نگاه حاکم بر علم جدید که سخت متأثر از دیدگاه فرانسیس بیکن است، با تأثیرات گسترده ای بر علم قرن بیست و یکم یا همان زیست شناسی و مولود آن، فن آوری های زیستی، همراه شده است، اما در کنار این رویکرد حاکم که دانشمندان این حوزه را سخت به خود مشغول ساخته است، شاهد ظهور رویکردی متفاوت از سوی بوم شناسانی هستیم که با هر گونه رفتاری که مستلزم دستکاری و دخالت ورزی آدمی بر طبیعت است، مخالفت می ورزند و از این رو، از یافته های این علم و تکنولوژی جدید تنها در راستای تحکیم مواضع و دیدگاه های خود بهره می برند.
پس از چهل سال گسترش موازی دو حوزه «اطلاعات» و «علوم زیستی»، هم اینک شاهد ادغام و تبدیل آن ها به نیرویی تأثیرگذار هستیم که اساس قرن بیوتکنولوژی بر پایه آن بنا نهاده شده است. در عصر جدید، از کامپیوتر به نحوی فزاینده با هدف رمزگشایی، اداره و سامان بخشیدن به حجم عظیمی از اطلاعات و یافته های ژنتیکی، که منبع خام اقتصاد نوین جهانی هستند، استفاده می شود.
قرن بیوتکنولوژی، نویددهنده دستیابی به منابع و سرمایه هایی عظیم است؛ سرمایه هایی که در قالب گیاهان و حیوانات دستکاری شده با هدف سیر نمودن جمعیت گرسنه کره زمین، منابع جدید انرژی و نیز الیاف های دستکاری شده برای ساختن جامعه ای تجدیدشدنی و یا داروهای معجزه آسا و شیوه های درمانی ای که با هدف تولید کودکانی سالم تر و محو درد و رنج و افزایش طول عمر بشر خلق شده اند، تجلی یافته است، اما در برابر همه این تحولات، همواره سؤالی آدمی را به خود مشغول می سازد: به راستی به چه قیمتی؟
این تجارت ژنتیکی جدید در مقایسه با دیگر انقلاب های اقتصادی طول تاریخ، با مسایل و پی آمدهای اضطراب آورتری همراه شده است. آیا خلق مصنوعی حیوانات شبیه سازی شده شیمری و یا دارای ژن پیوندی، نمی تواند به معنای پایان طبیعت و یا به جایگزینی برای دنیای زیستی ـ صنعتی تبدیل شود؟ آیا رهایی گسترده هزاران گونه جاندار دستکاری شده ژنتیکی در عرصه محیط زیست نمی تواند با آلودگی های فاجعه آفرین ژنتیکی و خسارات غیرقابل جبران به زیست کره همراه گردد؟ به راستی عواقب به انحصار درآمدن ذخیره ژنی جهان، با توسل به حقوق مالکیت فکری و کنترل آن توسط معدود شرکت های فعال در این عرصه، چه خواهد بود؟ و اصلاً زندگی در دنیایی که در آن کودکان از لحاظ ژنتیکی تحت مهندسی قرار می گیرند و طبق سفارش در رحم ها شکل داده می شوند و در دنیایی که مردمانش به نحوی فزاینده بر پایه گونه ژنتیکی شان مورد شناسایی و البته تبعیض قرار می گیرند، چه معنایی خواهد داشت؟ و بالاخره این که، مخاطرات ناشی از تلاش در راستای طراحی و شکل دادن به انسان هایی «کامل تر» چه خواهد بود؟
مسأله اساسی در این باره، نه به خود علم، بلکه عمدتا به نحوه به کارگیری آن خلاصه می شود و از این رو است که بحث اساسی درباره قرن بیوتکنولوژی، به دو انتخاب متفاوت ما از این علم، معطوف می گردد.
اولین رویکرد بر پایه نگاه بیکن بنیان نهاده شده است؛ نگاهی که به قدری برای ما آشنا است که گویی به جز آن هیچ رویکرد دیگری پیش روی ما وجود ندارد. بیکن طبیعت را به مثابه «روسپی ای همگانی» می نگریست و از نسل های آینده می خواست تا آن را تحت فشار قرار داده، رام نموده و به آن شکل بخشند و بدین شکل به ارباب بلامنازع دنیای مادی تبدیل شوند. بسیاری از برجسته ترین زیست شناسان مولکولی دنیای امروز را می توان وارثان سنت بیکن برشمرد. آنان خود را مهندسانی بزرگ می دانند که تمام تلاش خود را به اصلاح، نوترکیبی و برنامه ریزی مجدد مؤلفه های حیات معطوف نموده اند تا در این رهگذر، موجوداتی مطیع تر، کارآمدتر و مفیدتر که بتوانند بیش از پیش به خدمت بشریت درآیند، تولید کنند.
در سویی دیگر، گروهی رویکردی کاملاً متفاوت و البته دقیق و همه جانبه اتخاذ نموده اند. این دانشمندان بوم شناس، به طبیعت به مثابه شبکه ای منسجم و هماهنگ از روابط مبتنی بر همزیستی که دارای وابستگی های متقابلند، می نگرند. اینان، کره خاکی و موجودات آن را در قالب یک کل یا همان زیست کره، وجودی یگانه و بی همتا برمی شمارند.
کشاورزی می تواند نمونه ای مناسب از تفاوت بین این دو رویکرد باشد. زیست شناسان مولکولی به واسطه نوع رویکردشان، به تزریق ژن های بیگانه به رموز ژنتیکی محصولات غذایی با هدف مقاوم سازی آن ها در برابر سموم علف کش، آفات، باکتری ها و قارچ ها اقدام می نمایند. اینان به این گونه گیاهان دارای ژن پیوندی دستکاری شده، به شکلی می نگرند که گویی در نوعی انزوای ژنتیکی به سر می برند و با محیط خود کاملاً بیگانه اند؛ از همین رو است که به نگرانی هایی که از سوی طرفداران و فعالان محیط زیست نسبت به آلودگی ژنتیکی حاصل از فعالیت های آن ها داده می شود، توجهی نمی کنند.
برخلاف این رویکرد، بسیاری از بوم شناسان، از این گونه اطلاعات جدید با هدف درک عوامل و مؤلفه های زیست محیطی ای که در روند شکل گیری جهش های ژنتیکی در گیاهان تأثیر گذارند، استفاده می نمایند. برخلاف مهندسان ژنتیک، اینان از این دانش جدید در راستای بهبود و ارتقای شیوه های سنتی و پایدار کشاورزی و از جمله پرورش، کنترل آفات و چرخه محصولات بهره می برند.
به همین ترتیب، در عرصه پزشکی نیز بسیاری از زیست شناسان مولکولی، توجه خود را به شیوه های گوناگون ژن درمانی ای معطوف نموده اند که با تزریق ژن ها به بیماران همراه شده است، اما گروه معدودی، از همین اطلاعات حاصله به منظور کشف روابط حاکم بر جهش های ژنتیکی و عوامل زیست محیطی بهره می برند. اگرچه ذکر این نکته ضروری است که شماری از بیماری های ژنتیکی، ظاهرا غیرقابل پیش گیری بوده و از دخالت محیط زیست مصون هستند، اما بررسی ها بیانگر آن است که بیش از هفتاد درصد مرگ و میر در جوامع صنعتی، محصول آن چیزی است که پزشکان آن را «بیماری های رفاه» می نامند که از آن جمله می توان به حملات قلبی، سکته ها، دیابت و سرطان های سینه، روده و پروستات اشاره نمود. از آن جا که افراد نسبت به این گونه بیماری ها، آسیب پذیری های ژنتیکی مختلفی دارند، نقش عوامل محیطی و خارجی هم چون: مصرف بالای دخانیات، الکل، رژیم های غذایی چرب، مواد شیمیایی سمّی و سموم آفت کش و حشره کش ها، آب و غذای آلوده، هوای ناسالم و بالاخره زندگی توأم با بی تحرکی، در شکل گیری این گونه بیماری ها اجتناب ناپذیر است.
بنابراین، رویکرد نخستین که همان رویکرد دشوار و مشکل آفرین است، از علم جدید ژنتیک به منظور ایجاد تغییرات و دستکاری در الگوی ژنتیکی گونه های ذی حیات سود می جوید و اما رویکرد دوم که رویکردی سهل الوصول است، از همین اطلاعات با هدف خلق روابط منسجم تر و ماناتر بین گونه های موجود و محیط زیست بهره می برد.
اگرچه برخی مدعی اند که برای هر دو رویکرد امکان ظهور و بروز وجود دارد تا دست به دست هم داده، به تقویت یکدیگر بپردازند، اما در حقیقت، بازار به رویکرد نخستین سخت علاقمند بوده و دلیل آن هم کاملاً واضح است، چرا که حداقل، توسل به این رویکرد می تواند با سود هنگفتی برای صاحبان آن همراه گردد.
اگرچه امروزه شاهد نوعی اقبال عمومی و فزاینده به محصولات آلی و غذاهای طبیعی و نیز پزشکی پیشگیرانه هستیم، اما سرمایه بیش تری در حوزه پزشکی بیماری محور و کشاورزی بیوتکنولوژی هزینه می شود.
با این وجود، بروز تغییراتی در این عرصه محتمل و ممکن است، چرا که جامعه می تواند همان گونه که نسبت به تکنولوژی هسته ای، عکس العمل نشان داده، نسبت به
آیا باید از یافته های جدیدمان برای تحقق ابرمحصولات و یا حیوانات دارای ژن پیوندی استفاده نماییم و یا این که از همین اطلاعات حاصله به منظور گسترش کشاورزی مبتنی بر اصول بوم شناختی و رفتارهای مهرورزانه تر با حیوانات استفاده نماییم؟
این علم جدید نیز از خود واکنش نشان دهد، اما تأکید بر این نکته ضروری است که بحث ما اصلاً قبول و یا ردّ استفاده از خود این تکنولوژی نیست ـ اگرچه همواره در مجامع علمی، جمع کثیری مایلند تا به موضوع، این گونه نگاه کنند ـ و در چنین رهیافتی است که هر کسی که با نوعی تکنولوژی خاص مخالفت ورزد، با عنوان فرد ضدتکنولوژی معرفی می شود. از این رو، نکته اساسی، نوع انتخاب ما در قرن بیوتکنولوژی است که کدامین تکنولوژی زیستی را انتخاب نموده و کدامین را کنار بگذاریم. آیا باید از یافته های جدیدمان برای تحقق ابرمحصولات و یا حیوانات دارای ژن پیوندی استفاده نماییم؟ و یا این که از همین اطلاعات حاصله به منظور گسترش کشاورزی مبتنی بر اصول بوم شناختی و رفتارهای مهرورزانه تر با حیوانات استفاده نماییم؟ آیا باید از اطلاعات به دست آمده درباره ساختار ژنتیکی خودمان، در راستای تغییر ساختار خودمان بهره ببریم؟
ما همواره بایستی گزینه های متعددی را پیش روی خود داشته باشیم. این بدین معنا است که باید از رویکردهایی که با خلق مشکلات و اختلالاتی همراه می باشد، اجتناب ورزیده و این اصل اولیه و ریشه دار در پزشکی یعنی «نخست این که، با ضرری همراه نباشد» را همواره مدّ نظر داشته باشیم.
شکی نیست که انقلاب بیوتکنولوژی، بی واسطه تر، شدیدتر و عمیق تر از هر انقلاب تکنولوژی دیگری در طول تاریخ، همه را متأثر از خود می سازد، اما با این وجود، تا کنون بحث در این باره، به گروهی محدود از زیست شناسان مولکولی، سخنگویان عرصه صنعت و سیاستگزاران دولتی و برخی منتقدین محدود شده است. حال که این تکنولوژی های جدید به عرصه زندگی مان هجوم آورده اند، زمان آن فرا رسیده تا دامنه این بحث گسترش یابد و همه جامعه را متوجه خود سازد.