هاجر و نوباوه او اسماعیل به بیابان عطشان مکه رسیدند و کودک به زبان حال از مادر آب طلب کرد، هاجر سراسیمه و خجل رو به آسمان نمود و شاید در دل از عالم بالا در خواست آب گوارا نمود، به اعجاز الهی زمین دهان گشود و آب جاری، زمین تفدیده را سیراب نمود و طفل سیراب گردید، طفلی که بعدها در امتحانی دشوار لقب ذبیح الله را به خود اختصاص داد و ابراهیم سرافراز از این آزمون بیرون آمد و خدا به دست او خانه خود را بنا نهاد و نام ابراهیم و خاندان او را بلند کرد؛ اما سال ها بعد فرزندی از نسل اسماعیل پا به گیتی نهاد که ذبیح الله شد و تشنگی را تجربه کرد. گویا تشنگی در نسل ابراهیم به یادگار گذاشته شده، کعبه بیت الله است و حسین ثار الله و این خانه بی نام حسین حیاتی نخواهد داشت.
به مناسبت سالگرد رحلت حضرت هاجر نگاهی کوتاه به حیات طیبه و زندگی پر فراز و نشیب این شیر زن خواهیم داشت.
هاجر کیست؟
اسم اصلی هاجر معلوم نیست. هاجر به فتح جیم است و از باب 21 توراة، سفر تکوین این گونه استفاده می شود که: این اسم، پس از فرار از حضور ساره به بیابان به او گذارده شده است و «هاجر» به معنی فرار است چنانکه در قاموس مقدس گفته است.[1]
وطن اصلی هاجر
وطن هاجر مادر اسماعیل از روستای یاق مصر بوده و به قولی از روستای نزدیک فرما (بفتح فاء و راء) بوده که اسم آن ام العرب بوده است. فرما از شهرهای قدیم مصر است که بین عریش و فسطاط قرار گرفته و عمرو ابن العاص در سال 18 هجری، در زمان عمر بن الخطاب آن را با جنگ، فتح کرده است.
هاجر با فکر راحت و با عزت و احترام تمام در مکه زندگانی کرد و پس از وفات، در محل معروف به حجر اسماعیل، که جزء خانه خداست، به دست اسماعیل(ع) به خاک سپرده شد و اکنون مردم جهان قبر هاجر را در مکه معظمه زیارت می کنند. [2]
داستان مهاجرت اسماعیل و هاجر
پروردگار ابراهیم علیه السلام را امر فرمود که اسماعیل را با مادرش هاجر از آن سرزمین بیرون ببرد. ابراهیم عرض کرد پروردگارا آنها را کجا ببرم؟ خداوند فرمود آن را به حرم و محل امن من و نخستین نقطه ای از زمین که آفریده ام یعنی مکه ببر.
در آن حال جبرئیل علیه السلام با براق به حضور ابراهیم آمد. ابراهیم هاجر و اسماعیل را بر براق سوار نموده حرکت کردند و در میان راه به هر نقطه سرسبز و با صفایی که دارای درخت خرما و غیر آن و زراعت بود که می رسیدند ابراهیم علیه السلام از جبرائیل می پرسید آیا مقصد ما اینجا است؟ جبرائیل در جواب می گفت: نه تا این که بالاخره به مکه رسیدند؛ جبرائیل گفت، مقصد اینجا است.
ابراهیم علیه السلام اسماعیل و هاجر را در محل خانه کعبه گذارد و در آن نقطه درختی بود که هاجر گلیمی را به منظور سایبان روی آن انداخت و در زیر آن نشست و از طرفی چون ساره از ابراهیم علیه السلام قول گرفته بود که در هیچ نقطه ای تا بمنزل برگردد پیاده نشود؛ لذا ابراهیم علیه السلام بدون توقف قصد مراجعت کرد در این هنگام هاجر از ابراهیم پرسید چرا ما را در این مکان که نه انیسی در آن دیده می شود و نه آب و زراعتی به چشم می خورد، میگذاری؟ ابراهیم گفت: من از جانب خداوند مأمورم که شما را در این نقطه بگذارم و بروم. ابراهیم از آنجا به طرف محل اقامت خود عزیمت کرد و هنگامی که به کوهی به نام «کدی» رسید، رو به سوی اسماعیل و هاجر برگردانید و به خداوند گفت «رَبَّنا إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یشْکرُونَ: پروردگارا، من [یکی از] فرزندانم را در درّه ای بی کشت، نزد خانه محترم تو، سکونت دادم. پروردگارا، تا نماز را به پا دارند، پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان ] روزی ده، باشد که سپاسگزاری کنند». [3]و به راه خود به سوی مقصد خود هم چنان ادامه داد.
جوشیدن چشمه زمزم برای اسماعیل و هاجر به اعجاز الهی
وقتی که آفتاب بالاتر آمد و هوا گرم تر شد اسماعیل سخت تشنه شد. هاجر برای به دست آوردن آب - در حالی که صدا می زد آیا انیسی در این وادی نیست؟- رو به بیابان گذاشت تا به محل سعی میان صفا و مروه رسید و در این حال اسماعیل از نظر او ناپدید شد. برای دیدن او بالای تپه صفا درآمد و نگاهی به بیابان انداخت، سرابی در نظر او در جانب تپه مروه پدیدار گردید و چنین گمان کرد که آن آب است، لذا از تپه صفا رو به بیابان فرود آمده برای به دست آوردن آب شتابان در حال حرکت بود، تا این که اسماعیل از نظر وی مجدداً ناپدید شد و برای دیدن او بالای تپه مروه رفت، ضمناً نگاهی به سوی بیابان افکند و سرابی در ناحیه صفا در نظر او نمایان شد، لذا فوراً از مروه به طرف صفا سرازیر شد و در بیابان به منظور تحصیل آب شتابان قدم برمی داشت تا این که باز اسماعیل از نظر وی غایب گردید و بالای تپه صفا رفت و همچنین تا هفت مرتبه میان صفا و مروه آمد و شد کرد و در دفعه هفتم که در بالای مروه بود نگاهی به طرف اسماعیل افکند، دید ناگهان چشمه آبی از زیر پای او به جوشش درآمده است، لذا فوراً با کمال مسرت به طرف اسماعیل روانه شد و مقداری از شن های بیابان را در اطراف آب جمع کرد و مانع روان شدن آن در بیابان گردید و به همین جهت زمزم نامیده شد.[4]
باید از ابراهیم کسب تکلیف کنم!
رفته رفته پرندگان و وحوش بیابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند. اجتماع حیوانات در کنار آن چشمه توجه طائفه جرهم که در ذی المجاز عرفات اقامت داشتند به سوی آن چشمه جلب کرد و به همین علت آنان به سوی آن چشمه آمده زنی را با پسری که از درخت برای خود سایبانی ترتیب داده بودند، در کنار آن دیدند. افراد قبیله جرهم از هاجر پرسیدند تو کیستی؟ و به چه مناسبت با فرزندت این بیابان را محل اقامت خود قرار داده ای؟ هاجر در جواب گفت من مملوک ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام هستم و این کودک هم فرزند او می باشد و خداوند به آن حضرت امر فرموده است که ما را در این سرزمین اقامت دهد. آنان گفتند: آیا اجازه میدهی که ما هم در نزدیکی شما ساکن گردیم؟
هاجر گفت: باید در این مورد از ابراهیم علیه السلام اجازه بگیرم.
ابراهیم به فاصله سه روز از این جریان برای ملاقات آنها آمد. هاجر به او گفت در این مکان طایفه ای است از جرهم، تقاضا دارند که اجازه دهی در نزدیکی ما اقامت گزینند. ابراهیم علیه السلام با این تقاضا موافقت کرد و هاجر به قبیله جرهم موافقت ابراهیم علیه السلام را اعلام نمود.
آنان در جوار اسماعیل و هاجر فرود آمدند و خیمه های خود را برافراشتند هاجر و اسماعیل با آنها انس گرفتند. پس از مدتی ابراهیم علیه السلام، مجدداً برای ملاقات اسماعیل و هاجر به مکه آمد و چون جمعیت زیادی را در اطراف آنها دید بسیار خرسند گردید.
اسماعیل چون بزرگ شد هر یک از افراد قبیله جرهم یک یا دو گوسفند به او اهداء کردند و به این ترتیب وسیله معیشت هاجر و فرزندش کاملًا تأمین شد.
هنگامی که اسماعیل به حد بلوغ رسید، خداوند فرمان تأسیس خانه کعبه را به ابراهیم علیه السلام صادر فرمود. ابراهیم عرض کرد: پروردگارا در چه نقطه ای آن را بنا کنم؟ خداوند فرمود: در آن نقطه ای که قبه ای برای آدم نازل کرده بودم و آن قبه تمام حرم را روشن کرده بود.
ماموریت بزرگ همسر و فرزند هاجر در ساخت کعبه
حضرت صادق علیه السلام فرموده اند: قبه ای که خداوند متعال برای آدم نازل کرده بود، تا زمان نوح علیه السلام هم چنان برپا بود، ولی در روزگار طوفان نوح علیه السلام هنگامی که آب روی زمین را فرا گرفت خداوند آن قبه را به آسمان برد و مکه در آن جریان غرق نشد. به همین جهت «بِالْبَیتِ الْعَتِیقِ: سرزمین آزاد شده از غرق» نامیده شد.»
وقتی خداوند ابراهیم را به تأسیس خانه کعبه مأمور ساخت، او نمی دانست که آن را در چه نقطه ای بنا کند، تا این که خداوند جبرائیل علیه السلام را مأمور کرد که موضع خانه کعبه را با خطوطی معین کند و پایه های آن را از بهشت آورد و آن سنگی که خداوند آن را برای آدم علیه السلام فرود آورده بود، در ابتدا از برف سفیدتر بود اما هنگامی که دست های کفّار آن را لمس کرد رنگ آن تغییر کرد و سیاه گردید.
ابراهیم علیه السلام بر حسب فرمان الهی برای ساختن خانه کعبه دست بکار شد و اسماعیل سنگ ها را از ذی طوی حمل می کرد و به او می داد تا این که به مقدار 9 ذراع دیوارها را بالا برد، از آن پس جبرئیل علیه السلام ابراهیم علیه السلام را به مکانی که حجر الاسود در آن بود، راهنمایی کرد و او آن را از آنجا بیرون آورد و در موضعی که هم اکنون در آن قرار دارد، نصب کرد و برای آن از دو طرف یکی به طرف مشرق و دیگری به طرف مغرب - درب قرار داد و آن درب که به طرف مغرب است، مستجار نامیده می شود، بعد از آن از گیاهان خوشبوی بیابان روی آن ریخت و هاجر گلیمی را که با خود داشت و در زیر آن بسر می بردند بر در آن آویخت.
هنگامی که ساختمان خانه تکمیل گردید، ابراهیم و اسماعیل تصمیم گرفتند که مناسک حج را انجام دهند، جبرئیل علیه السلام روز ترویه که هشت روز از ذی الحجّه گذشته بود، نازل گشت و به ابراهیم علیه السلام گفت بهمراه خود از مکه آب بردارد، زیرا در منی و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز، ترویه، نامیده شد. پس از انجام اعمال عرفات او ابراهیم را به منی آورد و او شب را در آنجا بسر می برد و اعمالی را که به آدم علیه السلام راهنمایی کرده بود، به ابراهیم علیه السلام نیز، نشان داد.
هنگامی که ابراهیم علیه السلام از ساختن کعبه فراغت یافت گفت: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ: «پروردگارا، این [سرزمین ] را شهری امن گردان، و مردمش را - هر کس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد - از فرآورده ها روزی بخش»[5] ابراهیم و اسماعیل عرض کردند پروردگارا! ما را در راه تسلیم فرمان خود استوار بدار و فرزندان ما را نیز تسلیم فرمان خود بگردان و راههای پرستش و طاعت را بما بنما و توبه ما را بپذیر که تنها تو توبه پذیر و مهربانی.[6]
پی نوشت:
[1] حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلد1،ص 184.
[4] چون کلمه زم در لغت عرب به معنای بستن آمده است.
[6] ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص 52.