تأثیری که علامه طباطبایی بر روح ماه و بر تمام زندگی علمی و اجتماعی شاگردانش گذاشت بسیار بود. و بنده قطره ای و فردی ناچیز بودم که شاید استعداد و شایستگی نداشتم که آن چنان که می بایست از محضر استاد استفاده کنم ولی همان مقدار ناچیز، که در حد من ناتوان بود، بسیار زیاد اثر بخش بود. بنده نمی توانم راجع به فضائل ایشان صحبتی کنم فقط به چند مورد اشاره می کنم. از خصال و ویژگی های اخلاقی استاد دو نکته را به عنوان مثال ذکر می کنم تا شاید انشاء الله سرلوحه کار ما قرار گیرد:
نکته اول دلبستگی ایشان به اهل بیت(ع) بود و در حقیقت ولای اهل بیت برای ایشان به منزله یک شمع شب افروز شبستان زندگی بود. نسبت به اهل بیت به خصوص نسبت به امیرالمومنین علی علیه السلام تا سرحد عشق دلبستگی داشتند. هیچ به خاطر ندارم که از اسم هر یک از ائمه بدون ادای احترام گذشته باشند. در مشهد که همه سالهه مشرف می شدند و تابستان را در آن جا می ماندند، وقتی وارد صحن حرم حضرت رضا علیه السلام می شدند بارها که در خدمتشان بودم، می دیدم که دست های مرتعش را روی آستانه در می گذاشتند و با بدن لرزان از جان دل آستانه در را می بوسیدند. گاهی که از محضرشان التماس دعایی درخواست می شد می گفتند:
«بروید از حضرت بگیرید ما این جا کاره ای نیستیم؛ همه چیز این جاست» هر کسی که اندک بی مهری ای نسبت به خاندان پیغمبر و مقام ولایت داشت، نمی پذیرفت و با این قبیل افراد آشتی ناپذیر بود. از اشتباهات علمی اشخاص، فراوان می گذشت و در تصحیح و نقد آنها همواره ادب علمی را حفظ می کرد، اما در مقابل افرادی که به مقام ولایت اهل بیت تا اندازه ای سر سازگاری نداشتند نمی توانست ساکت بماند و به هر نحوی که بود سخن را می گفت؛ این شیوه برخورد در آثار کتبی وی مشهود است؛ امام در محضر خیلی صریح تر و مشهودتر از این بود.
شب های ماه رمضان در جاهایی که مجالس روضه بود شرکت می کردند و گاهی تا سحر می نشستند و نسبت به مقام شامخ ولایت آن شیفتگی و دلبستگی را با تمام وجود ابراز می کردند.
غالباً در مجالس روضه و مرثیه روزهای جمعه شرکت می کرد و گاهی با تمام وجود زارزار گریه می کرد به طوری که تمام بدنش می لرزید و از چشم های درشت و جذابش اشک سرازیر می شد، و بی گمان بسیاری از موفقیت ها که داشت مولود همین خصلت بود. دلباختگی، شیفتگی و علاقه وی نسبت به خاندان پیغمبر تا حدی بود که کتاب و علم را در مواردی که مصیبت و مرثیه و امثال آن بود، یکسره به یک سر می نهاد.
تمام لیالی ماه رمضان را تا صبح بیدار و مشغول عبادت و نوشتن بود، و بعد از عبادات سحر، هنگام طلوع آفتاب تا ظهر را به استراحت می پرداخت. این خصلت شیفتگی به خاندان عصمت در بسیاری از شاگردان ایشان تا آن جا که من می شناسم آگاهانه و یا ناخود آگاه وجود دارد، و امیدوارم برای همه شیفتگان خاندان پیغمبر و از جمله خود ما سرمشقی باشد که این چراغ دل ها، یعنی ولای اهل بیت(ع)، به همان صورت که از این اعاظم در قول و عمل به ما رسیده، در ما هم فروزان نگهداری شده، و به آیندگان به میراث سپرده شود.
نکته دیگری که در نظر استاد اهمیت بسیاری داشت، تربیت شاگر بود که به خصوص برای اهل فضل و کسانی که در رشته تعلیم و تربیت کار می کنند کمال اهمیت را دارد. وی نسبت به تربیت شاگرد خصوصاً در زمینه معارف و حقایق قرآنی و استدلالی شیفتگی عجیبی داشت و آمدن ایشان از تبریز به قم به همین منظور بود. در بدو ورود به قم، چون مجتهد بودند درس خارج می دادند، و فقه و اصول تدریس می فرمودند، ولی بعداً برای این که نسبت به تدریس مسائل عقلی و تفسیری احساس ضرورت کردند. دست از تدریس فقه و اصول کشیدند و راه مرجعیت را کنار گذاشتند و به تدریس این قبیل مسائل پرداختند.
در برخورد با شاگرد، سبک و شیوه خاصی داشتند و اصلاً تحکم فکر در کار نبود. اگر مسأله ای مطرح می شد، ایشان نظر خود را می گفتند و بعد می فرمودند: این چیزیست که به نظرمان رسیده است شما خودتان فکر و بررسی کنید و ببینید تا چه اندازه مورد قبول است. و بدین ترتیب به شاگرد میدان تفکر می داد، در عین حال همواره سعی داشت به هر شاگردی و در هر مجمعی متناسب با درک و استعداد و کشش آنها مطلب القا کند. از مسائلی که امکان داشت مطرح کردن آنها ایجاد اختلاف و تفرقه کند و یا احیاناً موجب انحراف فکر شود جز با خواص خویش با اشخاص دیگر سخن نمی گفتند.
همواره تأکید می کردند که دین و عقل با هم سازگاری دارند؛ در جایی که فکرمان از عهده فهم بعضی از مسائل برنیاید، در آن جا حقیقت دینی را پذیرفته، استدلال عقلی را به یک سو می نهیم. در مورد معاد جسمانی یا معاد روحانی و عقلانی نظرشان این بود که اگر ما در مواردی نتوانستیم حقیقتی را درک کنیم، تابع محض قرآن کریم و دین خواهیم بود، و در حقیقت پای عقل را در برابر وحی، مستحکم و قویم و متین نمی دانستند تا بتواند در جایی که یک سلسله جزییاتی که دین درباره آنها نظر دارد، مداخله نماید؛ این نکته در تفسیرالمیزان بسیار مشهود است. بنابراین با تمام علاقه و احترام خاصی که نسبت به هر دو رشته (دین و عقل) داشت و با این که با تمام وجود از حقانیت عقل دفاع می کرد، مانند ابن رشد و امثال او نبود که گاهی نسبت به حقایق دینی بی مهری کنند، بلکه حد هر کدام را حفظ می کرد، و حدود کاربرد عقل، علم، دین، عرفان و نظایر آنها را کاملاً مشخص و معلوم می نمود؛ و در حقیقت یکی از شیوه های بسیار برجسته و ارجمند ایشان تفکیک حدود وظایف اینها بود. در نظر ایشان دین در حوزه عقل وارد نمی شود، و عرفان و عقل و استدلال هر کدام جای مخصوص خود را دارد. در هیچ جا مسائل عرفانی را با مسائل فلسفی مخلوط نکرده اند، و مثلاً در تفسیر المیزان، بحث اسماء حسنای خداوند در قرآن کریم در سوره اعراف، با توجه به روایات بررسی و به سبک بسیار ارزنده و خوبی ارائه شده است که شاید تاکنون کسی تا این حد در این مورد سخن نگفته باشد. مع الوصف با وجود آن که این مطلب جای تاخت و تاز مرکب عرفان است ولی هیچ گاه این کار نشده، و حد قرآنی کاملاً محفوظ مانده است.
استاد به دیوان حافظ و اشعار آن علاقه خاصی داشتند به یاد دارم که ایشان می فرمودند: مدت ها بود که برای من مسأله رابطه واجب و ممکن خوب روشن نبود و با این که می دانستم واجب الوجود است و ممکن الوجود، ممکن الوجود، رابطه این دو با یکدیگر مبهم بود تا این که به این غزل حافظ برخورد کردم و مطلب برایم روشن شد:
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهروزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
و دانستم که به هر حال وجود سراپا نیاز ممکن، هر چند به هر حال وجود است وابسته به اشتیاق و عشق واجب الوجود به ممکن الوجود می باشد. و یا بارها غزل معروف:
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با تست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بی کس دد و دامت کمین از پیش و از پس
را می خواندند و آن را بر اساس موازین عرفانی بسیار خوب معنی می کردند و همواره شدیداً تحت تأثیر این ابیات قرار می گرفتند.