2- کتیبه ی موجود در مسجد النبی
آموزنده تر از مورد پیشین در ارتباط با شکل لفظی متن قرآن، کتیبه ی دیوار رو به قبله ی مسجد النبی است که مدتها پیش از بین رفت، اما توسط ابوعلی بن روستا، در خلال حج سال 290 مشاهده و توصیف شده است.
بر اساس توصیف او، این کتیبه از باب مروان (باب السلام) در دیوار غربی شروع می شده و دور تا دور ضلع جنوبی و در عرض دیوار قبله، و از آنجا تا ضلع جنوب شرقی، به سوی باب علی (ع) و باب جبرئیل، ادامه داشته است.
این کتیبه با ام القرآن یعنی سوره ی حمد آغاز شده، آن گاه از سوره ی شمس تا آخر قرآن (سور 91 تا 114) به طور کامل با همین ترتیب فعلی قرآن، گزارش می شود.
گزارش ابن روستا به وسیله ی توریست اسپانیایی گمنام که در خلال سال های 307 تا 317 به حرمین سفر کرده، تأیید می شود. وی توضیح می دهد که کتیبه ها حاوی سور کوتاه قرآن بوده و در پنج سطر طلایی بر روی زمینه ی آبی که در درون سنگ قاب مرمر قرار داشت، نوشته شده بود. احتمالاً این کتیبه روی یک موزائیک شیشه ای آبی و طلایی اجرا شده، درست شبیه آنچه در قبة الصخرة وجود داشت.
این حدس به وسیله ی گزارش طبری تأیید می شود، وی می گوید: گویی وارد مسجد پیامبر خدا شده ام، سرم را بالا بردم و در نوشته ای که بر موزائیک مسجد بود، نگریستم که چنین بود: «به فرمان امیرمؤمنان ولید بن عبدالملک.»
هم چنین حروف کتیبه که به صورت کوتاه و پهن (ضخیم) با قلمی به پهنای یک انگشت می باشند، مطابق با حروف کتیبه ی قبة الصخرة می باشد. تاریخ آن به زمان بازسازی مسجد در دوره ی حکومت فرزند عبدالملک یعنی ولید اول (86-96 هجری) بر می گردد که بین سال های 88 تا 91 توسط عمر بن عبدالعزیز حاکم خلیفه در مدینه، صورت گرفته است. به دلیل همین تاریخ اولیه، این کتیبه به سه دلیل اهمیت دارد:
اول: این کتیبه نشان می دهد که ترتیب سور 91 تا 114 قبلاً در سال 91 هجری در متن قرآن مشخص شده بود.
دوم: همچنان که ردیف شدن سور کوتاه، احتمالاً معنایش این است که ترتیب و نظم تمام قرآن به ترتیب طول سور از قبل پذیرفته شده بود.
سوم: سوره های حمد و معوذتین که عبدالله بن مسعود (یکی از صاحبان مصحف نسخه ی ماقبل عثمان) ظاهراً آنها را به عنوان بخشی از وحی نپذیرفت، قبلاً در متن قرآن گنجانده شده بودند زیرا عمر بن عبدالعزیز تنها خلیفه ی اموی است که دینداریش حتی به وسیله ی دشمنان عباسی خاندان او مورد احترام بود؛ بعید است که چیزی را به جز متن رسمی قرآن به نام متن عثمانی پذیرفته باشد. در حقیقت گنجاندن این عبارت در مسجد پیامبر می تواند شناخت رسمی قرآن را تشکیل دهد.
توصیف [علت] انتخاب این متن طولانی برای دیوار قبله، بر حسب یک پیغام منسجم واحد مشکل است. از مطالعه ی گزارش های «ابن روستا» و دیگر مشاهده کنندگان، چنین بر می آید که کتیبه ی الولید، در سر در جنوبی حیاط وجود داشته است و در ال 130- در خلال حکومت مروان دوم - توسط خوارج از بین رفت.
با توجه به این مطالب، مناسب بود در مسجد خود پیامبر، کل حیاط به علاوه گذرگاههای این مکان مقدس، با متن کامل وحی آراسته شده باشد تا مؤمنان بتوانند به طور فرضی وقتی در داخل ساختمان راه می روند به ترتیب، متن را دنبال کنند و آنگاه در دیوار قبله، متن را به پایان برسانند. به نظر می رسد چندین منبع این نتیجه را تأیید می کند؛ مورخ مصری در قرن پانزدهم - نورالدین علی بن احمد السمهودی - افراد مطلعی چون محمد بن عمر الواقدی و ابن زباله را ذکر می کند که آنها بیان می دارند در ابتدای قرن نهم میلادی، کتیبه ها در داخل و بیرون و همچنین بر روی درهای مسجد النبی وجود داشته است، مطابق این گزارش ابن روستا - عمر بن عبدالعزیز دستور داد تا کتیبه ای که در مسجد وجود دارد، نوشته شود و فرمان داد تا کتیبه ای بر روی دیوار قبله ی مسجد پیامبر (صل الله علیه و آله) نوشته شود - می توان گفت که کتیبه هایی در سرتاسر ساختمان وجود داشته است.
نویسنده در پایان این قسمت، بیان می کند که به واسطه ی اشارات و نقل قول های قرآنی، باعث دعواهای سیاسی و آشنایی گسترده ای با این آیات و مدلولات آنها در جامعه ی اولیه ی اسلامی در سال های 132-72 شده است.
در حقیقت هر چند «ونزبرو» بر جمع آوری متأخر قرآن و عدم استفاده از آن به عنوان مبنایی برای احکام شرعی تا پیش از قرن نهم میلادی، استدلال می کند، ولی ما می گوییم شواهد کافی در دست است که نشان می دهد در دوره ی امویان، جامعه به طور کامل و کافی با قرآن آشنا بوده که حتی در مباحث سیاسی به منظور اثبات مشروعیت سیاسی، و نیز برای تبلیغات مذهبی، از قرآن بهره می گرفتند.
3- استنساخ قرآن
شواهد غیر مستقیم دیگری نیز بر تدوین متن رسمی قرآن دلالت دارند. کتیبه ی مذکور در مسجد النبی نقطه ی آغاز را نشان می دهد. ابن ندیم گزارش می کند در اواخر قرن دهم (قبل از 380 هجری)، فردی به نام خالد بن أبی الهیاج صاحب علی، مسئول اجرای کتیبه ی یاد شده بود. خالد به احتمال قوی برادر جوان تر هیاج ابن ابی الهیاج است که در منبعی دیگر به عنوان یکی از کسانی معرفی شده که شاهد وصیت علی (علیه السلام) در سال 39 بوده است. خالد، همچنین نسخه هایی از متن قرآن و دیگر نسخ خطی را برای «الولید» و «عمر بن عبدالعزیز» استنساخ کرده است. «سعد» منشی و کاتب الولید، در ابتداء خالد را به کار گماشت.
در حقیقت، ابوعبدالله محمد بن نجار معتقد است که مسئولیت کتیبه ی مسجد النبی به عهده ی خود سعد مولی حویطب بن عبدالعزی (عضوی از قریش و صحابی پیامبر که در سال 54 در زمان خلافت معاویه در مدینه درگذشت) بوده است. همچنین در الأنساب ابوسعید عبدالکریم ابن أبی بکر سمعانی آمده است: زیاد مولی سعد المصاحفی قال ابن أبی حاتم: زیاد مولی سعد صاحب المصاحف روی عن ابن عباس روی عن بکیر بن مسمار سمعت أبی یقول ذلک(2)، سعد با لقب «صاحب المصاحف» معرفی شده است و زیاد کسی است که احادیث بکیر بن مسمار را در مدینه انتقال داده که این مطلب با طبقه ی سعد نیز سازگار است.
اگرچه تاریخ این گزارشات را نمی توان قبل از اواسط قرن نهم دانست، لکن می توان این موضوع را بیشتر و دورتر دنبال کنیم؛ برای آغاز، حویطب عضوی از قبیله ی امیر بن لؤی بوده که اسلام را بعد از نبرد حنین پذیرفت. وی یکی از 16 قریشی بود که در عهد پیامبر قادر به نوشتن بودند.
از طریق ازدواج، با تعدادی از چهره های مهم مسلمان در صدر اسلام، مرتبط شد و ارتباط های مهم خانوادگی او را می توان از طریق چندین شاخه و در بسیاری از نسل ها، دنبال کرد. علی رغم جنبه های افسانه ای از شرح حال وی، بدون شک او شخصیتی تاریخی است.
چندین حکایت پیرامون مال اندوزی حویطب بیان شده که مهم ترین آنها برای هدف فعلی ما، فروختن خانه اش به معاویه به مبلغ 40 هزار درهم، در تاریخی نامشخص، و رفتن به مدینه سکونت در مکانی است که اصحاب المصاحف مستقر بودند؛ گروهی که مولایش، سعد با آنها رابطه پیدا کرد. از این گزارش این گونه به دست می آید که قبلاً در قرن هفتم میلادی (اول هجری)، منطقه ی خاصی در مدینه وجود داشته که نسخه هایی از قرآن استنساخ و فروخته می شد.
بخش عمده ای از تاریخ اولیه ی شهر مدینه، به وسیله ی ابوزید عمر بن شبه النمیری - نواده ای از خانواده ی برجسته ی مدنی - ذکر شده که هر چند توصیفات او از ویژگی های طبیعی منطقه ی مدینه به طور کامل روشن نیست؛ اما آن توصیفات به دلیل جزئیات، ارزشمند هستند. از موضوعات خاص او، نقشه ی منطقه است که بلاط الأعظم - خیابان سنگ فرش شده ای که از مسجد پیامبر تا مصلی به طرف غرب امتداد یافته - را در بر گرفته است.
از میان خانه هایی که روبروی بخش شمالی بلاط الأعظم بودند، خانه ای در نزدیکی انتهای غربی منطقه به حویطب تعلق داشت. ابن شبه، صریحاً اصحاب المصاحف- یعنی کسانی که گزارش شده حویطب در نزدیکی آنها مقیم شد - را ذکر نکرده است. اگرچه او لفظ اصحاب را برای گروههای مختلف شغلی به کار می برد، در این میان اصطلاح اصحاب الرباع به طور خاص فریبنده است، یعنی کسانی که او آنها را در انتهای شرقی بلاط الاعظم و در نزدیکی زاویه ی شمالی غربی مسجد بزرگ قرار می دهد. مشخص نیست که شغل آنها چه بود؟ در حقیقت،آنها قبلاً از قرن 15 هم برای سمهودی که از متن ابن شبه استفاده کرده مشکل آفرین بودند. سمهودی حدس زده که آنها کسانی بودند که نسخه هایی از قرآن را استنساخ کرده و می فروختند زیرا گاهی نسخه ها به عنوان رباع شناخته شده اند. حتی اگر او درست بگوید اما روشن است که اصحاب الرباع مذکور ابن شبه در قرن نهم هجری همان اصحاب المصاحف مذکور طبری نیستند؛ زیرا آنها در نزدیکی خانه ی حویطب در بلاط سکونت نداشتند.
شواهد دیگری نیز وجود دارد که مدینه، به عنوان مرکز تفکر اسلامی در دوره ی اموی، قبل از ظهور شهرهای عراق به شمار می رفت؛ به عنوان مثال م. س بلگویج و رافائیل تالمون شواهدی برای وجود مکتبی مشخص از نحویون در مدینه در نیمه ی اول قرن هشتم ارائه کرده اند که قدمت آن از مدارس مشهور بصره و کوفه بیشتر است.
همچنین تالمون، مدعی است افرادی در این مجموعه از طریق استنساخ قرآن روزگار سپری می کردند، اما او تنها یک نمونه را ذکر می کند که نامش أبوحازم (یا أبوداود) عبدالرحمان بن هرمز بن کیسان الاعرج، از تابعین مدینه، متوفای 735/117 و یا 737/119 بوده و برای استنساخ قرآن استخدام شده بود. (3)
بنابراین ثابت می شود که حداقل شغل سه نفر در ربع آخر قرن اول هجری و آغاز قرن دوم، در مدینه کپی قرآن بوده است و به طور کلی غیر ممکن نیست که پیش از این گروهی حرفه ای در مدینه متمرکز باشند. در آن سال های اولیه می بایست تقاضای کافی برای متن جدید قرآن برای استفاده ی عمومی در مساجد و مدارس و مطالعه ی آن توسط مشتریان ثروتمند و یا پارسا وجود داشته باشد تا چنین گروهی تضمین شغلی داشته باشند.
جزئیات مذکور در اینجا تقریباً به طور تصادفی از طریق متوفی متفاوت و در دوره های گوناگون و از منابع کاملاً جنبی و فردی به دست آمده اند، بنابراین نمی توان آنرا یک جعل هوشمندانه از تاریخ صدر اسلام در اواخر قرن هشتم دانست.
همه ی این موارد، اشاره به استنساخ فراوان قرآن در اواخر قرن هفتم دارد که این همزمان با شواهد کتیبه ای برای تثبیت متن اصلی قرآن می باشد. در واقع، از زمان معاویه و دوران سلطنت ،ولید خلفای اموی به طور فعال، در تدوین همه ی جوانب فعالیتهای مذهبی مسلمانان درگیر شدند معاویه، منبر محمد (صل الله علیه و آله) را به نمادی از قدرت تبدیل کرد و دستور ساخت مقصوره را در مساجد بزرگ و جامع داد. عبدالملک، از عبارات قرآنی، استفاده های ماهرانه و پیچیده ای کرد؛ بر روی سکه ها و بناهای عمومی برای اعلام نظم جدید جهان اسلام [کوشید]. ولید، به محل عبادت مسلمین، شکلی تاریخی و شگفت آور بخشید و عمارات تشریفاتی در آن ایجاد کرد. به نظر می رسد فراتر از حد باور باشد که چنین تلاشهایی، سهمی در تدوین خود متن نداشته باشد.
مدارک و شواهد متعدد فوق الذکر، همه حاکی از این مطلب است که سنت مسلمین پیرامون تدوین اولیه ی متن قرآن توسط عثمان و کمیته ی منصوب او، حداقل در خطوط کلی قابل اعتماد است. قرآن در دسترس تابعین و دیگران، به عنوان ابزاری وحدت آفرین برای مردمان مختلف امپراطوری رو به رشد اسلام، برای تبدیل آن به یک جامعه ی نسبتاً متحد بود.
همچنین دقت در سبک باستانی کتیبه های قبة الصخرة، بیانگر این نکته است که آنها تحول روشنی را در خط عربی، نسبت به نوشته های پیش از خود دارند که این همه تأیید دیگری بر پیشینه ی مذکور می یباشد. همانطور که ولید، یک ناسخ قرآن برای طراحی کتیبه هایش در مسجد بزرگ مدینه گماشت، به نظر می رسد که پانزده یا بیست سال قبل تر نیز عبدالملک، اقدامی مشابه آن انجام داده باشد.
تنها اثر باقیمانده از چنین نویسندگان حرفه ای که ردپای هر چند ضعیف در منابع تاریخی دارند، اصحاب المصاحف در مدینه می باشند.
این افراد به عنوان ناسخین حرفه ای متن قرآن، می بایست خیلی زود با توافق بین خودشان متنی استاندارد ایجاد می کردند؛ به عنوان مثال کشیدگی افقی، حروف مدور توخالی، استفاده از علامت ممیزه برای حروف یکسان، علامتگذاری قسمتهای متن با تزئینات ساده. (4)
در کجا دیگر عبدالملک می توانست چنین هنرمندان حرفه ای را بیابد که قادر به صفحه آرایی و تزیین کتیبه های زیبای خود در قبة الصخرة باشند؟
پی نوشت:
*این مقاله از سوی آقای مهدی اسلامی ارایه گردیده و هر چند دیدگاه نقادانه ای نسبت به مسئله ی جمع قرآن دارد، اما آگاهی های مناسبی از کارهای مستشرقان در این زمینه، در اختیار می نهد. گفتنی است نقد این مقاله در مقاله ای با عنوان «نگاهی به مقاله مدارک از یاد رفته» در سایت موجود است.
1. دانش آموخته ی کارشناسی ارشد دانشکده ی علوم حدیث.
2. الأنساب، أبوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی (م 562)، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، ط الأولی، 1962/1382، ج12، ص 284.
3. الأنساب، ج 1، ص 309. أبوحازم عبدالرحمن بن هرمز بن کیسان الأعرج مولی محمد بن ربیعة بن الحارث ابن عبد المطلب، و قد قیل کنیته ابوداود یروی عن ابی هریرة رضی الله عنه، روی عنه الزهری و ابوالزناد و الناس، مات بالاسکندریة سنة سبع عشرة و مائة، و کان یکتب المصاحف.
4. برای اطلاعات بیشتر از این توافقات نگاه کنید به کتاب ولن در این زمینه:
"Writing the Word of God: Some Early Qur'an Copyists and Their Milieux," Part I, ArsOrientalis 20) (1990): 113-47.
منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7