منشأ آفرینش انسان در قرآن
آیات مربوط به آفرینش انسان مطالب متنوع و گوناگونی را بیان می کنند. در برخی آیات آمده است که خدا انسان را آفرید در حالی که قبلاً او چیزی نبود:
وقد خلقتک من قبل ولم تک شیئاً (1) (2)؛ «و همانا قبلاً تو را آفریدم در حالی که چیزی نبودی».
هنگامی که خداوند به زکریا بشارت فرزند داد و او شگفت زده شد، برای رفع شگفتی او فرمود: خود تو را آفریدیم در حالی که چیزی نبودی. به تعبیر ساده، یعنی انسان از نیستی آفریده شده است.(3)
برخی آیات دیگر درباره ی آفرینش کل انسان ها می فرماید:
أولا یذکر الإنسان أنّا خلقناه من قبل ولم یک شیئاً (4) (5)؛ «آیا انسان به یاد نمی آورد که ما پیش از این او را آفریدیم در حالی که چیزی نبود؟»
هل أتی علی الإنسان حینٌ من الدّهر لم یکن شیئاً مذکوراً (6) (7)؛ «آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که چیز قابل ذکری نبود؟»(8)
مفاد دو آیه ی اول این است که خدا انسان را آفرید در حالی که سابقاً چیزی نبود و«لاشئ» بود و مفاد آیه ی اخیر این است که چیزی به نام «انسان» وجود نداشت.
ممکن است این توهم به وجود آید که بنابراین، هر انسانی بدون ماده ی قبلی و به صورت ناگهانی، از نیستی ایجاد می شود؛ ولی پیداست که منظور آیات این نیست.
بهترین گواه این مطلب آن است که خداوند در آیات فراوان دیگری به این مطلب اشاره می کند که انسان را از خاک و آب آفریدیم؛ یعنی ماده ی قبلی را به تصریح بیان می فرماید.
بی شک منظور این است که ماده ی قبلی وجود داشته و زمینه ی پیدایش انسان را فراهم آورده، اما باید چیزی برآن افزوده می شد تا انسان به وجود میآمد و آن چیز در خود ماده نبوده است. فعلیّت جدیدی در ماده پدید آمده که قبلاً وجود نداشته است. خاک بود، نطفه بود، ولی انسان نبود. این صورت انسانی را خدا افاضه و ابداع فرمود. همه ی آیات تصریح دارند بر اینکه انسان ماده ای دراین جهان داشته است؛ ولی آیا چه بوده است؟
لحن آیه ها در این مورد متفاوتاند؛ اما می توان موارد ذیل را از قرآن بدست آورد:
1.زمین
چند آیه، زمین را منشأ آفرینش انسان می داند:
هو أنشأکم مّن الأرض (9)؛ «او شما را از زمین آفرید».
هو أعلم بکم إذ أنشأکم من الأرض (10)؛ «او به شما داناتر است آن گاه که شما را از زمین آفرید».
مشابه این تعبیرات در این آیه آمده است:
والله أنبتکم مّن الأرض نباتاً (11) (12)؛ «وخدا شما را از زمین رویاند».
این تعبیر استعاری است؛ یعنی همان گونه که گیاه از مواد زمینی می روید، رشد می کند و حیات گیاهی می یابد، شما نیز همین مواد زمین بوده اید که خدا به شما حیات بخشید. نخست یک «اِسپرم» بوده اید و خدا شما را به صورت انسانی کامل آفرید یا هنگامی که خاک بودید و خدا در آن خاک روح دمید و به صورت حضرت آدم درآمد، این هم رویاندن از زمین محسوب می شود.
2.خاک
مشابه این آیات، آیاتی است که منشأ پیدایش انسان را «تراب» می داند که باز بخشی از زمین است:
فإنّا خلقناکم مِّن ترابٍ (13)؛ «به راستی ما شما را از خاک آفریدیم».
و من آیاته أن خلقکم مِّن ترابٍ (14) (15)؛ «و از نشانه های او [خدا] آن است که شما را از خاک آفرید».
والله خلقکم مِّن ترابٍ (16)؛ «وخدا شما را از خاک آفرید».
3.صلصال
درچهار آیه، منشأ پیدایش انسان «صلصال» ذکر شده است:
ولقد خلقنا الإنسان من صلصالٍ من حمإٍ مّسنونٍ (17) (18)؛ «و همانا انسان را از گِل خشکیده که از گِل بدبوی گرفته شده بود، آفریدیم».
وإذ قال ربّک للملائکة إنّی خالقٌ بشراً مِّن صلصالٍ مِّن حمإٍ مسنونٍ (19)؛ «وبه یاد آور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری از گِل خشکیده ای که از گِل بدبویی گرفته شده می آفرینم».
قال لم أکن لأسجد لبشرٍ خلقتنه من صلصالٍ مِّن حمإٍ مسنونٍ (20)؛ «گفت: من نه آنم برای بشری سجده کنم که او را از گِل خشکیده ای آفریده ای که از گِل بدبویی گرفته شده است».
خلق الإنسان من صلصالٍ کالفخّار (21) (22)؛ «انسان را از گِل خشکیده ای همچون سفال آفرید».
در مورد صلصال، مفسران بحث های بسیار کرده اند که نتیجه ی قطعی از آنها به دست نمی آید. آنچه قاطعاً می توان گفت این است که صلصال یعنی گِلِ خشک. گواه این مطلب آن است که قرآن در سوره ی «رحمن» آن را به «فخّار» تشبیه می کند و فخّار یعنی سفال و گِلِ پخته.
پس، از مجموعه ی این دسته آیات چنین برمیآید که گِلی سرشته و خشک، ماده ی نخستین آفرینش انسان بوده است.
4.طین (گِل)
دسته ای از آیات، مادّه نخستین آفرینش انسان را گِل معرفی کرده اند:
هو الذّی خلقکم من طینٍ (23) (24)؛ «اوست آنکه شمایان را از گِل آفرید».
خلقتنی من نّارٍ و خلقته من طینٍ (25) (26)؛ «مرا از آتش و او را از گِل آفریدی».
5.آب
در برخی آیات آب منشأ پیدایش انسان شمرده شده است:
و هو الّذی خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً (27) (28)؛ «او کسی است که از آب، انسانی را آفرید، سپس او را [دارای] نسب و سبب قرار داد».
این آب، قابل دو تعبیر است:
یک.آب به اصطلاح عرفی: در این صورت جزو آیاتی است که موجودات زنده را از آب می داند:
والله خلق کلّ دابّةٍ من مّاء (29)؛ «وخدا هر جنبنده ای را از آب آفرید».
وجعلنا من الماء کلَّ شئٍ حیٍّ (30)؛ «و هر موجود زنده ای را از آب پدید آوردیم».
دو.نطفه: احتمال قوی تر هم همین است که مبدأ نزدیک تر، یعنی نطفه، منظور است و گواه، آیاتی است که از نطفه به «ماء مهین» یا «ماء دافق» تعبیر کرده است:
ألم نخلقکّم مّن مّاء مَّهین (31)؛ «آیا شما را از آبی پست و ناچیز نیافریدیم؟!»
ثمّ جعل نسله من سلالةٍ مّن مّاء مّهین (32)؛ «سپس نسل او را از عصاره ای از آب ناچیز آفرید».
فلینظر الإنسان ممّ خلق* خلق من مَّاء دافقٍ (33) (34)؛ «پس انسان باید بنگرد از چه آفریده شده است، از آبی جهنده».
پس اطلاق «ماء» بر نطفه، در قرآن، ناآشنا نیست و بعید به نظر نخواهد آمد اگر منظور از «ماء» در آیه خلق من الماء بشراً (35) نطفه باشد. بعداً خواهیم گفت که این آیه و آیات دیگری که تصریح به نطفه در آفرینش انسان دارد، عمومیت ندارد؛ چنان که عیسی و آدم (ع) از نطفه خلق نشده اند. پس این آیات فقط جریان طبیعی خلقت انسان را بیان می کند و آن افراد استثنایی از سیاق آیات خارجاند.
6.نطفه
دسته ای دیگر ازآیات، منشأ آفرینش آدمی را تنها نطفه می داند:
خلق الأنسان من نّطفةٍ (36) (37)؛ «انسان را از نطفه آفرید».
أولم یرالإنسان أنّا خلقناه من نّطفةٍ (38)؛ «آیا انسان نمی بیند که راستی او را از نطفه آفریدیم».
إنّا خلقنا الإنسان من نّطفةٍ إمشاجٍ (39)؛ «به راستی ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم».
7.نطفه و تراب
در برخی آیات تراب و نطفه با هم آمده اند:
فإنّا خلقناکم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ (40) (41)؛ «پس به راستی شما را از خاک و سپس از نطفه آفریدیم».
والله خلقکم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ (42)؛ «و خداوند شما را ازخاک و سپس از نطفه آفرید».
در مورد این آیات، دو وجه به نظر می آید:
1.مراحل آفرینش هر فرد، جدا مورد نظر است؛ یعنی خاک است که به مواد غذایی و مواد غذایی به نطفه تبدیل می شود. پس خاک، مبدأ نطفه و نطفه مبدأ انسان است؛ خاک مبدأ دور، و نطفه مبدأ نزدیک است.
2.چون حضرت آدم از خاک است و هر انسانی در آفرینش منتهی به آدم می شود، پس مبدأ آفرینش آدم، مبدأ آفرینش دیگران نیز خواهد بود.
مراحل آفرینش انسان
در آیهی زیر به مراحل مختلف آفرینش انسان اشاره شده است:
یا أیّها النّاس إن کنتم فی ریبٍ من البعث فإنّا خلقناکم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ ثمّ من علقةٍ ثمّ من مّضغةٍ مّخلّقةٍ و غیر مخلّقةٍ لّنبیّن لکم و نَّقرّ فی الأرحام ما نشاء إلی أجلٍ مّسمّیً ثمّ نخرجکم طفلاً ثمّ لتبلغوا أشدّکم (43)؛ «ای مردم اگر شما در زنده شدن دوباره تردید دارید، به راستی ما شما را از خاک آفریدیم، سپس از نطفه، آنگاه از خون بسته شده، سپس از مضغه [=گوشت جویده شده]، که بعضی دارای شکل و خلقت است و بعضی بدون شکل، تا برای شما روشن سازیم [که بر هرچیز قادریم] و جنین هایی را که بخواهیم تا مدت معینی در رحم قرار می دهیم، بعد شما را به صورت طفل بیرون میآوریم، سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ خویش برسید».
سیاق آیه در مقام آن است که مراحل گوناگون آفرینش انسان را بیان فرماید.
در آیات دیگری نیز به این «مراحل مختلف» اشاره شده است:
وقد خلقکم أطواراً (44) (45)؛ «و هر آینه شما را در طی مراحل آفرید».
خلقاً من بعد خلقٍ فی ظلماتٍ ثلاثٍ (46)؛ «آفرینشی پس از آفرینش دیگر، در تاریکی های سه گانه».
در سوره ی حج آن مراحل را تفسیر فرموده است که ببینید شما آفرینش هایی پی درپی داشته اید و در هر مرحله ای خداست که دگرگونیها را به وجود میآورد؛ آفرینشی از پی آفرینش دیگر و فعلیتی از پس فعلیت دیگر به شما می بخشد:
مرحله ی نخست: از خاک به نطفه.
مرحله ی دوم: از نطفه به علقه. گفته اند که علقه را به مناسبت «حالت بستگی» داشتن علقه می گویند. برخی نیز گفته اند چون نطفه در این مرحله به شکل زالو است، به آن علقه گفته اند که به معنای زالو نیز هست. عدّه ای دیگر گفته اند نطفه در رحم ابتدا حالت استقرار ندارد، در مرحله ی علقه چون به دیواره ی رحم می چسبد، بدین نام نامیده شده است. شماری هم می گویند چون به صورت «خون بسته» درآمده است علقه می گویند. به هرحال، آنچه مسلّم است پس از مرحله ی نطفه، مرحله ای است که به آن علقه می گویند و پس از آنکه مصداق آن را دریافتیم، به وجه نام گذاری آن نیازی نداریم.
مرحله ی سوم: مُضغه: مفسران گفته اند از ماده ی مضغ (جویدن) است؛ زیرا در این مرحله، مانند گوشت جویده شده است.
اما آنچه بیشتر به توضیح نیاز دارد تعبیر «مخلقه» و «غیر مخلّقه» است. بی شک منظور این نیست که هر انسانی هم از مضغه ی مخلّقه و هم از غیر مخلّقه آفریده می شود. بنابراین، چنین نیست که اینها، دو مرحله ی پیاپی برای مضغه است، بلکه منظور این است که مضغه در مرحله ی تکامل خود به دو بخش تقسیم می شود: گاه به صورت مخلّق درمی آید و گاه ساقط می شود و به مرحله ی بعد یعنی جنین نمی رسد.
به هر حال، پس از مضغه گاهی جنین به حدی می رسد که اعضای آن معلوم است وتصویر پیدا می کند که در آن صورت مخلّق است و گاهی در همان حد قبل از تصویر ساقط می شود که در این صورت غیر مخلّق است. در بعضی آیات نیز مرحله ی پیدایش «عظم» (استخوان) را ذکر فرموده است که آن هم بر همان مرحله ی تسویه منطبق می شود. در ادامه می فرماید:
نقرُّ فی الأرحام ما نشاء... (47)؛ «در رحمها آنچه را اراده کنیم، قرار می دهیم».
ظاهر این آیه اشاره به آن است که بعد از مرحله ی مخلّق شدن (یا در همین مرحله) است که دختر یا پسر بودن جنین ظاهر می شود:
یهب لمن یشاء إناثاً و یهب لمن یشاء الذُّکور (48)؛ «به هر کس اراده کند دختر می بخشد و به هر کس بخواهد پسر می دهد».
إلی أجلٍ مُّسمّیً (49)؛ «تا زمانی معین».
ثمّ نخرجکم طفلاً (50)؛ «سپس شما را به صورت کودکی [از رحم مادرانتان] بیرون می فرستیم».
این مراحل آفرینش انسان است، از خاک شروع می شود و مراحلی را که گفتیم می گذراند.(51)
ولقد خلقناه الإنسان من سلالةٍ مِّن طینٍ* ثمّ جعلناه نّطفةً فی قرار مّکین* ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغةً فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ أنشاناه خلقاً آخر... (52) (53)؛ «هر آینه ما انسان را از چکیده ای از گل آفریدیم، سپس او را نطفه ای در قرارگاه استواری قرار دادیم، سپس نطفه را خون بسته ساختیم، پس خون بسته را [چونان] گوشتی جویده آفریدیم، پس آن گوشت را استخوان ساخته، آنگاه استخوان را گوشت پوشاندیم، سپس او را در آفرینشی دیگر پدید آوردیم».
در این آیه، به جای مخلّقه و غیر مخلّقه، تعبیر فرموده است که مضغه به عظام تبدیل می شود و روی عظام، گوشت می روید.
برخی احتمال داده اند که ثمّ أنشأناه خلقاً آخر دنباله همان عظم و لحم است؛ ولی برخی دیگر تأکید کرده اند که منظور دمیدن روح است و نه تنها این موضوع، بلکه اتحاد روح و بدن و اینکه روح جسمانیّة الحدوث است نیز استفاده می شود.(54)
هوالذّی خلقکم من ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ ثمّ من علقةٍ ثمّ یخرجکم طفلاً ثمّ لتبلغوا أشدّکم ثمّ لتکونوا شیوخاً و منکم مّن یتوفّی من قبل ولتبلغوا أجلاً مّسمّیً و لعلّکم تعقلون (55) (56)؛ «او کسی ایست که شما را از خاک آفرید، سپس از نطفه، سپس از علقه، سپس شما را به صورت طفلی بیرون می فرستد، سپس [امکان می دهد] تا به مرحله کمال قوّت برسید، و پس از آن تا پیر شوید، و در این میان گروهی از شما پیش از رسیدن به این مرحله می میرند و تا سرانجام به سرآمد عمر خود رسید، و شاید بیندیشید».
باری، از آیاتی که ذکر کردیم برمی آید که قرآن کریم مبدأ آفرینش انسان را گاه به صورت آفرینش هر فرد بیان می کند مبنی بر اینکه از نطفه است و مراحلی دارد تا به جنین کامل می رسد و گاه به خلقت نخستین انسان توجه دارد و گاهی نیز هر دو را جمع می کند.
نفخ روح (57)
قرآن کریم پس از ذکر مراحل آفرینش انسان از نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم، به نفخ روح اشاره می فرماید؛ یعنی پس از آنکه ساختمان جسمی جنین کامل شد، عنصر دیگری به آن افزوده می شود و مرتبه ی وجودی تازه ای می یابد که قرآن از آن مرحله با نفخ روح یاد می کند. در برخی آیات نیز، با اشاره و ابهام می فرماید آفرینش دیگری نیز به انسان دادیم:
ثمّ أنشأناه خلقاً آخر... (58)؛ «سپس او را در آفرینشی دیگر پدید آوردیم...».
در پنج آیه، نفخ روح به کار رفته است. دو مورد درباره ی حضرت آدم (ع) می باشد که بر سایر انسان ها نیز صادق است؛ و مورد سوم ظاهراً در مورد مطلق انسان است؛ گرچه احتمال می رود آن هم درباره ی حضرت آدم (ع) باشد و دو مورد آخر درباره ی حضرت مریم (ع) است.
نفخ روح و انسان
موردی که ظاهراً عام و شامل همه ی انسان هاست، آیه ی ذیل می باشد:
الذّی أحسن کلّ شیءٍ خلقه و بدأ خلق الإنسان من طینٍ* ثمّ جعل نسله من سلالةٍ مّن مّاء مّهینٍ* ثمّ سوَّاه و نفخ فیه من رُّوحه و جعل لکم السَّمع و الأبصار و الأفئدة قلیلاً ما تشکرون (59) (60)؛ «[خدا] همان کسی است که هر چه را آفرید نیکو آفرید، و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد. سپس نسل او را از عصاره ای از آب ناچیز آفرید. سپس او را موزون ساخت و از روح خود در وی دمید، و برای شما گوش و چشم و دل ها قرار داد، اما کمتر [نعمتهای او را] سپاس می گزارید».
اینکه می گوییم «ظاهراً» بدین جهت است که ممکن است ضمیر سوّاه به نوع انسان برگردد، یا به نخستین انسان که مصداق بدأ خلق الإنسان (آغاز خلقت انسان) است. اما به نظر می رسد که اگر به مطلق انسان بازگردد با سیاق آیه مناسبتر است،زیرا ابتدا خلقت انسان نخستین را می فرماید و سپس خلقت نسل انسان را که از «ماءٍ مهین» است و سپس حکم کلی را که شامل انسان نخستین و نسل اوست، بیان می دارد و می فرماید سوّاه، یعنی «و انسان را موزون و به هنجار کرد، خواه انسان نخستین را و خواه نسل او را»؛ یعنی همه آفرینششان کامل می شود و بعد از اینکه جنین همه ی انسان ها کامل شد، یا آفرینش انسان نخستین کامل گشت، درآنها از روح خود می دمد. به نظر می رسد این احتمال قوی تر است و بر پایه ی آن، این مورد یگانه آیه ای است که در آن، درباره ی همه ی انسان ها تعبیر «نفخ روح» به کار رفته است.
نفخ روح و آدم
آیه های زیر ویژه ی حضرت آدم (ص) است:
إنّی خالقٌ بشراً مّن صلصالٍ مّن حمإٍ مسنونٍ* فإذا سوّیته و نفخت فیه من رُّوحی فقعوا له ساجدین (61)؛ «من از گل خشکیده ای که از گل بدبویی گرفته شده، بشری می آفرینم، پس هنگامی که او را موزون ساختم و در او از روح خود دمیدم، برای او سجده کنید».
إنّی خالقٌ بشراً مّن طینٍ* فإذا سوّیته و نفخت فیه من رُّوحی فقعوا له ساجدین (62)؛ «من از گِل بشری می آفرینم. هنگامی که آن را موزون ساختم و از روح خود در آن دمیدم، برای او به سجده افتید».
پیشتر گفتیم که بشر، در آیات مورد بحث با وجود حضرت آدم تحقق می یابد و چون با قرائن خارجی،سجده نیز ویژه ی حضرت آدم بوده است؛ پس می توان گفت که این آیات مخصوص حضرت آدم است. خواه از آن رو که آدم نماد همه ی انسان ها بوده و خواه به واسطه ی آنکه نور انبیا و اولیا در وجود او بوده است.
نفخ روح و حضرت مریم
آیات نفخ روح مربوط به حضرت مریم (ع) هم بدین قرار است:
والّتی أحصنت فرجها فنفخنا فیها من رُّوحنا و جعلناها و ابنها آیةً لّلعالمین (63) (64)؛
«و آن زن [مریم] را به یاد آور که دامان عفت خود را پاک نگه داشت، پس ما از روح خود در آن دمیدیم و او و فرزندش را نشانه ی بزرگی برای جهانیان قرار دادیم».
و مریم ابنت عمران الّتی أحصنت فرجها فنفخنا فیه من رُّوحنا (65)؛ «و مریم دختر عمران که دامان عفت خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دمیدیم».
بی گمان، این نفخ روح همان است که موجب پیدایش عیسی شد و نه آنکه موجب حیات مریم شده باشد؛ چرا که او پیش از آن هم زنده بوده است.
اینک ببینیم اصولاً خود روح از دیدگاه قرآن چیست.
موارد کاربرد واژه ی روح در قرآن (66)
واژه ی روح در قرآن بسیار به کار رفته که از جهت موارد استعمال و چگونگی کاربرد متفاوت اند. در سه مورد، تعبیر «روح القدس» در مقام تأیید حضرت عیسی آمده است:
وآتینا عیسی ابن مریم البینّات و أیّدناه بروح القدس (67) (68)؛ «و به عیسی پسر مریم دلایل روشن دادیم، و او را با روح القدس تأیید کردیم».
إذ قال الله یا عیسی ابن مریم اذکر نعمتی علیک و علی والدتک إذ أیّدتّک بروح القدس (69) «و به یاد آور آنگاه را که خدا فرمود: ای عیسی بن مریم! نعمتم را بر تو و مادرت به خاطر داشته باش، آنگاه که با روح القدس تو را تأیید کردم».
چنانکه می بینیم آیات از موجودی نام می برند که وسیله ی تأیید حضرت عیسی بوده است.
در یک مورد نیز از کسی به همین نام یاد شده که قرآن را به قلب مقدس پیامبر اکرم (ص) نازل کرده است:
قل نزّله روح القدس من ربّک بالحقّ (70)؛ «بگو روح القدس آن [قرآن] را از سوی پروردگارت به حق فرود آورده است».
در برخی آیات آمده است که «روح»، مؤمنان را تأیید می کند:
و أیّدهم بروحٍ منه... (71)؛ «و آنان را با روحی از جانب خودش تقویت فرمود».
در برخی موارد به خود حضرت عیسی روح اطلاق شده است:
و کلمته ألقاها إلی مریم و روحٌ منه... (72)؛ «و کلمه ی اوست، که او را به مریم القا کرد...».
پسر خدا نبود، بلکه کلمه ی خدا و روحی از خدا بود و شاید منشأ اینکه حضرت عیسی «روح الله» نامیده می شود، همین باشد. مناسبت این لقب برای او نیز شاید این باشد که پیدایش وی، چون دیگران بر اساس قوانین مادی و این جهانی نبوده است؛ یعنی عوامل طبیعی در آفرینش او نقش مهمی نداشت. پس می توان گفت قوام او به همان روحی است که خدا به مریم (ع) القا کرد. به این اعتبار، روح نامیده شدن، نوعی عنایت به اوست و تعبیری مجازی است نه حقیقی، و در واقع اشاره به روحانیت و معنویت اوست که با وجود داشتن جسم، روح نامیده میشود.
در یک مورد نیز در قرآن تعبیری هست که احتمالاً به خود قرآن روح اطلاق شده است:
و کذلک أوحینا إلیک روحاً مّن أمرنا (73)؛ «همان گونه به فرمان خود روحی را بر تو وحی کردیم».
در مواردی، روح و فرشتگان را با هم آورده است:
ینزّل الملآئکة بالرّوح من أمره (74)؛ «فرشتگان را با روح از سوی خدا نازل می کند».
تنزّل الملآئکة و الرّوح فیها بإذن ربهم (75)؛ «در شب قدر فرشتگان و روح فرود می آیند».
تعرج الملآئکة و الرّوح إلیه (76)؛ «فرشتگان و روح به سوی خدا عروج می کنند».
جای سؤال است که آیا این روح از سنخ فرشتگان است یا برتر از آنان و یا پایین تر از ایشان؟
در برخی روایات آمده است که: الرّوح خلق اعظم من جبرئیل؛ «روح مخلوقی بزرگ تر از جبرئیل است».
شاید از برخی روایات دیگر نیز برآید که نام یکی از فرشتگان بزرگ، روح است. از این رو، این عطف و این همراهی روح و فرشتگان، از نوع «ذکر خاص بعد از عام» است: فرشتگان را همراه با یکی از آنان که سرپرست یا فرمانده آنان است، ذکر می کند. چنان که در مورد جبرئیل جای دیگر یاد کرده است که فرمانده فرشتگان است: مطاعٍ ثمّ أمینٍ؛ در عالم بالا، جبرئیل مطاع و فرمانده است. اگر مصداق روح در آیه ی مورد نظر ما جبرئیل باشد، به همین خاطر، یعنی فرماندهی اوست و ذکر خاص بعد از عام است.
نیز احتمال دارد که روح، موجودی بزرگ تر از فرشتگان و حتی جبرئیل باشد. به هر حال، حقیقت ملک و حقیقت روح را نمی دانیم؛ ولی موجودی است که با فرشتگان سنخیت دارد و با آنان نزول و عروج دارد.
مورد دیگر کاربرد روح:
فأرسلناه إلیها روحنا فتمثّل لها بشراً سویاً (77) (78)؛ «ما روح خود را به سوی او فرستادیم و در شکل انسانی بر مریم ظاهر شد».
روحی که در این آیه آمده است، در همان حال که به شکل و صورت انسان برای حضرت مریم (ع) ظاهر شده، از سنخ موجودات فرابشری و فرشتگان و شاید خود فرشته یا حتی جبرئیل است و روح انسان نیست و همان روحی نیست که عیسی شد؛ بلکه می گوید: من رسول پروردگارم: أنا رسول ربّک لأهب لک غلاماً زکیّاً و پس از اجرای رسالت خود به مقام خویش باز می گردد.
پس آنچه مسلّم و متیقّن است، روح در قرآن دو مورد استعمال حقیقی دارد:
1.در مورد روح انسان؛
2.در مورد موجودی که از سنخ فرشتگان است.
یک آیه نیز هست که در آن مشخص نیست منظور روح انسان است یا فرشته:
ویسألونک عن الرّوح قل الرّوح من أمر ربّی (79) (80)؛ «و از تو درباره ی روح می پرسند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است».
ممکن است روحی که از آن پرسش شده است، همان روحی باشد که به عنوان نازل کننده ی قرآن مطرح شده بود و نیز ممکن است روح انسان باشد.
روح، مشترک معنوی یا لفظی
اکنون درباره ی استعمال کلمه ی روح این پرسش مطرح است که آیا روح در این دو مورد با معنای واحد به کار رفته یا مشترک لفظی است؟ آنچه از موارد استعمال روح برمیآید این است که بی گمان اطلاق روح بر فرشتگان و موجود همسنگ فرشته، با اطلاق روح به روح انسانی وجه مشترکی دارد. این وجه مشترک، بدین معناست که لفظ یا برای همان وجه اشتراک وضع شده و مشترک معنوی است، یا اگر مشترک لفظی باشد، دست کم به همان مناسبت (وجه اشتراک)، از یک معنا به معنای دیگر منتقل شده است.
توضیح آن مناسبت (وجه اشتراک) این است که در همه ی موارد مذکور، روح بر موجودی اطلاق می شود که حیات و شعور دارد و موجودی است مخلوق و بر موجودات فاقد شعور اطلاق نمی گردد؛ همچنین بر خداوند که خالق همه ی هستی از جمله روح است اطلاق نمی شود.
معنای انتساب روح به خدا
انتساب روح به خدا در تعابیری چون:
من رّوحی (81)؛ «از روح خودم» من رّوحنا (82)؛ «از روحمان» و من رّوحه (83)؛ «از روحش» یعنی چه؟ و این اضافه چگونه اضافه ای است؟
از روایات برمی آید که در صدر اسلام و در زمان ائمه (ع) این توهم برای برخی پیش آمده بود که ناگزیر چیزی از خدا در انسان وجود دارد؛ گویی در ذهنشان می گذشته است که جزئی از خدا جدا شده و به درون انسان آمده است. کم یا بیش در برخی مکاتب فلسفی چنین گرایشهایی به چشم می خورد. گاهی بیان می شود که انسان از دو عنصر الاهی و شیطانی شکل یافته است و چه بسا وجود همین اندیشه در عمق ذهن گویندگان آن، موجب شده است که بپندارند انسان در تکامل خود، سرانجام خدا خواهد شد! از امام معصوم (ع) در برخی روایات پرسیده اند: هل فیه شئٌ من جوهریّة الرّب؛ «آیا چیزی از جوهریت خداوندی در انسان وجود دارد؟»
اصطلاح «جوهریّت» می تواند نشانه ی آن باشد که این سؤال ها وقتی مطرح شد که کسانی از مذاهب غیر اسلامی با مسلمانان ارتباط فرهنگی برقرار کردند و این گونه اصطلاحات (جوهر، عرض و...) کم کم در بین مسلمانان بویژه متکلّمان، رواج یافت.
در این روایات به شدت با این افکار مبارزه شد و در پاسخ آمده است که این حرف ها کفر است و آن کس که این سخن ها را بر زبان آورد، از دین خارج شده است. روح انسان مخلوق خداست؛ از «امر» خداست و خدا جزء ندارد. خدا بسیط است، چیزی از خدا کم نمی شود و بر او افزون نمی گردد و کسی که با این گونه مسائل که ضروری ترین مسائل اعتقادی اسلام در مورد خداست آشنا باشد، نباید چنین توهمی بکند.
پس منظور از «من روحنا» و امثال آن، این نیست که چیزی از خدا جدا شده باشد و از قبیل اضافه ی جزء و کل نیست؛ بلکه اضافه ای است که ادبا آن را اضافه ی تشریفی می نامند. در اضافه، کمترین مناسبت کافی است و در همه ی زبان ها نیز رایج است؛ مثلاً در فارسی، خدای ما، عالم ما، آسمان ما... این قبیل اضافات ملکیّت و جزئیت را نمی رساند، بلکه نوعی اختصاص که از کمترین مناسبت به هم می رسد، برای ادای آن بسنده است.
ممکن است سؤال شود اگر چنین است، پس چرا خدا به جای «روح ما» نفرموده است «بدن ما»؟ مگر بدن نیز مانند روح، مخلوق خدا نیست؟
در پاسخ می توان گفت: در اضافه ی «روحنا» چیزی بیش از رابطه ی خالق و مخلوق را لحاظ کرده است؛ چنان که درباره ی کعبه می فرماید: بیت الله. چرا؟ مگر نه آن است که همه چیز با خدا نسبت مخلوقیت دارد، پس چرا برخی از چیزها را به ویژه به خود نسبت می دهد؟ این به دلیل شرافت آن چیزهاست؛ یعنی انتساب بدن به خدا و انتساب روح به خدا، با هم برابر نیست. اگر چه از جهت مخلوقیت مساویاند، ولی روح از جهت شرافت به خدا نزدیک تر است.
پس، از این اضافه و نسبت نباید تصور کنیم که چیزی از خدا به انسان منتقل شده و یک عنصر خدایی در انسان وجود دارد. حتی در شعر نیز ادب اسلامی اقتضا می کند که هر گونه تشبیه و تعبیری را در مورد خداوند - جلّ جلاله - به کار نبریم. انسان مخلوق باید نسبت به خدای خالق، حریمی قائل شود. فهم ما بدانجا نمی رسد که خدا را بشناسیم و حقیقت اوصاف و افعال الاهی را درک کنیم. پس چه بهتر که در تعبیرات خویش، در حد تعبیرات کتاب و سنت اکتفا کنیم، مگر به عنوان اطلاق و وصفی که ناگزیر باشیم در مقام بیان لفظی بکار ببریم. نتیجه اینکه اجمالاً از قرآن برمی آید که در آدمی، جز بدن چیزی بسیار شریف نیز وجود دارد، ولی مخلوق خداست نه جزئی از خدا و تا آن چیز شریف در انسان به وجود نیاید، آدمی انسان نمی شود و چون در حضرت آدم به وجود آمد، شأنی یافت که باید فرشتگان در برابر او خضوع کنند. البته شرط کافی نیست، شرط لازم است. تا این نباشد انسان صلاحیت مسجود واقع شدن نمی یابد؛ اما آیا چیز دیگری می خواهد یا نه، این را باید از کتاب و سنت دریافت.
خلاصه
*برخی آیات به مراحل گوناگون آفرینش انسان اشاره دارد.
*بیان قرآن درباره ی منشأ آفرینش انسان گوناگون است: گاه از آب جهنده، گاه از گِل، گاه از نطفه، گاه از گِل خشک شده و گاه از گِل چسبنده به عنوان ماده ی اولیه ی آفرینش انسان نام برده است.
*میان منشأهای گوناگون تعارضی وجود ندارد، بلکه هر یک به مرحله ای خاص اشاره دارد و برخی نیز مخصوص حضرت آدم (ع) است.
*در آیات قرآن پنج بار به نفخ روح اشاره شده است.
*روح در قرآن کاربردهای متنوع و گوناگونی دارد؛ نظیر روح القدس، روح الامین، روحّ منه و روح.
*آنچه مسلّم است روح در قرآن دو کاربرد حقیقی دارد: یکی در مورد روح انسان، دیگری در مورد موجودی که از سنخ فرشتگان است.
*اطلاق روح بر فرشتگان و موجود همسنگ فرشته، با اطلاق روح به روح انسان، وجه مشترکی دارد. وجه اشتراک عبارت است از مخلوقی دارای حیات و شعور.
*در تعبیرهایی نظیر «من روحی» اضافه شدن روح به «یاء» نسبت، اضافه ی تشریفی است، نه اضافه ی ملکی یا اختصاصی.
پی نوشت ها :
1-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص14.
2-مریم(19)، 9.
3-نه بدین معنا که نیستی ماده ای است که انسان از آن آفریده شده است؛ بلکه بدین معناست که او نبوده است و خدا او را به وجود آورده است.
4-ر.ک: ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج5، ص443.
5-مریم(19)، 67.
6-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص208؛ ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج5، ص406 وملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج10، ص93.
7-انسان(76)، 1.
8-این استفهام، استفهام تقریری است و به معنای اثبات آن چیزی است که پس از حرف استفهام آمده.
9-هود (11)، 61.
10-نجم (53)، 32.
11-ر.ک: ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج10، ص22.
12-نوح (71)، 17.
13-حج (22)، 5.
14-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج16، ص173 و ابوجعفر محمدالطوسی، التبیان، ج8، ص238.
15-روم (30)، 20.
16-فاطر (35)، 11.
17-ر.ک: ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج3، ص335؛ محسن فیض کاشانی، الصافی، ج3، ص106 و محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج12، ص158.
18-حجر (15)، 26.
19-حجر (15)، 28.
20-حجر (15)،33.
21-ر.ک: ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج9، ص120.
22-الرحمن (55)، 14.
23-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج7، ص5 و عبدعلی العروسی الحویزی، نور الثقلین، ج1، ص702.
24-انعام (6)،2.
25-شیطان در پاسخ خداوند که فرمود «چرا برآدم سجده نکردی؟» مفاد این آیه را گفت.
26-اعراف (7)، 12.
27-ر.ک: محسن فیض کاشانی، منهج الصادقین، ج4، ص19.
28-فرقان (25)، 54.
29-نور (24)، 45.
30-انبیاء(21)، 30.
31-مرسلات (77)، 20.
32-سجده (32)،8.
33-ر.ک: ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج5، ص472و محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص381.
34-طارق (86)،5، 6.
35-فرقان (25)،54.
36-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج12، ص223.
37-نحل (16)، 4.
38-یس (36)، 77.
39-دهر(76)، 2.
40-ر.ک: ملامحسن فیضکاشانی، منهج الصادقین، ج6، ص135و محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص377.
41-حج (22)، 5.
42-فاطر (35)، 11.
43-حج (22)،5.
44-ر.ک: ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج10، ص21.
45-نوح (71)، 14.
46-زمر (39)، 6.
47-حج (22)، 5.
48-شوری (42)، 49.
49-حج (22)، 5.
50-حج (22)، 5.
51-دو احتمالی که در مورد آیه ی «خلقکم مّن ترّابٍ» گفتیم که آیا ویژه ی انسان نخستین است یا مربوط به هر انسانی، در این آیه ظاهراً به جای خود باقی است و قرینه ی آشکاری به دست نیامده است.
52-تنها همین یک مورد با این تعبیر در قرآن کریم آمده است.
53-مؤمنون (23)، 12-14.
54-به مناسبت دیگری دوباره درباره ی این موضوع سخن خواهیم گفت.
55-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج17، ص367.
56-مؤمن (40)، 67.
57-ر.ک: مرتضی مطهری، معاد، ص109؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج3، ص17؛ جعفر سبحانی، اصالت روح از نظر قرآن، ص 9-46 و محمود رجبی، انسان شناسی، ص 85-105.
58-مؤمنون (23)، 14.
59-ر.ک: حسین الخزاعی النیشابوری، روض الجنان و روح الجنان، ج15، ص313؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج7، ص 258 ومحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج16، ص262.
60-سجده (32)،7-9.
61-حجر (15)، 28، 29.
62-ص (38)، 71، 72.
63-ر.ک: ابوجعفر محمد الطوسی، التبیان، ج7، ص267.
64-انبیا (21)، 91.
65-تحریم (66)، 12.
66-ر.ک: عبدعلی العروسی الحویزی، نورالثقلین، ج1، ص98.
67-ر.ک: جعفر سبحانی، اصالت روح از نظر قرآن، ص25-27 و مرتضی مطهری، معاد، ص129.
68-بقره (2)، 87، 253.
69-مائده (5)، 110.
70-نحل (16)، 102.
71-مجادله (58)، 22.
72-نساء (4)، 171.
73-شوری (42)،52.
74-نحل (16)، 2.
75-قدر (97)، 4.
76-معارج (70)، 4.
77-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص34.
78-مریم (19)، 17.
79-ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج13، ص208.
80-اسراء (17)، 85.
81-حجر(15)، 29.
82-انبیا (21)،91.
83-سجده (32)،9.
منبع: انسان شناسی در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388