ماهان شبکه ایرانیان

نفس و انسان‏شناسى از منظر فاضلین نراقى(۲)

درباره‏ى این که نفس چیست و چه نوع ارتباطى با بدن دارد، چهار دیدگاه وجود دارد: ۱- نفس «جسمانیة الحدوث و جسمانیة البقاء» است; یعنى نفس یا روح انسانى با پیدایش بدن شکل مى‏گیرد و با مرگ بدن هم زندگى‏اش پایان مى‏یابد و نیست و نابود مى‏شود

نفس و انسان‏شناسى از منظر فاضلین نراقى(2)
درباره‏ى این که نفس چیست و چه نوع ارتباطى با بدن دارد، چهار دیدگاه وجود دارد:
1- نفس «جسمانیة الحدوث و جسمانیة البقاء» است; یعنى نفس یا روح انسانى با پیدایش بدن شکل مى‏گیرد و با مرگ بدن هم زندگى‏اش پایان مى‏یابد و نیست و نابود مى‏شود. به دیگر سخن: روح چیزى جز بدن، حالات و بازتاب‏هاى آن نیست.
این قول به «جالینوس طبیب‏» منتسب است. و تمامى کسانى که ماتریالیستى مى‏اندیشند، همین نظر را پسندیده‏اند.
لیکن پیروان مکتب انبیا، از جمله مسلمانان این دیدگاه را مردود مى‏شمارند، چرا که اعتقاد به معاد و زندگى پس از مرگ در دایره‏ى حد نصاب ایمان در ادیان آسمانى قرار دارد.
2- نفس «روحانیة الحدوث و جسمانیة البقاء» است; یعنى روح قبل از پیدایش بدن وجود داشته است، و با مرگ بدن زندگى‏اش به پایان مى‏رسد.
این دیدگاه به طایفه‏اى از تناسخیه منسوب شده است. وقتى که تناسخ، با دلیل، باطل گردیده بطلان این نظریه هم در پى آن است.
3- نفس «روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است; یعنى نفس از نظر حدوث و پیدایش، پیش از تکون بدن وجود داشت; سپس به بدن تعلق گرفت. و با مرگ بدن، تعلق او به بدن گسیخته مى‏شود، انگار که از زندان تن رهایى مى‏یابد. این شعر گویاى این دیدگاه است:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک ***چند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم و یا:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود*** آدم آورد بدین دیر خراب آبادم
بسیارى از حکماى اسلامى، به ویژه پیروان فلسفه‏ى اشراق و عرفا این دیدگاه را پذیرفته‏اند. (54)
4- نفس «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است; یعنى نفس از نظر حدوث و پیدایش وابسته به بدن است و با حرکت استکمالى بدن محقق مى‏شود. براى حدوث و فعل، احتیاج به بستر جسمانى دارد، سپس بر اثر حرکت جوهرى و سیر کمالى بدن، همانند میوه‏اى که از درخت جدا مى‏شود و مستقل به حیات خویش ادامه مى‏دهد، از بدن مستقل مى‏شود، که این استقلال با مرگ بدن به دست مى‏آید.
بنابراین، مى‏توان گفت که نفس، محصول تکامل عالى ماده است و سپس در سیر تکاملى خویش لطیف‏تر و مجردتر مى‏شود، همانند میوه‏اى که در پروسه‏ى رشد خویش به درخت تعلق دارد و بعد از رسیدن، از درخت مستقل و جدا مى‏شود و بدون آن به زندگى خویش ادامه مى‏دهد. نفس آدمى نیز چنین است، در پیدایش و تکامل به بستر جسمانى نیازمند است و بعد از تلطیف و تعالى در تجرد، با قطع علاقه از بدن به زندگى خویش ادامه مى‏دهد.
پیروان «حکمت مشاء» این دیدگاه را در بحث روح پذیرفته‏اند. (55)
«صدر المتالهین شیرازى‏» که با بهره‏گیرى از حرکت جوهرى کوشید تا این دیدگاه را به خوبى مدلل نماید. در این باره مى‏نویسد:
«فالحق ان النفس الانسانیة جسمانیة الحدوث والتصرف وروحانیة البقاء والتعقل، فتصرفها فی الاجسام جسمانی وتعلقها لذاتها و ذوات جاعلها روحانی‏» (56) .
دیدگاه فاضل نراقى: ملا احمد نراقى، با صراحت، یکى از این دو دیدگاه اخیر را - که مورد پذیرش دانشیان مسلمان است - بیان نکرده است; لیکن از حیث دلالت ملازمه، با دقت در برخى از تعبیرات ایشان در باب ارتباط بین نفس و بدن مى‏توان گفت که نام برده دیدگاه سوم - روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء - را پسندیده است; یا به عبارت دیگر، کلام ایشان با «روحانیة الحدوث‏» بودن نفس بیش‏تر هم خوانى دارد.
کلام فاضل نراقى در معراج السعادة چنین است:
«بدان که حقیقت آدمى و آن چه به سبب آن بر سایر حیوانات ترجیح دارد، همان «نفس‏» است که از جنس ملایکه مقدسه است. و بدن امرى است عاریت و حکم مرکب از براى نفس دارد که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلى و موطن حقیقى به این دنیا آمده [ است] ; تا از براى خود تجارتى کند و سودى اندوزد و خود را با انواع کمالات بیاراید و اکتساب صفات حمیده و اخلاق پسندیده نماید و باز مراجعت‏به وطن اصلى خود نماید» . (57)
از این که فاضل نراقى رابطه‏ى بین نفس و بدن را رابطه‏ى راکب و مرکوب معرفى کرده است و بدن را امرى عاریتى معرفى کرده است، مى‏توان گفت که ایشان در باب نفس به «روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء» اعتقاد پیدا کرده; مگر آن که گفته شود این گونه تعبیرات و تشبیهات به عنوان تقریب به ذهن است، این‏ها جنبه‏ى خطابى دارد نه برهانى. هم چنان که «علامه حسن زاده‏» نیز در این باره چنین تقریر کرده است: «این انسان صاحب نفس و بدن یک شخص است و ترکیب آن دو ترکیب انضمامى چون ترکیب بیاض و جدار نیست که در واقع دیوار و سفیدى از یک دیگر ممتازاند; اگر چه سفیدى عارض بر دیوار است و قائم به او است، بلکه یک نحو ترکیب اتحادى نفس با بدن دارد که یک هویت و شخصیت است و همه‏ى افعال صادره از او به یک هویت انتساب دارد.
بنابراین، آن چه که در سر زبان‏ها رایج است و حتى در کتاب‏ها هم آورده‏اند که جان مرغ است و تن قفس یا لانه، و یا این که نسبت نفس به بدن چون نسبت ربان به سفینه است; یعنى نسبت ناخدا به کشتى است، و یا «نفس‏» سوار است و «بدن‏» سوارى و یا «نفس‏» ملک است و «بدن‏» مملکت، و از این گونه تعبیرات و تشبیهات همه‏ى این‏ها خطابى است، نه برهانى; زیرا که هر یک از مرغ و لانه، و ناخدا و کشتى و سوار و سوارى، و ملک و کشور از دیگر ممتازاند و اضافه بین دو امر جداى از یک دیگر است و هر یک را یک شخصیت و هویت است; ولى نفس و بدن دو امر جداى از هم نیستند و دانستى که یک شخصیت و هویت است‏» . (58)
ایشان به جاى واژه‏ى راکب و مرکوب، واژه‏ى گل و عطر گل را در ارتباط بین نفس و بدن به کار برده، مى‏گوید: «روح یک موجود مستقلى است غیر از جسم و جسمانیات و از عالم امر است. نمى‏شود گفت در کدام مکان قرار گرفته و به چه شکل و ترکیب است. ممکن است‏به بدن متعلق باشد و ممکن است از بدن خارج شود و بیرون بدن باز موجود است; مانند عطر مشک و بوى گلاب یا گل که مدتى بعد از مشک و گل در اطاق مى‏ماند. با این که گل پوسیده و پژمرده یا پرپر شده و پراکنده مى‏گردد، بوى آن هست و نمى‏توان گفت این بو در کجاى اطاق است و شبیه به روشنى چراغ نیست که بعد از تمام شدن نفت‏به کلى روشنایى تمام شود» . (59)
در روایتى منسوب به امام على علیه السلام آمده است که حضرت رابطه‏ى بین نفس و بدن را همانند رابطه‏ى بین لفظ و معنا بیان نمود: «نقل عن امیر المؤمنین علیه السلام انه قال: الروح فی الجسد کالمعنى فی اللفظ‏» . (60)

تجرد نفس
 

اگر چه برخى از متکلمان، اهل حدیث و اخبارى به تجرد نفس اعتقادى ندارند; لیکن قاطبه‏ى حکماى اسلامى به آن معتقداند و آن را با برهان‏هاى متعدد و قوى ثابت و مبرهن نموده‏اند.
از آن دسته افرادى که به تجرد نفس باورمند شده و آن را مدلل و مبرهن نموده است، فاضل نراقى مولى محمد مهدى نراقى است. ایشان در کتاب پر ارزش «جامع السعادات‏» شش دلیل براى تجرد و غیر جسمانى بودن نفس متذکر شده است. یکى از آن‏ها دلایلى است که پیش از ایشان «ابو على مسکویه‏» در کتاب «طهارة الاعراق‏» با شرح و بسط بیش‏ترى بیان داشته است.
علامه‏ى نراقى مى‏نویسد: از جمله‏ى دلایل تجرد روح این است که:
1- هیچ جسمى صور و اشکال متعدد نمى‏پذیرد; زیرا در جسم، هر صورت یا شکلى با آمدن صورت و شکل تازه از میان مى‏رود تا جاى خود را به آن صورت جدید بسپارد; اما نفس، صور متعدد و مختلف، اعم از محسوسات و معقولات، را مى‏پذیرد، بى آن که با آمدن یکى، دیگرى زایل شود. بلکه هر گاه صورتى را پذیرفت استعداد و نیروى بیش‏ترى براى قبول صورت دیگر پیدا مى‏کند; و به همین دلیل با ورزش‏ها و ممارست‏هاى فکرى و بسیار اندیشیدن و نظر کردن، قوه‏ى ادراک اشیا و امور بیش‏تر مى‏شود. پس ابت‏شد که نفس از نوع جسمانى نیست.
2- اختیار کردن ابعاد سه گانه براى جسم جز با این راه که داراى طول و عرض و عمق باشد، قابل تصور نیست و حصول رنگ‏ها و طعم‏ها و بوها براى جسم جز این که داراى رنگ و طعم و بو شود، متصور نیست; لیکن همه‏ى این‏ها را نفس و قوه‏ى واهمه ادراک مى‏کند، بدون این که داراى طول و عرض و عمق و رنگ و طعم و بو گردد; و نیز حصول بعضى از این عوارض براى جسم مانع حصول ضد و مقابل آن است; و حال آن که حصول این‏ها در نفس مانعى ندارد، بلکه در آن واحد همه‏ى آن‏ها را یک سان ادراک مى‏کند. (61)
3- ما مشاهده مى‏کنیم که افعال و آثار بدن و قواى آن به تدریج ضعیف و ناتوان مى‏شوند، و حال آن که نفس در ادراکات و صفات خود نیرومندتر و تواناتر مى‏شود، و این امر در سن کهولت قابل رؤیت است‏یا به عکس در سن جوانى بدن و قواى جسمانى در افعال خود نیرومند و فعال است، لیکن نفس و قواى ادراکى آن ضعیف است; پس اگر نفس، جسم یا جسمانى بود، باید در ضعف و قوت تابع بدن و امور بدنى باشد ... . (62)

بقاء و جاودانگى نفس
 

آیا نفس مجرد بعد از نابودى بدن به زندگى خود ادامه مى‏دهد، یا این که با فناى بدن او هم از میان مى‏رود؟ ملا محمد مهدى نراقى با اعتقاد به مجرد بودن نفس، بقاى آن را قطعى مى‏داند، و در پى استدلال و مدلل نمودن این بخش از بحث‏بر نمى‏آید، تنها به این جمله بسنده مى‏کند:
«اما مساله‏ى دیگر; یعنى بقا و فنا ناپذیرى نفس بعد از مفارقت از بدن، پس از اثبات تجرد آن روشن است، به این دلیل که موجود مجرد فساد و تباهى نمى‏پذیرد» . (63)
لیکن خلف صالحش، ملا احمد نراقى در «معراج السعادة‏» متعرض بحث تجرد نفس نمى‏شود، به جاى آن به بحث‏بقاى نفس بعد از فناى بدن مى‏پردازد. ایشان در این بحث از روش فلسفى و برهان عقلى مدد نمى‏گیرد; بلکه به جاى آن از روش ره یافت‏هاى نقلى وحیانى استفاده مى‏کند و مى‏نویسد:
«و بدان که بدن امرى است فانى و بى بقا که بعد از مردن از هم ریخته مى‏شود و اجزاى آن از یک دیگر متفرق مى‏گردد و خراب مى‏شود. تا باز وقتى که به امر پروردگار - تعالى شانه - اجزاى آن مجتمع مى‏شود و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود. اما نفس امرى است‏باقى که اصلا و مطلقا از براى او فنایى نیست و بعد از مفارقت او از این بدن و خرابى تن از براى او خرابى و فنایى نخواهد بود و از این [جهت ] است که خداوند - سبحانه - مى‏فرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون‏» (64) .
دیگر مى‏فرماید: «ارجعی الى ربک‏» (65) ; یعنى اى نفس رجوع و بازگشت کن به نزد پروردگارت هم چنان که در اول از نزد او - سبحانه - آمدى.
و نیز این است که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم در روز بدر به شهدا ندا مى‏فرمود (66) : «هل وجدتم ما وعد ربکم حقا» ... اصحاب عرض کردند: یا رسول الله اینان مرده‏اند چگونه آوازشان مى‏دهى؟ حضرت فرمود: «انهم اسمع منکم‏» (67) ایشان از شما شنواتراند و فهم و ادراک ایشان، حال از شما بیش‏تر است و ظاهر است که شنیدن ایشان در آن وقت نه با آن بدنى بود که در صحراى بدر افتاده بودند; بلکه با همان نفس مجرده‏ى باقیه بود» . (68)
در این چند سطر مذکور فاضل نراقى براى بقاى نفس بعد از فناى بدن به دو آیه تمسک نمود دلالت آیه‏ى اول براى اثبات مدعا تمام است; چرا که آیه مربوط به حیات برزخى روح است، یعنى روح آدمى بعد از مفارقت از بدن به حیات خویش ادامه مى‏دهد و باقى است. و شهیدان در عالم برزخ در جوار قرب خداوندى روزى مى‏خورند. و آیه در ادامه مى‏گوید که شهیدان به هم رزمانشان بشارت مى‏دهند که از کشته شدن بیم نداشته باشید; چرا که ما با شهید شدن به حیات خویش بهتر از قبل ادامه مى‏دهیم.
دلالت‏ حدیث نبوى هم براى بقاى نفس دلیل خوبى است. اما دلالت آیه‏ى «ارجعی الى ربک‏» چون که مربوط به روز قیامت است، قابل مناقشه است. ممکن است کسى بگوید که روح آدمى بعد از مرگ بدن تا روز قیامت از حیات منقطع مى‏شود و در روز یامت‏به حیات مجدد نایل مى‏گردد. این آیه این ادعا را باطل نمى‏کند.

لذت و الم نفس
 

بعد از شناخت تجرد نفس و بعد از آن که دانستیم نفس بعد از جدا شدن از بدن باقى و جاودانه است، اینک سخن در این خواهد بود که آیا نفس بعد از جدایى از بدن لذت و الم دارد یا نه؟ و اگر لذت و الم دارد، هر یک از این دو وابسته به چه چیزى هستند؟
فاضلین نراقى در دو کتاب پر ارزش «جامع السعادات‏» و «معراج السعادة‏» به این بحث پرداخته‏اند. «ملا محمد مهدى نراقى‏» در جامع السعادات مى‏گوید: «نفس بعد از مفارقت از بدن از لذت و الم بهره‏مند است. لذتش به این است که قبل از مفارقت‏با دو بال اندیشه‏ى راستین و کردار شایسته پرواز مى‏کند و به کمال انسانى نایل مى‏گردد; و الم و عذابش به این است که به جاى تلاش براى رسیدن به تعالى و کمال انسانیت، به پلیدى‏ها روى مى‏آورد. لذتش در پرتو فضایل اخلاقى و عذابش وابسته به رذایل اخلاقى است، ایشان مى‏گوید:
«نفس [بعد از جدایى از بدن] یا در لذت و نعمت همیشگى یا در عذاب و درد جاوید خواهد بود. و التذاذ نفس بسته به این است که به کمال در خور خود نایل شده باشد، و چون نفس دو قوه‏ى نظرى و عملى دارد، کمال قوه‏ى نظرى احاطه به حقایق موجودات و مراتب آن‏ها و آگاهى به جزئیات نامتناهى از طریق ادراک کلیات آن‏ها است. و پیش رفت و ترقى نفس به وسیله‏ى معرفت مطلوب حقیقى و غایت کل [هستى ] حاصل مى‏شود، تا این که به مقام توحید برسد و از وسوسه‏هاى شیطان رها گردد و قلبش به نور عرفان روشنى و آرامش یابد این مرتبه‏ى کمال همان «حکمت نظرى‏» است. و کمال قوه‏ى عملى تخلیه و پاک سازى آن است از رذایل و صفات پست و آراستن آن به اخلاق پسندیده و سپس پیش رفت‏به سوى تطهیر و تزکیه‏ى درون و خالى کردن باطن از غیر خداى سبحان. و این کمال همان «حکمت عملى‏» است‏» . (69)
فرزند صالحش «ملا احمد نراقى‏» در معراج السعادة، همین سخن را از زاویه‏اى دیگر مورد بحث قرار داده است; لیکن بحثى که ایشان از لذت و الم نفس بیان کرده است از یک نظر گسترده‏تر هست; چون که ایشان بحث را به نشئه‏ى عالم برزخ و بعد از مفارقت روح از بدن منحصر نکرده است. عبارت ایشان چنین است:
«چون که دانستى که آدمى را روحى و بدنى است که هر کسى مرکب است از این دو، بدان که هر یک از این دو جزء را المى و لذتى و راحتى و مرضى و صحتى است. و آلام و محنت‏هاى بدن عبارت است از امراض و بیمارى‏ها که عارض بدن مى‏گردد. و جسم را لاغر و نحیف مى‏کند و او را از درک لذات جسمانیه باز مى‏دارد... و آلام و بیمارى‏هاى روح عبارت است از اخلاق ذمیمه و صفات رذیله که موجب هلاکت و بدبختى روح است و باز مى‏دارد او را از درک لذات روحانیه و رسیدن به سعادت ابدیه و او را محروم مى‏گرداند از موافقت محرمان خلوت خانه‏ى انس و مجاورت عالم قدس. و صحت و راحت روح عبارت است از اتصاف او به اوصاف قدسیه و ملکات ملکیه که موجب قرب حضرت بارى و باعث نجات و رستگارى است‏» . (70)
ادامه دارد ...

پى‏نوشت‏ها:
 

54) ر.ک: صدر المتالهین شیرازى، اسفار اربعه، ج 8، ص 333.
55) صدر المتالهین، اسفار اربعه، ج‏8، ص 332.
56) همان، ص 347.
57) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 10.
58) معرفت نفس، ج‏1، ص 70.
59) همان، ج‏3، ص 373.
60) شیخ بهایى، کشکول، ص 231، نقل از: حسن‏زاده، معرفت نفس، ص 446.
61) جامع السعادة (ترجمه)، ج 1، ص 34.
62) همان، ص 37.
63) همان، ص 37 و 38.
64) آل عمران (3)، آیه‏ى 169.
65) فجر (89)، آیه‏ى 28.
66) ظاهرا این عبارت سهو است، در روز بدر پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم با کشته‏هاى دشمن سخن مى‏گفت نه با شهداى جنگ بدر.
67) بحار الانوار، ج 6، ص 207.
68) معراج السعادة، ص 10 و 11.
69) جامع السعادات، ج‏1، ص 35، ترجمه، ج‏1، ص 39.
70) معراج السعادة، ص 12.
 

منبع: www.naraqi.com
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان