شرایط اختیار و انتخاب (۱)

در بحث اختیار روشن شد که کمال انسان، از آن جهت که انسان است، کمالی است که با انتخاب و اختیار به دست می آید

شرایط اختیار و انتخاب (1)
در بحث اختیار روشن شد که کمال انسان، از آن جهت که انسان است، کمالی است که با انتخاب و اختیار به دست می آید. پس می توان گفت: ویژگی تکامل انسان، از آن جهت که انسان است، تکامل اختیاری است. و این همان است که در آخرین آیه ی سوره ی احزاب از آن با عنوان امانتی یاد شده که آدمی آن را پذیرفته است:
إنّا عرضنا الأمانة علی السّماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان إنّه کان ظلوماً جهولاً (1) (2)؛ «ما [آن] امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم؛ پس، از برداشتن آن سرباز زدند و هراسیدند و[لی] انسانت آن را برداشت. راستی که او بسیار ستمکار و نادان است».
حافظ، دقیقاً با توجه به همین آیه، این بیت بسیار مشهور و بلند خود را ساخته است.
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
درباره ی بحث های فراوانی که درباره ی این آیه و تفسیر آن آمده است، می توان به تفسیر المیزان رجوع کرد.(3)
امانت در این آیه، هرگونه تفسیر شود، بی رابطه با انتخاب، اختیار و تکلیف نیست و این همان مسئولیت آدمی در برابر خدای بزرگ است.
برای اینکه آدمی بتواند چیزی را انتخاب کند و مسئولیت آن را بپذیرد، شرایطی لازم است که نخستین آن، این است که شئ مورد تکلیف را «بشناسد» و بداند که در برابرآن چه مسئولیتی دارد. دیگر اینکه گرایش های متضادی در زمینه ی آن فعل داشته باشد تا زمینه ای برای انتخاب و اختیار فراهم شود. سوم اینکه قدرت و یارایی تصمیم گیری و انتخاب داشته باشد تا بین گرایش های متضاد یکی را انتخاب کند و چهارم اینکه آنچه را انتخاب می کند، بتواند به مرحله ی عمل درآورد؛ یعنی شرایط انجام دادن فعل و قدرت عمل کردن به آن برای وی آماده باشد.
مایه های سه شرط نخست، همه در نهاد انسان به طور فطری قرار داده شده است؛ اما شرایط عمل مربوط به خارج از وجود انسان است. باید در خارج شرایطی فراهم باشد - علاوه بر ابزار عمل و دست و پا و سایر وسایل که در انسان هست - تا انسان بتواند کاری را انجام دهد. بنابراین، جا دارد که درباره ی مایه های فطری خداداد و کیفیت به فعلیت رسیدن آنها بحث کنیم.

شناخت، نخستین شرط اختیار وانتخاب
 

گفتیم نخستین شرط اختیار و انتخاب، علم و ادراک و به تعبیر دیگر شناخت است. در قرآن، در این باره آیات آن چنان فراوان است که بحث در خصوص یکایک و جمیع آنها بسیار طولانی خواهد شد. پس می کوشیم مهم ترین مباحث را در زمینه ی شناخت ازدیدگاه قرآن(4) بررسی کنیم. روشن ترین آیاتی که در زمینه ی «علم» وجود دارد، به ویژه آیاتی که با اختیار و مسئولیت رابطه دارد، این آیات است:
إنّا خلقنا الإنسان من نّطفةٍ أمشاجٍ نبتّلیه فجعلناه سمیعاً بصیراً (5)؛ «راستی که آدمی را از نطفه ای آمیخته (از عناصر گوناگون) آفریدیم؛ می آزماییمش از این رو او را شنوا و بینا ساختیم».
این آیه پس از ذکر آفرینش آدمی از نطفه ی آمیخته، به حکمت این آفرینش و هدف آنکه آزمودن اوست، اشاره می کند؛ یعنی بر سر چند راه قرار می گیرد تا زمینه برای «ابتلا» و اجرای مسئولیت وی فراهم آید، سپس می فرماید: به او توان ادراک دادیم، او را شنوا و بینا آفریدیم. با توجه به ارتباط میان واژه ها درمی یابیم که برای «ابتلا» سمع و بصر لازم است. (انتخاب سمع و بصر درمیان انواع ادراک های انسان به دلیل اهمیت و وسعت این دو حس در شناخت است) به هر حال، این نکته از آیه برمی آید که برای اینکه انسان مورد آزمایش قرار گیرد و هدف آفرینش وی در این جهان تأمین شود، باید دارای قدرت شناخت باشد.
والله أخرجکم مّن بطون أمّهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السّمع والأبصار و الأفئدة لعلّکم تشکرون (6)؛ «خدا شما را از شکم مادرانتان برون فرستاد در حالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما چشم و گوش و دل آفرید [تا شناخت پیدا کند] باشد که سپاس گزارید».

علم و مراتب آن
 

علم به چند صورت به کار می رود. در عرف وقتی می گوییم علم، منظور علم آگاهانه است، ولی از دید دقیق فلسفی، علم مراتبی دارد:
الف)علم ناآگاهانه: علم ناآگاهانه دانشی است که آدمی هیچ درکی از آن ندارد، اما با تجارب و دلیل های عقلی می توان ثابت کرد که چنین دانشی به صورت ناآگاهانه در ژرفای دل آدمی وجود دارد.
ب)علم نیمه آگاهانه: این علم هنگامی است که آدمی به دانش خود آگاه نیست، اما ممکن است از آن، آگاهی یابد؛ چنان که ما از بسیاری از چیزها که می دانیم در حال حاضر غافلیم، اما به تداعی یا برخورد درمی یابیم که آن را می دانسته ایم.
ج)علم آگاهانه: دانشی است که درآن می دانیم که می دانیم. پس می توان گفت: در آیه ی شریفه که از انسان نفی علم می کند، اولاً، به علم آگاهانه نظر دارد؛ ثانیاً، منافاتی ندارد که علمی به صورت ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه در آدمی باشد، اما چون به آن توجه ندارد ،آن را از علم خویش به حساب نیاورد.پس می توانیم جمع کنیم بین این آیه و آیات دیگری که بر علم حضّوری آدمی به خدا دلالت دارند؛ از جمله آیه ی مشهور:
ألست برّبکم قالوا بلی (7)؛ «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله».
پس لاتعلمون شیئاًٌ آن معرفت حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا - در ابتدای خلقت - را نفی نمی کند. توجه به این نکته نیز شایسته است که براساس ادله ی روایی، پیامبر اکرم (ص) و برخی انبیا و ائمه (ع) در شکم مادر نیز دارای علم بوده و تسبیح خدا می کرده و گاه از درون شکم مادر با وی سخن می گفته اند. پس، می توان گفت که این آیه شریفه ناظر به موارد عادی و متعارف است و عمومیت ندارد.
قرآن کریم افزون بر قوه ی عقل و قوای حس - نظیر بینایی و شنوایی، به مثابه ی ابزارهای شناخت - کارکردهایی شناختی برای قلب قائل است که در اینجا با این کارکردها آشنا می شویم.

کارکردهای قلب در قرآن
 

در آیات قرآن کارکردهای زیر به قلب نسبت داده شده است:

الف)ادراک
 

أفلم یسیروا فی الأرض فتکون لهم قلوبٌ یعقلون بها (8)؛ «آیا در زمین سیر نمی کنند تا دل هایی داشته باشند که با آن خرد ورزند».
ولقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجنّ والإنس لهم قلوبٌ لایفقهون بها ولهم أعینٌ لایبصرون بها و لهم آذانٌ لا یسمعون بها... (9)؛ «و هر آینه گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دل هایی دارند که با آن نمی فهمند و چشمانی که با آن نمی بینند و گوش هایی که با آن نمی شنوند...».
در این آیه تعبیر «فقه»، که به معنای دقیق و دریافت حقیقت است، به کار رفته و به قلب نسبت داده شده است.

ب)احساسات و عواطف
 

از سوی دیگر، احساسات و عواطف به قلب نسبت داده شده است؛ چه مثبت و چه منفی، چه خوش آمدن یا بد آمدن.
إنّما المؤمنون الّذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم (10)؛ «همانا مؤمنان آنان اند که چون نام خدا برده شود، دل هایشان هراس کند».
وإذا ذکر الله وحده اشمأزّت قلوب الذّین لا یؤمنون بالآخره (11)؛ «و چون نام خدای یکتا برده شود، دل های آنان که به رستاخیز ایمان ندارند، درهم شود».
و در داستان حضرت موسی می فرماید:
وأصبح فؤاد أمّ موسی فارغاً إن کادت لتبدی به لولا أن ربّطنا علی قلبها لتکون من المؤمنین (12)؛ «دل مادر موسی خالی شد. نزدیک بود راز را آشکارا سازد، اگر ما دلش را محکم نمی کردیم تا که از مؤمنان باشد».
از اینجا درمی یابیم که فؤاد و قلب یکی است و همین فؤاد و قلب است که آرامش می یابد یا حالت اضطراب و «دل خالی شدن» در آن به وجود می آید.

ج)ایمان
 

ولمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم (13)؛ «هنوز ایمان در دل هایتان جایگیر نشده است».
نیز از برخی آیات برمی آید که در قلب، حالات انحرافی نیز پدیدار می شود که نمی تواند کار خود را خوب انجام دهد و از ‌آن، گاهی به «زیغ» تعبیر شده است وگاهی «مرض»، «ختم» و«طبع»:
فأمّا الذّین فی قلوبهم زیغٌ فیتّبعون ما تشابه منه (14)؛ «آنان که در دل هایشان کژی است، آیات متشابه را پی می گیرند».
فی قلوبهم مّرضٌ فزادهم الله مرضاً (15)؛ «در دل هایشان بیماری است، و خدا بر آن می افزاید».
ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوةٌ (16)؛ «خدا دل هاشان را فروبسته [یا مُهر زده] و برگوش ها و چشم هاشان پرده افتاده است».
و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون (17)؛ «ودل هاشان فروبسته شده است، پس آنان در نمی یابند [و روزنه ای به حقایق پیدا نمی کنند]».

د)علم حضوری (18)
 

گاهی نیز از برخی آیات می توان دریافت که قلب حتی علم حضوری نیز دارد:
کلاّ بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون*کلاّ إنّهم عن رَّبّهم یومئذٍ لّمحجوبون (19) (20)؛ «چنین نیست [که آنها می پندارند]، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل هایشان نشسته است. چنین نیست [که می پندارند]، بلکه آنان در آن روز از خداوند گارشان محجوب اند».
آنها باید روز رستاخیز، جلوه های الاهی را ببینند، اما اعمال آنان چون زنگاری بر آینه ی دل هاشان افتاده است و نمی گذارد انوار الاهی در آنها جلوه گر شود.
پس درمی یابیم که دل چیزی است که می تواند خدا را مشاهده کند؛ و این معنا در روایات بسیار آمده است. در نهج البلاغه می خوانیم: لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان؛ «چشم ها او را آشکارا درنمی یابند، اما دل ها او را با حقیقت ایمان درمی یابند». این درک، علم حضوری است.
می توان گفت که قلب از دیدگاه قرآن، موجودی است که هم علم حضوری و هم علم حصولی و هم احساسات و هم ادراک و هیجان ها و عواطف به آن نسبت داده می شود. پس، به تعبیر فلسفی یک قوّه ی خاص نیست.

هـ )گزینش
 

لایؤاخذکم الله باللّغو فی أیمانکم و لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم (21) (22)؛ «خدا شما را به واسطه ی سوگندهای سر زبانی مؤاخذه نمی کند ولی به آنچه دل هایتان بدست آورده، شما را مورد مؤاخذه قرار می دهد».
ولیس علیکم جناح فیما أخطأتم به و لکن مّا تعمدّت قلوبکم و کان الله غفوراً رحیماً (23) (24)؛ «اگر در چیزی اشتباه کرده اید بر شما باکی نیست، اما آنچه دل هاتان به عمد آهنگ آن کرده [وبرگزیده] مورد مؤاخذه خواهد بود و خدا بخشایشگر مهربان است».
پس هر چیزی که نوعی ادراک در آن ملحوظ است یا خود علم و معرفت یا کیفیت های علمی، همه به قلب نسبت داده می شود؛ اما چیزی که به هیچ صورت، ادارک در آن راه ندارد، به قلب نسبت داده نمی شود (احساسات و عواطف هم توأم با ادراک است، محبت را نیز آدمی درک می کند).
به هر حال، از مجموع آیات استفاده می شود که خدای متعال ابزاری برای شناخت آفریده است که مهم ترین آنها چشم، گوش و قلب است.
در قرآن کریم از علم انسان به صورت های دیگر نیز با لحن های ویژه ای یاد شده است:
اقرأ باسم ربّک الذّی خلق* خلق الإنسان من علق* إقرا و ربّک الأکرم* الّذی علّم بالقلم* علّم الإنسان مالم یعلم (25)؛ «بخوان به نام خداوند گارت که آفرید. انسان را از خون بسته آفرید. بخوان که خداوند گار تو گرامی ‌ترین است. آن که با قلم آموخت و به آدمی آنچه را نمی دانست، آموزش داد».
باری، قرآن با آنکه برای شناخت و دانشی که با وسایل مختلف حاصل می شود، اهمیت و عنایت ویژه ای قائل است، اما دانش دیگری نیز برای انسان برمی شمرد که از راه های معمولی حاصل نمی شود؛ از جمله علومی که از راه وحی بدست می آید:
الرّحمن* علّم القرآن (26)؛ «خداوند رحمان، قرآن را تعلیم فرمود».
ما از راه عادی به قرآن آگاه می شویم، ولی پیامبر (ص) از طریق عادی عالم به قرآن نشده است. آن حضرت از راه وحی به قرآن دست یافته است.
آیا دانش هایی که انسان از راه غیر عادی بدان می رسد، منحصر به طریق وحی است یا اینکه علوم دیگری نیز برای بشر متصور است؟ از قرآن برمی آید که این دانش های غیر عادی، منحصر به وحی انبیا نبوده است؛ بلکه جز ایشان، کسان دیگری نیز بوده اند که از راه های غیر عادی عالم می شده اند. گاهی این گونه دانش «علم لدنّی» نامیده می شود:
وعلّمناه من لدنّا علماً (27)؛ «[بنده ای که] به او از نزد خود دانش ویژه ای آموخته بودیم».
در برخی موارد، درباره ی غیر انبیا نیزتعبیر وحی به کار رفته و مفاد آن این است که دانشی از غیر راه عادی حاصل شده است:
وإذ أوحیت إلی الحواریّین أن آمنوا بی و برسولی قالوا آمنّا (28)؛ «و یاد کن از هنگامی که به حواریان وحی کردم که به من و رسولم ایمان آورید، گفتند: ایمان آوردیم».
ممکن است گفته شود که در آن آیه نیز منظور آن است که حواریان با واسطه ی حضرت عیسی از وحی خدا آگاه شدند؛ ولی موارد دیگری نیز هست که این زمینه را هم ندارد؛ مثل وحی به حضرت مریم (ع) و به مادر موسی (ع).
و أوحینا إلی أمّ موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیمّ ولا تخافی ولا تحزنی إنّا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین (29)؛ «به مادر موسی وحی کردیم که به او شیر بده و چون بر جانش بیمناک شدی، او را به دریا درافکن و نترس و غم نخور، ما او را به تو بازمی گردانیم و او را از پیامبران قرار می دهیم».
مادر موسی، از طریق همین وحی از آینده ی فرزندش خبرهایی به دست آورد.
قرآن درباره ی حضرت مریم نیز می فرماید:
إذ قالت الملائکة یا مریم إنّ الله یبشّرک بکلمةٍ منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم... (30)؛ «یاد کن آن هنگام را که فرشتگان گفتند: ای مریم، خداوند مژده می دهد تو را به «کلمه»ای از خویش که نام وی مسیح، عیسی پسر مریم است...».
این علم نیز عادی نیست و این هر دو بانوی بلند مرتبه و بزرگوار، پیامبر نبوده اند. پس علم منحصر به طرق عادی نیست و نیز راه غیر عادی ویژه ی انبیا نیست.
پرسش: آیا این اندام های ادراکی که در اختیار همه ی انسان هاست و نیز ابزار باطنی عقل، برای حصول آنچه مورد نیاز انسان در زندگی اوست، کافی است و می تواند با آنها مفاسد و مصالح خود را تشخیص دهد و با آنها هدف از آفرینش انسان که آزمایش اوست، تحقق می یابد؟
قرآن خود می فرماید دانشی که به انسان ها اعطا شده است، دانش ناچیزی است. به عبارت دیگر، علم عادی انسان ها بسیار محدود است؛ زیرا هر ابزار شناخت، دارای بُرد ادراکی محدودی است. نیز تحقق ادراک، مشروط است و همه وقت و همه جا این ادراکات به دست نمی آید. همچنین در ادراکات ما خطاهایی پیدا می شود؛ در تعقل و تفکر نیز انسان دچار اشتباه می شود.
قرآن گاه می فرماید:
وما أوتیتم من العلم إلاّ قلیلاً (31)؛ «جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».
نیز می فرماید:
کتب علیکم القتال و هو کرهٌ لکم و عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی أن تحبّوا شیئاً و هو شرٌّ لکم والله یعلم و أنتم لا تعلمون (32)؛ «جهاد بر شما واجب شده و آن برای شما ناپسند است؛ و شاید چیزی را ناپسند دارید و آن برای شما خیر باشد؛ و شاید چیزی را دوست دارید و آن برای شما شر باشد. خدا می داند و شما نمی دانید».
پس بی شک ابزارهای ادراکی انسان، به گونه ای نیست که بتواند در راه تکامل وی، تمام نیازهایش را تأمین کند و همین محدودیت، خود دلیل لزوم نبوت است. اگر علم انسان تأمین کننده ی نیازهایش می بود، به وحی نیاز نبود. پس با توجّه به اینکه حکمت الاهی مقتضی است که انسان مصالح و مفاسد خود را بشناسد تا‌آگاهانه انتخاب کند، عقل حکم می کند که باید راه دیگری وجود داشته باشد. این راه همان وحی الاهی است. به بیان دیگر اگر خدا می خواهد به غرض و مقصودش از آفرینش آدمی برسد - که می خواهد - باید راه شناخت در اختیار انسان قرار گیرد و چون آنچه در اختیار همه ی انسان هاست کافی نیست، پس باید راه دیگری وجود داشته باشد.
پیش تر گفتیم که قرآن برای انسان از یک نظر، دو نوع علم قائل است: دانش عادی و دانش غیر عادی.
دانش عادی، چه حصولی و چه حضوری، آن است که در اختیار همه ی انسان هاست. علم غیر عادی، چه حصولی و چه حضوری، دانشی است که ویژه ی برخی انسان هاست. علم نبوت از انواع علوم غیر عادی است که در اختیار پیامبران قرار می گیرد و ازآنان به دیگران انتقال می یابد. باید توجه داشت که هدف آفرینش و حکمت الاهی و سایر ادله ی وحی و نبوت اقتضا می کند، این است که هر شناختی که در راه تکامل حقیقی انسان ضرورت دارد و از راه عقل تأمین نمی شود باید از راه وحی تأمین گردد.

خلاصه
 

*کمال انسان به انتخاب گری آزاد اوست.
*انتخاب گری آزاد انسان چهار شرط دارد: 1.شناخت؛ 2.گرایش های متضاد؛ 3.قدرت؛ 4.انتخاب و تصمیم؛ 4.وجود زمینه های تحقق خارجی.
*آیات قرآن بر توانایی شناخت در وجود انسان تأکید دارند.
*علم در دید فلسفی سه گونه است: 1.علم ناآگاهانه که انسان از آن خبر ندارد؛ 2.علم نیمه آگاهانه که انسان از آن غافل است و با اندک توجهی از آن آگاه می شود؛ 3.علم آگاهانه که انسان می داند که می داند.
*کارکردهای قلب در قرآن عبارتند از: 1.شناخت حضوری و حصولی؛ 2.احساسات و عواطف؛ 3.ایمان؛ 4.انتخاب.
*قرآن برای انسان شناخت هایی قائل است که از راه های غیر عادی به دست می‌آیند. از جمله ی این راه ها می توان به وحی، الهام و مکاشفه اشاره کرد.
*ابزار شناخت انسان محدود است. از این رو حکمت الاهی اقتضا می کند که راه دیگری که همان وحی باشد برای بشر قرار دهد.
*دانش عادی، چه حصولی و چه حضوری، در اختیار همه ی انسان هاست.
*دانش غیر عادی، چه حصولی و چه حضوری، در اختیار برخی انسان هاست.
*علم نبوت از انواع علم غیرعادی است که در اختیار پیامبران است.
*خداوند از طریق وحی همه ی علومی را که برای هدایت انسان ضروری است، بر او عرضه کرده است.

پی نوشت ها :
 

1-ر.ک: حسین الخزاعی النیشابوری، روض الجنان وروح الجنان، ج16 ص27؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج7، ص373.
2-احزاب (33)، 72.
3-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج16، ص373.
4-ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص115-118.
5-انسان (76)، 2.
6-نحل (16)، 78.
7-اعراف (7)، 172.
8-حج (22)، 46.
9-اعراف (7)، 179.
10-انفال (8)، 2.
11-زمر (39)، 45.
12-قصص (28)، 10.
13-حجرات (49)، 14.
14-آل عمران (3)، 7.
15-بقره (2)، 10.
16-بقره (2)، 7.
17-توبه (9)، 87.
18-دانش بدون واسطه و مستقیم را که در‌آن خود معلوم نزد عالم حاضر است،«علم حضوری» گویند: مانند علم نفس به خود.
19-ر.ک: عبد علی العروسی الحویزی، نورالثقلین، ج5، ص 529 و ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج5، ص452.
20-مطففین (83)، 14، 15.
21-بقره (2)، 225.
22-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج2، ص232.
23-ر.ک: همان، ج16، ص29.
24-احزاب (33)، 5.
25-علق (96)، 1-5.
26-الرحمن (55)، 1، 2.
27-کهف (18)، 65.
28-مائده (5)، 111.
29-قصص (28)، 7.
30-آل عمران (3)، 45.
31-اسراء (17)، 85.
32-بقره (2)، 216.
 

منبع: انسان شناسی در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان