تقریر: محمد کاظم تقوی
قسمت اول
اشاره آشنایان به درس های حوزوی، نیک می دانند تدریس در حوزه، چه در زمینه فقه و اصول و چه در زمینه فلسفه، کلام، تفسیر و عرفان و دیگر علوم حوزوی، در سطوح عالی، امری کاملا تخصصی است و تنها از عهده صاحب نظران و مجتهدان در علوم اسلامی ساخته است . حجم گسترده درس ها و مواد و فصول درسی دایر در حوزه ها به ویژه حوزه بزرگ و پربرکت قم، به گونه ای است که تنها گزارش فهرست وار از درس ها و مباحث ارائه شده نیازمند فرصتی زیاد است . اندیشه سیاسی اسلام، یکی از محورهای مورد توجه، در درس های تخصصی و آموزش های عمومی حوزه می باشد که عمدتا در ابواب مختلف فقه سیاسی به شیوه رایج در حوزه ها به بحث گذاشته می شود . روش ارائه مباحث توسط استاد و آزادی کاملی که شاگردان در طرح ابهامات و پرسش های مورد نظر دارند، فضای تدریس و آموزش را به ویژه در سطوح عالی، زنده می کند و رشد مباحث و تعمیق دیدگاه ها را دوچندان می سازد . ویژگی اجتهادی بودن بحث نیز خود زمینه زنده بودن و استقبال از پرسش ها و دیدگاه های مختلف را به خوبی فراهم می سازد . آنچه در قوت و رشد مباحث ارائه شده، نقش به سزایی دارد، توان علمی و مهارت آموزشی استاد از یک سو و آمادگی و ذهن پرسش گر شاگردان، از سوی دیگر است .
فصلنامه حکومت اسلامی در حد وسع خود علاقه مند است برخی از مباحث مطرح شده در سطوح عالی تدریس را که با فضای مجله همخوانی دارد با تقریری مناسب برای علاقه مندان بازگو کند . این خود افزون بر تبیین مسائل اندیشه سیاسی اسلام و ارائه دیدگاه های موجود، می تواند اجمالا خوانندگان را با بخشی از فضای آموزشی حوزه آشنا سازد . پیش تر، موضوع ارتداد را بر اساس تقریری از مباحث حضرت آیت الله موسوی اردبیلی طی سه شماره تقدیم علاقه مندان کردیم . آنچه اینک نخستین بخش آن را پیش روی دارید تقریری است از بخشی از درس های حضرت آیة الله جوادی آملی، که در سال تحصیلی گذشته برای جمع زیادی از طلاب و فضلای حوزه درس خویش گفته اند و در سال جاری نیز پاره ای از آنها را پی گرفته اند . استاد محترم در ادامه درس خارج مکاسب محرمه و پیش از ورود به مباحث فقهی ولایت از سوی جائر و همکاری با حکومت جور، طی چند ماه به مباحث عمده ای در حوزه حکومت دینی، به عنوان پیش نیازهای ورود به بحث پرداخته و موضوعات چندی را به عنوان «مبادی حکومت دینی » به بحث گذاشته اند . طبعا طرح این موضوعات، پرسش های بسیاری را از سوی شاگردان پیش آورده است که به شفاها در جلسه درس و پس از آن خدمت استاد بیان شده و یا به صورت کتبی به اطلاع ایشان رسانده شده است .
به هر حال آنچه به عنوان «حکومت دینی، پرسش ها و پاسخ ها» در چند قسمت ارائه می شود، همه برخاسته از سؤالات بسیاری است که شاگرادان درس، مطرح ساخته اند و طبعا پرسش های تکراری چندی نیز وجود داشته که حذف شده است . سیر طبیعی بحث اقتضا می کرد نخست مباحث اصلی را بازگو کنیم و سپس به طرح پرسش های شاگردان و پاسخ های استاد بپردازیم; اما به عللی پرسش ها و پاسخ ها را پیش انداختیم . تقریر و تنظیم مباحث و تلفیق برخی پاسخ ها با توجه به تکراری بودن برخی سؤالات و برگزاری آن در جلسات مختلف، علی رغم بیان روان و منظم استاد، کاری آسان نبود . اگر برخی ضعف ها در تنظیم به چشم آمد نیز ناشی از همین دشواری است . به درخواست مجله زحمت تقریر و تنظیم این مباحث را حجت الاسلام آقای محمد کاظم تقوی کشیده اند که لازم می داند از حسن تلاش ایشان تشکر کنیم . لازم به ذکر است که استاد معظم نیز، متن بحث را پس از تنظیم نهایی، کاملا ملاحظه فرموده اند . امیدواریم در ادامه بتوانیم برخی از مباحث اصلی و مستقل را نیز تقدیم خوانندگان گرامی کنیم . مجله آمادگی دارد پرسش های خوانندگان محترم را به اطلاع ایشان برساند .
«فصلنامه حکومت اسلامی »
اختلاف قرائت و پویایی و شکوفایی دین پرسش: دین از سیاست جدا نیست; لکن اگر دین وارد سیاست شود به سود دین نخواهد بود، چرا که دین اگر بخواهد سیاست مدار باشد و حکومت کند، قهرا یک قرائت از قرائت های دین حکومت می کند و به ناچار در برابر قرائت های دیگر موضع می گیرد و با آنها از راه نامدارایی رفتار می کند و در نتیجه قرائت های مختلف پدید نمی آیند و دین شکوفا و پویا نمی شود .
پاسخ: دین یک سلسله تئوری های محض و احکام ذهنی و تجریدی و انتزاعی صرف نیست، بلکه دین به وسیله چهارده معصوم (ع) در بخش های حکومت، احکام فردی، مسائل تجارت، زراعت و روابط بین الملل عینیت پیدا کرد .
چهارده معصوم (ع) بیش از دو قرن به دین عمل کردند و عملا به مردم نشان دادند که دین این است . پیامبر اکرم (ص) تشکیل حکومت داد و هشتاد جنگ در زمان آن حضرت واقع شد . ایشان با امپراطوری ایران و روم روابطی برقرار کرد . اگر یک مکتبی در مدت 23 سال توسط آورنده آن عینیت یابد و بعد هم در حدود 200 سال توسط سیزده معصوم دیگر در عینیت جامعه حضور پیدا کند و تفسیر شود و منتشر گردد، خطوط کلی چنین دینی مشخص است و اگر اختلاف قرائتی هست، در خطوط جزئی است . و این خطوط کلی دین است که می خواهد حکومت کند .
وقتی چنین باشد، دیگر درگیری با قرائت های دیگر پیش نخواهد آمد . و اگر هم کسی قائل به قرائت و فتوای یک مجتهد روشمند در چارچوب شناخته شده علمی باشد، ایرادی بر او وارد نیست و مشکلی به وجود نمی آید .
لکن اگر یک فتوایی بخواهد در مقابل فتوای حاکم براندازی و مقابله کند; این دیگر با مشکل مواجه خواهد شد . پس مادامی که بحث های علمی به شکل روشمند مطرح شود نه تنها با آن مخالفتی نمی شود، بلکه ترغیب هم می شود . پس از انقلاب اسلامی وقتی به عرصه فکر و اندیشه نگاه می کنیم مواجه با انواع مسائل فکری و مکتب های متنوع هستیم که همه به برکت حضور دین در عرصه سیاست است .
از حیث عمل و اجرا هم اگر فتوای رایج فقهی وجود داشت، به آن عمل می شود و الا طبق قانون اساسی از مراجع و صاحبان فتوا پرسش می شود و طبق فتوای آنان عمل خواهد شد . این روند خود موجب پویایی دین خواهد شد .
نکته دیگری که باید توجه داشت این است که این همه سیل شبهات در سالهای اخیر بدین جهت است که دین در عرصه ایستاده است، نه افتاده - کس نیاید به جنگ افتاده - و البته باید از شبهات استقبال کرد زیرا کار علمی باعث پیشرفت است و نباید شمشیر را به جای قلم به کار برد . تا وقتی که مشکل با گفت وگو حل می شود نوبت به مراحل دیگر نمی رسد .
با این ساز و کار اگر اختلاف قرائت موجه پیش آید، مشکل ایجاد نخواهد شد . در باب اجتهاد و تقلید گفته اند که در اختلاف فتوا هر کسی به فتوای خویش عمل می کند و مقلدین او هم به فتوای او عمل خواهند کرد . اما مقام تصدی و اجرا که واجب کفایی است وقتی فقیهی جامع الشرایط قیام به آن کرد از دیگران ساقط است . پس اولا نباید بین مقام اجتهاد روشمند و و برداشت غیر متخصصانه و غیر روشمند خلط نمود و ثانیا بین اجرای متعهدانه فتوای منقول شرعی و مقبول مردمی و دخالت غیر مسؤولانه خلط و امتزاج شود .
اختلاف قرائت و تنازع و تنش شبهه: از آنجا که اختلاف قرائت ها و گوناگونی برداشت ها از دین به تنازع و تنش و چالش منتهی می شود; مناسب با قداست دین، عدم دخالت در مسائل حکومت است .
پاسخ: این مشکل در تمام انواع تفکرات اداره کننده حکومت ها پیش خواهد آمد; خواه تفکر سکولاریزم، خواه تفکر دینی . زیرا همه افراد که یکسان فکر نمی کنند و در برابر قدرت هم یک عده ای موضع می گیرند، حالا یا بحق یا نابحق . به هر حال، این یک امر طبیعی است . اگر آن حاکم پیغمبر باشد، موضع گیری علیه او از راه نفاق شروع می شود، نه اختلاف قرائت; زیرا او مصداق بارز «ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی » است و با حضرت امیر مؤمنان (ع) هم که مسلم بود قرآن ناطق است، گاهی با سقیفه و گاهی با شورا و مانند آن مقابله می کردند .
غرض آنکه 1: خطوط کلی و اصول حاکم دین واحد و معین است; 2: اختلاف نظر در برداشت های روشمندانه زیانبار نیست; 3: نکول منافقانه در برابر قبول مؤمنانه هماره بود و هست .
جامعه دینی و تفسیر رسمی از دین شبهه: ما در جامعه دینی تفسیر غالب داریم، اما تفسیر رسمی از دین نداریم; اگر یک حکومت دینی با عقل سیال جمعی هماهنگ نباشد، بلکه بر اساس یک ایدئولوژی خاص، حرکت کند، ناگزیر برای خود مرجع ایدئولوژی رسمی فراهم می کند و آن را توسعه می دهد و مرجع و عامل بسیج و وحدت مردم می شود . بنابراین لازمه حکومت بر اساس ایدئولوژی، شکل گرفتن یک طبقه رسمی ایدئولوگ وابسته به حکومت است که مفسران رسمی حکومت دینی محسوب می شوند .
پاسخ: آنچه که در ایران - در جریان انقلاب اسلامی - رخ داده است، برگرفته از صدر اسلام است . در صدر اسلام، انقلاب از اهلیت به اسلام، یک انقلاب مکتبی بوده است و هر انقلاب مکتبی یک سلسله مکتب شناس دارد . مکتب شناسان اسلامی در سراء و ضراء یکسان سخن گفتند . یعنی آنان در اثر نزاهت روح در وقتی که تبیین و تبلیغ و دفاع از دین جز شکنجه و زندان و تبعید نداشت، و در زمانی که به منصب رسیدند، یکسان سخن گفتند . در جریان انقلاب اسلامی و طی این چهل سال، امام و روحانیت بر اساس دین شناسی معروف بین فقها و علمای اسلام سخن گفتند، امام که رای شاذ و نادری نداشت . و اگر یک مطلب عمیق دینی در متون مقدس نهفته بود و رهبر انقلاب آن را اشاره و شکوفا کرده باشد، باید به همان عمل کرد و این مساله مقبول عندالکل است . توضیح اینکه: قائلین به ولایت فقیه و قائلین به حسبه، همگی قبول دارند که فقیه حاکم به رای خود عمل می کند . یعنی هر فقیه جامع الشرایطی که تصدی کاری را به عنوان واجب کفایی و امور حسبی به عهده گرفت، باید به رای خویش عمل کند; این رای، اتفاقی همه فقها است . البته ما تا کنون در کارهای کلان کشور به رای نادری که با اصول حاکم و خطوط کلی دین هماهنگ نباشد بر نخوردیم . ما وقتی در شورای عالی قضایی بودیم، برای پیشنهاد لوایح به مجلس، فقه سه دوره و سه عصر را می دیدیم، عصر شیخ مفید و شیخ طوسی، عصر محقق و علامه حلی، عصر صاحب جواهر و شیخ انصاری و بعد هم با حجت بالفعل که رای امام بود، مسائل قضائی را مورد بررسی قرار می دادیم .
در مسائل سیاسی اسلامی که امور کلان است، ندرت، کمتر است; حدود، دیات و قضا و شهادات این طور است . غالب اختلافات در احوال شخصیه است . مضافا به اینکه - برخی از امور کشورداری بر اساس فتوا نیست، بلکه در منطقة الفراغ، امور مباحه، اضلاع واجب تخییری و امثال ذلک می باشد . - به همین خاطر، مردم سالاری دینی شکل می گیرد و مردم، در امر حکومت و اداره جامعه و امور عمومی خود، سهم تعیین کننده ای دارند و خداوند هم در قرآن فرموده «و امرهم شوری بینهم » ; مردم در امور خودشان بر اساس مشورت جمعی عمل کنند . اما «امرالله » به دست مردم نیست، بلکه با حکم خدا معین می شود .
همچنان که امرالناس «شوری بینهم » است و اگر کسی بخواهد در آنها حکم الله را جاری کند - یعنی ادعای حکم الله خاص بکند - مردم نمی پذیرند و حق هم با آنان است، اگر مردم بخواهند در امرالله یعنی حکم خدا دخالت کنند، علما و متدینان و حوزه های نمی پذیرند و بلکه هیچ مسلمانی آن را قبول ندارد . در حکم الله خداوند به پیامبرش می فرماید «لاتحرک لسانک لتعجل به » یعنی پیامبر خدا هم باید با اجازه الهی سخن بگوید . پس امرالله، بید الله است و لاغیر و امر الناس هم «شوری بینهم » خواهد بود .
تفکر سکولاریزم ناشی از ناآگاهی به مبانی دینی شبهه: تفکر سکولاریزم، یک وقت می گوید: دین درباره جهان و انسان پیامی ندارد، پس از حکومت جدا می باشد; اما یک وقت می گوید: دین درباره جهان و انسان پیام دارد ولی پیامش محدود به وظایف شخصی، تهذیب نفس و رابطه خلق و خالق است و برای تنظیم روابط سیاسی - اجتماعی، هیچ برنامه ای ندارد .
پاسخ: مهم ترین منشا این شبهات این است که آنها در انسان شناسی قاصرند و خیال می کنند انسان در بخشی از کارها نیازی به راهنمایی وحی ندارد . در دلیل شناسی هم قاصرند و خیال می کنند دلیل دین فقط نقل است و برهان عقلی هرگز دلیل دین نیست . غافل از اینکه دلیل معتبر - اعم از عقلی و نقلی - دلیل دین است و برهان عقلی در برابر برهان نقلی است، نه در برابر شرع .
این سخن که مطلب عقلی است یا شرعی، عقلی است یا دینی، سخنی ناصواب است و باید گفت: این مطلب عقلی است یا نقلی، عقلی است یا سمعی . عقل با مبادی خاص خودش اراده خدا را کشف می کند و لذا بسیاری از مسائل اصول و فقه به عقل تکیه می کنند . البته منظور از این عقل همان عقل برهانی است که شرایطش را در کتاب های منطق بیان کرده اند . قیاس، دلیل عقلی معتبر نیست، زیرا قیاس را قبل از آنکه فقه بگوید حجت نیست، اصول گفته حجت نیست و قبل از آنکه اصول فقه عهده دار بی اعتباریش باشد علم منطق آن را مسلوب الحجیه دانست و حداقل سه هزار سال است که این فکر پیش صاحب نظران منطقی روشن شده است که قیاس (تمثیل منطقی) معتبر نیست و معلوم می شود که از زمان انبیای پیشین هم این گونه بود که هر چیزی که یقین آور نباشد، حجت نخواهد بود . لذا منطق می گوید تمثیل - قیاس فقهی - بی اعتبار است . پس عقل با همان مبادی خاص که مبدا، معاد، وحی، نبوت، عصمت و اعجاز را ادراک می کند، اگر مطلبی را اثبات کند، حجت دینی و از ادله شرع خواهد بود .
اگر کسی این عقل را از حوزه دلیل دین بودن خارج کرد، وقتی سخن از دین به میان می آورد تمام همش دلیل نقلی - قرآن و روایات - است و به آنها مراجعه می کند و می بیند از متون نقلی سیستم سلطنتی یا دموکراتیک و جمهوری مصطلح فهمیده نمی شود و یا پارلمان را نمی یابد، وقتی هیچ کدام از اینها را در منابع نقلی نیافت، می گوید دین سیستم حکومتی ندارد . چنین فردی درباره علومی چون جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد و ... هم داوری این چنینی دارد که نا صواب است .
عرفی شدن دین شبهه: بعضی می گویند: دین را باید عرفی کرد، برای اینکه دین در بخشی از نیازهای کشور از اندیشه بشری کمک گرفت و از خود برنامه ای نداشت و در بخشی دیگر نتوانست یا نخواست و یا نشد نظر خود را پیاده کند و باز از اندیشه بشری سود جست; در نتیجه، ناچار به تبعیت تفکر سکولاریزم هستیم و یا اینکه روند، سکولاریزمی است و همین حق است .
پاسخ: این نگرش یکی از پیامدهای تحریف عقل برهانی است . عقل مبرهن چراغی است که خالق حکیم در نهاد بشر گذاشت و همانند صحیحه زراره، حجت خداوند است . پس هر چیزی که به دور از هوا و هوس بود و نورانیت داشت، الهی خواهد بود; لذا هر چه که عقل بشر با رعایت نصاب لازم در برهان به آن برسد و راه نشان دهد، هدایت الهی خواهد بود .
توضیح اینکه: نظریه شرع و دین از سه راه حاصل می شود، یک بخش از راه عقل و بخشی از راه قرآن و بخش سوم از راه سنت معصومین، اعم از گفتار و رفتار آنان . مجتهد باید از محصولات این سه منبع، ناظر به هم; نتیجه گیری کند; آن گاه چیزی را به دین نسبت دهد . وقتی روند این گونه باشد، عرف مردم مسلمان دینی خواهد شد نه آنکه دین عرفی گردد . به این نکته هم باید توجه داشت که در بحث های علمی ملاک برهان است اما در مسائل اجرایی که تزاحم راه پیدا می کند، چون صبغه حقوق اجتماعی دارد و جزء امرالناس است ملاک آن آرای صاحبان حقوق است و طبق برهان عقلی اگر اتفاق همگان حاصل نشد، رای اکثر متبوع است .
نسبت دین با فقه پرسش: دین خلاصه شده است در فقه و فقه رشد ناهماهنگی کرده است، در حالی که جامعه به غیر از فقه هم نیاز دارد . و نکته دیگر اینکه: برای اداره جامعه همان بنای عقلا و اندیشه های بشری کافی است و این مطلب را ابن خلدون و دیگران هم گفتند که برای اداره جامعه یک عقل متعارف کافی است .
پاسخ: اما راجع به مطلب اول قبل از انقلاب حوزه ها به همان فقه و اصول می پرداختند که به لطف الهی هم فقه و هم اصول خیلی رشد کردند . اما علوم دیگر در جنب فقه و اصول رشد چندانی نداشتند . ولی به برکت انقلاب اسلامی بسیاری از حوزویان گذشته از اشتغال به فقه و اصول به علوم دیگر اقبال زیادی کردند و آن علوم هم رشد و شکوفایی خودشان را یافتند و در حال رشد و شکوفایی بیشتر می باشند و البته باید هم چنین باشد، زیرا وضع حاکم قبل از انقلاب، یک برنامه تحمیلی بود که فرصت نمی دادند حوزه درباره مسائل دیگر اسلام - غیر از فقه و اصول - بیندیشد .
و اما راجع به مطلب دوم، مرحوم خواجه نصیر طوسی در تقریر کلام بوعلی سینا (ره) در باب نبوت می گوید: ما اگر نبوت را برای تامین دنیای مردم بخواهیم، این برهان برای ضرورت وحی و نبوت کافی نیست . برای اینکه کم نیستند مردمی که در اطراف عالم زندگی می کنند و هیچ دین و مکتب الهی ندارند، ولی زندگی شان تامین است .
بنابراین، ما نبوت را بر اساس انسان شناسی خاص خود می خواهیم . انسان یک موجودی است مسافر و مهاجر، از راه دور آمده و به راه دور می رود و تمام عقاید و اعمال او هم در این نشاه اثر دارد و هم در نشئه معاد اثر دارد .
لذا مرحوم بوعلی مساله ضرورت نبوت و نیاز جامعه به وحی و دین را در نمط نهم اشارات و تنبیهات طرح کرده; یعنی آنجا که عبادت، زهد و عرفان و فرق بین آنها را معنا کرده است . - یعنی می خواهد با این چینش بحث بگوید: برای اینکه جامعه انسانی به این بارگاه های عظیم که هم شؤون دنیایی او با تمدن و دین عادلانه اداره شود و شؤون اخروی او با لقاء الله تامین گردد، به پیغمبر نیازمند است . تا پیامبر به او چگونه زیستن، چگونه مردن و چگونه مبعوث شدن بعد از مرگ را ارائه کند . سر اینکه مرحوم بوعلی این مباحث را در سیاست مطرح نکرده بلکه در عبادت و عرفان آورده، همین است .
مرحوم خواجه در شرح متن مزبور می گوید: ما پیغمبر را نمی خواهیم که فقط زندگی دنیایی مان تامین شود . اگر حیات بشر با مردن تمام می شد، دیگر نیاز به وحی نبود . ولی مرگ آغاز زندگی جدید است و انسان مهاجر الی الله است لذا باید در اینجا مراحلی را به کمال برساند تا آنجا بهره برداری کند .
پس قبل از جناب غزالی و ابن خلدون، حکمای امامیه، این شبهه و جواب آن را در آثار خود آوردند که نمط نهم اشارات و تنبیهات و شرح آن یک نمونه از آنها است .
بنای عقلا و اداره جامعه شبهه: عده ای می گویند خود حوزویان بنای عقلا را حجت می دانند و بنابراین جامعه را می توان با آن اداره نمود، یعنی همان کاری که دیگران برای اداره جامعه خود انجام می دهند . پس بهتر این است که ما برابر بنای عقلای جهان، حکومت کنیم، نه برابر احکام دین .
پاسخ: جواب این شبهه را با دو مطلب می توان داد:
1 . محصول عقل وقتی در خدمت کتاب و سنت در آید و نتایج هر سه دلیل جمع بندی مجتهدانه شود، این می شود نظر و رای دین که کمبودی هم ندارد .
2 . بنای عقلا از سنخ کار است در مقابل دلیل عقل که از سنخ اندیشه است . مرز بین بنای عقلا و عقل همان مرز بین علم و کار است . بنای عقلا «بما انه بناء عقلا» به هیچ وجه حجت نیست . ولی عقل حجیت خود را به همراه خود دارد و ذاتا حجت است; زیرا منطق او یا بدیهی و بین است یا نظری و مبین .
البته بنای عقلا که یک تفاوت جوهری با عقل دارد، و از سنخ کار است اگر از معصوم بود، می شود سنت معصوم و حجت . اما اگر کار معصوم نباشد ولو «اجماع الکل » باشد، حجت نیست; مگر کسی کار همگانی را مدلل کند و منطبق با اندیشه علمی نماید که در این صورت چون برهانی است حجت است .
پس اگر بنای عقلا در مشهد و مرآی معصوم قرار گرفت و آن حضرت می توانست رد کند و ردع نماید، اما ساکت شد، از تقریر او استفاده می شود که آن را درست می داند و همین می شود حجت دینی .
اما اگر بنای عقلا بر پایه «قد افلح الیوم من استعلی » بود و بر بانکداری ربوی و مسالمت های تحمیلی قرار گرفت، این حکومت غیر عقل است . - از این رو - وقتی عقل «نکرایی اموی » در قرن بیستم رشد کرد، آن قدر جنایت به وجود آمد که طرز تفکر خیلی ها در انسان شناسی عوض شد . جنگ جهانی اول و دوم و جنگ های موضعی و موسمی - و منطقه ای - دیگر موجب شد بعضی بگویند انسان، موحد بالفطره نیست، بلکه انسان جانی بالفطره است الا ما خرج بالدلیل . زیرا در این 80 - 70 ساله هر چه دیدند این بود که از یک طرف اسلحه های کشتار جمعی حمل می کنند و از طرف دیگر گورهای دسته جمعی را کشف می کنند . اینها که معارف قرآن و عترت را نمی دانند - لذا به آن نتیجه منتهی شدند که انسان جنایت پیشه فطری است . -
الآن در جاهلیت جدید، تفکر جاهلیت قدیم «انصر اخاک ظالما او مظلوما» احیا و عمل می شود در حالی که تعالیم انبیا «انصر المظلوم » است . پس بنای عقلا، بدون امضای معصوم مردود است .
بنابراین، حجیت مطلق بنای عقلا و عرفی کردن دین، مطرح نیست . بله، در روش ها و امور مربوط به منطقة الفراغ، مباحات و اضلاع واجب تخییری روش و تجربه عقلا را می شود اخذ کرد و دلیل خاصی هم بر نفی آنها وارد نشده است .
و بدین جهت، جایگاه دلیل عقل و قطع با جایگاه بنای عقلا و سیره، در علم اصول از هم جدا و مشخص می باشد .
نکته دیگر اینکه: اگر عقل حد خودش را نشناسد و به وحی تعظیم نکند، و خود را مستقل بپندارد، تدریجا به اسارت حس گرایی در می آید چه اینکه امروزه در غرب می بینیم با عقل گرایی غربی، و بی اعتنایی به وحی پشتوانه خود را از دست داد و هنگامی که علوم تجربی پیشرفت کرد و اختیار از دست عقل درآمد و به علم - علم تجربی - سپرده شد حس مقتدر می گوید: از زیر دریا تا اوج آسمان ها را من دارم اداره می کنم، پس باید اخلاق، حقوق، سیاست و ... را هم من اداره کنم . - در نتیجه - اصول اخلاق نسبی شد مثل رنگ لباس و ترس از جهنم را هم مثل ترس از سوسک دانستند و ایمان را هم دلیل بردار و علمی نمی دانند .
این همان تفکر بنی اسرائیلی است که درباره خداوند می گفتند: «ارنا الله جهرة » اینها هم می گویند اگر خداوند موجود بود، در آزمایشگاه او را می دیدیم . پس اگر عقل از پیشگاه وحی فاصله گرفت به کمند حس در می آید .
غرض آنکه 1: برهان عقلی در عین آنکه لازم است، کافی نیست; 2: وحی الهی مهم ترین دلمایه معرفت و جانمایه جهانداری است; 3: با اکتفای به عقل پشتوانه وحی از دست گرفته می شود; 4: با پیشرفت علوم تجربی در اثر اقتدار حس سرمایه عقل ذوب می گردد; 5: با اقتدار حس تمام مسائل انسانی از قبیل اخلاق، حقوق، سیاست، حکومت ... نسبی و حسی خواهد شد; 6: آثار مشؤوم حس گرایی، جنگ جهانی اول و دوم و گسترش روز افزون فساد است .
تقسیم اولی حکومت شبهه: دموکراتیک بودن و نبودن، تقسیم اولی حکومت است و دینی و غیردینی بودن، تقسیم ثانوی آن می باشد .
پاسخ: این سخن نا تمام است، برای اینکه حکومت جزء علوم انسانی است اولا; و علوم انسانی بدون انسان شناسی میسر نیست ثانیا; و انسان شناسی بدون جهان شناسی میسر نیست ثالثا . پس اول باید جهان بینی را به دینی و غیردینی تقسیم کرد و بعد انسان شناسی را به دینی و غیردینی تقسیم کرد و در مرحله آخر حکومت را به دینی و غیردینی تقسیم نمود که البته حکومت دینی حمتامردمی هم خواهد بود . سر این ترتیب آن است که هرگز علوم انسانی بدون شناختن انسان میسر نیست و انسان شناسی هم سه عنصر محوری خواهد داشت: 1 - ساختار درونی انسان، 2 - شناخت علل آفرینش، 3 - هدف انسان . تا انسان را نشناسیم کیست، سخن گفتن از حکومت، سیاست، آزادی، اخلاق، حرمت و کرامت او هیچ جایگاهی ندارد .
آنکه می گوید انسان بین میلاد و مرگ خلاصه می شود «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی » . او برای انسان یک نوع حرمت و کرامت و یک اخلاق و آزادی قائل است . و آن کس که می گوید «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» و بعد که راه افتاد «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » ، که دو سرش ناپیدا است; او برای انسان سیاست، حکومت، اخلاق و آزادی دیگری قائل است .
پس ما در بحث حکومت، سیاست و مانند آن همیشه با یک سری پیش فرض ها و اصول موضوعه روبه رو هستیم . تا حکومت را در درجه اول به دینی و غیردینی تقسیم نکنیم، مردمی بودن و مردم سالاری بودن آن مشخص نمی شود و مردم سالاری دینی بودنش هم معلوم نمی شود . هرگز ممکن نیست کسی در بین راه - وسط این رشته - وارد شود و فتوا دهد . اگر گفته شود حکومت یا دموکراتیک است یا غیردموکراتیک، بحث به پایان نمی رسد . هیچ ممکن نیست ما در مساله سیاست، حکومت و آزادی بدون تحلیل اصول اساسی آن بتوانیم به مقصد برسیم، مگر اینکه بفهمیم که «الانسان ما هو و من هو؟» لذا انبیا (ع) در درجه اول آمدند انسان را به خودش معرفی کردند و به او گفتند: که تو از راه دور آمدی و به راه دور می روی و تمام عقاید و اخلاق و کردار تو «حی » است «لایموت » ، و اگر احیانا جسد تو بمیرد و سرد شود، عقیده و اخلاق و اعمال تو همیشه زنده و گرم است .
پس اگر بحث از اساس و مبنا شروع شود، تکلیف مباحث دیگر که رو بنا هستند هم روشن می شود، مردم سالاری معنای خودش را می یابد که مردم سالاری یعنی مردم نسبت به یکدیگر رئیس و مرؤوس، امیر و وزیر و وکیل و سالارند، اما همگان نسبت به خداوند بنده هستند، که این خود شرف است که - تا بنده شدم «تابنده » شدم - این بندگی شرف است نه کلفت و تشریف است نه تکلیف .
در خلال این مبحث، مساله تکلیف و حق هم حل می شود که مساله یک نزاع لفظی است، زیرا به مانند این است که گفته شود: آیا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعایت کند یا مکلف است؟ اگر از عقل بپرسی می گوید این حقی آمیخته با تکلیف است . انسان باید خود را از خطر حفظ بکند . و البته بهترین راه حفظ از خطر «شریعت » است . محتوای حکومت عقیده و اخلاق و اعمال است، حکومت قانون می خواهد و اجرا و قضا از عقیده توحیدی اخلاق و اوصاف و اعمال توحیدی نشات می گیرد .
در چنین قانونی افراد هیچ فضیلتی نسبت به هم ندارند و اگر فضیلت باشد به لحاظ تقوا می باشد و همه در برابر قانون مساوی هستند، اگرچه قانون همه مساوی نیست . قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امین و خائن مساوی نیست، ولی همه در برابر قانون مساوی هستند . اصلا عدل این است که قانون ها با هم تفاوت داشته باشند: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون » و البته در چارچوبه حکومت دینی مردم آزاد هستند و آزادی غیر از رهایی و و بی بند و باری است .
اسلام پاسخگوی همه عصرها پرسش: آیا اسلامی که فقط در حجاز صدر اسلام حکومت کرد می تواند جامعه متمدن امروزی را اداره کند؟
پاسخ: اسلام - در همان صدر اول - گذشته از حجاز دو امپراطوری اصیل و متمدن - ایران و روم - را فتح کرد . حضرت امیر مؤمنان (ع) از خاور میانه تا آسیای میانه و تا قلب فرانسه را توسط کارگزاران حکومتش اداره می کرد و ائمه معصومین (ع) هم این بخش متمدن نشین آن روز دنیا را - به لحاظ علمی، فرهنگی و فکری - پاسخگو بودند . پس با تکیه بر اصول اسلامی می شود جوابگوی همه اعصار و امصار بود .
حکومت اسلامی و حقوق بشر پرسش: حکومتی که بر اساس فقه اداره می شود قادر بر اداره جامعه نیست و فضای حقوق بشر را تنگ می کند .
پاسخ: حکومت تنها بر اساس فقه نیست، بله، آنچه که مورد نیاز روزانه مردم در مرحله قانون شناسی، اجرا و قضا می باشد را، فقه جوابگو است . اما پایگاه و پشتیبان آن، فلسفه، کلام، تفسیر و اخلاق است یعنی بحث های خداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسی - که فقه درباره روابط بین آنها فتوا می دهد - را باید در حکمت به معنای اعم و کلام هموار کرد . در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم آمده که نظام جمهوری اسلامی بر پایه «لا اله الا الله » استوار است . بر پایه این بینش دانسته می شود که انسان «حی متاله » است و در فقه برای افعال او فتوا صادر می شود و معلوم است که فقه اسلامی با آن خاستگاه وسیع، جوابگوی نیازهای حیات فردی و اجتماعی انسان خواهد بود . بر پایه این تفکر، اسلامی کردن دانشگاه ها صرفا به چند نماز جماعت و برپایی مراسم مذهبی نیست، این برنامه ها جاهای دیگر هم هست . عمده آن است که متون درسی آموزش های عالی، اسلامی شود . به اینکه مثلا در زمین شناسی گفته شود این زمین را کی ایجاد کرده و چگونه؟ چنین زمین شناسی ای می شود تفسیر بسیاری از آیات و روایات و همچنین هواشناسی و ... . پس باید اول نگاه «هو الاول و الاخر» داشت و آن گاه به سراغ مباحث بعدی رفت . آنچه هم اکنون در متون درسی مشهود است همان یک سیر افقی است که در علوم وجود دارد و جاری است; در اسرار خلقت و حیات وحش هم همین است . این، مقدار به تنهایی مایه اسلامی شدن علوم نمی شود . قرآن هنگام طرح مسائل علمی «از کجا» و «از کی » را بیان می کند و همه چیز را به حق تعالی ربط می دهد . اگر این نگاه در متون درسی دانشگاه ها وارد شود آن گاه می توان دانشگاه ها را اسلامی کرد .
مفاسد آزادی یا سیستم ارزش ها شبهه: تفاوتی که بین جوامع اسلامی ایده آل با جوامع غربی وجود دارد، در مساله آزادی نیست . بلکه در مساله ارزش های اخلاقی است، یعنی بی بند و باری جزء مفاسد آزادی نیست، بلکه به حساب سیستم ارزشی آنجاها است .
پاسخ: اشکالی که بر این دیدگاه وارد است این است که آزادی را کی باید معنا کند؟ جواب می دهند عدالت آزادی را تعریف و تحدید می کند . اما خودشان متوجه شدند که اخلاق هم علاوه بر عدالت، آزادی را محدود می کند . ما می پرسیم، عدالت را کی باید تعریف کند؟ عدالت عدم تعدی از حق خود است اما تعریف و تحدید حقوق بر عهده کیست، حق کدام است و حد آن کجا است؟
بله، آزادی به عدل مرتبط است، ولی عدل حدش چیست؟ اینها ظاهرشان «فی غایة الوضوح » است، اما کنهشان «فی غایة الخفا» است . حقوق افراد، جوامع و رهبران چقدر است؟ اگر اخلاق، آزادی را تحدید می کند، خود خلق چیست؟
اخلاق و اوصاف نفس چگونه است؟ و خلق بد و خوب مرزشان کجاست؟
اما در حکومت دینی با توجه به مبانی دینی در جهان بینی و انسان شناسی این مفاهیم معنا می شوند و اگر اختلافاتی باشد، در مسائل شخصی است، نه در امور کلان و خطوط کلی . غرض آنکه 1: اخلاق و حقوق مانند فقه خاستگاهی دارند که که وحی معصوم و عقل برهانی همسوی با آن است نه صرف اندیشه بشری که برخاسته از خواسته های نفسانی است; 2: هر چند آزادی محدود به عدالت است ولی عدالت و شریعت تحدید می نماید و شریعت همان حکم خداست که توسط دلیل معتبر عقلی یا نقلی کشف می شود نه آنکه ایجاد شود و ابداع گردد .
دین و ابزار روشمند برای حکومت شبهه: دین فاقد ابزار روشمند برای حکومت است، لذا اگر کسی بخواهد چنین طرحی و روشی را از درون دین استخراج کند، این در را به عبث می کوبد . در دین، از حکومت، سیاست، اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی و امثال ذلک خبری نیست . پس باید روش جدید حکومت کردن را از علوم اجتماعی جدید مانند اقتصاد، جامعه شناسی و مدیریت استخراج کرد، نه از دین .
پاسخ: معماری الهی، همانا کنار هم قرار دادن برهان عقلی و نقلی است . وقتی عقل از حوزه دین بیرون بیاید، می ماند یک سلسله ظواهر الفاظ فقه . عقل جزء پایه های خیمه دین است و ادله نقلیه را به نطق در می آورد و خودش کارشناس دین و کاشف اراده خدا است . چه اینکه اصولیون و فقها گفتند: چیزی را که عقل به عنوان مصلحت و ضرورت تشخیص داد، اگر کسی آن را انجام نداد، جهنم می رود; یعنی عقل به منزله روایت معتبر است .
وقتی عقل برهان شرعی شد، هم در بررسی موضوعات می تواند اراده ذات اقدس اله را کشف کند و هم در تطبیق آن عناوین کلی بر موضوعات جزئی می تواند راهنمای خوبی باشد و فتوای درست را ارائه کند .
در اسلام از علوم انسانی مانند اقتصاد، جامعه شناسی، مدیریت و ... فراوان سخن گفته شده است . اما درباره علوم تجربی باید بحث کرد . ذات اقدس اله، آن شاخه هایی از علوم که سهل التناول بود و انسان با چند سال درس خواندن به آنها می رسید و با چراغ عقل که در نهان انسان عاقل، روشن است، ممکن الوصول بود، به وحی واگذار نکرد . اما آن چیزهایی را که انسان با درس خواندن به آنها نمی رسد، از طریق وحی بیان کرده است . در قرآن فرموده است محور اصلی حرف ما چیزی است که شما به آن دسترسی ندارید، نه بالفعل و نه بالقوه «یعلمکم الکتاب و الحکمة و یزکیکم و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون » یعنی ایهاالناس: ما به واسطه پیغمبر یک چیزهایی را یادتان می دهیم که نمی توانید یاد بگیرید، نه، نمی دانید: «و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون » . بنابراین در دید عمیق، خواجه نصیرها و بوعلی ها هم، در قبال پیامبر (ص) امی هستند . پیغمبر چیزی می آورد که اگر همه این شش میلیارد بشر در حد فارابی و بوعلی می بودند، باز عقلشان به آن نمی رسید . تعالیم این پیامبر (ص) در علومی همچون اقتصاد و مدیریت هم آمده که با ملاحظه خطوط کلی آنها، گفته می شود اقتصاد اسلامی یا مدیریت اسلامی این را می گوید . یعنی برهان عقلی هماهنگ با دلیل معتبر نقلی می تواند مدیریت و سایر رشته را کشف کند که امتثال آنها با قصد قربت عامل ورد به بهشت و ترک عمدی آنها سبب ورود به دوزخ می شود پس همه این علوم می توانند صبغه اسلامی داشته باشند و معنای اسلامی بودن آنها فقط در جنبه ارزش نیست بلکه به لحاظ دانش هم خواهد بود، زیرا عقل برهانی مانند نقل معتبر حجت الهی است .
سنت و تجدد شبهه: دست آوردهای فرهنگی ما مطلقا به درد امروز ما نمی خورد، برای اینکه پشتوانه سنتی هزار ساله ما کهنه و فرسوده شد و رشته های عمیق مدرن کنونی هرگز بر فلسفه فارابی و صدرائی استوار نیست بلکه بر پایه های فلسفه نو تکیه می کند .
پاسخ: یک وقت به یک سفال فرسوده و خاک خورده می گویند کهنه شد و جزء میراث فرهنگی گردید . و یک وقت به مطلبی که هزار سال بر روی آن کار علمی شده باشد، گفته می شود: میراث فرهنگی این دیگر کهنه نیست، بلکه کهن و عتیق است نه فرسوده . لذا رای شیخ مفید (ره) مثلا در صورتی که ابطال نشده باشد عتیق است نه کهنه، زیرا هزار سال رویش کار شده، قرآن و سنت و عقل مبرهن، حق است و عتیق و کهن . و به همین جهت خطوط کلی و اصلی مکتب اسلام ثابت و غیرقابل تغییر است . مثلا در این چهارصد سال اخیر خیلی ها خواستند با تفکر صدرایی در مسائل جهان بینی مبارزه کنند، ولی نشد . امام راحل قیام نمود و با تفکر صدرایی در معقول و تفکر صاحب جواهری در فقه انقلاب کرده و همه ناملایمات را تحمل کرد و بعد هم تشکیل حکومت داد و مشکلات را پشت سر گذاشت و موفق هم شد . پس تفکرات کهن و ریشه دار، ثمرات شیرین هم می دهند «و مثل کلمة طیبه کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین باذن ربها» .
ادامه دارد .