درآمد
انسان، دارای دو بعد جسمانی و روحانی است.1 بعد جسمانی او از خاک و بعد روحانی اش (نفس ناطقه) از ناحیه امر حق تعالی2 می باشد. (وقتی از امر حق تعالی صحبت می کنیم، مخلوقات را بدون واسطه اشیای دیگر و بدون خلقت تدریجی آن مورد نظر قرار می دهیم و خدا، روح را در قرآن این گونه معرفی می کند.) نفس ناطقه، آن هنگام که در سرشت خاکی قرار می گیرد، طبیعت خاکی، او را در کام خود فرو می برد و از آن روح پاک، برای اغراض دنیوی و متاع دنیا بهره می جوید. در این هنگام روح ملکوتی، اسیر عالم خاکی گشته و در چنگال نیروی شهوت و غضب و خیال گرفتار می آید.3 برای رهایی از چنگال این نیروهای مادی و رسیدن به حق تعالی، معرفت نفس و چیره شدن بر این نیروها و در نتیجه، اعتدال بخشیدن به این قوا لازم است.4 حضرت یونس7که پیامبر خدا است، از این قاعده مستثنا نیست. پیامبران، انسا ن هایی هستند که از جنس خاک اند؛ اما روح ملکوتی آن ها به گونه ای با عالم قدس ارتباط برقرار کرده که وحی بر آن ها نازل شده است و برای هدایت مردم، برگزیده می شوند.5 اما گاهی برای رسیدن به بالاترین درجات قرب، انسان باید بیشتر خود را بشناسد و لغزش ها را تبدیل به فرصت کند و با قبول شدن در امتحانات و ابتلائات الهی، به مقام صالحین نایل اید و حضرت یونس7این گونه بود.
استغفار
اولین قدم یک سالک برای قرب به حضرت حق، استغفار است. استغفار از ماده «غفر» به معنای «پوشاندن» می باشد و استغفار به معنای این است که بنده از حق تعالی طلب کند که او را از ناپاکی بپوشاند.6 از برخی روایات چنین برمی آید که استغفار به معنای محو کردن و از بین بردن اثر گناه و اشتباه است. پیامبر گرامی اسلام(ص)فرمود:
لکل داءٍ دواء و دواء الذنوب الاستغفار فانها الممحاة؛7
برای هر مرضی، دارویی است و داروی گناهان، استغفار است؛ زیرا استغفار، محو کننده گناه است.
این معنا را بعضی از محققان قرآن نیز داشته اند.8 البته استغفار انبیا فرق می کند؛ چون آنان مصون از هر اشتباه و خطایی هستند و عصمت آنان باعث می شود که دچار هیچ گناه و اشتباهی نشوند. عصمت، ملکه نفسانی قدرتمندی است که همواره در وجود انسان معصوم حضور و ظهور دارد و هیچ نیرویی موجب زوال آن نمی شود.9 با توجه به «حسنات الابرار سیئات المقربین»، برای رسیدن به بالاترین درجات قرب نیز استغفار لازم است. همانطور که در نوشتار پیشین ذکر شد، غضب حضرت یونس، غضب ممدوح بود؛ اما ادامه آن مورد رضآیت حق تعالی نبود و خروج زود هنگام او نیز از موارد ترک اولی به حساب می آید. به همین سبب، حضرت یونس(ع)استغفار کرد. البته به سبب بی انتهائی مراتب قرب حق تعالی، همة انبیا، استغفار را در تمام مراتب، سرلوحه اعمال خود قرار می دادند و استغفار، سیره انبیا و اولیای الهی بوده است. حضرت رسول اکرم9در روز 70 بار استغفار می کردند و نیز فرمودند: «بهترین دعاها، استغفار است».10
حضرت یونس7آن گاه که دید عملی از او سر زده که حق تعالی به سبب توقف و نرسیدن او به مراتب قرب، از وی ناخشنود است و در حقیقت دچار ظلم به نفس شده است، بر طبق آیه «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللهَ یَجِدِ اللهَ غَفُوراً رَحیماً؛11 کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش کند، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.» از حق تعالی طلب استغفار کرد.
توبه
توبه، به معنای بازگشت از گناه به سوی پروردگار و پشیمانی از آن است.12 این عمل اخلاقی، بعد از استغفار حاصل می شود: «و أنْ استغفروا ربکم ثم توبوا الیه». به این معنا که سالک ابتدا باید به دنبال محو اثر اشتباه و لغزش باشد و بعد از آن به سوی حق تعالی بازگردد که «انا لله و انا الیه راجعون». توبه نیز مانند استغفار، در قول و عمل حاصل می شود. استغفار و توبه در گفتار، همان ذکر است. از مجرب ترین و مؤثرترین اذکار برای استغفار، همین ذکر یونسیه است: «لا اله الاّ انت سبحانک انی کنت من الظالمین» که از جمله دستورات کلیدی در سیر و سلوک، به ویژه سیره اخلاقی مکتب نجف13 است. در مقاله بعد، آثار این ذکر به شکل مبسوط مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت.
اباق (فرار) یا عزلت
حضرت یونس7بعد از درخواست عذاب، از قوم خویش جدا شد و از ایشان کناره گرفت. این کناره گرفتن، زمینه را برای خلوت گزینی و عزلت14 که از مهم ترین عوامل برای وصول او به قرب حق تعالی بود، فراهم کرد. هنگامی که حضرت یونس7در کشتی قرار گرفت و دریا متلاطم شد، طبق رسم معمول، ملوانان از اهل کشتی سؤال کردند: آیا بنده ای که از صاحب اختیار خود فرار کرده باشد در کشتی وجود دارد، در این هنگام حضرت یونس7فرمود: «انا العبد الآبق من المولا؛ من آن بنده ای هستم که از مولایش گریخته است». ملوانان چون او را صاحب جمال و کمال یافتند، قانع نشدند و باز سؤال کردند و حضرت یونس7همان پاسخ را داد و در آخر پس از چند بار قرعه زدن، حضرت یونس7خود را در آب افکند.15
در این قسمت از قصه، چند نکته اخلاقی وجود دارد:
1. خودشناسی
خودشناسی حضرت یونس، که نشان دهنده شدت مراقبت16 او بوده و به سرعت از این ترک اولی آگاه شده و علت این حوادث را به خود نسبت می دهد و برای ملاقات و خلوت با محبوب خود حاضر گشت. اگر سالک، به این درجه از خود شناسی رسید، به مرتبه ای از مراتب صادقان دست می یابد. لازم به ذکر است که سالکان الی الله، باید در سلوک، دارای مقام صدق باشند. صدق، در شش چیز تحقق پیدا می کند. صدق در نیت، صدق در اراده، صدق در تصمیم (عزم)، صدق در وفای به تصمیم، صدق در اعمال و صدق در مقامات دین.17 حضرت امام صادق(ع)در قسمتی از کلامشان در رابطه با صدق فرمودند: «پایین ترین مرتبه صدق آن است که زبان با قلب و قلب با زبان مخالفت نکند».18و البته بالاترین مراتب صدق، همان مرتبه صدیقان است که برخی صالحان به آن نایل می شوند.
2. شجاعت
شجاعت یک فضیلت اخلاقی است که از قوة غضبیه نشأت می گیرد. علمای اخلاق، شجاعت را حد اعتدال صفت تَهَوّر و جُبْن می دانند.19 شجاعت، صفتی است که پیامبران الهی و اولیای خدا دارای آن بودند. مصداق بارز این صفت اخلاقی، مولای تمام عالمیان، امیرمؤمنان7است. هنگامی که حضرت یونس7شرایط را مشاهده کرد، دل به تقدیر الهی سپرد و خواسته حق را اجابت کرد و تن به دل ماهی داد، تا روزگار برگ جدیدی از دفتر صالحان را ورق زند.
خوف و رجا
«خوف» در لغت، مقابل کلمه «امن» است. به این معنا که وقتی انسان ایمن نباشد و احساس ایمنی نکند، خوف بر او مستولی می شود.20
انسان، در این حالت دچار اضطراب و تشویش خاطر است. لازم به ذکر است که خوف با جبن و ترس، متفاوت است؛ چون در خوف، دل سوزی و دل سوختگی موجود است؛ اما در جبن نیست.21 خوف به دو شکل ممدوح و مذموم متصور است. بالاترین حد خوف ممدوح، خوف از حق تعالی است.22
خوف حضرت یونس7نه برای دنیا و از دست دادن مقام، بلکه به سبب خالقش و معبود یگانه اش است که آیا او را می بخشد؟ آیا می تواند به عالم ملکوت راه یابد؟ آیا مورد رحمت خاصه اش قرار می گیرد؟ زیرا هر کس از خدای خود و مقام و عظمتش بیمناک باشد، دو بهشت در انتظار او است. « و لمن خاف مقام ربه جنتان».23 پس بر مؤمنین لازم است در سلوکشان به سمت حضرت حق، مرتبه ای از خوف را دارا باشند.
راه های تحصیل خوف:
1. در تقویت ایمان به خدا و تحصیل یقین سعی کند.
2. درباره روز قیامت، و عظمت و هولناکی آن روز تفکر کند.
3. به مطالعه زندگی اولیای الهی که از خدا خوف داشتند، بپردازد.
4. به این نکته توجه داشته باشد که هر لحظه احتمال خطا و خطر در عمل وی وجود دارد؛ پس لازم است همیشه در حال خوف باقی بماند.
البته خوف ممدوح، باید در حالت اعتدال قرار گیرد. چه بسا اگر زیاد شود و انسان از رحمت حق مأیوس شود، نه تنها دستش از قرب حق تعالی کوتاه می شود؛ بلکه ممکن است در زمره گمراهان و کافران قرار گیرد. اعتدال در خوف، به وسیله رجا امکان پذیر است.
رجا (امید)
«رجا» در لغت به معنای «امیدوار شدن به خیری است که تمایل دارد به آن برسد».24 امیدواری به رحمت حق تعالی، از صفات بارز انبیا و اولیا بوده و باعث متعادل شدن خوف انسان می شود. در حقیقت، رجا و خوف دو صفتی است که سالک، با آن به سمت حق تعالی اوج می گیرد؛ البته صفت رجا برای کسانی است که اسبابی که عبد برای رسیدن به خیر و رحمت لازم دارد، را فراهم کرده و از ابزاری که تحت اختیارش است برای رسیدن به کمال استفاده کرده و فقط فضل خدا را می خواهد که آن خیر به دست او رسد. شخصی که کاری نکرده و به سوء اختیار خویش، بساط گناه را فراهم آورده است، امید و رجا داروی مناسبی برای او نیست.25 سالک باید نگاه به حال اولیا و انبیای الهی به ویژه حضرت یونس(ع)کند. این بزرگمرد به امید فضل پروردگار، خود را در دریا انداخت و اسیر دل ماهی گشت و هیج چیز مانند امید به رحمت حق تعالی، نمی توانست یونس را از این امتحان سخت، به سلامت عبور دهد و آزمون های حق تعالی این گونه است. آن هنگام که به مادر موسی7وحی می فرستد: فرزندت موسی را در آب فکن.26 و گمان نیکوی او است که دعوت حق را لبیک گفته و جگر گوشه اش را در دریا رها می کند.
خوف و رجا دو بال سالک برای عروج
حضرت یونس(ع)در مسیر سلوک خود برای رسیدن به حق تعالی، همواره دارای این دو بال و البته همراه با سعی و تلاش بود. همانطور که در بحث قبلی مطرح شد، توبه و استغفار، زمانی مورد پذیرش واقع می شود که در عمل صورت پذیرد و پذیرفته شدن عمل به این صورت است که عبد، تمام سعی و تلاش خود را به کار گیرد و از قبول شدن یا نشدن آن ها، خائف و بیمناک باشد و البته امید به رحمت حق تعالی داشته باشد. پس بین خوف و رجا، تلازم وجود دارد.27
و فضیلت آن دو به اعتبار آن است که آدمی را بر طاعت و عبادت وا می دارند و باعث مداوای دل رنجور می شود.
و این، در اشخاص، مختلف می شود.28 صفت خوف، در برخی قوی است و باید جنبه رجا در آنان تقویت شود و در برخی جنبه امید، زیاد است. در این صورت باید صفت خوف آنان تقویت شود.
نکته ای لطیف
برخی اهل معنا گفته اند: تعبیر «ذالنون» اشاره به مالکیت و تسلط حضرت یونس7بر ماهی دارد؛ ولی مفسران با توجه به «ولاتکن کصاحب الحوت» ذالنون را به معنای مصاحب گرفته اند.
برخی نیز گفته اند: شکم ماهی زندانی برای یونس بود و حضرت، گرفتار این زندان بودند که با این تعبیر، از معنای مالکیت فاصله می گیرد.
تحلیل
از تعبیر لطیف «ذالنون» شاید بتوان این استفاده را کرد که شخص زندانی، دو راه دارد؛ یکی اینکه از وحشت و ترس و نگرانی و همچنین تنهایی، دچار اضطراب و دلهره و افسردگی شود، یا اینکه فضای زندان که مایه تهدید سلامتی جسمی، روانی و روحی او است را به فرصت رشد تبدیل کند و نه تنها سلامتش تهدید نشود؛ بلکه باعث قرب الهی او نیز بشود و حضرت یونس7چنین کرد، یعنی دل ماهی را محل افسردگی خود قرار نداد، بلکه آنجا را مسجد و محل عشق بازی با خدا قرار داد؛ چنانچه حضرت یوسف7زندان را محل عبادت و احسان29 و تعلیم30 به اهل زندان قرار داد و مایه نشاط خود و اهل زندان قرار گرفت و یا در منابع تاریخی آمده است که وجود مقدس حضرت موسی بن جعفر8جسم او مقهور در زندان بود ولی دایم در حال عبادت و عشق ورزی با خداوند بود. که اهل زندان تحت تاثیر او قرار گرفتند.
از این رو تعبیر به «ذالنون» چنین لطافتی را افاده می کند که جسم یونس، اسیر زندان است؛ ولی روح بلند یونس، این زندان تاریک را به معرکه عشق بازی با خدا قرار داده است و در این عبادتگاه، محکوم نیست؛ بلکه حکومت می کند و بلا را مایه وِلا قرار داده است.
|