مقدمه
اندیشه دینی و دین پژوهی در قرن نوزدهم و مخصوصاً در قرن بیستم ترقی و حتی تعالی شگرفی یافته است. یکی از اتفاقات حسنه قرن بیستم این بود که دانشمندان بزرگی چون پوانکاره(1)، ادینگتون(2)، ماکس پلانک(3)، اینشتین(4)، هایزنبرگ(5) و دیگران در عین آنکه مجذوب پوزیتیویسم نشدند، شخصاً دیندار یا به نوعی معتقد به حقایق دینی بودند و این امر برای عامه مردم که پیشرفت علمی را با دین و دیانت مخالف می دانستند، مایه تأمل و عبرت بود. پس از شلایر ماخر 1768ـ1831)(6) و امثال ویلیام جیمز1824-1910)(7)، دین پژوهانی چون رودلف اوتو(8)، فاندر لیو(9)، و میرچاالیاده (1986ـ1907) و متکلمان و کلام شناسانی چون برونر 1966ـ1889)(10)، بارت 1968ـ1886)(11)، بولتمان 1967ـ1884)(12) تیلیخ 1965ـ1886)(13)، هیک(14)، و کونگ (15) به عرصه آمده اند که آثار و آرائشان تأثیری درازدامنه و درازآهنگ بر فکر دینی و دین پژوهی قرن حاضر به جای گذارده است. حجم و تنوع و عمق آثار دینی که در غرب به سه زبان عمده منتشر می شود سالانه بیش از 2000 عنوان کتاب می باشد(خرمشاهی1374).
مکتب کنشی نگری امریکا
الف. ویلیام جیمز(16) (1824-1910)
جیمز روانشناسی کنشی نگری را بنیان نهاد و به روشن ترین و موءثرترین وجه درفضای کنشی نگری حاکم بر آمریکای آن زمان قلم زد و به تفکر پرداخت و از طریق الهام بخشیدن به نسل های بعدی روانشناسان برجنبش کنشی نگری تاثیر گذاشت (شولتز، شولتز 1989، نقل از سیف و دیگران 1375).
جیمز از اهمیت توجه به عوامل تصعیدی و ناهشیار، آگاه بود اگر چه در آن موقع تماس گسترده ای با «روانشناسی عمقی» اروپایی نیافته بود - و چنانکه در خاطرات مربوط به زمان آماده شدنش برای سخنرانی نوشته است، به این نتیجه رسیده بود که: دینِ انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات اوست. رهیافت او کمتر تجربی و بیشتر بالینی بود. او هر چند از داده هایی که بسیار از معاصرانش گرد آورده بودند، بسیار استفاده می کرد، کانون توجهش را از تحلیل آماری و جست وجوی انگاره های کلی، به بی همتایی تجربه های دینی و اخلاقی معطوف داشته بود. جیمز مانند «کو(17)» (1862-1951) مهم ترین ثمره عمرش را تدوین تست های انتقادی عملی نگرانه (پراگماتیسم) برای سنجش اعتبار تجربه دینی می دانست (الیاده، 1987).
هر چند مطالعه علمی در زمینه مسائل دینی قدمت طولانی ندارد و این شاید بجهت موانع متعددی باشدکه شیوه های بررسی تجربی و آزمایشگاهی در برخورد با دین دارند ولی جیمز از اولین روانشناسانی است که بررسی نظامدار در خصوص علل و تجارب عرفانی دعا و زهدورزی(18) را انجام داده است(قربانی1377) .
وی در کتاب گونه های تجربه دینی خود که شامل 20 سخنرانی وی است به بررسی انواع تجربیات دینی پرداخته است. وی ضمن استناد به تجربیات شخصی افراد درحالات جذبه، خلسه و احساس حضور نزد پروردگار به مسئله وحدت وجود که از مباحث اساسی در فلسفه و عرفان است توجه می کند (جیمز، نقل از قائنی1356) .
دامنه مطالعات ویلیام جیمزدر زمینه تجربیات دینی از کشور آمریکا فراتر رفته و فرهنگ شرق را نیز در بر می گیرد. این بررسی ها شامل سرگذشت غزالی و اشاره به اشعار «شبستری» در «گلشن راز» نیز می شود. حاصل این مطالعات منجر به ارائه یک فرضیه اساسی در زمینه روانشناسی دین می شود طبق این فرضیه محتوای ناهشیار صرفاًَ شامل خاطرات ناقص، تداعی معانی عجیب و غریب و مانند آن نیست، بلکه قسمت ناهشیار شخصیت انسان می تواند منبع و سرچشمه بسیاری از شاهکارها و آثار نبوغ باشد(جیمز، نقل از قائنی 1356).
خلاصه جیمز صریحاً خود را فردی معتقد و دیندار معرفی می کرد:
اگر چه نمی توانم عقیده مردم عادی مسیحی را بپذیرم و یا طریقتی که دانشمندان اسکولاستیک در قرون وسطی از آن دفاع می کردند قبول کنم، اما خود را جزو فلاسفه ماوراءالطبیعیه می دانم ...پس من بدون تردید گفته های آنان را که مذهب را پس مانده افکار قدیمی می دانند رد می کنم، زیرا آن گفته ها از روی اشتباه گفته شده اند. منشأ این اشتباه چیزی است که پدران ما نفهمیده مذهب خود را با آن مخلوط کرده بودند و به خطا از طبیعت اخذ کرده بودند، این بود که مذهب آنها با بسیاری از چیزهای غلط همراه بود. بنابر این ما نمی توانیم دربست از هر عقیده و ایمان مذهبی صرف نظر کنیم ...چقدر خوب گفته «تولستوی» وقتی که ایمان را جزو دسته ای از نیروها می شمارد که آدمی با آن زندگی می کند: فقدان ایمان سقوط کامل زندگی است(جیمز1982، نقل از آذربایجانی1380).
ب. گرانویل استانلی هال(19) (1824-1924)
به عنوان یکی از پیشکسوتان روانشناسی در آمریکا به بررسی «دین» علاقه مند بود و نشریه ای را در زمینه روانشناسی دین تأسیس کرد که تا سال 1915 چاپ می شد. مقالات چاپ شده در این نشریه عمدتاً به آموزش های اخلاقی و مذهبی کودکان و نوجوانان مربوط می شد(رحیمی نژاد1379).
ج. جیمز لوبا(20) (18681946)
وی از شاگردان هال بود و از مصاحبه های شخصی برای گردآوری داده هایی در زمینه مفاهیم کلیدی دینی استفاده کرد(الیاده، 1987).
روان تحلیل گری جدید
الف. آلفرد آدلر(21) (1870-1937)
آدلر بعنوان نخستین پیشگام گروه روانشناسی اجتماعی در روان تحلیل گری، نظریه ای را تدوین کردکه «علایق اجتماعی» [روابط اجتماعی [در آن نقش عمده ای را ایفا می کند .آدلر شناختی از سرنوشت انسان بدست داد که در آن انسان را بعنوان قربانی غرایز و تعارض و محکومِ زیستی و تجربه کودکی تصویر نمی کند. از نظر او شخصیت ما در اثرمحیط و تعامل های اجتماعی فردی شکل می گیرد نه نیازهای زیستی و تلاش پیوسته ما برای ارضای آنها .آدلر بجای ناهشیار(22)، هشیار(23) را به عنوان هسته اصلی شخصیت در نظر می گیرد و بقول او این خود ما هستیم که رشد و آینده خویشتن را می آفرینیم و جهت می دهیم نه نیروهای دور از دید و کنترل. او هدف غائی آدمیان را برتری یا «کمال»(24) می دانست. از نظر آدلرکمال عبارت است از نوعی چیرگی، تکاپویی روبه بالا، یک افزایش، یک انگیزش از پایین به بالا یا نیروی محرکه ای از کاهش بسوی افزایش (شولتز، 1990).
یکی از اندیشه های مشهور آدلر این است که ما سعی می کنیم کهتری را که در خودمان درک می کنیم جبران کنیم. فقدان قدرت اغلب براساس احساس کهتری واقع می شود. طریقی که دین در این تصور وارد می کند در میان باورهای ما در مورد خدا قرار دارد، باورهایی که مشخصه گرایش ما به تلاش برای کمال و برتری هستند. مثلاً در بسیاری از ادیان، خدا مطابق با کامل بودن و قادرمطلق بودن و بعلاوه فرمان هایش هم برای کامل شدن مردم است. درصورتی که ما تحصیل کمال کنیم با خدا یکی می شویم. با شناخت خدا در این راه، ما عیوب خود و احساس های کهتری خود را اصلاح می کنیم (نیلسن2001)(25).
به نظر می رسد برای آدلر، دین حداقل از دو زاویه اهمیت دارد. نخست لازم است بدانیم که آدلر اساساً مایل است اعتقاد به خدا را بعنوان یک عامل برانگیزاننده، ونه پاسخی به سوءال وجود یا عدم خدا، درنظر بگیرد.آنچه مهم است این است که خدا (یا تصور خدا) افراد را برای فعّالیت برمی انگیزاند وآن اعمال دارای پی آمدهای واقعی برای خود و دیگران است. آدلر اظهار می کندکه ما با دو گزینه مواجه هستیم. یا می توانیم فرض کنیم که ما و خدایمان درمرکز جهان هستیم و اینکه خدا مراقب ماست گو اینکه منفعلانه منتظر عنایت او هستیم و یا اینکه ما مرکز جهان هستیم و فعّالانه برای رسیدن به سودمندی اجتماعی کار می کنیم. هدف آدلر اینست که اگرما فرض کنیم بر محیطمان تسلط داریم در این صورت به شیوه هایی عمل خواهیم کردکه به جهان اطراف خود فایده برسانیم. اعتقاد ما به خدا از این جهت مهم است که اهداف و طرز اداره کردن تعاملات اجتماعی مان را در برمی گیرد. دو جنبه ای که دین را حائز اهمیت می کند اینست که تأثیر شگرفی برمحیط اجتماعی ما می گذارد و به عنوان حرکت اجتماعی قدرتمندی می باشد .از آنجا که دین بطور موءثرتری مردم را برمی انگیزاند، درمقایسه با علم ( یا سایرحرکت های اجتماعی) پیشرفته تر است. طبق نظر آدلر، علم، تنها زمانی می تواند شور دینی مشابهی را آغاز کند و خیر و سعادت کل بخش های جامعه را ترقی دهد که هر دوی آنها از دید مردم مساوی باشند(نیلسن، 2001).
یاری های آدلر به حوزه روانشناسی دین در مقایسه با امثال یونگ ناچیز و نااستواربود(الیاده، 1987).
ب. کارل یونگ(26) (1875-1961)
روانشناسی تحلیلی یونگ تا به امروز از نظر پیچیدگی و تأکیدهای منحصر به فرد
خود سوای دیگر رویکردهای موجود شخصیت باقی مانده است .یونگ در چند محور بطور عمده به مخالفت با فروید پرداخت:
1- نقش عوامل جنسی.
2- انسان را قربانی اجباری گذشته تلقی کردن برخلاف یونگ که شخصیت انسان را علاوه بر گذشته تحت تأثیر آینده نیز می دانست.
3- مسئله ناهشیار. یونگ برمفهوم ناهشیار تأکید بیشتری کرد و ابعاد جدیدی به آن افزود: تجربه های موروثی انسان ها و این موضوع را مسئله عمده در نظام شخصیت خود قرار داد. در نتیجه، تاریخ، اسطوره شناسی(27)، آداب و رسوم ابتدایی و نمادها(28) و مذهب(29)، همه شان نقشی در ماهیت انسان در دیدگاه یونگ ایفا می کنند.
4- تفاوت چهارمی که در این پژوهش با تاکید می توان اضافه کرد نگرش مثبت یونگ به مسئله «دین» است. بر خلاف فروید که دین را یک «وهم» ویک «نورُزِ» جهانی و یک مخدر می دانست و امیدوار بود که بشر روزی بر آن غلبه یابد(قربانی 1379).
تجارب اجدادی موجود در ناهشیار جمعی به شکل تصاویری ظاهر می شوند که یونگ آنها را کهن الگو [دیرینه ریخت(30)] می نامند. از جمله دیرینه ریخت هایی که یونگ به توصیف آنها پرداخته است:
خدا، مرگ، جادو، قهرمان(31)، ستاره، خویشتن، مادر، کودک قدرت و پیرخردمند(32) است. برخی از دیرینه ریخت ها کامل و تحوّل یافته تر از بقیه هستند و لذا بطور مدام بر روان تأثیر می گذارند این دسته شامل:
نقاب(33)، مادینه روان(34)، نرینه روان(35)، سایه(36) و مهمتر از همه خویشتن(37) است(شولتز، 1990).
«خویشتن» مانندکهن الگو [دیرینه ریخت]های دیگر، انگیزه ای برای رفتار بشر است و سبب جستجوی او رسیدن به وحدت، تمامیت و تکمیل شدن شخصیت، بخصوص از راه ها وطرق مذهبی می شود. از نظر یونگ تجارب مذهبی بارزترین تجارب مفهوم به خویشتن رسیدن است و شخصیت های حضرت محمد(ص) و حضرت مسیح(ع) و موسی(ع) نمودهای متفاوت کهن الگوهای خویشتن بشر است که امروزه ما آنها را می بینیم. یونگ از طریق مطالعه مذاهب آسیایی که بر گرایش انسان به وحدت شخصیت و اتصال و یکی شدن با دنیا تأکید می کند، به مفهوم «خویشتن» رسید(شاملو1374). نظر یونگ نسبت به دین مبتنی بر این ملاحظه است که دین عنصری طبیعی درحیات روح است. حقایق عینی مابعدالطبیعی نیستند بلکه واقعیت های حیات محسوب می شوند (مک کواری(38)، 1981، نقل ازسالکی 1378).
یونگ بر وجود ارزش والای عامل مذهبی در روح یا جان آدمی تأکید دارد:
«روح یا جان آدمی فطرتاً دارای کارکرد دینی است ... اما اگر این واقعیّت تجربی وجود نداشت که در روح آدمی ارزش های والایی نهفته است، به روانشناسی کوچک ترین علاقه ای نمی داشتم، چرا که در آن حال روح و جان آدمی جزبخاری ناچیز و بی اهمیت نبود حال آنکه از صدها آزمون و تجربه عملی دریافته ام که اصلاً چنین نیست و به عکس جان آدمی حاوی همه آن چیزهایی است که دراحکام و دگم (جزم)های دینی آمده است» (آ.مورنو(39) نقل از مهرجویی1362).
درحالی که فروید دین را اساساً ناشی از روان آزردگی و نوعی عجز از جانب انسان دیندار درحل مشکلات خوددانست، یونگ می گوید که او برای تمام ادیان، گونه ای ارزشِ واقعی قائل است. شیوه نگرش او از عبارت زیر روشن می شود:
«درمیان همه بیماران من که در نیمه حیات خود بودند بیش از 35سال حتی یک مورد وجود نداشت که مشکل او در تحلیل نهایی یافتن نوعی نگرش دینی نسبت به حیات نبوده است. با اطمینان می توان گفت که هریک از آنان بیمار شده بودند زیرا چیزی را از دست داده بودندکه ادیان زنده هر عصر به پیروان خود آموخته بودند و هیچ یک از آنان تا هنگامی که دیدگاه دینی خود را از نو باز نیافتند، واقعاً شفا پیدا نکردند» (مورنو نقل از مهرجویی1362).
ملاحظه می کنیم که از دیدگاه یونگ دین پدیده ای شفابخش است یا باید اینگونه باشد(مک کواری1981، نقل از سالکی1378). همچنین یونگ تأکید می کند هر ساختاری که برای شخصیت انسان در نظر گرفته شود بدون درنظر گرفتن عامل دینی کامل نخواهد بود(مورنو، نقل از مهرجویی 1362). یونگ در بیانی دیگر نسبت به تأثیر دین در سلامت روان و شخصیت حرف آخر را می زند:
«روان آزردگی در عصر ما به دلیل عدم ارتباط معنوی است».
در نهایت یونگ امیدواراست که روزی دیگر روانشناسان نیز به یافته های اوبرسند:
«براستی وقت آن رسیده است که روانشناسی دانشگاهی چشمانش را در برابر واقعیت بگشاید و در کنار تجربه های آزمایشگاهی به روح واقعی انسان بپردازد ...امیدوار باشیم که بزودی دانشمندان ما خود را از این باقیمانده مادی گرایی توخالی و کهنه رهایی خواهند داد» (یونگ، نقل از صدقیانی 1379).
استاد شهید علامه مطهری نیز برفهم نگرش مثبت یونگ نسبت به دین معترف است :
«یکی از دانشمندان روانشناس معاصر که به اصالت حس دینی در عمق وجدان بشر معترف است یونگ شاگرد معروف و مبرز فروید است، وی نظریه استاد خویش را مبنی براینکه احساس مذهبی یک احساس مادی عقب رانده شده تغییر شکل داده ای است، رد کرد و معتقد باصالت این حس گردیده...» (علامه مطهری1370)
همچنین بر ارتباط دین با فطرت انسان:
«یونگ می گفت: ... دین جزو اموری است که در روان ناهشیاربشر بطور فطری و طبیعی وجود دارد»(علامه مطهری1368).
ج. اریک فروم(40) (1900-1980)
وی معتقدبود شخصیت، به وسیله نیروهای تاریخی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر قرار می گیرد. هدف فروم ایجاد نظریه ای در مورد علایق مختلف انسانی است که از شرایط وجودی انسان حاصل می شوند. با این باور که فرد ماهیت خود را خود می آفریند والبته منظور او این نیست که ما به شکل منفعلی به وسیله نیروهای اجتماعی شکل داده می شویم بلکه معتقد است ما نیروهای اجتماعی را شکل می دهیم واین نیروها به نوبه خود وارد عمل می شوند تا بر شخصیت ما اثر کنند(شولتز، 1990).
فروم شش نیاز روانشناختی مطرح می کند که عبارتند از:
1- مربوط بودن
2- تعالی
3- ریشه دار بودن
4- هویت
5- چارچوبِ جهت گیری و یک شی ءمورد تقدیس
6- تهییج و تحریک.
نیاز مستلزم ساختن یک چارچوب ارجاع است که در درون آن رویدادهای زندگی خود را بفهمیم و نظم ببخشیم و یک هدف کلی یا یک خدا بیابیم که برای ما یک احساس معنادار بودن پایدار فراهم آورد. این نیاز ناشی از توان ما به استدلال و تخیل است، ما بایدتصویری باثبات و با معنا از جهان ایجاد کنیم تا بتوانیم همه آنچه را که در اطراف ماگذرد، درک کنیم. این چارچوب جهت گیری ممکن است مبتنی بر ملاحظات خردمندانه یا ناخردمندانه باشد. خردمندانه بودن آن ادراک عینی از واقعیت فراهم می آورد و ناخردمندانه بودن دیدگاه ذهنی از جهان است که نهایتاً تماس ما با واقعیت را قطع می کند. علاوه برآن نیاز به یک هدف غایی یا یک خدا داریم که از طریق آن بتوانیم برای زندگی خود معنایی پایدار پیدا کنیم(شولتز، 1990).
فروم در کتاب «روان تحلیل گری و دین» می گوید:
«هیچکس نیست که نسبت به دینی نیازمند نباشد و حدودی برای جهت یابی موضوعی برای دلبستگی خویش نخواهد، او خود ممکن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دین ممتاز از عقاید غیر دینی آگاه نباشد، و ممکن است برعکس، فکر کند که هیچ دینی ندارد و معنای دلبستگی خود را به غایاتی ظاهراً غیر دینی مانند قدرت و پول یا کامیابی فقط نشانه علاقه به امور عملی و موافق مصلحت بداند. مسئله برسراین نیست که انسان دین دارد یا ندارد بلکه این است که کدام دین را دارد» (فروم، به نقل ازنظریان1359).
شهید علامه استاد مطهری در توضیح این عبارت فروم می فرمایند:
«مقصود این روانشناس این است که انسان بدون تقدیس وبدون پرستش نمی تواند زندگی کند. فرضاًخدای یگانه رانشناسد و نپرستد، چیز دیگررابه عنوان حقیقت برتر خواهد ساخت و او را موضوع ایمان و پرستش خود قرارخواهد داد. (علامه مطهری1369)
فروم ضمن اظهار نارضایتی از اوضاع نابسامان و مادی غرب و نیز به بعنوان یک روانشناس اجتماعی، ضمن اشاره به علل بوجود آمدن مشکلات روحی و گم گشتگی ها، تنها را ه نجات غرب را در ایمان خالص به خدای یکتا و عمل بر اساس آن می داند:
«... مامعرفت و علاقه به مسائل اساسی هستیِ انسان راکنار گذاشته ایم. معنای زندگی مورد توجه ما نیست، معتقدیم که هدف و منظوری جز سرمایه گذاری سود آور زندگی و بسر آوردن آن بدون پیش آمدهای نامطلوب عمده وجود ندارد. اکثریت ما به خداوند اعتقاد داریم و وجود اورا مسلم می دانیم ... می دانیم که هست، نمایش زندگی را اداره می کند، هرگز او را نمی بینیم، ولی به رهبری وی ایمان داریم...»
(فروم، نقل ازتبریزی 1357) .
رویکرد رگه نگر
الف. گوردون آلپورت(41) (1897-1967)
این نظریه که شخصیت و رفتار انسان نتیجه مجموعه ای از رگه های مختلف است از قدیم بوده است لیکن در زمان معاصر دو گروه برای آن اهمیت قائل شده و آن را توسعه داده اند. یک گروه با روش و بینش کلینیکی به نظریه پردازی در باره رگه پرداخته اند و گروه دیگر با روش های آزمایشی و آماری خاص مثل تحلیل عوامل، تئوری رگه ها را تبیین کرده اند از جمله افراد گروه اول آلپورت است (شاملو 1368) .
وی ماهیت و رشدِ(تحوّل) نفس را برحسب هفت کارکرد(کنش) که به تدریج و طی مراحلی رشد می کند تا به حد کمال برسد مورد بحث قرار داده است. حد کمال نفس زمانی است که نفس بطور کامل رشد کرده و به مرحله نهایی رسیده باشد. در مرحله نهایی رشد بهنجار، شخصیتِ کمال یافته وسالم برحسب شش معیار توصیف می شود:
بسط احساس خود به اشخاص و فعّالیت های فراسوی خود.
ارتباط گرم خود با دیگران (صمیمیت، دلسوزی، تحمل).
امنیت هیجانی (پذیرش خود).
ادراک واقع گرایانه، رشد مهارت ها، و پرداختن به نوعی کار و شغل
عینیت بخشیدن به خود (درک یا بینش نسبت به خود و حس شوخ طبعی)
یک فلسفه وحدت بخش در زندگی که تمام وجوه زندگی یک شخص را بسوی هدف های آینده هدایت کند (شولتز1990)
آلپورت و دو همکار وی، یک آزمون روانشناختی ساختند به نام «مطالعه ارزش ها(42)» تا ارزش هایی را که یک فرد دارد ارزیابی کنند (آلپورت، ورنون، لیندزی1960، نقل از شولتز1990). این ارزش های شخصی پایه «فلسفه وحدت بخشِ» زندگی را شکل می دهند. ارزش ها همان رگه ها هستند. اما درعین حال نماینده رغبت ها و انگیزش های عمیق یک شخص نیز محسوب می شوند. آلپورت این ارزش ها را از یک تحلیل قبلی پیرامون ارزش ها که توسط ادوارد اشپرانگر 1925)(43) انجام گرفته بود استخراج کرد و با او در این نظر موافق بود که هر فرد میزانی از هر یک از ارزش ها را داراست اما یکی دو تای آنها وجوه مسلط شخصیت یک فرد را تشکیل می دهند این ارزش ها به قرار زیرند :
1- نظری 2- اقتصادی 3- زیبایی شناختی 4- اجتماعی 5- سیاسی 6- دینی: که به امورعرفانی و درک جهان به صورت یک کل ارتباط پیدا می کنند(شولتز، 1990).
فرد مذهبی کسی است که دائماً درمسیر خلق یک تجربه ارزشی که او را به عالی ترین شکل ممکن و به طور صددرصدکامل ارضا می کند، می باشد. بالاترین ارزش یا کامل ترین ارزش برای چنین فردی وحدت است.
آلپورت درسال 1950کتاب «فرد و دینش» را تألیف کرد. وی با ارائه نظریه جهت گیری درونی وبیرونی نسبت به دین در انسان توانست مطالعات روانشناسی اجتماعی در زمینه تعصبات نژادی را با گرفتن جهت گیری مذهبی فرد مورد مطالعه قرار دهد(ال.بی.براون 1987، از رحیمی نژاد 1377) .
کوشش های آلپورت در جهت اثبات اولویت ذهن فرد و تفوق آن بر تجزیه وتحلیل کمی یانظریه انتزاعی بود. وی می کوشید روش های کارآمدترعلمی را برای مطالعه ساختارهای عقلانیِ تجربه دینی، تشویق وترویج کند(الیاده، 1987).
آلپورت دو نوع جهت گیری در مذهب را بررسی کرد: افراد با جهت گیری مذهبی درونی ضمن درونی سازی ارزش های دینی، مذهب را به مثابه هدف در نظر می گیرند. در حالیکه افراد با جهت گیری مذهبی بیرونی، دین را صرفاً وسیله ای برای نیل به اهداف دیگر در نظر می گیرند (آلپورت وراس1967، ازفولتون، نقل از رحیمی نژاد 1373).
مذهب ممکن است برای رسیدن به مقام کسب مقبولیت درخانواده ویا جامعه، بالابردن اعتماد به نفس یا توجیه اعمال، مورد استفاده قرارگیرد. مذهب در چنین موردی دیگر عمل وحدت بخشیدن و معنادادن به زندگی را انجام نمی دهد. لذا در زندگی این گونه افراد هیچ گونه معنایی وجود ندارد. انسان موقعی معنا را می فهمد که وحدت داشته باشد وقتی در کثرت است اصلاً معنا را نمی فهمد .در این موارد مذهب یک دفاع علیه واقعیت است ودر اصل یک ساختمان نوروتیک است نه عامل افزایش سلامت [اما [جهت گیری مذهبی درونی در واقع یک تعهّد انگیزشی فراگیر است، تعهدی است برانگیزاننده و سرچشمه تمام تفکرات وحالات و رفتارخارجی فرد می باشد .آلپورت معتقد است فرد بی دین و بی ایمان نمی تواند بدون اعتقاد واقعی به مبانی مذهبی، صرفاً به جهت بهره مندی از سلامت روانی، ادعای دینداری بکند (آلپورت، نقل از نجم عراقی 1379) .
اخیراً نظریه آلپورت در زمینه جهت گیری دینی بیرونی به دو مقوله «اجتماعی» و «شخصی» بسط یافته است. طبق این تقسیم بندی افراد دارای جهت گیری مذهبی بیرونیِ اجتماعی از مذهب جهت نیل به اهداف اجتماعی سود می جویند در حالیکه در جهت گیری مذهبی بیرونیِ شخصی افراد جهت کسب امنیت فردی استفاده می کنند (گورساچ، مکمرسون، ک. پاتریک 1989، ازفولتون 1997، از رحیمی نژاد 1377).
نتیجه اینکه آلپورت معتقد است که برای رسیدن به شخصیت بالغ (سالم) یک دینداری عمیق لازم است (رمضانی، نوابی نژاد، بوالهری 1379).
رویکرد گستره زندگی
الف. اریک اریکسن(1994-1902)
اغلب روانشناسان دراعتقاد به طول مدت زمان تحوّل شخصیت با هم اختلاف نظردارند. ولی از سوی دیگردر تکوین شخصیت درگذر زمان و داشتن مراحل خاص اتفاق نظر دارند. فروید و موری نهایت آن را 5 سالگی می دانند، آلپورت تا دوران نوجوانی ویونگ تا میانسالی و کتل در سراسر گستره زندگی. از جمله رویکردهای گستره زندگی، نظریه اریکسن هست که بر تکامل شخصیت در سراسر زندگی فرد تأکید می ورزد. در این نظریه کوشش به عمل آمده است که رفتار انسان براساس هشت مرحله از تولد تا مرگ تبیین شود. تمام جنبه های شخصیت به وسیله نقاط عطف یا بحران هایی که باید در هر مرحله از تحوّل حل شوند، تبیین شده اند.
شاید برجسته ترین شاگرد فروید که خدمتی به روانشناسی دین انجام داده است، اریکسن باشد، که نظریه مراحلش در سیر زندگی آمیزه ای از نظریه فروید در باب سیر لیبیدو و تا حدودی شبیه به نظریه یونگ در باب روند تفرد است و ارزیابی مثبت تری از نقش دین درسلامت روانی بدست می دهد(شولتز، 1990).
نظریه «پدیدآیی جنبی(44)» رشدِ روحی اریکسن، یکی از مدل هایی است که از مطالعات متعدد مربوط به هویت دینی ملهم است. این نظریه در اساس یک دوره زندگی هشتگانه عرضه می دارد که از آن نمایانگر یک بحران از روابط انسانی است که زوجِ فضائل- رذایل متناظر را پدید می آورد و بر سیر مراحل بعدی اثر می گذارد و در بعضی از ابعاد رفتار دینی انعکاس یافته است. اریکسن همچنین مدلش را با پروژه بحث انگیز نگارش و «سرگذشت روحی» شخصیت های دینی نظیر مارتین لوتر و موهنداس گاندی تطبیق داده است. وی با کتاب لوتر جوان(45) (1958) و «حقیقت گاندی(46)» (1969) به مطالعه پدیده ای پرداخت که خود، «انسان دین ورز(47)» می نامید، یعنی شخصی که طبیعت و محیط تاریخی اش موجودیت دینی را ایجاب می کند. یعنی یک نوع زندگی که طبق تأکید اریکسن از نظر روانشناسی سالم است .اریکسن سلوک دینی هر دو مرد را با احترام، انسانیت و شفقت ارزیابی می کند (الیاده،1987).
اریکسن اولین مرحله تحوّل «من» را به عنوان «اعتماد» در برابر عدم اعتماد نامیده و معتقد است که کودک در اولین مرحله از تحوّل شخصیت خود به تدریج جهان خارج و مادر را به عنوان پدیده ای قابل اعتماد درک می کند. وی معتقد است «اعتماد» در دوران کودکی پایه ظرفیت «ایمان» در بزرگسالی را فراهم می کند. ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی، انسان را به سوی پذیرش دین سوق می دهد (اریکسن 1968، نقل از رحیمی نژاد 1377).
درپرسشنامه «سنجش عینی وضعیت هویت من توسعه یافته» که بطور اختصاری: EOM-EISنامیده می شود و توسط آدامز و همکاران در 1989 تهیه شده، دین در کنار شغل، سیاست و فلسفه زندگی به عنوان یک عنصر عقیدتی و یک سازه روانشناختی در حیطه روانشناسی تحوّل شخصیت مطرح شده و حائز اهمیت است. آدامز به کمک همکاران خود این پرسشنامه را بر اساس چهار وضعیت از هویت که توسط مارشیا از اریکسن گرفته و توسعه داده شده بود، ساخت (گروتوند و همکاران 1982، آدامزوهمکاران 1982، به نقل اِی.فولتن 1997، نقل ازرحیمی نژاد1377).
|