ماهان شبکه ایرانیان

«ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا

«ریچارد سوم» در میان نمایشنامه های تاریخی شکسپیر مثل هنری پنجم، شاه جان، ریچارد دوم و ادوارد سوم، مشهورترین و محبوب ترین است. بارها روی صحنه رفته و در سینما و ادبیات نیز موضوع اقتباس های فراوان بوده است.

ماهنامه اندیشه پویا – علیرضا اکبری: «ریچارد سوم» تاملی است در باب سرشت شر. ریچارد، شخصت اصلی این نمایش، ضد قهرمانی است که به تاوان آنچه طبیعت و تقدیر از او ستانده، راه شرارت در پیش می گیرد و با دسیسه و قتل رقبا، پس از مرگ شاه ادوارد، به سلطنت می رسد. با این حال کیفر جنایاتی که او مرتکب شده، فرجامی جز مرگ برایش رقم نمی زند.
 
 «ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا
 
ریچارد سوم در میان نمایشنامه های تاریخی شکسپیر مثل هنری پنجم، شاه جان، ریچارد دوم و ادوارد سوم، مشهورترین و محبوب ترین است. بارها روی صحنه رفته و در سینما و ادبیات نیز موضوع اقتباس های فراوان بوده است.

عبدالله کوثری که از حدود یک دهه پیش ترجمه تراژدی های یونان را آغاز کرده، در ادامه ترجمه آثار کلاسیک ادبیات جهان به سراغ ترجمه ریچارد سوم رفته است. زبانی که کوثری در ترجمه شکسپیر می آفریند، در عین کهن نمایی و بازسازی فضا و زبان این تراژدی شکسپیری، برای مخاطب قابل فهم و جذاب است و خط بطلانی می کشد بر ادعای کسانی که معتقدند آثار کلاسیک را باید به زبان امروز به فارسی برگرداند تا مخاطب امروزی با آن ارتباط برقرار کند. در ادامه پاسخ عبدالله کوثری به پرسش های ما درباره این نمایشنامه و ترجمه آن را می خوانید.
 
«ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا 
 
ریچارد سوم
  • ویلیام شکسپیر
  • ترجمه عبدالله کوثری
  • نشر نی
  • چاپ اول، 1396
  • 756 صفحه 30000 تومان
ترجمه شکسپیر در ادامه پروژه ای است که شما از اوایل دهه 1390 با ترجمه تراژدی های یونان آغاز کردید. اثر شکسپیر یک تراژدی است، چنان که عنوان کامل نمایشنامه ریچارد سوم هم «تراژدی شاه ریچارد سوم» است. ترجمه ریچارد سوم با تجربه ای که در ترجمه تراژدی ها داشتید، چه تفاوت هایی داشت؟

- ترجمه تراژدی ها طرحی بود که سال ها آن را در سر داشتم و البته خیلی زودتر از دهه نود آغاز کردم. ترجمه «اورستیا» در دهه هفتاد منتشر شد. اما از اواخر دهه هشتاد به طور جدی درگیر بازخوانی و انتخاب ترجمه های انگلیسی شدم و مجموعه آثار آیخولوس در سال 1390 منتشر شد و بعد هم این پروژه را ادامه دادم. ترجمه ریچارد سوم پیامد مطالعه رساله تامس مور با عنوان «تاریخ شاه ریچارد سوم» و تصمیم من در مطالعه شکسپیر به زبان انگلیسی بود.

وقتی رساله تامس مور را به انگلیسی خواندم به سراغ نمایشنامه «ریچارد سوم» رفتم و از همان آغاز سخت مفتون زبان آن شدم و البته همانجا دریافتم که متن دشواری است و در قیاس با مثلا «هملت» و «اتللو» زبانی بس قدیمی تر دارد اما مضمون نمایشنامه برایم آشنا بود، چرا که شکسپیر در این نمایشنامه بیش از هر کس دیگری وامدار تامس مور و رساله اوست. باری، طبیعی است که چند سال زیستن در فضای کلاسیک و به کارگیری زبانی در خور آثار کلاسیک یونان و دو اثر از سِنِکا، خود زمینه مناسبی بود برای این که به ترجمه این نمایشنامه بخصوص علاقه مند شوم.

اما ترجمه هر متن ادبی برای خودش تجربه یگانه ای است و چندان ربطی به تجربه های پیشین ندارد. من سالیان دراز با تراژدی های یونان زندگی کرده و درباره آنها بسیار خوانده بودم. در واقع چیز ناشناخته اگر بود کم بود. علاوه بر این، در ترجمه تراژدی ها دست کم سه متن انگلیسی در پیش رو داشتم و وجود آن ترجمه های معتبر خود دلگرمی بزرگی بود. اما در ترجمه «ریچارد سوم» فقط متن خود شکسپیر بود و بس. هر چند توضیحات متن انگلیسی چاپ مک میلن به راستی نجات بخش بود، اما مشکل در همه جا با آن توضیحات حل نمی شد. بنابراین وقتی که صرف این ترجمه شد، بسیار بیشتر بود.
 
جدا از این زبانی که در این ترجمه به خصوص در تک گویی ها به کار رفته و در نگاه نخست در چارچوب زبانی آرکائیک قرار می گیرد، زبانی است که خود متن شکسپیر از مترجم طلب کرده است. برای مثال در تراژدی های یونان و حتی تراژدی های سِنِکا زبان تک گویی ها و دیالوگ ها کم و بیش یکی است. همان زبان فخیم و آهنگین که با شخصیت ها و رویدادها سازگار است اما در متن ریچارد سوم زبان تک گویی ها، خواه تحت تاثیر سِنِکا و خواه بنا بر پسند شکسپیر جوان، اوج پرشکوهی می گیرد و طبیعی است که زبان دیالوگ ها نمی تواند مثال دیالوگ های سِنِکایی باشد. فرق تراژدی شکسپیر با تراژدی سِنِکا البته فقط در این نیست، اما شباهت ها هم کم نیست.
 
 «ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا

شما در آغاز تردیدهای زیادی در پرداختن به ترجمه شکسپیر داشتید اما ظاهرا کار بر روی ترجمه آثار سِنِکا شما را مطمئن کرد که می توانید زبانی درخور آثار شکسپیر در ترجمه خلق کنید. می دانیم که شکسپیر خود تحت تاثیر سِنِمکا بوده است. چطور با ترجمه سِنِکا به این قطعیت رسیدید که می توانید به شکسپیر بپردازید؟

- مسئله تردید نبود. من می دیدم که اغلب نمایشنامه های عمده شکسپیر ترجمه شده و برخی از این ترجمه ها مثل آنچه بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر کرده و چند ترجمه جدیدتر، ترجمه های معتبری است و هنوز هم خوانده می شود. حرف من این بود که زمانی به سراغ شکسپیر می روم که بتوانم متن او را بخوانم و نه فقط معنی آن را دریابم، بلکه از آن مهم تر ظرایف زبانی متن را در حد امکان دریابم تا بتوانم چیزی درخور متن شکسپیر به فارسی زبانان تقدیم کنم. فرصت این کار بالاخره فراهم شد و در طول چند سال یکی از مشغله های من خواندن شکسپیر به انگلیسی بود. ترجمه سِنِکا البته گام مناسبی در راه آشنایی با خود سِنِکا بود و با توجه به تاثیر او بر نمایشنامه نویسان عهد رنسانس زمینه مناسبی برای مترجم و خواننده فراهم می کرد تا با تجربه ای بیشتر به طرف شکسپیر و دیگران برود.

اما تجربه زبانی که در سِنِکا داشتم فکر می کنم دست کم در ترجمه «ریچارد سوم» به کار آمد. هر چند الزاما در سایر نمایشنامه ها مثل «رومئو و ژولیت» یا حتی »مکبث» و «هملت» و ... کاربرد نخواهد داشت. این را به این دلیل می گویم که، همچنان که گفتم «ریچارد سوم» از کارهای سِنِکایی شکسپیر است و فضای نمایشنامه و شخصیت ها و سخنان شان از کارهای سِنِکا تاثیر گرفته است اما نمایشنامه های دیگر که در دوران پختگی بیشتر شکسپیر نوشته شده زبانی جدیدتر دارد و از ساختار تراژدی دور شده و دیگر کاملا متعلق به خود شکسپیر است. البته باید توجه کنیم که ما از مجموعه آثار شکسپیر فقط به کارهای بسیار مشهورش توجه کرده ایم و وقت آن است که به کارهای دیگر او نیز بپردازیم و خوشبختانه بعضی دوستان مترجم در این راه گام نهاده اند. پس من هنوز به آن قطعیتی که منظور شماست نرسیده ام. فقط ریچارد سوم را ترجمه کرده ام.

زبانی که در ترجمه تراژدی ها در پیش گرفتید، همچنان که خودتان اذعان دارید، به جز اندوخته زبانی خودتان متاثر از زبان شاملو در برخی از دفترهای شعرش و زبان شاهرخ مسکوب در ترجمه هایش از سوفوکلس و زبان بهرام بیضایی در نمایشنامه هایش بوده است. ترجمه «ریچارد سوم» هم به بهرام بیضایی تقدیم شده است. در ترجمه «ریچارد سوم» آیا الگوی زبانی خاصی از نویسندگان و مترجمان ایرانی در ذهن داشتید؟

- هر کس که در زبانی و فرهنگی قلم به دست می گیرد بی گمان به همه کسانی که پیش از او قلم به کف گرفته اند وامدار است. این قانون کلی است. اما در ساختن زبان تراژدی ها اگر متنی بر زبان من تاثیر گذاشته باشد، شعر شاملوست که در دوران جوانی تاثیری قاطع بر من نهاد. جدا از این تاثیر کلی، زبان تراژدی ها به هیچ کس وامی ندارد. این زبانی است که من در طی چند دهه کار و مطالعه و دقت در کار بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ خودمان به آن رسیده ام. من در مورد تاثیر مسکوب قبلا حرف زده ام. تاثیر او چیزی غیر از زبان بوده. در مورد بیضایی باید بگویم پانزده ساله بودم که «پهلوان اکبر می میرد» را خواندم و از همان زمان به این نویسنده و هنرمند بزرگ خودمان دل بستم و می توانم بگویم تا امروز کم و بیش همه کارهایش را خوانده ام. اما زبان بیضایی فکر نمی کنم تاثیر خاصی بر زبان من نهاده باشد. گرچه بی گمان از او بسیار آموخته ام. تقدیم این ترجمه به بهرام بیضایی نشانه سپاسگزاری از هنرمند بزرگی است که هم در ادبیات و هم در تئاتر و سینما آثار گرانقدری به ما ارزانی کرده و چنان که گفتم مهر او از دیرباز در دلم نشسته.
 
 «ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا

پیش از شما، رضا براهنی و شمس الدین ادیب سلطانی ترجمه هایی از ریچارد سوم کرده بودند. ارزیابی شما از کار این مترجمان چیست؟ این مترجمان را چقدر در نزدیک شدن به زبان شکسپیر موفق می دانید؟

- بی هیچ تردیدی آن دو مترجم حق پیشگامی بر من دارند و من در مواردی که به راستی درمانده می شدم به این دو ترجمه به خصوص ترجمه ادیب سلطانی رجوع می کردم اما فکر می کنم حق این اثر بزرگ که بیش از هر چیز به خاطر زبانش مرا مجذوب کرده، در آن دو ترجمه چنان که بایست گزارده نشده بود. امروز هر دو ترجمه در دسترس است و خواننده می تواند به آنها رجوع کند.

یکی از ویژگی های نمایشنامه «ریچارد سوم» تک گویی های مفصل آن است که ترجمه شان چالشی جدی برای مترجم است. به جز ترجمه تک گویی ها مهم ترین چالش شما در ترجمه «ریچارد سوم» چه بود؟ به گمان خودتان نثری که در ترجمه شکسپیر در پیش گرفتید، با نثری که در ترجمه تراژدی ها آزموده بود چه تفاوت هایی دارد؟

- ساختار این نمایشنامه همان ساختار تراژدی است. مسئله فقط در زبان پرشکوه تک گویی ها نیست. اگر دقت کنید در تراژدی ها سرنوشت شخصیت ها، خاصه قهرمان در بسیاری موارد پیشاپیش در اثر حکمی آسمانی یا نفرینی از زبان یکی از آدمیان رقم خورده و قهرمان در نهایت راهی را می رود که گویی برایش تعیین شده. نمونه اش اودبیوس است یا فرزندان او که به نفرین پدر دچارند. همچنین تقدیر خاندان آترئوس از آگاممنون گرفته تا فرزندانش اورستس و الکترا و بسیار نمونه های دیگر در نمایشنامه «ریچاردسوم» این حکم آسمانی یا این نفرین زمینی از زبان مارگرت آنژو صادر می شود. آنچه او در حق کسانی چون هستینگز و باکینگهام و شخص ریچارد آرزو می کند دقیقا همان چیزی است که مو به مو دامنگیر آنان می شود اما شباهت به کارسِنِکا ازاین فراتر می رود. بعضی سخنانی که دوشس یورک در اوج درماندگی به زبان می آورد، دقیقا شبیه سخنان هکوبه در «زنان تروا» اثر سِنِکاست. همچنین شخصیت ریچارد و سخنان او شباهت بسیار به سخنان آترئوس در نمایشنامه «توئستس» دارد. زبان تک گویی های این نمایشنامه طبعا به سوی همان زبان فخیم سِنِکایی رفته اما فکر می کنم دقیقا از یک جنس نیست. زبان در «ریچارد سوم» به آن اندازه آرکائیک نیست. در دیالوگ ها هم هم زبان با زنان تک گویی تفاوت نمایان دارد، اما در ترجمه سِنِکا چنین نیست.
 
 «ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا

ریچارد در تک گویی آغازین نمایشنامه می گوید: «خاطری چنان شاد ندارم که وقت به یاوه بگذرانم. و جز این ام کاری نیست که تماشاگر سایه خود در آفتاب باشم، و در پیکر کژسان خود نظاره کنم. پس، حال که سزاوار عاشقی نیستم تا مجلس آرای این ایام خوش گویی باشم، بر آنم که در شرارت داو تمام بگذارم و از سرور عاطل این روزها بیزاری بجویم.» (صص 41-40) چنان که از این سطور و از کلیت نمایشنامه بر می آید یکی از دغدغه های شکسپیر در این نمایشنامه کاویدن سرشت شر است در قامت ضدقهرمانی مثل ریچارد که خود او را گوژپشت و کژاندام و زشت سیما تصویر می کند. شکسپیر در نمایشنامه «ریچارد سوم» برخلاف بسیاری از نمایشنامه هایش مثل هملت، با شخصیت اصلی اش همدلی ندارد. فکر می کنید شخصیت ریچارد برای خواننده امروزی چقدر ملموس و آشناست و نمایشنامه «ریچارد سوم» در شرایط امروز چه معنای معاصری می تواند برای مخاطب داشته باشد؟

- یکی از ویژگی های این نمایشنامه این است که در واقع شخصیت اصلی آن یعنی شخص ریچارد کانون اصلی نمایشنامه است و حضور او همه شخصیت های دیگر را در محاق می برد از آن روی که ریچارد از همه آنان باهوش تر، سخندان تر و شجاع تر است. این هیولایی که شکسپیر خلق کرده در واقع خود را به مخاطب تحمیل می کند. نوعی جذابیت در وجود اوست که شاید بتوانیم بگوییم جذابیت شر با شرارت است. اما شاید چیزی که از کراهت سیمای ریچارد می کاهد این باشد که گذشته از آن دو کودک بی گناه، هیچ یک از قربانیان این ضد قهرمان از خود او بهتر نیستند.

ریچارد در واقع فرصت خودنمایی به آنها نمی دهد. در واقع آن شخصیت هایی که جنگ های سی ساله را برپا کردند هیچ یک در قساوت و خیانت از دیگران کم نمی آورد در همین نمایشنامه می خوانیم که ملکه مارگرت (آنژو) زمانی که بر مسند قدرت نشسته بود. چه آسان فرمان قتل نوجوانی را صادر می کند و بعد با پدر آن پسر چه ها که نمی کند. نکته جالب این که ریچارد خود در همان صحنه اول هویت خود را به صراحت بیان می کند و مخاطب را از آنچه خواهد کرد باخبر می کند.
 
 «ریچارد سوم»، الهام شکسپیر از سِنِکا

این نکته بدیعی در کار شکسپیر است. در هر حال این را می دانیم که این نمایشنامه در کنار «هملت» طولانی ترین نمایشنامه شکسپیر است. به اندازه «هملت» و «رومئو و ژولیت» هوادار داشته، تجدید چاپ شده و بر صحنه رفته است و این بی گمان بیش از هر چیز در گرو شخصیت خود ریچارد است. بدیهی است که شکسپیر با چنین هیولایی همدلی نمی کند. اما مگر با مکبث و لیدی مکبث همدلی می کند؟ یا با اتللوی خیره کش قدرناشناس و خیلی شخصیت های دیگر.

و اما در مورد معنای این نمایشنامه برای معاصران باید بگویم این اثری ادبی و نمایشی است که به رغم برخی ایرادهای درست اهل تئاتر، جذابیت های فراوان دارد و بی گمان بر مخاطب اثر می گذارد. از این دیدگاه ریچارد سوم فرقی با سایر شخصیت ها ندارد. او نمونه بارز از انسانی است که برای رسیدن به قدرت از هیچ کار رویگردان نیست و در عین حال هر پله ای که فراتر می رود، غرور و خودبینی اش افزون تر می شود و دیگران را به هیچ می گیرد. این آدم ها در تاریخ بسیار بوده اند. اما برای پیدا کردن آنها الزاما ناچار نیستیم به سده های گذشته رجوع کنیم. این خصلت ها را همیشه می توان در گوشه و کنار عالم پیدا کرد. این نمایشنامه اثری ادبی است با قدرت بیان فوق العاده و مهارتی فراوان در ساختن دست کم یک شخصیت که خود ریچارد باشد. همین برای مخاطب هر دوره ای کافی است.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان