دین به مثابه منبع نیروی زیست
ایکه دا: از تاریخ جهان می آموزیم که تمدن، نظیر سازواره های زنده، از میان چرخه های بازگردنده تکوین و رشد و افول می گذرد. مصر تمدن ها و فرهنگ هایی چند را در خلال تاریخ باستان و نوینش پروراند: عصر فراعنه، که در آن اهرام ساخته شد; عصر حکومت رومی (2) که در آن کلیسای مسیحی باستانی مونوفیزیت پا به هستی گذاشت; دوران اسلامی; و جمهوری نوین. در هر نقطه از زمان، تمدنی که مشخصه مردمی معین است،به مراحل متفاوتی از رشد دست می یابد، اما در رهگذر زمان همیشه جاری، هر تمدنی بازگوی فرایند تکوین، رشد و افول است.
در این خصوص، دو پرسش به مغز خطور می کند: نخست، چیست آن نیروی زیست که موجب نضج یک تمدن می شود؟ دوم، منبع این نیروی زیست در مردمی که این تمدن ها را به وجود می آورند چیست؟ پاسخ پرسش نخست این است: جامعه، زندگی گروهی و فراغت. این سه چیز به نحو تنگاتنگی با افزایش در بهره وری مرتبط است که[به نوبه خود] از طریق آفرینش کالاهای اضافی، تولد و رشد هنرمندان، معماران،شاعران، متکلمان و مدیران را موجب می شود. گروه های سازمان یافته (اجتماعات) منبع تامین تمرکزهای عظیم قدرت انسانی مورد نیاز برای انجام انواع تعهداتی هستند که ازجنبش های تاریخی نتیجه می شوند. وقت آزاد، مردم را قادر به آفرینش می کند.
توین بی: شرط موجده تاسیس یک تمدن [تا کنون] تولید غذای مازاد و دیگر وسایل مادی در حدی بیش از نیازهای مادی آشکار زندگی است. تولید این مازاد آفرینش کارهای غیراقتصادی را امکان پذیر می سازد - گورتل ها (3) در پسکرانه ساکایی در ژاپن،اهرام مصر و مکزیک، معبدهای مایایی و خمری. این مازاد همچنین پرداخت هزینه جنگ ها و حفظ اقلیتی را امکان پذیر ساخت که از لزوم صرف وقت برای تولیدنیازمندی های زندگی معاف بوده اند و از این رو بخشی از وقتشان را به بطالت و عیاشی می گذرانده اند، اما قسمتی از وقتشان را نیز به دعا و نیایش، الهیات، مدیریت، معماری،هنر بصری، ادبیات، فلسفه و علم می پرداختند.
تکوین، رشد و حفظ هر یک از این تمدن ها بر عهده کار آفرینش تعداد اندکی ازاقلیت ممتاز بوده است. همکاری توده ها به این آفرینشگری توانایی بارآوری داده است.به رغم [وجود] نابرابری عادلانه در توزیع تولید، که مربوط به کوشش مشترک همه طبقات در جامعه است، و به رغم آن که بخش بزرگ تری از تولید اضافی به نحو نامناسبی به پرداخت هزینه جنگ ها اختصاص می یافت و یا صرف تامین مخارج عیاشی های اقلیت ممتازی می شد که بخش اعظمشان در مقابل، هیچ خدمت مناسبی را به جامعه عرضه نمی کردند، ایمان دینی مشترک پیوندی معنوی بوده که این همکاری را امکان پذیرمی ساخته است.
ایکه دا: تصور نمی کنم که این فقط مازاد [تولید] است که موجب پیدایش تمدن می شود. بخشی از فعالیت تولیدی، آشکارا مبتنی بر هدف کلی ایجاد و وفور وسایل مناسب برای یک زندگی روزمره بهتر است، اما این مبین آن هدفی نیست که انسان را به کوشش برای صرف وقت، و انرژی اضافی اش را به استفاده معنی دار برمی انگیزد.
من عقیده دارم که دین شالوده آن هدف است. هر چند ممکن است عناصری هم درکار باشند که تمدن ها را می سازند، مازادهای قدرت، سازمان های اجتماعی و حرص وآز انسان آن روحی را به وجود نمی آورند که باید در یک تمدن دمیده شود تا به آن هستی و حیات ببخشد. پذیرفته ام که برای این کار، مردم آفریننده این تمدن باید از منظور ومقصود اعمالشان آگاه باشند. نیروی کار سازندگان این تمدن و نقشه های طراحان باید ازاین آگاهی آغاز شود. آنچه به مردم در دستیابی معنای هدفشان و در تعیین مسیرحرکتشان توانایی می بخشد فلسفه و دین است.
اهرام بسیار بیش از این حقیقت صرف به ما می گویند: که مصر آن زمان انرژی انسانی مازاد، سازمان های اجتماعی و اقتصادی و تکنولوژی مهندسی کارآمد برای کار سترگ برپاداشتن آنها را داشت. اهرام عمق دیدگاه مصریان را به زندگی و مرگ، که ظهور مقابرتدفینی عظیم را ضروری می ساخت، آشکار می کند. به سخن دیگر، این همان اندیشه دینی است که به تمایل مصریان نیرو می بخشد که انرژی نیروی کارشان را در این گونه پروژه ها به گونه ای عظیم گسترش دهند. اشتیاق دینی الهام بخش ساختمان دیگربخش های معماری یادمانی جهان شامل معابد مایاها و آزتک ها و اینکاها بوده است.
توین بی: من معتقدم که هر سبک تمدنی تجلی دین [موجود در] آن است. من کاملا[با این بیان] موافقم که دین منبع نیروی زیستی بوده است که تمدن ها را به وجود آورده است و آنها را زنده نگه داشته است - یعنی بیش از سه هزار سال مصر فراعنه را و چین را از پیدایی شانگ تا سقوط چینگ (4) در 1912.
دو تمدن از آغازین تمدن ها در خاک های بالقوه غنی مصر و جنوب شرقی عراق تاسیس شده بودند. اما این اراضی باید از طریق زه کشی و آبیاری گسترده مقیاس بهره ورمی شدند. گذار از یک محیط طبیعی نامطبوع و دفع کننده به یک محیط مصنوعی مطلوب و مناسب می باید از طریق نیروی کار سازمان یافته توده های مردمی به دست آمده باشدکه برای نتیجه و منافع دور کار می کردند. این دلالت دارد بر ظهور رهبری و تمایل گسترده به پیروی از رهنمودهای رهبران. آن هماهنگی و نیروی زیست اجتماعی که این همکاری را امکان پذیر ساخته، باید از یک ایمان دینی ناشی شده باشد که بین رهبران ورهبری پذیران مشترک بود. این ایمان باید آن نیروی معنوی ای بوده باشد که موفقیت درکارهای عام المنفعه اساسی و با صرفه ای را که به تولید مازاد اقتصادی منجر شد،امکان پذیر ساخته است.
جنگ و بی عدالتی اجتماعی دو بیماری اجتماعی است که ذاتی تمدن ها بوده است.دین آن نیروی معنوی بوده که هر جامعه متمدنی را برای مدتی منسجم نگاه داشته است، هر چند نیروی حیاتی آن جامعه زیر فشار ناشی از این دو بیماری اجتماعی مهلک بوده است.
منظور من از دین نگرشی به زندگی است که مردم را به مقابله با دشواری انسان بودن توانایی می بخشد، به این معنا که به پرسش های آنان درباره راز علم و نقش انسان پاسخ های معنا قانع کننده ای می دهد و از طریق دادن احکام عملی، او را برای زندگی دراین عالم مهیا کند. هر زمان که مردمی ایمان به دینشان را از دست داده باشند، تمدنشان دستخوش تجزیه اجتماعی داخلی شده و در مقابل تهاجم نظامی خارجی سر فرودآورده است. آن گاه، تمدنی که در نتیجه از دست دادن ایمان سقوط کرده، با تمدن نوی که ملهم از دینی متفاوت است، جایگزین شده است.
نمونه هایی از این پدیده تاریخی از این قرار است: فروپاشی تمدن کنفوسیوسی چین پس از جنگ تریاک و ظهور یک تمدن چینی نو که در آن کمونیسم جایگزین آیین کنفوسیوس شده است; فروپاشی تمدن فراعنه مصر و تمدن یونانی - رومی (5) وجایگزینی شان با تمدن های نوی که ملهم از مسیحیت و اسلام بود. تسلیم مراکز آیینی مایایی در جنوب گواتمالا یک معمای ناگشوده است. ما هیچ شاهد مستندی درباره آن در دست نداریم. با این حال متقاعدکننده ترین گمان آن است که احتمالا دهقانان حمایت اقتصادی شان را از روحانیان دریغ داشتند; زیرا که ایمانشان را به این که این روحانیان بتوانند زندگی را تحمل پذیرتر کنند از دست داده بودند.
ایکه دا: هنوز نکات دیگری هم برای بحث در زمینه نیروی زیستی که مردم را به آفرینش تمدن قادر می سازد وجود دارد. برخی مردمان تمدن هایی به وجود آورده اند که خیلی زود فروپاشید و از بین رفت; برخی دیگر عنصرهای فرهنگی تمدن های دیگر راجذب و هضم کردند تا پابه پای زمان حرکت کنند و از نو در فرهنگ هایشان نیروی زیست بدمند. مثال های خوب مقوله نخست از این قرارند: اینکاها، آزتک ها و مایاهای به نقطه اوج رسید; و اندونزیایی ها که شگفتی معماری بوروبودور (7) را آفریدند. مصری ها و ژاپنی ها، در بین دیگران، به مقوله دوم تعلق دارند. گرچه اروپاییان در گذشته این تجربه را نداشتند، شاید این برایشان یکی از آن آزمون هایی باشد که باید در دوره کنونی تاریخشان از سر بگذرانند.
توین بی: قبول دارم که ارزش و شایستگی بالایی در توفیق در جذب عنصرهایی ازتمدن های بیگانه وجود دارد. ژاپن این چالش را دو بار با موفقیت در تاریخش تجربه کرده است. در قرن های ششم و هفتم مسیحی، ژاپن یک نسخه چینی آیین بودای هندی وهمراه با آن، خود تمدن چینی را جذب و هضم کرد. در یکصد سال گذشته [نیز] ژاپن[خود را] با تمدن نوین غربی هم ساز کرده است. مردم جنوب شرقی قاره آسیا واندونزی هندوئیسم و آیین بودا را جذب و هضم کردند. ویتنامی ها خود را با تمدن چینی وفق دادند و اندونزیایی ها پس از آن که با هندوئیسم و آیین بودا سازگاری یافتند، تمدن اسلامی را جذب کردند. [البته] درست است که تمدن های ماقبل کریستف کلمب درجاهای مختلف قاره آمریکا و تمدن هایی که قبل از نفوذ اعراب و اروپایی ها به صحرای جنوب آفریقا در این منطقه وجود داشت نابود شده اند. این مناطق پس از آن که از طریق موانع جغرافیایی مجزا و منزوی شدند، ناگهان مورد هجوم و اشغال مهاجمانی قرارگرفتند که به سلاح هایی مجهز بودند که به طور مقاومت ناپذیری برتر بود. اما اینهااستثنایند.
ایکه دا: اندونزیایی هایی که روزگاری هندوئیسم و آیین بودا را پذیرفتند، قادر به آفرینش تمدن عظیمی شدند که نماد آن ویرانه های باشکوه بوروبودور بود. بعدها همان مردم به اسلام روی آوردند، اما آن توانایی را نیافتند که چیزی همانند دستاوردهای قبلی شان ایجاد کنند. من نمی دانم که به سر خمرها چه آمد; گرچه شاید امروزه آنها دربین مردم هند و چین زندگی کنند، اما آنچه داشتند که قادرشان ساخت معابد عظیمی نظیر آنچه در انگکور وات هست بسازند، دیرزمانی است که از دست رفته است.
در نیمه دوم قرن بیستم، در سایه آگاهی روزافزون نسبت به اقتدار ملی و نژادی، و نیزدر نتیجه رویارویی های تشدیدشده ملل پیشرفته و پایان استعمار، سنت های باستانی این قوام کم کم دوباره زنده شدند. اما این حیات مجدد کنونی تعداد اندکی از رسوم باستانی در فرهنگ هایی که دیری تحت ستم بودند، به معنای یک بیداری دوباره فرهنگی نیست.چنین تجدید حیات هایی در بسیاری از موارد چیزی بیش از تجلیات سیاست های حمایتی ملت های پیشرفته، محصولاتی از علاقه روزافزون به انسان شناسی فرهنگی، یاصرفا نمایش هایی به خاطر گردشگران نیست. رونق حقیقی خلاق، آن گاه که از دل مردم بجوشد، قدرت کافی برای سرنگونی ستمگران و رهایی یافتن از شرایط سخت راخواهد داشت.
توین بی: همان طور که شما قبلا گفتید، غربیان، که در پانصد سال گذشته به بقیه جامعه بشری هجوم آورده اند، حالا به [حالت] دفاعی افتاده اند و باید با چالشی روبه روشوند که ژاپن دو بار با آن روبه رو شده است. یونانیان و رومیان نیز تجربه مشابهی داشتند. تهاجم نظامی و سیاسی آنان علیه همسایگان شرقی شان سرانجام موجب برافروخته شدن یک ضدتهاجم دینی شد. در حوزه مدیترانه مردم سرانجام به مسیحیت گرویدند. فاتحان یونانی سرزمینی که امروز آسیای مرکزی شوروی [سابق] و بخش غربی پاکستان را تشکیل می دهد، به آیین بودا گرویدند. این دوره از تاریخ یونانی -رومی، آن گونه که ما امروزه چگونگی و پایان داستان را می دانیم، به یکی از قابلیت هایی اشاره دارد که ممکن است امروزه پیش روی غرب نوین باشد.
ایکه دا: شاید فرهنگ غربی می باید با انحطاط روبه رو شود. اگر چنین باشد، ما نیاز به آن خواهیم داشت که از راهی که تمدن های جدید نضج و کامیابی پیدا می کنند، بیشتربدانیم. ما توافق کرده ایم که دین سرچشمه قدرتی است که مردم را به آفرینش تمدن هاقادر می سازد. چیست علت آن ناتوانی که دیگر مردمانی را که تمدن هایشان به محاق افتاده، از پدیدآوردن رقبای شکوفایی فرهنگی بازمی دارد؟
توین بی: همان گونه که پیش از این اشاره کردم، تصور می کنم که توفیق یا شکست یک فرهنگ عمیقا به دین آن مردم بستگی دارد; یعنی تمدن از طریق کیفیت دینی که آن تمدن مبتنی بر آن است قطعیت می یابد.
سه دین غربی
ایکه دا: به نظر می رسد که اگر دین در معنای متداول آن تفسیر شود، ظهور تمدن نوین غربی به مثابه نتیجه انکار دین خواهد بود. اما از نظرگاهی دیگر، جهان نوین [نیز]دین های خاص خود را دارد که شالوده آن امید به ثروت مادی و ایمان به پیشرفت علمی است.
توین بی: من به طور عاطفی با این دیدگاه موافقم که قلب نوین دینش را از دست نداده بلکه آن را دگرگون کرده است. باور دارم که انسان ها نمی توانند بدون دین یا فلسفه زندگی کنند. تمایز روشن و قاطعی میان این دو شکل از ایدئولوژی وجود ندارد.
ایکه دا: دین را می توان در معنای سنتی یا در معنای ایدئولوژی ای که راهنمای اعمال زندگی انسان است، مورد توجه قرار داد. دین امروزه، در معنای سنتی اش، وسیعا به شکل شعایر یا تشریفات دیده می شود. به معنای دوم، آرزوی ثروت و اعتقاد به پیشرفت علم کارکرد دینی دارد. این نکته هم برای فهم معنای تمدن علمی - فن شناختی، آن گونه که تاکنون توسعه یافته است، و هم برای کوشش های مربوط به پیش بینی راه هایی که این تمدن در آینده برای اصلاح [خود] در پیش خواهد گرفت، ضروری است. به سخن دیگر، فهم ماهیت دین نوین به ما کمک می کند تا برآورد کنیم که تمدنمان هنگامی که به طور بسیار اجتناب ناپذیری باید تسلیم شود، چگونه تغییر خواهد یافت - همان گونه که مصر فراعنه به مسیحیت و سپس به اسلام روی آورد و اروپا در زمان دین پیرایی (8) تغییرجهت داد.
توین بی: از زمانی که تمدن غربی، در شکل نوینش، در سرتاسر جهان، قسمتی به زور و قسمتی از طریق گزینش، تبلیغ شده است، شناخت و ارزش دین یا دین های غرب نوین اهمیت یافته است; همان گونه که من بر این باورم، اگر حقیقت داشته باشد که دین هر تمدنی منبع نیروی زیست آن است و از دست رفتن ایمان به این دین به سقوط آن تمدن و جایگزینی آن منجر می شود، از آن جا که کل جهان کم و بیش غربی شده است،تاریخ دینی نوین غربیان کلیدی برای فهم وضع کنونی و دورنمای آینده نوع بشر به طورکلی خواهد بود.
تمدن غربی، آن گاه که مسیحیت جایگزین دین ها و فلسفه های جهان یونانی - رومی شد، تمدن سابق یونانی - رومی را ریشه کن کرد و جایگزین آن شد. مسیحیت به صورت دین اصلی - در واقع دین انحصاری - غرب درآمد و [این وضع] تا بخشی از سده هفدهم میلادی ادامه داشت. پیش از پایان سده هفدهم، مسیحیت کم کم نفوذ دیرمانش را بر روی اندیشمندان غربی از دست می داد. طی سه سده بعدی، عقب نشینی مسیحیت بیش از پیش و نزد همه طبقات جامعه غربی گسترش یافت. در همان زمان، گسترش هم زمان نهادها، اندیشه ها و آرمان ها - یا فقدان آرمان ها - ی غربی نوین در بین اکثرغیرغربی نوع بشر موجب شد که مردمان غیرغربی دین ها و فلسفه های نیاکانی شان را ازدست بدهند - مثل مسیحیت شرقی ارتدکس در روسیه، اسلام در ترکیه و آیین کنفوسیوس (9) در چین.
بنا بر تفسیر من از تاریخ مغرب زمین، انقلاب دینی غرب در سده هفدهم بزرگ ترین و مهم ترین گسست در پیوستگی تاریخ غرب از زمان تبدیل امپراتوری رومی به مسیحیت در سده چهارم بوده است. گسست سده هفدهم، آن طور که من می بینم، واقعه ای تاریخی است که به مراتب مهم تر از دو شقه شدن سابق کلیسای مسیحی غربی به اردوگاه های کاتولیک و پروتستان و نیز تجدید حیات (رنسانس) نسبتا ظاهری و سابق تمدن یونانی - رومی ماقبل مسیحی در غرب است.
ایکه دا: یقینا سده هفدهم شاهد تغییرات انقلابی بسیاری بود که شالوده های کلیسای مسیحی را در ارتباط با بسیاری از رشته های دانش به لرزه درآورد. در نیمه اول این سده،با پایان جنگ های سی ساله که آخرین و بزرگ ترین جنگ از مجموعه کشمکش های غم انگیز دینی بود، این اندیشه مطرح شد که نیروی سیاسی را نباید در مجادلاتی که برسر امور ایمانی پیدا می شود به کار برد. نظریه های گالیله و کوپرنیک همان زمان ها به محضر تفتیش عقاید آورده شدند. دکارت شالوده های خردگرایی نوین را پدید آورد.نکته ای که از اهمیتی مشابه برخوردار است، این است که بخش مؤثر زندگی نیوتن درفاصله نیمه دوم سده هفدهم و نیمه اول سده هجدهم قرار دارد.
سده هفدهم در پرتو توسعه های ایدئولوژیکی ای که در آن عصر به وقوع پیوست،جلوه ای به مراتب مهم تر از رنسانس و دین پیرایی دارد، زیرا که [این دو جنبش] از آن جا که در محدوده های تنگ کلیسا قرار داشته اند در حقیقت نتوانستند ستون هایی که ایمان مسیحی بر آن استوار بود بلرزانند. از سوی دیگر، توصیه های سده هفدهم بحران هایی انقلابی را در روابط میان دانش سیاست و ایمان مسیحی و میان علم و دیگر رشته های دانش و الهیات مسیحی برانگیخت.
توین بی: دگرگونی دینی در طی سده هفدهم به اشتباه واقعه ای یکسره منفی یعنی پس روی مسیحیت تعبیر شده است. ندیده اند که سرشت انسانی از خلا دینی هراسان است و بنابراین زمانی که دین نیاکانی یک جامعه پا پس می کشد، به ناگزیر دیر یا زود یک یا چند دین دیگر باید جای خالی آن را پر کند.
آن طور که من نگاه می کنم، خلایی که در اثر پس روی مسیحیت در غرب در سده هفدهم ایجاد شد، با ظهور و ضج سه دین دیگر پر شده است: باور به اجتناب ناپذیر بودن پیشرفت از طریق کاربست نظام دار علم و تکنولوژی، ملی گرایی و کمونیسم.
برای ذهن های غربی، درک هم زیستی بیش از یک دین در جامعه ای واحد دشواراست; زیرا دین آبا و اجدادی مغرب زمین، یعنی مسیحیت، بی تحمل ترین دین در میان سه دین انحصارگرای سامی (10) بوده است. گروش غربیان به آرمان و به کارگیری تساهل دینی، که جنبه سلبی واکنش قرن هفدهمی آنان نسبت به جنگ های دینی کاتولیک -پروتستان بود، برای مسیحیت غربی، هم کاتولیک و هم پروتستان، ضربه مهلکی بود. ازسوی دیگر، در اکثر کشورهای غیرمسیحی، هم زیستی بیش از یک دین از زمره امورعادی به شمار می آمده است. حتی اسلام، که نظیر مسیحیت روح انحصارگری توحیدابراهیمی (11) را به ارث برده، در خود قرآن [مجید] مکلف به تساهل در برابر دو دین دیگرابراهیمی - یهودیت و مسیحیت - بوده است، به شرط آن که طرفداران این ادیان به سلطه سیاسی مسلمانان گردن نهند. در میان هندوها و در آسیای شرقی در جهان یونانی - رومی ماقبل مسیحی، هم زیستی چندین دین و فلسفه امری عادی و طبیعی بوده است. در چین ماقبل کمونیست، دین - فلسفه ناخوانده آیین بودا با دین - فلسفه بومی دائوئیسم و حتی،به جز در موارد بسیار استثنایی، با فلسفه رسما تثبیت شده آیین کنفوسیوس هم زیستی دوستانه داشت. در ژاپن، آیین بودا نه فقط دوستانه بلکه همکارانه با شین تو هم زیستی داشته است و تحت حکومت توکوگاوا (12) اگر درست گفته باشم، آیین نوکنفوسیوسی ازپایگاهی برخوردار شد که کم و بیش مشابه پایگاه آیین بودا و شین تو است.
ایکه دا: به طور بی چون و چرا بسیاری از بودایی های مؤمن و پیروان مؤمن شین تو ازقدیم در مقابل ایمان های دینی مردم دیگر از همه بیشتر تساهل داشتند. در بسیاری ازموارد، ژاپنی ها توانسته اند به راحتی تعالیم آیین بودا، شین تو و کنفوسیوس را با یکدیگرسازش دهند.
علاوه بر این، دین های سنتی ژاپن برای مدتی طولانی رابطه هم زیستی چشمگیری رابا دو مورد از سه موضوعی حفظ کرده اند که شما آنها را به مثابه چیزی توصیف کردیدکه فضای خالی به جامانده از رکود مسیحیت، ملی گرایی و ایمان به پیشرفت علمی را پرمی کند. بارزترین مثال از مقصود من، حمایت روان شناختی شین تو است از اندیشه امپریالیسم ژاپنی از اواخر قرن نوزدهم تا پایان جنگ جهانی دوم. اگرچه این روابطرسمی پایان یافت و نمادگرایی معنوی شین تو بخش اعظم توانش را پس از شکست ژاپن از دست داد، اما نفوذش به طور کامل منتفی نشده است.
رابطه شین تو با فن آوری نوین تا حدودی غیرعادی است. کم نیستند کارخانه های دارای جدیدترین لوازم و دستگاه های فن شناختی، و آسمان خراش های دارای امروزی ترین طراحی که ایزدکده های کوچک شین تو دارند. پیش از آن که در محل ساختمان های جدید فولادی و بتونی کلنگی به زمین زده شود، تقریبا بدون استثنا یک مراسم کهن شین تو برای تطهیر خاک برگزار می شود. آنچه من سعی دارم نشان دهم این است که در ژاپن ایمان به پیشرفت علمی، ملی گرایی و حتی کمونیسم، اگر چه جزئی ازجهان مدرنی است که ژاپنی ها در آن زندگی و کار می کنند، خلایی را که ناشی از رکوددین های سنتی باشد، پر نکرده است. به این معنی، تجربه ما متفاوت از تجربه اروپاییانی است که به هنگام کشمکش های روحی درونی به این چیزها به مثابه نوع جدیدی ازحمایت روحی که به انسان نیرو می بخشد پناه می برند.
توین بی: می پذیرم که این موقعیت متفاوت به نظر می آید. اما به منظور یک مقایسه کامل تر به من اجازه دهید که قدری مفصل تر درباره آن راهی سخن بگویم که ایمان به پیشرفت علمی، ملی گرایی و کمونیسم توانست از آن طریق مکان مهمی را در اندیشه وباور ملت های اروپایی اشغال کند. ایجاد آگاهانه ایمان غربی نوین به پیشرفت علمی رامی توان همسنگ بنیادگذاری انجمن سلطنتی بریتانیا در 1661 تلقی کرد.
انجمن سلطنتی از طریق اعضای [جامعه] روشنفکران انگلیس که با جنگ داخلی قرن هفدهمی انگلیس تکان خورده و با نتایج سیاسی آن از خواب غفلت برخاسته بودندپایه گذاری شد. آنان تشخیص دادند که در انگلستان، به سبب مجادله ها و جر وبحث های کلامی، کشمکش داخلی وخیم تر شده است. آنان به حق به این نتیجه رسیدندکه این جر و بحث ها برای مسیحیت شرم آور، برای جامعه دنیاورز (13) زیان بار و از لحاظ عقلی بی نتیجه است، زیرا که به پرسش های مورد بحث نمی توان با اصطلاحاتی که عقلامتقاعدکننده باشد پاسخ گفت. انجمن سلطنتی به این منظور طراحی شد که این خطاها رااز طریق جهت دادن علایق روشنفکری از خداشناسی به علم و از طریق تغییر جهت دادن فعالیت عملی از کشمکش سیاسی و دینی به پیشبرد فن آوری کاهش دهد. بنیان گذاران متوجه شدند که احتمال دست یابی به پیشرفت های غیرمنتظره در فن آوری از طریق به کارگیری علم به صورتی نظام دار در فن آوری وجود داشت. آنان می پنداشتند که هرپیشرفتی در فن آوری لزوما منجر به پیشرفت متناسبی در رفاه می شود. آنان درک نکردندکه قدرت در همه شکل هایش، مشتمل بر قدرت ایجادشده از سوی فن آوری ای از لحاظ علمی پیشرفته، از لحاظ اخلاقی بی طرف است و آن را برای مقاصد هم خیر و هم شرمی توان مورد استفاده قرار داد.
این دین که بر پایه آرمان های آنان بنا شده بود، در 1945 غرش مرگباری سر داد. واین مربوط به زمانی است که کشف علمی ساختمان اتم و فن آوری کاربست این اکتشاف در آزادکردن انرژی اتمی از طریق شکافتن [هسته اتم] به نحوی نامناسب بلافاصله برای ساختن بمب هایی که بر روی هیروشیما و ناکازاکی انداخته شد مورد استفاده قرار گرفت.
ایکه دا: دانشمندان این سرشت دوگانه پیشرفت علمی را تا بعد از دو جنگ جهانی به درستی نفهمیدند: قدرت اقتصادی و مهارت های علمی، که متمرکز شده و به کاربست حداکثر رسیده بودند، برای نوع بشر بدبختی و فاجعه به ارمغان آوردند.
توین بی: ملی گرایی، که دومین جایگزین دین سنتی غربی است، پرستش قدرت جمعی یک اجتماع محلی انسانی است. ملی گرایی، به خلاف ایمان به پیشرفت از طریق علم، دین تازه ای نیست: احیای دین کهنی است. ملی گرایی، دین دولت شهرهای جهان یونانی - رومی ماقبل مسیحیت بود. غرب این دین را از نو در دوره رنسانس زنده کرد واین زنده سازی یک دین سیاسی یونانی - رومی بسیار مؤثرتر از زنده سازی سبک ادبی،هنر بصری و معماری یونانی - رومی بود. ملی گرایی نوین غربی که از آرمان ها و نهادهای سیاسی یونانی - رومی الهام گرفت، پویایی و تعصب ورزی مسیحیت را به ارث برده است. برگرداندن عملی این میراث در انقلاب های آمریکا و فرانسه مؤید درجه بالای مسری بودن آن است. امروزه ملی گرایی تعصب آلود شاید نود درصد از دین شاید نوددرصد از نوع بشر را دربرمی گیرد.
کمونیسم، سومین این دین ها است که خلا ناشی از اندیشه قرن هفدهمی را پر کرده،طغیانی علیه بی عدالتی اجتماعی است که خود آن به قدمت تمدن است. به طور نظری،مسیحیت و همه دیگر ادیان و فلسفه های ماقبل کمونیستی، بی عدالتی اجتماعی رامحکوم کرده اند، لیکن نظریه شان از این بابت تاکنون در معرض عمل گذاشته نشده است. در حالی که کمونیسم، با متمرکز کردن توجه و تلاش هایش بر ریشه کن کردن بی عدالتی اجتماعی، به حق همه پیشینیانش را مورد نقادی قرار داده است، اما گرفتارهمان عدم تساهلی شده که از سوی مسیحیت اعمال می شد و به انحصارگری ای درغلتیده که مشخصه همه ادیان ابراهیمی است.
در حقیقت، کمونیسم یک بدعت مسیحی است که مثل بدعت های قبلی بر روی یک حکم مسیحی خاص که دستگاه دینی مسیحی از آن غفلت کرده بود، پافشاری می کند.اساطیر کمونیسم همان اساطیر یهودیت و مسیحیت است که به واژگان غیرالهی ترجمه شده اند. یهوه، خداوند قادر متعادل و یکتا، به ضرورت تاریخی برگردانده شده است;امت برگزیده به پرولتاریا ترجمه شده که مقدر است از طریق ضرورت تاریخی به پیروزی دست یابد; هزاره به محو تاریخی و مشروط دولت برگردانده شده است. کمونیسم همچنین اعتقاد به رسالت دینی برای گرواندن همه ابنای بشر را از مسیحیت به ارث برده است. البته مسیحیت و کمونیسم یگانه ادیان تبلیغی نیستند; اسلام، آیین بودا و ایمان به پیشرفت از طریق علم هم دین هایی از نوع تبلیغی اند.
ایکه دا: حس می کنم یک نکته مشترک این دین های جدید ایمان به پیشرفت علمی،ملی گرایی و کمونیسم - را از انواع قدیمی تری چون مسیحیت، آیین بودا و اسلام متمایزمی کند. در حالی که دین های قدیمی تر می کوشند که حرص و آز انسان را مهار کنند وفروبنشانند، به نظر می رسد که دین های جدیدتر به خاطر آزادسازی و ارضای این حرص و آز پایه ریزی شده اند - یا دست کم به کار گرفته شده اند. من این را سرشت اصلی دین های جدید می دانم و مسئله بنیادی ای را که این هر سه دین با آن دست به گریبان اند ناشی از همین سرشت می بینم.
توین بی: فکر می کنم شما درست می گویید. با این حساب، من ضرورت نوعی دین تازه را احساس می کنم. نوع بشر از لحاظ اجتماعی برای نخستین بار در تاریخ از طریق تمدن نوین (در آغاز تمدن غربی) جهان گستر، متحد شده است. پرسش درباره دین آتی نوع بشر از آن جهت مطرح است که اثبات شده که همه ادیان موجود ارضاکننده نیستند.
نیازی نیست که دین آتی لزوما دینی تماما نو باشد; می تواند روایتی نو از یکی ازدین های قدیمی هم باشد. اما به نظر می رسد که اگر یکی از دین های قدیمی به نحوی احیا بشود که به نیازهای تازه نوع بشر پاسخ دهد، آن چنان ریشه ای تغییر شکل می یابدکه تقریبا غیر قابل تشخیص خواهد بود، و این باورکردنی نیست; زیرا شرایط زندگی بشردر روزگار ما از بیخ و بن دیگرگون شده است.
دین آینده که باید به وجود آید و به هستی ادامه دهد، تمدنی است نو که می بایدچنان باشد که نوع بشر را قادر سازد با شرارت هایی که امروزه مخاطراتی جدی برای بقای انسان به شمار می آیند، مبارزه کرده، بر آن فایق آید. ترسناک ترین این شرارت هاقدیمی ترین آنها هستند: حرص و آز، که به قدمت خود زندگی است، و جنگ وبی عدالتی اجتماعی، که به اندازه تمدن قدمت دارد. شر تازه ای که ترسناکی اش کم ترنیست، آن محیط مصنوعی است که نوع بشر از طریق کاربست علم در فن آوری درخدمت حرص و آز آفریده است.
ایکه دا: تفکر من درباره این موضوع با تفکرات شما مطابقت کامل دارد. من هم تصور می کنم که شرهای اصلی ای که تمدن ما را به ستوه آورده اند همین ها هستند:حرص و آز که در ذات خود زندگی هست; جنگ و بی عدالتی که، همان گونه که شمامی گویید، به قدمت تمدن است; و نیز نابودی مصنوعی محیط طبیعی. حرص و آز امری است ما بین هستی فرد انسانی و خود او; جنگ و بی عدالتی بیماری هایی است مابین انسان ها در مرتبه اجتماعی; و تخریب زیست محیطی روابط میان بشر و طبیعت را دربرمی گیرد.
بر طبق فلسفه بودایی، این سه عامل به صورت آنچه سه جهان خوانده شده،مقوله بندی شده است: رابطه های درون موجود انسانی منفرد، رابطه های میان انسان ها(روابط اجتماعی) و رابطه های با طبیعت. هر سه مجموعه از این روابط در سرتاسرحیات گریزناپذیر است. مسائل هر کدام از این سه با مسائل دو مجموعه دیگر در هم تنیده شده است. برای مؤثر ساختن هر نوع پیشرفت در وضعیت جهان هر کسی باید، درواقع به صورتی انقلابی، خودش را از درون اصلاح کند; یعنی ما باید برای به نظم درآوردن نخستین مجموعه از روابط گام هایی برداریم. آن گاه و فقط آن گاه است که انجام کارهایی درباره نژندی های موجود در سازمان اجتماعی و محیط طبیعی امکان پذیرمی شود.
بازگشت به همه خدایی (پان ته ایسم)
ایکه دا: یهودیت، مسیحیت و اسلام ادیان یک خدایی اند که هیچ توافق و سازشی را بادیگر الوهیت ها مجاز نمی دانند. هنگامی که مردی به مسیحیت می گرود، باید همه باورها و ایمان های گذشته را ترک گوید و به طور دربست در اختیار خدای یکتا وجدیدش قرار گیرد. به نظر من می رسد که انحصارگری دینی یکی از خصوصیات مهم تاریخ توسعه تمدن غربی است.
توین بی: آیین بودا از این نظر که یک دین مبتنی بر فعالیت هیئت های تبلیغی است، به مسیحیت و اسلام شباهت دارد، اما از نظر اثرش بر مناطقی که در آنها تبلیغ شده است،به آن دو دین شباهتی ندارد. آیین بودا ادیان ماقبل بودایی و فلسفه های هندی و آسیای شرقی را ریشه کن نکرده، بلکه با آنها هم زیستی داشته است. از این روی، با آن که وروداسلام و مسیحیت در مناطق واقع در غرب هند و همچنین در خود شبه قاره هند که اسلام موفق به کسب جای پایی شده در یکپارچگی فرهنگی آنها شکاف انداخته است ورود آیین بودا در آن جا چنین چیزی به بار نیاورده است. در اندونزی سنت هندو بودایی چنان نیرومند بوده که اسلام مجبور شده ست با آن کنار بیاید. (14)
به همین دلیل گسست در پیوستگی فرهنگ در هند و شرق آسیا زمانی - و تنهازمانی - شدید شده است که دین یهودی، که از طریق مهاجمان غربی جدید آورده شد،در شکل های پسامسیحی (15) ایمان علمی، کمونیسم و ملی گرایی که حامل یک بارتعصب گرایی مسیحی بود، به این مناطق راه یافت. ملی گرایی که هند و آسیای شرقی راتسخیر کرده، صورتی از پرستش پسامسیحی یونانی - رومی قدرت جمعی یک اجتماع محلی است. اما ملی گرایی و نیز کمونیسم و ایمان علمی، چون در محیطی که پیش از آن مسیحی بوده است دوباره به میدان آمده اند و در نتیجه متهم به تعصبات مسیحی هستند،حال و روز خوشی ندارند.
ایکه دا: به سخن دیگر، اگرچه گسستگی از طریق عناصر غربی ارائه می شد، اماپیوستگی اساسی شرقی ناگسسته باقی مانده است; هیچ گروش بنیادینی اتفاق نیفتاده است. در مقابل، در غرب تغییری اساسی در زیربنای خود تمدن به وقوع پیوست، گرچه مجاری تمدنی همان که بود باقی ماند. انقلاب در غرب یک انقلاب دینی بود.
توین بی: در غرب، انقلاب فرهنگی در دو مقطع زمانی متفاوت به دو مرحله مجزاوارد شد و تنها در مرحله نخست از این مراحل (گروش غرب به مسیحیت) بود که گسست از طریق تاثیر دینی بیگانه ایجاد شد. گسست دوم، که در آن سه دین غربی پسامسیحی جایگزین مسیحیت شد، معلول تاثیر هیچ امر خارجی نبود. جایگزینی این سه دین پسامسیحی به جای مسیحیت انقلابی صرفا داخلی بوده است، گرچه این انقلاب نیز، نظیر مورد قبلی، حاد و شدید بوده است.
در تقابل با تمدن های دوره پایانی جهان باستان غربی، فرهنگ هند و شرق آسیا اززمان گروش این دین به مسیحیت و اسلام، تا زمان فوران دین های پسامسیحی غربی پابرجا بود. می پذیرم که این تفاوت میان فرهنگ های هندی و آسیای شرقی از یک سو وفرهنگ غربی از سوی دیگر مربوط به تفاوت در سرشت دین های خاص آنهاست.
ایکه دا: تفاوتی که میان یک خدایی و همه خدایی وجود دارد، در تمدن انسانی بسیارتاثیر می گذارد. با شرطهایی که یک خدایی وضع کرده است، نیاز شدید به مرتبطکردن همه چیز به وجودی مطلق جامعه و تمدن را محدود می کند و توسعه نوعی یکسانی همه گیر را باعث می شود. از آن جا که به هنگام مواجهه با چیزهای خارجی و نو، این یکسانی پذیرش عناصر بیگانه را دشوار می سازد، جامعه یک خدایی باید تحولی همه یاهیچی، یا برد و باختی را از سر بگذراند. به این دلیل، دگرگونی ها در جریان تاریخی غرب اغلب بنیادین و دامنه دار بوده است. از سوی دیگر، در جوامع همه خدایی ارزش اندیشه ها و چیزهای بیگانه شناخته شده است. جامعه نسبت به آنها شکیبایی و مدارادارد; در نتیجه، آنها ممکن است بدون نیاز به استحاله ها و دگرگونی های اجتماعی بنیادی معرفی و ارائه شوند. جامعه آسوده خاطر از این که چه عناصر نوینی واردمی شوند از تغییرات بنیادین به دور می ماند.
توین بی: ادیان ابراهیمی عنصر الوهیت را در این جهان در وجود خدایی واحد وخلاق و قادر متعال در خارج از این عالم متمرکز کرده اند و این محدودسازی الوهیت،طبیعت را، که طبیعت انسانی را هم شامل می شود، از تقدس محروم کرده است. درمقابل، در هند و شرق آسیا، قبل از تاثیر غرب مدرن، کل عالم و هر چه در آن هست، هم طبیعت غیرانسانی و هم خود انسان، الهی بود و بنابراین، از چشم انسان، واجد تقدس وشانی بود که مانع از آن می شد که سائق بشری به افراط در حرص و آز از طریق اعمال خشونت بر طبیعت غیرانسانی روی آورد.
در بخش غربی جهان باستان و در قاره آمریکا، فرهنگ های بومی اصیل - آمریکای مرکزی، پرویی، سومری، یونانی رومی، مصری و نیز فرهنگ کنعانی که فرهنگ بنی اسرائیل قبل از یکتاپرستی شان بود - از همان نوعی بودند که فرهنگ های هندی وشرق آسیا قبل از تاثیر غرب جدید بوده اند. در همه فرهنگ های پیش از یهودیت، (16) درهمه جا، دین همه خدایی بوده است و نه یک خدایی. پیروان کنونی دین های یک خدایی یهودی تبار و طرفداران جایگزین های پسامسیحیتی دین یهودی تبار مسیحیت، همه شان،همه خداگرایان پیشین اند. این واقعیت تاریخی بازگوی آن است که حالا که آنها به بدی نتایج بی توجهی و بی احترامی یک خدایی به طبیعت پی برده اند، ممکن است امیدهایی برای بازگشتشان به نگرش همه خدایی وجود داشته باشد.
ایکه دا: دو چیز عمیقا دیدگاه های دینی بشر امروزی را تحت تاثیر قرار داده است:توانایی تغییر شرایط طبیعی در این عرصه که بیش از این دیگر فعالیت های تولید رامحدود نکند، و توسعه ترابری برای غلبه بر فاصله. در گذشته، زمانی که انسان ناگزیر اززندگی و کار تحت شرایط محدودیت های طبیعی بود، هر چیزی را به صورت امری مرموز که مقدم بر نیروی خودش بود، در نظر می گرفت. این دیدگاه به نوبه خود منجر به ظهور و نضج همه خدایی و پدیدآمدن این اعتقاد شد که الوهیت در جهان طبیعی دمیده شده است. حالا که انسان به این نیرو در محدوده قدرت علم و فن آوری ای که برای مهارو بهره برداری از جهان طبیعی ابداع کرده، پی برده، دیگر دوست ندارد که به یک تفسیرهمه خدایی از عالم بازگردد.
غرور انسان به توانایی هایش برای بهره برداری از طبیعت، او را به آلوده کردن وتخریب محیط هدایت کرده است، به نحوی که حتی هستی خودش را نیز به خطرانداخته است. بشر به رغم این واقعیت که اشرف مخلوقات جهان است، به طور کامل وتمام عیار در رویارویی با نیروی حیاتی که همه اجزای تشکیل دهنده کل طبیعت را به یکدیگر پیوند زده، ناچیز و حقیر است.
من فکر می کنم که دریافت و فهم روشنی از جنبه هایی که بشر در آن نسبت به جهان طبیعی غیرانسانی [در موقعیتی] فرادست قرار دارد و جنبه هایی که نسبت به آن فرودست است به میزان زیادی می تواند در ایجاد یک ایمان دینی حقیقتا معنادار برای آینده به کار گرفته شود.
توین بی: کشاورزی و دامداری، نظیر برخی کوشش های امروزی تر بشر، دخالت های انسانی در طبیعت غیرانسانی است، اما عمل آنها بیشتر همکاری با طبیعت بوده است تاتحت فشار قراردادن آن. توانایی بشر برای تحت فشار قراردادن [طبیعت] نظیر قدرت فیزیکی انهدامش، تقریبا به قدرت عضلانی صرف محدود می شد. اما این توانایی هنگامی عملا بی حد شد که بشر در انقلاب صنعتی مهار قدرت فیزیکی بی اندازه بزرگ تری از نیروهای طبیعی بی جان را در مقیاس بزرگ آغاز کرد. این مرحله ای بود که در آن مجوز بهره برداری از طبیعت غیرانسانی، که بر طبق آموزه یکتاپرستی ابراهیمی ازسوی خداوند به بشر اعطا شده است، کم کم نتیجه عملی مهمی به بار آورد.
هنگامی که انسان غربی از طریق کاربست نظام دار علم در فن آوری، قدرت تسلط برطبیعت را به چنگ آورد، این اعتقادش که مجوز بهره برداری از طبیعت را دارد، چراغ سبزی در اختیارش گذاشت تا در حرص و آزش به قابلیت فن آوری دائما فزاینده وعظیمش سیراب کند. حرص و آزش دیگر با این اعتقاد همه خدایی منع نمی شد که می گوید طبیعت غیرانسانی مقدس است و نظیر خود انسان شانی دارد که باید به آن حرمت نهاد.
این در خور توجه است که در قرن هفدهم، هنگامی که غربیان مدرن ایمان پسامسیحی به علم را جایگزین مسیحیت نیاکانشان کردند، خداپرستی را کنار نهادند، اماباور ملهم از یکتاپرستی را در زمینه حقشان نسبت به بهره برداری از طبیعت غیرانسانی نگه داشتند. آنان، تحت حاکمیت سابق مسیحیت، به خودشان باورانده بودند که مستاجران خدا هستند که از درگاه الهی، به شرط آن که خداوند را بپرستند و به حقوق اختصاصی حضرتش - به زبان حقوقی، ملک طلقش - قایل باشند، مجوز بهره برداری ازطبیعت را دارند. در قرن هفدهم، انگلیسی ها همان گونه که شاه چارلز اول را گردن زدند،خدای را نیز سر بریدند; آنها عالم را مصادره کردند و مدعی شدند که دیگر اجاره دار آن نیستند، بلکه مالک مطلق آنند. اکنون دین علم، نظیر ملی گرایی در سرتاسر کره زمین منتشر شده است. کمونیست ها و غیرکمونیست ها هر دو شبیه به ملی گرایان و پیروان دین پیشرفت علمی اند. این دین های پسامسیحیتی با خاستگاه غربی مدرن اند که نوع بشر رابه بلیه کنونی اش مبتلا ساخته اند.
ایکه دا: نگرش یکتاپرستانه غربی شاید به خاطر پیشرفت در حوزه محدود و منحصربه فرد فن آوری علمی برای آینده توسعه مادی تمدن بشری ارزشمند باشد. از سوی دیگر، رویکرد شرقی، از نقطه نظر محافظت از استقلال همه گروه های مردم ومتوقف کردن آلوده سازی و تخریب محیط زیست مهم تر است. اما این دو دیدگاه مهم باید به چنان طریقی با یکدیگر ترکیب شوند که نارسایی های هر یک از آنها خنثی وجبران شود. من معتقدم که فقط دین جدید قادر خواهد بود که رهبری تمدن را درسطحی بالاتر که علم و فلسفه را با هم ترکیب می کند، به دست گیرد. اما دینی که ما به آن نیاز داریم، باید الهام بخش جان های فلسفی و علمی نوع بشر باشد و باید قادر باشد که به نیازهای یک عصر نو پاسخ دهد. این دین باید دینی باشد که بتواند در ماورای تفاوت های میان شرق و غرب قرار گرفته، همه نوع بشر را به صورت هیئتی متحدسازمان دهد، و غرب را از بحران های حاضرش و شرق را از مشقات کنونی اش حفظکند. کشف این نوع دین بزرگ ترین وظیفه ای است که نوع بشر امروزه پیش رو دارد.
توین بی: ما اکنون به طور عاجل نیازمند آنیم که رابطه میان انسان و طبیعت غیرانسانی را که از طریق انقلاب صنعتی به هم ریخته، از نو تعریف و تثبیت کنیم. از طریق یک انقلاب دینی قبلی راه برای انقلاب اقتصادی و فن آورانه در بخش غربی قاره اروپا بازشد. این انقلاب دینی جایگزین یکتاپرستی به جای همه خدایی بود. من گمان می کنم که نوع بشر نیاز به آن دارد که به همه خداگرایی بازگردد. نیب زمندیم که از نو احترام وملاحظه آغازینمان را به منزلت طبیعت غیرانسانی بازیابیم. برای انجام این کار به چیزی نیاز داریم که می توان آن را دین حق (17) خواند. دین حق آنی است که مراعات حرمت وتقدس همه طبیعت را آموزش دهد. دین ناحق آن است که برای افراطکاری حرص و آزانسانی در گستره های طبیعت غیرانسانی مجوز می دهد. نتیجه بگیرم که دینی که ما حالاباید به آن ایمان بیاوریم همه خدایی است، آن گونه که در شین تو می توان دید و [نیز اشاره کنم که] دینی که ما اکنون باید آن را کنار بگذاریم یکتاپرستی ابراهیمی و ایمان بی خدای پسامسیحیتی در پیشرفت علمی است که این باور را از مسیحیت به ارث برده است که نوع بشر اخلاقا مجاز به بهره برداری از مابقی عالم برای ارضای حرص و آز خویش است.
ایکه دا: من تعریف شما را درباره دین حق به مثابه دینی که حرمت به شان طبیعت غیرانسانی را آموزش می دهد و دین ناحق به مثابه دینی که ارضای حرص و آز انسان رابه بهای از دست رفتن طبیعت غیرانسانی مجاز می شمارد قبول دارم. اما با ارزیابی شمااز دین شین تو موافق نیستم.
مطمئنا شین تو در آغاز شانی برای هر موجودی در طبیعت قائل بود، اما این دین فاقدیک پیکره فلسفی مفاهیمی است که این شان را توضیح دهد. آیین شین تو مبتنی بر یک تعلق عاطفی به طبیعتی است که نیاکان مردم ژاپن با آن آشنا بودند، نیاکانی که میانجی انسان و طبیعت بودند. تجلی افراطی ایدئولوژی شین تو به شکل باور به یک ملت به اصطلاح الهی است.
شین تو دو چهره دارد: یکی آشکار، که تمایل به آشتی با طبیعت دارد; دیگری که برعکس، تمایل به انزوا و انحصار دارد. احتمالا این تمایلات، فقط اختصاص به شین توندارند بلکه در سنت های دینی همه خدایی دیگر نیز یافت می شوند.
توین بی: شین تو، نظیر بسیاری از دیگر دین های مشابه، آشکارا جنبه های خوب و بددارد. آن گونه که من دیده ام، در شین تو و در دین ماقبل مسیحی یونانیان و رومیان یک نکته خوب این است که نیروهای طبیعت را تقدیس کرده، از طریق تلقین طبیعت درانسان، تا حدودی سائقه های آزمندی انسان را در بهره برداری از طبیعت محدودمی کردند. شین تو، همان گونه که شما گفتید، نقطه ضعفی دارد که به اعتقاد من، دین های ماقبل مسیحیتی یونانی ها و رومی ها نیز در آن سهیم اند.
طبیعت سرشت انسان را شامل می شود. انسان خودش به طور گریزناپذیری جزئی ازطبیعت است، حتی زمانی که خود را به منظور بهره برداری از طبیعت غیرانسانی از آن متمایز می کند. در این مرحله از توسعه انسانی، زمانی که انسان، که طبیعتا حیوانی اجتماعی است، در صدد سازماندهی جامعه در اجتماعات ساخت مند وسیع و کارآمدبرمی آید، قدرت جمعی انسان به یکی از قدرتمندترین نیروهای طبیعی بدل می شود -قدرتمند همچون گردباد، توفان توام با رعد و برق، زلزله یا سیل. بنابراین، در این مرحله از توسعه انسانی، پرستش قدرت جمعی انسان - خانواده ها، دولت ها، کلیساها و دیگرشبکه های مناسبات میان انسان ها - بر روی پرستش دیگر نیروهای طبیعی سایه می اندازد و خدایانی که در آغاز نماد این نیروها بودند، فرا خوانده می شوند تا به مثابه نمادهایی از نهادهای انسانی انجام وظیفه کنند.
این کارکرد نو در قرن نوزدهم پس از بازگشت می جی در ژاپن بر شین تو تحمیل شد;حدود بیست و شش قرن قبل نیز بر مجمع خدایان یونانی تحمیل شده بود. اینها ناگزیربودند که به مثابه، نمادهای قدرت جمعی یک دولت شهر عمل کنند، و این هنگامی بودکه جهان یونانی از لحاظ سیاسی میان شماری از دولت شهرهای فرمان فرما و به شدت رقابت جو تقسیم می شد.
می پذیرم که این یک ضعف بزرگ پرستش طبیعت است. این نوع از دین، هم به شکل غیرسیاسی آغازین آن و هم به صورت سیاسی بعدی آن، از لحاظ روحانی فروتر ازدین های عالی تر است.
ایکه دا: آیین بودا در آموزش های آغازین آن و در تجربه تاریخی اش، از طریق فایق آمدن بر محدودیت های ایمان همه خدایانه، راه حلی معقول برای این مسئله ارائه کرده است. آیین بودا بر اساس قوانین زندگی پایه ریزی شده است - نظامی از قوانین کلی برای همه صورت های زندگی. آیین بودا، با این نظام قوانینش به مثابه نخستین اصل، راهی اززندگی را آموزش می دهد که بر روی هماهنگی و وحدت انسان با طبیعت غیرانسانی تاکید می کند. در اعتقادات همه خدایی، خدایان به مثابه فقط نمادهایی از نیروهای طبیعی یا مردم در نظر گرفته می شوند. از سوی دیگر، آیین بودا این ربوبیت ها را درداخل این نظام از قوانین زندگی قرار می دهد. از آن جا که حیاتی که آیین بودا بر آن مبتنی است برای همه انسان ها و همه چیزهای زنده کلیت دارد، این نظام طبیعتا از ملی گرایی فراتر می رود.
توین بی: من منظور شما را درباره طبیعت آیین بودا درک می کنم و این امر مرا از نو به طبیعت آنچه من آن را دین های عالی تر خوانده ام می رساند. منظور من از این اصطلاح دین هایی است که موجب تماس مستقیم انسان با واقعیت روحانی نهایی می شود، به جای آن که به او فقط [امکان] تماس بی واسطه ای با آن را اعطا کند، خواه از طریق واسطه ای وابسته به یک نیروی طبیعی غیرانسانی و خواه یک نهاد دربردارنده قدرت جمعی انسانی. دین های عالی آن گونه که در این جا تعریف شد، آن نوع دین هایی هستندکه بشر امروزی به آن نیاز دارد.
ایکه دا: بی شک به طور عاجل به یک دین عالی تر نیاز است. با این حال، به نظرم می رسد که ما باید طبیعت یک چنین دینی را بر حسب شالوده ای که این دین بر آن قرارگرفته تحلیل کنیم. منظورم این است که ما باید بپرسیم که آیا یک دین عالی تر می بایدمبتنی بر یک خدا باشد یا بر قانون. من گمان می کنم که بشر امروزی باید به دینی تکیه کند که مبتنی بر قانون است; زیرا که یک چنین دینی نه فقط مؤمن به اندیشه های مدرن منطقی و عقل است، بلکه از آن پیشی نیز می گیرد.
توین بی: به این ترتیب، شما دارید می پرسید که کدام دین کارآمدتر و ارزشمندتراست:دین خداپرست یا دین قانون گرا. خداپرستی (تئیسم) واقعیت روحانی نهایی را به شکلی انسان وار تصویر می کند. یک خدا بازنمایی انسان گونه واقعیت نهایی است.خدایان یونانی، هندو و اسکاندیناویایی به نحوی تصویر شده بودند که گویا حتی ازلحاظ جسمانی انسان نما هستند. یهوه، خدای بنی اسرائیل که مسیحیان و مسلمانان آن رااقتباس کرده اند، چنان تصور شده است که گویا غیرجسمانی (18) و نادیدنی است، اما درکتاب مقدس بنی اسرائیل، یهوه عواطفی انسان مانند دارد، مثل حسد و خشم; و تحت تاثیر این هیجان ها عمل می کند. به سخن دیگر، چنین تصور شده است که او به طریقی عمل می کند که مستقیما در موجودات انسانی سرزنش و نکوهش شده است.
انسان ها تشنه واقعیت نهایی انسان گونه اند، حتی اگر به شکل یک فرمانروای جباردمدمی مزاج باشد; زیرا که در جامعه انسانی، بچه ها نیازمند کمک و هدایت والدین انسانی اند، حال آن که بزرگسالان به رهبرانی نیاز دارند که به آنان نزدیک باشند، البته نه با پیوندهای خویشاوندی، بلکه با اتکا و وابستگی به فرد والای رهبر یا قدرت اراده قوی تر او. با این حال، طلب ارضا و اقناع این تمنا از طریق تجسم واقعیت روحانی نهایی به نحو انسان واره نامعقول است. هیچ شاهد و مدرکی در دست نیست که واقعیت نهایی انسان واره باشد و در واقع کاملا نامتحمل است که [این واقعیت] به انسان شباهت داشته باشد; زیرا که انسان فقط یکی از پدیده هایی است که مؤلفه های طبیعت اند. من قبول دارم که یک نظام کلی قوانین حیات، نظیر آنچه در آیین بودا ارائه شده، احتمالا بازنمایی واقعیت معنوی نهایی است که کم تر از مجمع خدایان، مثلا زئوس، آتنا و آپولون، یا ازیک خدای یکتا، مثل یهوه، به بیراهه می رود.
پی نوشتها:
1) این نوشته ترجمه ای است از:
Choose Life, A Dialogoe, ArnoldToynbee & Daisaku Ikeda, Oxford University Press, 1989, pp. 308-326.
آرنولد توین بی مورخ برجسته انگلیسی و دای ساکو ایکه دا، ژاپنی و رئیس سازمان بودایی غیر روحانی Soka Gakkai است.
2. Roman rule
3. tumuli
4. ching
5. Greco-Roman
6. Angkor Vat
7. Borobudur
8. Reformation
9. confucianism
10. Judaic religions
11. Judaic monotheism
12 . Tokugawa
13 . secular
14) شاید «گسست در پیوستگی فرهنگی » مورد نظر توین بی بیشتر به عواملی از همان جامعه و منطقه بستگی داشته باشد. همان نمونه اندونزی که مورد اشاره توین بی است تفکرانگیز است [ویراستار انگلیسی].
15. post-Christian
16 . pre-judaic
17. right religion
18 . noncorporeal