این نویسنده و منتقد ادبی در گفتوگو با ایسنا درباره استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه گفت: این موضوع که تمایل و گرایش مخاطبان ایرانی به ادبیات ترجمه بیشتر است یا ادبیات بومی، نیازمند رصد و ارزیابی میدانی است و در این رابطه باید یک تحقیق جامع و کامل صورت بگیرد و بر اساس این تحقیق به این اصل برسیم که در کل مخاطبان ادبیات داستانی بیشتر به کدام سمت و سو نظر دارند. چنین تحقیقی در کشور ما انجام نشده و یا من ندیدهام، بنابراین نمیتوانم بگویم مخاطبان ایرانی به سمت ترجمه گرایش دارند یا ادبیات بومی.
او سپس درباره دلیل اینکه ادبیات بومی ما مخاطب خود را از دست داده اظهار کرد: ادبیات داستانی ما دچار ایست و سکون شده است. یکی از عمدهترین مسائل بروز این اتفاق این است که نویسندگان ما حرفی برای گفتن ندارند. یکی از دلایل این که دستِ نویسندگان صاحب نام و نویسندگان جدید خالی شده، این است که ادبیات داستانی ما مورد توجه و عنایت متولیان امور فرهنگی نیست و چون به این موضوع اهمیت داده نمیشود، داستان ایرانی دچار افت شده است.
پارسینژاد در ادامه افزود: ادبیات روسیه پیش از انقلاب بلشویکی ادبیات غنی بود، اما بعد از انقلاب این ادبیات غنی خشک میشود و از بین میرود، زیرا دولتمردان شوروی به جریانهای ادبی اهمیت نمیدادند و ادبیات را کنار گذاشته بودند. در ایران هم این بیتوجهی به ادبیات وجود دارد و مسئولان هیچگونه نگاه عمیق و کاوندهای نسبت به این مسئله ندارند. اگر این بینش که ادبیات تا چه حد میتواند به امنیت جامعه، برطرف کردن مشکلات و مسائل سیاسی و اقتصادی کمک کند در کشور حاکم شود حمایت هم صورت میگیرد.
او خاطرنشان کرد: حمایت از نویسندگان باعث میشود نویسندگان پویاییِ خود را به دست بیاورد و تجارب بیشتری کسب کنند و به دنبال کار تحقیقی بروند و دامنه مطالعه خود را افزایش دهند و امکان سفر پیدا کنند. در ایران حتی امکان اینکه نویسنده به سفر برود وجود ندارد و همه اینها باعث میشود نویسندگان توانمندی لازم را نداشته باشند و در نهایت آثارشان کم بها و کم ارزش شود. اگر مخاطب ببیند حرفها تکراری و کلیشهای در آثار زده شده و آنچه را که میداند نویسنده همان را منتقل میکند، ممکن است با نگاه بدبینانهای سراغ ادبیات داستانی برود.
این داستاننویس تأکید کرد: زمانی مخاطب به ادبیات بومی علاقهمند میشود که تجارب جدیدی را به دست بیاورد که خود به دست نیاورده است، اگر مخاطب آنچه را طالبش است در کتاب پیدا کند، به داستان بومی علاقهمند میشود. اگر ببیند که نویسنده دستش خالیست و حرفی برای گفتن ندارد، ممکن است به سمت ادبیات ترجمه برود.
او دلیل این را که مخاطب ایرانی تمایلی به ادبیات داستانی بومی ندارد، اینگونه بیان کرد: یک فرهنگ نادرستی که بین نویسندهها وجود دارد این است که گمان میکنند کار نویسندگی در دانستن فنون نویسندگی خلاصه میشود؛ در صورتی که نویسنده ایدهآل نویسندهای است که بر تمام حوزههای علوم انسانی اشراف داشته باشد، دامنه مطالعاتش به قدری وسیع باشد که در حوزه سیاست، دین، عرفان و فلسفه اطلاعات زیادی داشته باشد و بتواند آنها را با استنباطهای فردی خود درهم تنیده و تجارب ناب و ارزشمندی را مطرح کند.
پارسینژاد خاطرنشان کرد: نویسندگان ما حادثهمحور هستند... داستانهایشان عمق و ریشه ندارند و بازگوکننده مفاهیم ارزشمند نیستند. البته این به معنای این نیست که نویسنده، داستان را کنار بگذارد و فقط به مسائل فلسفی و اجتماعی بپردازد، بلکه باید در زیرساخت داستانش یک اندیشه ناب قرار داشته باشد، نوعی نگرش عمیق، که نشان دهد نویسنده برای چه حوادث را در کنار هم قرار داده و قصد و نیت بازگو کردن چه حقایقی را دارد.
او درباره معضل اساسی ادبیات ترجمه نیز اظهار کرد: برخی از مترجمان آشنایی کامل با فن ترجمه ندارند و با زبان مبدا و مقصد آشنا نیستند که این موضوع بر ترجمه آثار غربی تأثیر میگذارد و باعث میشود با عبارات و جملاتی مواجه شویم که قابل درک نیستند. ما در گذشتهی نه چندان دور شاهد مترجمان حرفهای بودیم، آثاری که آنها ترجمه کردهاند همچنان ارزشمند و قابل تأمل است. متأسفانه توجه نکردن به فن ترجمه تأثیر مخربی بر ادبیات داستانی در آینده میگذارد .
پارسینژاد با بیان اینکه میان ادبیات بومی و ادبیات ترجمه یک پل ارتباطی وجود دارد، گفت: ادبیات ترجمه میتواند به نویسندگان ما کمک کند. ممطالعه آثار معاصر غرب تأثیر عمیقی بر کار نویسندگان ما میگذارد، اما متاسفانه این اتفاق نمیافتد و نویسندگان ما با ادبیات غرب آشنا نیستند، البته آثار برای ترجمه به درستی انتخاب نمیشود، زیرا مترجمان با جریان ادبی غرب آشنا نیستند.
او با بیان اینکه ادبیات کلاسیک ما غنی بوده است، یادآور شد: ما ادبیات داستانی و حکایت عارفانه داشتهایم، «شاهنامه» فردوسی و «مثنوی معنوی» مولوی همه داستان هستند، هرچند قالب بیانشان شعر است، اما روایت داستانی را منسجم و لطیف پیش میبرند. یکی از مشکلاتی که وجود دارد این است که نویسندگان ما به ادبیات کلاسیکمان اشراف ندارند. نویسندگان غربی مانند مارکز و ویکتور هوگو به صراحت گفتهاند که از کلیله و دمنه و داستانهای هزار و یک شب بهره بردهاند و بدون این آثار نمیتوانستند روایتگر داستان باشند، این در حالی است که این ارتباط بین نویسندگان ما با ادبیات کلاسیک وجود ندارد و به خاطر اینکه نویسندگان ما در حوزه ادبیات کلاسیک مطالعه ندارند، بنابراین شیوه روایت داستان را بلد نیستند.
این داستاننویس خاطرنشان کرد: نویسندگان در کشورهای دیگر با یکدیگر تعامل دارند و یا از سوی دولتشان برای آموزش به کشورهای دیگر فرستاده میشوند، اما نویسندگان ما چنین ارتباطی با هم ندارند. این موضوع این استنباط را به ذهن من میآورد که هیچ حمایت و سرمایهگذاری بر روی نویسندگان ما نمیشود تا بتوانیم از توانمندی نویسندهها استفاده کنیم و کار را تا جایی پیش ببریم که ادبیات جهانیای داشته باشیم. از طرف دیگر، باید ادبیات خودمان را ترجمه کنیم و به کشورهای دیگر بفرستیم.
او درباره نقش رسانهها در استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه گفت: رسانهها رسالت خود را به درستی ایفا میکنند. رسانهها با دقت ادبیات داخل و خارج را رصد میکنند و پوشش میدهند، هرچند کامل نیست. رسانهها میتوانند در شناسایی آثار نویسندگان تأثیرگذار بگذارند.