حکومت لازمه شأن نبوی پیامبر اعظم (ص)

بی تردید، رسالت حقیقی انبیای عظام (علیهم السلام)  بر این اصل استوار بوده است که «عبودیت» در برابر حق تعالی را، که حاکمیت اصیل و بالذات در گستره تکوین و تشریع از آن اوست، در وجود انسان ها نهادینه نمایند و آنان را، هم در شناخت مصداق حقیقی سعادت و هم در وصول به آن دست گیری و هدایت کنند.

حکومت لازمه شأن نبوی پیامبر اعظم (ص)

مقدّمه

بی تردید، رسالت حقیقی انبیای عظام (علیهم السلام)  بر این اصل استوار بوده است که «عبودیت» در برابر حق تعالی را، که حاکمیت اصیل و بالذات در گستره تکوین و تشریع از آن اوست، در وجود انسان ها نهادینه نمایند و آنان را، هم در شناخت مصداق حقیقی سعادت و هم در وصول به آن دست گیری و هدایت کنند.

بر این اساس، رهاورد حتمی اطاعت از تعالیم وحیانی انبیای الهی، سامان یافتن جامعه ای متعالی با معیارهای الهی خواهد بود که ارکان آن بر بنیاد خدامحوری و حق گرایی بنا نهاده شده است. اما سؤال اساسی، که پاسخ به آن محور تدوین مقاله حاضر است، این است که ساختار نظام سیاسی حاکم بر چنین جامعه ای را چه کسانی می توانند ترسیم نمایند و امر ولایت و تدبیر امور برای تحقق چنین اجتماع والایی بر عهده چه کسانی باید باشد؟

1- ضرورت عقلی سامان دهی نظام های سیاسی توسط انبیا (علیهم السلام)

همه اشکال حیات آدمی با هدف اوّلی و قصد بالذات دعوت انبیای عظام (علیهم السلام) ، که سوق دادن انسان ها به «معنویت و خدامحوری» و در نهایت، «وصول به سعادت اخروی » است، سازگاری ندارد. بدین روی و نیز به دلیل آنکه فقدان «هدایت های راستین» در عرصه حیات جمعی، منجر به آن می شود که طبیعت آمیخته به خودخواهی، حبّ ذات، استخدامگری، منفعت طلبی و ستیزه جویی بشر فضایی آکنده از ظلم و استبداد و زورمداری را بر جامعه بشری حاکم کند و وضعیتی به وجود آورد که به طور حتم، با اهداف اصیل انبیا (علیهم السلام) سازگار نباشد، از این رو، به حکم عقل، لازم است تصحیح معیشت دنیوی انسان ها و تلاش برای اصلاح مناسبات اجتماعی بشر، با فراهم نمودن تشکیلاتی منسجم و نظام یافته، به عنوان هدفی بالتبع و قصدی ثانوی در سرلوحه برنامه انبیای الهی (علیهم السلام) قرار گیرد که البته ممکن است توجه متفکران برجسته اسلام به هر دو شأن دنیوی و اخروی در معرفی نبی بر اساس همین الزام عقل و نشأت گرفته از این واقعیت باشد که رسالت حقیقی انبیا (علیهم السلام) در ره نمودن انسان ها به سرمنزل سعادت، بدون توجه به این نیاز اساسی بشر ناموفق و ناتمام خواهد ماند.

برای مثال، فخرالدین رازی (543606 ق)  در تصویری که برای تعریف «نبی» ارائه می دهد، اظهار می دارد: مقصود اصلی از پیشه نبوّت و رسالت، سوق دادن مردم به سوی حق و دعوت آنان به روی گردانی از دنیا و توجه به آخرت است. اما به دلیل آنکه مردم در حیات دنیوی به سر می برند و نیازمند مصالح آن هستند، بر نبی لازم است که به مقدار نیاز، در این باب وارد شود (و به صلاح امور دنیوی مردم توجه نماید.)[1]

منظور وی این است که چون انسان ها در این دنیا زندگی می کنند، بدین روی، به مصالح دنیوی وابسته اند، و از رسالت های انبیا این است که به مقدار لازم، به اصلاح امور دنیوی مردم اهتمام ورزند.

علّامه طباطبائی در تبیین و تعریف «نبی» آورده اند: «نبی» کسی است که صلاح دنیا و آخرت مردم را، هم از حیث اصول دین و هم از حیث فروع دین، به مقتضای عنایت الهی در هدایت مردم به سعادت حقیقی آنان تبیین می کند.[2]

بنابراین، انسان نه تنها در وصول به سعادت اخروی، بلکه در تنظیم مناسبات اجتماعی خویش، نیازمند انبیا (علیهم السلام) است. البته رسالت خطیر آنان در اصلاح امور دنیوی و زعامت سیاسی جامعه بشری هدفی اصلی نیست ؛ همچنان که امام خمینی (قدس سره)  در تبیین جهت گیری دعوت انبیا (علیهم السلام) می فرماید: تمام چیزهایی که انبیا آورده اند، مقصود آنها بالذات نبوده است؛ تشکیل حکومت مقصود بالذات نیست برای انبیا[3]. ...آنچه انبیا برای او مبعوث شده بودند و تمام کارهای دیگر، مقدّمه آن است، بسط توحید و شناخت مردم از عالم است که چطور است؛ ارائه عالم به آن طوری که هست، نه آن طوری که ما ادراک می کنیم. [4]

با این حال، ایشان در فرازی دیگر از بیاناتشان، حکومت را به عنوان شعبه ای از ولایت مطلق رسول اکرم (ص) و یکی از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعی معرفی کرده و می فرمایند: باید عرض کنم، حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول اللّه (ص) است؛ یکی از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج، است. [5]از این رو، بالعرض بودن «اصلاح نظام معیشتی» و «تأسیس حکومت » هرگز به معنای فرعی بودن و نامربوط بودن به رسالت انبیا (علیهم السلام) نیست، بلکه به این معناست که چنین هدفی در جهت مراد غایی  یعنی اصلاح آخرت و وصول انسان ها به قرب الهی  از منزلت و جایگاه دینی ویژه ای برخوردار است.

بنابراین، بی هیچ تردیدی باید اذعان نمود که تلاش مستمر برای پی ریزی اقتداری مبتنی بر اراده حق تعالی و استقرار حاکمیتی الهام گرفته از آموزه های وحیانی، به حکم عقل و به عنوان رسالتی بس خطیر، بر عهده انبیای عظام (علیهم السلام) است.

2- ضرورت الهی بودن حکومت از منظر قرآن کریم

پس از توجه به اذعان عقل بر ضرورت اقامه حکومت توسط پیامبران الهی و اثبات اینکه برپایی حکومت از اهداف مهم انبیای عظام (علیهم السلام) است، لازم است توجه شود که چنین نظرگاهی، به ویژه در خصوص پیامبر اکرم (ص) مورد تأیید آیات الهی است و قرآن کریم آن حضرت را به عنوان کسی که برای دخالت در زندگی مردم «أولی» و دارای «ولایت» است معرفی کرده و ایشان را حایز فرمان حکومت به عنوان نبیّ الهی دانسته است؛ می فرماید: (النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ.)  (احزاب: 6) به تصریح مفسّران، این اولویت اختصاص به مسائل دینی و اخروی مردم ندارد، بلکه همه امور آنان، اعم از دنیوی و دینی را شامل می شود.

شواهد دال بر این تفسیر عبارتند از:

الف) اطلاق آیه شریفه که «اولویت» و «ولایت» پیامبر اعظم (ص)  را به عرصه خاصی محدود نکرده و در نتیجه، همه حوزه های ولایت پذیر را، که در رأس آنها حوزه «رهبری سیاسی و اجتماعی» است، شامل می شود و آن حضرت از سوی خداوند ولایتی فراگیر بر مردم پیدا می کند.

ب) بیان امام باقر (علیه السلام)  در ذیل این آیه که فرمودند: «أنّهَا نُزِلَت فِی الإمرَةِ»؛[6] این آیه، درباره رهبری و زعامت پیامبر نازل شده است.

ج) شأن نزول آیه که مرحوم طبرسی، در مجمع البیان آورده است: وقتی نبیّ گرامی (ص) تصمیم به جنگ «تبوک» گرفتند و فرمان بسیج عمومی صادر کردند، عده ای به دنبال کسب اجازه از پدر و مادر خویش برای شرکت در جنگ بودند که خداوند با نزول این آیه ولایت رسول اکرم (ص)  را برتر از هر ولایتی معرفی نمودند.[7]

د) در آیه، حقیقت «اولویت بر أنفس»، که دربردارندۀ ولایت عامّه و زعامت سیاسی بر جامعه است، منتسب به «مقام نبوّت» آن جناب است؛[8] زیرا «تعلیق حکم بر وصفِ عنوانی»، مشعر بر علّیت است.[9]

همچنین آیه شریفه ذیل به گونه ای روشن بر «ضرورت تشکیل حکومت» از سوی نبیّ گرامی (ص) دلالت دارد: (إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکتَابَ بالْحَقِّ لِتحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ وَ لاَ تَکُن لِلْخَآئِنِینَ خَصِیماً)  (نساء: 105) ؛ ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا بدانچه خداوند به تو آموخته است در میان مردم حکم کنی و از کسانی مباش که از خائنان حمایت نمایی.

این، از آن روست که «حاکمیت» در این آیه  اطلاق دارد و شامل «حکم ولایی و حکومتی » و «حکم قضایی» می شود و به نحو اطلاق، در هر دو قسم از حاکمیت «سیاسی» و «قضایی» ظهور دارد. از این رو، می توان اذعان نمود که بر اساس این خطاب، خداوند سبحان به حکومت و حاکم بودن پیامبر امر فرموده و محور آن را «وحی» قرار داده است و این امر معلوم می کند که اساساً تشکیل حکومت از سوی رسول اکرم (ص)  به جنبه «نبوی» ایشان مرتبط است، نه به جنبه «نبوغ و تعقّل و استعداد» ایشان.[10]

بر این اساس، «جدا انگاری امور دنیوی از اهداف بعثت نبی گرامی (ص) » و «مأمور ندانستن آن حضرت برای سامان دادن به جمع انسانی و ایجاد حکومتی دینی»[11] ادعایی بی پایه است و نه تنها از نظر عقل مورد نقد است و از دیدگاه اندیشمندان اسلامی نیز تصوری غیرقابل قبول،[12] بلکه به استناد آیات قرآن، اساساً پایه گذاری حکومت و اقدام به رهبری سیاسی جامعه، از جمله رسالت های نبوی رسول گرامی (ص) است که آن حضرت نیز به عنوان برترین شخصیت جهان اسلام و والاترین الگوی مسلمانان، عملا به این رسالت خطیر اقدام نمودند [13]و نظام سیاسیِ مقتدری تأسیس کردند که به تدریج، حکومت های بزرگی همچون ایران، روم و مصر را تحت انقیاد خود درآورد.

در پی اقدام پیامبر اعظم (ص)  بر تأسیس حکومت، با توجه به آنکه سیره عملی آن حضرت متن دین محسوب می شود، اسلام به عنوان آیینی آمیخته با سیاست معرفی می گردد و آن را حاوی «نگرشِ مدیریتی خاص برای رهبری جامعه» نشان می دهد. با این حال، برخی درباره اصل حکومت رسول گرامی (ص)  ادعاهایی نموده و شبهاتی مطرح کرده اند. (بخش سوم این نوشتار به تحلیل و نقد این شبهات می پردازد.)

3- شبهاتی درباره حکومت پیامبر اعظم (ص)

اول) تناسب شأن پیامبر با انذار و تبشیر و نه فرمانروایی و حکومت:

قرآن شأن پیامبر را «ابلاغ وحی و انذار و تبشیر» دانسته؛ می فرماید: (وَ مَا علَی الرَّسولِ إِلَّا الْبلَاغُ الْمُبِینُ)  (نور: 54) ؛ و بر پیامبر چیزی جز رساندن آشکار نیست. (إِنَّمَا أَنتَ منذِرٌ)  (رعد: 7) ؛ تو فقط بیم دهنده ای. (إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ)  (اعراف: 188) ؛ من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده ام.

اساساً با استناد آیه شریفه ذیل باید اذعان نمود که پیامبر (ص) به عنوان بالاترین مقام دینی، هیچ تسلّطی بر مردم نداشته و مجاز به اجبار افراد به انقیاد در برابر فرامین الهی نبوده است، چه رسد به دستورات خود: (فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ علَیْهِم بمُصَیْطِر)  (غاشیه: 21 22) ؛ پس تذکر ده که تو فقط تذکردهنده ای. تو مسلط بر آنها نیستی که مجبورشان کنی.

این آیات گواه بر آن است که رسول اکرم (ص)  هرگز دارای شأن «فرمانروایی، سلطه و حکومت» نبوده و از دایره عمل ابلاغی پا فراتر ننهاده اند؛ که اگر غیر این بود، باید به صراحت، قرآن بدان اشاره می کرد. [14]

دوم. نبود نهادهای حکومتی در دوران حضور پیامبر (ص) در مدینه

در زمان حضور آن حضرت در مدینه، حداقل نهادها و سازمان های لازم برای تشکیل یک حکومت هم وجود نداشت و اصلا در این دوران، نیل به ساختار و سازمان معین و تعریف شده ای از حکومت و سلسله مراتب مدیریتی خاصی ممکن نبود. از این رو، چگونه می توان مدعی شد که اسلام بر اساس سیره عملی پیامبر دارای الگوی حکومتی ویژه ای است که اگر شالوده نظام های سیاسی، بر اساس آن ترسیم شوند اسلامی شده و «حکومت دینی» نامیده خواهند شد؟!

بنابراین، می توان گفت: در اصل، حکومتی در کار نبود و از این روست که حضرت هرگز خود را «مَلِک، سلطان یا رئیس دولت» نمی خواندند و از چنین عناوینی ابا داشتند. در تاریخ نقل شده است که مردی برای عرض مشکل خود، به محضر پیامبر رسید، اما وقتی در برابر آن حضرت ایستاد، لرزه بر اندامش مستولی شد. پیامبر به او فرمودند: آرام باش! من شاه و ملک نیستم، بلکه فرزند زنی هستم که (همانند دیگران)  از گوشت خشک کرده و نمک زده می خورد.[15]

بنابراین، آنچه می توان به عنوان نتیجه تلاش های حضرت برای انسجام بخشیدن به امور اجتماعی مردم تصور کرد تنها ایجاد «وحدت و یکپارچگی جامعه اسلامی» و تأسیس «امّت اسلامی» است و از این روست که قرآن تنها از «امت اسلامی» یاد می کند و می فرماید: (وَ کذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسطاً)  (بقره: 143) ؛ همان گونه (که قبله شما، یک قبله میانه است)  شما را نیز امت میانه ای قرار دادیم (در حد اعتدال و میان افراط و تفریط.)  و این اشاره ای به «دولت اسلامی» ندارد.[16]

4- نقد و بررسی شبهات

اول. مأموریت پیامبر برای برپایی حکومت

معقول نیست ادعا شود که اسلام حامل کامل ترین برنامه تکاملی انسان هاست و دارای جامع ترین دستورات فردی و اجتماعی، و بسیاری از ابعاد آن بدون ایجاد نظامی منسجم قابل اجرا نمی باشد و با اینکه پیامبر پس از هجرت به مدینه از امکان لازم برای ایجاد حکومتی توانمند برای پیاده کردن احکام اسلام، برخوردار بودند، با این حال، اقدام به این کار نکردند و عملا موجب تعطیلی بخش های مهمی از دستورات الهی اسلام شدند.

دوم. آیات قرآن دالّ بر شأن ولایت و زمام داری پیامبر

آیات متعددی [17] حاکی از شأن «قضاوت و داوری»، «حاکمیت تشریعی» و «صدور احکام ولایی» برای نبی گرامی (ص)  و نیز لزوم اطاعت از دستورات ایشان است؛ همچون آیات:

 (أَطِیعُواْ اللّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ)  (نساء: 59) ؛ اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را.

 (وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)  (نور: 56) ؛ و از پیامبر اطاعت کنید تا مشمول رحمت الهی شوید.

 (وَ من یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً)  (جن: 23) ؛ و هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه برای همیشه در آن می ماند.

 (فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّیَ یُحَکِّمُوکَ فیَما شجَرَ بَیْنَهُمْ)  (نساء: 65) ؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلاف خود، تو را به داوری طلبند.

 (وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لَا مُؤْمِنَة إِذَا قَضَی اللَّه وَ رَسولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ منْ أَمرِهِمْ وَ مَن یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالا مُبِیناً)  (احزاب: 36) ؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارند هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بداند اختیاری داشته باشند و هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند به گمراهی آشکار گرفتار شده است.

 (إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ)  (نساء: 105) ؛ ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا بدانچه خداوند به تو آموخت در میان مردم حکم نمایی.

 (وَ أَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللّهُ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ)  (مائده: 49) ؛ در میان، آنها طبق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن و از هوس های آنان پیروی مکن و از آنها برحذر باش. مبادا تو را از بعض احکامی که خداوند بر تو نازل کرده است، منحرف سازند.

 (النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ)  (احزاب: 6) ؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

آیا با وجود صراحت این آیات بر شأن ولایی پیامبر اعظم (ص) و گستره چنین ولایتی، می توان مدّعی عدم حاکمیت و سلطه فراگیر آن حضرت بر همه شئون جامعه اسلامی بود و ادعا کرد که ایشان صرفاً مأمور تبلیغ و انذار و تبشیر بوده اند؟!

سوم. شأن ابلاغ، انذار و تبشیری پیامبر در مقام هدایت و تربیت الهی

هرچند در نگرش سطحی، آیات مذکور در وجه دوم، به نظر می رسد با آیات مورد استناد در شبهه نخست در تناقض است، اما اگر در هر یک از آیات به دقت ملاحظه شود، ظاهر می گردد که این دو گروه از آیات هیچ تقابلی با هم ندارند.

در آیات دسته اول با استناد به مفهوم آنها، بر نفی مقام اقتدار و فرمان روایی پیامبر اعظم (ص)  و انحصار مأموریت ایشان بر تبلیغ احکام و انذار و تبشیر، صحّه گذارده می شود و این آیات هرگز در مقام بیان نقش پیامبر اعظم (ص)  در سامان دادن به حیات جمعی جامعه اسلامی نیست، بلکه این آیات برای بیان وظیفه پیامبر اعظم (ص) در مقام «هدایت و تربیت الهی» مردم است. در این زمینه، ایشان نه تنها مأمور به استفاده از زور و اجبار نبودند، [18]بلکه رسالتشان بر این بود که صرفاً در پرتو رفتاری همراه با رحمت و عطوفت و با بهره مندی از حکمت و منطقی استوار، تلاش نمایند تا افراد با آزادی کامل به شناخت حق و طریق سعادت خویش رهنمون شوند و با اختیار تام خود، حق را پذیرا گردند؛ چراکه اصولا تربیت انسانی هرگز با اجبار و تحمیل به سامان نمی رسد، و مهم آن است که انسان ها با شناخت و آگاهی، حقیقت را بشناسند و بپذیرند، نه اینکه به اجبار، تسلیم آن شوند. از این رو، خداوند رسول گرامی خویش را برای هدایت انسان ها، به استفاده از «حکمت و اندرز نیکو» دستور داده، می فرماید: (ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحسَنَةِ)  (نحل: 125) ؛ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.

وجود پیامبر رحمت (ص)  مالامال از شوق به هدایت گمراهان بود و اندوه ایمان نیاوردن برخی از آنان چنان بر آن حضرت دشوار می نمود که خداوند در خطاب به ایشان می فرماید: (لَعلَّکَ باخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِن السَّمَاء آیَةً فَظَلَّتْ أَعنَاقُهُمْ لَها خَاضِعِینَ)  (شعراء: 3و 4) ؛ گویی می خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی که آنها ایمان نمی آورند. اگر ما اراده کنیم از آسمان بر آنان آیه ای نازل می کنیم که گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد.

پس قوام اسلام به ایمان و اعتقاد قلبی است و چنین اعتقادی با «شناخت و آگاهی» و با «ادلّه متقن و محکم» و از روی «اختیار» حاصل می گردد و اکراه بردار نیست. بر این اساس، خداوند به پیامبرخود می فرماید: تو مسئولیت خویش را انجام دادی. وظیفه تو ابلاغ پیام ما به مردم بود و دیگر نباید نگران ایمان آوردن مشرکان باشی و نباید تصور کنی که به رسالت خویش عمل نکرده ای.

اما دسته دوم از آیات، که در وجه دوم از پاسخ به شبهات، مورد استناد قرار گرفت، متوجه کسانی است که با شناخت و آگاهی و اختیار خویش، آزادانه اسلام را پذیرفته و ایمان آورده اند. اینان باید به دستورات اسلام عمل کنند و از پیامبری که اعتقاد دارند از سوی خداوند و احکام و دستوراتش همه از جانب اوست، اطاعت کنند و به تصمیم او گردن نهند و حقّ انتخاب و گزینشی برای خود در برابر دستوراتش قایل نباشند.

آری، پیش از آنکه ایمان آورند حقّ انتخات داشتند و نقش پیامبر نسبت به آنان صرفاً نقش هادی و راهنما بود؛ اما پس از ایمان آوردن، باید به تمام دستورات شرع عمل کنند؛ چراکه پذیرش بخشی از احکام و طرد سایر احکام، و پذیرش بخشی از قوانین و ردّ بخشی دیگر، به معنای عدم پذیرش اصل دین است و سخت مورد نکوهش خداوند. قرآن، درباره چنین افرادی می فرماید: (وَ یقُولُونَ نُؤْمِنُ ببَعْض وَ نکْفُرُ ببَعْض وَ یُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا أُوْلَئِکَ همُ الْکافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً)  (نساء: 150151) ؛ و می گویند: به بعضی ایمان می آوریم و بعضی را انکار می کنیم، و می خواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند. آنها کافران حقیقی اند و برای کافران، مجازات خوارکننده ای فراهم ساخته ایم.

بنابراین، معنا ندارد کسی بگوید: من اسلام را قبول دارم و معتقدم که پیامبر فرستاده خداست؛ اما به دستورات او عمل نمی کنم و حاکمیت و ولایت او را نمی پذیرم. بی شک، در پذیرش اسلام و رسول خدا (ص) و عدم پیروی از او تناقضی آشکار نهفته است.

بنابراین، دسته دوم از آیات برای نبیّ گرامی (ص) نسبت به امت اسلامی، شأن «ولایت و حاکمیت و فرمان روایی» را، که در طول «حاکمیت اصیل الهی» است، مسجّل می کند و آنها را مورد تأیید قرار می دهد.

چهارم. همراهی ابلاغ دعوت الهی پیامبر با اعلام اندیشه تأسیس حکومتی مقتدر

به گواه تاریخ، دعوت نبی گرامی (ص)  از همان آغاز، حامل برنامه سیاسی روشن، یعنی تلاش برای پایان دادن به سلطه امپراطوران جور و اقامه حکومت الهی در سراسر جهان بود.

عفیف کِندی می گوید: تاجری بودم و در ایام حج به مکّه آمدم. نزد عبّاس عموی پیامبر رفتم. نزد وی بودم که مردی آمد و به سوی کعبه نماز گزارد. آنگاه زنی آمد و با او نماز گزارد و سپس نوجوانی با آنان نماز گزارد. به او گفتم: عبّاس! این «دین» چیست؟ گفت: این برادرزاده ام محمّدبن عبداللّه (ص) است که ادعا می کند خداوند وی را فرستاده است و گنج های کسرا و قیصر به رویش گشوده خواهند شد، و آن همسرش خدیجه (س) است که به او ایمان آورده، و آن نوجوان علی بن ابی طالب (ع)  است که او نیز به این پیامبر مؤمن است. به خدا قسم! در روی زمین، بجز این سه نفر را نمی شناسم که بر این دین باشند. گفتم: کاش من چهارمین آنها بودم![19] این روایت حکایت از آن دارد که پیامبر از همان روزهای نخست، طرح سیاسی خویش یعنی سلطه بر دولت ساسانیان و دولت روم بیزانس را بیان می نمودند [20]

در شاهدی دیگر، علّامه مجلسی از علی بن ابراهیم نقل می کند که وقتی پیامبر بر اساس فرمان (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عنِ الْمشْرِکِینَ)  (حجر: 94)  مأمور به ابلاغ علنی رسالت شدند، اسلام را به عنوان آیینی جهان شمول، که اجابت کنندگان آن شایستگی رهبری و سلطه جهانی خواهند داشت، معرفی کردند: رسول خدا (ص)  در میان مردم آمد و بر فراز سنگی اعلام نمود: «ای گروه قریش! و ای قوم عرب! شما را به پرستش خدای یگانه و کنار نهادن بت ها و آنچه را که همتایان خدا قرار داده اید، دعوت می کنم و شما را دعوت می کنم که شهادت دهید به اینکه معبودی جز اللّه نیست و من فرستاده اویم. دعوت مرا اجابت کنید تا در سایه چنین اجابتی، بر عرب مسلّط شوید و غیر عرب وامدار و محتاج شما شوند و شما مُلک دار و پادشاه گردید».  بنابراین و بی تردید، رسول اعظم (ص)  در نیل به این هدف خطیر، دارای ایده ای روشن و برنامه ای دقیق بودند.

پنجم. اقدام پیش از هجرت پیامبر در طرح ریزی حکومتی توانمند

نخستین شالوده یک نظام اداریِ متناسب با شرایط آن روز مردم مدینه، که پیش از آشنایی با اسلام، فاقد هرگونه پیکره اجتماعی خاص بودند و هیچ نوع اقتدار سیاسی فراگیر و یا نظام اداری در میانشان وجود نداشت، با تحقق دومین «بیعت عقبه»، [21] در سال سیزدهم بعثت، (با بیعت 75 نفر) ، گذارده شد. در این بیعت، حضرت به حاضران فرمودند: دوازده نقیب از میان خود برگزینید و معرفی کنید تا مسئول و مراقب آنچه در میان قومشان روی می دهد، باشند. [22]وظیفه «نقبا» مسئولیت مدیریتی، تبلیغ اسلام و زمینه سازی مهاجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه بود. [23]

پیامبر در اقدام بعدی، برای استقرار نظام سیاسی  مدیریتی در مدینه، در نخستین سال هجرت، پیمان نامه ای به عنوان «قانون اساسی» دولت  شهر مدینه تدوین نمودند که «مهاجران و انصار » و نیز «یهود» نیز آن را امضا کردند و در آن، جایگاه حقوقی و تشکیلات جدید اداری  سیاسی مسلمانان و روابط آنان با یکدیگر و اصول سیاست ایشان را با یهود ترسیم کردند. [24]در این پیمان نامه، هر یک از عناصرِ «مجتمع انسانی، حاکمیت، سرزمینِ جغرافیایی و امنیت»، که از شاخصه های مهم در پی ریزی «جامعه سیاسی» و «تأسیس دولت» است، به نحو مشخص و معیّن، به شرح ذیل، مورد توجه قرار گرفت:

شاخصه های مهم تکوین دولت:
1- مجتمع انسانی:

در بند دوم این پیمان نامه، مجتمع انسانی صرفاً بر پایه وابستگی به اسلام تعریف شده و بدین سان، هرگونه امتیاز عشیره ای و وابستگیِ قبیله ای، که در عصر جاهلیت، تعهّدات و وظایفی را متوجه افراد هر قبیله می نمود و اگر کسی جرمی مرتکب می شد مسئولیت آن جرم، تمام عشیره و احیاناً قبیله را  فرا می گرفت، برداشته شد [25] و مسلمانان به عنوان «امّت واحد» تلقّی شدند. در این پیمان نامه، در عین آنکه اجتماع شهروندی از دیدِ وابستگی به اسلام ملحوظ است و آحاد مسلمانان به عنوان پیکره اصلی در این جامعه مورد توجه قرار می گیرند، موقعیت پیروان دیگر مذاهب نیز از لحاظ مزایا و حقوق شهروندی، به شرط تعهد و التزام به مواردی که در بندهای این اساس نامه ذکر شده است، [26]به رسمیت شناخته می شود و آنان به اتفاق مؤمنان، تحت لوای یک وطن و یک دولت قرار می گیرند.

2- حاکمیت و مرجعیت:

از دیگر اصول تکوین یک نظام سیاسی، عنصر «حاکمیت و مرجعیت» است. در این پیمان نامه، در بندهای 23 و 24 تصریح شده که مرجع اختلاف ها، اعم از مؤمن و غیرمؤمن، شخصی یا عمومی و نیز حوادث و رویدادهای امنیتی و سیاسی، شخص رسول اکرم (ص)  است و ایشان به عنوان رهبر و مرجع کل، دارای حاکمیت است. در بند 36 آمده است: «هیچ کس اجازه ندارد بدون موافقت محمّد (ص)  از این پیمان خارج شود». این بند صراحت دارد که پیامبر مرکز اقتدار و سلطه است و خروج گروه ها و افراد، وابسته به اجازه ایشان است.[27]

3- سرزمین و مرز جغرافیایی:

از جمله شاخص های تکوین دولت، تعیین «سرزمین و حدود جغرافیایی» آن است. در پیمان نامه مذکور، در بند 39 تصریح شده که داخل مدینه برای امضاکنندگان این پیمان، منطقه حرام است؛ یعنی این منطقه جغرافیاییِ مشخّص دارای حریمی تعریف شده است و مقرّرات و اوامر سیاسی در این محدوده، بر همه افرادی که تابعیت آن را دارند، نافذ است.

در تاریخ نقل شده است: پیامبر اکرم (ص)  به بعضی از صحابه دستور دادند: مرزهای حرم مدینه را نشانه گذاری کنند و این نشانه ها میان شرق و غرب و میان کوه «ثور» در شمال و کوه «عِیر» در جنوب و «وادی عقیق» داخل حرم باشد. [28]امنیت: در تحقق جامعه سیاسی منسجم، «امنیت»، امری حیاتی و اجتناب ناپذیر است. در این اساس نامه، سازوکارهای ایجاد امنیت، هم در بُعد داخلی و هم در بُعد خارجی لحاظ شده است. در بندهای مربوط به امنیت داخلی، دستورهایی درباره مجرمان، پناه دادن و کیفر آنان صادر شده[29] و در رابطه با امنیت خارجی، در برابر تجاوز خارجی و خراب کاری، دستور صریح و قاطع در قطع هرگونه ارتباط با دشمن و هم پیمانی در کارزار با متجاوزان صادر شده است.[30]

ششم. ضرورت هماهنگی ساختار حکومت پیامبر با ویژگی های فرهنگی و اجتماعی مدینه

سازمان حکومتی، که توسط پیامبر در مدینه بنا نهاده شد  مدینه ای که جمعیت آن به صد هزار نفر نمی رسید و اغلب دارای زندگی ساده و مردم آن اهل روستاهای اطراف بودند و آداب و رسومِ نظام قبیله ای بر آنان حاکم بوده و تجربه هیچ حکومت و دولت سیاسی را نداشتند[31] به طور طبیعی، از ساختاری متناسب با مقتضیات و بافت اجتماعی آن دوران و شکلی ساده و عاری از نهادها و سازمان های دولتیِ پیچیده برخوردار بود؛ زیرا اگر هم پیامبر ساختاری متناسب با جمعیت گسترده و پیشرفته، برای مدیریتِ سرزمینی وسیع ارائه می دادند، برای مردم آن زمان جنبه رؤیایی و تخیّلی می یافت و چون هیچ زمینه عملی برای تحقق این شکل از اداره حکومت در بین نبود، کاری لغو به شمار می آمد.

بنابراین، ساختار حکومتِ نبیّ گرامی (ص)  متناسب با شرایطِ زمانی و مکانی و ویژگی های فرهنگی و اجتماعی آن زمان بود و هرگز نباید انتظار داشت که حکومت پیامبر از نظر ساختار و سازمان مدیریتی به گونه ای باشد که به عنوان الگوی مورد قبول برای زمان ها و مکان های دیگر و نیز در فرهنگ ها و مقتضیات متفاوت قابل اجرا باشد. از این رو، هیچ کس مدّعی نیست که اسلام شکل و ساختار مشخصی برای حکومت، برای همه اعصار تجویز کرده، و اصلا تصوّر اینکه اسلام از پیش، برای هر زمان و منطقه ای شکل خاصی از حکومت متناسب با آن زمان، تعیین نموده و دائرة المعارفی از اشکال حکومت ها را ارائه داده، تصوری نادرست است.

هفتم. اهمیت محتوا و اندیشه حکومت پیامبر

نکته دیگری که باید بدان توجه کرد آن است که تلاش برای ترسیم شکل خاصی از حکومت رسول اکرم (ص) اگرچه با استفاده از قراین تاریخی میسّر است،[32] اما به نظر می رسد که در ارزیابی و اعلام ارجحیّت آن غیر مفید است؛ زیرا آنچه در سنجش نظام های سیاسی راهگشا و نقش آفرین است، نه شکل و ساختار ظاهری آنها، بلکه درون مایه و محتوای اندیشه و مکتبی است که پشتوانه تصمیمات، برنامه ریزی ها و دخیل در تنظیم روابط حقوقی افراد و ترسیم‏گر اهداف حکومت است و اهمیت این مسئله بسیار بیش از شکل و قالب حکومت است. مهم آن است که رهبران سیاسی بر اساس کدام اصول و اهداف و ارزش ها حکم می رانند و شئون جامعه را بر اساس کدام مبانی و مقاصد و محتوا، سامان می دهند.[33]

بر این اساس، لازم است متوجه آموزه ها و سیره الهی حضرت رسول اکرم (ص) در رهبری جامعه و استخراج اصول و ضوابط کلی آن و تطبیق موارد خاص با آن ضوابط در زمان های گوناگون باشیم، که به طور قطع، در تحقق حکومتی انسانساز و سعادت آفرین تأثیرگذار خواهد بود.

پس ادعای «اسلامی بودن حکومت»، به معنای تطبیقِ تمام اجزا و ساختار و شیوه های مدیریتی آن با حکومت پیامبر نیست؛ چراکه این امر از احکام متغیّر و ثانویه در اسلام است و بر حسب شرایط زمانی و مکانی تغییر می یابد و از دیدگاه اسلام، تشخیص و معرفی آنها بر عهده ولیّ امر مسلمانان است که در زمان حضور، معصوم (ع)  ولیّ امر است و در دوران غیبت، جانشینان عام ایشان «ولیّ امر مسلمانان» محسوب می گردند که با تکیه بر مبانی و ارزش های کلی اسلام و با توجه به مصالح متغیّر زمان و نیز مشورت با متخصّصان و صاحب نظران، آن احکام و از جمله ساختار حکومت را معرفی می نمایند و پس از آن مردم موظّفند بدان ها عمل کنند.[34]

هشتم. عدم اطلاق عناوین مادی بر پیامبر

نامیده نشدن رسول اکرم (ص)  به عناوینی همچون «ملک، سلطان و یا رئیس » را می توان در سیره اخلاقی و و رفتاریِ شاخص آن حضرت، یعنی مردم داری، تواضع و رأفت الهی ایشان دانست؛ (فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ)  (آل عمران: 159) ؛ در پرتو رحمت الهی، در برابر آنها نرم (و مهربان)  شدی. چنان صمیمیتی که با وجود مقام والای معنوی و اجتماعی آن حضرت، گاه افراد عادی ایشان را با اسم و به گونه ای که شایسته یک رهبر بزرگ الهی نبود، خطاب می کردند، تا آنجا که خداوند آنان را از این کار نهی کرد و در ارشادِ تلویحی آنان به اینکه پیامبر رحمت (ص) را با عنوان «رسول اللّه» و یا «نبیّ اللّه» بخوانند فرمود: (لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاء بَعْضِکُم بَعْضاً)  (نور: 63) ؛ صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید.

جهت دیگر در عدم اطلاق این عناوین به رسول اکرم (ص) را می توان در بار ارزشی خاصی دانست که این الفاظ با اطلاق بر پادشاهان ایران و روم و مصر در پی داشتند تا تصوّر نشود که حکومت اسلامی نیز به نوعی نظیر حاکمیت کسراها و قیصرهاست.[35]

نهم. اشاره قرآن به حکومت اسلامی پیامبر

به طور حتم، در آیه شریفه (وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ)  (آل عمران: 159) ، مراد از «الأمر»، مسائل مربوط به «احکام دینی و ابلاغ رسالت الهی» نیست، و پیامبر خدا (ص)  در این موارد، صرفاً تابع وحی بودند و با دیگران مشورت نمی کردند، [36] پس مقصود از «الأمر» مسائل مربوط به تصمیم گیری های سیاسی و مدیریتی جامعه و اشاره به نظام حکومتی رسول اکرم (ص)  است که آن حضرت در تدبیرِ امور حکومتی، به افکار عمومی ارج می نهادند و از نظرات نخبگان و شایستگان در فنون گوناگون استفاده می کردند. بنابراین، ادعای اینکه در قرآن اشاره ای به «حکومت اسلامی» رسول اکرم (ص)  و یا نقش مردم در آن نشده، مردود و بی اساس بوده و ناشی از عدم توجه به اشاره آیه مزبور است.

جمع بندی و نتیجه گیری

1- گرچه هدف اصلی و غایی رسالت انبیای عظام (علیهم السلام) آزاد کردن انسان از بند «خودمحوری» و «دنیاگرایی» و دعوت به «خدامحوری» و در نهایت، سوق دادن انسان ها به «سعادت اخروی» و «حیات طیّبه» است، اما به حکم عقل، تحقق چنین هدف والایی، با نبودن هدایت های راستین انبیا در حیات جمعی انسان ها و انحصار دعوت آنان بر شئون فردی آنان، سامان نخواهد یافت؛ چراکه مقتضای برخی گرایش های طبیعی انسان، که نمودهایی همچون خودخواهی، منفعت طلبی، استخدامگری و ستیزه جویی دارد، فضایی نامساعد برای تربیت الهی انسان ها فراهم می آورد.  از این رو، به حکم عقل لازم است تصحیح معیشت دنیویِ انسان ها و تلاش برای اصلاح مناسبات اجتماعی بشر، با فراهم نمودن تشکیلاتی منسجم و نظام یافته، به عنوان هدفی بالتبع و قصدی ثانوی در سرلوحه برنامه انبیای الهی (علیهم السلام)  باشد.

2- از منظر قرآن، پیامبر اعظم (ص)  به عنوان نبی الهی، مأمور تأسیس حکومت و اعمال ولایت در امور عامّه مسلمانان است و به حکم «اولویت» در تمام شئونِ دنیوی و دینی، دارای ولایت و وظیفه زعامت امت در همه شئون جمعی است. بر این اساس، «جداانگاری امور دنیوی از اهداف بعثت نبی گرامی» و «مأمور ندانستن آن حضرت برای سامان دادن به جمع انسانی و ایجاد حکومت دینی» ادعایی بی پایه است.

3- در مورد شأن ولایی پیامبر اعظم (ص)  در رهبری سیاسی جامعه و ایجاد حکومت، شبهاتی مطرح شده است:

الف) آیات قرآن، گواه آن است که شأن پیامبر ابلاغ وحی و انذار و تبشیر بوده و نه تنها ایشان نسبت به دستورات خود، بلکه حتی نسبت به فرامین الهی نیز مأمور به استفاده از سلطه و اقتدار نبوده اند. از این رو، پیامبر هرگز از دایره عمل ابلاغی پا فراتر ننهاده اند.

ب) نبود نهادهای حکومتی و ساختارهای سیاسی متداول در حکومت ها، در دوران حضور پیامبر در مدینه گواه آن است که نمی توان بر اساس سیره عملی آن حضرت، الگوی ویژه ای برای حکومت داری ایشان ارائه کرد و به عنوان ترسیمی جامع از «حکومت دینی» در عرصه مباحث سیاسی مطرح نمود.

4- محورهای پاسخ به شبهات مزبور که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته، عبارتند از:

 مأمور نبودن پیامبر اعظم (ص)  برای برپایی حکومت ادعایی غیرمعقول است.

 آیات قرآن دالّ بر شأن ولایت و زمام داری پیامبر اعظم (ص) است.

 شأن ابلاغ، انذار و تبشیر پیامبر اعظم (ص)  مربوط به «مقام هدایت و تربیت الهی» آن حضرت است.

 ابلاغ دعوت الهی پیامبر اعظم (ص)  با اعلام اندیشه تأسیس حکومتی مقتدر همراه بود.

 پیامبر اعظم (ص)  پیش از هجرت عملا اقدام به طرح ریزی و سازمان دهی حکومتی توانمند نمودند.

 ضروری بود ساختار حکومت پیامبر اعظم (ص) متناسب با ویژگی های فرهنگی و اجتماعی آن روزگار مدینه باشد.

 مهم، محتوا و اندیشه ای است که حکومت پیامبر اعظم (ص)  بر آن استوار است نه شکل و ساختار حکومت آن حضرت.

 سیره اخلاقی و رفتاری پیامبر اعظم (ص)  مبتنی بر این بود که از عناوینی همچون «ملک، سلطان و رئیس دولت» دوری می کرد.

 قرآن به «حکومت اسلامی » پیامبر اعظم (ص)  اشاره کرده است.

پی نوشت

[1] فخرالدین رازی، المطاب العالیة من العلم الهی، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج 8، ص 115-

[2] سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ط. الثانیه، قم، اسماعیلیان، 1393 ق، ج 2، ص 140.

[3] امام خمینی، صحیفه نور، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1378، ج 19، ص 285-

[4] همان، ص 284 285-

[5] همان، ج 20، ص 452-

[6] فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ط. الثانیه، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1365، ج 1، ص 457-

[7] فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ط. الثانیه، بیروت، دارالمعرفة، 1408 ق، ج 8، ص 108-

[8] محمّدهادی معرفت، ولایت فقیه، قم، التمهید، 1377، ص 28-

[9] همو، «رهبری و زعامت سیاسی در اسلام»، مجله حکومت اسلامی، ش 3، سال دوم، ص 8-

[10] عبداللّه جوادی آملی، نسبت دین و دنیا (بررسی و نقد نظریه سکولاریزم)، قم، اسراء، 1381، ص 163 164-

[11] «برخی درصدد اثبات این مدعا در مورد همه انبیا هستند. » (محسن کدیور، حکومت ولایی، تهران، نشر نی، 1377، ص 263-)

[12] ر. ک. احد فرامرز قراملکی، «مبانی کلامی جهت گیری دعوت انبیا»، کتاب نقد، ش 2 و 3، سال اول، ص 273-

[13] امام خمینی، ولایت فقیه، چ هفتم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1377، ص 18-

[14] مجموعه آیاتی که برای این ادعا مورد استناد قرار گرفته، عبارتند از: نساء: 80 / انعام: 66 و 67 و 106 و 107 / اسراء: 54 و 82 و 105 / فرقان: 43 و 56 / شورا: 48/ احزاب: 40 و 45 / هود: 12 / کهف: 110 / حج: 49 / ص: 65 و 70 / فصلت: 6 / مائده: 92 و 99 / اعراف: 184 / یونس: 2 / رعد: 40 / نحل: 35 و 64 و 82 / مریم: 97 / طه: 2و3 / نمل: 91 و 92 / عنکبوت: 18 / سبأ: 28 / فاطر: 23 و 24 / یس: 17/ احقاف: 9 / فتح: 8 / ملک: 26 / جن: 21 و 23- (ر. ک. علی عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، ترجمه محترم رحمانی و محمّدتقی محمّدی، تهران، سرایی، 1382، ص 230260.)

[15] رضی الدین طبرسی، مکارم الاخلاق، قم، الشریف الرضی، 1412، ص 16 / محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ط. الثانیه، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 16، ص 229 / محمّد محمّدی ری شهری، میزان الحکمة، ط. الثانیه، قم، دارالحدیث، 1416، ج 7، ص 3226-

[16] ر. ک. علی عبدالرزاق، پیشین، ص 256 / محمّد عابدی جابری، الدین و الدولة و تطبیق الشریعة، بیروت، مرکز الدراسات الوحدة العربیه، 1996 م، ص 1324 / محمّدتقی مصباح، نظریه سیاسی اسلام، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1378، ج 2 (کشورداری)، ص 146-

[17] فتح: 17 / نساء: 13و14 و 42 و 69 و 70 و 115 / احزاب: 66و67 و 71/ حجرات: 4 / انفال: 1و20و 46 / مجادله: 5و 13 و 20 و 22 / آل عمران: 32 و 132 / مائده: 49 / توبه: 63 / نور: 63 / محمّد: 32 / حشر: 4- نیز ر. ک. محمّدتقی مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1377، ص 232239-

[18] ر. ک. سید محمّدحسین طباطبائی، پیشین، ج 12، ص 241242-

[19] شیخ عبّاس قمی، سفینة البحار، ط. الثانیه، تهران، اسوه، 1416، ج 6، ص 304، ماده «عنف».

[20] محمّدعابد جابری، عقل سیاسی در اسلام، ترجمه عبدالرضا سواری، تهران، گام نو، 1384، ص 78-

[21] عقبه ای که در آن با پیامبر بیعت کردند، گردنه ای است میان مکّه و منا که از مکّه دو میل فاصله دارد و مسجدی نیز در آنجا هست و «جمرة العقبة» از همان جا پرتاب می گردد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1399، ج 4، ص 134- )

[22] محمّد حمیداللّه، نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمّد (صلی الله علیه وآله ) و اسناد صدر اسلام، ترجمه محمّد حسینی، تهران، سروش، 1374، ص 92-

[23] محمّدمهدی شمس الدین، نظام حکومت و مدیریت در اسلام، ترجمه مرتضی آیت اللّه زاده شیرازی، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 502-

[24] محمّد حمیداللّه، پیشین، ص 106110-

[25] «و أنّه لا یأثمُ امرءٌ بحلیفه و أنّ النصر للمظلوم. » (همان، بند 37- )

[26] همان، بندهای 45، 44، 38، 37، 36، 25، 24 و 16-

[27] محمّدمهدی شمس الدین، پیشین، ص 508-

[28] محمّد حمیداللّه، مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبویة و الخلافة الراشدة، بیروت، دارالتفائس، 1407، ص 594-

[29] همان، بندهای 44، 43، 17-

[30] همان، بندهای 43، 42، 36، 25، 22، 13-

[31] رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول اللّه (صلی الله علیه وآله)، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1373، ص 73100.

[32] محمّدمهدی شمس الدین، پیشین، ص 522 / سید محمّد ثقفی، ساختار اجتماعی و سیاسی نخستین حکومت اسلامی در مدینه، قم، هجرت، 1376، ص 77 / عبدالمحمّد حسنی، حکومت اسلامی، قم، مرکز مطالعات نمایندگی ولی فقیه در جهاد سازندگی، 1376، ص 52-

[33] ر. ک. احمد واعظی، حکومت دینی: تأمّلی در اندیشه سیاسی اسلام، قم، اسراء، 1378، ص 147-

[34] محمّدتقی مصباح، نظریه سیاسی اسلام، ج 2، ص142148-

[35] محمود فتحعلی، درآمدی بر اندیشه اسلامی، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382، ص 220-

[36] علّامه طباطبائی در این باره می فرماید: «احکام ثابت الهی مورد مشورت نبودند ؛ همچنان که هیچ کس اجازه تغییر آن را نداشت، وگرنه اختلاف حوادث جاری حاکم الهی را نسخ می کرد. » (سید محمّدحسین طباطبائی، پیشین، ج 4، ص 70.)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان