شرایط اختیار و انتخاب (۲)

قدرت، شرط دوم اختیار و انتخاب (۱)   گفتیم ویژگی آشکار انسان، اختیار اوست که از یک سو به مسئولیت او می انجامد و از سوی دیگر زمینه ی کرامت اکتسابی او را فراهم می‌آورد

شرایط اختیار و انتخاب (2)

قدرت، شرط دوم اختیار و انتخاب (1)
 

گفتیم ویژگی آشکار انسان، اختیار اوست که از یک سو به مسئولیت او می انجامد و از سوی دیگر زمینه ی کرامت اکتسابی او را فراهم می‌آورد. این اختیار بر پایه ی «دانش» و«قدرت» بنا شده است؛ هم شناخت راه برای انتخاب لازم است و هم قدرت برانجام آنچه اختیار کرده است.
درباره ی دانش به اختصار بحث شد. اینک درباره ی قدرت نیز مطالبی بیان می کنیم.
قدرت انسان را از یک دید به چهار قسم می توان بخش کرد:
1.قدرت طبیعی یا فیزیکی: که با به کار گرفتن آنها، انسان می تواند تنها به اتکای نیروی بدنی تصرفاتی در خارج از وجود خود انجام دهد.
2.قدرت تکنیکی: که به کمک ابزارهای صنعتی و با بهره گیری از شناخت قوانین حاکم بر طبیعت، در بخش دیگری از طبیعت تصرف می کند.
3.قدرت اجتماعی: که با بهره گیری از اوضاع اجتماعی و مایه های روانی حاصل می آید و براساس آن از انسان های دیگر استفاده می شود.
4.قدرت متافیزیکی: که از همه ی قدرت های دیگر، متمایز است و از روح و عنصر ماورای طبیعی انسان ناشی می شود و در طبیعت یا غیر طبیعت تأثیراتی می گذارد.

قدرت فیزیکی
 

قدرت فیزیکی انسان، خود برحسب مورد، به سه دسته تقسیم می شود:
الف)قدرت طبیعی که انسان در طبیعت اعمال می کند:
ألم تروا أنّ الله سخّر لکم ما فی السّماوات و ما فی الأرض وأسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنةً (2) (3)؛ «آیا نمی بینید که خداوند هرچه را در آسمان ها و زمین است برای شما مسخر گردانیده و نعمت های پنهان و آشکار خویش را بر شما فرو ریخته است؟»
وبوّأکم فی الأرض تتّخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بیوتاً (4)؛ «خداوند شما را در زمین جایگزین ساخته است تا در سرزمین های هموار آن، خانه های وسیع برگزینید و از (صخره ی) کوه های آن، محل سکونت بتراشید».
این آیه از قول حضرت صالح (ع) و خطاب به قوم ثمود است، اما شامل سایر انسان ها نیز می شود.
وهوالّذی سخّر البحر لتأکلوا منه لحماً طریاً و تستخرجوا منه حلیه تلبسونها (5)؛ «خدا آن کسی است که دریاها را مسخر شما کرده تا از آن گوشت تازه خورید و از آن وسایل زینتی به دست آورید و بر تن کنید».
ب)اعمال نیروی انسان بر جانداران:
والأنعام خلقها لکم فیها دفءٌ و منافع... (6)؛ «وچارپایان را برای شما آفرید. در آنها برایتان گرمای مطلوب و فوایدی است».
لحن آیه توحیدی است؛ یعنی خدا برای شما، چهارپایان را که در آنها گرمی وسودمندی است آفریده است؛ ولی ضمناً انسان با قدرتی که خدا به او داده است از این سودمندی استفاده می کند.
ولکم فیها جمالٌ حین تریحون وحین تسرحون* وتحمل أثقالکم إلی بلدٍ لم تکونوا بالغیه إلاّ بشقّ الأنفس إنّ رَّبّکم لرؤوفٌ رَّحیمٌ* والخیل والبغال والحمیر لترکبوها و زینةً و یخلق ما لاتعلمون (7)؛ «و در آنها زیبایی است، آن گاه که [آنها را] از چراگاه برمی گردانید و هنگامی که به چراگاه می پرید؛ و بارهای سنگین شما را به شهری حمل می کنند که جز با مشقت زیاد، به آن نمی توانستید برسید. همانا خدای شما مهربان و بخشنده است؛ و اسب ها و استرها والاغ ها را آفرید تا برآنها سوار شوید وزینت شما باشد، و چیزهایی می آفریند که نمی دانید».
الله الذّی جعل لکم الأنعام لترکبوا منها ومنها تأکلون (8)؛ «خداست که چهارپایان را برایتان آفرید تا سوار برخی از آنها شوید و از [گوشت برخی از] آنها بخورید».
... وجعل لکم مّن جلود الأنعام بیوتاً تستخفّونها یوم ظعنکم ویوم إقامتکم و من أصوافها و أوبارهاو أشعارها أثاثاً و متاعاً إلی حین (9)؛ «و از پوست حیوانات برایتان خانه هایی فراهم آورد آسان یاب در سفر و حضر، و نیز از پشم و کرک و موی آنها وسایل و کالاهایی بهنگام، [یا: هر یک به هنگام خویش یا: تا هنگامی معیّن] آفرید».
و در آیه ی بعد می فرماید:
...وجعل لکم سرابیل تقیکم الحرّ و سرابیل تقیکم بأسکم (10)؛ «[واز آنها]برایتان تن پوش هایی آفرید که شما را از گرما حفظ می کند، و نیز لباس هایی که شما را از سختی ها حفظ می کند [مانند لباس های جنگی]».
ج)استفاده از سایر انسان ها:
این نوع نیز، تا آنجا که مربوط به قوای بدنی و نیروهای فیزیکی است، در همین قسم دسته بندی می شود. انسان تصرفاتی در انسان های دیگر می کند که گاهی برای بهره گیری، یا برای کمک یا تصرف به زور و ستم است.

قدرت تکنیکی
 

در این نوع، قدرت انسان نه بی واسطه، بلکه با به کارگیری بخشی از طبیعت در بخش دیگر اعمال می شود که می توان آن را به دو بخش تقسیم کرد:
الف)تصرفات به کمک علوم تجربی و عادی که در دسترس همه است:
وسخّر لکم الفلک لتجری فی البحر بأمره (11)؛ «وکشتی را در اختیارتان درآورد تا در دریا به امر خدا جریان یابد».
باید قوانین موجود در طبیعت را کشف کرد تا با کمک آن توانست کشتی چوبی یا فولادی را بر آب راند.
وعلّمناه صنعة لبوسٍ لّکم لتحصنکم مّن بأسکم (12)؛ «زره سازی را به داوود آموختیم تا شما را در جنگ محفوظ سازد».
و نیز آهن را در کف او نرم ساخت (و از روایات استفاده می شود که به صورت اعجاز انجام می داد):
ولقد آتینا داوود منّا فضلاً یا جبال أوّبی معه والطّیر و ألنّا له الحدید (13)؛
«داوود از سوی ما برتری یافت؛ ای کوه ها با او هم نوا شوید و ای پرندگان شما هم، نیز ما آهن را در کف او نرم کردیم».
ب)تصرفات به کمک علوم غیر عادی: در قرآن مسئله ی سحر در موارد بسیاری ذکر و اثرگذاری آن کم و بیش پذیرفته شده است؛ اما اینکه چند نوع است و چگونه تأثیری دارد، روشن نیست. ما نیز ‌آن را تا حدی که قرآن فرموده است، می پذیریم؛ زیرا دلیل قطعی نداریم که آیا تأثیرات آن حقیقی است یا آنکه تصرف درحس و خیال و تأثیر درنفوس است.
از مواردی که مکرر در قرآن آمده، ساحران فرعون است که از قبیل چشم بندی و تأثیر در روان دیگران بود:
سحروا أعین النّاس واسترهبوهم (14)؛ «چشمان مردم را مسحور کردند و آنان را ترساندند».
یخیّل الیه من سخرهم انّها تسعی (15)؛ «از سحر ساحران برایش چنین گمان می شد که [ریسمان هایشان مارهایی هستند که] می جنبند».

قدرت اجتماعی انسان
 

انسان با مایه های فطری که خدا بدو داده است، می تواند در انسان های دیگر تأثیر عادی بگذارد و آنها را به نفع خود به کار گیرد. این نیز دو نوع است: نامطلوب و مطلوب.
مطلوب، یعنی از نوع تعاون و همکاری.
آیات دسته ی اول:
ألم تر إلی الّذی حآجّ ابراهیم فی ربّه أن آتاه الله الملک... (16)؛ «آیا نمی نگری به آن که با ابراهیم درباره ی پروردگارش کلنجار می کرد که خدا به او پادشاهی داده بود».
زبان خدا در قرآن، زبان توحید است و خداوند همه چیز را به خود نسبت می دهد و می فرماید:
به نمرود هم خدا قدرت داده بود (اینجا در مقام بحث از مشروعیت یا عدم مشروعیت آن نیستیم)؛ سپس با زبانی طعن آمیز می فرماید:
نمرود به پاس آنکه خدا به او نعمت پادشاهی داده بود در مقام مُحاجّه با ابراهیم برآمد!
ورفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ لیتّخذ بعضهم بعضاً سخریّاً (17)؛ «برخی را بر برخی دیگر به رتبه ها برتری داده ایم تا یکدیگر را مورد تسخیر قرار دهند».
برخی قدرت بدنی بیشتر، برخی هوش بیشتر، برخی تدبیر بیشتر و... دارند و این به مقتضای حکمت الاهی است و تفاوت ها باعث می شود که به هم نیازمند یا مشتاق گردند و در نتیجه زندگی اجتماعی با همبستگی‌های گوناگون به وجود آید. این شاید اصیل ترین نکته ی جامعه شناسانه است که قرآن بدان اشاره می کند؛ یعنی سرّ پیدایش جامعه همین است که انسان ها به یکدیگر نیاز دارند.

قدرت متافیزیکی
 

قدرت متافیزیکی (فرافیزیکی) دو نوع است:
الف)نفسانی: نیرویی که بر اثر قدرت و قوه ی روح در آدمی پدید می آید؛ مثل کارهایی که مرتاضان می کنند. بدن را به خواست خود در فشار می گذارند تا روح تقویت شود و از قفس تن روزنه ای به چشم اندازهای آن سوتر پیدا کند و بتواندتصرفاتی برخلاف جریان عادی طبیعت انجام دهد. داستان سامری را نیز احتمالاً در این قسم می توان یادآور شد.
ب)الاهی: قرآن سراسر سرشار از موارد اعجاز انبیا واولیای الاهی است. آیات در این زمینه را به حسب مورد می توان به چهار دسته تقسیم کرد:
1.عوامل غیر طبیعی الاهی که به طبیعت تعلق می گیرد؛ مثل تصرف موسی (ع) در عصا که اژدها می شد، یا دمیدن عیسی در گِل که موجب پیدایش پرنده ای زنده می شد؛
2.عوامل غیر طبیعی الاهی که به جانداران تعلق می گیرد؛ مثل تصرفات حضرت سلیمان (ع) در حیوانات؛
3.عوامل غیر طبیعی الاهی که به جن و شیطان تعلق می گیرد؛ باز مثل تصرفات حضرت سلیمان (ع)؛
4.عوامل غیر طبیعی الاهی که به انسان تعلق می گیرد؛ مثل آنکه حضرت عیسی (ع) مرده را زنده می کرد.

آیات نمونه:
 

و رسولاً إلی بنی اسرائیل أنّی قد جئتکم بآیة مّن رَّبّکم أنّی أخلق لکم مّن الطّین کهیئة الطّیر فأنفخ فیه فیکون طیراً بإذن الله و أبرئ الأکمه و الأبرص و أحیی الموتی بإذن الله... (18)؛ «و [فرشتگان به مریم (ع) گفتند که خدا تو را به فرزندی بشارت می دهد که...] پیامبری [فرستاده] به سوی بنی اسرائیل است که به آنان می گوید من نشانه ای از طرف پروردگار شما برایتان آورده ام، من از گِل، چیزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم و با فرمان خدا پرنده می شود، و به اذن خدا کور مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسی] را بهبود می بخشم، و مردگان را زنده می کنم...».
ولسلیمان الرّیح عاصفةً تجری بأمره إلی الأرض الّتی بارکنا فیها وکنّا بکلّ شیءٍ عالمین (19)؛ «و تندبار را مسخر سلیمان ساختیم که به فرمان او به سوی سرزمینی که آن را پربرکت کرده بودیم، جریان می یافت و ما از همه چیز آگاه بوده ایم».

گرایش های انسان، شرط سوم اختیار و انتخاب
 

گفتیم اختیار، مقدماتی دارد؛ چنان که تکلیف و مسئولیت که آن سوی سکه ی اختیار آدمی است نیز، شرایطی دارد. شرایط مسئولیت و مقدمات اختیار در دو امر با هم اشتراک دارند که همان علم و قدرت است و به ‌آنها پرداختیم.
آگاهی و قدرت، هم شرط اختیار است و هم شرط تکلیف، ولی اختیار، مقوّم دیگری نیز دارد که چون وجودش مفروض است، شرط مسئولیت و تکلیف محسوب نمی شود و آن عبارت است از «میل به انجام دادن کار».
به عبارت دیگر، این شرط تکوینی اختیار است، ولی قانوناً آن را شرط به حساب نمی آورند. در تحلیل معرفة النّفسی و روان شناسانه می بینیم که کار ارادی و اختیاری بدون میل تحقق نمی پذیرد. از یک نظر می توان گفت: اصولاً اراده تبلور میل هاست. در انسان کششی فطری به امری وجود دارد و این میل در شرایط ویژه ای شکل می گیرد، تشخص و تعیّن می یابد و به تحقق اراده درنفس منتهی می شود. لذا می توان گفت: اصولاً اراده، تبلور میل فطری است؛ یعنی هیچ گاه اراده ای نمی کنیم مگر اینکه میلی برانگیخته شده باشد. تعریف مشهوری از اراده سر زبان همگان است که نخست فلاسفه و سپس اهل «اصول» آن را گفته اند: اراده، شوق مؤکد است یا شوق مؤکد شرط تحقق اراده است.
یکی از تقسیمات معروف در روان شناسی، میل های باطنی را به چهار دسته تقسیم می کند:
1-غرایز؛ 2.انفعالات؛ 3.عواطف؛ 4.احساسات.
1.غرایز
کشش های مربوط به نیازهای حیاتی که با اندامی از اندام های بدن ارتباط دارد، غریزه نامیده شده است؛ مثل غریزه ی خوردن و آشامیدن که هم نیاز طبیعی انسان را رفع می کند و هم با اندام گوارشی مرتبط است، یا غریزه ی جنسی که بقای نسل را تضمین می کند و با دستگاه تناسی ارتباط دارد.
2.عواطف
عواطف، میل هایی است که در رابطه با انسان دیگر جلوه می یابد؛ مثل عاطفه ی والدین به فرزند و برعکس، یا کشش های گوناگون ما نسبت به انسان های دیگر. هرچه روابط اجتماعی، طبیعی یا معنوی بیشتر باشد، عاطفه قوی‌تر می شود؛ مثلاً در رابطه ی والدین با فرزند، چون پشتوانه ای طبیعی دارد، عاطفه قوی‌تر است و رابطه ی معلم و متعلم پشتوانه ای معنوی دارد.
3.انفعالات
انفعالات یا کشش های منفی، مقابل عواطف و عکس آن است؛ یعنی حالتی روانی است که براساس آن، انسان به علت احساس ضرر یا ناخوشایندی، از کسی فرار یا او را طرد کند. نفرت،خشم، کینه و امثال آن، جزو انفعالات محسوب می شوند.
4.احساسات
طبق برخی اصطلاحات، احساسات حالت هایی است که از سه مورد مذکور قبلی، شدیدتر و تنها به انسان اختصاص دارد. آن سه مورد قبل کم و بیش در حیوانات نیز موجود است، ولی احساسات ویژه ی انسان است؛ مثل احساس تعجب، احساس استحسان، احساس تجلیل، احساس عشق و... تا برسد به احساس پرستش.

ترکیب میل‌ها (20)
 

این کشش های درونی،گاهی برهم تأثیرهایی دارند و گاه به طور ترکیبی منشأ اثر می شوند. چنان که با دستگاه ادراکی و شناخت هم، رابطه می یابند و قوای ادراکی هم بر آنها تأثیر می گذارد و به کمک آنها برخی از آنها شکل های خاصی به خود می گیرند.
غریزه ی تغذیه مقتضی تناول چیزی است؛ اما در زندگی، غذا خوردن تنها سیر کردن شکم نیست، بلکه دوست می داریم که سر سفره، ‌یک شاخه گل هم باشد و غذا خوش رنگ و خوش طعم باشد. ترکیب میل ها درمسائل اجتماعی روشن تر رخ می نماید.

تعارض میل ها
 

ممکن است در انسان چند خواست بیدار باشد و او بتواند به همه ی آنها پاسخ بدهد؛ اما گاهی ناچار است که کسی را بر دیگری یا امری را بر امر دیگر برگزیند. اینجاست که به آن ویژگی انسان که با مسئولیت و تکلیف او مرتبط است، می رسیم. در اینجا اختیار انسان به معنای ویژه ای مورد نظر است؛ یعنی نه تنها مجبور نبودن و ارادی بودن فعل، که گزینشی بودن آن هم منظور است.
گزینش در جایی مطرح می شود که چند خواست متعارض در مقام ارضا وجود داشته باشد و انسان ناچار باشد یکی را ارضا و دیگری را فدای آن کند. در اینجا برای مقدم شدن یکی بر دیگری، عوامل گوناگونی مؤثر است و مهم تر از همه عامل شناخت می باشد. در تعارض دو خواست، به طور طبیعی آنکه راحت‌تر است یا آنکه رجحانی دارد برگزیده می شود؛ اما گاهی در اینکه کدام یک واقعاً رجحان دارد، دچار تردید می شویم و ممکن است اشتباه کنیم و آنچه را واقعاً رجحان دارد، انتخاب نکنیم. در اینجا اهمیت شناخت معلوم می گردد تا آدمی بتواند به کمک آن بکوشد بین خواست هایی که بر زندگی‌اش اثر می گذارد مراتبی قائل شود و رجحان و اهمیت برخی را نسبت به برخی دیگر تمییز دهد تا بتواند زندگی عاقلانه ای داشته باشد. تعبیر اخلاقی «تعارض عقل و نفس»، مربوط به همین جاست. عقل درک می کند کاری رجحان دارد و چون آدمی همیشه طالب سعادت و کمال خود است، باید طبق راهنمایی عقل عمل کند؛ اما گاهی عوامل دیگر مانع می شوند.
اینجا این بحث پیچیده هماره مطرح بوده است که اگر آدمی واقعاً طالب سعادت خود است وعقل هم تشخیص داده است، چرا به دنبال آن نمی رود؟
فلاسفه پاسخ های متفاوتی به این پرسش داده اند: عده ای معتقدند ناشی از ضعف شناخت است؛ یعنی به راستی باور ندارد که این راه به ضرر اوست، لذا توصیه می کنند که باید شناخت و معرفت قوی تر شود. از سقراط و افلاطون نقل می کنند که گفته اند: معرفت و حکمت مادر فضیلت هاست؛ ولی با تجربه هایی که خود در زندگی داریم، می توانیم بپذیریم که گاهی با وجود شناخت همراه با یقین، راه خطا را برمی گزینیم، از جمله در موارد «عادت».
باید توجه داشت که قرآن کریم، یک کتاب علمی نیست تا همه چیز را در هر مورد به تفصیل بیان کند و چنین توقعی نیز از قرآن بی‌جاست.
موضوع مورد بحث ما با اهداف قرآن هم سو و به آن مربوط است، زیرا در مورد انسان و سرنوشت اوست، ولی قرآن تنها بر آنچه لازم و توجه به آن ضروری بوده تکیه فرموده است و اگر می خواست هر یک از این مسائل را به صورت یک علم مستقل بیان کند، حجم قرآن صدها برابر حجم کنونی آن می شد و حکمت خدا اقتضا دارد که قرآن در حجمی محدود باشد تا همه بتوانند بخوانند و استفاده کنند. وتفصیل مطالب را تا آنجا که مربوط به موضوعات است به عهده ی دانشمندان و در آنجا که مربوط به تفسیر بیانات الاهی است، به معلمان و مفسران قرآن که نخست پیامبر(ص) و امامان(ع) هستند، واگذارده است. باری، در موضوع مورد بحث ما، تکیه ی قرآن در مورد «ترجیح خواست ها» است و توجه دادن به نقاط ضعف انسان و یادآوری اینکه اگر انسان درصدد رفع آنها برنیاید چه عواقب وخیمی در برخواهد داشت.
اهتمام قرآن مصروف به بیدار کردن عقل و خواست های متعالی انسان است و اگر این خواست های متعالی بیدار شود و عقل نیز به جای خود رهنمون باشد و در مواردی که ادراکات عقلی نارسایی دارد، از ادراکات وحی کمک گرفته شود، آدمی به راه سعادت گام می نهد.

خواست های پست
 

در قرآن پاره ای از خواست های حیوانی، با تحقیر و نکوهش ذکر شده است:
إنّ الإنسان خلق هلوعاً* إذا مسّه الشّرّ جزوعاً* وإذا مسّه الخیر منوعاً* إلاّالمصلّین (21)؛ «انسان بسیار ناشکیبا و حریص آفریده شده است. چون سختی بدو در رسد بسیار بی قرار است و چون به نعمتی رسد، منع احسان می کند؛ جز نمازگزاران...».
انسان به گونه ای آفریده شده که برخی خواست های پست در او وجود دارد. اما انسانی که می خواهد با اختیار خویش، به کمال های بسیار والا دست یابد، نباید اسیر این میل ها شود؛ بلکه باید آنها را در جهت دست یابی به کمالات به کار گیرد. آنجا که کمال در گرو ایثار است، نباید شهوت پرستی، شکم بارگی و امثال آن، سد راه او گردد و حتی آنجا که کمال، منوط به فداکاری است، میل به حیات مادی نباید مانع رسیدن او به فیض شهادت شود.
این، اساس همه ی ادیان آسمانی و مکتب های صحیح اخلاقی است:
زیّن للنّاس حبّ الشّهوات من النساء و البنین والقناطیر المقنطرةٍ من الذّهب و الفضّة الخیل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذلک متاع الحیاة الدّنیا والله عنده حسن المآب (22)؛ «دوستاری خواسته‌ها، از زنان و فرزندان و گنیجینه های زر و سیم و رمه های اسب با نشان [و داغ خانوادگی] و چهارپایان و کشت و زرع، در نظر مردم، زیبا و فریبنده جلوه‌گر شده است. اینها کالای [بی ارزش] زندگی دنیاست؛ و [اما] خدا [درسوی دیگراست] وسرانجام نیک نزد اوست».
زیر شمشیر غمش، رقص کنان خواهم رفت
کآنکه شد کشته ی او، «نیک سرانجام» افتاد

شخصیت طلبی
 

از دیگر خواست های انسانی که متعالی ‌تر از خواسته های حیوانی است و معمولاً در جامعه تحقق می یابد، شخصیت طلبی است که جلوه های گوناگونی دارد. شاید نخستین جوانه های آن در حالت استقلال طلبی نوجوان ظاهر شود. یادآور شویم که میل چون رسوخ یابد، به صورت محبت درمی آید. در آیات گذشته، تعبیر«حبّ الشهوات» آمده بود. از بین این علاقه ها برخی ریشه در غرایز دارند؛ مثل میل به جنس مخالف که برخی چون فروید با افراط، همه ی کنش ها و واکنش های بشری را برآمده ازآن می دانند و قرآن در سوره ی آل عمران آیه ی 14 که پیش تر ذکر شد، برمیل به زن تکیه می کند؛ یکی از آن جهت که مخاطب آیه مرد است و شاید نیز از آن جهت که طبیعتاً کشش زنانه به سبب زیبایی و فریبندگی بسی بیشتر است و فی الواقع برخی از حوادث بزرگ تاریخ دارای همین منشأ میل و علاقه به زن بوده اند. باری، این علاقه و نیز علاقه به فرزندان ریشه در غرایز دارند؛ اما برخی مانند علاقه به مال و زراندوزی مستقیماً غریزی نیست. چنین نیست که آدمی چون تولد یافت و به کمال رسید، در خود احساس علاقه مندی به زر و مال کند؛ بلکه چون وسیله ی ارضای علایق غریزی است، مورد علاقه قرار می گیرد.
شخصیت طلبی را می توان از میل هایی شمرد که ریشه ی فطری دارد و غالباً نخستین تجلیات آن در سنین نوجوانی جلوه می یابد. در روان شناسی، بلوغ نقطه ی عطف آدمی به شمار می رود. تا پیش از این زمان، کودک بیشتر مقلد بزرگ ترهاست. از این زمان، دلش می خواهد «خودش باشد»، حرف دیگران را گوش نکند، به هر چه خود می فهمد، عمل کند، و به امر و نهی حساسیت پیدا می کند. این حالت نیز به جای خود برای تکامل انسان مفید و مؤثر است، حکمت خداوند است و حقیقت آن، حب کمال است؛ ولی بر اثر نقص معرفت در شکل های محدود جلوه می کند.
این شخصیت طلبی درسنین بالاتر و در اجتماع، کم کم به صورت ریاست طلبی نمودار می گردد. شخص می خواهد فرمانروا شود و دیگران حرف او را گوش کنند و امتیاز یابد. این نیز شکل های گوناگون دارد: شهرت طلبی، ریاست طلبی، جاه طلبی وعلاقه به محبوب شدن. درباره ی این موارد، آیاتی در قرآن آمده است؛ اما آیه ی 110 از سوره ی فاطر هم به این خواست اشاره دارد و هم راه تعالی آن را نشان داده است:
من کان یرید العزة فللّه العزّه جمیعاً (23)؛ «کسی که خواهان عزت است، تمام عزت از آن خداست».
همه طالب عزت اند. قرآن اشاره می فرماید که حتی برخی از بت پرستان به انگیزه ی جلب احترام و عزت، بت می پرستیده اند. به هر حال، اصل جلب عزت و احترام و آبرو بد نیست؛ اما باید دانست عزت، تنها در عزت های اعتباری موجود در جامعه خلاصه نمی شود. آیه ی پیش گفته در پی آن است که به این خواست جهت بدهد و می گوید: می خواهید عزیز باشید؟ کاری انجام دهید که نزد خداوند عزیز باشید. اگر می خواهی نزد انسان ها که خود فقیر و محتاج اند، عزیز باشی، ‌چرا نمی خواهی نزد پروردگار غنی و متعال عزیز باشی؟!

میل به بقا
 

میل به بقا نیز از خواست های فطری انسان است. آدمی هیچ گاه نمی خواهد بمیرد، زیرا می اندیشد که مردن، نابود شدن است. می خواهد عمری طولانی داشته باشد. قرآن از بنی اسرائیل نقل می کند که می خواستند هزار سال عمر کنند:
یودّ أحدهم لو یعمّر ألف سنةٍ (24)؛ «هر یک از آنان [یهویان] دوست دارد هزار سال عمر کند».
هزار، نماد کثرت است؛ نه اینکه مثلاً هزار و یکسال نمی خواسته است. این خواست در همه، حتی در پدر همه ی ما حضرت آدم (ع) نیز وجود داشت و شیطان براساس همین خواست، او را فریفت:
هل أدلّک علی شجرة الخلد و ملکٍ لاّ یبلی (25)؛ «آیا می خواهی تو را به درختی جاودان و سلطنتی نافرسودنی رهنمون شوم؟»
این آیه، هم به میل بقا و هم مقام طلبی انسان اشاره دارد. پس این درخواست در همه هست و اصل آن بد نیست؛ منتها باید نقص شناخت را برطرف ساخت و توجه کرد به اینکه این جهان، پایدار نیست و ملک ابدی نزد خداست. انسان باید به جای دنیا، به آخرت علاقه مند شود؛ زیرا:
والآخرة خیرٌ و أبقی (26) (27)؛ «در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است».
وإنّ الدّار الآخرة لهی الحیوان (28)؛ «و به راستی که سرای آخرت زندگی واقعی است».

میل به خدا
 

سرانجام و برتر از همه ی دلبستگی ها،میل ویژه و نهان در ژرفای وجود انسان به خداست که متأسفانه برای بسیاری از روان شناسان ناشناخته مانده است. این میل، نه از گونه ی احساس و نه از گونه ی عواطف، بلکه از این هر دو لطیف ‌تر و پنهان‌ تر است و از ‌آنجا که کمال نهایی انسان به آن وابسته است، شکوفا کردن آن نیز اختیاری و به دست خود انسان است.
غرایز و میل های طبیعی خود به خود شکوفا می شوند؛ گرسنگی از لحظه ی تولد با طفل وجود دارد، غریزه ی جنسی به هنگام بلوغ خود شکوفا می گردد و آدمی راه ارضای آن را نیز تشخیص می دهد. اما کمالات معنوی، اولاً خود شکوفا نمی شوند و باید آن را شکوفاند؛ ثانیاً، پس از شناخت متعلق و موضوع و مورد آن باید اعمال اختیار کرد؛ یعنی اندک اندک چون میلی در شخص پیدا شد، درصدد برآید که قدمی جلوتر رود تا به مراحل نهایی نزدیک گردد.
آیات مربوط به داستان حضرت ابراهیم در این زمینه راهگشاست. ابراهیم (ع) پس از غروب ستاره فرمود:
لا أحبّ الآفلین (29)؛ «من غروب کنندگان را دوست ندارم».
یعنی همه ی انسان ها به سوی موجودی غروب نکردنی کشیده می شوند. خواست ومیل پرستش باید به چیزی تعلق گیرد که همیشه حاضر باشد. محبوبی باشد که بتوان هماره در کنار او بود و او جز الله نیست. به دنبال محبت به خدا آنچه مربوط به خداست محبوب انسان می شود:
ولکنّ الله حبّب إلیکم الإیمان (30)؛ «ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده است».
ایمان به خدا هم محبوب انسان می شود؛ چون راهی به سوی خداست، و به جایی می توان رسید که انسان در زندگی هیچ خواستی نداشته باشد:
إلاّ إبتغاء وجه ربّه الأعلی (31)؛ «بلکه تنها برای جلب خرسندی پروردگارش که بسی برتر است [انفاق می کند]».

خلاصه
 

*قدرت انسان را می توان به چهار قسم تقسیم کرد: 1.قدرت طبیعی یا فیزیکی؛ 2.قدرت تکنیکی؛ 3.قدرت اجتماعی؛ 4.قدرت متافیزیکی.
*قدرت فیزیکی انسان به حسب مورد به سه دسته تقسیم می شود: 1.قدرت طبیعی که در طبیعت اعمال می کند؛ 2.قدرت طبیعی که در مورد جانداران به کار می برد؛ 3.قدرتی که بر انسان های دیگر اعمال می کند.
*قدرت تکنیکی به دو صورت اعمال می گردد: 1.به کمک علوم تجربی و عادی؛ 2.به کمک علوم غیرعادی.
*اراده، تبلور میل فطری است؛ یعنی هیچ گاه اراده ای نمی کنیم مگر اینکه میلی برانگیخته شده باشد.
*یکی از تقسیمات معروف در روان شناسی، میل های باطنی را به چهار دسته تقسیم می کند:
1.غرایز، 2.عواطف، 3.انفعالات، 4.احساسات.
*گزینش در جایی مطرح می شود که چند خواست متعارض در مقام ارضای وجود داشته باشد و انسان مجبور باشد یکی را ارضا و دیگری را ترک کند.
*شخصیت طلبی، میل به بقا و میل به خدا از جمله میل های فطری انسان هستند.

پی نوشت ها :
 

1-ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص31.
2- لقمان (31)، 20.
3-ر.ک: حسین الخزاعی النیشابوری، روض الجنان وروح الجنان، ج15، ص295؛ عبد علی العروسی الحویزی، نورالثقلین، ج4، ص212؛ محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج16، ص240.
4-اعراف (7)، 74.
5-نحل (16)، 14.
6-نحل (16)، 5.
7-نحل (16)، 6-8.
8-غافر (40)، 79.
9-نحل (16)، 80.
10-نحل (16)، 81.
11-ابراهیم (14)، 32.
12-انبیاء (21)، 80.
13-سبأ (34)، 10.
14-اعراف (7)، 116.
15-طه (20)، 66.
16-بقره (2)، 258.
17-زخرف (43)، 32.
18-آل عمران (3)، 49.
19-انبیاء (21)، 81.
20-ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص263.
21-معارج (70)، 19-22.
22-آل عمران (3)، 14.
23-فاطر (35)، 10.
24-بقره (2)، 96.
25-طه (20)،120.
26-ر.ک: ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج5، ص473.
27-اعلی (87)، 17.
28-عنکبوت (29)، 64.
29-انعام (6)، 76.
30-حجرات (49)، 7.
31-لیل (92)، 20.
 

منبع: انسان شناسی در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان