علی اصغر سعیدی جامعه شناس و استاد دانشگاه تهران
بحث از تقابل واقعی یا کاذب میان سنت و تجدد، مواجهه ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید، کشاکشهای این رویارویی و فراز و نشیبهای دویست-سیصد ساله آن، درست یا غلط، یکی از مباحث اساسی و مکرر در میان روشنفکران و اندیشمندان ایرانی در روزگار معاصر است. بسیاری اساس مشکلات ما را ناشی از حل نشدن این مساله و شماری نیز از اساس آن را یک شبهمساله تلقی میکنند.
گروهی هم میگویند که فراسوی این تقابلهای مجعول یا حقیقی، ایرانیان دهههاست که در جاده تجدد گام گذاشتهاند و مساله دیگر این یا آن نیست، بلکه بازاندیشی و توصیف و تشریح شکل یا گونهای از تجدد است که در ایران رخ داده است. اما این تجدد چیست؟ چه ادواری دارد و ویژگی یا خصایص آن کدام است؟ اندیشیدن به تجدد یا مدرنیته، در خود عالم متجدد، سابقهای طولانی دارد و متفکران متعددی در آن دیار تامل بر مدرنیته را وجهه نظر خود قرار دادهاند.
آنتونی گیدنز، جامعهشناس شهیر بریتانیایی یکی از این اندیشمندان است که در میان انبوه آثارش به مساله تجدد و جنبههای گوناگون آن پرداخته است. خوشبختانه با اقبال گستردهای که از سوی اهالی جامعهشناسی در ایران به او وجود دارد، مهمترین این آثار به فارسی ترجمه شده است.
اما علت این اقبال به آنتونی گیدنز از سوی ایرانیان چیست؟ چرا پرداختن به اندیشههای او ضرورت دارد؟ این موضوع را با علی اصغر سعیدی، جامعهشناس و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در میان گذاشتیم. دکتر سعیدی در طول سالهای تحصیل در بریتانیا، محضر گیدنز را تجربه کرده است و به خوبی با ادوار اندیشه او آشناست:
در یک نظرسنجی در یکی از نشریات ایرانی سه سال پیش از اصحاب علوم اجتماعی در ایران آنتونی گیدنز به عنوان پر اقبالترین جامعهشناس شناخته شده بود. با توجه به اینکه شما خودتان شاگرد گیدنز بودهاید، به نظرتان دلیل این اقبال به او از سوی جامعهشناسان ایرانی چیست؟
البته این نظرسنجی و وفاق جامعهشناسان ایرانی مهم است که آرای گیدنز بیشتر به درد جامعه ایران میخورد. اما از آنجا که جامعه ما یک جامعه کوچک است و تعداد جامعهشناسان ما محدود است، این نظر لزوما نمیتواند درست و علمی باشد. زیرا اولا ممکن است در این نظرسنجی بیشتر از جامعهشناسانی سوال شده باشد که به گیدنز گرایش بیشتری داشتهاند و ثانیا ممکن است این وفاق عمومی به این دلیل باشد که آثار او در ایران بیشتر ترجمه و منتشر شده است و ثالثا ممکن است نوع مباحث او در نسبت با مسائل ایران مهمتر و ساده فهمتر باشد.
در حالی که به نظر من در جامعهشناسی رویکردها و پارادایمهای مختلف داریم و بنابراین نمیتوانیم در جامعهشناسی تنها یک نظریه پرداز را ملاک قرار دهیم و بر او تمرکز کنیم. برخی جامعهشناسان به ویژه جامعهشناسان اقتصادی در امریکا مثل ریچارد سوئدبرگ و مارک گرانووتر مباحث مهمی در زمینه کنشهای اقتصادی دارند و مباحثشان به درد مطالعات جوامعی، چون جامعه ما میخورد.
اجازه بدهید سوالم را به نحو دیگری مطرح کنم. به نظر شما چه چیزی در اندیشههای گیدنز هست که اقبال جامعهشناسان ایرانی به او را موجب شده است؟
البته در اندیشههای گیدنز نکات و مباحث مهم و فراوانی هست. گیدنز در ابتدا نظریه اصلی خودش را در کتاب نقدی بر ماتریالیسم تاریخی مطرح کرد. او در این کتاب میان دو نوع جامعه تمایز میگذارد؛ نخست جامعه منقسم به طبقات که ویژگی جوامع در حال توسعه یا توسعه نیافته است و دیگری جامعه طبقاتی که خصلت جوامع پیشرفته است.
او در این نظریه برخلاف مارکس جوامع را یکسان نگاه نکرد و گفت که روند توسعه همه جوامع را نمیتوان با تحلیل طبقاتی تبیین کرد. به نظر او در جوامع منقسم به طبقات دولت و گروههایی که منابع اقتدار را در اختیار دارند، مشخص میکنند که منابع تخصیصی و مادی به چه صورت توزیع شود.
برای مثال در کشور ما گروهها و افرادی که قدرت سیاسی و اجتماعی را دارند، تعیین میکنند که منابع چگونه باید توزیع شود. در این جوامع طبقات بورژوا و تجار و صاحبان صنایع مستقل نیستند و در نتیجه در این جوامع سیستم اقتصادی مستقل وجود ندارد. ویژگی دیگر این جوامع فاصله میان دولت و جامعه است.
آنتونی گیدنز دانشمند حوزه علوم اجتماعی
در حالی که در جوامع توسعه یافته کسانی که منابع مادی را در دست دارند، تعیینکننده نحوه کنترل اقتدار سیاسی و اجتماعی هستند. برای مثال در غرب بورژوازی سیستم سیاسی را معین میکند. این نخستین نظریه گیدنز در کیمبریج، پیش از دعوت از او به ریاست مدرسه اقتصادی و سیاسی لندن است. او همچنین آثاری در تحلیل آرای بزرگان جامعهشناسی مثل مارکس و وبر و دورکهایم داشت.
آیا میتوان گفت: گیدنز به طور کلی تحلیل طبقاتی را کنار نمیگذارد، بلکه میکوشد تلفیقی میان رویکرد مارکسی و وبری در تحلیل اجتماعی به دست دهد؟
من چنین استنباطی ندارم. او تنها با در نظر داشتن جوامع در حال توسعه میکوشد برداشت تازهتری از اندیشههای مارکس ارایه کند. این مباحث مربوط به سالهای دهه ١٩٦٠ و ١٩٧٠ است که مباحث توسعه بسیار رواج داشت. اما بعدا نظریات دیگری ارایه کرد که مورد توجه قرار گرفت. اولین بحثی که مطرح کرد، به موضوع رابطه فاعلیت یا کنشگری (agency) و ساختار (structure) اختصاص داشت.
نظریه گیدنز در این زمینه تحت عنوان ساختاریابی (Structuration) شناخته میشود. این نظریه کوششی در جهت تبیین نحوه شکلگیری مدرنیته متاخر (late modernity) است و معطوف به تحولات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ است.
او در این راستا به مسائل فرهنگی زمان مثل جنبشهای جوانان و دانشجویان توجه میکند. از دید گیدنز این تحولات نشانگر آن است که کنشگران که پیشتر در مقابل ساختارها منفعل بودند، نقش موثرتری نسبت به گذشته ایفا میکنند. این نظریه در تحقیقات بعدی هم مورد توجه قرار گرفت. این نظریه ادامه یافت و تحت عنوان جامعه پرمخاطره و جهانی شدن متحول شد.
توجه گیدنز به بحث جهانی شدن از چه جهت بود؟
وقتی گیدنز به مدرسه مطالعات اقتصادی لندن آمد، مباحثی تحت عنوان جهانی شدن شروع کرد. البته عنوان مباحث او جهان رهاشده (run away world) بود. او ذیل مبحث جهانی شدن تعریف جدیدی از جامعهشناسی ارایه کرد؛ بدین معنا که اگر در گذشته جامعهشناسی علم مطالعه جامعه بود، حالا جامعهشناسی علم مطالعه جهانی شدن است.
او در ارتباط با جهانی شدن سه گفتمان را از یکدیگر تمیز داد: نخست گفتمان شکگرایان به جهانی شدن که میگویند چیزی به اسم جهانی شدن امر تازهای نیست، دوم گفتمان افراطیون به جهانی شدن که میگویند دنیا کاملا جهانی شده و دیگر نباید از دولت- ملتها سخن گفت و سوم رهیافت اعتدال گرایانه به جهانی شدن که خودش به آن معتقد بود. این دیدگاه بر این باور است که پدیدهای رخ داده و باید به آن تحت عنوان پایانها و شروعهای جدید نگاه کرد.
در این نگاه مثلا بحث دولت- ملت ذیل رویکرد جهانی شدن تغییر کرده است، زیرا دیگر دولتها نمیتوانند سرمایه را در سرزمین خود محدود کنند و موازنهای در چارچوب سرزمینی میان سرمایه و نیروی کار برقرار کنند و دولت رفاه تشکیل دهند. به همین دلیل گیدنز جهانی شدن را مترادف با پایان دولت- ملت و پایان خانواده میدانست. اگر دقت کنید، در این دیدگاه هم مفاهیم خرد مثل خانواده مطرح است و هم مضامین کلان مثل دولت.
مراد گیدنز از مفهوم مخاطره (risk) چیست؟
گیدنز ویژگی جامعه مدرن را پرمخاطره بودن آن میداند، اما میان مدرنیته متاخر (زمانه ما) و متقدم (عصر روشنگری) تمایز قائل میشود و معتقد است که اگرچه مخاطرات در هر دو دوره وجود دارد، اما باید میان این مخاطرات متناسب با همین دو دوره مدرنیته تمایز گذاشت. او میگوید در مدرنیته متقدم چنان که مارکس گفته است، اندیشمندان به جای تفسیر جهان دست به تغییر آن زدند، یعنی انسان به تسخیر طبیعت پرداخت.
در آن دوره مخاطراتی که انسان با آن دست و پنجه نرم میکرد، مخاطرات بیرونی (external) بود و از بیرون ناشی میشد، مثل زلزله، سیل و... یعنی انسان در عصر روشنگری به مدد علوم جدید و فناوری طبیعت را تحت سلطه و انقیاد خود آورد. اما ویژگی دوران مدرنیته متاخر و عصر جهانی شدن، انتشار پدیده مخاطره است و مخاطرات نیز به لحاظ کیفی متفاوتند.
یعنی انسان در مدرنیته متاخر، گذشته از مخاطرات بیرونی، با مخاطراتی که خودش تولید میکند (manufactured risks) نیز مواجه است. یعنی باید در نظر آوریم که ما بر سر طبیعت چه میآوریم. موضوعاتی مثل گرم شدن زمین، کمبود آب و... نمونههایی از مخاطرات جدید تولید شده است.
ارتباط این بحث مخاطرات با نظریه ساختاریابی چیست؟
به نظر گیدنز این مخاطرات جدید را انسانها تولید کردهاند، یعنی همان فاعلانی که پیشتر تا حدی میتوانستند، تاثیرگذار باشند، حالا خودشان با کنش مخاطرات جدید را به وجود میآورند. او برای توصیف این انسان از تعبیر انسان بازتابی (reflexive) استفاده میکند و معتقد است که این انسان متفاوت از بشر گذشته است و فاعلی هست که اگرچه شرایط تازهای را پدید آورده است، اما نمیتواند از پیامدهای ناخواسته این شرایط جدید غافل شود. گیدنز معتقد است این ویژگی در تمام حوزهها نفوذ پیدا کرده است.
از اینجاست که نظریه او درباره مخاطرات ملموس میشود. مثلا میگوید بیماریهایی که امروز بشر گرفتار آن شده است، ناشی از مخاطراتی است که ما بر سر طبیعت آوردهایم. همچنین اپیدمیهای جدید ناشی از مداخلات انسان در طبیعت و تغییرات رفتاری انسان بازتابی است.
درباره تجربه تجدد در جامعه ما این مناقشه وجود دارد که گروهی معتقدند تجدد یا مدرنیته یک الگوی ثابت و از پیش مشخصی دارد که به لحاظ تجربه تاریخی در غرب رخ داده است و جوامع دیگر برای متجدد شدن باید در آن مسیر گام بگذارند، اما گروه دیگر معتقدند که تجدد یک الگوی ثابت ندارد و تقریبا همه جوامع بشری در روزگار ما خواسته یا ناخواسته به گردونه تجدد گام گذاشتهاند، منتها هر کدام با تجربه خاص خودشان. گیدنز به عنوان متفکری که درباره تجدد بسیار نوشته است، در این میان کجا قرار میگیرد؟
اگر به نظریه اول او که نقد ماتریالیسم تاریخی هست، توجه کنیم میبینیم که در آنجا تجربه کشورهای پیشرفته و جوامع درحال توسعه یا عقب افتاده را از یکدیگر متمایز میکند. او در آنجا به دو نوع تجربه قائل هست، یکی تجربه کشورهای در حال توسعه که میکوشند از جامعه منقسم به طبقات به جامعه طبقاتی بدل شوند و دیگری تجربه کشورهای توسعه یافته.
اما بعدا که بحث جهانی شدن را مطرح میکند، بحث تجربههای متکثر توسعه مطرح میشود، اما تاکید میکند در جامعه جهانی، همه جوامع به لحاظ اقتصادی با یکدیگر ادغام شدهاند، اما به لحاظ فرهنگی متکثر هستند. یعنی باید تجربه جوامع مختلف را محصول یا پیامد این ادغام و انشقاق همزمان دانست، ادغام در اقتصاد و انشقاق از حیث فرهنگی.
یکی از مباحث اصلی در میان اندیشمندان ایرانی، بحث گذار از سنت به مدرنیته بوده و هست. در این میان برخی معتقدند که اصولا تقابلی میان سنت و مدرنیته نیست، گروهی معتقدند این گذار موفق بوده است، عدهای میگویند این گذار ناکام بوده است و... پاسخ گیدنز به این سوال چیست؟ آیا میتوان گفت: یکی از دلایل توجه جامعهشناسان ما به او همین تاکید بر بحث مدرنیته است؟
گیدنز چنان که گفتم میان مدرنیته متقدم و مدرنیته متاخر تمایز میگذارد و معتقد است که مدرنیته متاخر از دل مدرنیته متقدم برآمده است و خود مدرنیته متقدم نیز از دل سنت نشات گرفته است و مسبوق به سنتهاست. اما تاکید میکند که در مدرنیته متاخر اموری تجربه میشوند که از دل سنتها برنیامدهاند زیرا نشاندهنده فاعلیت انسانهاست.
او در مقدمه کتاب جهان رها شده از دوستی انسانشناس صحبت میکند که در میان قبایل بدوی آفریقایی کار و تحقیق میکند و یک بار از سوی یکی از این قبایل برای شام دعوت میشود و با اشتیاق میپذیرد. اما وقتی به آنجا میرود، متوجه میشود که افراد قبایل فیلم غریزه اصلی را نگاه میکنند، در حالی که این فیلم هنوز در انگلستان به نمایش در نیامده بود.
گیدنز از این مثال نتیجه میگیرد که در روزگار ما به واسطه جهانی شدن، جوامع پیشرفت بیسابقهای کردهاند و در نتیجه گسترش بیسابقه ارتباطات، در معرض اخبار و رویدادها هستند. گیدنز معتقد است این مساله نشان میدهد که برای رسیدن به جامعه پیشرفته میتوان میانبرهایی پیدا کرد، بر عکس گذشته که یک جامعه برای پیشرفت ناگزیر بود همان مسیری را برود که جوامع پیشرفته طی کردهاند. او در مقالاتش مثلا به هند اشاره میکند که سرمایهداری در آن به لحاظ ماهوی متفاوت از جوامع پیشرفته است.
اما از سوی دیگر جهانی شدن باعث انشقاق در فرهنگها میشود و جوامع بیشتر بر فرهنگ محلی خودشان متمرکز میشود. بنابراین میتوان از بحث گیدنز نتیجه گرفت که هر کس میتواند تجربه متفاوتی بر اساس فرهنگ خودش از تجدد داشته باشد. اما نکته حائز اهمیت آن است که این تجربههای متکثر به خاطر ادغام در جهانی شدن، تحت تاثیر تجربه سایر جوامع است.
یکی از مباحث مهم در این بحث جهانی شدن، مساله هویت است. یعنی با وجود ادغامی که شما از آن یاد کردید، کماکان این پرسش در ذهن مخاطبان باقی میماند که چه کسی هستند و به کدام هویت تعلق دارند. آیا میتوان بحث هویت را یکی از مخاطرات جهانی شدن دانست؟
بحث مساله هویت در ادامه موضوع فاعلیت مطرح میشود. به هر حال در نتیجه مدرنیته متاخر، خود (self) توانا شده و قابلیت بازتابی پیدا کرده است. اما این خود، چندهویتی است، یکی هویت جهانی است. مثلا امروز مردم بیش و پیش از آنکه از افرادی که به لحاظ فیزیکی در همسایگیشان با آنها در ارتباطند، متاثر شوند، از رسانهها تاثیر میپذیرند.
بنابراین جهانی شدن در شکلگیری هویت جهانی افراد نقش موثری داشته است و در آن ارزشهای فرهنگی و بومیمحلی نیز تاثیر گذاشته است.
برای نمونه چند سال پیش تحقیقی راجع به سعادت شده بود. در آن تحقیق روشن میشود که با وجود پیشرفتهای اقتصادی، احساس رفاه و سعادت در انسانها کمتر شده است. یکی از دلایل این عدم احساس سعادت، این است که ما در جامعهای زندگی میکنیم که افراد روزانه در معرض اخبار در سراسر جهان قرار میگیرند و این اخبار مانع از احساس رفاه و سعادت آنها میشود.
اما در برابر این هویت جهانی، هویت محلی و هویت منطقهای و هویت ملی نیز پررنگ شده است. این تضاد و تکثر هویتها باعث چالشهای مهمی در زندگی انسان در مدرنیته متاخر و در عصر جهانی شدن شده است. برای مثال وقتی که در انگلستان بحث خروج از برگزیت مطرح میشود، بحث تقابل هویت بریتانیایی و هویت اروپایی مطرح میشود یا در جامعه خود ما در بحث برجام این تقابل هویت ملی و هویت جهانی را شاهد هستیم.
راهحل گیدنز برای حل این معضل چیست؟
به نظر من ماهیت این جهان جدید همین چالشها و تضادها و تعارضهای هویتی است. حرف نهایی گیدنز این است که عموما در مسائلی که به فرهنگ ارتباط دارد، افراد به هویت محلی خودشان باز میگردند، اما در مسائل اقتصادی به هویت جهانی رجوع میکنند. البته برخی از این تغییر رفتارها نیز متفاوت است.
یکی از جذابیتهای گیدنز، مطالعات میدانی اوست. گیدنز جامعهشناسی نیست که صرفا نگاه کلان داشته باشد و نظرورزی کند، بلکه در آثارش از دادههای میدانی استفاده میکند.
بله، این سخن کاملا درست است. البته ممکن است عدهای اندیشههای گیدنز را به صورت انتزاعی مطرح کنند، اما جهان و به طور خاص جوامع غربی اعم از اروپا و امریکا، آنتونی گیدنز را به عنوان نظریهپرداز مدرنیته و نظریهپرداز سیاست اجتماعی میشناسند. آنتونی گیدنز از زمانی مطرح شد که نظریهای درباره بحران دولت رفاه در اروپا ارایه کرد و به عنوان دومین نفر بعد از ویلیام بوریج در این زمینه مطرح میشود.
نظریه دولت رفاه میگوید برای آنکه جامعه سرمایهداری سرنوشتی که مارکس پیشبینی کرده را نیابد، باید یک سازشی میان بورژوازی و سیاستمداران پدید آورد. اگر توازن میان سرمایه و نیروی کار به هم بخورد، با مشکلاتی مواجه میشویم. این نظریه میتواند تضادهای میان طبقه کارگر و طبقه سرمایهداری را حل بکند، اما نوزادی که پدید آمد، دولت رفاه بود.
البته این نظریه در اوایل دهه ١٩٧٠ به دلایل مختلف مثل بر هم خوردن نسبتهای جایگزین با بحران مواجه شد. سیاست بعد از جنگ جهانی دوم از اندیشه سوسیال دموکرات بیرون میآمد و این اندیشه نیز میگفت: رفاه حق مردم است و میخواست تضادهای طبقاتی را کم کند. گیدنز در این میان نظریه راه سوم را مطرح کرد.
منظور از راه سوم چیست؟
این نظریه در میان دو اندیشه لیبرالها از سویی و سوسیال دموکراتها از سوی دیگر قرار میگیرد. بعد از بحرانهایی که در نتیجه سیاستهای سوسیال دموکراتیک پدید آمد، از جانب لیبرال این اندیشه مطرح شد که رفاه مسوولیت خود افراد است. راه سوم میخواهد ترکیبی میان اندیشه لیبرال و اندیشه سوسیال دموکرات پدید آورد. به این معنا که رفاه هم حق است و هم مسوولیت. بنابراین افراد باید بخشی از مسوولیت اجتماعی را خودشان به عهده بگیرند و همهچیز را نباید بر دوش دولت گذاشت.
این برنامه تحت عنوان نیودیل یا برنامه جدید در دهه ١٩٨٠ مطرح شد و احزاب مختلف از جمله حزب کارگر جدید در بریتانیا پدید آمد. در سیاست هم معتدلین قدرت گرفتند. البته این رویکرد بعدا با چالشهایی مواجه شد، اما در زمانه خودش بحث مهمی بود. گیدنز بعدا هم چنان که اشاره شد، معطوف به بحث جهانی شدن شد که در آن به مسائلی میپردازد که به یک جناح خاص اختصاص ندارد، بلکه ورای چپ و راست است، مثل مساله محیط زیست یا بحران مهاجران یا مساله مدیریت سرمایه فراسوی مرزهای قبلی و...
گیدنز برای حل این معضلات جهانی چه راهحلی پیشنهاد میکند؟
او معتقد است که باید مدیریت بحران ریسک یا مخاطره کنیم، یعنی کاری کنیم که افراد تغییر رفتار بدهند. این تغییر رفتار خود را در آموزش، بهداشت، خانواده، محیط زیست، فرهنگ، مصرف و... نشان میدهد. از این حیث تفاوتی میان جامعه ایران با سایر جوامع ندارد.
یکی از مهمترین آثار گیدنز که بسیار هم مورد اقبال علاقهمندان جامعهشناسی در ایران واقع شده است، کتاب عمومی و با عنوان جامعهشناسی است. ویژگی و اهمیت این کتاب چیست؟
این کتاب ویراستهای متفاوتی دارد و گیدنز در چاپهای جدید، سعی میکند تحولات فکری و اندیشهای خودش را در آنها بازتاب دهد. در ایران ویراستهای اول و چهارم و هفتم آن توسط سه مترجم متفاوت یعنی به ترتیب آقای منوچهر صبوری، آقای حسن چاوشیان و آقای هوشنگ نایبی ترجمه شده است.
وقتی این ویراستهای متفاوت را با یکدیگر مقایسه میکنید، میبینید که در چاپهای جدید مطالبی افزوده میشود یا مفاهیم تازهای به کار گرفته شده است. این نشاندهنده آن است که گیدنز پویاست و متوجه تاثیر جهانی شدن در مسائل روزمره در حوزههای حقوق و اقتصاد و فرهنگ است. همچنین تحولات در اندیشه جامعهشناسی به طور ملموسی در آثار گیدنز بازتاب مییابد. به نظر گیدنز برخی مباحث جامعهشناختی به تدریج به تاریخ این علم میپیوندد و برخی مباحث نیز به مرور به روز میشود یا مفاهیم نوینی پدید میآید.
تجربه خود شما از گیدنز به عنوان یک استاد جامعهشناسی چیست؟
من زمانی که روی تز دکترایم کار میکردم، از تز او درباره تمایز میان جامعه منقسم به طبقات و جامعه طبقاتی برای ایران بهره میگرفتم، البته با تاویلهایی. آن زمان ایشان در کمبریج بود و من اندیشههای او را میشناختم و مشکلاتم را با او در میان گذاشتم و ایشان هم به خوبی ابهامات من را با مهربانی و سعه صدر رفع کرد. بعد هم که به مدرسه اقتصادی لندن دعوت شد، در کلاسهایش شرکت میکردم.
ایشان به مدت ٥ سال در این مدرسه تدریس کرد. آنجا مباحثی، چون جهانی شدن، خانواده، دموکراسی، ریسک و... را مطرح کرد که من این مباحث را در کتابی با عنوان جهان رها شده ترجمه کردهام. جذابیت گیدنز این بود که در تدریس همواره بر اهمیت کلاسیکها تاکید میکرد و در تدریس نیز از آثار بزرگان جامعهشناسی مثل مارکس و وبر و دورکهایم استفاده میکرد.
ما در ایران هم در میان استادان و هم نزد دانشجویان درگیر این مساله هستیم که دنبال چیز جدید میگردند. اما در جامعهشناسی تاکید بر کلاسیکها بسیار مهم است. حتی اندیشههای اقتصادی جدید نیز ریشه در آثار توکویل و زیمل و وبر و مارکس و دورکهایم دارد. گیدنز در کلاسهای شلوغش که در سالن برگزار میشد و بیش از هزار نفر در آنها شرکت میکردند، بر همین اهمیت تامل دوباره بر کلاسیکها اصرار داشت.
استقبالی هم که از او میشد، نشانگر اهمیت این مباحث دارد. ویژگی حائز اهمیت دیگر گیدنز این است که به عنوان یک جامعهشناس باهوش و عمیق، خیلی زود متوجه تحولات جهانی در مسیر جهانی شدن شد و بیش از بسیاری، مفاهیمی برای توضیح این پدیده ارایه کرد. ضمن آنکه گیدنز از مخالفان خود درحوزههای مختلف دعوت میکرد و با آنها دیالوگ برقرار میکرد.
گیدنز ویژگی جامعه مدرن را پرمخاطره بودن آن میداند، اما میان مدرنیته متاخر (زمانه ما) و متقدم (عصر روشنگری) تمایز قائل میشود و معتقد است که اگرچه مخاطرات در هر دو دوره وجود دارد، او میگوید در مدرنیته متقدم چنان که مارکس گفته است، اندیشمندان به جای تفسیر جهان دست به تغییر آن زدند، یعنی انسان به تسخیر طبیعت پرداخت.
در آن دوره مخاطراتی که انسان با آن دست و پنجه نرم میکرد، مخاطرات بیرونی بود و از بیرون ناشی میشد، اما ویژگی دوران مدرنیته متاخر و عصر جهانی شدن، انتشار پدیده مخاطره است و مخاطرات نیز به لحاظ کیفی متفاوتند.