بسم الله الرحمن الرحیم
به یاری وجودی همه جود، سراسر هستی و وجود: بی آغازی بی انتها، بی انبازی یکتا، همه کمال و جمال، بی همال و سراسر جمال، بخشاینده همگان، و مهربان مؤمنان، آغاز می کنم.
ز دریای زخّار و موام دوست
نخستین در معرفت نام اوست
بگفتا به بسم الله آغاز کن
بدین نام بر عرش پرواز کن
به توفیق ما بر سر کار شو
به تأیید ما همره یار شو
زمان یاوری خواه و یاریب جو
ز دل حمد و تسبیح ما بازگو
به الله مستجمع لطف و قهر
که او راست ز اسمای نیکوی بحر
به الله یکسر کمال و جمال
همه خیر و خوبی مجد جلال
تو آغاز کن کار و گفتار خویش
که با او نیابی ز بیگانه ریش
عارفان ناثر و شاعران را در به بلندای زمان، بر این بزرگ ترین و ارجمندترین آیه قرآن شرح ها و تفسیرهای ادبی و کلامی و عرفانی است که در بیان آن، عروس سخن را به گوهر ایمان، و زیبایی پیدا و نهان آراسته اند. و نگارنده ی این سطور بر آن سطر است که به بیان سر این افکار آثار پردازد و پرده از جمال آن ها برانداز تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
این نکته را در این مقام و معنی باید یاد کرد که نخستین شارح بسم الله حضرت الله است که با قبض رحمانی و رحیمی، باب این حقیقت را در جای جای قرآن کریم گشوده و انوار تابناک اسمای حسنای خورشید را که همه با هم از رخ جمع الجمعی الوهیت می تابد، از جببین خورشید فروزان قرآن، بر جهان هستی و جان جلوه گر نموده است که:
هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون هو الله الخالق الباری المصور له الاسماءالحسنی یسبح له ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحکیم.
«اوست خدایی که جز او خدایی نیست»
اوست الله و جز او دیگر خدایی نیست نیست
در دو عالم همچو او برگو خدایی کیست کیست
«دانای پنهان و عیان است و بخشش گستر و مهربان است»
اوست دانایی نهان و آشکارای وجود
بخشش بی منتها و مهربان بحر جود
«اوست آن خدایی که نه جز او خداست، شهنشاه پاک و منزه از ناسزاست. امان دهنده و ایمن دارنده مؤمنان است، و گواه راست و استوار جهان جهانیان است. تونای چیره است و تاونده، و پیرومند به هیچ هست نمانده، و فروگیر گردنکشان است فراهم آورنده پراکندگی های پراکندگان و به هم آرنده شکستگی های شکسته دلان است و به مراد دل رساننده ایشان. با جلال و کبریا و به بزرگواری سزاست. پاک و منزه است آن بی نیاز، از شرکت مشرکان که او را شریک آورنده و انباز اوست خدای آفریدگار نوکار، به هستی آورنده نیکوکار، او راست نام های نیکو، آفریدگار آسمان ها و زمین به پاکی او نهاده رو، و اوست سخت توان نیرودار، راست دانشش راست کار:
اوست آن یکتا خدا و مالک الملک وجود
پاک و بی عیب است و عالم کرده بر خاکش سجود
مؤمنان را کرده ایمن از گزنده ما سوی
آن سلام و مؤمن و ستوار و اصل هر بقا
آن توانا و مهیمن، چیره و نیرومدار
آن فروگیرنده ی گردنکشان در کارزار
آن به هم آرنده و جبّار دل های پریش
با جلال و کبریا و با بزرگی ها خویش
پاک و بی عیب و منزه از شریک مشرکان
آفریدگار و صورت ساز و نقاش جهان
صاحب اسماء نیکو، جمله عالم کرده رو
از سماوات و زمین بر آن خداوند نکو
او عزیز است و حکیم و راست دانش، راست کار
جمله عالم را نهد بر جای، آن حکمت مدار
آمده در حشر این آیات چون مهر منیر
کرده انوارش جهان را روشن از بالا و زیر
ابوجعفرمحمّد بن جریر طبری را در سبب تنزیل بسم الله الرحمن الرحیم تأویلی نیکوست که: خدای بلند مرتبه با مقدم داشتن نام های نیکوی خود بر تارک سوره ها، به تأدیب و تعلیم و آموزش و پرورش پیامبر خود حضرت محمد (ص) پرداخته تا این که این بلند آوازه را سرمشق خود و سنی برای پیروانش سازد تا در آغاز گفتار و کردار و نوشتار و راز و نیاز، آفریننده خود را یاد کنند و از او یاری گیرند که:
همه هرچه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند
رشیدالدین میبدی، در معنی بسم اله چه نیکو گفته و درّ سخن سفته است که، بسم الله معناه: بدأت بسم الله فابدؤا.
می گوید: در گرفتم به نام خویش، در پیوستم به نام خویش و آغاز کردم به نام خویش.
در گیرند به نام من، آغاز کنید به نام من
اما در این که اسم و مسمی یکی ست و نام عین نامور است یا غیر آن، میان مفسران اختلاف است و از سخنان ایشان چنین می توان نتیجه گرفت که در لغت و ادب، اسم غیر از مسمی و نام جز نامور است و این معنی را ابوالفتوح رازی آن مفسر نامی چنین بیان فرموده است که:
«اکنون بدان که اسم دگر باشد و مسمی دگر، و این شبه آنان را که عین گویند به غایت رکیک، برای آن که اسم باشد و مسمی نباشد و مسمی باشد و اسم نباشد. و یکی مسمی را بسیار اسماء باشد و در یک اسم بسیار مسمیات اشتراک کنند. چون الفاظ مشترک فی قولهم: عین و چون شفق. اگر اسم مسمی بودی. بایستی که آن کس که آتش گفتی، زبانش بسوختی و آن کس که عسل گفتی، دهانش شیرین شدی و این تجاسر شاید کردن به ارتکاب این و خدای تعالی را در قرآن و اخبار، هزار و یک نام است. اگر اسم و مسمی یکی باشد، به هر اسمی، مسمی باشد تا لازم آید که هزار و یک خدا باشد و دیگر آن که اسم مسموع و مکتوب و مقرّو باشد و مسمی به این صفت نباشد. و دیگر مسمی در یکجا بود و نامش پراکنده در مواضع مختلف»
ولی در عرفان و عرف عارفان از آن جا که همه آفریدگان، ظهور تجلیات اسمائی و افعالی و صفاتی آن ذات منزه بی منتهی هستند، نزد ایشان، نام و نامور یکی است در این معنی میبدی می گوید:
«و در علم توحیدی آنست که به نزدیک اهل حق، اسم و مسمّی یکی است نام و نامور و امام قشیری در تفسیر عالیقدر و صاحب بشارات لطایف الاشارات فرماید: قال بسم الله و لم یقل بالله علی وجه التبرک بذکر اسمه عند قوم، و للفرق بین هذا و بین القسم عند الآخرین، و الأن الاسم هو المسمی عند العلماء و الاستصفاء القلوب من العلایق و الاستخلاص الاسرار عن العوایق عند أاهل العرفان، لیکون ورود «الله» علی قلب منقّی و سر مصفّی
و همین معنی را محیی الدین بن عربی آن عارف نامی چه نیکو پروارانیده است که:
السم الشئ ما یعرف به، فأسماءالله تعالی هی الصور النوعیه، التی تدل بخصائصها هو یاتها علی صفات الله و ذاته، و بوجودها علی وجهه، و بتعینها علی وحدته، اذهی ظواهره اللتی بها یعرف. و الله اسم اللذات الالهیهة من حیث اللتی بها یعرف. و الله اسم اللذات الالهیة من حیث هی هی علی الاطلاق، لا باعتبار اتصافها لصفات، و الا باعتبار لا اتصافها.
بعضی از مفسران را عقیدت آن است که نام وجود کل، خود نیز وجودی است وه دارای نیروی تصرف و قدرت افاضه و از همین روست که قایلند چون به اسم اعظم دست یابند، در امور عالم با خواست و توفیق و یاری قادر متعال تصوف نمایند و این معنی میان مفسران عارف متداول است و از همین روست که ابن فارض مصری در خمریّه خود چون به وصف باده ی ازلی و شراب لم یزلی و امر کن فیکونی و ساقیگری باده جان در ساغر ابدان می پردازد، چنین می سراید:
و لم رسم الراقبی حروف اسمها علی
جبین مصاب جنّ ابرأه الرسم
«اگر رقیه خوان و دعا نویس حروف نام این باده را بر پیشانی جن زده ای عقل از سر پریده ای بر کشد و با قلم اعتقاد بر نویسد، همان نقش، بیمار را شفا دهد، نگارنده ی این سطور نیز در قصیده شرح انوار بر باده ی اسرار، معنی را چنین به رشته ی نظم پارسی کشیده است که:
زاه باده ای که اگر بکشد دست رقیه خوان
حرفی از آن به صورت مجنون جدای عشق
جن می رود ز جسم و پری آیدش بجان
گردد ز خط دوست همی آشنایی عشق
و فوق لواءالجیش لو رقم اسمها
لاسکر من تحت اللوا ذلک الرقم عشق
زان باده ای که ریات لشکر به نام او
گر نقش یابد و بشود رخ نمای عشق
یکباره مست لشکر توحید می شود
تا وز حشر غرق به بحر فنای عشق
هفتاد و دو سپاهی صحرای کربلا
کز آفتاب شهره ترند از ضیای عشق
آن لشکریست کو به سر چرم بیرقش
گردیده نقش نام حسین و خدای عشق
و روز بهان بقلی شیرازی، در تفسیر عرایس البیان فی حقایق القرآن که به حق از تفاسیر عالی قدر در مشرب عرفان است، گوید:
الباء کشف ابقاء لاهل الفناء و السین: کشف سناء القدس لاهل الانس. و المیم کشف الملکوت لاهل العنکبوت. والبائ: برّه للعموم. والسن، سره للخصوص و الباء: من بسم أی ببهائی بقائ ارواح العارفین فی بحار العظمة و السین: من بسم أی بسنائی سمت اسرار السابقین فی هوالهویة و المیم من بسم أی بمجدی رودت المواجید الی قلوب الواجدین من أنوار المشاهدة و روی عن النبی صلی الله علیه و {آله} و سمّ ان الباء بهاؤه و السین سناؤه و المیم مجده. و قیل فی بسم الله، بالله ظهرت الاشیاء و به فینت و بتجلیه حسنت المحاسن و باستتاره فتحت المفاتح. و حکی عن الجنید انه قال: إن أهل المعرفة نفوا عن قلوبهم کل شئ سوی الله فقال لهم قولوا بسم الله. أی: بسم الله. أی بی فتسمـّا و دعوا انتسابکم الی آدم
و بقول حکیم ملاهادی سبزواری: در منظومه ی حکمت:
إن الوجود عندنا أصیل
دلیل من خالفنا علیل
حافظ لسان الغیب چه نیکو سروده است:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد
یا آن جا که خوش گفته است:
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا مصلح الدّین سعدی شیرازی چه نیکو سروده است که:
محقّق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویان چین و چگل
به قول ابوالعتاهیة:
و فی کل شئ له آیة
تدل علی انه واحد
و به قول باباطاهر عارف شاعر پاک و طاهر:
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به دریا بنگرم دریا ته بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای تو بینم
و سرانجام
در هر چه نظر کردم، سیمای تو دیدم
برداشت و نتیجه اقوال این بزرگان حکمت و عرفان این است که، وجود را اصیل می دانیم نه ماهّیت را که نسبتی است اعتباری و صورت هایی از کثرات؛ و در حقیقت ماهیت در برابر وجود حکم سایه دارد در برابر آفتاب، پس ماهیات عدم ها صرفند که به قول مولوی:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی
زاری از مانی، تو زاری می کنی
ما چو ناییم و نوا در ما زتست
ما چو کوهیم و صدا در ما زتست
ما چون شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما زتست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم بات و در میان
ما عدمهاییم و هستیها نما
حق وجود اصلی و هستیی ما
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن که ناپیداست باد
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده جام خود را وامگیر
ور بگیری، کیست جستجو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند
ای خدا بنما تو جان را آن مقام
کندر و بی حرف می روید کلام
پس اسماء حق وجودی هستند و در مقام وحدت وجود لیس فی جنّتی الالله، و انا الحق، محیی الدّین بن عربی در این معنی گوید:
کل شئ فیه معنی کل شئ
فتفطن و اصرف الذّهن الیّ
کثرة لاتتناهی عدداً
قد طوتها وحدة الواحد طیّ
و اینجانب نگارنده ی مقاله سمند لاهوتی، این معنا را به بند نظم پارسی کشیده ام، تقدیم می دارم:
گر بنگری به دیده ی تحقیق ذهن خویش
رو سوی من کنی و شوی هوشیار کیش
هر چیز را درون همه چیز بنگری
از کثرتش به وحدت یکتاش پی بری
گر کثرتش نمی شود ای دوست خود شمار
اعداد بی شمار همه را یکی شمار
شیخ اکبر محیی الدّین بن عربی را در این معنی رباعی زیباست:
کنا حروفاً عالیات لن نقل
متعلقات فی ذری اعلی القلل
انا انت فیه و نحن انت و انت هو
والکل فی هو هو فسل عمّن وصل
نگارنده ی مقاله را در ترجمه و شرح منظوم این دو بیت نیز ابیاتی است:
حرفهای عالی والامقام
بوده ایم و برده در لاهوت نام
من در آن عالم تو بودم، تو چو ما
ما همه تو بوده ای، هستی شما
جمله کثرتها همه در او نهان
در دل لاهوت و ذات لامکان
سر این را پرس از هر کس که او
سوی سدره منتهی آورده رو
و اصل حق گشت و دیگر زو خبر
باز نامد سوی یاران سر بسر
وه چه نیک آورد این حکمت تمام
مولوی شاهنشه ملک کلام
«عارفان که جام حق نوشیده اند
رازها دانسته و پوشیده اند»
«هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند»
جلال الدّین مولوی آن حکیم و عارف معنوی معنای، اشعار ابن فارض و محیی الدّین بن عربی را در مثنوی چه نیکو پروانده است و نیکوتر درّ معنی سفته که:
ده چراغ از حاضر آری در مکان
هر یکی باشد به صورت غیرآن
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بی شکی
اطلب معنی من القرآن و قل
لا نفرق بین آحادالرسول
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماند، یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوش است
پای معنی گیر، صورت سرکش است
صورت سرکش گدازان کن ز رنج
تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج
ور تو نگذاری عنایتهای او
خود گذارد ای دلم مولای او
او نماید هم به دلها خویش را
او بدوزد خرقه ی درویش را
منبسط بودیم و یک گوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گوهر بودیم همچو آفتاب
بی گرده بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد
عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فراق از میان این فریق
مثنوی ما دکان وحدت است
غیرواحد هرچه بینی آن بت است
غیرواحد هرچه بینی اندرین
بی گمانی جمله را بت دان یقین
پی نوشت ها :
*استاد ادب و عرفان دانشگاه تهران.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8