بهائیت از نگاه مستبصرین

  چکیده :   آیین بهائیت فرقه نوظهوری است که بعد از خاتمیت پیامبر اسلام ادعای ظهور نموده و خاتمیت را تکذیب و وجود پیامبران و خدایانی را در مسلک خود اثبات می نماید

بهائیت از نگاه مستبصرین

 

بهائیت از نگاه مستبصرین

چکیده :
 

آیین بهائیت فرقه نوظهوری است که بعد از خاتمیت پیامبر اسلام ادعای ظهور نموده و خاتمیت را تکذیب و وجود پیامبران و خدایانی را در مسلک خود اثبات می نماید . باتوجه به این ادعا و ادعای دین مبین اسلام مبنی بر خاتمیت و جامعیت و تکامل خود - «که بواسطه مسائل عقلی و نقلی بسیار محکمی به اثبات رسیده است » - در این مقاله سعی شده به تحلیل و بررسی سران ، افراد و احکام این آیین جدید التاسیس پرداخته شود .احکام این فرقه که توسط کسانی که ادعایی خدایی داشته اند بیان می شود ؛ و تناقضات این احکام و اعتقادات با احکام و شرایع الهی دیگر و باعقل و خرد ؛ البته بحث نقد و بررسی این افکار مجال دیگری می خواهد و ما در این اوراق سعی داریم خواننده را فقط با این مطالب آشنا کنیم .
واژگان کلیدی :
باب : سید علی محمد شیرازی که ادعای نیابت امام زمان (علیه السلام) را کرد.
بهاء الله : میرزا حسین نوری که رهبر دوم بهائیان و به خود لقب بهاء الله داد.
بابی و بابیت : به طرفداران باب ، بابی و به آیین آنها بابیت گفته می شود .
بهایی و بهائیت : به پیروان (بهاءالله) که بعد از باب اورا به جانشینی قبول دارند و نه میرزا یحیی صبح ازل را بهایی و به فرقه آنها بهائیت می گویند.بیت العدل : به محفل 9 نفره ای که در اسراییل (فلسطین اشغالی) واقع است و تمام امور بهائیان جهان را بعد از مرگ شوقی ربانی هدایت و کنترل می کند.امری : به احکام و دستوراتی که سران بهایی و بیت العدل صادر می کنند امری گویند

مقدمه
 

در طول تاریخ ، بشرهمیشه بدنبال راه نجات و رستگاری بوده و هست . رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در مسائل آخرتی و معنوی از آرزوهای دیرینه فرزندان آدم (علیه السلام)بوده و بخاطر بدست آوردن این مطلب دست به هر کاری زده است ؛و برای دستیابی به این مقصود به دنبال کسانی که ادعای توانایی انجام این عمل و رساندن انسانها به ساحل نجات و رستگاری بوده اند ، حرکت کرده است . (ودلیل بوجود آمدن ادیان مختلف چه ادیان مادی و چه ادیان الهی که از جانب خداوندمتعال نازل شده پاسخ به این نیاز فطری و غریزی و عقلی انسانها بوده است) . ما دراین پژوهش سعی داریم به یکی از این آیین های نوظهور که نزدیک به 300سال است پا به عرصه وجود نهاده است و توانسته پیروانی برای خود مهیا کند بپردازیم ؛ ضرورت این تحقیق در آن است که عمر جاودانه انسان در آخرت را در بر می گیرد که اگر این آیین ها نا بجا فراگیر شود باعث فنا شدن دنیا و آخرت آدمی می شود .در مرد این فرقه تاکنون کتابهایی بسیاری از جانب دوست و دشمن ، موافق و مخالف نوشته شده است؛ که در هر کدام به فراخور حال مطالبی به نگارش در آمده است . لکن هدف از جمع امری این مطالب ما به یک حالت نقد از درون شبیه است که توسط افرادی گزارش شده است که بهائیت را از نزدیک دیده و لمس کرده اند.و صد البته یک نکته حائز اهمیت می باشد که در تمجید کردن از کسی، شنیدن از دوستان ، لطافت و شیرینی تعریف کردنِ دشمنان و مخالفان را ندارد و در انتقاد کردن بهتر از دو ستان و نزدیکان کسی بهتر نمی تواند ایرادات و نقدها را بیان کند.باتوجه به نکته فوق دراین مقاله سعی نموده ایم فرقه بهائیت و بابیت را از دیدگاه کسانی که در این مسلک بوده اند و بیشتر آنها از آن رویگردان و به دین مقدس اسلام مشرف شده اند مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم .
بنابراین این نوشتار را درسه فصل تنظیم می نمائیم .فصل اول باسرکردگان این دین آشنا شده بیو گرافی آنها و تاریخ زندگی آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم؛ در فصل دوم به احکام و اعتقادات آنها پرداخته ایم (البته جانب انصاف را رعایت نموده و از قول مستبصرین اقوالی را بیان می کنیم )و سپس در فصل سوم باتعدادی از هدایت یافته گان از این فرقه و ارتباط آنها با بزرگان بهائیت آشنا خواهیم شد .

 

 

فصل اول : بزرگان و روسای دین بابیت و بهائیت
 

1-سید علی محمد باب
 

وی در سال 1235 هجری قمری در شیراز متولد شد، پدر وی محمدرضا بزاز شیرازی و مادرش خدیجه بود، در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و سرپرستی وی را دائیش سید علی به عهده گرفت . وی هنگام طفولیت در شیراز به مکتب شیخ عابد که پیرو عقائد و آراء شیخ احمد احسائی مؤسس مرام و مسلک شیخیه بود می‏رفته است. میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتاب خطی می‏نویسد: باب 6 یا 7 ساله بود که وارد مدرسه شیخ عابد گردید و مدرسه معروف به قهوه اولیاء بود، و باب در آن مکان برای مدت 5 سال مبادی لغت فارسی را می‏آموخت. (1)افکار و عقائد شیخ احمد احسائی به وسیله‏ی شیخ عابد در زوایای مغز این کودک رسوخ نمود . علت کناره گیری او از تحصیل معلوم نیست ، شاید کندی ذهن او باشد و به هر حال پس از ترک تحصیل به عنوان تجارت از شیراز به طرف بوشهر حرکت نمود. آشفتگی روحی علی محمد در شهر بوشهر مورداتفاق عده‏ای از مورخین مسلمان و بابی و بهائی می‏باشد. در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی تألیف اشراق خاوری صفحه‏ی 66 چنین آمده است. «حضرت باب قالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند، و با آن که هوا در نهایت درجه حرارت بود هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف می‏بردند و به نماز مشغول بودند آفتاب در نهایت حرارت می‏تابید ولکن هیکل مبارک به محبوب واقعی متوجه...» تأثیر آفتاب سوزان و فعالیت دائمی وی اثری عمیق در آشفتگی خاطرش داشتند؛ به علاوه تماس وی با اروپائیان در آن مکان انحرافاتی در طرز فکر وی به وجود آورد و عامل دیگر در تغییر روحیات وی بشمار می‏رفت . بالاخره علی محمد دستخوش اختلالات دماغی گشته و لذا بوسیله‏ی دائیش به کربلا فرستاده شد این تغییر آب و هوا هم در او مؤثر نیفتاد، روزها در کربلا به درس سید کاظم رشتی می‏رفت. وی پس از مرگ سید کاظم به بوشهر مراجعت، نمود و در آن مکان خود را باب امام زمان علیه‏السلام معرفی کرد. یکی از شاگردان سید کاظم رشتی شیخی به نام ملا حسین بشروئی اولین کسی است که از دستگاه شیخیه دعوت او را بر اساس بابیت و عبودیت نسبت به امام زمان (علیه السلام) پذیرفته است. باب پس از ادعای بابیت در بوشهر مورد تعقیب حکومت آن سامان قرار گرفت و از بوشهر وی را به شیراز روانه نمودند و برای محاکمه و بررسی عقائد وی مجلسی از علماء شیراز تشکیل شد و سرانجام در مسجد وکیل شیراز با حضور امام جمعه دعاوی خود را انکار کرد و بر اشخاصی که او را بدان امتیاز ممتاز دانند لعنت فرستاد. چون پس از این واقعه دقت زیادی نسبت به باب رعایت نمی‏شد ، از فرصت استفاده کرد و با ارتباط پنهانی که با حاکم اصفهان منوچهرخان گرجی «روسی» _ که شخص متظاهر به اسلام بود _ داشت، از شیراز گریخت و به اصفهان رفت و در آنجا نیز ادعای بابیت خود را تجدید کرد. در این هنگام یاران وی شروع به ایجاد تشنج و انقلاب در بعضی از نقاط مملکت نمودند، دولت وقت از منوچهرخان درخواست کرد که وی را به تهران منتقل سازد او نیز برای فرونشاندن سرو صدای مردم به صورت ظاهر باب را با سربازانی چند به طرف تهران فرستاد، ولی همان شب او را مخفیانه از بیراهه به اصفهان برگرداند و مدت 6 ماه تمام وی را در عمارت خورشید اصفهان یعنی مقر فرماندهی خویش نگهداری کرد. پس از مرگ منوچهرخان گرجی حاکم جدید اصفهان بر جریان اطلاع پیدا کرد و باب را به طرف تهران فرستاد، قبل از ورود به تهران از قریه‏ی کلین که از دهات اطراف ری است به تبریز و از آنجا به زندان ماکو و چهریق منتقل شد و بالاخره بر اثر اغتشاشاتی که از راه نامه پراکنی در گوشه و کنار کشور ایجاد نموده بود او را در تبریز محاکمه کردند. به طوری که از صفحات 204 و 205 کتاب کشف الغظاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی برمی‏آید باب توبه کرد که عین توبه نامه آن را در فصل دوم این تحقیق ذکرخواهیم کرد . دعاوی مختلف و افکار رنگارنگ و نوشته‏های بی‏مغز و بی‏اساس و رفتار مخصوص او علماء را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ بر اعدام وی رأی ندهند. لیکن صدر اعظم ایران امیرکبیر به خاطر رفع غائله‏های پیاپی که در نقاط مختلف کشور روی می‏داد و در طی آن هزاران نفر از افراد بی‏گناه مسلمان کشته می‏شدند ، صلاح در آن دید که وی را به قتل برساند و لذا در سال 1266 در تبریز تیرباران شد و جسدش را در کنار خندق تبریز انداختند و سگان تبریز به نوائی رسیدند . باب در زندان ماکو و چهریق در اواخر عمرش سال 1265 هجری ادعای مهدویت کرد، به دنبال آن نیز ادعای رسالت نمود و کتب چندی نوشت و ضمن آنها احکامی آورد . نام دو کتاب را بیان گذاشت . یکی بیان عربی، و دیگری بیان فارسی که موفق به اتمام آن نگردید و بالاخره ادعای خدائی هم کرده است. در کتاب لوح هیکل الدین ضمیمه‏ی بیان عربی صفحه‏ی 5 می‏گوید:
«ان علی قبل نبیل ذات الله و کینو نیته»
یعنی علی قبل از نبیل ذات و حقیقت خداست
مراد از علی قبل از نبیل، علی قبل از محمد می‏باشد، زیرا نبیل و محمد از نظر حروف ابجد مساوی هستند و جمع حروف هر کدام 92 می‏شود و این سبک مغلق گوئی از شاهکارهای ادبی وی می‏باشد. (2)
1-صبح ازل اولین جانشین باب
تقریبا یکسال قبل از تیرباران، باب لوحه‏ای برای یکی از بابیان به نام میرزا یحیی فرستاد که مبنی بر جانشنی وی بعد از باب بود. میرزا یحیی پسر میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ مازندرانی نوری است. پدر میرزا یحیی مستخدم دولت و در آخر مأمور مالیه مازندران شد که دراصطلاح دیوانی‏های ایران او را مستوفی می‏نامیدند. میرزا عباس دارای هفت پسر بود: میرزا محمدحسن، میرزا حسینعلی، میرزا موسی - که بابیان به او کلیم خطاب می‏کنند - میرزا تقی پریشان، میرزا رضاقلی طبیب، میرزا یحیی - که از جانب باب صبح ازل لقب گرفت - و بالاخره میرزا محمدقلی است. برادران دوم، ششم و هفتم یعنی میرزا حسینعلی - بهاءالله - میرزا یحیی و میرزا محمدقلی از یک مادرند. میرزا یحیی و حسینعلی در تهران نزد خانواده بزرگ شدند و مبادی علوم را نزد آنان فراگرفتند. این دو نزد پدرشان از احترام و محبت خاصی برخوردار بودند چون میرزا عباس مادرشان را گرامی می‏داشت. (میرزا حسینعلی را مبلغین تصوف جذب کردند و او با آنان به حشر و نشر پرداخت و همواره در کتابهایشان غور می‏کرد، میرزا یحیی هم همین شیوه را در پیش گرفت. این دوبرادربه دعوت ملا عبدالکریم قزوینی بابی شدند). گفته می‏شود هنگامی که این دو نفر را به آذربایجان می‏بردند در بین راه قم و قزوین با پرداختن رشوه به محافظین باب با او ملاقات کردند، این دیدار در همه جا ذکر شده است. میرزا حسینعلی ابتدا در تهران سپس در مازندران در قریه‏ی نور - زادگاهش - شروع به دعوت از مردم به سوی باب کرد. او از این شهر به آن شهر تبلیغ را ادامه داد تا به شهر ساری رسید، از آنجا به بابل و با قافله به تهران برگشت. این جریان در زمان سلطنت محمدشاه - پدر ناصرالدین شاه - صورت گرفت. بعد از درگذشت محمدشاه و استقرار ناصرالدین شاه بابیان در پی شورشی قصد جان شاه را نمودند و یکنفر بابی به نام محمدصادق همراه با دوستش در مجاورت قصر شاهی واقع در نیاوران شمیران به شاه حمله کردند.در طول این مدت میرزا یحیی و میرزا حسینعلی در ده افجه نزدیک قصر بهاری شاه به‏سر می‏بردند. میرزا یحیی که در این مقطع جانشین باب محسوب می‏شد موقعیتی خاص داشت ؛ چون اولا : بنا به نوشته و مهر و دستخط باب رهبریت بهائیان را بر عهده داشت ، بنابراین برای بابیان شخص مهمی به شمار می‏رفت.ثانیا : به علت سن کم هنوز آن چنان راه و چاه را نمی‏دانست و برادر بزرگترش میرزا حسینعلی به عنوان وکیل و پیشکار وی کارها را انجام می‏داد. میرزا یحیی هنگام جانشینی کمتر از بیست سال داشت، پیروان میرزا یحیی یا صبح ازل را ازلی می‏گویند. به هر حال طبق وصیت باب میرزا بهاء وکیل میرزا یحیی شد و اولین کاری که کرد او را از انظار، پنهان داشت تا به وی گزندی نرسد، سپس میرزا حسینعلی به انجام وصیت باب پرداخت. بابیان هم فقط از طریق میرزا حسینعلی با میرزا یحیی تماس و ارتباط پیدا می‏کردند. قبل از سوء قصد به جان ناصرالدین شاه میرزا حسینعلی برادرش را به شکل دراویش، درآورد، کساء وصله‏داری بر تنش نمود، کلاه درازی بر سر و چماق و کشکول دراویش به دستش داد و به طور ناشناس روانه‏ی گیلان کرد. بابیان نیز بر این عمل صحه می‏گذارند. صحت این قضیه را بهائیان تصدیق دارند . ولی این کار را حمل بر مصلحت نموده بر صحت عمل او بدین وجه احتجاج می‏کنند که : استخلاف میرزا یحیی و کناره‏گیری از کار او، پنهان شدن وی از انظار و نیابت بهاء از او ، مخاطبه و مکاتبه، تمام اینها سیاست و تدبیر بهاء بود تا از ضرر خویش جلوگیری نماید ، زیرا وی خودش جانشین باب و صاحب امر و نهی بوده، او همان کسی است که باب به ظهورش بشارت داد بلکه او بوده است که باب را تربیت کرده و او بوده است که باب را به رسالت مبعوث نموده تا عالم را به ظهورجمال قدم و علت العلل بشارت دهد و از این جهت گفته است: «کی او را تربیت می‏نمود؟» یعنی که بود آن که باب را تربیت می‏کرد؟ چنانکه تفصیل آن در یکی از کتب آنها موسوم به کتاب سیاح است نوشته شده است. – (این کتاب را فرد مورد اعتماد بابیان نوشته، هرچه دلش می‏خواسته در آن درج نموده و آنرا به سیاح مجهولی که هیچ اسم و رسمی از او نیست نسبت داده است تا غرضی که در نفس او بوده است، انجام شود. چنان چه عادت بابیان در بیشتر کتبشان مانند کتاب رجم الشیطان و غیره چنین می‏باشد.)- در کتاب مذکور صفحه 88 و 89 مقاله‏ای نوشته است که متن فارسی آن این است: «بعد از فوت خاقان مغفور محمدشاه، رجوع به طهران نمود (یعنی بهاء) و در سِر مخابره و ارتباط با باب داشت و واسطه این مخابره ملا عبدالکریم قزوینی شهیر بود که رکن عظیم و شخص امین باب بود و چون از برای بهاءالله در تهران شهرت عظیمه حاصل و قلوب ناس به او مایل بود ، با عبدالکریم دراین خصوص مصلحت دیدند که با وجود هیجان علما و تعرس حزب اعظم ایران و قوه قاهره امیرنظام (یعنی میرزا تقی‏خان اتابک و صدراعظم) باب و بهاءالله هر دو در مخاطره عظیمه و تحت سیاست شدیده‏اند ، پس چاره‏ای باید نمود که افکار متوجه شخص غائبی شود و به این وسیله بهاءالله محفوظ بماند و چون نظر به بعضی ملاحظات شخص خارجی را مصلحت ندانستند ، قرعه‏ی این فال به نام برادر بهاءالله میرزا یحیی زدند . باری به تأیید و تعلیم بهاءالله او را مشهور و در لسان آشنا و بیگانه معروف نمودند و چون مخابرت سریه در میان بود ، این رأی را باب پسند نمود . باری میرزا یحیی مخفی و پنهان شد و اسمی از او در السن و افواه بود و این تدبیر عظیم تأثیر عجیب کرد ؛ که بهاءالله با وجود آنکه معروف و مشهور بود محفوظ و مصون ماند، این پرده سبب شد که کسی از خارج تفرس ننمود و بخیال تعرض نیفتاد...» حسینعلی بهاء از این کلکی که زد و از این کلاه درازیکه بر سر برادرش گذاشت، دو منظور داشت:
اول - آنکه از شر برادر میرزا یحیی مصون و محفوظ بماند.
دوم - آنکه دعوت بابیان به نقطه‏ی مجهولی متوجه باشد و صاحب دعوت در دسترس نباشد مبادا مردمان بزرگ و اشخاص فاضل با وی تماس بگیرند و بر جهالت و سفاهت او آگاه شوند آنگاه از مسلک آنها اعتراض کنند.
حسینعلی بهاء این سیاست را از سوء سیاست حاج میرزا آقاسی وزیر بی‏تدبیر محمدشاه آموخته باشد؛ که وی باب را در قلعه‏ی چهریق محبوس نموده و رابطه‏ی مردم را با او قطع کرد و مردم نتوانستند بفهمند که این مرد تا چه اندازه جاهل و نادان است. لاجرم در وهم و خیال افتادند و به عبارت فریبنده مبلغین بابی مغرور شدند و در نتیجه تعدادی از افراد ناراضی بدین مسلک موهوم متمایل گردیدند. چنین می‏نماید که حسینعلی بهاء بدین نکته متوجه گشته باشد و یا سیاستهای خارجی بدو الهام داده باشند و او این سیاست را تعقب نموده باشد. (3)

3. حسینعلی نوری
 

میرزا حسینعلی بهاءالله که فرقه ضاله‏ی بهایی خود را پیرو او می‏دانند، در سال 1233 هجری (دو سال قبل از تولد علی‏محمد باب) در تهران متولد شد، او در تحت کفالت پدرش میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری مازندرانی بزرگ شد، و نظر به این که میرزا بزرگ در دستگاه حاکم تهران سمت منشی‏گری داشت، او از لحاظ مادی در رفاه کامل به سر می‏برد، روی این اساس، حسینعلی بهاء در خانواده‏ی ثروتمندی بزرگ شده است و طبیعی است، حتما در همان اوان کودکی برای تحصیل به مدرسه گذارده می‏شود. بهائیان می‏کوشند وی را درس نخوانده و به اصطلاح «امی» معرفی کنند . ولی خود بهائیان در کتابهای خود به تحصیل او اقرار کرده‏اند، او ادبیات و علوم مقدماتی را در تهران تحصیل کرد و بنا به نوشته آیتی در کتاب کشف الحیل به نقل از میرزا ابوالفضل گلپایگانی (یکی از رجال بهائیه) حسینعلی مدتها نزد میرزا نظر علی حکیم درس خوانده است و مدت دو سال که در سلیمانیه کردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه می‏داده است. وی به عرفان منفی و بافندگی‏های متصوفه، علاقه داشت، در همان ابتدای تحصیلاتش با صوفیان و نویسندگان و فضلای آنها (که با پدرش رفاقت و دوستی داشتند) معاشرت داشت. از این رو، وقتی که بزرگ شد در سلک درویشان و متصوفه درآمد، چنان که از عکس او که نشان دهنده‏ی گیسوهای بلند و موهای پریشان او است پیدا است، همان گونه که پسرش عبدالبهاء در مقاله سیاح به این مطلب اشاره کرده است. وقتی که آوازه‏ی بابیت سید علی‏محمد باب منتشر شد بنا به گفته‏ی آیتی در الکواکب الدریه در سن بیست و هفت سالگی (حدود سال 1260 هجری) به باب ایمان آورد و در سلک اصحاب او درآمد و شروع به تبلیغ و ترویج مرام بابیت کرد، .دست استعمار از ناحیه‏ی مزدوران روسیه‏ی تزار، همواره او را کمک و راهنمایی می‏کردند، یکی از قراین دخالت مأموران روسی در زندگی او این است که بلواها و فتنه‏هایی که به وجود آمده مانند آشوب خراسان، بلوای بابل، فتنه‏ی قلعه‏ی طبرس، انقلاب محمدعلی حجت در زنجان، آشوب یزد و تیریز (4) و واقعه‏ی بدشت، از زمان ایمان آوردن او به بعد بوده است!! (5)البته نویسنده این مطلب در کتاب خود «بابی گری و بهایی گری» اسناداین وقایع را نیاورده است ، و لی در کتب بهائیان و تاریخ نویسان مسلمان این حوادث ذکر شده است. (6)

4. عباس افندی
 

«میرزا حسینعلی» بهاء الله از همسراول خود پسری به نام عباس –(وی در سال 1260 هجری در تهران متولد شد)- داشت و ازهمسر دیگرش نیز صاحب سه پسر شده بود. براساس توافقی که در زمان حیات بهأالله انجام شد، قرار بود ابتدا عباس افندی، فرزند ارشد او، جانشین پدر شود و پس از او محمدعلی افندی، پسر بزرگ زن دیگرش، جای او را بگیرد. اما با مرگ «بهاء الله» بین فرزندانش جدایی واختلاف افتاد و «محمد علی افندی» به همراه برادران و خواهرانش و پسرعموها همگی علیه عباس افندی (عبدالبهاء) پسر بزرگ بهاء الله شوریدند و زعامت او را گردن نگذاشتند. اما در نهایت او به جانشینی بهاء الله دست یافت و با عنوان «عبدالبهاء» تا سال 1300 شمسی رهبری فرقه ضاله بهائیت را در دست داشت. (7)عباس افندی چنان که از نوشته‏هایش (مقاله شخصی سیاح و مفاوضات و الواح مختلفه) استفاده می‏شود در تحصیل علوم گوناگون ادبی و عقلی زحمات زیادی را متحمل شده است. وی که هشت سال و اندی در تهران، و دوازده سال در بغداد، و پنج سال در ادرنه، و بقیه‏ی عمر را در عکا و حیفا به سر برد، تمام رموز اغفال اغنام الله (گوسفندان خدا) را یاد گرفت و در میان این کشمکش‏ها و تبعیدها، تجربه‏ها آموخت، و به رموز و ترفندهای نفوذ در دیگران آگاه گردید. او به مراتب از پدرش حرفه‏ای‏تر بود، بلکه به گفته‏های پدر سر و صورتی داد، و با توجیهات مضحک به ایرادهایی که از طرف پیروان باب و صبح ازل و دیگران می‏شد جواب می‏داد، بهائیان عباس افندی را در همه‏ی شؤون، آیتی از آیات خدا دانسته، و او را در میان هیولایی از افسانه‏ها و دروغ‏ها قرار داده‏اند.
«عباس افندی» روحیه ای محافظه کار داشت و همواره خود را «غلام بهاء» می خواند. وی بشدت وابسته بود و هر روز خود را در ظل حمایت یک دولت قرار می داد. او درابتدا وابسته به «روسیه تزاری» بود و از حمایت و پشتیبانی این دولت نهایت بهره برداری را می کرد. زیرا دولت روسیه نخستین کشوری بود که مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و با کمک های خود باعث ایجاد اولین معبد- «مشرق الاذکار» - آنها در شهر «عشق آباد» شد. وابستگی به روسها به هیچ وجه نزد بهائیان زشت و مذموم نبود. تا آنجا که «عبدالبهاء» با تمام وجود در خدمت اهداف استعماری این دولت قرارداشت و حتی برای آنها جاسوسی می کرد. ماجرای جاسوسی رهبر بهائیان درجریان یک تحقیق آشکار شد و تا آن حد موجب خشم مقامات دولتی عثمانی قرارگرفت که جمال پاشا فرمانده کل قوای این کشور تصمیم به اعدام او گرفت. دراین زمان دولت انگلستان به صورت علنی به حمایت از بهائیان برخاست و لرد بالفور - وزیرامورخارجه بریتانیا وصادر کننده اعلامیه معروف «بالفور» پیرامون تشکیل دولت اسراییل - طی تلگرافی از ژنرال آلن بی فرمانده قوای انگلیس در فلسطین خواست تا با تمام توان به حمایت از عبدالبهاء برخیزد. عبدالبهاء تا سال 1917 میلادی و پیروزی انقلاب کمونیستی در پناه روس های تزاری بود و پس از آن خود را به دامان انگلیسی ها انداخت. به طوری که وقتی نیروهای انگلیس دولت عثمانی را در جنگ اول جهانی شکست دادند و وارد فلسطین شدند، فوراً «عبدالبهأ» را مورد لطف قرارداده و به او نشان عالی «پهلوانی»- که در شمار نشان های مهم دولت انگلیس است - اعطا کردند و به خاطر خدماتش به دولت انگلیس به وی لقب « سِر» بخشیدند. از رهگذر اعطای این نشان و لقب بود که عبدالبهاء لوح ویژه ای به زبان عربی درمدح انگلستان صادر کرد و ژرژ پنجم پادشاه وقت این کشور را دعا نمود. متن ترجمه این لوح به شرح زیر است: «بارالها سرا پرده عدالت در این سرزمین برپا شده است و من تو را شکر و سپاس می گویم... پروردگارا امپراطوربزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی ات مؤید بدار و سایه بلند پایه او را براین اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز...». (9)صبحی مهتدی در مورد خدمتکاران عبدالبهاء در حیفا می‏نویسد: «در حیفا میان چاکران عبدالبهاء دو هندی بودند یکی به نام اسفندیار و دیگری به نام خسرو. اینها را در کودکی از هندوستان بی آگهی پدر و مادر ربوده و گریزانده بودند. خسرو می‏گفت: من و دیگران با دست سید مصطفی رنگونی به اینجا آمدیم. سید مصطفی رنگونی یکی از مبلغان بود که روش هندی داشت... این مرد با دست خود و با دستیاری دیگران خسرو و اسفندیار و بشیر را بازی دادند و فریفتند و ناگهان به درون کشتی کشاندند... اسفندیار بسیار ساده و بی‏دانش بود کارش رانندگی و خانه‏اش در اصطبل نزد اسب‏ها بود...» (10)در این ایام، اندک اندک حرکت های استعماری در کشورهای مسلمان آغاز شده بود و مردم این کشورها تلاش هایی را برای رهایی آغاز کرده بودند. به دنبال آغاز اینگونه تحرکات ضداستعماری در شمال آفریقا و کشورهای مستعمره فرانسه بود که دولت فرانسه هم با هدف ایجاد اختلاف بین مسلمانان، از عباس افندی (عبدالبهأ) درخواست می کند تا گروهی از مبلغین بهایی را برای تبلیغ بهائیت به کشورهای «الجزایر» و «مراکش» و «تونس» وجزایر مسلمان نشین اطراف آفریقا اعزام دارد. او تلاش زیادی در راه گسترش این فرقه استعماری به کار برد؛ و مبلغینی را به نقاط مختلف جهان ازجمله آمریکا فرستاد. از او نوشته هایی بجای مانده که از سوی بهائیان باعنوان «مکاتیب» چاپ شده است. عبدالبهاء در سال های آخر عمر سفرهایی به آمریکا و اروپا کرد. او که پس از انگلیس خود را وامدار استعمارجدید می دانست، در سفر به آمریکا خطاب به جمعی از دزدان انسان نما و اتو کشیده آمریکایی آنها را برای غارت منابع ایران چنین دعوت کرد: «از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا، مملکتی بهتر از ایران نیست ، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است، امیدوارم که ملت آمریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر گردد.» . (11)و لوحی از عبدالبهاء در میان بهائیان موجود است که حاکی از نقش بهائیان در وابسته کردن ایران و دیگر ممالک اسلامی به آمریکاست:خطابه مبارک در بروکلین 17 جون 2 رجب 1330 مژده باد مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود، مژده باد مژده باد که صهیون ره رقص آمد، مژده باد مژده باد اورشلیم الهی از آسمان نازل شد، مژده باد مژده باد که بشارت الهی ظاهر گشت، مژده باد مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید، مژده باد مژده باد که یوم اکبر الهی ظاهر شد، مژده باد مژده که علم وحدت عالم انسانی بلند گردید، مژده باد که خیمه صلح اکبر موج زد، مژده باد مژده باد که نسیم رحمانی وزید، مژده باد مژده باد که سراج الهی روشن شد، مژده باد مژده باد که در این قرن اعظم جمیع اسرار و نبوات انبیاء ظاهر و هویدا گشت، مژده باد مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلی نمود، مژده باد مژده باد که آسیا و آمریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند.» (12)عباس افندی که از راه‏های مختلفی در راه تبلیغ بهایی‏گری تلاش می‏کرد، پا را فراتر گذاشت، مبلغینی را به آمریکا فرستاد و سرانجام خودش نیز سفری به آمریکا کرد، گر چه در این مسافرت به نتیجه‏ی کامل و دل‏خواه نرسید، اما لانه فساد و جاسوسی را در آن سامان راه انداخت که اثرش بعدها آشکار گشت، بهائیان می‏گویند: او در این مسافرت‏ها نزدیک هفتاد نفر را بهائی کرد. او سه کتاب به نام‏های زیر نوشت:
1- مقاله شخصی سیاح که در تاریخ باب و بهاء نوشته شده و مؤلف آن یک سیاح گمنام معرفی شده است.
2- کتاب مفاوضات، که به نظر بهائیان این کتاب پس از فرائد گلپایگانی علمی‏ترین کتاب بهائیان است.
3- الواح و مکاتیب و نامه‏هایی که او به اشخاص مختلف نوشته و بهائیان آن‏ها را جمع‏آوری کرده و به نام «مکاتیب» به چاپ رسانده‏اند. از کتب بهائیان مانند رحیق مختوم (ج 2 ص 767) و کواکب الدریه (ج 2، ص 200) استفاده می‏شود که عباس افندی تا آخرین روز عمر، به مسجد مسلمانان می‏رفته و در نماز جماعت آنها شرکت می‏کرده است. (13)
عبدالبها سرانجام در 75 سالگی که بیشتر عمرش را در عکا و حیفا به سر می‏برد درتاریخ 27 ربیع‏الاول 1340 هجری قمری (سال 1300 هجری شمسی) مرد و او را در «عکا» واقع در فلسطین اشغالی دفن کردند. (14)

5. شوقی افندی
 

عباس افندی هنگام مرگ فرزند پسرنداشت. پس از مرگ او با قرار تازه ای که گذاشته شده بود، رهبری بهائیان به نوه دختری او که شوقی افندی نام داشت رسید و وی با نام شوقی ربانی سرکردگی فرقه ضاله بهائیت را در دست گرفت. شوقی افندی که بهائیان وی را «شوقی ربانی» می خوانند، در سال 1314 قمری به دنیا آمد. پدرش میرزا هادی شیرازی و مادر او ضیائیه دختر بزرگ «عباس افندی» است. شوقی افندی پس از مرگ عباس افندی وصیت نامه ای را بین «اغنام الله» (پیروان بهأ) توزیع کرد وخود راجانشین عبدالبهاء خواند، اما عده ای از بهائیان به سرکردگی احمد سهرابی آن را تقلبی و ساختگی خواندند و این گروه تحت عنوان «سهرابیان» از بهائیان انشعاب کردند. (15)شوقی افندی خود را «ولی امر الله» خواند و رئیس «بیت العدل» معرفی کرد. او در دارالفنون بالیون لندن تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسی ها رشد کرده بود. شوقی افندی با شعار برابری زن و مرد دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و ازآنجا که ایران را خاستگاه «بهائیت» می دانست به پیروان خود سفارش کرد که کوشش کنند تا این روش قبل از هرجا در تهران و ایران رایج گردد. شوقی افندی که در سال 1300 شمسی، یعنی اولین سال به قدرت رسیدن رضاخان به رهبری «بهائیت» برگزیده شده بود و در سال 1336، یعنی شانزدهمین سال سلطنت محمدرضا پهلوی مرد. براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبری بهائیت در خاندان «شوقی افندی» به صورت موروثی باقی می ماند، اما برخلاف پیش بینی بهاءالله و عبدالبهاء، شوقی صاحب فرزند نشد. به همین سبب او برای اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» را لازم و ضروری دانست. شوقی افندی در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود و انتخاب او به رهبری بهائیت با توجه به رذایل اخلاقی که داشت موجب اختلاف و انشعاب های تازه ای دربهائیت شد. حتی فضل الله صبحی مهتدی - که کاتب و منشی عبدالبهاء بود- دست از این فرقه پوشالی کشیده و به دامان پاک اسلام رو آورد و خاطرات خود را از رفتار زشت «شوقی» انتشار داد. براساس نوشته ها و خاطرات صبحی، شوقی افندی (ربانی) گرایش شدیدی به همجنس بازی داشته و توضیح داده است که چگونه رهبر بهائیان جهان اوقات خود را با همجنس بازی به عنوان «مفعول» می گذرانده است. این امر، از دلایل رویگردانی چند تن دیگر از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت نیز بود. شوقی ربانی در سال 1336 شمسی به مرض آنفلوآنزا در لندن درگذشت. (16)

6. بیت العدل
 

میرزا علی محمد باب یک سال قبل از کشته شدنش - چنانکه ملاحظه شد - میرزا یحیی صبح ازل را به جانشینی خود تعیین کرده بود، که دیدیم این وصیت انجام نیافت، و میرزا حسینعلی بهاء گوی از دست برادر و رقیب خود ربوده به رهبری گروه رسید. اما بهاء خود چون دارای فرزند ذکور بود، جانشینی خویش را به فرزند خود تفویض کرد. و بدینسان میرزا عباس (عباس افندی) با عنوان عبدالبهاء، بر مسند رهبری تکیه زد. در اینجا نکته‏ای بس شگفت‏آور وجود دارد، که در طول زمان، یکی از کوبنده‏ترین حربه‏ها را علیه بابیان و بهائیان تشکیل می‏دهد. و آن اینکه تبار همه‏ی رهبران بهائی از نظر اولاد ذکور مقطوع است، و هیچکدام از اینان صاحب فرزند پسر نبوده‏اند. در مورد میرزا حسینعلی بهاء نیز، این حقیقت را باید پذیرفت که فرزندان پسرش قبل از پیدایش باب و گرایش وی به مسلک جدید متولد شده بودند. از آن پس ملاحظه می‏کنید که هیچکدام از رهبران بهائی صاحب اولاد پسر نیستند. در اینجا سخن از گزافه‏گویی و خرافه پرستی نیست، بلکه بحث در این زمینه است که چرا پس از میرزا حسینعلی و مخصوصا بعد از مرگ شوقی افندی، موضوع رهبری بهائیان اینگونه دچار تشتت و دسته بندی و انشعاب و افتراق شد. میرزا حسینعلی به احتمال قوی، بدان خاطر که خود فرزندان ذکوری داشت توصیه کرده بود که جانشین هر رهبری باید در زمان حیات خود او معین و نام برده شود، اما همین توصیه مشکلاتی بس بزرگ به بار آورد، زیرا نه فرزند او را پسری بود و نه شوقی و دیگران را... به هر حال، دستگاههای رهبری بهائیان و سازمان ایادیان کوشیدند، تا این مشکل را به نحوی حل و فصل کنند. اما این مطلب خود مقدمه‏ی مشکلات و تشنجات بسیار دیگری در جامعه‏ی بهائیان شد،
شاید انگیزه‏ی اصلی شوقی افندی، در ایجاد بیت العدل و انتخاب اعضای آن نیز همین بوده است، به هر حال، این موضوع خود یکی از علل اساسی انشعابات بعدی است. یکی از وظایف خطیری که شوقی ربانی قبل از درگذشت بایست بدان عمل کند، تعیین جانشین بود. وی فرزندی نداشت. اما طبق وصیت‏نامه‏ها و سنتهای رهبران پیشین، مخصوصا به عقیده‏ی مخالفانش، که هم اکنون در رأس سازمان بهائیت قرار دارند، او می‏بایست با ذکر اسم و تعیین قطعی کسی را که بعد از او در رأس بهائیت قرار می‏گرفت و به نام « ولی امراله » نامیده می‏شد، تعیین کند، و حال آن که وی دست به چنین اقدامی نزد. عبدالبهاء در وصیت‏نامه‏ای خطاب به شوقی افندی می‏گوید: « ای احبای الهی، باید ولی امراله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید.» او همچنین می‏گوید:« ای یاران، ایادی امراله را باید، ولی امراله تسمیه و تعیین کند. » در آن هنگام که « شوقی ربانی » زنده بود و جریان بهائیت را در سراسر جهان اداره می‏کرد، با توجه به وصیتنامه‏ی عبدالبهاء عده‏ی کثیری از پیروانش چنین تصور می‏کردند که او دارای فرزند ذکوری است که برای اداره‏ی جامعه‏ی بهائیت بعد ازخود او تربیت می‏شود و حتی به جانشین وی لقب « ولی امر ثانی » نیز داده بودند. اطرافیان شوقی ربانی که در نقاط مختلف جهان پراکنده بودند، یا در«عکا » و «حیفا» به سر می‏بردند، می‏خواستند بدانند « شوقی» بعد از مرگش چه کسی را جانشین خود خواهد کرد، لذا دو نفر از بهائیان - به قول موافقین -« در مقام جسارت برآمده و از هیکل مبارک » درباره‏ی جانشینش سئوال کردند. این دو نفر« محمد لبیب » و خانم « ویولت نخجوانی» بودند که شوقی در جواب آنها چنین گفت: « این امور به شخص من است، هر تردید و تشویشی در این خصوص، از سستی ایمان احباست». در تفسیری که از بهائیت، در دوران شوقی ربانی، کرده‏اند. می‏گویند که اداره کننده‏ی بهائیت یا به قول خودشان « نفس مظهر الهی » دو جانشین برای خود تعیین کرده است:
1- مأمورین وضع احکام غیر منصوصه.
2- مأمورین و منتخبین تبیین و تفسیر و تأویل احکام منصوصه و کلیه‏ی آیات سماویه.
شوقی ربانی که خود می‏دانست فرزند و جانشین بلا انقطاعی ندارد، برای اداره‏ی بهائیت، تشکیل و تأسیس « بیت العدل اعظم الهی » را لازم دانست. او ایجاد بیت العدل را در آغاز ولایت خود به همه‏ی بهائیان جهان اطلاع داده بود. منتهی از همان روزی که وی خبر ایجاد این تشکیلات را به همگان اعلام داشت، زمزمه‏های مخالفت از هر سو بلند شد.بهائیان بخصوص کسانی که سالها عمر خود را در تبلیغ بهائیت صرف کرده بودند، تشکیل بیت العدل اعظم را طبق الواح وصایا (که جداگانه توصیف شده است)، می‏دانستند. عبدالبهاء در الواح وصایا گفته بود، هرگاه ولی امراله (شوقی ربانی) طبق یک وصیت نامه مخصوص - شبیه وصیت نامه‏ی خود او، که به الواح وصایا معروف است - جانشین خود را که « ولی امر ثانی » خوانده می‏شود، تعیین کرد می‏بایست:
1- از بین رجال بهائی هشت نفر را در درجه‏ی اول انتخاب کنند.
2- این هشت نفر به ریاست « ولی امر ثانی» - یعنی کسی که شوقی ربانی او را به ریاست و پیشوایی انتخاب کرده - دور هم گرد آمده، تشکیل جلسه دهند و بهائیت را اداره کنند. عبدالبهاء نام چنین تشکیلاتی را « بیت العدل اعظم» گذارده است. شوقی ربانی پس از درگذشت عبدالبهاء، در ژانویه 1922، به جانشینی وی منصوب شد. او در اولین لحظات چگونگی اداره بهائیت را چنین اعلام کرد:
1- از حضرت عبدالبهاء تمنای عون و عنایت می‏نمایم که اینجانب را به اجرای وصایای مبارکه که اهم آنها تعیین جانشین و انتخاب ایادی امراله است موفق بفرمایند.
2- تمهیدات لازمه‏ی کامله را که جهت انتخاب و تأسیس بیت العدل عمومی لازم و ضروری است فراهم آورده به یاران ابلاغ خواهد شد.
3- تکلیف بیت العدل را تکلیف شدید خود دانسته و معتقد است که: « کلیه‏ی افکار و قوای خود را حصر در فراهم نمودن تمهیدات مهمه‏ی لازمه از برای تشکیل بیت العدل اعظم الهی خواهد نمود ». اولین باری که شوقی ربانی نظرات خود را اعلام کرد، به هیچ وجه از تعیین جانشین بخصوصی برای خود صحبت نکرده بود، بلکه همه هم خود را متوجه تشکیل بیت العدل کرد و آن را « تکلیف شدید » نامید. او در نقشه‏ی ده ساله‏اش می‏گوید: « ... ای احبای الهی، باید ولی امراله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید، تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد ». همان طوری که گفته شد، شوقی ربانی، تأسیس بیت العدل را که سمت جانشینی خودش را داشت به علت نداشتن فرزند ذکور مقدم بر هر کار دیگری می‏دانست. سرانجام، شوقی ربانی، پس از بیست و نه سال، اعضای « بیت العدل اعظم » را انتخاب کرده و این مرکز را تشکیل داد. این انتصاب نامه‏ی هیئت بین‏المللی بهائی حیفا، به دستور شوقی ربانی در اخبار امری سال 109 بهائی و با مقدمه‏ای به این شرح چاپ شده است: « حضرت ولی امراله کرارا به اعضای هیئت خاطر نشان فرموده‏اند که اقدامات روحانی و اداری در این کشور باید مبتنی بر لوح کرمل باشد... سفینه اله شریعت الهی و اشاره به بیت العدل عمومی است که هیئت بین‏المللی کنونی جنین آن است، و باید پس از طی مراحل متوالی به بیت العدل تبدیل و در همین کوه مقدس مستقر گردد، و وظائف مقدسه‏ی خود را انجام دهد. اعضاء هیئت بین‏المللی بهائی به شرح ذیل است:
1- ایادی امراله امه البهاء روحیه خانم ماکسول عضو رابط بین ولی امراله و هیئت.
2- ایادی امراله چارلز میسن ریمی - رئیس
3- ایادی امراله املیاکالنر - نائب رئیس
4- ایادی امراله لیروی ایواس - منشی
5- ایادی امراله یوگوجیاگری - عضو سیار
6- ایادی امراله امه اله جسی رول - امین صندوق
7- ایادی امراله امه اله اتل رول - معاون منشی برای مکاتبه با غرب
8- ایادی امراله لطف اله حکیم - معاون منشی برای مکاتبه با شرق
9- امه اله سیلوا آیواس،طبق تلگراف مورخ می 1955 نیز تعیین شد. »
خبر انتصاب این عده به عضویت « بیت العدل اعظم » که به نظر منشعبین فعلی و اشاره‏ای که خود شوقی ربانی کرده باید به آن « جنین بیت العدل اعظم » عنوان داد، علاوه بر اینکه در اخبار امری سال 109 بهائی، شماره‏ی 5، چاپ شده در صفحه‏ی 15 توقیع 110، شوقی ربانی و تلگراف روز 8 مارس 1952 نیز منعکس شده است. شوقی ربانی در توقیع 110 در این باره می‏نویسد: « ... هیئت بین‏المللی بهائی که مقدمه‏ی تأسیس محکمه‏ی علیا در ارض میعاد و منتهی به انتخاب اعظم هیئت تشریعیه‏ی عالم بهائی است، و تأسیس دیوان عدل الهی خواهد گشت، تکمیل و وظائف اعضایش و هیئت عامله‏اش کاملا تعیین گردید... ». هنگامی که این انتصابات از جانب شوقی ربانی صورت گرفت، و بظاهر همه محافل روحانی و ملی بهائیت در جهان آن را قبول کرده « و هیئت شورای بین‏المللی » یا « جنین بیت العدل اعظم » را بعد از مرگ شوقی اداره کننده سازمان بهائیت دانستند. ولی هنوز چندی از این انتخابات نگذشته بود که ناگهان زمزمه‏ی مخالفت بلند شد. زیرا عده‏ای انتصابات را صحیح ندانسته و در صلاحیت و شخصیت انتخاب شوندگان شک کردند. وقتی این خبر به شوقی ربانی رسید، روز نهم ژانویه‏ی 1951 تلگراف زیر را به همه‏ی محافل جهان مخابره کرد: « به محافل ملیه در شرق و غرب تصمیم خطیر تاریخی تأسیس اولین شورای بین‏المللی بهائی را ابلاغ نمائید. این شوری طلیعه‏ی مؤسسه‏ی کبرای اداری است که در میقات معین در جوار مقامات علیا در ظل مرکز روحانی جهانی امراله که در دو شهر حیفا و عکا استقرار دارد تشکیل خواهد گردید. تحقیق نبواتی که درباره‏ی تأسیس حکومت اسرائیل از فم مطهر شارع امر الهی و مرکز میثاق صادر و حاکی از پیدایش ملت مستقلی در ارض اقدس پس از مضی دو هزار سال می‏باشد، و پیشرفت سریع مشروع تاریخی ساختمان قسمت فوقانی مقام اعلی در کوه کرمل، و درجه‏ی رشد کنونی محافل نه گانه‏ی ملیه که با کمال جدیت در سراسر عالم بهائی به خدمات امریه قائمند، مرا بر آن می‏دارد که تصمیم تاریخی فوق را که بزرگترین قدم در سبیل پیشرفت نظم اداری حضرت بهاءاله در سی سال اخیر محسوب اتخاذ نمایم. این شورای جدید التأسیس عهده‏دار انجام سه وظیفه می‏باشد: اول آن که با اولیاء حکومت اسرائیل ایجاد روابط نماید. ثانیا مرا در ایفای وظائف مربوط به ساختمان فوقانی مقام اعلی کمک و مساعدت کند. ثالثا با اولیای کشوری در باب مسائل مربوط به احوال شخصیه داخل مذاکره شود. و چون این شوری که نخستین مؤسسه‏ی بین‏المللی و اکنون در حال جنین است توسعه یابد عهده‏دار وظایف دیگری خواهد شد و به مرور ایام به عنوان محکمه رسمی بهائی شناخته شده سپس به هیئتی مبدل می‏گردد، که اعضایش از طریق انتخاب معین می‏شوند و موسم گل و شکوفه آن هنگامی است که به بیت العدل عمومی تبدیل و ظهور کامل ثمرات آن وقتی است که مؤسسات متفرعه‏ی عدیده آن تشکیل گشته به صورت مرکز اداری بین‏المللی بهائی در جوار روضه‏ی مبارکه و مقام اعلی که مقر دائمی آن خواهد بود انجام وظیفه نماید. با قلبی مملو از شکرانه و سرور تشکیل این شورای بین‏المللی را که پس از مدتها انتظار به وجود می‏آید تهنیت می‏گویم. این تأسیس در صفحات تاریخ به منزله بزرگترین اقدامی است که مایه‏ی افتخار عهد دوم عصر تکوین دور بهائی محسوب خواهد شد، به طوری که هیچ یک از مشروعاتی که از آغاز نظم اداری امراله از حین صعود حضرت عبدالبهاء تا به حال به انجام آن مبادرت گشته بالقوه به این درجه از اهمیت نبوده است، و صرف نظر از اقدامات باهره‏ی جاودانی در دور مبشر و شارع و مرکز میثاق یعنی در عصر اول از دور مشعشع کور پانصد هزار ساله بهائی، این تأسیس رتبه‏ی اول را حائز است. شایسته است که این ابلاغیه را به وسیله‏ی لجنه‏ی ارتباط منتشر نمائید. «شوقی - حیفا - اسرائیل 9 ژانویه‏ی 1951»شوقی ربانی سپس در پیام 9 - 2 - 1922 مجددا وعده می‏دهد: « ... انشاء الله... تمهیدات لازمه‏ی کامله از برای انتخاب و تأسیس بیت العدل عمومی... ابلاغ به یاران خواهد شد... »قبل از تشکیل « بیت العدل اعظم » شوقی در کتاب « دین حضرت بهاءالله » چنین می‏گوید: « ... صعود حضرت عبدالبهاء خاتمه‏ی اولین عصر یعنی عصر رسولی دیانت بهائی را مشخص کرده، و شروع عصر تکوین را که مقدر است شاهد ظهور تدریجی نظم اداری شود اعلان نمود. تأسیس این نظم اداری را باب بشارت داده، اصول آن را بهاء الله نازل فرموده، و کیفیت آن را عبدالبهاء در الواح وصایای خود تدوین فرموده، و پایه‏های آن را هم اکنون هیئتهای محلی و ملی که از طرف مؤمنین انتخاب می‏شوند بنیان گذاری می‏نمایند. و همین هیئتهای ملی و محلی زمینه را جهت تأسیس آن هیئت جهانی که بعدا موسوم به بیت العدل اعظم خواهد شد فراهم می‏نمایند. همین هیئت جهانی به همکاری اینجانب که رئیس آن و مبین مجاز تعالیم بهائی می‏باشم، امور جامعه‏ی بهائی را به هم مرتبط و اداره نموده و در محل دائمی خود در ارض اقدس تأسیس و مستقر خواهد شد... ». در نوامبر سال 1927، بار دیگر شوقی ربانی درباره‏ی سازمان اداره‏ی بهائیت در توقیع جداگانه‏ای چنین نوشت: « ای احبای الهی، تعیین ایادی امراله و تنفیذ احکام مقدسه‏ی شریعت اله و تشریع قوانین متفرعه از منصوص کتاب اله و انعقاد مؤتمر بین‏المللی پیروان امر حضرت بهاءالله و ارتباط جامعه‏ی بهائی به انجمنهای متفرعه علمیه و ادبیه و دینیه و اجتماعیه‏ی کل، به تشکیل و استقرار بیت عدل اعظم الهی در ارض اقدس در جوار بقاع مرتفعه‏ی منوره علیا منوط و معلق، زیرا این معهد اعلی سرچشمه‏ی اقدامات و اجرائیات کلیه بهائیان است و معین و مرجع این عبد ناتوان » . (17)

فصل دوم : اعتقادات و احکام بهائیت
 

در این قسمت ما اعتقاداتی که بهائیان نسبت به بزرگان خود دارند را بیان نموده و در ضمن به تناقض گویی آنها می پردازیم . البته ذکر این نکته مهم است که ما قضاوت را به عهده خوانندگان محترم می گذاریم زیرا دراین مجال وقت و فرصت این مطلب را نداشته ؛ این نقد و بررسی بحث و موقعیت دیگری می طلبد .اعتقادات بهائیان درمورد سید علی محمد باب
بهائیان درمورد اولین رهبر خود 6قول و عقیده دارند که به آنها اشاره می شود:
1- بهائیان معتقدند که سید علی محمد شیرازی همان امام زمان شیعیان است که ظهور فرموده است. تحقیقا دلیلی بر این مطلب ندارند جز گفته‏ی مبلغین.
2- قول خود سید باب که خود را نائب امام زمان معرفی کرده است. [ادعای بهائیان و خود او را که امام زمان است رد می‏کند.]
3- قول عباس افندی که معتقد است سید علی محمد باب پیغمبر است.
4- قول دوم عباس افندی که سید باب قائم موعود شیعیان است.
5- قول دوم باب بر اینکه او خداست .
6- قول سوم عباس افندی که او را خدای دیدنی معرفی می‏کند .
خواننده‏ی عزیز توجه فرمودید که درباره‏ی سید علی محمد باب شش قول است، به عقیده‏ی شما کدام قول را بپذیریم و ایشان را دارای چه مقامی تصور کنیم؟ اگر بگوئیم امام است، ممکن است به آقا برخورد کند بگوید من پیغمبر بودم، شما بیخود مرا امام گفتید. اگر بگوئیم آقا پیغمبر است، امکان دارد پرخاش کند که من خدا بودم، شما بیخود مقامم را پائین آوردید. اگر واقعا هم خدا باشد، ما را به بهشتش راه نخواهد داد! خوب است اول بگوئیم: سید علی محمد باب یا عباس افندی دعوایشان را صاف کنند، آنگاه که یک قول شدند به ما بگویند تا بپذیریم. خواننده‏ی محترم! مگر معقول است که یک انسان گاهی امام، گاهی پیغمبر، گاهی خدا باشد؟ و آیا کسی که گفتارش تا این مقدار پریشان باشد که پیروانش نتوانند بگویند آقا چه کاره است، انسان تحت چه عنوانی می‏تواند به ایشان دست ارادت بدهد؟ قول به حق نزدیک‏تر یا گفتار درست و راست این است که بگوئیم ایشان هیچکاره بودند و اختلال حواس داشتند. (18)
اعتقادات بهائیان در مورد حسینعلی نوری
اما رهبر دوم بهائیان کیست و چه مقامی دارد؟
درباره‏ی ایشان نیز اقوال گوناگون ذکر شده است و مقامات متعددی را یادآور گردیده‏اند که ذیلا به اختصار ذکر می‏کنیم:
1- من یظهره الله بنا بر عقیده‏ی عوام بهائیان.
2- پیغمبری،همچون موسی و عیسی و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) بنا به قول عباس افندی .
3- الوهیت طبق عقیده بهاءالله .
4- امانت دولت روس است بنابر عقیده شوقی افندی. .
5- الوهیت طبق نوشته‏ی عباس افندی . این عقاید مختلف در کتاب‏های متعدد بهائیان به تفصیل ذکر شده است. (19)

نظرات بهاء در مورد خود
 

در لوح علی ، بهاء از بندگانش شکوه می کند:
«غو الذی نفسی بیده لم یکن الیوم ظلم اعظم من ان الذی ینطق فی کل شان بانی انا الله لا اله الا هو ارادان یثبت العباده بانه یکون مقتدرا بان یبذل اسما من الاسما» ترجمه: سوگند به آنکه جانم در دست قدرت او است ، امروز ستمی بزرگتر از این نمی شود کسیکه همواره می گوید من خدایم و جز من خدایی نیست خواسته است که بر بندگانش ثابت نماید که می تواند نامی از نامهای یکی از شما را عوض کند (اما آنها قبول نمی کنند.)
و در تکمیل مراتب توحید بهاء در کتاب بدیع به نقل از باب می گوید:
«لا اله الا هو لا اله الاانت لا اله الا انا لا اله الا الذی لا اله الا ایای رب العالمین جمیعا لا اله الا ایاک رب العالمین جمیعا».
ترجمه: «خدایی نیست مگر او، خدایی نیست مگر تو، خدایی نیست مگر من، خدایی نیست مگر آنکه خدایی نیست مگر مرا پروردگار همه جهانیان، خدایی نیست مگر ترا پروردگار همه جهانیان» (20)

القابی که بهاء برای خود قائل شده است
 

القابی که بهاء به خود نسبت داده است و به کرات در الواح و آیاتش دیده می شود این است که خود را :
1-حق جل جلاله با علم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید دانسته،
2-خود را مکلم طور (کسی که با حضرت موسی سخن گفت)
3-فرستاده جبرئیل بر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)
4-قیوم الاسما
5-سلطان بیان (پادشاه کتاب باب) و نازل کننده بیان و کنز مخزون
6-اراده الله و مشیت الله،
7- اقلم اعلی و مظهر اسما و صفات خدا
8-مظهر نفس الله و مشرق امر خدا
9-مولی الوری سدرة المنتهی نامیده است.
در بسیاری از نامه های خود از جمله چنین به پیروان خود عنایت کرده است:
9-جناب حیدر قبل علی و محمد قبل حسین علیها بهائی.
10- یا این که می گوید: البها المشرق من افق سما عنایتی علیکم عنایتی علیکم.
11- به غلامعلی نامی از مریدانش می گوید: علیک و عنایتی.
12- نامه های خود را به جای نام خدا به نام خود شروع کرده به جای بسم الله الرحمن الرحیم می گوید: «باسمی المهیمن علی الاسماء» یا «باسمی المشرق من افق البلا» (21)

بعضی از تناقض گویی ها و خرافات بهائیان
 

هرچند در سطور بالا به بعضی از تناقضات اعتقادی این آیین اشاره شد ولی برای واضح شدن مطلب نمونه های دیگری نیز آورده می شود.

1-توبه نامه باب
 

بعد از دستگیری و مباحثه باب با بعضی از علمایی عصر او توبه نامه ای را که خود بهائیان نیز به آن اذعان دارند به شرح ذیل نگاشت :«فداک روحی الحمدلله کما هو اهله و مستحقه» که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال برکافه عباد خود شامل گردانیده بحمدالله ثم حمدا له که مثل آن حضرت را ینبوع رافت و رحمت خود فرمود که بظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحیم بر یاغیان فرموده اشهدالله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که بر خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد اگر چه به نقسه وجودم ذنب صرف است ولی قلبم چون موقن به توحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلم جاری شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. «استغفرالله ربی و اتوب الیه» و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجت الله علیه السلام را محض ادعای مبطل و این بنده را هیچ ادعائی نبوده و نه ادعایی دیگر . مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رافت و رحمت خود سرافراز فرماید والسلام. (22)توبه نامه باب در کتاب کشف الغطاء نوشته ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی)وجود دارد .

2-نسخ شریعت 13 ساله
 

سید علی محمد باب به تند نویسی مشهور بود؛ از قلم او آثاری به نامهای بیان فارسی، احسن القصص و صحیفه عدلیه و چند لوح به جا مانده است. نوشته های او را هر خواننده ای که مطالعه می کرد گمان می نمود که هذیان گفته است و یا در حالت مستی و دیوانگی آنها را نوشته است .وقتی بهاء سر کار آمد سعی کرد نوشته ها و آثار باب را از میان ببرد و از آنها چیزی جا نگذارد و چون وجود آنها فوق العاده برای رد خود بهاء هم مضر بود به پیروان خود می گفت شریعت باب دیگر تمام شده و بهائیت شریعت مستقلی است. اما وقتی دروغی گفته شود هزاران دروغ دیگر به دنبال آن خواهد آمد. اگر شریعت قرار بود 13 سال طول کشیده و منسوخ شود دیگر چه نیازی به آوردن شریعت بود. چرا کتاب نوشت چرا احکام و تعالیم صادر کرد چرا نام پیامبر و مهدی را به خود داد و سپس ادعای خدائی کرد و دلیل روشن تر آنکه چرا هنوز بهائیان نماز بابی را می خوانند و نماز بزرگ آنان صادر شده از باب است به دلیل این که به گفته ی خود بهاء و عبدالبهاء 9 رکعت نمازی که از قلم بهاء برای بهائیان نازل شده بود به دست دشمنان افتاد و به سرقت رفت. (23)

3-نظر باب در مورد بهاء
 

باب در کتاب خود اشاره به ظهور دیگری کرد که او را «من یظهرالله» نامید و سال ظهور آن را حدودا دو هزار سال پس از ظهور خود عنوان کرد به طوری که واضحا در قسمت هایی از کتاب خویش به این که شریعت وی سالیان درازی ادامه خواهد یافت و شخصی که پس از او به پیامبری برگزیده می شود و هنوز به دنیا نیامده اشاره نموده است . حتی در جایی ماء نطفه را به دلیل این که من یظهرالله پدید خواهد آمد پاک دانست . در حالی که پس از حدود 13 سال میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقب به بهاءالله خود را من یظهرالله خواند و او دو سال از باب بزرگتر بود. (24)

4-دو خدا ولعنت خدای دیگر
 

باب در نامه ی خود به یحیی ازل (برادر بهاء و جانشین باب به وصیت خود باب) چنین می نگارد:
(هذا کتاب من الله الحی القیوم الی الله الحی القیوم، قل کل من الله یبدئون قل کل الی الله یعودون) . ترجمه: این نامه ایست از خدای زنده و بر پا دارنده جهان (باب) به سوی خدای زنده و برپا دارنده جهان (صبح ازل) بگو: همه از خدا آغاز می شوند و همه بسوی او بر می گردند. و جالب اینجاست که همین یحیی ازل که باب او را خدای زنده و برپا دارنده کل جهان معرفی می کند بهاء بر او لعنت فرستاده و می گوید: «بگو ای بی انصاف، نفسی که هزاران ازل به کلمه اش خلق شده، آیا می شود از او اعراض نمود»و بهائیان خود از این مجمل بخوانند که چگونه خدایی (باب) به خدایی (یحیی ازل) اشاره می کند و خدایی دیگر (بها) او را بنده ذلیل خویش می خواند. (25)

5-پیامبر فارس و کتاب عربی
 

میرزا حسینعلی نوری خود را پیامبری معرفی کرد که پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور نموده است و چون بیشتر آیات و روایات اسلامی به زبان عربی بودند و او نیز در همین زمینه تعلیم دیده بود ، کتاب خویش را به زبان عربی نوشت . در حالیکه او ایرانی الاصل بود و می بایست به زبان فارسی پیروانش را به سوی خود و تعالیم خود دعوت می کرد . البته کتابهائی هم به زبان فارسی نوشت که بیشتر حالت دعا و مناجات دارند و جملات و کلمات فراوانی از آنها به زبان عربی است. (26)

6-اختلاف دو وصی بهاء الله
 

حسینعلی نوری پس از خود طبق وصیت نامه ای به نام «عهدی» پسر ارشدش عباس افندی مشهور به غصن اکبر را جانشین خود اعلام کرد و پس از او نیز پسر کوچکتر محمد علی معروف به غصن اعظم را جانشین بعدی اعلام نمود.
در کتاب عهدی آمده است: قد قدرالله مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انه هو الامر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امرا من لدن علیم خبیر.
ترجمه: خداوند مقام غصن اکبر (محمد علی) را پس از مقام او (عباس) قرار داده اوست فرمان دهنده حکیم ما برگزیدیم اکبر را (محمد علی) را پس از اعظم (عباس) اینکاریست از ناحیه داننده ی آگاه. عباس خود را بنده ی بهاء خطاب نمود و به نام عبدالبهاء شهرت یافت . با این وجود خود را کمتر از پیامبران نیز معرفی نکرد و بهائیان او را ملهم به الهامات غیبیه می دانند و پرستش می نمایند .اما بندگی عبدالبهاء نسبت به پدرش حقیقی نبود ؛ چرا که به حکم خدای خویش عمل ننموده و مخالف درخواست حسینعلی که محمد علی را پس از عبدالبهاء به جانشینی انتخاب نموده بود ، از این حکم استنکاف نمود و طبق وصیتنامه ای به نام (الواح وصایا) شوقی افندی نوه ی دختری خود را به جای خود منتسب کرد. از این رو دشمنی سختی هم در بین این دو برادر ناتنی در گرفت و دو شاخه دیگر از بهائیت به وجود آمد . پیروان محمد علی را «ناقضین» و پیروان عباس را «ثابتین» می خواندند. در جریان این دشمنی ها و کینه توزیها برای کسب مقام ، زشت ترین و قبیح ترین فحاشی ها و هتاکی ها را کتباً، حضورا و غیابا به یکدیگر نمودند .این خانواده کسانی بودند که ندای صلح عمومی و وحدت عالم انسانی سر داده و خود را ناجی بشریت می خوانند و تا آنجا که می توانستند با شعارهای پوچ مردم را فریب دادند . البته فریب خوردگان چون از این همه اختلافات خانوادگی و از این همه نقص اخلاقی دور بودند و از طریق عده ای گماشته که رابط بین این خانواده با مردم بودند به بهائیت رو آورده بودند، چیز زیادی از جزئیات این مسائل نمی دانستند. در حالیکه در کتابی که یکی از خواهران عبدالبهاء نوشته بود تمام اختلافات و حتی خیانت هایی که به یکدیگر کرده بودند قید شده بود و او حتی پدر خود را به تمسخر گرفته و ادعای او را دروغین اعلام کرده بود، با این جمله که «اگر پدرم خدا بود باد فتق خود را معالجه می کرد.» (27)

دو مورد از مسائل خرافی در آیین بهائیت
 

1-ورقاء خدا را در خواب دید
 

آنچه که در ذیل می‏خوانید ، شرح ملاقات میرزا علی‏محمد ملقب به (ورقاء) فرزند ملا مهدی یزدی از جمله مبلغان این فرقه با میرزا حسینعلی است: ورقا به اتفاق پدر و برادر عازم ساحت اقدس (عکا) شد. والدش حاجی ملا مهدی در بیروت مریض و در مزرعه (قریه‏ای در لبنان) وفات کرد و ورقا با برادرش روانه عکا گردید. در اولین دفعه‏ای که به حضور جمال اقدس ابهی جل کبریائه بار یافت و دیده‏اش به جمال مبین روشن شد ، هیکل انور به نظرش آشنا آمد و یقین کرد که قبلا هیکل اکرم را زیارت کرده ، اما در کجا و چه موقع این تشرف برایش حاصل شده معلومش نگردید و چند نوبت که شرف زیارت یافت در آن مسئله حیران بود، تا آنکه روزی هنگام تشرف به او خطاب فرمودند : که ورقا، اصنام اوهام را بسوزان . جناب ورقا از این بیان مبارک دفعتا به یاد آورد که هنگام طفولیت شبی در خواب دید که در باغچه‏ی منزل مشغول عروسک‏بازی است و در بین بازی خدا آمد و عروسکها را از دستش گرفته و در آتش افکند و او فورا بیدار شد. صبح به پدر و مادر گفت : که من دیشب خدا را در خواب دیدم . والدین به او پرخاش کردند که این چه حرفی است ، مگر خدا را می‏توان دید که تو او را دیده باشی ؛ و این رؤیا به مرور زمان از خاطرش محو شده بود تا موقعی که جمال مبارک نام سوزاندن اوهام اصنام را بردند ، جناب ورقا به حکم تداعی معانی سوختن عروسک به یادش آمد و تعبیر خود را در عالم مشهود دید. (28)

2-خدا ظاهر شده است
 

دختر آقای میرزا حسینعلی ملقب به «ورقه علیا» از عزیزالله فرزند ورقای سابق الذکر پرسید: در ایران چه می‏کردید؟ برادرش روح‏الله جواب داد که تبلیغ می‏کردیم . فرمودند : وقتی که تبلیغ می‏کردید ، چه می‏گفتید ؟ عرض کرد : می‏گفتیم خدا ظاهر شده است . خانم لب را به دندان گزیده گفتند: شما به مردم می‏گفتید خدا ظاهر شده؟ عرض کرد : ما به همه کس نمی‏گفتیم ، به اشخاصی می‏گفتیم که استعداد شنیدن این کلمه را داشته باشند. خانم فرمودند : این قبیل اشخاص را چطور می‏شناختید؟ عرض کرد : به چشم اشخاص که نگاه می‏کردیم،ملتفت می‏شدیم که می‏شود چنین حرفی زد یا نه !! خانم خندیدند و فرمودند : بیا به چشم من نگاه کن ببین می‏توانی این کلمه را به من بگوئی . روح‏الله برخاست و پیش آمده دو زانو روبروی حضرت خانم نشست ومدتی به چشمانشان نگاه کردوگفت : شما خودتان تصدیق دارید. (29)

بعضی از احکام بهائیان
 

حال نظری می‏افکنیم به احکامی که باب در کتاب‏ها و کلماتش آورده است. اگر چه در «صحیفه عدلیه» به این مطلب اقرار می‏کند که:
«شریعت (اسلام) همه نسخ نخواهد شد بل، حلال محمد صلی الله علیه و آله حلال الی یوم القیامه و حرام محمد صلی الله علیه و آله حرام الی یوم القیامه». ولی عملا در احکام باب مشاهده می‏شود که حلال به حرام و حرام به حلال تغییر پیدا کرده و احکام جدیدی بیان شده است که نمونه‏ای از آنها ذیلا آورده می‏شود:

1- در باب ازدواج:
 

«و لا یجوز الاقتران لمن لا یدخل فی الدین»، یعنی «ازدواج بابی با کسی که در دین بابیان نیست جایز نمی‏باشد» (بیان، باب 15) باب درباره‏ی ازدواج، رضایت پدر و مادر را شرط می‏داند.

2- عدد ماه‏ها:
 

در «احسن القصص» می‏گوید: «عدد ماه‏ها 12 است که چهار ماه آنها از ماه‏های حرام است».ولی در «بیان»، باب 3 می‏گوید: «عدد ماه‏ها 19 است و هر ماهی 19 روز می باشد و جمع ایام سال به عدد «کل شی‏ء» است که به حساب ابجد 361 روزاست.»

3- طهارت فضله موش و منی:
 

«فضله‏ی موش پاک است و دوری از آن واجب نیست». (بیان، باب 17)«آب (منی) که شما از آن آفریده شده‏اید، خداوند آن را در کتاب پاک نمود». (بیان فارسی)

4- جواز ربا:
 

«و اذن فرموده خداوند تجار را در تنزیلی که دأب است امروز ، ما بین ایشان و بر آن که تناقص و تزاید در معاملات خود قرار دهند». (بیان، باب 18)

5- تولید نسل از راه دیگر:
 

«بر هر شخص واجب شده که ازدواج کند، تا نسل خدا پرست از او باقی بماند و باید در این راه جدیت نماید، و اگر مانعی درایجاد نسل از یکی از طرفین بود جایز است برای هر یک از آنها با اجازه دیگری به وسیله‏ی دیگری ایجاد نسل نماید و ازدواج با کسی که در دین بیان نیست جایز نمی‏باشد». (بیان، باب 15)

6- جواز استمناء:
 

«قد عفی عنکم ما تشهدون فی الرؤیا او انتم بانفسکم عن انفسکم تستمینون»، یعنی بخشیده شده بر شما آنچه را که در خواب می‏بینید (احتلام) و یا با بازی با خود استمناء می‏نمایید. (بیان عربی، باب 10)

7- تعدد زوجات:
 

«ازدواج با دو زن جایز است و بیشتر جایز نیست». (صحیفه الاحکام)

8- حرمت متعه:
 

«خداوند ازدواج موقت را در این دوره‏ی پاک حرام کرده است و مردم را از هواپرستی منع نموده است». (بیان، باب 7)

9- ازدواج با اقارب:
 

«و لقد اذن الله بین الاخ و اخته»، یعنی و اجازه‏ی ازدواج بین خواهر و برادر داده است. (شؤون خمسه)

10- سن ازدواج:
 

«بر پدران و مادران نوشته شده که بعد از یازده سال پسر و دختر خود را ازدواج دهند». (لوح هیکل، ضمیمه بیان عربی)«چون سن ذریات به یازده برسد باید ازدواج کنند، ولی اگر پسر 11 ساله و دختر10 ساله باشد بهتر است». (صحیفه الاحکام)

11- دفن اموات:
 

«اموات خود را در بلور یا سنگ‏های محکم قرار دهید و دفن کنید، یا در میان چوب‏های سخت و لطیف گذاشته و دفن نمایید، و انگشترهایی که منقوش به آیه باشد در دست آنها کنید». (بیان، باب 32)

12- حرمت خرید و فروش عناصر اربعه:
 

«عناصر اربعه (آب، خاک، آتش، باد) را خرید و فروش نکنید». (بیان عربی)

13- نماز:
 

«نماز عبارت از آن است که 19 بار در روز با وضو رو به قبله بایستید و این آیه را بخوانید: «شهد الله انه لا اله الا هو له الخلق و الأمر». (آئین باب)
«بعضی نماز را چنین تقسیم کرده‏اند: نماز کبیر و نماز وسطی و نماز صغیر، و نماز کبیر در هر 24 ساعت یکبار خوانده می‏شود، نماز صغیر، تنها دو سطر دعا است که فقط هر روز خوانده می‏شود، نماز وسطی هم یک رکعت است که در صبح و ظهر و شام خوانده می‏شود». (آئین باب)

14- حرمت نماز جماعت:
 

«نماز با جماعت حرام است مگر در نماز با میت که اجتماع برای نماز می‏کنید، ولی قصد افراد می‏نمایید». (بیان فارسی)

15- روزه:
 

«19 روز و در ماه (علاء) که نوزدهمین ماه می‏باشد است و عید فطر همان عید نوروز، و حد روز از طلوع آفتاب تا غروب آن است». (بیان، باب 18)

16- علم و دانش:
 

«فلتمحون کل ما کتبتم و لتستدلن بالبیان»، یعنی آنچه که تاکنون نوشته‏اید نابود کنید و حتما به کتاب بیان استدلال نمایید. (بیان عربی، باب 6). «لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان... و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیرهما لم یؤذن لأحد من المؤمنین، یعنی تدریس در کتاب‏های غیر از کتاب بیان روا نیست و آنچه که اختراع شده به نام منطق و اصول و غیر آن دو برای احدی از مؤمنان اذن داده نشده. (بیان عربی، باب 10).
«نهی عنکم فی البیان ان لا تملکن فوق عدد الواحد من کتاب و ان لم تملکتم فلیزمنکم تسعة عشر مثقالا من ذهب احدا فی کتاب الله لعلکم تتقون»، یعنی در کتاب بیان از شما نهی می‏شود که مالک زیادتر از 19 کتاب شوید و اگر بیش از 19 کتاب داشتید بر شما (برای هر کتاب) 19 مثقال طلا (به عنوان کفاره) واجب می‏ گردد، این حدی است در کتاب خدا شاید پرهیزکار گردید. (بیان عربی، باب 7).«واجب است هر کتابی که 202 سال (مطابق با اسم علی محمد) از استعمال آن گذشت مالک آن را تجدید کند یا آن را نابود سازد و یا به شخصی عطا نماید». (بیان فارسی، باب اول). (30)
و بعضی دیگر از احکامی که باب به آنها امر کرده است:
1- همه چیز پاک و حلال است حتی....
2- اگر مردی نتوانست خانمش را باردار کند حلال است با اجازه‏ی شوهرش با مرد دیگری که هم مسلک آنها است همبستر شود و از او بار بگیرد!!.
3- شیر خر نخورید و سوار گاو نشوید!!.
4- باید تمام ثروت افرادی که به کتاب بیان ایمان نمی‏آورند بگیرید!! و تمام آنها را از بین ببرید و احدی را زنده نگذارید!!.
5- هنگامی که استاد قصد دارد شاگردش را تنبیه کند بایستی بسیار بسیار آرام مجازاتش کند و اگر معلمی بیش از پنج ضربه چوب بزند نوزده روز خانمش بر او حرام می‏شود!!.
و چنانچه این استاد ازدواج نکرده باشد باید نوزده مثقال طلا به عنوان جریمه بپردازد.
6- هیچکس حق ندارد بیش از نوزده جلد کتاب داشته باشد چنانچه کسی تمرد کند باید نوزده مثقال طلا جریمه بدهد!!. (31)
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

فصل سوم :هدایت یافتگان
 

در این فصل بنا داریم شما را با تعدای از کسانی که از بزرگان و مبلغان این دین محسوب شده و بعد از مدت زمانی پی به بی هویتی و پوچی این آیین برده اند آشنا کنیم .

1.فضل الله مهتدی معروف به صبحی
 

درباره‏ی زندگی فضل الله مهتدی معروف به صبحی داستان سرای معروف و پرآوازه ایران می‏باید به استناد نوشته‏های او کتابی جداگانه تدوین نمود ، تا هم به مرتبت و منزلت او پی برده شود و چیزی از رویدادهای زندگیش که مسلما چون هدایت کننده‏ای دلسوز است کم و کاست نگردد و هم سپاسی از اقدام شجاعانه‏ی بازگشت از بهائیت باشد، مهم‏تر قدردانی از تحمل زحمت خطرناک بر ملاسازی انحرافات بهائیت محسوب شود. صبحی فرزند محمد حسین مهتدی از بهائیان معروف «کاشان» از مقرب‏ترین نزدیکان راز دار میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله مؤسس فرقه‏ی استعماری «بهائیت» بود. بهائیان او را به لحاظ مقام کاتبی بهاء «کاتب وحی» می‏خواندند و می‏شناختند و برایش احترام غیر قابل وصف و تصور قائل بودند.
او به حریمی راه داشت که هیچ کس را نصیب نشده بود، قرب و نزدیکی که اجازه داشت از ملاقاتهای پشت پرده رئیس فرقه استعماری بهائیت نه فقط مطلع باشد؛ بلکه در میان آن حضور داشته باشد و در کنار مأموران طراز اول سیاسی و جاسوسی روس تزار و انگلیس و هر استعمارچی در خلوتی که هیچ احدی در آن راه نداشت ، با عنوان محرم دستگاه بهائیت در حضور میرزا حسینعلی نوری، رئیس این گروه گمراه و گمراه کننده بوده تا آنچه را مطرح می‏شود به خاطر بسپارد. به همین لحاظ صبحی سینه‏ای پر از اسرار پشت پرده تظاهر و ریای بابیان، بهائیان، ازلیان، غصان و افنان داشت. موقعیتی که سخت فراهم می‏آمد و امکانش برای هر کسی مهیا نبود. ولی آنگاه که سحاب عنایت الهی بر او باریدن می‏گیرد، نورباران می‏گردد، از تاریکیِ آن همه نزدیکی بیرون کشیده می‏شود و ظلمات انحرافات بی‏ محتواترین و بی‏حیثیت‏ترین استخدام شده‏های روس و انگلیس را پشت سر می‏گذارد، زیر سایه معارف آسمانی تشیع قرار می‏گیرد.با اینکه تهدیدهای خطرناکتر از هر خطری از راه می‏رسیدند و نقشه‏های بیرحمانه ترور و دزدیدن به خوبی آشکار و قابل توجه بود، بی‏باکانه دست به قلم برده و جهت هوشیاری دادن به جوانان عزیز وطن که بهائیان جهت صید در کمین آن‏ها بودند ، ماهیت واقعی بهائیت را به روی کاغذ آورده، دو اثر ارزشمند «کتاب صبحی» و «پیام پدر» را تدوین نمود ، تا تمام کودکان روزگارش که جوانان فردا خواهند بود و جوانان عصرش که اداره کنندگان فرد و جامعه ایرانی هستند هر کدام یک ضد بهایی به تمام معنا آگاه باشند و نقشه‏های شوم این گروه استخدام شده را خنثی کرده، تله‏هائی که در رهگذر فرزندان ایران اسلامی شیعی فراهم آورده‏اند کارآئی خود را از دست بدهند. صبحی بعد از کناره گیری شجاعانه از بهائیت که مکرر در مکرر از کشته شدن جان سالم به در برد با وضع بسیار رقت باری زندگی کرد و به سختی امرار معاش نمود. به لحاظ نفوذ بیش از تصور بهائیان در رأس مقامات کلیدی کشور، در هیچ مرکز دولتی جائی برای استخدام و تأمین مایحتاج زندگی نداشت و اگر دور از جاسوسان خبرچین بهایی در جایی دولتی مشغول به کار می‏شد به یک ماه نمی‏رسید که فورا اخراجش می‏کردند. به استناد آثار بازمانده‏ ، او غریبی در وطن بود که شب و روزش را در کوچه پس کوچه‏ها می‏گذرانید. سرانجام پس از یک دوره عسرت مادی فراوان، به عنوان آموزگار استخدام شد و بعدها در اداره‏ی انتشارات و رادیو، برنامه‏ی کودکان را تنظیم کرد. برای بچه‏ها بعد از ظهرهای جمعه قصه‏های شیرین می‏گفت. در اندک زمانی مهرش به دل نسل جوان آینده ساز ایران راه یافت. در این مسیر چنان زحمتی را تحمل کرد که شایسته عضویت «انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی» شناخته شد. همه می‏دانستند به جهت اینکه او روزگاری بهایی مقربی بوده، در خطر سوء قصد قرار دارد و هر لحظه امکان آن وجود دارد که استخدام شده‏های بهائیت او را از سر راه بهائیان بردارند و این آگاهی مردم طرفدار او ترس و وحشتی در دشمن فراهم آورده بود. عاقبت پس از یک زندگی بسیار سخت و پر از فراز و نشیب و نگارش کتابهای سودمند مانند کتاب صبحی که در سال 1312 شمسی به چاپ رسید - افسانه‏ها در دو جلد به سال 1324 و 1325 - داستان‏های ملل در سال 1327 - حاج ملازنفسعلی در سال 1326 - افسانه‏های کهن در دو جلد به سال 1328 و 1331 - دژپوش ربا در سال 1330 - داستانهای دیوان بلخ در 1331 - افسانه‏های باستانی ایران و مجاور در سال 1332 - افسانه‏های بو علی سینا در سال 1333 - پیام پدر در سال 1335 - عمو نوروز در سال 1339 که نوشت و تا امروز هر کدام چند نوبت به چاپ رسیده حتی به زبان‏های آلمانی، چکی و روسی ترجمه شده است. در آبان ماه 1341 شمسی در تهران دیده از دنیا برگرفت تشییع جنازه با شکوه و جلالی از او به عمل آمد.
از سنا تاریخ پرسیدم نوشت‏
در صباحی عمر صبحی شد بشام‏ (32)
صبحی از زبان خود
بسم الله خیر الاسماء
پس ازستایش خداوندآفرینش ودورد بر روان پاک رسول محمود و سلام بر ائمه گرام، بنده‏ی ناچیزآستان حق، فیض الله مهتدی معروف به صبحی چنین می‏نگارد: در سال 1305 شمسی که از آذربایجان به طهران برگشتم به واسطه‏ی انقلابات و تغییراتی که از دیرباز در عقاید و افکار روحانی برایم دست داده بود و گاهی سخنانی از من سر می‏زد که با ذوق عوام اهل بهاء سازش نمی‏نمود، کسانی را که ازین طایفه با من صفائی نداشتند جرأت و فرصتی پیدا شد تا در گوشه و کنار ، نخست در سر و خفا و سپس علنی و آشکارا به دست آویز تکفیر و تفسیق به تخدیش قلوب ساده دلان پرداخته، زلال محبت بعضی از دوستان را با من مکدر و وقت عزیزشان را بلاوجه مصروف گفتگوهای بیهوده و مداخله در حیثیات شخصی و تجسس از احوال داخلی این بنده کنند. همچنان چند ماهی حال برین منوال گذشت و این قیل و قال ادامه داشت تا آن که نوروز 1307 در رسید؛ این هنگام شخصی از طرف «محفل روحانی» (مجمع بهائیان) ورقه‏ای ترتیب داده در چاپخانه که برای طبع این قبیل اوراق و سائر بهائی نهانی در محلی مرتب نموده‏اند به عنوان (متحدالمال) چاپ و به فوریت در میان بهائیان پخش کرد. و چون قلم در دست دوست نبود، آنچه از اکاذیب و افتراء که توانست نوشت. و بی‏آن که رعایت جانب ادب کرده باشد، از ایراد سخنان زشت و کلمات ناپسند کوتاهی نکرد. و نظر به اینکه این بنده در عالم بهائیت گذشته از شهرت و معروفیت مقامی بزرگ داشتم، یعنی منشی آثار و محرم اسرار عبدالبهاء و در نظر اهل بها در صف اول مقربین درگاه کبریا کاتب وحی و واسطه‏ی فیض فیما بین «حق» و خلق بودم بیشتر از بهائیان به آسانی قبول مندرجات آن صحیفه را نکرده، منتظر بودند تا اظهاراتی نیز در مقابل از من بشود؛ آنگاه در قضایا قضاوتی کنند.اما من بعد از تأمل بسیار و ملاحظه‏ی پشت و روی کار و دریافت حالات و عواملی در نفس مصلحت چنان دیدم که وقعی به این هیاهو ننهم و زمام زبان و قلم را از دست ندهم. از معارضه به مثل چشم بپوشم و در عوض به اصلاح حال خود بکوشم بی‏آنکه طرفیتی آغازم سکوت و افتادگی را پیشه‏ی خود سازم. شاید از این هو و جنجال رهائی یافته «نسیا منسیا»شوم. پس راه خویش پیش گیرم و دنبال کسب کمال روم. و گمان می‏کردم راه صواب این است و مدعیان ما هم راضی خواهند بود که نه آن‏ها کاری به کار ما داشته باشند و نه ما متعرض احوال ایشان شویم تا بالمآل آن چه خیر و صلاح حال است پیش آید. اما افسوس که این افتادگی را حمل بر آزادگی نکردند و این خاموشی را برای فراموشی ندانستند. بل جمله را به ضعف نفس و ناتوانی دلیل گرفتند. از این رو قدم جرئت فراتر نهاده، هر روز به طوری مزاحم حال کار این بنده می‏شدند و هر لحظه به عقیده و رأئی منسوبم می‏داشتند. و همچنان عوامل اهل بها را به ضدیت و عداوت تحریک، و خواص دوستان و منسوبانم را بر قطع روابط محبت و نسبت وادار می‏کردند. و چندان برجور و جفا و افک و افتراء مصر گشتند و میدان به دست این و آن دادند که لازم دیدم بعد از پنج سال به دوره‏ی سکون و سکوت خود خاتمه داده، در ضمن بیان حال مطالب، دیگر حقایقی را که دریافته‏ام و موجب اصلی بر تکفیر این بنده است به عرض دوستان برسانم و به نگهداشت حقوق خود و دفاع از آن که نهادی هر موجود زنده است پردازم. این بود که با عدم وسائل به انجام این مقصود پرداختم و از خداوند متعال در کمال عجز و ابتهال مسئلت می‏نمایم که مرا مؤید بدارد و به رضای خویش موفق فرماید. قلم را از اغراض ناپسند و مطالب زشت نگهداری کند که آنچه گویم و نویسم مطابق واقع و مقرون به حقیقت باشد تا علت غائی از تحریر کتاب که بیداری و آگاهی نقوس و برکناری دلها از بغض و کین است حاصل آید. و منظور دیگر این بود که خوانندگان محترم غیر از اطلاع بر اصول مسائل اعتقادیه این طایفه و طریق استدلال آن و وقوف بر اوضاع داخلی و رؤسای ایشان بدانند که این بنده را هیچ گونه بغض و عداوتی با اهل بها [میرزا حسینعلی] نیست و به هیچ وجه مساعدتی به دشمنانشان نکرده و به خلاف آنچه نسبت می‏دهند، بی دین و لا مذهب نیستم. و هم این کتاب جوابی تواند بود بر رسائل و مکاتیب عدیده که تا کنون از خارج و داخل به عنوان این بنده رسیده و پرسش از چگونگی آن احوال و درستی این اقوال کرده و چون معتقدم که در سخن حق و صدق اثریست که در غیر آن نیست، یقین دارم شاهد مقصود بهتر وجهی چهره خواهد نمود. چه بالاترین میزان برای سنجش کلام راست همانا اندازه‏ی تأثیر آنست.
گفت پیغمبر نشانی داده‏ایم‏
قلب صافی را محک بنهاده‏ایم
دل نیارامد ز گفتار دروغ‏
آب و روغن هیچ نفزاید فروغ‏
در کلام راست آرام دل است
راستی‏ها دانه‏ی دام دل است. (33)
صبحی از زبان عبدالبهاء
صبحی در صفحه 224 کتابش نوشته است: واما من در مقابل بیش از پیش بر راستی و درستی در کار و رعایت میل و خاطر او «عبد البهاء» افزودم و امور مرجوعه را چنان بخوبی انجام دادم که مکرر لسانا و قلباً اظهار خوشنودی کرد.
از آن جمله در لوحی خطاب به ابوی این بنده کرده می گوید :
«ای بنده بهاء سلیلِ جلیل به فوز عظیم رسید و به موهبت کبری نائل شد. عاکف کوی دوست گشت و مستفیظ از خوی او گردید در این انجمن حاضر گشت و به صوت حسن ترتیل آیات نمود هر شب جمع را مستغرق بحر منجات کرد و به آهنگ شور و شهناز به راز و نیاز آورد. شکر کن خدا را که چنین پسر روح پروری به تو داد .»و هم در لوح دیگر گوید «جناب صبحی به خدمات مرجوعه مشغول و هذا من فضل ربنا الرحمن الرحیم» و نیز در جای دیگر گوید:«جناب صبحی در حضور است و شب روز مشغول، شکر کن خدا را به چنین موهبتی موفق شده است»و نیز گوید:«جناب صبحی هر صبا صبوحی زند و به خدمت پردازد و در حق آن خاندان عون و عنایت طلبد.» (34)
- صبحی مریض می‏شود عبدالبهاء به دیدنش می‏رود و می‏گوید: «ای صبحی ببین تا چه اندازه مهربانم! چون دانستم که تو را ناخوشی پیش آمده به سراغت آمدم، خواهد آمد روزگاری که تو در همین جا بیمار خواهی شد و کسی از تو دلجوئی نخواهد کرد.» البته این پیشگوئی عملی نشد.
- چنان صبحی به عبدالبها نزدیک می‏شود که گام به گام با او زندگی می‏کندبه گرمابه می‏رود با یکدیگر لنگ می‏بندند حتی روزی در خلوتی عبدالبها به او می‏گوید: «اینجا کسی نیست که برای ما نهار درست کند چند تا کدو پوست کن و برای نهار سرخ کن.».
- همان زمان که صبحی کاتب مخصوص و محرم خلوت، راز دار مورد اطمینان به شمار می‏رفته عبدالبهاء به او می‏گوید: «می خواهم تو را برای این کار بزرگ [تبلیغ] برگزینم به شهرها بفرستم.» .
- صبحی می‏نویسد: «عبدالبها به خانه‏ی من آمد و چندان مهربانی نمود که مرا شرمنده کرد»ووقتی قلم نی‏های او را در آستانه‏ی مبلغ شدن می‏تراشد عبدالبها به صبحی میگوید: « هرچه بنویسم یادی هم از تومیکنم وفراموشت نمی‏کنم» خواستم بازگردم گفت: «مرو بنشین»دربالای پله‏ها دو به دونشسته بودیم....
- به هنگام خداحافظی که عبدالبهاء اورا مشایعت میکرده درآخرین لحاظ فرمانی برای صبحی قلمی می‏کندکه نشان دهنده‏ی علاقه و توجه عبدالبهاء به او می‏باشد.
- کار دلدادگی عبدالبهاء به جائی می‏کشد نامه‏ای را که صبحی برای او نوشته بود همیشه در جیب نگاه می‏داشته است . (35)

2. عبدالحسین آیتی (آواره سابق)
 

شادروان عبدالحسین آیتی تفتی (1287. ق - 1332. ش)، ادیب، شاعر، مورخ و روزنامه نگار معاصر، در شهر تفت از توابع یزد دیده به جهان گشود. بر پایه‏ی آنچه خود نوشته است،در جوانی به فراگیری علوم دینی و حوزوی مشغول گردید و پس از مرگ پدر، با کسوت روحانیت، به کار محراب و منبر وارد گشت. بهائیان برای وی دام گستردند و بعضی از کتاب‏های خود را به وسیله‏های مختلف در اختیار او نهادند تا مطالعه کند و همین امر، سبب شد که عده‏ای از روحانیان و منتقدان محل، وی را به گرایش به بهائیت متهم سازند. شیوع این اتهام، مردم متدین را از گرد وی پراکنده ساخت و او ناچار گردید زادگاه خویش را ترک کند. متقابلا بهائیان آغوش گشودند و او را به جرگه‏ی خود فراخواندند. به این ترتیب، عبدالحسین به بهائیان پیوست و به دلیل بهره‏مندی از نیروی بیان و قلم، به سرعت در جرگه‏ی مبلغان مهم آنان قرار گرفت و بیش از بیست سال با عنوان «آواره» (لقبی که عباس افندی به او داد) به فرقه‏ی ضاله خدمت کرد و از تحسین و تقدیر پیشوایان آن (عباس افندی و نوه و جانشین: شوقی افندی) برخوردار گشت. از جمله خدمات مهم آیتی به بهائیت، نگارش دو جلد کتاب «الکواکب الدریه» است که از تواریخ مشهور بهائیان شمرده می‏شود. به نوشته‏ی خود او در این کتاب، وی تا واپسین ایام حضور در میان بهائیان، به مدت 22 سال دائما برای تبلیغ مسلک بهائیت به اطراف جهان سفر کرده است: چند بار در ایران، قفقاز، عثمانی، سوریه، فلسطین و شامات، یک بار به ترکستان و نیز مصر و اکثر بلاد عرب. همچنین سفری به اروپا رفته و تقریبا دویست شهر و قریه از مراکز اقامت بهائیان در شرق و غرب را دیده است. در این مسافرت‏ها با تعداد زیادی از بهائیان قدیم و جدید اختلاط و آمیزش داشته و اصل یا رونوشت بسیاری از کتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه کرده است، به گونه‏ای که در مجموع، «کمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی» در موضوع بهائیت بوده که بر وی «پوشیده مانده باشد.».
آواره، نوبتی نیز به حیفا (در فلسطین) رفت و با عباس افندی، پیشوای فرقه، دیدار و مصاحبت کرد، و در آنجا بود که به قول خود: «به بطلان دعوی او و پدرش»، حسینعلی بهاء، «از جنبه‏های مذهبی آگاه» شد و فهمید که این فرقه، جز پاره‏ای شعارهای فریبنده (که تقلید از شعارهای مورد پسند روز است) چیزی برای عرضه ندارد. آگاهی وی از فساد حال شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) و اطلاعش از نفوذ نکردن مسلک بهاء در مغرب زمین (بر خلاف ادعاها و تبلیغات فرقه) سستی و پوچی اساس این مسلک را از حیث دینی برای او روشن‏تر کرد و او را به این «یقین» رسانید که «این دروغ هم عطف بر دروغ‏های مذهبی شده، نفوذی در جهان غرب نداشته‏اند و اگر گاهی عده قلیلی توجهی نموده‏اند از اثر خیانت حضرات و نتیجه‏ی سیاست بیگانگان است نه چیز دیگر»، اینجا بود که خود را در برابر خدا و وجدان، مسئول و موظف به افشای مظالم و تباهی‏های فرقه‏ی ضاله احساس کرد و بدین منظور کتاب پیشین خود: الکواکب الدریه، را به دلیل دروغ‏ها و تحریفات تاریخی بسیاری که در آن وجود دارد فاقد ارزش و اعتبار تاریخی شمرد، ومهم‏تر از این، کتاب جدیدی با نام «کشف الحیل» بر ضد بهائیت نوشت: «چون عبدالبهاء را خائن ایران، هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، چند هزار نفر بهائی متعصب را دشمن خود گردانیدم، برای اینکه وجدانم نگذاشت که مؤلفات سابقه خود را الغاء نکرده بگذرم و مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی به سکوت بگذرانم. لذا با الغای کتب سابقه که در تاریخ ایشان به نام «کواکب الدریه» نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقایق بی‏شبهه‏ای را که در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد کتاب «کشف الحیل» منتشر ساختم!». آیتی در جای جای «کشف الحیل» و نیز مجله‏اش «نمکدان»، به تفصیل توضیح داده که چگونه تدریجا به اسرار پشت پرده‏ی بهائیت واقف، و از انحرافات سران این فرقه و پوچی اندیشه‏ها و خیالات آن‏ها کاملا آگاه گشته و این همه سبب شده است که او از این مسلک دست بردارد و (به رغم فشار و تهدید بهائیان) مظالم و کژی‏های آنان را افشا نماید. وی بر روی دومین جلد کشف‏الحیل (چاپ فروردین 1307) شعر زیر را، که خود سروده، درج کرده است:
گر روشنی از باب بها جویی و باب
زین باب نه روشنی برآید نه جواب!
بی خانه اگر بمانی ای خانه خراب
زآن به که به سیل خانه سازی و بر آب
عدول آیتی از بهائیت، و خصوصا افشاگری‏های صریح و مستندش بر ضد این مسلک و بانیان و عاملان آن، خشم سران و فعالان این فرقه را به شدت برانگیخت و مایه‏ی کینه توزی، تهمت پراکنی و فحاشی آنان به او شد که نمونه‏ی آن در کلام شوقی افندی (جانشین عباس افندی، و مادح پیشین آیتی) درباره‏ی وی مشاهده می‏شود.و این در حالی بود که شخصی چون عباس افندی (یک سال پیش از مرگ خویش) در لوحی خطاب به وی، از او با عنوان «حضرت آواره علیه بهاء الله الابهی» یاد کرده بود و حتی خود شوقی نیز در آغاز از وی تجلیل کرده بود. در پی افشاگری‏های آیتی حتی ترور وی نیز از سوی سران فرقه، در دستور کار تروریست‏های بهائی قرار گرفت که اشاره به این امر، همراه شرح فشارها، توهین‏ها و حتی خسارت‏هایی که اعضای فرقه پس از عدول آیتی از بهائیت و افشای ماهیت سران آن به وی وارد ساخته‏اند را باید در کتاب وی خواند و مطلع شد، و صد البته که این فشارها و تهدیدها سودی نبخشید و کتاب مشهور آیتی در نقد مسلک بهائیت، و افشای مظالم و مفاسد سران آن، در 1306 و 1307 ش منتشر گردید و در اختیار عموم قرار گرفت و بعدها نیز بارها تجدید چاپ شد. عبدالحسین تفتی، پس از بازگشت به دامان اسلام، نامش را از آواره به آیتی تغییر داد و در کنار تألیف کشف الحیل و آثاری چون مجلدات «نمکدان»، در دبیرستان‏های تهران و نیز مدارس یزد به تدریس رشته‏ی ادبیات مشغول گردید و نهایتا در 1332. ش درگذشت. (36)

3. ادیب مسعودی
 

غلام عباس گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر است که چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقه‏ی ضاله‏ی بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر می‏کردند، ولی نهایتا از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیام نایافتنی بر دل فرقه گذارد. ادیب، در جوانی، از شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی در بروجرد بود و حدود پانزده سال در علوم گوناگون صرف و نحو، فقه و اصول، رجال، و حدیث از محضر ایشان بهره برد و به دست او معمم گردید. پس از آن وی به مدت دوازده سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمایی مردم اشتغال یافت.سپس بعضی از پیشامدها و حوادث غیر منتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقه‏ی ضاله راند و در نتیجه زادگاه خود را ترک کرد و به تهران آمد. در این شهر، سال‏ها به تدریس در کلاس‏های یازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نیز درس «نظر اجمالی به دیانت بهائی»اشتغال داشت، عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود. افزون بر این امر، در جلسات تشکیل شده از سوی لجنه‏ی نشر نفحات الله، با مبلغان بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام کسانی چون احمد یزدانی، عبدالحمید اشراق خاوری، سید عباس علوی، امینی و... بود. با وجود این به گفته‏ی خویش، از همان بدو امر (که تقارن و تصادف بعضی از وقایع سوء، او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده یا بهتر بگوییم منسوب کرده بود) در کار این مسلک، تأمل می‏کرد و کژی و پلشتی‏های فکری و اخلاقی سران و مبلغان این فرقه مزید بر این امر بود. لذا عبادات اسلامی‏اش را ترک نکرد و از سال 1338. ش نیز مطالعات خویش درباره‏ی مسلک بهائیت را شدت بخشید تا اینکه کاملا به سستی و بی‏بنیادی آن مسلک واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیده‏ی وی بود، تا اینکه خوشبختانه در سال 1354 موفق شد رسما از بهائیت فاصله بگیرد و به رغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتا نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمد تقی فلسفی، شهاب‏الدین نجفی مرعشی، سید محمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی، حاج شیخ بهاءالدین محلاتی سید عبدالحسین دستغیب، سید عبدالله شیرازی، سید محمدعلی قاضی طباطبایی و...) از این مسلک پوشالی بیزاری جوید و با ایراد سخنرانی در اجتماعات گسترده‏ی مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و...) ضربه‏ای مهلک به پیکر بهائیت وارد سازد. ادیب خود گفته است:«این اواخر که در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفال شده‏ای را که محفل برای تثبیت بهائیگری در آنان به دست من می‏داد به گروه‏های اسلامی که با بهائیان مبارزه می‏کردند می‏دادم و آنان روی اغفال شدگان کار کرد و آن‏ها را به اسلام برمی‏گرداندند. همچنین، گاه در محافل بهائی، سخنانی از من درز می‏کرد که نشان از بی‏اعتقادی من به این مسلک بود. از جمله روزی در یکی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان - به عنوان اینکه این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهکار» است - از آن با آب و تاب تمام تعریف کردند. خانمی در مجلس گفت: «شماها که اهل فن نیستند و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جناب ادیب مسعودی نظر بدهد»! و گمانش این بود که من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس که برای شنیدن تعریف‏های من یکپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاء الله امتیازات زیادی داشته‏اند، اما ای کاش ایشان شعر نمی‏گفتند و افزودم که: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، به ویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت: «آقای مسعودی، ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری»؟! این گونه سخنان سبب شده بود که مرا محترمانه از مسئولیت‏های تبلیغی کنار بگذارند....» ادیب، از رفتار و آزاری که عده‏ای از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبری، با وی داشته‏اند داستان‏ها و درد دل‏ها دارد و گفته است: «پس از آن ماجرا، آن‏ها شفاها و کتبا فحاشی‏های زیادی به من کردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفت و گو با من به شدت ممنوع کرد و نامه‏هایی از بیت العدل (واقع در اسرائیل) آمد که اخطار کرده بود: زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و کلام و تماسی حاصل نشود، که سخنان او سم ثعبان (مار خطرناک) است و شما را به هلاکت می‏رساند! در اوایل انقلاب که در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین کاملا استقرار نیافته بود، حتی به خانه‏ی ما تیراندازی کردند. سپس به طنز می‏افزاید: تاکنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از این‏ها دست و پایشان شکسته است، چون بنده را که از دور می‏بینند فریاد می‏زنند و می‏گریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است که در جوی آب می‏افتند و دست و پایشان آسیب می‏بیند!» ادیب کتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانت‏های سران فرقه‏ی ضاله و پوشالی بودن مسلک آن‏ها نوشته است که «کشف الغدر و الخیانه» نام دارد و نسخه‏های متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، همچون صهیونیسم، مولود کشورهای استعماری (به ویژه انگلیس) می‏داند و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند. ضمنا، سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یک دختر) در سال‏های 1352 و 1353 به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواک به شهادت رسیده‏اند. ادیب مسعودی در شعر و ادب، دستی بلند دارد و چکامه‏ی او در مدح امیرمؤمنان علی (ع)، با بیت القصید «پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف / فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!».
زمان شاه در انجمن ادبی تهران، حائز رتبه‏ی اول شد:
علی که بود؟ مهین شاهباز اوج کمال
علی که خواند رسول خداش خیر بشر

حدیث منزلت و لافتی و خندق و طیر
به شأن کیست، بجز شأن حیدر صفدر؟

بجز علی به جهان کیست جامع الاضداد؟
بجز علی به جهان کیست سید و سرور؟

مگر خبر نه‏ای از لیله المبیت، که چون
به سوی غار بشد رهسپار پیغمبر
علی به بستر او خفت و از سر اخلاص
به پیش تیر بلا، سینه را نمود سپر

چه کس به معرکه کرار غیر فرار است؟
که در رکوع به سائل بداد انگشتر
چه کس به خاک درافکند فارس یلیل؟
که کند آن در سنگین ز قلعه‏ی خیبر؟
نوای لو کشف از کس، بجز علی، که شنید؟
بجز علی که سلونی سرود بر منبر؟

به شام تیره ز خوف خدا هو البکاء
به روز رزم به جنگ عدو هو القسور
برو حدیده محمات را بخوان و ببین
چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟

پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف
فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!...

گرفته اوج چنان ناز طبع «مسعودی»
که آسمان بودش زیر سایه‏ی شهپر !
در همین زمینه، باید از چکامه چهل بیتی او یاد کرد که پس از ارتحال امام خمینی (ره)، در رثای ایشان و تبریک زعامت رهبر کنونی انقلاب سروده است:
ایران دوباره زندگی از سر گرفته است
اسلام ناب رونق دیگر گرفته است...
روح خدا خمینی آزاده‏ی کبیر
کو راه مستقیم پیمبر گرفته است
فریاد پر صلابت الله اکبرش
تا ماورای گند اخضر گرفته است
نام شریف رهبر دوم بود علی
او هم نسب ز ساقی کوثر گرفته است
موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی کشورهای همسایه (نظیر تاجیکسان) آشکار است و بعضا از وی با عنوان «حکیم مشرق زمین» یاد می‏کنند. شعر 114 بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیکستان را به خود جلب کرده، و چکامه‏ی «ندای وحدت» او در کشور فرانسه به زبان آن کشور ترجمه و نشر یافته است. در اشاره به قوت طبع ادیب، دریغ است از ذکر بعضی از اشعار وی که به مناسبت بازگشت از بهائیت و درالتجا به حضرت ولی عصر (عج) سروده و با عنوان «هدیه‏ی نوروزی» طی جزوه‏ای در نوروز 1355 منتشر کرده، درگذریم.
وی در چکامه‏ای با عنوان «نخل امید» سروده است:
المنه الله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم
از لطف خداوند به سر پنجه‏ی ایمان
مردانه ز هم پرده اوهام دریدم
تا پاک شد از زنگ ریا آینه‏ی دل
هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم
با سنگ تجرد، قفس شرک شکستم
آزاد سوی عالم توحید پریدم
بعد از ده و شش سال غم و یأس و ملامت
شد بارور از رحمت حق نخل امیدم
از فرقه‏ی دجال صفت گشته فراری
آهو صفت از گرگ روش چند رمیدم
ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی
با چشم دل، آن نور درخشنده چو دیدم
ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق
جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم
گر بر در دجال وشان، روی سیاهم
در نزد محبان تو من روی سفیدم
من عاجز و درمانده‏ام، از لطف، تو دادی
هم کلک گهر بارم و هم طبع فریدم
از لطف تو - ای مهدی بر حق - من الکن
در ملک سخن، واحد و در نظم، وحیدم
مسعودی‏ام از مهر تو بیگانه ز خویشم
شد رهبر این راه مگر بخت سعیدم (37)
پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی
ادیب مسعودی، پس از تبری از بهائیت، دربهمن 1354 جزوه‏ای خطاب به «پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی» منتشر ساخت که متن آن در ذیل آمده است:
پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی
برایتان «موفقیت» در راهیابی و «سلامت» در روح و جسم آرزو می‏کنم. شما در هر سطحی از بهائیت که هستید مرا خوب می‏شناسید: اگر در کلاس‏های درس اخلاق شرکت کرده‏اید، مرا در پست سرپرستی و تدریس کلاس‏های یازدهم و دوازدهم نواحی مختلف طهران، به خصوص ناحیه پنج و دوازده دیده‏اید. اگر در سطح بالاتری به کلاس درس «نظر اجمالی» آمده باشید، آنجا نیز مرا که از طرف لجنه‏ی تزیید معلومات امری به سرپرستی منصوب بوده‏ام، دیده‏اید. اگر از مبلغان سرشناس بهائی هستید، که خیلی خوبتر و بیشتر مرا می‏شناسید، زیرا که سال‏ها در جلسات مبلغین که از طرف لجنه‏ی نشر نفحات الله تاسیس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشته‏ایم. اگر بهائی علاقه‏مند به تبلیغ هستید، حتما بارها به بیوت تبلیغی من، مبتدی آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاری کرده‏اید. اگر صاحب تألیفی در بهائیت هستید و با علاقه به ادبیات، ارتباط تشکیلاتی با لجنه‏ی تزیید معلومات امری دارید، حتما مرا در جلسات انجمن ادبی، که اولین جلسه‏ی آن در شانزدهم تیر ماه سال 41 تشکیل شد، دیده و در بحث‏های این انجمن با من آشنا شده‏اید. اگر شهرستانی هستید، مرا خیلی خوب می‏شناسید. لااقل به خاطر پذیرایی‏های گرم و صمیمانه‏ای که از من در شهرهایی چون یزد، اصفهان، کرمان، رضائیه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غیره به عمل آورده، با من آشنایی داشته و به جهت مأموریت‏های تبلیغی‏ام به آن سامان مرا خوب می‏شناسید. من ادیب مسعودی، مبلغ معروف و سرشناس جامعه‏ی بهائی، همنشین و مباحث مبلغینی چون «عباس علوی»، «محمدعلی فیض»، «فنا ناپذیر»، «اشراق خاوری» و... اینک با شما سخن می‏گویم. لابد می‏خواهید بپرسید که اگر تو ادیب مسعودی هستی، پس چرا آغاز نامه‏ات تحیت بهائی ندارد؟ چرا الله ابهی نگفتی و چرا ما بندگان جمال قدم [حسینعلی بهاء] را «احباء الله» و «اماء الرحمن» نخواندی؟ آری من ادیب مسعودی، همان که محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفحات الله»، «یار موافق و روحانی» و ده‏ها نظیر آن یاد کرده - که می‏توانید نمونه‏هایی از آن را در لابه‏لای همین یادداشت کوتاه ببینید. اکنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و امیدوارم در حاصل نهایی عقایدم که پس از رنج‏ها و مشکلات طاقت‏فرسا فراهم آمده، بیندیشید! من با تمامی سوابق درخشان امری و با چهره‏ای سرشناس در میان بهائیان ایران، اینک صریحا اعلام می‏کنم که: «پشیمانم و برگذشته‏ی خویش سخت متأسف». خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اینکه سالیانی دراز از عمر را بهائی بوده‏ام، از اینکه به خاطر بهائیت، حقایق ارزنده‏ای در این جهان را زیرپا گذاشته‏ام، پشیمانم. و خوشحالم از اینکه سرانجام به چنین حقایق گران‏بهایی ایمان آورده‏ام که:آخرین پیامبر خدا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و جامه‏ی رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست. که کتاب خدا «قرآن کریم» تنها کتاب آسمانی است که پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان می‏آورد، که ولی خدا، زاده‏ی پاک ائمه‏ی هدی حضرت مهدی علیه‏السلام است که دنیا چشم براه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نماید. و تو ای دوست عزیزی که این نوشته را می‏خوانی، به خود آی و بیندیش که: چه چیز مرا دگرگون کرده؟ چه چیز مرا در هنگامه‏ی افول زندگی بر آن داشته تا به راه دیگری گام نهم؟ چه چیز به من قدرت داده تا تمامی خطرات این دگرگونی فکری را بر خود پذیرا شوم؟ آیا «پول»، «شهرت» و یا «مقام»؟... کدام یک؟! من اگر در جستجوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوکت و شکوه بودم، و خلاصه اگر هر چه می‏خواستم، بهائیت به خاطر خدمات ارزنده‏ام برایم می‏کرد! اما من تشنه‏ی چیز دیگری بودم که «حقیقت» نام داشت؛ حقیقتی با تمام شکوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود که بهائیت، توان راهبری را خواهد داشت. سال‏ها مخلصانه زحمت کشیدم، به عنوان «احساس وظیفه» تبلیغ بهائیت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم ، سپاسگزاری‏های محفل است که بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، و لیکن روح کاوشگر من هیچ گاه متوقف نمی‏شد و هیچ گاه به این تقدیرنامه‏ها دلخوش نبودم، تا آنکه سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسیدم. اگر چه نمی‏خواهم در این مختصر، سخن از دلایل بطلان بهائیت به میان آورم، زیرا که سخن فراوان دارم و خود نیازمند جزوه‏ها و کتاب‏های مستقل است، اما ای شما که تا دیروز در بیوت تبلیغی من، آن هنگام که به اصطلاح به تبلیغ امر الله مشغول بودم، با اشاره تصدیق، سر فرود می‏آوردید، شما که تا دیروز حتی شاهد بحث‏ها و مجادله‏های من با مسلمانان آگاه در جلسات تبلیغی بودید؛ اگر دروغگو بودم که همه‏ی آن حرف‏ها و تبلیغات باطل و یاوه است و شما چرا آن روزم را تصدیق می‏کردید و از راه‏های دور برایم نامه می‏نوشتید و مرا «رادمرد بزرگ عالم انسانی»، «ملاحسین ثانی»، «نجم ساطع آسمان هدایت»، «خادم صمیمی امرالله»، «خورشید آسمان حقیقت» و صدها نظیر آن می‏خواندید؟! و اگر راستگویم که اینک باید به سخنم، به پند پدرانه و پیام پیری جهاندیده، گوش فرا دهید.... می‏دانم که به زودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد که نوشته‏ی «ادیب مسعودی» را نخوانید و سلام و کلام، جایز نه! اما آیا همین توصیه، شما را که در اعماق روحتان، گوهر حق جویی نهفته است و شما را به تحری حقیقت وا می‏دارد، بر آن نخواهد داشت که تازه تحقیق و بررسی‏تان را آغاز کنید؟ به یاد دارم که شروع راهیابی خودم از آنجا آغاز شد که در نشریه‏ی اخبار امری خواندم: «اخیرا ملاحظه شده است که در بعضی نقاط، نفوس ناراحتی به عنوان تبلیغات اسلامی و غیره... تحت عنوان تحقیق، تقاضای تشکیل مجالس مباحثه و غیره می‏نمایند... مسلم است که این نفوس به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات کتب و رسائل مبارکه حاصل کرده‏اند... از محفل مقدسه‏ی روحانیه محلیه شیدالله ارکانهم تقاضا شده است در این مورد دقیقا دقت و... از هر گونه مواجهه خودداری فرمایند» (سال 1344، شماره 2 و 3).و من با خود می‏اندیشیدم که چرا با افراد مطلعی که به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات آن حاصل کرده‏اند نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه می‏گویند که می‏باید خود را از بحث و مناظره و یا مواجهه و رویارویی با ایشان محروم کرد؟ آیا اگر بهائیت بر حق بود، همانند اسلام نمی‏گفت: «اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را برگزینید». اسلامی که از زبان پیامبر، در قرآنش می‏خوانیم: «من و پیروانم مردم را آگاهانه به حق می‏خوانیم». در بررسی‏ها و پرس و جوهای بعدی این نکته روشن‏تر شد که این افراد، بر معارف امری و اسلامی احاطه داشته و در این مورد، سخن محفل کاملا صادق بوده است، و سرانجام کار بدانجا کشید که حقانیت اسلام و بطلان بهائیت همانند روشنایی آفتاب برایم آشکار گردید. از کارهای دیگر محفل که هر وقت به یاد آن می‏افتم شدیدا متعجب می‏شوم، آن است که آن هنگامی که تازه بهائی شده بودم، محفل می‏کوشید که موقعیت اسلامی مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامی، برابر معرفی کند. حتی خود نیز گاهی تحت تأثیر دستورات و القائات محفل چنین وانمود می‏کردم. دیگر آنکه می‏گفت : شکستگی پایم را بهانه قرار داده بگویم که مسلمانان به جهت تغییر روش و آیین، مرا مضروب کرده به حدی که پایم آسیب دیده است. غافل از اینکه پای من از دوران کودکی آسیب دیده بود! بعدها این سؤالات همواره در ذهنم خلجان می‏کرد که راستی چرا بهائیت به این وسایل ناصحیح و غیر منطقی برای حق نشان دادن خود کوشش می‏کند؟ چرا می‏کوشد بهائیان با افراد مطلع و آشنا به معارف امری تماس نگیرند. این‏ها زمینه شد تا یک تحقیق عمیق و همه جانبه را آغاز کنم، به نحوی که می‏توان گفت برگشت من از بهائیت، پس از ایمان واقعی به خدا و استعانت از او، تنها و تنها یک علت داشت و آن اینکه کوشیدم تا متجری واقعی حقیقت باشم. کتاب‏های اصلی امر را جستجو کردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوه‏های زینتی و رنگ روغن شده قناعت نکردم. مراتب و عناوینی که در بهائیت داشتم، هیچ گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند دیگران به فکر بهره‏برداری‏های مادی بیندازد و از یاد خود و خدا غافل سازد، و در عین حال از تماس با افراد مطلع نیز رویگردان نبودم، و این چنین شد که سرانجام راه یافتم. البته انسان‏ها همه، جز معصومان پاک و بزرگوار اسلام، جایز الخطایند، اما راهیابی نیز ممکن است و من شرح اجمالی کارم را دادم تا تو دوست عزیز، پیام پیری آگاه را دریافته باشی، اما مادام که بخواهی فریب سخنان فریبنده مبلغین و گول ظواهر و عناوین تشکیلاتی و لجنات متعدد و ضیافات و احتفالات و کنفرانس‏های باغ تژه و... را بخوری، بدان که هیچ گاه به مفهوم واقع راه نیافته‏ای!راستی آیا تو خواننده‏ی عزیز هیچ گاه نمی‏اندیشی که همانند پیروان هزاران فرقه‏ی ساختگی و بر باطل، که در گوشه و کنار دنیا به چشم می‏خورند، ممکن است تو هم در طریق ناصواب قدم گذاشته باشی؟ تو هم از میلیون‏ها انسانی باشی که خزف [خرمهره] را به جای لعل خریده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام «پدری پیر» که گذران زمان گرد سپید بر چهره‏اش نشانده، به نام آموزگاری روحانی که حتی در بهائیتش نشانده، نیز صادق بوده، به نام مربی دلسوز، برای شما بهائیان عزیز نگرانم. من نگران آن روزم که به فرموده‏ی قرآن کریم، وقتی حقایق در جهان دیگر، جلوی چشمتان هویدا شود و ببینید که آنچه پیمبران راستین خدا گفته‏اند حق است، زبان برآرید که: «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت» (38) (خدایا من را برگردان تا از نیکی‏ها آنچه را که ترک کرده بودم انجام دهم). اما دیگر دیر شده باشد و به شما بگویند: «کلا انها کلمه هو قائلها» (39) (نه چنین است، زیرا او فقط گوینده‏ی این سخنان است»! آری، من از آینده برای شما هراسناکم و بیم‏دار. بیایید پند مبلغ پیر و یار عزیز و ناصح مشفقتان را بشنوید و سر از بارگاه گران غفلت بردارید. من به زودی شرح حال مفصل خود را همراه با مدارک مثبته برای آگاهی همگان طبع و نشر خواهم کرد و شاید تا آن زمان محفل به شما توصیه کرده باشد که این اوراق ناریه را مطالعه نکنید، اما خوشحالم که اتمام حجت با شما کرده‏ام و در پیشگاه عدل خدای بزرگ خواهم گفت که من سرانجام، حقیقت آشکار شده برای خودم را در اختیار اینان گذاشتم و آنان که به خود نیامدند، هیچ عذری ندارند. آری، من «ادیب مسعودی»، بزرگ مبلغ جامعه‏ی بهائی، اینک مسلمانم و از این باب خدا را بسی شاکر و سپاسگزارم. «خدای اسلام را قائلم»، «پیامبر اسلام را آخرین فرد از گروه پیام آوران خدا می‏دانم»، «امامان عزیز، از علی علیه‏السلام تا امام حسن عسگری علیه‏السلام، را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حیات، غیبت، ظهور و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم امام محمد بن الحسن (عج الله تعال فرجه الشریف) را باور دارم»، «بابیت و بهائیت را دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی می‏دانم». و این فریادی از تمامی ذرات وجود من است که در قالب اشعارم جلوه‏گر است:
هزار شکر که از قید درد دو غم رستم
چو ذره بودم و بر آفتاب پیوستم
به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار
گرفت خضر ره عشق، از کرم، دستم
طمع بریده، ز دجال سیرتان پلید
ز جان به خدمت صاحب زمان کمر بستم
امیدم چنان است: پروردگاری که فرموده: «ادعونی استجب لکم» (40) (بخوانیدم تا که جوابتان را گویم) و خداوندی که فرموده: «ان الله یغفر الذنوب جمیعا» (41) (خدای تمام گناهان را می‏بخشاید)، مرا خواهد پذیرفت. و من هم می‏کوشم تا در این چند روز مانده از عمر، جبران گذشته‏ها کنم، که خدای فرموده است: «لا تقنطوا من رحمه الله» (42) (از رحمت خدا مأیوس نباشید). اگر می‏خواهید سخن مرا حضورا نیز بشنوید، در یکی از روزهای مشخص شده در این نوشته، هنگامی که برای انبوهی از مردم این شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نمایید. و در اینجا برای آن دسته از بهائیان ساده دل که ممکن است بر اثر القائات محفل و تشکیلات بهائی، از آمدن به این جلسات و خواندن نوشته‏های بعدی من معذور شوند، عرض می‏کنم که خلاصه‏ی سخن من در این مجالس و محافلی مشابه آن و در جزوات و کتب بعدی همین است که در دو بیتی زیر آوردم:
المنه‏ی لله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم
از لطف خداوندی با قوت ایمان
مردانه ز هم پرده‏ی اوهام دریدم
مزید توفیق همگان را آرزومندم. غلام عباس گودرزی «ادیب مسعودی»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار [1354]. »(43)

4. بازگشت تعدادی ازنخبگان بابی و ازلی از بابیت
 

أ-ملا عبدالخالق یزدی (شاگرد ومیزبان شیخ احمد احسایی در یزد، و از روحانیان شاخص مقیم مشهد در زمان ظهور باب) از جمله کسانی بود که بر اثر تعریف‏های ملا حسین بشرویه‏ای (از پیروان مشهور علی محمد باب، و رهبر غائله‏ی بابیان در قلعه‏ی شیخ طبرسی مازندران) به باب گروید ومقامش در میان بابیان بدان پایه بود که باب در پیغام مکتوبش به محمدشاه قاجار، ملا عبدالخالق را برای گفت و گو با شاه و اثبات بابیت خویش معرفی کرد. اما، به تصریح منابع بابی و بهائی، همین ملا عبدالخالق زمانی که فهمید باب، پا را از ادعای «بابیت» امام عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) فراتر نهاده و مدعی «قائمیت» شده است، از بابیت برگشت و با آن مخالفت کرد و جمعی از بابیان نیز، به تبعیت از او، از متابعت باب روی برگرداندند.
ب-فرد دیگری که با اغوای ملاحسین بشرویه‏ای به باب گروید، ملا محمد تقی هراتی بود، که خود (و برادرش) از بزرگان بابیه بودند، اما او نیز (به نوشته‏ی اعتضادالسلطنه، رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عهد ناصرالدین شاه) بعدها از بابیت برگشت و از عمل خویش اظهار ندامت کرد.
ج-در مورد خود ملا حسین بشرویه‏ای نیز وجود پاره‏ای قرائن و شواهد، این حدس را تقویت می‏کند که اگر بشرویه‏ای نیز از بحران خونین جنگ و گریز با قوای دولتی در قلعه‏ی طبرسی جان به در می‏برد و دعاوی تازه‏ی علی محمد باب (قائمیت و رسالت و...) را می‏شنید، همچون دوستانش (عبدالخالق و هراتی) از باب و بابیت می‏برید. اهتمام بشرویه‏ای (در قلعه‏ی شیخ طبرسی) بر رعایت احکام و مقررات اسلامی و ترویج تعالیم آن، یورش‏های نظامی او و یارانش به قوای دولتی با شعار «یا صاحب‏الزمان»، و از همه مهم‏تر، اظهار مخالفت جدی و قاطعش با اعلام الغای اسلام توسط قره‏العین و حسینعلی بهاء در دشت بدشت و تصریح به اینکه: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر می‏نمودم»، از جمله‏ی این قرائن و شواهدند. آن گونه که در فوق آمد، ایمان عبدالخالق یزدی به شخص باب، ناشی از تبلیغات ملا حسین بشرویه‏ای بود و عبدالخالق، زمانی که از ادعای تازه‏ی باب مبنی بر «قائمیت» مطلع شد، باب را شدیدا طرد کرد.از انضمام این دو مطلب مسلم تاریخی، به روشنی برمی‏آید که بشرویه‏ای، نزد عبدالخالق، فقط از «بابیت» علی محمد شیرازی، و اینکه او «باب» و دروازه‏ی علم ائمه اطهار و حضرت بقیه الله (عج الله تعالی فرجه الشریف)است، سخن گفته بود و نه چیزی بیشتر. زیرا، در غیر این صورت، اگر عبدالخالق می‏فهمید علی محمد دعاوی بالاتری دارد، از همان آغاز از او کناره می‏گرفت (چنان که در آثار اولیه‏ی باب نظیر تفسیر سوره‏ی یوسف نیز به کرات دیده می‏شود که رهبر بابیان، صریحا از حضرت محمد بن الحسن العسکری (عج الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان آخرین امام معصوم یاد کرده و خود را فقط فردی بسته و پیوسته به ایشان، و فدایی راه او، قلمداد کرده است). نکات فوق، منضم به قرائنی چون مخالفت بشرویه‏ای با سناریو الغای اسلام توسط جمعی از سران بابیه در بدشت، این گمانه را قویا دامن می‏زند که خود بشرویه‏ای نیز (که از جانب علی محمد، عنوان «باب الباب» گرفته بود) علی محمد شیرازی را فردی فراتر از «باب» و نایب خاص امام عصر (عج) نمی‏انگاشت و در واقع، آن همه جان بازی‏های دلیرانه‏ی وی و یارانش در برابر قوای دولتی در قلعه‏ی شیخ طبرسی مازندران (که بابیان و بهائیان، بدان افتخار می‏کنند و برای «مظلوم نمایی» و مهم‏تر از آن، برای اثبات «حقانیت! دین تراشی‏ها»ی خود از آن، بهره وافر می‏برند) نه در راه مسلک بابیت (به معنای آیینی «جدا از اسلام و در تقابل با آن»)، بلکه در راه امام زمان، معهود شیعیان (حضرت حجه ابن‏الحسن العسکری (عج الله تعالی فرجه الشریف))، انجام شد و علی محمد شیرازی در این میان، فقط به عنوان «نایب خاص» آن حضرت مطرح بود و نه چیزی بیشتر.
ث-میرزا یحیی دولت آبادی، کسی است که یحیی صبح ازل (برادر و رقیب سرسخت حسینعلی بهاء، و جانشین رسمی باب) وی را به جانشینی خود و ریاست بر بابیان (شاخه‏ی ازلی) برگزید. اما به گزارش شاهدان عینی، یحیی دولت‏آبادی از بابیت برگشت و ازلیان را به متابعت از آیین شیعیان فراخواند و با این کار، در واقع، بر پیشانی فرقه‏ی ازلی، مهر بطلان و پایان زد. دولت آبادی طی مقاله‏ای در روزنامه‏ی فارسی زبان چهره‏نما (چاپ مصر) نیز از آیین باب تبری جست و به قول عباس افندی (پیشوای بهائیان) خود را «عاری و بری» از علی محمد باب شمرد. (44)

5.سخنان شنیدنی میرزا ابوالفضل گلپایگانی مبلغ سرشناس بهائیت
 

اکنون میرزا ابوالفضل گلپایگانی را به شما می‏شناسانم: او در تهران با بهائیان دمساز شد و پس از آن گرفتار گشت . پرسش و پاسخ زیر در روزگاری که شادروان کامران میرزا وزیر جنگ و فرمانروای تهران بود «نظمیه» به دست یاری میرزا حسنخان مستنطق و دست نوشته‏ی میرزا مهدی منشی به جا مانده است. پس از رهائی از زندان میرزا ابوالفضل به عشق آباد و سمرقند و بخارا رفت و در سال 1273 خورشیدی به عکا رفت و در آنجا ماندنی شد و پس از چندی در مصر جایگزین گشت و در آنجا بود تا در گذشت و درباره‏ی کیش بابی و بهائی به زبان تازی و فارسی دفترها پرداخت و سرانجام از این گروه دلسرد شد و سالها خاموشی برگزید و کارهایش به پایان نرسید. البته کسی از اعلام بیزاری او به طور علنی مطلبی نگفته است .
پاسخ و پرسش میرزا ابوالفضل گلپایگانی در زندان
«س - پدر شما کی است؟ ج - میرزا محمدرضا مجتهد.
س - شما تحصیل کرده‏اید یا خیر؟ ج - بلی حکمت و کلام را دیده‏ام. فقه و اصول را خوانده‏ام. در اصفهان تحصیل می‏کردم.
س - مدت مکث شما در اصفهان چقدر بود؟ ج - تقریبا سه سال.
س - چند وقت است که در تهران می‏باشی؟ ج - در اول ماه مبارک 1290 وارد دارالخلافه شده‏ام.
س - باعث آمدن شما به طهران چه بود؟ ج - بعضی تعدیات در گلپایگان احتشام الملک کرده بود آمدیم در تهران که مطالبه طلبی که از او داشتیم بکنیم.
س - از گلپایگان یکسره به طهران آمدید یا به اصفهان رفتید و از آنجا به تهران آمدید؟ ج - از گلپایگان یکسره به طهران آمدم.
س - عیال دارید؟ ج - خیر.
س - در این مدت ده سال که در تهران هستید چه کسب داشتید؟ ج - تقریبا سه سال در مدرسه حکیم‏ هاشم که معروف به مدرسه مادرشاه باشد ، تحصیل می‏کردم به نوع طلبگی امرم می‏گذشت . بعد از آن آقا محمدهادی نامی صحاف از طایفه بابیه از اصفهان آمده بود به عکا برود با بنده آشنایی پیدا نمود . بنده را بدین بابیه دعوت کرد . به توسط او با بعضی از علماء و فضلاء طایفه بابیه گفتگو کردم . دراین اثنا بنده را حضرت والا احضار فرمودند و این احضار در نود و سه واقع شد. چون یکی از این طایفه به عرض در حق بنده شهادت داد امر مشتبه شد؛ بنده را حکم به حبس فرمودند. شش ماه حسب الامر اعلیحضرت اقدس شهریاری محبوس بودم با یازده نفر دیگر. بعضی مقر بودند و بعضی منکر. پس از شش ماه به مرحمتی قبله‏ی عالم مرخص شدم. بعد از مرخصی به واسطه این که اهل اسلام و آشنایان سابق از معاشرت بنده اجتناب داشتند ناچار با بعضی از طایفه بابیه معاشر بودم تا کنون که به همان حالت باقی هستم.
س - در این مدت که با این‏ها معاشر بودید چه حرف تازه‏ای زدند که شما را در تردید انداختند؟ ج - حرف تازه‏ی اینها مشهور است آنچه لازمه‏ی گفتگو بوده است با اینها کرده‏ام . آنها حرفی که می‏زنند، می‏گویند: قائم موعود ظهور کرده و او میرزا علی محمد شیرازی است. در تبریز کشته شد و من به ادله و براهین رد می‏کردم و می‏گفتم که قائم موعود محمد بن حسن علیه االسلام است که پیغمبر ما به ما خبر داده است. چه دخلی به میرزا علی محمد شیرازی دارد که بیاید همچو دعوی کند.
س - آنها چه دلیلی بر رد قول شما اقامه کرده‏اند؟ ج - آنها می‏گفتند: همچنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می‏فرمود: من عیسی و موسی و حضرت یحیی هستم . این هم آمد و گفت : من محمد بن حسن هستم و در کتابش هم نوشته است.
س - حضرت که می‏فرمود: «من عیسی و موسی و یحیی هستم» بر صدق قول خود معجزات آنها را ظاهر می‏کرد. از قبیل مرده زنده کردن و انداختن بیل و مار شدن. آنها چه جواب می‏دادند و چه می‏کردند. ج - آنها جواب می‏دادند که اولا حجه اعظم کتاب است. ثانیا او دارای این معجزات بود.
س - کی دید؟ ج - بنده نه میرزا علی محمد را دیدم و نه عکا رفته‏ام که میرزا حسینعلی را ببینم . تشخیص این مطلب موقوف به فرمان دولت است.
س - شما در این مدت به عقاید شریعت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی بودید یا خیر؟ ج - تا کنون که باقی هستم.
س - یکی از عقاید متشرعین این است که اگر کسی بیاید و بر ضد شریعت یا بر طبق شریعت دعوی بکند و نتواند او را به دلایل و برهان و خرق عادت و کشف کرامت بر همه کس معلوم بدارد ،همچو کسی کافر است؟ ج - بدون گفتگو این حرف صحیح است.
س - بر شما که در این مدت به اقرار خودت حقیقت اینها معلوم نشده چگونه‏ معاشر بودی و حال آنکه معاشر بودن با این‏ها به قانون شرع حرام است؟ ج - در صورت الجاء بود معاشرت با اینها.
س - بطلان اینها را دراین مدت فهمیدید با تردیدی دارید؟ ج - تردید ندارم. ولی اگر روبروی اینها بخواهید این کلمه را بگویم، به حکم تقیه نخواهم گفت.
س - آنچه بر خودت معلوم شده از قرار این تقریری که می‏کنی پس اینها باطل‏اند، تو به چه جهت پیروی کرده معاشرت می‏نمائی؟ ج - بلی عرض کردم اصل معاشرت بنده از راه الجاء بوده، برای حفظ نفس که ناچار یک طلبه فقیر با دو طایفه بزرگ نمی‏تواند معاندت کرد.
س - اگر تو تبری کنی و داخل در اثنی عشری باشی و از بابیه کناره کنی، البته در پناه خواهی بود و بیشتر از اذیت محفوظ می‏شوی. ج - معلوم است در صورت اطمینان به آنچه فرمودید، من از صمیم قلب تبری خواهم کرد.
س - در اینجا کسی نیست و حال این که این استنطاق سند خواهد شد اگر قبلا داخل نیستی تبری می‏کنی؟ ج - خدا لعنت کند رئیس و مرئوس اینها را؛ همان است که عرض کردم در صورت اطمینان.
س - اگر فی الحقیقه این گفتگو را از روی تقیه می‏کنی و مذهب بابی داری، نترس و بگو. زیرا که از این بابت شما را نخواهند کشت و ممکن است یک حدی را برای شما قرار بدهند، مثل سایر ملل که هر یک ، یک محله دارند در آنجا ساکن باشید و کسی هم به کار شما کاری نداشته باشد؟ ج - چون وثوق به عدالت دولت دارم بدون تقیه عرض کردم تکلیف دولت با دیگران دخلی به بنده ندارد.» «محل امضاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی پسر حاجی محمدرضا مجتهد» (45)
ودر پایان
افراد بسیار زیاد دیگری نیز (مانند خانم مهناز رئوفی نویسنده کتاب سایه شوم – آقای مسیح الله رحمانی نویسنده کتاب راه راست – بانو قدس ایران نویسنده کتاب بارقه حقیقت – آقای میرزا حسن نیکو نویسنده کتاب فلسفه نیکو – آقای صالح مراغه ای نویسنده کتاب ایقاظ ) هستند که از این آیین تبری جسته و به دین مقدس اسلام گرویدند که ذکر احوالات آنها از حوصله این پژوهش خارج است .
والسلام علیکم و رحمه و برکاته
امیر چراغی – مهر ماه 1389 – اصفهان
دارالحکمه باقر العلوم (علیه السلام)

پی نوشت ها :
 

1. کتاب قائم آل محمد (علیه السلام)نجات بخش انسانها - ص 261به نقل از کتاب مطالع الانوار - ص59
2. قائم آل محمد (علیه السلام) نجات بخش انسانها – ص 260
3 . تاریخ جامع بهائیت – ص250
4. ماجرای آشوب یزد و نیریز را یکی از گروندگان باب به نام « سید یحیی دارابی » بوجود آمده بود و بالاخره در نیریز کشته شد،در کتاب جمال ابهی صفحه 97و همچنین ماجرای محمد علی حجت در زنجان را در صقحه 95 آن کتاب مطالعه کنید. کتاب بابی گری و بهایی گری – ص63
5. کتاب بابی گری و بهایی گری – ص62
6. محقق
7. سایه رو شن های بهائیت در ایران – ص83
8. بابی گری و یهایی گری – ص71
9. شوقی افندی ، قرن بدیع ،جلد سوم ،ص 299 به نقل از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران – ص85
10. خطرات انحطاط و سقوط – پیام پدر – ص354 و ص355
11. عبدالبهاء،خطابات مبارکه جلد 1 ،چاپ مصر – ص32 به نقل از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران ص88
12. نورالدین مدرسی چهاردهی ،چگونه بهائیت پدید آمد،چاپ و انشارات آفرینش ،چاپ دوم، تابستان 1369 به نقل از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران – ص88
13. بابی گری و بهاییی گری – ص 72 و ص73
14. تبار شناسی بهائیت- بیشتر مطالب مربوط به عباس افندی از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران از صفحه 83 تا صفحه 95 گرفته شده است
15. سایه روشن های بهائیت در اییران – ص96 و بابی گری و بهایی گری – ص74
16. تبار شناسی بهائیت
17. همه مطالب مربوط به بیت العدل از کتاب انشعاب در بهائیت صفحه 145 به بعد گرد آوری شده است البته با کمی جابجایی
18. راه راست چرا از بهائیت برگشتم – ص108
19. راه راست چرا از بهائیت برگشتم – ص109
20. چرا مسلمان شدم ، سخنی با بهائیان – ص26
21. چرا مسلمان شدم ، سخنی با بهائیان – ص25
22. . صاحب الزمان (علیه السلام) و مخالفان – ص70 و بهائیت آنگونه که هست «توبه نامه باب» -خاطرات صبحی ص 140
23. چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص15
24. چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص6
25 چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص24
26. چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص7
27.چرا مسلمان شدم – سخنی با بهائیان – ص 8
28. سیری در کتابهای بهائیان – ص 20
29. سیری در کتابهای بهائیان – ص 23
30. تاریخچه پیدایش باب
31. شگفتی در چیست؟ - ص 62
32. خاطرات انحطاط و سقوط – ص 95
33. خاطرات صبحی و تاریخ بابیگری و بهاییگری – ص 79
34. خاطرات صبحی و تاریخ بابیگری و بهاییگری – ص 8
35. خاطرات انحطاط و سقوط – ص118
36. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بهایی از بهائیت
37. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بهایی از بهائیت
38. سوره مومنون آیات 99 و 100
39. سوره مومنون آیه 100
40. سوره غافر آیه 60
41. سوره زمر آیه 53
42. سوره زمر آیه 53
43. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بهایی از بهائیت
44. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بابی و ازلی از بابیت
45. کتاب پیام پدر – ص204
 

منابع
کتابها :
1.صبحی مهتدی، فضل الله : پیام پدر ، چاپ چهارم ، ناشرامیر کبیر، محل چاپ: تهران ، 268صفحه قطع: رقعی ،تاریخ1357هـ.ش
2.افراسیابی، بهرام ، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی) ، چاپ: پنجم ، ناشر: سخن ، محل چاپ: تهران ، زبان: فارسی ، 791 صفحه
3.رئوفی، مهناز ، چرا مسلمان شدم (سخنی با بهائیان) ، چاپ: اول ، ناشر: نور علم ، محل چاپ: همدان ، زبان: فارسی ،105صفحه ، تاریخ: 1378هـ.ش
4.مهتدی صبحی کاتب عبدالبهاء، فضل الله ، خاطرات انحطاط و سقوط ، به اهتمام: مستوفیان، علی امیر ، چاپ: اول ، ناشر: علم ، محل چاپ: تهران ،456 صفحه ، تاریخ: 1384
5.مهتدی، فضل الله ، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابی‏گری و بهائی‏گری ، چاپ: پنجم ، ناشر: دار التبلیغ الإسلامی ، محل چاپ: قم ، زبان: عربی ،332 صفحه ، تاریخ:1354هـ.ش ، به ضمیمه ، عنوان:[سرگذشت‏نامه مؤلف] ، نویسنده: خسروشاهی، سید هادی ، صفحه: 3-22
6.رحمانی، مسیح الله: راه راست؛ چرا از بهائیت برگشتم؟ ،2 جلد ، چاپ: خراسان
7.سلطان‏زاده، رضا: سیری در کتاب‏های بهائیان ، عنوان فرعی: خداپرستی در بهائیت ، چاپ: دوم ، ناشر: دار الکتب الإسلامیة ، محل چاپ: تهران ،170 صفحه
8.صالحی آذری، محمد: شگفتی در چیست؟ ، چاپ: دوم ، ناشر: خراسان ، محل چاپ: مشهد ،72 صفحه ، تاریخ: 1349هـ.ش
9.احمدی کرمانشاهی، ذکرالله: قائم آل محمد، نجات‏بخش انسان‏ها ، چاپ: دوم ، ناشر: خزر ، محل چاپ: تهران ،260 صفحه ، تاریخ: 1336هـ.ش
10.دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان نیمه پنهان 25: سایه روشن های بهائیت در ایران ، چاپ: اول ، ناشر: کیهان ،184 صفحه ، تاریخ: دی 1385ه.ش
11.رائین، اسماعیل: انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی ، ناشر: مؤسسه تحقیقی رائین ، زبان: فارسی و انگلیسی ، 375 صفحه ، تاریخ: 1357هـ.ش
12.محمدی اشتهاردی، محمد: بابی‏گری و بهایی‏گری (مولود مدعیان دروغین نیابت خاص از امام زمان) ، چاپ: اول ، ناشر: کتاب آشنا ، محل چاپ: قم ، 207 صفحه ، تاریخ:1379هـ.ش
13.سلطان‏زاده، رضا: سیری در کتاب‏های بهائیان ، عنوان فرعی: خداپرستی در بهائیت ، چاپ: دوم ، ناشر: دار الکتب الإسلامیة ، محل چاپ: تهران ،170 صفحه ،
14.دلخوشنواز، هاشم: صاحب زمان و مخالفان ، ناشر: رشیدی ، محل چاپ: تهران ،136 صفحه
مقالات
15.آنان که به دامن اسلام برگشتند ، پدیدآورنده: مظاهری، ابوذر ، برگرفته از: مجله زمانه / چاپ دوم / سال ششم / شماره 61 / ص 65-71 / مهر 1386
16.بهائیت آن گونه که هست / مؤسسه جام جم / چاپ اول / 1387
17.تاریخچه پیدایش باب و بهائیت ، پدیدآورنده: بورونی، علی
18.تبارشناسی بهائیت ، برگرفته از: مرکز مطالعات فرهنگی سیاسی

 


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر