چکیده :
آیین بهائیت فرقه نوظهوری است که بعد از خاتمیت پیامبر اسلام ادعای ظهور نموده و خاتمیت را تکذیب و وجود پیامبران و خدایانی را در مسلک خود اثبات می نماید . باتوجه به این ادعا و ادعای دین مبین اسلام مبنی بر خاتمیت و جامعیت و تکامل خود - «که بواسطه مسائل عقلی و نقلی بسیار محکمی به اثبات رسیده است » - در این مقاله سعی شده به تحلیل و بررسی سران ، افراد و احکام این آیین جدید التاسیس پرداخته شود .احکام این فرقه که توسط کسانی که ادعایی خدایی داشته اند بیان می شود ؛ و تناقضات این احکام و اعتقادات با احکام و شرایع الهی دیگر و باعقل و خرد ؛ البته بحث نقد و بررسی این افکار مجال دیگری می خواهد و ما در این اوراق سعی داریم خواننده را فقط با این مطالب آشنا کنیم .
واژگان کلیدی :
باب : سید علی محمد شیرازی که ادعای نیابت امام زمان (علیه السلام) را کرد.
بهاء الله : میرزا حسین نوری که رهبر دوم بهائیان و به خود لقب بهاء الله داد.
بابی و بابیت : به طرفداران باب ، بابی و به آیین آنها بابیت گفته می شود .
بهایی و بهائیت : به پیروان (بهاءالله) که بعد از باب اورا به جانشینی قبول دارند و نه میرزا یحیی صبح ازل را بهایی و به فرقه آنها بهائیت می گویند.بیت العدل : به محفل 9 نفره ای که در اسراییل (فلسطین اشغالی) واقع است و تمام امور بهائیان جهان را بعد از مرگ شوقی ربانی هدایت و کنترل می کند.امری : به احکام و دستوراتی که سران بهایی و بیت العدل صادر می کنند امری گویند
مقدمه
در طول تاریخ ، بشرهمیشه بدنبال راه نجات و رستگاری بوده و هست . رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در مسائل آخرتی و معنوی از آرزوهای دیرینه فرزندان آدم (علیه السلام)بوده و بخاطر بدست آوردن این مطلب دست به هر کاری زده است ؛و برای دستیابی به این مقصود به دنبال کسانی که ادعای توانایی انجام این عمل و رساندن انسانها به ساحل نجات و رستگاری بوده اند ، حرکت کرده است . (ودلیل بوجود آمدن ادیان مختلف چه ادیان مادی و چه ادیان الهی که از جانب خداوندمتعال نازل شده پاسخ به این نیاز فطری و غریزی و عقلی انسانها بوده است) . ما دراین پژوهش سعی داریم به یکی از این آیین های نوظهور که نزدیک به 300سال است پا به عرصه وجود نهاده است و توانسته پیروانی برای خود مهیا کند بپردازیم ؛ ضرورت این تحقیق در آن است که عمر جاودانه انسان در آخرت را در بر می گیرد که اگر این آیین ها نا بجا فراگیر شود باعث فنا شدن دنیا و آخرت آدمی می شود .در مرد این فرقه تاکنون کتابهایی بسیاری از جانب دوست و دشمن ، موافق و مخالف نوشته شده است؛ که در هر کدام به فراخور حال مطالبی به نگارش در آمده است . لکن هدف از جمع امری این مطالب ما به یک حالت نقد از درون شبیه است که توسط افرادی گزارش شده است که بهائیت را از نزدیک دیده و لمس کرده اند.و صد البته یک نکته حائز اهمیت می باشد که در تمجید کردن از کسی، شنیدن از دوستان ، لطافت و شیرینی تعریف کردنِ دشمنان و مخالفان را ندارد و در انتقاد کردن بهتر از دو ستان و نزدیکان کسی بهتر نمی تواند ایرادات و نقدها را بیان کند.باتوجه به نکته فوق دراین مقاله سعی نموده ایم فرقه بهائیت و بابیت را از دیدگاه کسانی که در این مسلک بوده اند و بیشتر آنها از آن رویگردان و به دین مقدس اسلام مشرف شده اند مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم .
بنابراین این نوشتار را درسه فصل تنظیم می نمائیم .فصل اول باسرکردگان این دین آشنا شده بیو گرافی آنها و تاریخ زندگی آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم؛ در فصل دوم به احکام و اعتقادات آنها پرداخته ایم (البته جانب انصاف را رعایت نموده و از قول مستبصرین اقوالی را بیان می کنیم )و سپس در فصل سوم باتعدادی از هدایت یافته گان از این فرقه و ارتباط آنها با بزرگان بهائیت آشنا خواهیم شد .
فصل اول : بزرگان و روسای دین بابیت و بهائیت
1-سید علی محمد باب
وی در سال 1235 هجری قمری در شیراز متولد شد، پدر وی محمدرضا بزاز شیرازی و مادرش خدیجه بود، در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و سرپرستی وی را دائیش سید علی به عهده گرفت . وی هنگام طفولیت در شیراز به مکتب شیخ عابد که پیرو عقائد و آراء شیخ احمد احسائی مؤسس مرام و مسلک شیخیه بود میرفته است. میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتاب خطی مینویسد: باب 6 یا 7 ساله بود که وارد مدرسه شیخ عابد گردید و مدرسه معروف به قهوه اولیاء بود، و باب در آن مکان برای مدت 5 سال مبادی لغت فارسی را میآموخت. (1)افکار و عقائد شیخ احمد احسائی به وسیلهی شیخ عابد در زوایای مغز این کودک رسوخ نمود . علت کناره گیری او از تحصیل معلوم نیست ، شاید کندی ذهن او باشد و به هر حال پس از ترک تحصیل به عنوان تجارت از شیراز به طرف بوشهر حرکت نمود. آشفتگی روحی علی محمد در شهر بوشهر مورداتفاق عدهای از مورخین مسلمان و بابی و بهائی میباشد. در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی تألیف اشراق خاوری صفحهی 66 چنین آمده است. «حضرت باب قالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند، و با آن که هوا در نهایت درجه حرارت بود هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند آفتاب در نهایت حرارت میتابید ولکن هیکل مبارک به محبوب واقعی متوجه...» تأثیر آفتاب سوزان و فعالیت دائمی وی اثری عمیق در آشفتگی خاطرش داشتند؛ به علاوه تماس وی با اروپائیان در آن مکان انحرافاتی در طرز فکر وی به وجود آورد و عامل دیگر در تغییر روحیات وی بشمار میرفت . بالاخره علی محمد دستخوش اختلالات دماغی گشته و لذا بوسیلهی دائیش به کربلا فرستاده شد این تغییر آب و هوا هم در او مؤثر نیفتاد، روزها در کربلا به درس سید کاظم رشتی میرفت. وی پس از مرگ سید کاظم به بوشهر مراجعت، نمود و در آن مکان خود را باب امام زمان علیهالسلام معرفی کرد. یکی از شاگردان سید کاظم رشتی شیخی به نام ملا حسین بشروئی اولین کسی است که از دستگاه شیخیه دعوت او را بر اساس بابیت و عبودیت نسبت به امام زمان (علیه السلام) پذیرفته است. باب پس از ادعای بابیت در بوشهر مورد تعقیب حکومت آن سامان قرار گرفت و از بوشهر وی را به شیراز روانه نمودند و برای محاکمه و بررسی عقائد وی مجلسی از علماء شیراز تشکیل شد و سرانجام در مسجد وکیل شیراز با حضور امام جمعه دعاوی خود را انکار کرد و بر اشخاصی که او را بدان امتیاز ممتاز دانند لعنت فرستاد. چون پس از این واقعه دقت زیادی نسبت به باب رعایت نمیشد ، از فرصت استفاده کرد و با ارتباط پنهانی که با حاکم اصفهان منوچهرخان گرجی «روسی» _ که شخص متظاهر به اسلام بود _ داشت، از شیراز گریخت و به اصفهان رفت و در آنجا نیز ادعای بابیت خود را تجدید کرد. در این هنگام یاران وی شروع به ایجاد تشنج و انقلاب در بعضی از نقاط مملکت نمودند، دولت وقت از منوچهرخان درخواست کرد که وی را به تهران منتقل سازد او نیز برای فرونشاندن سرو صدای مردم به صورت ظاهر باب را با سربازانی چند به طرف تهران فرستاد، ولی همان شب او را مخفیانه از بیراهه به اصفهان برگرداند و مدت 6 ماه تمام وی را در عمارت خورشید اصفهان یعنی مقر فرماندهی خویش نگهداری کرد. پس از مرگ منوچهرخان گرجی حاکم جدید اصفهان بر جریان اطلاع پیدا کرد و باب را به طرف تهران فرستاد، قبل از ورود به تهران از قریهی کلین که از دهات اطراف ری است به تبریز و از آنجا به زندان ماکو و چهریق منتقل شد و بالاخره بر اثر اغتشاشاتی که از راه نامه پراکنی در گوشه و کنار کشور ایجاد نموده بود او را در تبریز محاکمه کردند. به طوری که از صفحات 204 و 205 کتاب کشف الغظاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی برمیآید باب توبه کرد که عین توبه نامه آن را در فصل دوم این تحقیق ذکرخواهیم کرد . دعاوی مختلف و افکار رنگارنگ و نوشتههای بیمغز و بیاساس و رفتار مخصوص او علماء را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ بر اعدام وی رأی ندهند. لیکن صدر اعظم ایران امیرکبیر به خاطر رفع غائلههای پیاپی که در نقاط مختلف کشور روی میداد و در طی آن هزاران نفر از افراد بیگناه مسلمان کشته میشدند ، صلاح در آن دید که وی را به قتل برساند و لذا در سال 1266 در تبریز تیرباران شد و جسدش را در کنار خندق تبریز انداختند و سگان تبریز به نوائی رسیدند . باب در زندان ماکو و چهریق در اواخر عمرش سال 1265 هجری ادعای مهدویت کرد، به دنبال آن نیز ادعای رسالت نمود و کتب چندی نوشت و ضمن آنها احکامی آورد . نام دو کتاب را بیان گذاشت . یکی بیان عربی، و دیگری بیان فارسی که موفق به اتمام آن نگردید و بالاخره ادعای خدائی هم کرده است. در کتاب لوح هیکل الدین ضمیمهی بیان عربی صفحهی 5 میگوید:
«ان علی قبل نبیل ذات الله و کینو نیته»
یعنی علی قبل از نبیل ذات و حقیقت خداست
مراد از علی قبل از نبیل، علی قبل از محمد میباشد، زیرا نبیل و محمد از نظر حروف ابجد مساوی هستند و جمع حروف هر کدام 92 میشود و این سبک مغلق گوئی از شاهکارهای ادبی وی میباشد. (2)
1-صبح ازل اولین جانشین باب
تقریبا یکسال قبل از تیرباران، باب لوحهای برای یکی از بابیان به نام میرزا یحیی فرستاد که مبنی بر جانشنی وی بعد از باب بود. میرزا یحیی پسر میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ مازندرانی نوری است. پدر میرزا یحیی مستخدم دولت و در آخر مأمور مالیه مازندران شد که دراصطلاح دیوانیهای ایران او را مستوفی مینامیدند. میرزا عباس دارای هفت پسر بود: میرزا محمدحسن، میرزا حسینعلی، میرزا موسی - که بابیان به او کلیم خطاب میکنند - میرزا تقی پریشان، میرزا رضاقلی طبیب، میرزا یحیی - که از جانب باب صبح ازل لقب گرفت - و بالاخره میرزا محمدقلی است. برادران دوم، ششم و هفتم یعنی میرزا حسینعلی - بهاءالله - میرزا یحیی و میرزا محمدقلی از یک مادرند. میرزا یحیی و حسینعلی در تهران نزد خانواده بزرگ شدند و مبادی علوم را نزد آنان فراگرفتند. این دو نزد پدرشان از احترام و محبت خاصی برخوردار بودند چون میرزا عباس مادرشان را گرامی میداشت. (میرزا حسینعلی را مبلغین تصوف جذب کردند و او با آنان به حشر و نشر پرداخت و همواره در کتابهایشان غور میکرد، میرزا یحیی هم همین شیوه را در پیش گرفت. این دوبرادربه دعوت ملا عبدالکریم قزوینی بابی شدند). گفته میشود هنگامی که این دو نفر را به آذربایجان میبردند در بین راه قم و قزوین با پرداختن رشوه به محافظین باب با او ملاقات کردند، این دیدار در همه جا ذکر شده است. میرزا حسینعلی ابتدا در تهران سپس در مازندران در قریهی نور - زادگاهش - شروع به دعوت از مردم به سوی باب کرد. او از این شهر به آن شهر تبلیغ را ادامه داد تا به شهر ساری رسید، از آنجا به بابل و با قافله به تهران برگشت. این جریان در زمان سلطنت محمدشاه - پدر ناصرالدین شاه - صورت گرفت. بعد از درگذشت محمدشاه و استقرار ناصرالدین شاه بابیان در پی شورشی قصد جان شاه را نمودند و یکنفر بابی به نام محمدصادق همراه با دوستش در مجاورت قصر شاهی واقع در نیاوران شمیران به شاه حمله کردند.در طول این مدت میرزا یحیی و میرزا حسینعلی در ده افجه نزدیک قصر بهاری شاه بهسر میبردند. میرزا یحیی که در این مقطع جانشین باب محسوب میشد موقعیتی خاص داشت ؛ چون اولا : بنا به نوشته و مهر و دستخط باب رهبریت بهائیان را بر عهده داشت ، بنابراین برای بابیان شخص مهمی به شمار میرفت.ثانیا : به علت سن کم هنوز آن چنان راه و چاه را نمیدانست و برادر بزرگترش میرزا حسینعلی به عنوان وکیل و پیشکار وی کارها را انجام میداد. میرزا یحیی هنگام جانشینی کمتر از بیست سال داشت، پیروان میرزا یحیی یا صبح ازل را ازلی میگویند. به هر حال طبق وصیت باب میرزا بهاء وکیل میرزا یحیی شد و اولین کاری که کرد او را از انظار، پنهان داشت تا به وی گزندی نرسد، سپس میرزا حسینعلی به انجام وصیت باب پرداخت. بابیان هم فقط از طریق میرزا حسینعلی با میرزا یحیی تماس و ارتباط پیدا میکردند. قبل از سوء قصد به جان ناصرالدین شاه میرزا حسینعلی برادرش را به شکل دراویش، درآورد، کساء وصلهداری بر تنش نمود، کلاه درازی بر سر و چماق و کشکول دراویش به دستش داد و به طور ناشناس روانهی گیلان کرد. بابیان نیز بر این عمل صحه میگذارند. صحت این قضیه را بهائیان تصدیق دارند . ولی این کار را حمل بر مصلحت نموده بر صحت عمل او بدین وجه احتجاج میکنند که : استخلاف میرزا یحیی و کنارهگیری از کار او، پنهان شدن وی از انظار و نیابت بهاء از او ، مخاطبه و مکاتبه، تمام اینها سیاست و تدبیر بهاء بود تا از ضرر خویش جلوگیری نماید ، زیرا وی خودش جانشین باب و صاحب امر و نهی بوده، او همان کسی است که باب به ظهورش بشارت داد بلکه او بوده است که باب را تربیت کرده و او بوده است که باب را به رسالت مبعوث نموده تا عالم را به ظهورجمال قدم و علت العلل بشارت دهد و از این جهت گفته است: «کی او را تربیت مینمود؟» یعنی که بود آن که باب را تربیت میکرد؟ چنانکه تفصیل آن در یکی از کتب آنها موسوم به کتاب سیاح است نوشته شده است. – (این کتاب را فرد مورد اعتماد بابیان نوشته، هرچه دلش میخواسته در آن درج نموده و آنرا به سیاح مجهولی که هیچ اسم و رسمی از او نیست نسبت داده است تا غرضی که در نفس او بوده است، انجام شود. چنان چه عادت بابیان در بیشتر کتبشان مانند کتاب رجم الشیطان و غیره چنین میباشد.)- در کتاب مذکور صفحه 88 و 89 مقالهای نوشته است که متن فارسی آن این است: «بعد از فوت خاقان مغفور محمدشاه، رجوع به طهران نمود (یعنی بهاء) و در سِر مخابره و ارتباط با باب داشت و واسطه این مخابره ملا عبدالکریم قزوینی شهیر بود که رکن عظیم و شخص امین باب بود و چون از برای بهاءالله در تهران شهرت عظیمه حاصل و قلوب ناس به او مایل بود ، با عبدالکریم دراین خصوص مصلحت دیدند که با وجود هیجان علما و تعرس حزب اعظم ایران و قوه قاهره امیرنظام (یعنی میرزا تقیخان اتابک و صدراعظم) باب و بهاءالله هر دو در مخاطره عظیمه و تحت سیاست شدیدهاند ، پس چارهای باید نمود که افکار متوجه شخص غائبی شود و به این وسیله بهاءالله محفوظ بماند و چون نظر به بعضی ملاحظات شخص خارجی را مصلحت ندانستند ، قرعهی این فال به نام برادر بهاءالله میرزا یحیی زدند . باری به تأیید و تعلیم بهاءالله او را مشهور و در لسان آشنا و بیگانه معروف نمودند و چون مخابرت سریه در میان بود ، این رأی را باب پسند نمود . باری میرزا یحیی مخفی و پنهان شد و اسمی از او در السن و افواه بود و این تدبیر عظیم تأثیر عجیب کرد ؛ که بهاءالله با وجود آنکه معروف و مشهور بود محفوظ و مصون ماند، این پرده سبب شد که کسی از خارج تفرس ننمود و بخیال تعرض نیفتاد...» حسینعلی بهاء از این کلکی که زد و از این کلاه درازیکه بر سر برادرش گذاشت، دو منظور داشت:
اول - آنکه از شر برادر میرزا یحیی مصون و محفوظ بماند.
دوم - آنکه دعوت بابیان به نقطهی مجهولی متوجه باشد و صاحب دعوت در دسترس نباشد مبادا مردمان بزرگ و اشخاص فاضل با وی تماس بگیرند و بر جهالت و سفاهت او آگاه شوند آنگاه از مسلک آنها اعتراض کنند.
حسینعلی بهاء این سیاست را از سوء سیاست حاج میرزا آقاسی وزیر بیتدبیر محمدشاه آموخته باشد؛ که وی باب را در قلعهی چهریق محبوس نموده و رابطهی مردم را با او قطع کرد و مردم نتوانستند بفهمند که این مرد تا چه اندازه جاهل و نادان است. لاجرم در وهم و خیال افتادند و به عبارت فریبنده مبلغین بابی مغرور شدند و در نتیجه تعدادی از افراد ناراضی بدین مسلک موهوم متمایل گردیدند. چنین مینماید که حسینعلی بهاء بدین نکته متوجه گشته باشد و یا سیاستهای خارجی بدو الهام داده باشند و او این سیاست را تعقب نموده باشد. (3)
3. حسینعلی نوری
میرزا حسینعلی بهاءالله که فرقه ضالهی بهایی خود را پیرو او میدانند، در سال 1233 هجری (دو سال قبل از تولد علیمحمد باب) در تهران متولد شد، او در تحت کفالت پدرش میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری مازندرانی بزرگ شد، و نظر به این که میرزا بزرگ در دستگاه حاکم تهران سمت منشیگری داشت، او از لحاظ مادی در رفاه کامل به سر میبرد، روی این اساس، حسینعلی بهاء در خانوادهی ثروتمندی بزرگ شده است و طبیعی است، حتما در همان اوان کودکی برای تحصیل به مدرسه گذارده میشود. بهائیان میکوشند وی را درس نخوانده و به اصطلاح «امی» معرفی کنند . ولی خود بهائیان در کتابهای خود به تحصیل او اقرار کردهاند، او ادبیات و علوم مقدماتی را در تهران تحصیل کرد و بنا به نوشته آیتی در کتاب کشف الحیل به نقل از میرزا ابوالفضل گلپایگانی (یکی از رجال بهائیه) حسینعلی مدتها نزد میرزا نظر علی حکیم درس خوانده است و مدت دو سال که در سلیمانیه کردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه میداده است. وی به عرفان منفی و بافندگیهای متصوفه، علاقه داشت، در همان ابتدای تحصیلاتش با صوفیان و نویسندگان و فضلای آنها (که با پدرش رفاقت و دوستی داشتند) معاشرت داشت. از این رو، وقتی که بزرگ شد در سلک درویشان و متصوفه درآمد، چنان که از عکس او که نشان دهندهی گیسوهای بلند و موهای پریشان او است پیدا است، همان گونه که پسرش عبدالبهاء در مقاله سیاح به این مطلب اشاره کرده است. وقتی که آوازهی بابیت سید علیمحمد باب منتشر شد بنا به گفتهی آیتی در الکواکب الدریه در سن بیست و هفت سالگی (حدود سال 1260 هجری) به باب ایمان آورد و در سلک اصحاب او درآمد و شروع به تبلیغ و ترویج مرام بابیت کرد، .دست استعمار از ناحیهی مزدوران روسیهی تزار، همواره او را کمک و راهنمایی میکردند، یکی از قراین دخالت مأموران روسی در زندگی او این است که بلواها و فتنههایی که به وجود آمده مانند آشوب خراسان، بلوای بابل، فتنهی قلعهی طبرس، انقلاب محمدعلی حجت در زنجان، آشوب یزد و تیریز (4) و واقعهی بدشت، از زمان ایمان آوردن او به بعد بوده است!! (5)البته نویسنده این مطلب در کتاب خود «بابی گری و بهایی گری» اسناداین وقایع را نیاورده است ، و لی در کتب بهائیان و تاریخ نویسان مسلمان این حوادث ذکر شده است. (6)
4. عباس افندی
«میرزا حسینعلی» بهاء الله از همسراول خود پسری به نام عباس –(وی در سال 1260 هجری در تهران متولد شد)- داشت و ازهمسر دیگرش نیز صاحب سه پسر شده بود. براساس توافقی که در زمان حیات بهأالله انجام شد، قرار بود ابتدا عباس افندی، فرزند ارشد او، جانشین پدر شود و پس از او محمدعلی افندی، پسر بزرگ زن دیگرش، جای او را بگیرد. اما با مرگ «بهاء الله» بین فرزندانش جدایی واختلاف افتاد و «محمد علی افندی» به همراه برادران و خواهرانش و پسرعموها همگی علیه عباس افندی (عبدالبهاء) پسر بزرگ بهاء الله شوریدند و زعامت او را گردن نگذاشتند. اما در نهایت او به جانشینی بهاء الله دست یافت و با عنوان «عبدالبهاء» تا سال 1300 شمسی رهبری فرقه ضاله بهائیت را در دست داشت. (7)عباس افندی چنان که از نوشتههایش (مقاله شخصی سیاح و مفاوضات و الواح مختلفه) استفاده میشود در تحصیل علوم گوناگون ادبی و عقلی زحمات زیادی را متحمل شده است. وی که هشت سال و اندی در تهران، و دوازده سال در بغداد، و پنج سال در ادرنه، و بقیهی عمر را در عکا و حیفا به سر برد، تمام رموز اغفال اغنام الله (گوسفندان خدا) را یاد گرفت و در میان این کشمکشها و تبعیدها، تجربهها آموخت، و به رموز و ترفندهای نفوذ در دیگران آگاه گردید. او به مراتب از پدرش حرفهایتر بود، بلکه به گفتههای پدر سر و صورتی داد، و با توجیهات مضحک به ایرادهایی که از طرف پیروان باب و صبح ازل و دیگران میشد جواب میداد، بهائیان عباس افندی را در همهی شؤون، آیتی از آیات خدا دانسته، و او را در میان هیولایی از افسانهها و دروغها قرار دادهاند.
«عباس افندی» روحیه ای محافظه کار داشت و همواره خود را «غلام بهاء» می خواند. وی بشدت وابسته بود و هر روز خود را در ظل حمایت یک دولت قرار می داد. او درابتدا وابسته به «روسیه تزاری» بود و از حمایت و پشتیبانی این دولت نهایت بهره برداری را می کرد. زیرا دولت روسیه نخستین کشوری بود که مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و با کمک های خود باعث ایجاد اولین معبد- «مشرق الاذکار» - آنها در شهر «عشق آباد» شد. وابستگی به روسها به هیچ وجه نزد بهائیان زشت و مذموم نبود. تا آنجا که «عبدالبهاء» با تمام وجود در خدمت اهداف استعماری این دولت قرارداشت و حتی برای آنها جاسوسی می کرد. ماجرای جاسوسی رهبر بهائیان درجریان یک تحقیق آشکار شد و تا آن حد موجب خشم مقامات دولتی عثمانی قرارگرفت که جمال پاشا فرمانده کل قوای این کشور تصمیم به اعدام او گرفت. دراین زمان دولت انگلستان به صورت علنی به حمایت از بهائیان برخاست و لرد بالفور - وزیرامورخارجه بریتانیا وصادر کننده اعلامیه معروف «بالفور» پیرامون تشکیل دولت اسراییل - طی تلگرافی از ژنرال آلن بی فرمانده قوای انگلیس در فلسطین خواست تا با تمام توان به حمایت از عبدالبهاء برخیزد. عبدالبهاء تا سال 1917 میلادی و پیروزی انقلاب کمونیستی در پناه روس های تزاری بود و پس از آن خود را به دامان انگلیسی ها انداخت. به طوری که وقتی نیروهای انگلیس دولت عثمانی را در جنگ اول جهانی شکست دادند و وارد فلسطین شدند، فوراً «عبدالبهأ» را مورد لطف قرارداده و به او نشان عالی «پهلوانی»- که در شمار نشان های مهم دولت انگلیس است - اعطا کردند و به خاطر خدماتش به دولت انگلیس به وی لقب « سِر» بخشیدند. از رهگذر اعطای این نشان و لقب بود که عبدالبهاء لوح ویژه ای به زبان عربی درمدح انگلستان صادر کرد و ژرژ پنجم پادشاه وقت این کشور را دعا نمود. متن ترجمه این لوح به شرح زیر است: «بارالها سرا پرده عدالت در این سرزمین برپا شده است و من تو را شکر و سپاس می گویم... پروردگارا امپراطوربزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی ات مؤید بدار و سایه بلند پایه او را براین اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز...». (9)صبحی مهتدی در مورد خدمتکاران عبدالبهاء در حیفا مینویسد: «در حیفا میان چاکران عبدالبهاء دو هندی بودند یکی به نام اسفندیار و دیگری به نام خسرو. اینها را در کودکی از هندوستان بی آگهی پدر و مادر ربوده و گریزانده بودند. خسرو میگفت: من و دیگران با دست سید مصطفی رنگونی به اینجا آمدیم. سید مصطفی رنگونی یکی از مبلغان بود که روش هندی داشت... این مرد با دست خود و با دستیاری دیگران خسرو و اسفندیار و بشیر را بازی دادند و فریفتند و ناگهان به درون کشتی کشاندند... اسفندیار بسیار ساده و بیدانش بود کارش رانندگی و خانهاش در اصطبل نزد اسبها بود...» (10)در این ایام، اندک اندک حرکت های استعماری در کشورهای مسلمان آغاز شده بود و مردم این کشورها تلاش هایی را برای رهایی آغاز کرده بودند. به دنبال آغاز اینگونه تحرکات ضداستعماری در شمال آفریقا و کشورهای مستعمره فرانسه بود که دولت فرانسه هم با هدف ایجاد اختلاف بین مسلمانان، از عباس افندی (عبدالبهأ) درخواست می کند تا گروهی از مبلغین بهایی را برای تبلیغ بهائیت به کشورهای «الجزایر» و «مراکش» و «تونس» وجزایر مسلمان نشین اطراف آفریقا اعزام دارد. او تلاش زیادی در راه گسترش این فرقه استعماری به کار برد؛ و مبلغینی را به نقاط مختلف جهان ازجمله آمریکا فرستاد. از او نوشته هایی بجای مانده که از سوی بهائیان باعنوان «مکاتیب» چاپ شده است. عبدالبهاء در سال های آخر عمر سفرهایی به آمریکا و اروپا کرد. او که پس از انگلیس خود را وامدار استعمارجدید می دانست، در سفر به آمریکا خطاب به جمعی از دزدان انسان نما و اتو کشیده آمریکایی آنها را برای غارت منابع ایران چنین دعوت کرد: «از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا، مملکتی بهتر از ایران نیست ، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است، امیدوارم که ملت آمریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر گردد.» . (11)و لوحی از عبدالبهاء در میان بهائیان موجود است که حاکی از نقش بهائیان در وابسته کردن ایران و دیگر ممالک اسلامی به آمریکاست:خطابه مبارک در بروکلین 17 جون 2 رجب 1330 مژده باد مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود، مژده باد مژده باد که صهیون ره رقص آمد، مژده باد مژده باد اورشلیم الهی از آسمان نازل شد، مژده باد مژده باد که بشارت الهی ظاهر گشت، مژده باد مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید، مژده باد مژده باد که یوم اکبر الهی ظاهر شد، مژده باد مژده که علم وحدت عالم انسانی بلند گردید، مژده باد که خیمه صلح اکبر موج زد، مژده باد مژده باد که نسیم رحمانی وزید، مژده باد مژده باد که سراج الهی روشن شد، مژده باد مژده باد که در این قرن اعظم جمیع اسرار و نبوات انبیاء ظاهر و هویدا گشت، مژده باد مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلی نمود، مژده باد مژده باد که آسیا و آمریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند.» (12)عباس افندی که از راههای مختلفی در راه تبلیغ بهاییگری تلاش میکرد، پا را فراتر گذاشت، مبلغینی را به آمریکا فرستاد و سرانجام خودش نیز سفری به آمریکا کرد، گر چه در این مسافرت به نتیجهی کامل و دلخواه نرسید، اما لانه فساد و جاسوسی را در آن سامان راه انداخت که اثرش بعدها آشکار گشت، بهائیان میگویند: او در این مسافرتها نزدیک هفتاد نفر را بهائی کرد. او سه کتاب به نامهای زیر نوشت:
1- مقاله شخصی سیاح که در تاریخ باب و بهاء نوشته شده و مؤلف آن یک سیاح گمنام معرفی شده است.
2- کتاب مفاوضات، که به نظر بهائیان این کتاب پس از فرائد گلپایگانی علمیترین کتاب بهائیان است.
3- الواح و مکاتیب و نامههایی که او به اشخاص مختلف نوشته و بهائیان آنها را جمعآوری کرده و به نام «مکاتیب» به چاپ رساندهاند. از کتب بهائیان مانند رحیق مختوم (ج 2 ص 767) و کواکب الدریه (ج 2، ص 200) استفاده میشود که عباس افندی تا آخرین روز عمر، به مسجد مسلمانان میرفته و در نماز جماعت آنها شرکت میکرده است. (13)
عبدالبها سرانجام در 75 سالگی که بیشتر عمرش را در عکا و حیفا به سر میبرد درتاریخ 27 ربیعالاول 1340 هجری قمری (سال 1300 هجری شمسی) مرد و او را در «عکا» واقع در فلسطین اشغالی دفن کردند. (14)
5. شوقی افندی
عباس افندی هنگام مرگ فرزند پسرنداشت. پس از مرگ او با قرار تازه ای که گذاشته شده بود، رهبری بهائیان به نوه دختری او که شوقی افندی نام داشت رسید و وی با نام شوقی ربانی سرکردگی فرقه ضاله بهائیت را در دست گرفت. شوقی افندی که بهائیان وی را «شوقی ربانی» می خوانند، در سال 1314 قمری به دنیا آمد. پدرش میرزا هادی شیرازی و مادر او ضیائیه دختر بزرگ «عباس افندی» است. شوقی افندی پس از مرگ عباس افندی وصیت نامه ای را بین «اغنام الله» (پیروان بهأ) توزیع کرد وخود راجانشین عبدالبهاء خواند، اما عده ای از بهائیان به سرکردگی احمد سهرابی آن را تقلبی و ساختگی خواندند و این گروه تحت عنوان «سهرابیان» از بهائیان انشعاب کردند. (15)شوقی افندی خود را «ولی امر الله» خواند و رئیس «بیت العدل» معرفی کرد. او در دارالفنون بالیون لندن تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسی ها رشد کرده بود. شوقی افندی با شعار برابری زن و مرد دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و ازآنجا که ایران را خاستگاه «بهائیت» می دانست به پیروان خود سفارش کرد که کوشش کنند تا این روش قبل از هرجا در تهران و ایران رایج گردد. شوقی افندی که در سال 1300 شمسی، یعنی اولین سال به قدرت رسیدن رضاخان به رهبری «بهائیت» برگزیده شده بود و در سال 1336، یعنی شانزدهمین سال سلطنت محمدرضا پهلوی مرد. براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبری بهائیت در خاندان «شوقی افندی» به صورت موروثی باقی می ماند، اما برخلاف پیش بینی بهاءالله و عبدالبهاء، شوقی صاحب فرزند نشد. به همین سبب او برای اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» را لازم و ضروری دانست. شوقی افندی در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود و انتخاب او به رهبری بهائیت با توجه به رذایل اخلاقی که داشت موجب اختلاف و انشعاب های تازه ای دربهائیت شد. حتی فضل الله صبحی مهتدی - که کاتب و منشی عبدالبهاء بود- دست از این فرقه پوشالی کشیده و به دامان پاک اسلام رو آورد و خاطرات خود را از رفتار زشت «شوقی» انتشار داد. براساس نوشته ها و خاطرات صبحی، شوقی افندی (ربانی) گرایش شدیدی به همجنس بازی داشته و توضیح داده است که چگونه رهبر بهائیان جهان اوقات خود را با همجنس بازی به عنوان «مفعول» می گذرانده است. این امر، از دلایل رویگردانی چند تن دیگر از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت نیز بود. شوقی ربانی در سال 1336 شمسی به مرض آنفلوآنزا در لندن درگذشت. (16)
6. بیت العدل
میرزا علی محمد باب یک سال قبل از کشته شدنش - چنانکه ملاحظه شد - میرزا یحیی صبح ازل را به جانشینی خود تعیین کرده بود، که دیدیم این وصیت انجام نیافت، و میرزا حسینعلی بهاء گوی از دست برادر و رقیب خود ربوده به رهبری گروه رسید. اما بهاء خود چون دارای فرزند ذکور بود، جانشینی خویش را به فرزند خود تفویض کرد. و بدینسان میرزا عباس (عباس افندی) با عنوان عبدالبهاء، بر مسند رهبری تکیه زد. در اینجا نکتهای بس شگفتآور وجود دارد، که در طول زمان، یکی از کوبندهترین حربهها را علیه بابیان و بهائیان تشکیل میدهد. و آن اینکه تبار همهی رهبران بهائی از نظر اولاد ذکور مقطوع است، و هیچکدام از اینان صاحب فرزند پسر نبودهاند. در مورد میرزا حسینعلی بهاء نیز، این حقیقت را باید پذیرفت که فرزندان پسرش قبل از پیدایش باب و گرایش وی به مسلک جدید متولد شده بودند. از آن پس ملاحظه میکنید که هیچکدام از رهبران بهائی صاحب اولاد پسر نیستند. در اینجا سخن از گزافهگویی و خرافه پرستی نیست، بلکه بحث در این زمینه است که چرا پس از میرزا حسینعلی و مخصوصا بعد از مرگ شوقی افندی، موضوع رهبری بهائیان اینگونه دچار تشتت و دسته بندی و انشعاب و افتراق شد. میرزا حسینعلی به احتمال قوی، بدان خاطر که خود فرزندان ذکوری داشت توصیه کرده بود که جانشین هر رهبری باید در زمان حیات خود او معین و نام برده شود، اما همین توصیه مشکلاتی بس بزرگ به بار آورد، زیرا نه فرزند او را پسری بود و نه شوقی و دیگران را... به هر حال، دستگاههای رهبری بهائیان و سازمان ایادیان کوشیدند، تا این مشکل را به نحوی حل و فصل کنند. اما این مطلب خود مقدمهی مشکلات و تشنجات بسیار دیگری در جامعهی بهائیان شد،
شاید انگیزهی اصلی شوقی افندی، در ایجاد بیت العدل و انتخاب اعضای آن نیز همین بوده است، به هر حال، این موضوع خود یکی از علل اساسی انشعابات بعدی است. یکی از وظایف خطیری که شوقی ربانی قبل از درگذشت بایست بدان عمل کند، تعیین جانشین بود. وی فرزندی نداشت. اما طبق وصیتنامهها و سنتهای رهبران پیشین، مخصوصا به عقیدهی مخالفانش، که هم اکنون در رأس سازمان بهائیت قرار دارند، او میبایست با ذکر اسم و تعیین قطعی کسی را که بعد از او در رأس بهائیت قرار میگرفت و به نام « ولی امراله » نامیده میشد، تعیین کند، و حال آن که وی دست به چنین اقدامی نزد. عبدالبهاء در وصیتنامهای خطاب به شوقی افندی میگوید: « ای احبای الهی، باید ولی امراله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید.» او همچنین میگوید:« ای یاران، ایادی امراله را باید، ولی امراله تسمیه و تعیین کند. » در آن هنگام که « شوقی ربانی » زنده بود و جریان بهائیت را در سراسر جهان اداره میکرد، با توجه به وصیتنامهی عبدالبهاء عدهی کثیری از پیروانش چنین تصور میکردند که او دارای فرزند ذکوری است که برای ادارهی جامعهی بهائیت بعد ازخود او تربیت میشود و حتی به جانشین وی لقب « ولی امر ثانی » نیز داده بودند. اطرافیان شوقی ربانی که در نقاط مختلف جهان پراکنده بودند، یا در«عکا » و «حیفا» به سر میبردند، میخواستند بدانند « شوقی» بعد از مرگش چه کسی را جانشین خود خواهد کرد، لذا دو نفر از بهائیان - به قول موافقین -« در مقام جسارت برآمده و از هیکل مبارک » دربارهی جانشینش سئوال کردند. این دو نفر« محمد لبیب » و خانم « ویولت نخجوانی» بودند که شوقی در جواب آنها چنین گفت: « این امور به شخص من است، هر تردید و تشویشی در این خصوص، از سستی ایمان احباست». در تفسیری که از بهائیت، در دوران شوقی ربانی، کردهاند. میگویند که اداره کنندهی بهائیت یا به قول خودشان « نفس مظهر الهی » دو جانشین برای خود تعیین کرده است:
1- مأمورین وضع احکام غیر منصوصه.
2- مأمورین و منتخبین تبیین و تفسیر و تأویل احکام منصوصه و کلیهی آیات سماویه.
شوقی ربانی که خود میدانست فرزند و جانشین بلا انقطاعی ندارد، برای ادارهی بهائیت، تشکیل و تأسیس « بیت العدل اعظم الهی » را لازم دانست. او ایجاد بیت العدل را در آغاز ولایت خود به همهی بهائیان جهان اطلاع داده بود. منتهی از همان روزی که وی خبر ایجاد این تشکیلات را به همگان اعلام داشت، زمزمههای مخالفت از هر سو بلند شد.بهائیان بخصوص کسانی که سالها عمر خود را در تبلیغ بهائیت صرف کرده بودند، تشکیل بیت العدل اعظم را طبق الواح وصایا (که جداگانه توصیف شده است)، میدانستند. عبدالبهاء در الواح وصایا گفته بود، هرگاه ولی امراله (شوقی ربانی) طبق یک وصیت نامه مخصوص - شبیه وصیت نامهی خود او، که به الواح وصایا معروف است - جانشین خود را که « ولی امر ثانی » خوانده میشود، تعیین کرد میبایست:
1- از بین رجال بهائی هشت نفر را در درجهی اول انتخاب کنند.
2- این هشت نفر به ریاست « ولی امر ثانی» - یعنی کسی که شوقی ربانی او را به ریاست و پیشوایی انتخاب کرده - دور هم گرد آمده، تشکیل جلسه دهند و بهائیت را اداره کنند. عبدالبهاء نام چنین تشکیلاتی را « بیت العدل اعظم» گذارده است. شوقی ربانی پس از درگذشت عبدالبهاء، در ژانویه 1922، به جانشینی وی منصوب شد. او در اولین لحظات چگونگی اداره بهائیت را چنین اعلام کرد:
1- از حضرت عبدالبهاء تمنای عون و عنایت مینمایم که اینجانب را به اجرای وصایای مبارکه که اهم آنها تعیین جانشین و انتخاب ایادی امراله است موفق بفرمایند.
2- تمهیدات لازمهی کامله را که جهت انتخاب و تأسیس بیت العدل عمومی لازم و ضروری است فراهم آورده به یاران ابلاغ خواهد شد.
3- تکلیف بیت العدل را تکلیف شدید خود دانسته و معتقد است که: « کلیهی افکار و قوای خود را حصر در فراهم نمودن تمهیدات مهمهی لازمه از برای تشکیل بیت العدل اعظم الهی خواهد نمود ». اولین باری که شوقی ربانی نظرات خود را اعلام کرد، به هیچ وجه از تعیین جانشین بخصوصی برای خود صحبت نکرده بود، بلکه همه هم خود را متوجه تشکیل بیت العدل کرد و آن را « تکلیف شدید » نامید. او در نقشهی ده سالهاش میگوید: « ... ای احبای الهی، باید ولی امراله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید، تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد ». همان طوری که گفته شد، شوقی ربانی، تأسیس بیت العدل را که سمت جانشینی خودش را داشت به علت نداشتن فرزند ذکور مقدم بر هر کار دیگری میدانست. سرانجام، شوقی ربانی، پس از بیست و نه سال، اعضای « بیت العدل اعظم » را انتخاب کرده و این مرکز را تشکیل داد. این انتصاب نامهی هیئت بینالمللی بهائی حیفا، به دستور شوقی ربانی در اخبار امری سال 109 بهائی و با مقدمهای به این شرح چاپ شده است: « حضرت ولی امراله کرارا به اعضای هیئت خاطر نشان فرمودهاند که اقدامات روحانی و اداری در این کشور باید مبتنی بر لوح کرمل باشد... سفینه اله شریعت الهی و اشاره به بیت العدل عمومی است که هیئت بینالمللی کنونی جنین آن است، و باید پس از طی مراحل متوالی به بیت العدل تبدیل و در همین کوه مقدس مستقر گردد، و وظائف مقدسهی خود را انجام دهد. اعضاء هیئت بینالمللی بهائی به شرح ذیل است:
1- ایادی امراله امه البهاء روحیه خانم ماکسول عضو رابط بین ولی امراله و هیئت.
2- ایادی امراله چارلز میسن ریمی - رئیس
3- ایادی امراله املیاکالنر - نائب رئیس
4- ایادی امراله لیروی ایواس - منشی
5- ایادی امراله یوگوجیاگری - عضو سیار
6- ایادی امراله امه اله جسی رول - امین صندوق
7- ایادی امراله امه اله اتل رول - معاون منشی برای مکاتبه با غرب
8- ایادی امراله لطف اله حکیم - معاون منشی برای مکاتبه با شرق
9- امه اله سیلوا آیواس،طبق تلگراف مورخ می 1955 نیز تعیین شد. »
خبر انتصاب این عده به عضویت « بیت العدل اعظم » که به نظر منشعبین فعلی و اشارهای که خود شوقی ربانی کرده باید به آن « جنین بیت العدل اعظم » عنوان داد، علاوه بر اینکه در اخبار امری سال 109 بهائی، شمارهی 5، چاپ شده در صفحهی 15 توقیع 110، شوقی ربانی و تلگراف روز 8 مارس 1952 نیز منعکس شده است. شوقی ربانی در توقیع 110 در این باره مینویسد: « ... هیئت بینالمللی بهائی که مقدمهی تأسیس محکمهی علیا در ارض میعاد و منتهی به انتخاب اعظم هیئت تشریعیهی عالم بهائی است، و تأسیس دیوان عدل الهی خواهد گشت، تکمیل و وظائف اعضایش و هیئت عاملهاش کاملا تعیین گردید... ». هنگامی که این انتصابات از جانب شوقی ربانی صورت گرفت، و بظاهر همه محافل روحانی و ملی بهائیت در جهان آن را قبول کرده « و هیئت شورای بینالمللی » یا « جنین بیت العدل اعظم » را بعد از مرگ شوقی اداره کننده سازمان بهائیت دانستند. ولی هنوز چندی از این انتخابات نگذشته بود که ناگهان زمزمهی مخالفت بلند شد. زیرا عدهای انتصابات را صحیح ندانسته و در صلاحیت و شخصیت انتخاب شوندگان شک کردند. وقتی این خبر به شوقی ربانی رسید، روز نهم ژانویهی 1951 تلگراف زیر را به همهی محافل جهان مخابره کرد: « به محافل ملیه در شرق و غرب تصمیم خطیر تاریخی تأسیس اولین شورای بینالمللی بهائی را ابلاغ نمائید. این شوری طلیعهی مؤسسهی کبرای اداری است که در میقات معین در جوار مقامات علیا در ظل مرکز روحانی جهانی امراله که در دو شهر حیفا و عکا استقرار دارد تشکیل خواهد گردید. تحقیق نبواتی که دربارهی تأسیس حکومت اسرائیل از فم مطهر شارع امر الهی و مرکز میثاق صادر و حاکی از پیدایش ملت مستقلی در ارض اقدس پس از مضی دو هزار سال میباشد، و پیشرفت سریع مشروع تاریخی ساختمان قسمت فوقانی مقام اعلی در کوه کرمل، و درجهی رشد کنونی محافل نه گانهی ملیه که با کمال جدیت در سراسر عالم بهائی به خدمات امریه قائمند، مرا بر آن میدارد که تصمیم تاریخی فوق را که بزرگترین قدم در سبیل پیشرفت نظم اداری حضرت بهاءاله در سی سال اخیر محسوب اتخاذ نمایم. این شورای جدید التأسیس عهدهدار انجام سه وظیفه میباشد: اول آن که با اولیاء حکومت اسرائیل ایجاد روابط نماید. ثانیا مرا در ایفای وظائف مربوط به ساختمان فوقانی مقام اعلی کمک و مساعدت کند. ثالثا با اولیای کشوری در باب مسائل مربوط به احوال شخصیه داخل مذاکره شود. و چون این شوری که نخستین مؤسسهی بینالمللی و اکنون در حال جنین است توسعه یابد عهدهدار وظایف دیگری خواهد شد و به مرور ایام به عنوان محکمه رسمی بهائی شناخته شده سپس به هیئتی مبدل میگردد، که اعضایش از طریق انتخاب معین میشوند و موسم گل و شکوفه آن هنگامی است که به بیت العدل عمومی تبدیل و ظهور کامل ثمرات آن وقتی است که مؤسسات متفرعهی عدیده آن تشکیل گشته به صورت مرکز اداری بینالمللی بهائی در جوار روضهی مبارکه و مقام اعلی که مقر دائمی آن خواهد بود انجام وظیفه نماید. با قلبی مملو از شکرانه و سرور تشکیل این شورای بینالمللی را که پس از مدتها انتظار به وجود میآید تهنیت میگویم. این تأسیس در صفحات تاریخ به منزله بزرگترین اقدامی است که مایهی افتخار عهد دوم عصر تکوین دور بهائی محسوب خواهد شد، به طوری که هیچ یک از مشروعاتی که از آغاز نظم اداری امراله از حین صعود حضرت عبدالبهاء تا به حال به انجام آن مبادرت گشته بالقوه به این درجه از اهمیت نبوده است، و صرف نظر از اقدامات باهرهی جاودانی در دور مبشر و شارع و مرکز میثاق یعنی در عصر اول از دور مشعشع کور پانصد هزار ساله بهائی، این تأسیس رتبهی اول را حائز است. شایسته است که این ابلاغیه را به وسیلهی لجنهی ارتباط منتشر نمائید. «شوقی - حیفا - اسرائیل 9 ژانویهی 1951»شوقی ربانی سپس در پیام 9 - 2 - 1922 مجددا وعده میدهد: « ... انشاء الله... تمهیدات لازمهی کامله از برای انتخاب و تأسیس بیت العدل عمومی... ابلاغ به یاران خواهد شد... »قبل از تشکیل « بیت العدل اعظم » شوقی در کتاب « دین حضرت بهاءالله » چنین میگوید: « ... صعود حضرت عبدالبهاء خاتمهی اولین عصر یعنی عصر رسولی دیانت بهائی را مشخص کرده، و شروع عصر تکوین را که مقدر است شاهد ظهور تدریجی نظم اداری شود اعلان نمود. تأسیس این نظم اداری را باب بشارت داده، اصول آن را بهاء الله نازل فرموده، و کیفیت آن را عبدالبهاء در الواح وصایای خود تدوین فرموده، و پایههای آن را هم اکنون هیئتهای محلی و ملی که از طرف مؤمنین انتخاب میشوند بنیان گذاری مینمایند. و همین هیئتهای ملی و محلی زمینه را جهت تأسیس آن هیئت جهانی که بعدا موسوم به بیت العدل اعظم خواهد شد فراهم مینمایند. همین هیئت جهانی به همکاری اینجانب که رئیس آن و مبین مجاز تعالیم بهائی میباشم، امور جامعهی بهائی را به هم مرتبط و اداره نموده و در محل دائمی خود در ارض اقدس تأسیس و مستقر خواهد شد... ». در نوامبر سال 1927، بار دیگر شوقی ربانی دربارهی سازمان ادارهی بهائیت در توقیع جداگانهای چنین نوشت: « ای احبای الهی، تعیین ایادی امراله و تنفیذ احکام مقدسهی شریعت اله و تشریع قوانین متفرعه از منصوص کتاب اله و انعقاد مؤتمر بینالمللی پیروان امر حضرت بهاءالله و ارتباط جامعهی بهائی به انجمنهای متفرعه علمیه و ادبیه و دینیه و اجتماعیهی کل، به تشکیل و استقرار بیت عدل اعظم الهی در ارض اقدس در جوار بقاع مرتفعهی منوره علیا منوط و معلق، زیرا این معهد اعلی سرچشمهی اقدامات و اجرائیات کلیه بهائیان است و معین و مرجع این عبد ناتوان » . (17)
فصل دوم : اعتقادات و احکام بهائیت
در این قسمت ما اعتقاداتی که بهائیان نسبت به بزرگان خود دارند را بیان نموده و در ضمن به تناقض گویی آنها می پردازیم . البته ذکر این نکته مهم است که ما قضاوت را به عهده خوانندگان محترم می گذاریم زیرا دراین مجال وقت و فرصت این مطلب را نداشته ؛ این نقد و بررسی بحث و موقعیت دیگری می طلبد .اعتقادات بهائیان درمورد سید علی محمد باب
بهائیان درمورد اولین رهبر خود 6قول و عقیده دارند که به آنها اشاره می شود:
1- بهائیان معتقدند که سید علی محمد شیرازی همان امام زمان شیعیان است که ظهور فرموده است. تحقیقا دلیلی بر این مطلب ندارند جز گفتهی مبلغین.
2- قول خود سید باب که خود را نائب امام زمان معرفی کرده است. [ادعای بهائیان و خود او را که امام زمان است رد میکند.]
3- قول عباس افندی که معتقد است سید علی محمد باب پیغمبر است.
4- قول دوم عباس افندی که سید باب قائم موعود شیعیان است.
5- قول دوم باب بر اینکه او خداست .
6- قول سوم عباس افندی که او را خدای دیدنی معرفی میکند .
خوانندهی عزیز توجه فرمودید که دربارهی سید علی محمد باب شش قول است، به عقیدهی شما کدام قول را بپذیریم و ایشان را دارای چه مقامی تصور کنیم؟ اگر بگوئیم امام است، ممکن است به آقا برخورد کند بگوید من پیغمبر بودم، شما بیخود مرا امام گفتید. اگر بگوئیم آقا پیغمبر است، امکان دارد پرخاش کند که من خدا بودم، شما بیخود مقامم را پائین آوردید. اگر واقعا هم خدا باشد، ما را به بهشتش راه نخواهد داد! خوب است اول بگوئیم: سید علی محمد باب یا عباس افندی دعوایشان را صاف کنند، آنگاه که یک قول شدند به ما بگویند تا بپذیریم. خوانندهی محترم! مگر معقول است که یک انسان گاهی امام، گاهی پیغمبر، گاهی خدا باشد؟ و آیا کسی که گفتارش تا این مقدار پریشان باشد که پیروانش نتوانند بگویند آقا چه کاره است، انسان تحت چه عنوانی میتواند به ایشان دست ارادت بدهد؟ قول به حق نزدیکتر یا گفتار درست و راست این است که بگوئیم ایشان هیچکاره بودند و اختلال حواس داشتند. (18)
اعتقادات بهائیان در مورد حسینعلی نوری
اما رهبر دوم بهائیان کیست و چه مقامی دارد؟
دربارهی ایشان نیز اقوال گوناگون ذکر شده است و مقامات متعددی را یادآور گردیدهاند که ذیلا به اختصار ذکر میکنیم:
1- من یظهره الله بنا بر عقیدهی عوام بهائیان.
2- پیغمبری،همچون موسی و عیسی و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) بنا به قول عباس افندی .
3- الوهیت طبق عقیده بهاءالله .
4- امانت دولت روس است بنابر عقیده شوقی افندی. .
5- الوهیت طبق نوشتهی عباس افندی . این عقاید مختلف در کتابهای متعدد بهائیان به تفصیل ذکر شده است. (19)
نظرات بهاء در مورد خود
در لوح علی ، بهاء از بندگانش شکوه می کند:
«غو الذی نفسی بیده لم یکن الیوم ظلم اعظم من ان الذی ینطق فی کل شان بانی انا الله لا اله الا هو ارادان یثبت العباده بانه یکون مقتدرا بان یبذل اسما من الاسما» ترجمه: سوگند به آنکه جانم در دست قدرت او است ، امروز ستمی بزرگتر از این نمی شود کسیکه همواره می گوید من خدایم و جز من خدایی نیست خواسته است که بر بندگانش ثابت نماید که می تواند نامی از نامهای یکی از شما را عوض کند (اما آنها قبول نمی کنند.)
و در تکمیل مراتب توحید بهاء در کتاب بدیع به نقل از باب می گوید:
«لا اله الا هو لا اله الاانت لا اله الا انا لا اله الا الذی لا اله الا ایای رب العالمین جمیعا لا اله الا ایاک رب العالمین جمیعا».
ترجمه: «خدایی نیست مگر او، خدایی نیست مگر تو، خدایی نیست مگر من، خدایی نیست مگر آنکه خدایی نیست مگر مرا پروردگار همه جهانیان، خدایی نیست مگر ترا پروردگار همه جهانیان» (20)
القابی که بهاء برای خود قائل شده است
القابی که بهاء به خود نسبت داده است و به کرات در الواح و آیاتش دیده می شود این است که خود را :
1-حق جل جلاله با علم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید دانسته،
2-خود را مکلم طور (کسی که با حضرت موسی سخن گفت)
3-فرستاده جبرئیل بر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)
4-قیوم الاسما
5-سلطان بیان (پادشاه کتاب باب) و نازل کننده بیان و کنز مخزون
6-اراده الله و مشیت الله،
7- اقلم اعلی و مظهر اسما و صفات خدا
8-مظهر نفس الله و مشرق امر خدا
9-مولی الوری سدرة المنتهی نامیده است.
در بسیاری از نامه های خود از جمله چنین به پیروان خود عنایت کرده است:
9-جناب حیدر قبل علی و محمد قبل حسین علیها بهائی.
10- یا این که می گوید: البها المشرق من افق سما عنایتی علیکم عنایتی علیکم.
11- به غلامعلی نامی از مریدانش می گوید: علیک و عنایتی.
12- نامه های خود را به جای نام خدا به نام خود شروع کرده به جای بسم الله الرحمن الرحیم می گوید: «باسمی المهیمن علی الاسماء» یا «باسمی المشرق من افق البلا» (21)
بعضی از تناقض گویی ها و خرافات بهائیان
هرچند در سطور بالا به بعضی از تناقضات اعتقادی این آیین اشاره شد ولی برای واضح شدن مطلب نمونه های دیگری نیز آورده می شود.
1-توبه نامه باب
بعد از دستگیری و مباحثه باب با بعضی از علمایی عصر او توبه نامه ای را که خود بهائیان نیز به آن اذعان دارند به شرح ذیل نگاشت :«فداک روحی الحمدلله کما هو اهله و مستحقه» که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال برکافه عباد خود شامل گردانیده بحمدالله ثم حمدا له که مثل آن حضرت را ینبوع رافت و رحمت خود فرمود که بظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحیم بر یاغیان فرموده اشهدالله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که بر خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد اگر چه به نقسه وجودم ذنب صرف است ولی قلبم چون موقن به توحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلم جاری شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. «استغفرالله ربی و اتوب الیه» و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجت الله علیه السلام را محض ادعای مبطل و این بنده را هیچ ادعائی نبوده و نه ادعایی دیگر . مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رافت و رحمت خود سرافراز فرماید والسلام. (22)توبه نامه باب در کتاب کشف الغطاء نوشته ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی)وجود دارد .
2-نسخ شریعت 13 ساله
سید علی محمد باب به تند نویسی مشهور بود؛ از قلم او آثاری به نامهای بیان فارسی، احسن القصص و صحیفه عدلیه و چند لوح به جا مانده است. نوشته های او را هر خواننده ای که مطالعه می کرد گمان می نمود که هذیان گفته است و یا در حالت مستی و دیوانگی آنها را نوشته است .وقتی بهاء سر کار آمد سعی کرد نوشته ها و آثار باب را از میان ببرد و از آنها چیزی جا نگذارد و چون وجود آنها فوق العاده برای رد خود بهاء هم مضر بود به پیروان خود می گفت شریعت باب دیگر تمام شده و بهائیت شریعت مستقلی است. اما وقتی دروغی گفته شود هزاران دروغ دیگر به دنبال آن خواهد آمد. اگر شریعت قرار بود 13 سال طول کشیده و منسوخ شود دیگر چه نیازی به آوردن شریعت بود. چرا کتاب نوشت چرا احکام و تعالیم صادر کرد چرا نام پیامبر و مهدی را به خود داد و سپس ادعای خدائی کرد و دلیل روشن تر آنکه چرا هنوز بهائیان نماز بابی را می خوانند و نماز بزرگ آنان صادر شده از باب است به دلیل این که به گفته ی خود بهاء و عبدالبهاء 9 رکعت نمازی که از قلم بهاء برای بهائیان نازل شده بود به دست دشمنان افتاد و به سرقت رفت. (23)
3-نظر باب در مورد بهاء
باب در کتاب خود اشاره به ظهور دیگری کرد که او را «من یظهرالله» نامید و سال ظهور آن را حدودا دو هزار سال پس از ظهور خود عنوان کرد به طوری که واضحا در قسمت هایی از کتاب خویش به این که شریعت وی سالیان درازی ادامه خواهد یافت و شخصی که پس از او به پیامبری برگزیده می شود و هنوز به دنیا نیامده اشاره نموده است . حتی در جایی ماء نطفه را به دلیل این که من یظهرالله پدید خواهد آمد پاک دانست . در حالی که پس از حدود 13 سال میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقب به بهاءالله خود را من یظهرالله خواند و او دو سال از باب بزرگتر بود. (24)
4-دو خدا ولعنت خدای دیگر
باب در نامه ی خود به یحیی ازل (برادر بهاء و جانشین باب به وصیت خود باب) چنین می نگارد:
(هذا کتاب من الله الحی القیوم الی الله الحی القیوم، قل کل من الله یبدئون قل کل الی الله یعودون) . ترجمه: این نامه ایست از خدای زنده و بر پا دارنده جهان (باب) به سوی خدای زنده و برپا دارنده جهان (صبح ازل) بگو: همه از خدا آغاز می شوند و همه بسوی او بر می گردند. و جالب اینجاست که همین یحیی ازل که باب او را خدای زنده و برپا دارنده کل جهان معرفی می کند بهاء بر او لعنت فرستاده و می گوید: «بگو ای بی انصاف، نفسی که هزاران ازل به کلمه اش خلق شده، آیا می شود از او اعراض نمود»و بهائیان خود از این مجمل بخوانند که چگونه خدایی (باب) به خدایی (یحیی ازل) اشاره می کند و خدایی دیگر (بها) او را بنده ذلیل خویش می خواند. (25)
5-پیامبر فارس و کتاب عربی
میرزا حسینعلی نوری خود را پیامبری معرفی کرد که پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور نموده است و چون بیشتر آیات و روایات اسلامی به زبان عربی بودند و او نیز در همین زمینه تعلیم دیده بود ، کتاب خویش را به زبان عربی نوشت . در حالیکه او ایرانی الاصل بود و می بایست به زبان فارسی پیروانش را به سوی خود و تعالیم خود دعوت می کرد . البته کتابهائی هم به زبان فارسی نوشت که بیشتر حالت دعا و مناجات دارند و جملات و کلمات فراوانی از آنها به زبان عربی است. (26)
6-اختلاف دو وصی بهاء الله
حسینعلی نوری پس از خود طبق وصیت نامه ای به نام «عهدی» پسر ارشدش عباس افندی مشهور به غصن اکبر را جانشین خود اعلام کرد و پس از او نیز پسر کوچکتر محمد علی معروف به غصن اعظم را جانشین بعدی اعلام نمود.
در کتاب عهدی آمده است: قد قدرالله مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انه هو الامر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امرا من لدن علیم خبیر.
ترجمه: خداوند مقام غصن اکبر (محمد علی) را پس از مقام او (عباس) قرار داده اوست فرمان دهنده حکیم ما برگزیدیم اکبر را (محمد علی) را پس از اعظم (عباس) اینکاریست از ناحیه داننده ی آگاه. عباس خود را بنده ی بهاء خطاب نمود و به نام عبدالبهاء شهرت یافت . با این وجود خود را کمتر از پیامبران نیز معرفی نکرد و بهائیان او را ملهم به الهامات غیبیه می دانند و پرستش می نمایند .اما بندگی عبدالبهاء نسبت به پدرش حقیقی نبود ؛ چرا که به حکم خدای خویش عمل ننموده و مخالف درخواست حسینعلی که محمد علی را پس از عبدالبهاء به جانشینی انتخاب نموده بود ، از این حکم استنکاف نمود و طبق وصیتنامه ای به نام (الواح وصایا) شوقی افندی نوه ی دختری خود را به جای خود منتسب کرد. از این رو دشمنی سختی هم در بین این دو برادر ناتنی در گرفت و دو شاخه دیگر از بهائیت به وجود آمد . پیروان محمد علی را «ناقضین» و پیروان عباس را «ثابتین» می خواندند. در جریان این دشمنی ها و کینه توزیها برای کسب مقام ، زشت ترین و قبیح ترین فحاشی ها و هتاکی ها را کتباً، حضورا و غیابا به یکدیگر نمودند .این خانواده کسانی بودند که ندای صلح عمومی و وحدت عالم انسانی سر داده و خود را ناجی بشریت می خوانند و تا آنجا که می توانستند با شعارهای پوچ مردم را فریب دادند . البته فریب خوردگان چون از این همه اختلافات خانوادگی و از این همه نقص اخلاقی دور بودند و از طریق عده ای گماشته که رابط بین این خانواده با مردم بودند به بهائیت رو آورده بودند، چیز زیادی از جزئیات این مسائل نمی دانستند. در حالیکه در کتابی که یکی از خواهران عبدالبهاء نوشته بود تمام اختلافات و حتی خیانت هایی که به یکدیگر کرده بودند قید شده بود و او حتی پدر خود را به تمسخر گرفته و ادعای او را دروغین اعلام کرده بود، با این جمله که «اگر پدرم خدا بود باد فتق خود را معالجه می کرد.» (27)
دو مورد از مسائل خرافی در آیین بهائیت
1-ورقاء خدا را در خواب دید
آنچه که در ذیل میخوانید ، شرح ملاقات میرزا علیمحمد ملقب به (ورقاء) فرزند ملا مهدی یزدی از جمله مبلغان این فرقه با میرزا حسینعلی است: ورقا به اتفاق پدر و برادر عازم ساحت اقدس (عکا) شد. والدش حاجی ملا مهدی در بیروت مریض و در مزرعه (قریهای در لبنان) وفات کرد و ورقا با برادرش روانه عکا گردید. در اولین دفعهای که به حضور جمال اقدس ابهی جل کبریائه بار یافت و دیدهاش به جمال مبین روشن شد ، هیکل انور به نظرش آشنا آمد و یقین کرد که قبلا هیکل اکرم را زیارت کرده ، اما در کجا و چه موقع این تشرف برایش حاصل شده معلومش نگردید و چند نوبت که شرف زیارت یافت در آن مسئله حیران بود، تا آنکه روزی هنگام تشرف به او خطاب فرمودند : که ورقا، اصنام اوهام را بسوزان . جناب ورقا از این بیان مبارک دفعتا به یاد آورد که هنگام طفولیت شبی در خواب دید که در باغچهی منزل مشغول عروسکبازی است و در بین بازی خدا آمد و عروسکها را از دستش گرفته و در آتش افکند و او فورا بیدار شد. صبح به پدر و مادر گفت : که من دیشب خدا را در خواب دیدم . والدین به او پرخاش کردند که این چه حرفی است ، مگر خدا را میتوان دید که تو او را دیده باشی ؛ و این رؤیا به مرور زمان از خاطرش محو شده بود تا موقعی که جمال مبارک نام سوزاندن اوهام اصنام را بردند ، جناب ورقا به حکم تداعی معانی سوختن عروسک به یادش آمد و تعبیر خود را در عالم مشهود دید. (28)
2-خدا ظاهر شده است
دختر آقای میرزا حسینعلی ملقب به «ورقه علیا» از عزیزالله فرزند ورقای سابق الذکر پرسید: در ایران چه میکردید؟ برادرش روحالله جواب داد که تبلیغ میکردیم . فرمودند : وقتی که تبلیغ میکردید ، چه میگفتید ؟ عرض کرد : میگفتیم خدا ظاهر شده است . خانم لب را به دندان گزیده گفتند: شما به مردم میگفتید خدا ظاهر شده؟ عرض کرد : ما به همه کس نمیگفتیم ، به اشخاصی میگفتیم که استعداد شنیدن این کلمه را داشته باشند. خانم فرمودند : این قبیل اشخاص را چطور میشناختید؟ عرض کرد : به چشم اشخاص که نگاه میکردیم،ملتفت میشدیم که میشود چنین حرفی زد یا نه !! خانم خندیدند و فرمودند : بیا به چشم من نگاه کن ببین میتوانی این کلمه را به من بگوئی . روحالله برخاست و پیش آمده دو زانو روبروی حضرت خانم نشست ومدتی به چشمانشان نگاه کردوگفت : شما خودتان تصدیق دارید. (29)
بعضی از احکام بهائیان
حال نظری میافکنیم به احکامی که باب در کتابها و کلماتش آورده است. اگر چه در «صحیفه عدلیه» به این مطلب اقرار میکند که:
«شریعت (اسلام) همه نسخ نخواهد شد بل، حلال محمد صلی الله علیه و آله حلال الی یوم القیامه و حرام محمد صلی الله علیه و آله حرام الی یوم القیامه». ولی عملا در احکام باب مشاهده میشود که حلال به حرام و حرام به حلال تغییر پیدا کرده و احکام جدیدی بیان شده است که نمونهای از آنها ذیلا آورده میشود:
1- در باب ازدواج:
«و لا یجوز الاقتران لمن لا یدخل فی الدین»، یعنی «ازدواج بابی با کسی که در دین بابیان نیست جایز نمیباشد» (بیان، باب 15) باب دربارهی ازدواج، رضایت پدر و مادر را شرط میداند.
2- عدد ماهها:
در «احسن القصص» میگوید: «عدد ماهها 12 است که چهار ماه آنها از ماههای حرام است».ولی در «بیان»، باب 3 میگوید: «عدد ماهها 19 است و هر ماهی 19 روز می باشد و جمع ایام سال به عدد «کل شیء» است که به حساب ابجد 361 روزاست.»
3- طهارت فضله موش و منی:
«فضلهی موش پاک است و دوری از آن واجب نیست». (بیان، باب 17)«آب (منی) که شما از آن آفریده شدهاید، خداوند آن را در کتاب پاک نمود». (بیان فارسی)
4- جواز ربا:
«و اذن فرموده خداوند تجار را در تنزیلی که دأب است امروز ، ما بین ایشان و بر آن که تناقص و تزاید در معاملات خود قرار دهند». (بیان، باب 18)
5- تولید نسل از راه دیگر:
«بر هر شخص واجب شده که ازدواج کند، تا نسل خدا پرست از او باقی بماند و باید در این راه جدیت نماید، و اگر مانعی درایجاد نسل از یکی از طرفین بود جایز است برای هر یک از آنها با اجازه دیگری به وسیلهی دیگری ایجاد نسل نماید و ازدواج با کسی که در دین بیان نیست جایز نمیباشد». (بیان، باب 15)
6- جواز استمناء:
«قد عفی عنکم ما تشهدون فی الرؤیا او انتم بانفسکم عن انفسکم تستمینون»، یعنی بخشیده شده بر شما آنچه را که در خواب میبینید (احتلام) و یا با بازی با خود استمناء مینمایید. (بیان عربی، باب 10)
7- تعدد زوجات:
«ازدواج با دو زن جایز است و بیشتر جایز نیست». (صحیفه الاحکام)
8- حرمت متعه:
«خداوند ازدواج موقت را در این دورهی پاک حرام کرده است و مردم را از هواپرستی منع نموده است». (بیان، باب 7)
9- ازدواج با اقارب:
«و لقد اذن الله بین الاخ و اخته»، یعنی و اجازهی ازدواج بین خواهر و برادر داده است. (شؤون خمسه)
10- سن ازدواج:
«بر پدران و مادران نوشته شده که بعد از یازده سال پسر و دختر خود را ازدواج دهند». (لوح هیکل، ضمیمه بیان عربی)«چون سن ذریات به یازده برسد باید ازدواج کنند، ولی اگر پسر 11 ساله و دختر10 ساله باشد بهتر است». (صحیفه الاحکام)
11- دفن اموات:
«اموات خود را در بلور یا سنگهای محکم قرار دهید و دفن کنید، یا در میان چوبهای سخت و لطیف گذاشته و دفن نمایید، و انگشترهایی که منقوش به آیه باشد در دست آنها کنید». (بیان، باب 32)
12- حرمت خرید و فروش عناصر اربعه:
«عناصر اربعه (آب، خاک، آتش، باد) را خرید و فروش نکنید». (بیان عربی)
13- نماز:
«نماز عبارت از آن است که 19 بار در روز با وضو رو به قبله بایستید و این آیه را بخوانید: «شهد الله انه لا اله الا هو له الخلق و الأمر». (آئین باب)
«بعضی نماز را چنین تقسیم کردهاند: نماز کبیر و نماز وسطی و نماز صغیر، و نماز کبیر در هر 24 ساعت یکبار خوانده میشود، نماز صغیر، تنها دو سطر دعا است که فقط هر روز خوانده میشود، نماز وسطی هم یک رکعت است که در صبح و ظهر و شام خوانده میشود». (آئین باب)
14- حرمت نماز جماعت:
«نماز با جماعت حرام است مگر در نماز با میت که اجتماع برای نماز میکنید، ولی قصد افراد مینمایید». (بیان فارسی)
15- روزه:
«19 روز و در ماه (علاء) که نوزدهمین ماه میباشد است و عید فطر همان عید نوروز، و حد روز از طلوع آفتاب تا غروب آن است». (بیان، باب 18)
16- علم و دانش:
«فلتمحون کل ما کتبتم و لتستدلن بالبیان»، یعنی آنچه که تاکنون نوشتهاید نابود کنید و حتما به کتاب بیان استدلال نمایید. (بیان عربی، باب 6). «لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان... و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیرهما لم یؤذن لأحد من المؤمنین، یعنی تدریس در کتابهای غیر از کتاب بیان روا نیست و آنچه که اختراع شده به نام منطق و اصول و غیر آن دو برای احدی از مؤمنان اذن داده نشده. (بیان عربی، باب 10).
«نهی عنکم فی البیان ان لا تملکن فوق عدد الواحد من کتاب و ان لم تملکتم فلیزمنکم تسعة عشر مثقالا من ذهب احدا فی کتاب الله لعلکم تتقون»، یعنی در کتاب بیان از شما نهی میشود که مالک زیادتر از 19 کتاب شوید و اگر بیش از 19 کتاب داشتید بر شما (برای هر کتاب) 19 مثقال طلا (به عنوان کفاره) واجب می گردد، این حدی است در کتاب خدا شاید پرهیزکار گردید. (بیان عربی، باب 7).«واجب است هر کتابی که 202 سال (مطابق با اسم علی محمد) از استعمال آن گذشت مالک آن را تجدید کند یا آن را نابود سازد و یا به شخصی عطا نماید». (بیان فارسی، باب اول). (30)
و بعضی دیگر از احکامی که باب به آنها امر کرده است:
1- همه چیز پاک و حلال است حتی....
2- اگر مردی نتوانست خانمش را باردار کند حلال است با اجازهی شوهرش با مرد دیگری که هم مسلک آنها است همبستر شود و از او بار بگیرد!!.
3- شیر خر نخورید و سوار گاو نشوید!!.
4- باید تمام ثروت افرادی که به کتاب بیان ایمان نمیآورند بگیرید!! و تمام آنها را از بین ببرید و احدی را زنده نگذارید!!.
5- هنگامی که استاد قصد دارد شاگردش را تنبیه کند بایستی بسیار بسیار آرام مجازاتش کند و اگر معلمی بیش از پنج ضربه چوب بزند نوزده روز خانمش بر او حرام میشود!!.
و چنانچه این استاد ازدواج نکرده باشد باید نوزده مثقال طلا به عنوان جریمه بپردازد.
6- هیچکس حق ندارد بیش از نوزده جلد کتاب داشته باشد چنانچه کسی تمرد کند باید نوزده مثقال طلا جریمه بدهد!!. (31)
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
فصل سوم :هدایت یافتگان
در این فصل بنا داریم شما را با تعدای از کسانی که از بزرگان و مبلغان این دین محسوب شده و بعد از مدت زمانی پی به بی هویتی و پوچی این آیین برده اند آشنا کنیم .
1.فضل الله مهتدی معروف به صبحی
دربارهی زندگی فضل الله مهتدی معروف به صبحی داستان سرای معروف و پرآوازه ایران میباید به استناد نوشتههای او کتابی جداگانه تدوین نمود ، تا هم به مرتبت و منزلت او پی برده شود و چیزی از رویدادهای زندگیش که مسلما چون هدایت کنندهای دلسوز است کم و کاست نگردد و هم سپاسی از اقدام شجاعانهی بازگشت از بهائیت باشد، مهمتر قدردانی از تحمل زحمت خطرناک بر ملاسازی انحرافات بهائیت محسوب شود. صبحی فرزند محمد حسین مهتدی از بهائیان معروف «کاشان» از مقربترین نزدیکان راز دار میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله مؤسس فرقهی استعماری «بهائیت» بود. بهائیان او را به لحاظ مقام کاتبی بهاء «کاتب وحی» میخواندند و میشناختند و برایش احترام غیر قابل وصف و تصور قائل بودند.
او به حریمی راه داشت که هیچ کس را نصیب نشده بود، قرب و نزدیکی که اجازه داشت از ملاقاتهای پشت پرده رئیس فرقه استعماری بهائیت نه فقط مطلع باشد؛ بلکه در میان آن حضور داشته باشد و در کنار مأموران طراز اول سیاسی و جاسوسی روس تزار و انگلیس و هر استعمارچی در خلوتی که هیچ احدی در آن راه نداشت ، با عنوان محرم دستگاه بهائیت در حضور میرزا حسینعلی نوری، رئیس این گروه گمراه و گمراه کننده بوده تا آنچه را مطرح میشود به خاطر بسپارد. به همین لحاظ صبحی سینهای پر از اسرار پشت پرده تظاهر و ریای بابیان، بهائیان، ازلیان، غصان و افنان داشت. موقعیتی که سخت فراهم میآمد و امکانش برای هر کسی مهیا نبود. ولی آنگاه که سحاب عنایت الهی بر او باریدن میگیرد، نورباران میگردد، از تاریکیِ آن همه نزدیکی بیرون کشیده میشود و ظلمات انحرافات بی محتواترین و بیحیثیتترین استخدام شدههای روس و انگلیس را پشت سر میگذارد، زیر سایه معارف آسمانی تشیع قرار میگیرد.با اینکه تهدیدهای خطرناکتر از هر خطری از راه میرسیدند و نقشههای بیرحمانه ترور و دزدیدن به خوبی آشکار و قابل توجه بود، بیباکانه دست به قلم برده و جهت هوشیاری دادن به جوانان عزیز وطن که بهائیان جهت صید در کمین آنها بودند ، ماهیت واقعی بهائیت را به روی کاغذ آورده، دو اثر ارزشمند «کتاب صبحی» و «پیام پدر» را تدوین نمود ، تا تمام کودکان روزگارش که جوانان فردا خواهند بود و جوانان عصرش که اداره کنندگان فرد و جامعه ایرانی هستند هر کدام یک ضد بهایی به تمام معنا آگاه باشند و نقشههای شوم این گروه استخدام شده را خنثی کرده، تلههائی که در رهگذر فرزندان ایران اسلامی شیعی فراهم آوردهاند کارآئی خود را از دست بدهند. صبحی بعد از کناره گیری شجاعانه از بهائیت که مکرر در مکرر از کشته شدن جان سالم به در برد با وضع بسیار رقت باری زندگی کرد و به سختی امرار معاش نمود. به لحاظ نفوذ بیش از تصور بهائیان در رأس مقامات کلیدی کشور، در هیچ مرکز دولتی جائی برای استخدام و تأمین مایحتاج زندگی نداشت و اگر دور از جاسوسان خبرچین بهایی در جایی دولتی مشغول به کار میشد به یک ماه نمیرسید که فورا اخراجش میکردند. به استناد آثار بازمانده ، او غریبی در وطن بود که شب و روزش را در کوچه پس کوچهها میگذرانید. سرانجام پس از یک دوره عسرت مادی فراوان، به عنوان آموزگار استخدام شد و بعدها در ادارهی انتشارات و رادیو، برنامهی کودکان را تنظیم کرد. برای بچهها بعد از ظهرهای جمعه قصههای شیرین میگفت. در اندک زمانی مهرش به دل نسل جوان آینده ساز ایران راه یافت. در این مسیر چنان زحمتی را تحمل کرد که شایسته عضویت «انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی» شناخته شد. همه میدانستند به جهت اینکه او روزگاری بهایی مقربی بوده، در خطر سوء قصد قرار دارد و هر لحظه امکان آن وجود دارد که استخدام شدههای بهائیت او را از سر راه بهائیان بردارند و این آگاهی مردم طرفدار او ترس و وحشتی در دشمن فراهم آورده بود. عاقبت پس از یک زندگی بسیار سخت و پر از فراز و نشیب و نگارش کتابهای سودمند مانند کتاب صبحی که در سال 1312 شمسی به چاپ رسید - افسانهها در دو جلد به سال 1324 و 1325 - داستانهای ملل در سال 1327 - حاج ملازنفسعلی در سال 1326 - افسانههای کهن در دو جلد به سال 1328 و 1331 - دژپوش ربا در سال 1330 - داستانهای دیوان بلخ در 1331 - افسانههای باستانی ایران و مجاور در سال 1332 - افسانههای بو علی سینا در سال 1333 - پیام پدر در سال 1335 - عمو نوروز در سال 1339 که نوشت و تا امروز هر کدام چند نوبت به چاپ رسیده حتی به زبانهای آلمانی، چکی و روسی ترجمه شده است. در آبان ماه 1341 شمسی در تهران دیده از دنیا برگرفت تشییع جنازه با شکوه و جلالی از او به عمل آمد.
از سنا تاریخ پرسیدم نوشت
در صباحی عمر صبحی شد بشام (32)
صبحی از زبان خود
بسم الله خیر الاسماء
پس ازستایش خداوندآفرینش ودورد بر روان پاک رسول محمود و سلام بر ائمه گرام، بندهی ناچیزآستان حق، فیض الله مهتدی معروف به صبحی چنین مینگارد: در سال 1305 شمسی که از آذربایجان به طهران برگشتم به واسطهی انقلابات و تغییراتی که از دیرباز در عقاید و افکار روحانی برایم دست داده بود و گاهی سخنانی از من سر میزد که با ذوق عوام اهل بهاء سازش نمینمود، کسانی را که ازین طایفه با من صفائی نداشتند جرأت و فرصتی پیدا شد تا در گوشه و کنار ، نخست در سر و خفا و سپس علنی و آشکارا به دست آویز تکفیر و تفسیق به تخدیش قلوب ساده دلان پرداخته، زلال محبت بعضی از دوستان را با من مکدر و وقت عزیزشان را بلاوجه مصروف گفتگوهای بیهوده و مداخله در حیثیات شخصی و تجسس از احوال داخلی این بنده کنند. همچنان چند ماهی حال برین منوال گذشت و این قیل و قال ادامه داشت تا آن که نوروز 1307 در رسید؛ این هنگام شخصی از طرف «محفل روحانی» (مجمع بهائیان) ورقهای ترتیب داده در چاپخانه که برای طبع این قبیل اوراق و سائر بهائی نهانی در محلی مرتب نمودهاند به عنوان (متحدالمال) چاپ و به فوریت در میان بهائیان پخش کرد. و چون قلم در دست دوست نبود، آنچه از اکاذیب و افتراء که توانست نوشت. و بیآن که رعایت جانب ادب کرده باشد، از ایراد سخنان زشت و کلمات ناپسند کوتاهی نکرد. و نظر به اینکه این بنده در عالم بهائیت گذشته از شهرت و معروفیت مقامی بزرگ داشتم، یعنی منشی آثار و محرم اسرار عبدالبهاء و در نظر اهل بها در صف اول مقربین درگاه کبریا کاتب وحی و واسطهی فیض فیما بین «حق» و خلق بودم بیشتر از بهائیان به آسانی قبول مندرجات آن صحیفه را نکرده، منتظر بودند تا اظهاراتی نیز در مقابل از من بشود؛ آنگاه در قضایا قضاوتی کنند.اما من بعد از تأمل بسیار و ملاحظهی پشت و روی کار و دریافت حالات و عواملی در نفس مصلحت چنان دیدم که وقعی به این هیاهو ننهم و زمام زبان و قلم را از دست ندهم. از معارضه به مثل چشم بپوشم و در عوض به اصلاح حال خود بکوشم بیآنکه طرفیتی آغازم سکوت و افتادگی را پیشهی خود سازم. شاید از این هو و جنجال رهائی یافته «نسیا منسیا»شوم. پس راه خویش پیش گیرم و دنبال کسب کمال روم. و گمان میکردم راه صواب این است و مدعیان ما هم راضی خواهند بود که نه آنها کاری به کار ما داشته باشند و نه ما متعرض احوال ایشان شویم تا بالمآل آن چه خیر و صلاح حال است پیش آید. اما افسوس که این افتادگی را حمل بر آزادگی نکردند و این خاموشی را برای فراموشی ندانستند. بل جمله را به ضعف نفس و ناتوانی دلیل گرفتند. از این رو قدم جرئت فراتر نهاده، هر روز به طوری مزاحم حال کار این بنده میشدند و هر لحظه به عقیده و رأئی منسوبم میداشتند. و همچنان عوامل اهل بها را به ضدیت و عداوت تحریک، و خواص دوستان و منسوبانم را بر قطع روابط محبت و نسبت وادار میکردند. و چندان برجور و جفا و افک و افتراء مصر گشتند و میدان به دست این و آن دادند که لازم دیدم بعد از پنج سال به دورهی سکون و سکوت خود خاتمه داده، در ضمن بیان حال مطالب، دیگر حقایقی را که دریافتهام و موجب اصلی بر تکفیر این بنده است به عرض دوستان برسانم و به نگهداشت حقوق خود و دفاع از آن که نهادی هر موجود زنده است پردازم. این بود که با عدم وسائل به انجام این مقصود پرداختم و از خداوند متعال در کمال عجز و ابتهال مسئلت مینمایم که مرا مؤید بدارد و به رضای خویش موفق فرماید. قلم را از اغراض ناپسند و مطالب زشت نگهداری کند که آنچه گویم و نویسم مطابق واقع و مقرون به حقیقت باشد تا علت غائی از تحریر کتاب که بیداری و آگاهی نقوس و برکناری دلها از بغض و کین است حاصل آید. و منظور دیگر این بود که خوانندگان محترم غیر از اطلاع بر اصول مسائل اعتقادیه این طایفه و طریق استدلال آن و وقوف بر اوضاع داخلی و رؤسای ایشان بدانند که این بنده را هیچ گونه بغض و عداوتی با اهل بها [میرزا حسینعلی] نیست و به هیچ وجه مساعدتی به دشمنانشان نکرده و به خلاف آنچه نسبت میدهند، بی دین و لا مذهب نیستم. و هم این کتاب جوابی تواند بود بر رسائل و مکاتیب عدیده که تا کنون از خارج و داخل به عنوان این بنده رسیده و پرسش از چگونگی آن احوال و درستی این اقوال کرده و چون معتقدم که در سخن حق و صدق اثریست که در غیر آن نیست، یقین دارم شاهد مقصود بهتر وجهی چهره خواهد نمود. چه بالاترین میزان برای سنجش کلام راست همانا اندازهی تأثیر آنست.
گفت پیغمبر نشانی دادهایم
قلب صافی را محک بنهادهایم
دل نیارامد ز گفتار دروغ
آب و روغن هیچ نفزاید فروغ
در کلام راست آرام دل است
راستیها دانهی دام دل است. (33)
صبحی از زبان عبدالبهاء
صبحی در صفحه 224 کتابش نوشته است: واما من در مقابل بیش از پیش بر راستی و درستی در کار و رعایت میل و خاطر او «عبد البهاء» افزودم و امور مرجوعه را چنان بخوبی انجام دادم که مکرر لسانا و قلباً اظهار خوشنودی کرد.
از آن جمله در لوحی خطاب به ابوی این بنده کرده می گوید :
«ای بنده بهاء سلیلِ جلیل به فوز عظیم رسید و به موهبت کبری نائل شد. عاکف کوی دوست گشت و مستفیظ از خوی او گردید در این انجمن حاضر گشت و به صوت حسن ترتیل آیات نمود هر شب جمع را مستغرق بحر منجات کرد و به آهنگ شور و شهناز به راز و نیاز آورد. شکر کن خدا را که چنین پسر روح پروری به تو داد .»و هم در لوح دیگر گوید «جناب صبحی به خدمات مرجوعه مشغول و هذا من فضل ربنا الرحمن الرحیم» و نیز در جای دیگر گوید:«جناب صبحی در حضور است و شب روز مشغول، شکر کن خدا را به چنین موهبتی موفق شده است»و نیز گوید:«جناب صبحی هر صبا صبوحی زند و به خدمت پردازد و در حق آن خاندان عون و عنایت طلبد.» (34)
- صبحی مریض میشود عبدالبهاء به دیدنش میرود و میگوید: «ای صبحی ببین تا چه اندازه مهربانم! چون دانستم که تو را ناخوشی پیش آمده به سراغت آمدم، خواهد آمد روزگاری که تو در همین جا بیمار خواهی شد و کسی از تو دلجوئی نخواهد کرد.» البته این پیشگوئی عملی نشد.
- چنان صبحی به عبدالبها نزدیک میشود که گام به گام با او زندگی میکندبه گرمابه میرود با یکدیگر لنگ میبندند حتی روزی در خلوتی عبدالبها به او میگوید: «اینجا کسی نیست که برای ما نهار درست کند چند تا کدو پوست کن و برای نهار سرخ کن.».
- همان زمان که صبحی کاتب مخصوص و محرم خلوت، راز دار مورد اطمینان به شمار میرفته عبدالبهاء به او میگوید: «می خواهم تو را برای این کار بزرگ [تبلیغ] برگزینم به شهرها بفرستم.» .
- صبحی مینویسد: «عبدالبها به خانهی من آمد و چندان مهربانی نمود که مرا شرمنده کرد»ووقتی قلم نیهای او را در آستانهی مبلغ شدن میتراشد عبدالبها به صبحی میگوید: « هرچه بنویسم یادی هم از تومیکنم وفراموشت نمیکنم» خواستم بازگردم گفت: «مرو بنشین»دربالای پلهها دو به دونشسته بودیم....
- به هنگام خداحافظی که عبدالبهاء اورا مشایعت میکرده درآخرین لحاظ فرمانی برای صبحی قلمی میکندکه نشان دهندهی علاقه و توجه عبدالبهاء به او میباشد.
- کار دلدادگی عبدالبهاء به جائی میکشد نامهای را که صبحی برای او نوشته بود همیشه در جیب نگاه میداشته است . (35)
2. عبدالحسین آیتی (آواره سابق)
شادروان عبدالحسین آیتی تفتی (1287. ق - 1332. ش)، ادیب، شاعر، مورخ و روزنامه نگار معاصر، در شهر تفت از توابع یزد دیده به جهان گشود. بر پایهی آنچه خود نوشته است،در جوانی به فراگیری علوم دینی و حوزوی مشغول گردید و پس از مرگ پدر، با کسوت روحانیت، به کار محراب و منبر وارد گشت. بهائیان برای وی دام گستردند و بعضی از کتابهای خود را به وسیلههای مختلف در اختیار او نهادند تا مطالعه کند و همین امر، سبب شد که عدهای از روحانیان و منتقدان محل، وی را به گرایش به بهائیت متهم سازند. شیوع این اتهام، مردم متدین را از گرد وی پراکنده ساخت و او ناچار گردید زادگاه خویش را ترک کند. متقابلا بهائیان آغوش گشودند و او را به جرگهی خود فراخواندند. به این ترتیب، عبدالحسین به بهائیان پیوست و به دلیل بهرهمندی از نیروی بیان و قلم، به سرعت در جرگهی مبلغان مهم آنان قرار گرفت و بیش از بیست سال با عنوان «آواره» (لقبی که عباس افندی به او داد) به فرقهی ضاله خدمت کرد و از تحسین و تقدیر پیشوایان آن (عباس افندی و نوه و جانشین: شوقی افندی) برخوردار گشت. از جمله خدمات مهم آیتی به بهائیت، نگارش دو جلد کتاب «الکواکب الدریه» است که از تواریخ مشهور بهائیان شمرده میشود. به نوشتهی خود او در این کتاب، وی تا واپسین ایام حضور در میان بهائیان، به مدت 22 سال دائما برای تبلیغ مسلک بهائیت به اطراف جهان سفر کرده است: چند بار در ایران، قفقاز، عثمانی، سوریه، فلسطین و شامات، یک بار به ترکستان و نیز مصر و اکثر بلاد عرب. همچنین سفری به اروپا رفته و تقریبا دویست شهر و قریه از مراکز اقامت بهائیان در شرق و غرب را دیده است. در این مسافرتها با تعداد زیادی از بهائیان قدیم و جدید اختلاط و آمیزش داشته و اصل یا رونوشت بسیاری از کتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه کرده است، به گونهای که در مجموع، «کمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی» در موضوع بهائیت بوده که بر وی «پوشیده مانده باشد.».
آواره، نوبتی نیز به حیفا (در فلسطین) رفت و با عباس افندی، پیشوای فرقه، دیدار و مصاحبت کرد، و در آنجا بود که به قول خود: «به بطلان دعوی او و پدرش»، حسینعلی بهاء، «از جنبههای مذهبی آگاه» شد و فهمید که این فرقه، جز پارهای شعارهای فریبنده (که تقلید از شعارهای مورد پسند روز است) چیزی برای عرضه ندارد. آگاهی وی از فساد حال شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) و اطلاعش از نفوذ نکردن مسلک بهاء در مغرب زمین (بر خلاف ادعاها و تبلیغات فرقه) سستی و پوچی اساس این مسلک را از حیث دینی برای او روشنتر کرد و او را به این «یقین» رسانید که «این دروغ هم عطف بر دروغهای مذهبی شده، نفوذی در جهان غرب نداشتهاند و اگر گاهی عده قلیلی توجهی نمودهاند از اثر خیانت حضرات و نتیجهی سیاست بیگانگان است نه چیز دیگر»، اینجا بود که خود را در برابر خدا و وجدان، مسئول و موظف به افشای مظالم و تباهیهای فرقهی ضاله احساس کرد و بدین منظور کتاب پیشین خود: الکواکب الدریه، را به دلیل دروغها و تحریفات تاریخی بسیاری که در آن وجود دارد فاقد ارزش و اعتبار تاریخی شمرد، ومهمتر از این، کتاب جدیدی با نام «کشف الحیل» بر ضد بهائیت نوشت: «چون عبدالبهاء را خائن ایران، هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، چند هزار نفر بهائی متعصب را دشمن خود گردانیدم، برای اینکه وجدانم نگذاشت که مؤلفات سابقه خود را الغاء نکرده بگذرم و مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی به سکوت بگذرانم. لذا با الغای کتب سابقه که در تاریخ ایشان به نام «کواکب الدریه» نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقایق بیشبههای را که در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد کتاب «کشف الحیل» منتشر ساختم!». آیتی در جای جای «کشف الحیل» و نیز مجلهاش «نمکدان»، به تفصیل توضیح داده که چگونه تدریجا به اسرار پشت پردهی بهائیت واقف، و از انحرافات سران این فرقه و پوچی اندیشهها و خیالات آنها کاملا آگاه گشته و این همه سبب شده است که او از این مسلک دست بردارد و (به رغم فشار و تهدید بهائیان) مظالم و کژیهای آنان را افشا نماید. وی بر روی دومین جلد کشفالحیل (چاپ فروردین 1307) شعر زیر را، که خود سروده، درج کرده است:
گر روشنی از باب بها جویی و باب
زین باب نه روشنی برآید نه جواب!
بی خانه اگر بمانی ای خانه خراب
زآن به که به سیل خانه سازی و بر آب
عدول آیتی از بهائیت، و خصوصا افشاگریهای صریح و مستندش بر ضد این مسلک و بانیان و عاملان آن، خشم سران و فعالان این فرقه را به شدت برانگیخت و مایهی کینه توزی، تهمت پراکنی و فحاشی آنان به او شد که نمونهی آن در کلام شوقی افندی (جانشین عباس افندی، و مادح پیشین آیتی) دربارهی وی مشاهده میشود.و این در حالی بود که شخصی چون عباس افندی (یک سال پیش از مرگ خویش) در لوحی خطاب به وی، از او با عنوان «حضرت آواره علیه بهاء الله الابهی» یاد کرده بود و حتی خود شوقی نیز در آغاز از وی تجلیل کرده بود. در پی افشاگریهای آیتی حتی ترور وی نیز از سوی سران فرقه، در دستور کار تروریستهای بهائی قرار گرفت که اشاره به این امر، همراه شرح فشارها، توهینها و حتی خسارتهایی که اعضای فرقه پس از عدول آیتی از بهائیت و افشای ماهیت سران آن به وی وارد ساختهاند را باید در کتاب وی خواند و مطلع شد، و صد البته که این فشارها و تهدیدها سودی نبخشید و کتاب مشهور آیتی در نقد مسلک بهائیت، و افشای مظالم و مفاسد سران آن، در 1306 و 1307 ش منتشر گردید و در اختیار عموم قرار گرفت و بعدها نیز بارها تجدید چاپ شد. عبدالحسین تفتی، پس از بازگشت به دامان اسلام، نامش را از آواره به آیتی تغییر داد و در کنار تألیف کشف الحیل و آثاری چون مجلدات «نمکدان»، در دبیرستانهای تهران و نیز مدارس یزد به تدریس رشتهی ادبیات مشغول گردید و نهایتا در 1332. ش درگذشت. (36)
3. ادیب مسعودی
غلام عباس گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر است که چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقهی ضالهی بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر میکردند، ولی نهایتا از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیام نایافتنی بر دل فرقه گذارد. ادیب، در جوانی، از شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی در بروجرد بود و حدود پانزده سال در علوم گوناگون صرف و نحو، فقه و اصول، رجال، و حدیث از محضر ایشان بهره برد و به دست او معمم گردید. پس از آن وی به مدت دوازده سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمایی مردم اشتغال یافت.سپس بعضی از پیشامدها و حوادث غیر منتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقهی ضاله راند و در نتیجه زادگاه خود را ترک کرد و به تهران آمد. در این شهر، سالها به تدریس در کلاسهای یازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نیز درس «نظر اجمالی به دیانت بهائی»اشتغال داشت، عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود. افزون بر این امر، در جلسات تشکیل شده از سوی لجنهی نشر نفحات الله، با مبلغان بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام کسانی چون احمد یزدانی، عبدالحمید اشراق خاوری، سید عباس علوی، امینی و... بود. با وجود این به گفتهی خویش، از همان بدو امر (که تقارن و تصادف بعضی از وقایع سوء، او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده یا بهتر بگوییم منسوب کرده بود) در کار این مسلک، تأمل میکرد و کژی و پلشتیهای فکری و اخلاقی سران و مبلغان این فرقه مزید بر این امر بود. لذا عبادات اسلامیاش را ترک نکرد و از سال 1338. ش نیز مطالعات خویش دربارهی مسلک بهائیت را شدت بخشید تا اینکه کاملا به سستی و بیبنیادی آن مسلک واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیدهی وی بود، تا اینکه خوشبختانه در سال 1354 موفق شد رسما از بهائیت فاصله بگیرد و به رغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتا نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمد تقی فلسفی، شهابالدین نجفی مرعشی، سید محمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی، حاج شیخ بهاءالدین محلاتی سید عبدالحسین دستغیب، سید عبدالله شیرازی، سید محمدعلی قاضی طباطبایی و...) از این مسلک پوشالی بیزاری جوید و با ایراد سخنرانی در اجتماعات گستردهی مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و...) ضربهای مهلک به پیکر بهائیت وارد سازد. ادیب خود گفته است:«این اواخر که در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفال شدهای را که محفل برای تثبیت بهائیگری در آنان به دست من میداد به گروههای اسلامی که با بهائیان مبارزه میکردند میدادم و آنان روی اغفال شدگان کار کرد و آنها را به اسلام برمیگرداندند. همچنین، گاه در محافل بهائی، سخنانی از من درز میکرد که نشان از بیاعتقادی من به این مسلک بود. از جمله روزی در یکی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان - به عنوان اینکه این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهکار» است - از آن با آب و تاب تمام تعریف کردند. خانمی در مجلس گفت: «شماها که اهل فن نیستند و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جناب ادیب مسعودی نظر بدهد»! و گمانش این بود که من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس که برای شنیدن تعریفهای من یکپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاء الله امتیازات زیادی داشتهاند، اما ای کاش ایشان شعر نمیگفتند و افزودم که: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، به ویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت: «آقای مسعودی، ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری»؟! این گونه سخنان سبب شده بود که مرا محترمانه از مسئولیتهای تبلیغی کنار بگذارند....» ادیب، از رفتار و آزاری که عدهای از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبری، با وی داشتهاند داستانها و درد دلها دارد و گفته است: «پس از آن ماجرا، آنها شفاها و کتبا فحاشیهای زیادی به من کردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفت و گو با من به شدت ممنوع کرد و نامههایی از بیت العدل (واقع در اسرائیل) آمد که اخطار کرده بود: زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و کلام و تماسی حاصل نشود، که سخنان او سم ثعبان (مار خطرناک) است و شما را به هلاکت میرساند! در اوایل انقلاب که در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین کاملا استقرار نیافته بود، حتی به خانهی ما تیراندازی کردند. سپس به طنز میافزاید: تاکنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از اینها دست و پایشان شکسته است، چون بنده را که از دور میبینند فریاد میزنند و میگریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است که در جوی آب میافتند و دست و پایشان آسیب میبیند!» ادیب کتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانتهای سران فرقهی ضاله و پوشالی بودن مسلک آنها نوشته است که «کشف الغدر و الخیانه» نام دارد و نسخههای متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، همچون صهیونیسم، مولود کشورهای استعماری (به ویژه انگلیس) میداند و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند. ضمنا، سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یک دختر) در سالهای 1352 و 1353 به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواک به شهادت رسیدهاند. ادیب مسعودی در شعر و ادب، دستی بلند دارد و چکامهی او در مدح امیرمؤمنان علی (ع)، با بیت القصید «پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف / فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!».
زمان شاه در انجمن ادبی تهران، حائز رتبهی اول شد:
علی که بود؟ مهین شاهباز اوج کمال
علی که خواند رسول خداش خیر بشر
حدیث منزلت و لافتی و خندق و طیر
به شأن کیست، بجز شأن حیدر صفدر؟
بجز علی به جهان کیست جامع الاضداد؟
بجز علی به جهان کیست سید و سرور؟
مگر خبر نهای از لیله المبیت، که چون
به سوی غار بشد رهسپار پیغمبر
علی به بستر او خفت و از سر اخلاص
به پیش تیر بلا، سینه را نمود سپر
چه کس به معرکه کرار غیر فرار است؟
که در رکوع به سائل بداد انگشتر
چه کس به خاک درافکند فارس یلیل؟
که کند آن در سنگین ز قلعهی خیبر؟
نوای لو کشف از کس، بجز علی، که شنید؟
بجز علی که سلونی سرود بر منبر؟
به شام تیره ز خوف خدا هو البکاء
به روز رزم به جنگ عدو هو القسور
برو حدیده محمات را بخوان و ببین
چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟
پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف
فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!...
گرفته اوج چنان ناز طبع «مسعودی»
که آسمان بودش زیر سایهی شهپر !
در همین زمینه، باید از چکامه چهل بیتی او یاد کرد که پس از ارتحال امام خمینی (ره)، در رثای ایشان و تبریک زعامت رهبر کنونی انقلاب سروده است:
ایران دوباره زندگی از سر گرفته است
اسلام ناب رونق دیگر گرفته است...
روح خدا خمینی آزادهی کبیر
کو راه مستقیم پیمبر گرفته است
فریاد پر صلابت الله اکبرش
تا ماورای گند اخضر گرفته است
نام شریف رهبر دوم بود علی
او هم نسب ز ساقی کوثر گرفته است
موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی کشورهای همسایه (نظیر تاجیکسان) آشکار است و بعضا از وی با عنوان «حکیم مشرق زمین» یاد میکنند. شعر 114 بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیکستان را به خود جلب کرده، و چکامهی «ندای وحدت» او در کشور فرانسه به زبان آن کشور ترجمه و نشر یافته است. در اشاره به قوت طبع ادیب، دریغ است از ذکر بعضی از اشعار وی که به مناسبت بازگشت از بهائیت و درالتجا به حضرت ولی عصر (عج) سروده و با عنوان «هدیهی نوروزی» طی جزوهای در نوروز 1355 منتشر کرده، درگذریم.
وی در چکامهای با عنوان «نخل امید» سروده است:
المنه الله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم
از لطف خداوند به سر پنجهی ایمان
مردانه ز هم پرده اوهام دریدم
تا پاک شد از زنگ ریا آینهی دل
هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم
با سنگ تجرد، قفس شرک شکستم
آزاد سوی عالم توحید پریدم
بعد از ده و شش سال غم و یأس و ملامت
شد بارور از رحمت حق نخل امیدم
از فرقهی دجال صفت گشته فراری
آهو صفت از گرگ روش چند رمیدم
ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی
با چشم دل، آن نور درخشنده چو دیدم
ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق
جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم
گر بر در دجال وشان، روی سیاهم
در نزد محبان تو من روی سفیدم
من عاجز و درماندهام، از لطف، تو دادی
هم کلک گهر بارم و هم طبع فریدم
از لطف تو - ای مهدی بر حق - من الکن
در ملک سخن، واحد و در نظم، وحیدم
مسعودیام از مهر تو بیگانه ز خویشم
شد رهبر این راه مگر بخت سعیدم (37)
پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی
ادیب مسعودی، پس از تبری از بهائیت، دربهمن 1354 جزوهای خطاب به «پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی» منتشر ساخت که متن آن در ذیل آمده است:
پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی
برایتان «موفقیت» در راهیابی و «سلامت» در روح و جسم آرزو میکنم. شما در هر سطحی از بهائیت که هستید مرا خوب میشناسید: اگر در کلاسهای درس اخلاق شرکت کردهاید، مرا در پست سرپرستی و تدریس کلاسهای یازدهم و دوازدهم نواحی مختلف طهران، به خصوص ناحیه پنج و دوازده دیدهاید. اگر در سطح بالاتری به کلاس درس «نظر اجمالی» آمده باشید، آنجا نیز مرا که از طرف لجنهی تزیید معلومات امری به سرپرستی منصوب بودهام، دیدهاید. اگر از مبلغان سرشناس بهائی هستید، که خیلی خوبتر و بیشتر مرا میشناسید، زیرا که سالها در جلسات مبلغین که از طرف لجنهی نشر نفحات الله تاسیس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشتهایم. اگر بهائی علاقهمند به تبلیغ هستید، حتما بارها به بیوت تبلیغی من، مبتدی آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاری کردهاید. اگر صاحب تألیفی در بهائیت هستید و با علاقه به ادبیات، ارتباط تشکیلاتی با لجنهی تزیید معلومات امری دارید، حتما مرا در جلسات انجمن ادبی، که اولین جلسهی آن در شانزدهم تیر ماه سال 41 تشکیل شد، دیده و در بحثهای این انجمن با من آشنا شدهاید. اگر شهرستانی هستید، مرا خیلی خوب میشناسید. لااقل به خاطر پذیراییهای گرم و صمیمانهای که از من در شهرهایی چون یزد، اصفهان، کرمان، رضائیه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غیره به عمل آورده، با من آشنایی داشته و به جهت مأموریتهای تبلیغیام به آن سامان مرا خوب میشناسید. من ادیب مسعودی، مبلغ معروف و سرشناس جامعهی بهائی، همنشین و مباحث مبلغینی چون «عباس علوی»، «محمدعلی فیض»، «فنا ناپذیر»، «اشراق خاوری» و... اینک با شما سخن میگویم. لابد میخواهید بپرسید که اگر تو ادیب مسعودی هستی، پس چرا آغاز نامهات تحیت بهائی ندارد؟ چرا الله ابهی نگفتی و چرا ما بندگان جمال قدم [حسینعلی بهاء] را «احباء الله» و «اماء الرحمن» نخواندی؟ آری من ادیب مسعودی، همان که محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفحات الله»، «یار موافق و روحانی» و دهها نظیر آن یاد کرده - که میتوانید نمونههایی از آن را در لابهلای همین یادداشت کوتاه ببینید. اکنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و امیدوارم در حاصل نهایی عقایدم که پس از رنجها و مشکلات طاقتفرسا فراهم آمده، بیندیشید! من با تمامی سوابق درخشان امری و با چهرهای سرشناس در میان بهائیان ایران، اینک صریحا اعلام میکنم که: «پشیمانم و برگذشتهی خویش سخت متأسف». خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اینکه سالیانی دراز از عمر را بهائی بودهام، از اینکه به خاطر بهائیت، حقایق ارزندهای در این جهان را زیرپا گذاشتهام، پشیمانم. و خوشحالم از اینکه سرانجام به چنین حقایق گرانبهایی ایمان آوردهام که:آخرین پیامبر خدا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و جامهی رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست. که کتاب خدا «قرآن کریم» تنها کتاب آسمانی است که پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان میآورد، که ولی خدا، زادهی پاک ائمهی هدی حضرت مهدی علیهالسلام است که دنیا چشم براه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نماید. و تو ای دوست عزیزی که این نوشته را میخوانی، به خود آی و بیندیش که: چه چیز مرا دگرگون کرده؟ چه چیز مرا در هنگامهی افول زندگی بر آن داشته تا به راه دیگری گام نهم؟ چه چیز به من قدرت داده تا تمامی خطرات این دگرگونی فکری را بر خود پذیرا شوم؟ آیا «پول»، «شهرت» و یا «مقام»؟... کدام یک؟! من اگر در جستجوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوکت و شکوه بودم، و خلاصه اگر هر چه میخواستم، بهائیت به خاطر خدمات ارزندهام برایم میکرد! اما من تشنهی چیز دیگری بودم که «حقیقت» نام داشت؛ حقیقتی با تمام شکوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود که بهائیت، توان راهبری را خواهد داشت. سالها مخلصانه زحمت کشیدم، به عنوان «احساس وظیفه» تبلیغ بهائیت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم ، سپاسگزاریهای محفل است که بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، و لیکن روح کاوشگر من هیچ گاه متوقف نمیشد و هیچ گاه به این تقدیرنامهها دلخوش نبودم، تا آنکه سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسیدم. اگر چه نمیخواهم در این مختصر، سخن از دلایل بطلان بهائیت به میان آورم، زیرا که سخن فراوان دارم و خود نیازمند جزوهها و کتابهای مستقل است، اما ای شما که تا دیروز در بیوت تبلیغی من، آن هنگام که به اصطلاح به تبلیغ امر الله مشغول بودم، با اشاره تصدیق، سر فرود میآوردید، شما که تا دیروز حتی شاهد بحثها و مجادلههای من با مسلمانان آگاه در جلسات تبلیغی بودید؛ اگر دروغگو بودم که همهی آن حرفها و تبلیغات باطل و یاوه است و شما چرا آن روزم را تصدیق میکردید و از راههای دور برایم نامه مینوشتید و مرا «رادمرد بزرگ عالم انسانی»، «ملاحسین ثانی»، «نجم ساطع آسمان هدایت»، «خادم صمیمی امرالله»، «خورشید آسمان حقیقت» و صدها نظیر آن میخواندید؟! و اگر راستگویم که اینک باید به سخنم، به پند پدرانه و پیام پیری جهاندیده، گوش فرا دهید.... میدانم که به زودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد که نوشتهی «ادیب مسعودی» را نخوانید و سلام و کلام، جایز نه! اما آیا همین توصیه، شما را که در اعماق روحتان، گوهر حق جویی نهفته است و شما را به تحری حقیقت وا میدارد، بر آن نخواهد داشت که تازه تحقیق و بررسیتان را آغاز کنید؟ به یاد دارم که شروع راهیابی خودم از آنجا آغاز شد که در نشریهی اخبار امری خواندم: «اخیرا ملاحظه شده است که در بعضی نقاط، نفوس ناراحتی به عنوان تبلیغات اسلامی و غیره... تحت عنوان تحقیق، تقاضای تشکیل مجالس مباحثه و غیره مینمایند... مسلم است که این نفوس به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات کتب و رسائل مبارکه حاصل کردهاند... از محفل مقدسهی روحانیه محلیه شیدالله ارکانهم تقاضا شده است در این مورد دقیقا دقت و... از هر گونه مواجهه خودداری فرمایند» (سال 1344، شماره 2 و 3).و من با خود میاندیشیدم که چرا با افراد مطلعی که به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات آن حاصل کردهاند نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه میگویند که میباید خود را از بحث و مناظره و یا مواجهه و رویارویی با ایشان محروم کرد؟ آیا اگر بهائیت بر حق بود، همانند اسلام نمیگفت: «اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را برگزینید». اسلامی که از زبان پیامبر، در قرآنش میخوانیم: «من و پیروانم مردم را آگاهانه به حق میخوانیم». در بررسیها و پرس و جوهای بعدی این نکته روشنتر شد که این افراد، بر معارف امری و اسلامی احاطه داشته و در این مورد، سخن محفل کاملا صادق بوده است، و سرانجام کار بدانجا کشید که حقانیت اسلام و بطلان بهائیت همانند روشنایی آفتاب برایم آشکار گردید. از کارهای دیگر محفل که هر وقت به یاد آن میافتم شدیدا متعجب میشوم، آن است که آن هنگامی که تازه بهائی شده بودم، محفل میکوشید که موقعیت اسلامی مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامی، برابر معرفی کند. حتی خود نیز گاهی تحت تأثیر دستورات و القائات محفل چنین وانمود میکردم. دیگر آنکه میگفت : شکستگی پایم را بهانه قرار داده بگویم که مسلمانان به جهت تغییر روش و آیین، مرا مضروب کرده به حدی که پایم آسیب دیده است. غافل از اینکه پای من از دوران کودکی آسیب دیده بود! بعدها این سؤالات همواره در ذهنم خلجان میکرد که راستی چرا بهائیت به این وسایل ناصحیح و غیر منطقی برای حق نشان دادن خود کوشش میکند؟ چرا میکوشد بهائیان با افراد مطلع و آشنا به معارف امری تماس نگیرند. اینها زمینه شد تا یک تحقیق عمیق و همه جانبه را آغاز کنم، به نحوی که میتوان گفت برگشت من از بهائیت، پس از ایمان واقعی به خدا و استعانت از او، تنها و تنها یک علت داشت و آن اینکه کوشیدم تا متجری واقعی حقیقت باشم. کتابهای اصلی امر را جستجو کردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوههای زینتی و رنگ روغن شده قناعت نکردم. مراتب و عناوینی که در بهائیت داشتم، هیچ گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند دیگران به فکر بهرهبرداریهای مادی بیندازد و از یاد خود و خدا غافل سازد، و در عین حال از تماس با افراد مطلع نیز رویگردان نبودم، و این چنین شد که سرانجام راه یافتم. البته انسانها همه، جز معصومان پاک و بزرگوار اسلام، جایز الخطایند، اما راهیابی نیز ممکن است و من شرح اجمالی کارم را دادم تا تو دوست عزیز، پیام پیری آگاه را دریافته باشی، اما مادام که بخواهی فریب سخنان فریبنده مبلغین و گول ظواهر و عناوین تشکیلاتی و لجنات متعدد و ضیافات و احتفالات و کنفرانسهای باغ تژه و... را بخوری، بدان که هیچ گاه به مفهوم واقع راه نیافتهای!راستی آیا تو خوانندهی عزیز هیچ گاه نمیاندیشی که همانند پیروان هزاران فرقهی ساختگی و بر باطل، که در گوشه و کنار دنیا به چشم میخورند، ممکن است تو هم در طریق ناصواب قدم گذاشته باشی؟ تو هم از میلیونها انسانی باشی که خزف [خرمهره] را به جای لعل خریده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام «پدری پیر» که گذران زمان گرد سپید بر چهرهاش نشانده، به نام آموزگاری روحانی که حتی در بهائیتش نشانده، نیز صادق بوده، به نام مربی دلسوز، برای شما بهائیان عزیز نگرانم. من نگران آن روزم که به فرمودهی قرآن کریم، وقتی حقایق در جهان دیگر، جلوی چشمتان هویدا شود و ببینید که آنچه پیمبران راستین خدا گفتهاند حق است، زبان برآرید که: «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت» (38) (خدایا من را برگردان تا از نیکیها آنچه را که ترک کرده بودم انجام دهم). اما دیگر دیر شده باشد و به شما بگویند: «کلا انها کلمه هو قائلها» (39) (نه چنین است، زیرا او فقط گویندهی این سخنان است»! آری، من از آینده برای شما هراسناکم و بیمدار. بیایید پند مبلغ پیر و یار عزیز و ناصح مشفقتان را بشنوید و سر از بارگاه گران غفلت بردارید. من به زودی شرح حال مفصل خود را همراه با مدارک مثبته برای آگاهی همگان طبع و نشر خواهم کرد و شاید تا آن زمان محفل به شما توصیه کرده باشد که این اوراق ناریه را مطالعه نکنید، اما خوشحالم که اتمام حجت با شما کردهام و در پیشگاه عدل خدای بزرگ خواهم گفت که من سرانجام، حقیقت آشکار شده برای خودم را در اختیار اینان گذاشتم و آنان که به خود نیامدند، هیچ عذری ندارند. آری، من «ادیب مسعودی»، بزرگ مبلغ جامعهی بهائی، اینک مسلمانم و از این باب خدا را بسی شاکر و سپاسگزارم. «خدای اسلام را قائلم»، «پیامبر اسلام را آخرین فرد از گروه پیام آوران خدا میدانم»، «امامان عزیز، از علی علیهالسلام تا امام حسن عسگری علیهالسلام، را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حیات، غیبت، ظهور و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم امام محمد بن الحسن (عج الله تعال فرجه الشریف) را باور دارم»، «بابیت و بهائیت را دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی میدانم». و این فریادی از تمامی ذرات وجود من است که در قالب اشعارم جلوهگر است:
هزار شکر که از قید درد دو غم رستم
چو ذره بودم و بر آفتاب پیوستم
به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار
گرفت خضر ره عشق، از کرم، دستم
طمع بریده، ز دجال سیرتان پلید
ز جان به خدمت صاحب زمان کمر بستم
امیدم چنان است: پروردگاری که فرموده: «ادعونی استجب لکم» (40) (بخوانیدم تا که جوابتان را گویم) و خداوندی که فرموده: «ان الله یغفر الذنوب جمیعا» (41) (خدای تمام گناهان را میبخشاید)، مرا خواهد پذیرفت. و من هم میکوشم تا در این چند روز مانده از عمر، جبران گذشتهها کنم، که خدای فرموده است: «لا تقنطوا من رحمه الله» (42) (از رحمت خدا مأیوس نباشید). اگر میخواهید سخن مرا حضورا نیز بشنوید، در یکی از روزهای مشخص شده در این نوشته، هنگامی که برای انبوهی از مردم این شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نمایید. و در اینجا برای آن دسته از بهائیان ساده دل که ممکن است بر اثر القائات محفل و تشکیلات بهائی، از آمدن به این جلسات و خواندن نوشتههای بعدی من معذور شوند، عرض میکنم که خلاصهی سخن من در این مجالس و محافلی مشابه آن و در جزوات و کتب بعدی همین است که در دو بیتی زیر آوردم:
المنهی لله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم
از لطف خداوندی با قوت ایمان
مردانه ز هم پردهی اوهام دریدم
مزید توفیق همگان را آرزومندم. غلام عباس گودرزی «ادیب مسعودی»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار [1354]. »(43)
4. بازگشت تعدادی ازنخبگان بابی و ازلی از بابیت
أ-ملا عبدالخالق یزدی (شاگرد ومیزبان شیخ احمد احسایی در یزد، و از روحانیان شاخص مقیم مشهد در زمان ظهور باب) از جمله کسانی بود که بر اثر تعریفهای ملا حسین بشرویهای (از پیروان مشهور علی محمد باب، و رهبر غائلهی بابیان در قلعهی شیخ طبرسی مازندران) به باب گروید ومقامش در میان بابیان بدان پایه بود که باب در پیغام مکتوبش به محمدشاه قاجار، ملا عبدالخالق را برای گفت و گو با شاه و اثبات بابیت خویش معرفی کرد. اما، به تصریح منابع بابی و بهائی، همین ملا عبدالخالق زمانی که فهمید باب، پا را از ادعای «بابیت» امام عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) فراتر نهاده و مدعی «قائمیت» شده است، از بابیت برگشت و با آن مخالفت کرد و جمعی از بابیان نیز، به تبعیت از او، از متابعت باب روی برگرداندند.
ب-فرد دیگری که با اغوای ملاحسین بشرویهای به باب گروید، ملا محمد تقی هراتی بود، که خود (و برادرش) از بزرگان بابیه بودند، اما او نیز (به نوشتهی اعتضادالسلطنه، رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عهد ناصرالدین شاه) بعدها از بابیت برگشت و از عمل خویش اظهار ندامت کرد.
ج-در مورد خود ملا حسین بشرویهای نیز وجود پارهای قرائن و شواهد، این حدس را تقویت میکند که اگر بشرویهای نیز از بحران خونین جنگ و گریز با قوای دولتی در قلعهی طبرسی جان به در میبرد و دعاوی تازهی علی محمد باب (قائمیت و رسالت و...) را میشنید، همچون دوستانش (عبدالخالق و هراتی) از باب و بابیت میبرید. اهتمام بشرویهای (در قلعهی شیخ طبرسی) بر رعایت احکام و مقررات اسلامی و ترویج تعالیم آن، یورشهای نظامی او و یارانش به قوای دولتی با شعار «یا صاحبالزمان»، و از همه مهمتر، اظهار مخالفت جدی و قاطعش با اعلام الغای اسلام توسط قرهالعین و حسینعلی بهاء در دشت بدشت و تصریح به اینکه: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر مینمودم»، از جملهی این قرائن و شواهدند. آن گونه که در فوق آمد، ایمان عبدالخالق یزدی به شخص باب، ناشی از تبلیغات ملا حسین بشرویهای بود و عبدالخالق، زمانی که از ادعای تازهی باب مبنی بر «قائمیت» مطلع شد، باب را شدیدا طرد کرد.از انضمام این دو مطلب مسلم تاریخی، به روشنی برمیآید که بشرویهای، نزد عبدالخالق، فقط از «بابیت» علی محمد شیرازی، و اینکه او «باب» و دروازهی علم ائمه اطهار و حضرت بقیه الله (عج الله تعالی فرجه الشریف)است، سخن گفته بود و نه چیزی بیشتر. زیرا، در غیر این صورت، اگر عبدالخالق میفهمید علی محمد دعاوی بالاتری دارد، از همان آغاز از او کناره میگرفت (چنان که در آثار اولیهی باب نظیر تفسیر سورهی یوسف نیز به کرات دیده میشود که رهبر بابیان، صریحا از حضرت محمد بن الحسن العسکری (عج الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان آخرین امام معصوم یاد کرده و خود را فقط فردی بسته و پیوسته به ایشان، و فدایی راه او، قلمداد کرده است). نکات فوق، منضم به قرائنی چون مخالفت بشرویهای با سناریو الغای اسلام توسط جمعی از سران بابیه در بدشت، این گمانه را قویا دامن میزند که خود بشرویهای نیز (که از جانب علی محمد، عنوان «باب الباب» گرفته بود) علی محمد شیرازی را فردی فراتر از «باب» و نایب خاص امام عصر (عج) نمیانگاشت و در واقع، آن همه جان بازیهای دلیرانهی وی و یارانش در برابر قوای دولتی در قلعهی شیخ طبرسی مازندران (که بابیان و بهائیان، بدان افتخار میکنند و برای «مظلوم نمایی» و مهمتر از آن، برای اثبات «حقانیت! دین تراشیها»ی خود از آن، بهره وافر میبرند) نه در راه مسلک بابیت (به معنای آیینی «جدا از اسلام و در تقابل با آن»)، بلکه در راه امام زمان، معهود شیعیان (حضرت حجه ابنالحسن العسکری (عج الله تعالی فرجه الشریف))، انجام شد و علی محمد شیرازی در این میان، فقط به عنوان «نایب خاص» آن حضرت مطرح بود و نه چیزی بیشتر.
ث-میرزا یحیی دولت آبادی، کسی است که یحیی صبح ازل (برادر و رقیب سرسخت حسینعلی بهاء، و جانشین رسمی باب) وی را به جانشینی خود و ریاست بر بابیان (شاخهی ازلی) برگزید. اما به گزارش شاهدان عینی، یحیی دولتآبادی از بابیت برگشت و ازلیان را به متابعت از آیین شیعیان فراخواند و با این کار، در واقع، بر پیشانی فرقهی ازلی، مهر بطلان و پایان زد. دولت آبادی طی مقالهای در روزنامهی فارسی زبان چهرهنما (چاپ مصر) نیز از آیین باب تبری جست و به قول عباس افندی (پیشوای بهائیان) خود را «عاری و بری» از علی محمد باب شمرد. (44)
5.سخنان شنیدنی میرزا ابوالفضل گلپایگانی مبلغ سرشناس بهائیت
اکنون میرزا ابوالفضل گلپایگانی را به شما میشناسانم: او در تهران با بهائیان دمساز شد و پس از آن گرفتار گشت . پرسش و پاسخ زیر در روزگاری که شادروان کامران میرزا وزیر جنگ و فرمانروای تهران بود «نظمیه» به دست یاری میرزا حسنخان مستنطق و دست نوشتهی میرزا مهدی منشی به جا مانده است. پس از رهائی از زندان میرزا ابوالفضل به عشق آباد و سمرقند و بخارا رفت و در سال 1273 خورشیدی به عکا رفت و در آنجا ماندنی شد و پس از چندی در مصر جایگزین گشت و در آنجا بود تا در گذشت و دربارهی کیش بابی و بهائی به زبان تازی و فارسی دفترها پرداخت و سرانجام از این گروه دلسرد شد و سالها خاموشی برگزید و کارهایش به پایان نرسید. البته کسی از اعلام بیزاری او به طور علنی مطلبی نگفته است .
پاسخ و پرسش میرزا ابوالفضل گلپایگانی در زندان
«س - پدر شما کی است؟ ج - میرزا محمدرضا مجتهد.
س - شما تحصیل کردهاید یا خیر؟ ج - بلی حکمت و کلام را دیدهام. فقه و اصول را خواندهام. در اصفهان تحصیل میکردم.
س - مدت مکث شما در اصفهان چقدر بود؟ ج - تقریبا سه سال.
س - چند وقت است که در تهران میباشی؟ ج - در اول ماه مبارک 1290 وارد دارالخلافه شدهام.
س - باعث آمدن شما به طهران چه بود؟ ج - بعضی تعدیات در گلپایگان احتشام الملک کرده بود آمدیم در تهران که مطالبه طلبی که از او داشتیم بکنیم.
س - از گلپایگان یکسره به طهران آمدید یا به اصفهان رفتید و از آنجا به تهران آمدید؟ ج - از گلپایگان یکسره به طهران آمدم.
س - عیال دارید؟ ج - خیر.
س - در این مدت ده سال که در تهران هستید چه کسب داشتید؟ ج - تقریبا سه سال در مدرسه حکیم هاشم که معروف به مدرسه مادرشاه باشد ، تحصیل میکردم به نوع طلبگی امرم میگذشت . بعد از آن آقا محمدهادی نامی صحاف از طایفه بابیه از اصفهان آمده بود به عکا برود با بنده آشنایی پیدا نمود . بنده را بدین بابیه دعوت کرد . به توسط او با بعضی از علماء و فضلاء طایفه بابیه گفتگو کردم . دراین اثنا بنده را حضرت والا احضار فرمودند و این احضار در نود و سه واقع شد. چون یکی از این طایفه به عرض در حق بنده شهادت داد امر مشتبه شد؛ بنده را حکم به حبس فرمودند. شش ماه حسب الامر اعلیحضرت اقدس شهریاری محبوس بودم با یازده نفر دیگر. بعضی مقر بودند و بعضی منکر. پس از شش ماه به مرحمتی قبلهی عالم مرخص شدم. بعد از مرخصی به واسطه این که اهل اسلام و آشنایان سابق از معاشرت بنده اجتناب داشتند ناچار با بعضی از طایفه بابیه معاشر بودم تا کنون که به همان حالت باقی هستم.
س - در این مدت که با اینها معاشر بودید چه حرف تازهای زدند که شما را در تردید انداختند؟ ج - حرف تازهی اینها مشهور است آنچه لازمهی گفتگو بوده است با اینها کردهام . آنها حرفی که میزنند، میگویند: قائم موعود ظهور کرده و او میرزا علی محمد شیرازی است. در تبریز کشته شد و من به ادله و براهین رد میکردم و میگفتم که قائم موعود محمد بن حسن علیه االسلام است که پیغمبر ما به ما خبر داده است. چه دخلی به میرزا علی محمد شیرازی دارد که بیاید همچو دعوی کند.
س - آنها چه دلیلی بر رد قول شما اقامه کردهاند؟ ج - آنها میگفتند: همچنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمود: من عیسی و موسی و حضرت یحیی هستم . این هم آمد و گفت : من محمد بن حسن هستم و در کتابش هم نوشته است.
س - حضرت که میفرمود: «من عیسی و موسی و یحیی هستم» بر صدق قول خود معجزات آنها را ظاهر میکرد. از قبیل مرده زنده کردن و انداختن بیل و مار شدن. آنها چه جواب میدادند و چه میکردند. ج - آنها جواب میدادند که اولا حجه اعظم کتاب است. ثانیا او دارای این معجزات بود.
س - کی دید؟ ج - بنده نه میرزا علی محمد را دیدم و نه عکا رفتهام که میرزا حسینعلی را ببینم . تشخیص این مطلب موقوف به فرمان دولت است.
س - شما در این مدت به عقاید شریعت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی بودید یا خیر؟ ج - تا کنون که باقی هستم.
س - یکی از عقاید متشرعین این است که اگر کسی بیاید و بر ضد شریعت یا بر طبق شریعت دعوی بکند و نتواند او را به دلایل و برهان و خرق عادت و کشف کرامت بر همه کس معلوم بدارد ،همچو کسی کافر است؟ ج - بدون گفتگو این حرف صحیح است.
س - بر شما که در این مدت به اقرار خودت حقیقت اینها معلوم نشده چگونه معاشر بودی و حال آنکه معاشر بودن با اینها به قانون شرع حرام است؟ ج - در صورت الجاء بود معاشرت با اینها.
س - بطلان اینها را دراین مدت فهمیدید با تردیدی دارید؟ ج - تردید ندارم. ولی اگر روبروی اینها بخواهید این کلمه را بگویم، به حکم تقیه نخواهم گفت.
س - آنچه بر خودت معلوم شده از قرار این تقریری که میکنی پس اینها باطلاند، تو به چه جهت پیروی کرده معاشرت مینمائی؟ ج - بلی عرض کردم اصل معاشرت بنده از راه الجاء بوده، برای حفظ نفس که ناچار یک طلبه فقیر با دو طایفه بزرگ نمیتواند معاندت کرد.
س - اگر تو تبری کنی و داخل در اثنی عشری باشی و از بابیه کناره کنی، البته در پناه خواهی بود و بیشتر از اذیت محفوظ میشوی. ج - معلوم است در صورت اطمینان به آنچه فرمودید، من از صمیم قلب تبری خواهم کرد.
س - در اینجا کسی نیست و حال این که این استنطاق سند خواهد شد اگر قبلا داخل نیستی تبری میکنی؟ ج - خدا لعنت کند رئیس و مرئوس اینها را؛ همان است که عرض کردم در صورت اطمینان.
س - اگر فی الحقیقه این گفتگو را از روی تقیه میکنی و مذهب بابی داری، نترس و بگو. زیرا که از این بابت شما را نخواهند کشت و ممکن است یک حدی را برای شما قرار بدهند، مثل سایر ملل که هر یک ، یک محله دارند در آنجا ساکن باشید و کسی هم به کار شما کاری نداشته باشد؟ ج - چون وثوق به عدالت دولت دارم بدون تقیه عرض کردم تکلیف دولت با دیگران دخلی به بنده ندارد.» «محل امضاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی پسر حاجی محمدرضا مجتهد» (45)
ودر پایان
افراد بسیار زیاد دیگری نیز (مانند خانم مهناز رئوفی نویسنده کتاب سایه شوم – آقای مسیح الله رحمانی نویسنده کتاب راه راست – بانو قدس ایران نویسنده کتاب بارقه حقیقت – آقای میرزا حسن نیکو نویسنده کتاب فلسفه نیکو – آقای صالح مراغه ای نویسنده کتاب ایقاظ ) هستند که از این آیین تبری جسته و به دین مقدس اسلام گرویدند که ذکر احوالات آنها از حوصله این پژوهش خارج است .
والسلام علیکم و رحمه و برکاته
امیر چراغی – مهر ماه 1389 – اصفهان
دارالحکمه باقر العلوم (علیه السلام)
پی نوشت ها :
1. کتاب قائم آل محمد (علیه السلام)نجات بخش انسانها - ص 261به نقل از کتاب مطالع الانوار - ص59
2. قائم آل محمد (علیه السلام) نجات بخش انسانها – ص 260
3 . تاریخ جامع بهائیت – ص250
4. ماجرای آشوب یزد و نیریز را یکی از گروندگان باب به نام « سید یحیی دارابی » بوجود آمده بود و بالاخره در نیریز کشته شد،در کتاب جمال ابهی صفحه 97و همچنین ماجرای محمد علی حجت در زنجان را در صقحه 95 آن کتاب مطالعه کنید. کتاب بابی گری و بهایی گری – ص63
5. کتاب بابی گری و بهایی گری – ص62
6. محقق
7. سایه رو شن های بهائیت در ایران – ص83
8. بابی گری و یهایی گری – ص71
9. شوقی افندی ، قرن بدیع ،جلد سوم ،ص 299 به نقل از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران – ص85
10. خطرات انحطاط و سقوط – پیام پدر – ص354 و ص355
11. عبدالبهاء،خطابات مبارکه جلد 1 ،چاپ مصر – ص32 به نقل از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران ص88
12. نورالدین مدرسی چهاردهی ،چگونه بهائیت پدید آمد،چاپ و انشارات آفرینش ،چاپ دوم، تابستان 1369 به نقل از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران – ص88
13. بابی گری و بهاییی گری – ص 72 و ص73
14. تبار شناسی بهائیت- بیشتر مطالب مربوط به عباس افندی از کتاب سایه روشن های بهائیت در ایران از صفحه 83 تا صفحه 95 گرفته شده است
15. سایه روشن های بهائیت در اییران – ص96 و بابی گری و بهایی گری – ص74
16. تبار شناسی بهائیت
17. همه مطالب مربوط به بیت العدل از کتاب انشعاب در بهائیت صفحه 145 به بعد گرد آوری شده است البته با کمی جابجایی
18. راه راست چرا از بهائیت برگشتم – ص108
19. راه راست چرا از بهائیت برگشتم – ص109
20. چرا مسلمان شدم ، سخنی با بهائیان – ص26
21. چرا مسلمان شدم ، سخنی با بهائیان – ص25
22. . صاحب الزمان (علیه السلام) و مخالفان – ص70 و بهائیت آنگونه که هست «توبه نامه باب» -خاطرات صبحی ص 140
23. چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص15
24. چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص6
25 چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص24
26. چرا مسلمان شدم –سخنی با بهائیان – ص7
27.چرا مسلمان شدم – سخنی با بهائیان – ص 8
28. سیری در کتابهای بهائیان – ص 20
29. سیری در کتابهای بهائیان – ص 23
30. تاریخچه پیدایش باب
31. شگفتی در چیست؟ - ص 62
32. خاطرات انحطاط و سقوط – ص 95
33. خاطرات صبحی و تاریخ بابیگری و بهاییگری – ص 79
34. خاطرات صبحی و تاریخ بابیگری و بهاییگری – ص 8
35. خاطرات انحطاط و سقوط – ص118
36. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بهایی از بهائیت
37. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بهایی از بهائیت
38. سوره مومنون آیات 99 و 100
39. سوره مومنون آیه 100
40. سوره غافر آیه 60
41. سوره زمر آیه 53
42. سوره زمر آیه 53
43. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بهایی از بهائیت
44. آنان که به دامن اسلام باز گشتند ذیل مطلب باز گشت نخبگان بابی و ازلی از بابیت
45. کتاب پیام پدر – ص204
منابع
کتابها :
1.صبحی مهتدی، فضل الله : پیام پدر ، چاپ چهارم ، ناشرامیر کبیر، محل چاپ: تهران ، 268صفحه قطع: رقعی ،تاریخ1357هـ.ش
2.افراسیابی، بهرام ، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی) ، چاپ: پنجم ، ناشر: سخن ، محل چاپ: تهران ، زبان: فارسی ، 791 صفحه
3.رئوفی، مهناز ، چرا مسلمان شدم (سخنی با بهائیان) ، چاپ: اول ، ناشر: نور علم ، محل چاپ: همدان ، زبان: فارسی ،105صفحه ، تاریخ: 1378هـ.ش
4.مهتدی صبحی کاتب عبدالبهاء، فضل الله ، خاطرات انحطاط و سقوط ، به اهتمام: مستوفیان، علی امیر ، چاپ: اول ، ناشر: علم ، محل چاپ: تهران ،456 صفحه ، تاریخ: 1384
5.مهتدی، فضل الله ، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری ، چاپ: پنجم ، ناشر: دار التبلیغ الإسلامی ، محل چاپ: قم ، زبان: عربی ،332 صفحه ، تاریخ:1354هـ.ش ، به ضمیمه ، عنوان:[سرگذشتنامه مؤلف] ، نویسنده: خسروشاهی، سید هادی ، صفحه: 3-22
6.رحمانی، مسیح الله: راه راست؛ چرا از بهائیت برگشتم؟ ،2 جلد ، چاپ: خراسان
7.سلطانزاده، رضا: سیری در کتابهای بهائیان ، عنوان فرعی: خداپرستی در بهائیت ، چاپ: دوم ، ناشر: دار الکتب الإسلامیة ، محل چاپ: تهران ،170 صفحه
8.صالحی آذری، محمد: شگفتی در چیست؟ ، چاپ: دوم ، ناشر: خراسان ، محل چاپ: مشهد ،72 صفحه ، تاریخ: 1349هـ.ش
9.احمدی کرمانشاهی، ذکرالله: قائم آل محمد، نجاتبخش انسانها ، چاپ: دوم ، ناشر: خزر ، محل چاپ: تهران ،260 صفحه ، تاریخ: 1336هـ.ش
10.دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان نیمه پنهان 25: سایه روشن های بهائیت در ایران ، چاپ: اول ، ناشر: کیهان ،184 صفحه ، تاریخ: دی 1385ه.ش
11.رائین، اسماعیل: انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی ، ناشر: مؤسسه تحقیقی رائین ، زبان: فارسی و انگلیسی ، 375 صفحه ، تاریخ: 1357هـ.ش
12.محمدی اشتهاردی، محمد: بابیگری و بهاییگری (مولود مدعیان دروغین نیابت خاص از امام زمان) ، چاپ: اول ، ناشر: کتاب آشنا ، محل چاپ: قم ، 207 صفحه ، تاریخ:1379هـ.ش
13.سلطانزاده، رضا: سیری در کتابهای بهائیان ، عنوان فرعی: خداپرستی در بهائیت ، چاپ: دوم ، ناشر: دار الکتب الإسلامیة ، محل چاپ: تهران ،170 صفحه ،
14.دلخوشنواز، هاشم: صاحب زمان و مخالفان ، ناشر: رشیدی ، محل چاپ: تهران ،136 صفحه
مقالات
15.آنان که به دامن اسلام برگشتند ، پدیدآورنده: مظاهری، ابوذر ، برگرفته از: مجله زمانه / چاپ دوم / سال ششم / شماره 61 / ص 65-71 / مهر 1386
16.بهائیت آن گونه که هست / مؤسسه جام جم / چاپ اول / 1387
17.تاریخچه پیدایش باب و بهائیت ، پدیدآورنده: بورونی، علی
18.تبارشناسی بهائیت ، برگرفته از: مرکز مطالعات فرهنگی سیاسی
/ج