هفته نامه چلچراغ - جلال امانت: معروف است که منتقدان هنری و سینمایی علاقه چندانی ندارند که فیلم اول یک فیلمساز جوان شاهکار از آب دربیاید. آنها ترجیح میدهند روند فیلمسازی فیلمسازان جوان روندی تدریجی و رو به رشد باشد و به آنان اجازه تکامل در طول مسیر را بدهد. رسیدن به قله در همان نخستین گامها عموما باعث میشود فیلمساز در آثار بعدی صرفا به فکر تکرار خود و از نو رسیدن به قلهای باشد که پیشتر آن را فتح کرده است و به این ترتیب رفتهرفته از مسیر تکامل و رشد باز بماند. مثالی که معمولا در این باور ذکر میشود اورسون ولز و فیلم بزرگش «همشهری کین» است که در اوایل دهه سوم زندگی او ساخته شد و به قدری شاهکار بود که بعدها دیگر ولز نتوانست به آن نزدیک شود.
واقعیت البته درباره ولز چیز دیگری است (واقعیت این است که در کارنامه نهچندان شلوغ ولز فیلمهای دیگری هستند که اگر از «همشهری کین» بهتر نباشند، دستکمی هم از آن ندارند، فیلمهایی از قبیل «نشانی از شر»، «امبرسونهای باشکوه»، و «محاکمه»)، اما این پیشبینی درباره آینده جریانی که زود قلهاش را درک میکند، به قدر کافی قلقلکدهنده هست تا باعث شود گاهی از این چشم هم به تاریخ هنر و ادبیات نگاه کنیم.
از جاهایی که این نگاه، برای بررسی تازه آن، دستکم تا اندازهای، قلقلکدهنده است، بررسی روند داستان معاصر در ادبیات فارسی است. روندی که خیلی زود و پیش از سپری کردن یک مسیر منطقی طولانی با یکی از قلههایش برخورد کرد. رسیدن به این قله بلند ابتدای راه برای ادبیات ایران یک امتیاز بود یا یک ناکامی؟ سوالی که طبعا پاسخ درستی ندارد، اما برای فکر کردن آنقدرها هم بیربط نیست!
سایه سنگین هدایت بر سر ادبیات و حتی روشنفکری ایران گسترده است و انگار به این زودیها هم قصد کنار رفتن ندارد. ادبیات این کشور نمیتواند فراموش کند که خیلی زود، در سالهایی که داستان مدرن، در مقام یک فرم ادبی، تازه داشت در ادبیات ایران ریشه میگرفت، با یکی از بهترین نویسندگانش روبهرو شد. نویسندهای که فقط در مقام یک نویسنده باقی نماند و خیلی زود به نماد روشنفکری مردم سرزمینش تبدیل شد. ویژگی میداندار شدن در بازیای که هنوز کسی در آن به میان میدان نیامده، این است که شما میتوانید قوانین بازی را آنطور که دوست دارید، تعریف کنید. ادبیات ایران به صادق هدایت این اجازه را داد تا او قواعد ادبیات و روشنفکری ایران را تدوین کند.
میدان داستان و روشنفکری ایران در زمانه هدایت هنوز خالی بود، طوری که او میتوانست با استفاده از نبوغ عجیبش، آشناییاش با ادبیات مدرن غربی (احتمالا در ایران کسی حتی نمیتوانست حدس بزند سورئالیسم در فرنگ ادبیات را به کجا کشانده است، اما هدایت توانسته بود با هنرمندی رگه ظریف و خوشترکیبی از سورئالیسم را در کارهایش استفاده کند) و نیز کاریزمای ذاتی شخصیتش خود فضا را شکل دهد و از خود متاثر کند. حاصل این کار این بود که قوانین این میدان برای همیشه از هدایت متاثر باقی ماند. سایه سمج هدایت، احتمالا بیآنکه او تمایلی به این داشته باشد، برای همیشه روی سر ادبیات و فرهنگ ایران باقی ماند.
حسن وجود این سایه مدام آن بود که از همان آغاز انتظار از ادبیات را تا حدود زیادی بالا برد و باعث شد ادبیات بهعنوان یک ابزار کارآمد، چه در نقد اجتماعی و چه در خود چیزی که میشود فلسفیدن نامیدش، مطرح شود و به حیات خود ادامه دهد. هدایت موفق شد ادبیات را از فرم سنتی آن خارج کند و از انحصار محافل شعری درآورد. باعث شد تا داستان در مقام یک فرم هنری جدی گرفته شود و راه برای ورود ادبیات غربی باز شود.
اما در عین حال همین تاثیرات باعث شد صادق هدایت مثل یک پدر سختگیر بالای سر ادبیات بایستد و مانع شود تا کودکانش بیرون از ناحیهای که قدرت تثبیتشده او پوشانده است، شلتاق کنند و بیافرینند. سایه سنگین هدایت حتی بر سر خود او هم سایه انداخت و مانع شد تا تصویر روشن و دقیق او از نو دیده شود. اینبار به بهانه سالروز تولد او سراغ وجههایی از چندوجهی ادبیات رفتهایم که در سایه هدایت ماندهاند و کسی برای روشنتر دیده شدن آنها رغبت نشان نداده است. میبینید که! حتی ما هم داریم در سایه هدایت حرکت میکنیم. گیریم با چراغ قوه.
هدایت و آیندگان ادبیات
طبعا خود هدایت نقش زیادی در اینکه سنگ محک ادبیات آینده ادبیات داستانی فارسی شود، نداشت. خود هدایت جایی ننوشته است علاقه خاصی دارد تا داستانهای آینده ادبیات فارسی همه با ترازوی «بوف کور» او سنجیده شوند. ازقضا اگر به صداقت لحن تلخ و گزنده او در بیشتر نوشتههایش اعتماد کنیم، ترجیح میداد بیشتر برای خودش بنویسد تا دیگران. ترجیح میداد اساسا اثری از او باقی نماند و کسی به یاد نیاورد که روزگاری او هم چیزهایی نوشته است. درهرحال فارغ از خواست و میل هدایت حقیقت این است که هدایت تبدیل به ترازویی شد که تقریبا تمامی نوشتههای تاریخ ادبیات فارسی ناچار شدند یک بار خودشان را در آن وزن کنند.
این دیگر یک عادت است که هر داستان شاخص ادبی، که توجه چشمهای منتقدان ادبی را به خود جلب میکند، برای شنیدن عبارت «متاثر از بوف کور» آماده باشد. نوول «بوف کور» انگار سرنمون تمامی نوولهایی است که در ایران نوشته میشوند. اگر داستان خاصی نتواند با معیارهای «بوف کور» قیاس شود، عموما نادیده گرفته و بیارزش تلقی میشود. اگر داستانی آنقدر خوب باشد که نتوان آن را اینور نادیده گرفت، آن داستان بهطور قطع متاثر از «بوف کور» نوشته شده است (یکی از مسابقههای منتقدان ادبی در ایران این است که ببینند کدام میتواند حلقه واسط قدرتمندتر یا دقیقتری میان یک اثر ادبی مفروض و «بوف کور» پیدا کند)
«شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری، «ملکوت» بهرام صادقی، «شب هول» هرمز شهدادی و «پیکر فرهاد» عباس معروفی با وجود تفاوتهایشان، چه از نظر گرایش ادبی و چه از نظر سطح ادبی، همه لااقل یک بار «متاثر از بوف کور» نامیده شدهاند و همیشه با ترازوی «بوف کور» وزن شدهاند و البته با توجه به اینکه ترازوی «بوف کور» فقط خود آن را کامل نشان میدهد، از این آزمون ناکام بیرون آمدهاند. از آنجا که این ترازوی قدیمی توانایی نشان دادن بسیاری از شاخصههای آثار جدیدتر را ندارد، جنبههای بسیاری از این داستانها نیز مغفول مانده است. برای مثال کمتر منتقدی است که شبهنقیضهپردازی ظریف هرمز شهدادی در «شب هول» را پررنگ کرده باشد، چراکه سنگ محک «بوف کور» این امتیاز را به رسمیت نمیشناسد.
بااینحال این آثار از نمونههای خوشبخت ادبیات فارسی بودهاند. نمونههای دیگر عموما حتی این شانس را نداشتهاند تا روی کفههای این ترازو بنشینند، بنابراین یکسره نادیده گرفته شدهاند. داستانهایی مانند «شب یک شب دو» بهمن فرسی یا «فیل در تاریکی» قاسم هاشمینژاد به این خاطر که نمیشد آنها را «متاثر از هدایت» ارزیابی کرد، اساسا نادیده گرفته شدند.
این تحقیر مداوم آثار دیگر در برابر هدایت درنهایت باعث هدایت جریان اصلی ایران به سمت یک «هدایتگرایی» تمام و عیار شد و بیشتر صداهای متفاوت با آن را خفه کرد یا به حاشیه برد. و جالب اینکه همین تحمیل هدایت به ادبیات در داوری نهایی خود ابزار دیگری برای تحقیر ادبیات ایرانی شد که نمیتواند از هدایت آنسوتر برود!
به روایت هدایت
حقیقت این است که هدایت واقعا از زمانه خود پیش بود. دلایل متعددی از سفر در جوانی به فرنگ و حل شدن در مدرنیته آن گرفته تا روح حساس او باعث شد هدایت چه در شیوه زندگی و چه در ادبیات چیزی بیشتر از دیگر ایرانیان داشته باشد. رهاورد این پیشتر بودن علاوه بر نوگرایی داستانهای او ترجمه بود؛ ترجمه از ادبیات مطرح و مدرن روز اروپایی. طبیعی است که تاثیر هدایت باعث میشد ترجمههایش هم چیزی فراتر از ترجمههای صرف باشند و به این ترتیب بخشی از ادبیات غرب هم که با هدایت وارد زبان فارسی شد، بهشدت تحت تاثیر شخصیت خود او قرار گرفت. به این ترتیب سایه هدایت روی قسمتی از ادبیات غرب هم افتاد و نگذاشت مخاطب ایرانی بتواند با فاصلهای کمتر با سیمای آن مواجه شود.
نمونه بارز این فاصله در مورد کافکا اتفاق افتاد. حقیقت این است که برای ما کافکا هنوز هم همان کافکای هدایت است. با وجود اینکه هدایت جز یکی دو داستان از کافکا (با یاری قائمیان دوستش) چیزی به فارسی ترجمه نکرد، اما وزن شخصیت هدایت آنقدر بود که کافکا را مطابق میل او معرفی کند. کافکای هدایت ازقضا بسیار شبیه خود او بود. مردی عبوس و بهغایت بدبین که داستانهایی وهمآلود و تلخ مینویسد. اینهمانی میان کافکا و هدایت به قدری در میان ایرانیان بالا گرفت که بسیاری فکر میکردند (و میکنند) کافکا هم مشابه هدایت خودکشی کرده است.
تنها در سالهای اخیر است که این سیمای هدایتزده کافکا رفته رفته تغییر کرده است. بعد از ترجمه کتاب «کافکا، به سوی ادبیات اقلیت» از دلوز و گتاری و جمله بحثانگیز «کسی که تا به حال موقع خواندن کافکا قاه قاه نخندیده است، از آن چیزی نخوانده است» بود که کسانی به یاد آوردند مطابق گواهی تاریخ کافکا داستانهایش را برای دوستانش در کافه میخواند و واقعا همراه آنها قاه قاه میخندید. همین اتفاق با شدتی بسیار کمتر درباره سارتر و اگزیستانسیالیسم نیز افتاد.
هدایت و شکوه اندوه
تاثیر هدایت اساسا چیزی فراتر از ادبیات بود. هدایت بهعنوان نویسندهای از فرنگ بازگشته و نواندیش این فرصت را پیدا کرد تا مختصات روشنفکر ایرانی را تعیین کند. شخصیت هدایت بود که بهعنوان شابلون برای میزان روشنفکری دیگران استفاده شد و به این ترتیب معیارهای شاخص یک روشنفکر ایرانی همان چیزی شد که هدایت را شاخص میکرد. روشنفکر ایرانی باید مانند هدایت ناامید، عصبی، غمزده و خشمگین میبود. این تصور عامه که روشنفکران لزوما باید عصبی و غمگین باشند و شخصیتهایی درونگرا داشته باشند، بیش از همه بهخاطر قدرت تاریخی هدایت ایجاد شده است.
به همین خاطر تصویر ایرانیان از بیشتر روشنفکران و اندیشمندان غربی تصویری عبوس و خشک است و دقیقا به همین خاطر است که مشاهده تصاویری از یک فیلسوف در حال خندیدن برای ایرانیان دور از ذهن و غافلگیرکننده است. به همین خاطر است که ایرانیان اندیشمندانی را که برونگرا باشند، بهسرعت با برچسب «شو من» به گوشهای میفرستند. سایه هدایت حتی آنقدر قدرتمند بود که توانست سیمای اندیشه در ایران را هم بخش بخش کند!
دست تطاول گشوده به خویش
شاید کمی دور از ذهن باشد، اما سایه هدایت حتی روی خود او هم سنگینی میکند. تصویر مثالی هدایت عبوس و غمزده آنقدر پررنگ است که مانع میشود تا هدایتهای دیگر از زیر آن بیرون بیایند. مخاطب عامه ایرانی همیشه خود را با تصویر جدی هدایت مواجه دیده است و به همین خاطر عمدتا بهخاطر نمیآورد هدایت چه تلاشی برای جمعآوری فرهنگ عامیانه و کوچهبازاری کرد.
تصویر هدایت طنزنویسی که میتوانست خوانندگان را به قهقهه وادارد، زیر بار هدایتی که میتوانست آدم را تا سر حد مرگ افسرده کند، خفه شده است. (تا مدتها این باور رایج بود که خواندن هدایت میل به خودکشی را افزایش میدهد!) حتی تصویر هدایت نویسنده «بوف کور» باعث شده است هدایت نویسنده داستانهای کوتاه درخشانی مانند «سه قطره خون»، «داش آکل» «عروسک پشت پرده» و «تاریکخانه» هم مجالی برای عرض اندام نداشته باشد.
پ.ن: گفتن اینکه حاصل هدایت برای ادبیات فارسی چه بوده است، چیزی است که در نوشتهای چنین خام و کوتاه نه منظور است و نه ممکن. این نوشته فقط یک قلقلک است! همین!