وجود مبارک فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بیتش بیت توحید و تعلیم و تزکیه بود؛ یعنی همان کاری که ذات اقدس الهی وظیفه انبیا (علیهم السلام)، مخصوصاً وجود مبارک حضرت قرار داد ﴿یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ﴾،[1] وجود مبارک زهرا(سلام الله علیها) در عین خانه داری، ذکری که بر زبان مطهّرش جاری بود توحید بود و فرزندش وجود مبارک امام حسن(علیه السلام) همین که به حرف آمد و به جایی رسید که کلماتی بفهمد، وجود مبارک صدیقه کبرا به او معالم توحید تعلیم داد؛ «طُوبَی لِمَنْ هُدِی لِلْإِسْلَامِ»[2] این حرف های عادی حضرت در خانه است که مشغول انجام کار بود، نه اینکه در جمع زنان؛ آن جمع زنان و خطبه ها حساب دیگری بود. «طُوبَی لِمَنْ هُدِی لِلْإِسْلَامِ وَ کانَ عَیشُهُ کفَافاً وَ قَنِعَ بِه»؛ خوشا به حال کسی که به اسلام هدایت شده است. این «طوبی» یک درخت طیب و طاهری است که دو حدیث درباره همین درخت از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد شده است؛ در محفلی وجود مبارک حضرت فرمود: «طوبی» شجره ای است در بهشت که ریشه آن در خانه من است، در مجلس و محفلی دیگر فرمود «طوبی» شجره ای است که ریشه آن در خانه علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) است؛ یکی از اصحاب به حضرت عرض کرد ما قبلاً از شما شنیدیم که فرمودید «شجره طوبی» ریشه اش در خانه من است و الآن می فرمایید که در خانه علی بن ابی طالب است، فرمود هر دو حق است و هر دو را گفتم، چون «دَارِی وَ دَارَ عَلِی وَاحِدَة»؛[3]خانه من و خانه علی در قیامت یکی است. اگر او نفس وجود مبارک پیغمبر شد، خانه ایشان هم یکی می شود؛ البته نه وحدت زمانی یا زمینی، وحدتی که مناسب با آن عالم باشد، فرمود: «دَارِی وَ دَارَ عَلِی وَاحِدَة». این «طوبی» برای کسی است که «هُدِی إِلَی الإِسْلامِ وَ کانَ عَیشُهُ کفَافًا وَ قَنَعَ بِهِ»؛ او به یک روزی حلال بسنده کرده است و به چیزی که باید بگذارد و برود دل نمی بندد، چون یک بار سنگینی است؛ چیزی را که انسان دل ببندد و آن انسان را رها نکند و نه تنها رها نکند، بیاید باری هم بر روی دوش او شود، آدم عاقل این کار را نمی کند.
اصرار صدیقه کبرا (سلام الله علیها) این بود که قرآنی زندگی کند. هنگامی که حسن بن علی(علیه السلام) به حرف آمد و می توانست چیزی یاد بگیرد، این کلمات نورانی را به امام حسن(سلام الله علیهما) آموخت. فرمود بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا ینْسَی مَنْ ذَکرَهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یخَیبُ مَنْ دَعَاه»[4] خدا هم که بنده صالح و صابر خود را فراموش نمی کند و هیچ بنده ای که با او رابطه داشته باشد امیدش قطع نمی شود و ناامید نمی شود چون به جایی مرتبط است که فیضش ابدی است. این توحیدی زندگی کردن و موحّدانه به سر بردن ریشهٴ قرآنی دارد؛ می بینید اصرار قرآن کریم این است که بر فرض اگر کسی بخواهد آلوده شود این آلودگی اش به جان او راه پیدا نکند، چون اگر ـ خدای ناکرده ـ این آلودگی به درون جان آمد، درمانش بسیار سخت است. تعبیر قرآن این است که «وَلِیجَه»[5]نگیرید، تعبیر قرآن این است که «بِطَانَه»[6] نگیرید. «بِطَانَه»؛ یعنی کسی که وارد درون زندگی آدم می شود، این اختصاصی به مسائل فردی ندارد؛ جمعی، سیاسی و اجتماعی هم همین طور است. بیگانه را به اسرار کشورتان راه ندهید، بیگانه را به درون خانه تان راه ندهید، بیگانه را به درون جانتان راه ندهید؛ زر و زور، بیگانه است؛ دنیا بیگانه است و فرق نمی کند. یک وقت مسائل سیاسی است که می شود استکبار و صهیونیسم، یک وقت مسائل اخلاقی است که می شود زن و فرزند، فرق نمی کند. فرمود «وَلِیجَه»؛ یعنی چیزی که به درون نفوذ میکند و آسیب می رساند، ﴿یولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ﴾[7]همین است؛ فرمود: «لا تتخذوا من دونه ولیجة» و «لا تتخذوا من دونه بطانة»؛ «بِطَانَه» آن آستر را می گویند.
در نصاب الصبیان خواندید «الظهاره ابره دان و البطانه آستر» این لباس آن قسمت بیرونی آن را می گویند «ابره» و آنکه به بدن وصل است را می گویند «بِطَانَه». فرمود آستری زندگی خود را بیگانه قرار ندهید، حالا «ابره» هر چه شد، شد; بیگانه اگر «بِطَانَه» و آستر شود و به درون زندگی شما راه پیدا کند، مشکل پیدا می کنید؛ ولو زن و بچه تان باشد. «من دون الله» هیچکس را آستر زندگی و «بِطَانَه» خود قرار ندهید، اگر مسائل سیاسی باشد و نظامی باشد، بیگانه را به اسرار کشورتان آگاهی ندهید؛ مسائل اخلاقی باشد زن و بچه را به درون خود تان راه ندهید؛ این درون را بگذارید برای درون آفرین. محبّت با «وَلِیجَه» بی ارتباط نیست، محبّت با «بِطَانَه» بی ارتباط نیست؛ لذا آیاتی که طایفه اُولی و طایفه ثانیه را مشخص کرد، طایفه ثالثه را در مدار محور محبّت تعیین می کند؛ فرمود غیر خدا را دوستتان قرار ندهید. ما با بسیاری زندگی می کنیم؛ مثلاً جنس می فروشیم و جنس می خریم، مگر به همه علاقه مندیم؟! زندگی کردن و رابطه داشتن یک چیز است، دوست داشتن چیز دیگری است. ما با هزارها نفر گفتگو داریم، سخنرانی داریم و خرید و فروش داریم؛ اما ر از دوستی نیست، یک رابطه عادی است. فرمود اگر کسی بخواهد درون دلتان راه پیدا کند ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی﴾[8] راه دیگری است. محبّت با این طایفه سوم از آیات؛ یعنی با «وَلِیجَه» و «بِطَانَه» هماهنگ است. اینها را وجود مبارک صدیقه کبرا (سلام الله علیها) در درون خانه به حسن بن علی(علیه السلام) یاد می داد؛ حالا آن مقاماتی که در آیه «تطهیر»[9] هست آن مقاماتی که در آیه «مباهله»[10] هست جای خود دارد. خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد علامه طباطبایی را یک بیان بسیار لطیفی در آیه «مباهله» دارد که فرمود اینها تنها همراهان پیغمبر نبودند؛ یک وقت آدم وقتی می خواهد نماز «استسقاء» بخواند که بچه ها را هم می برد، حیوانات را هم می برد، بین گوسفند و برّه اش جدایی می اندازد که این ناله ها اثر کند و باران بیاید، این جزء مستحبات است و حق هم هست؛ این یکطور است، یک وقت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دختر و بچه خود را برد، بعد در مباهله شرکت می کنند که دو حرف عظیم بزنند، این استنباط سیدناالاستاد است؛ فرمود در مباهله اینها همراهان پیغمبر نبودند که عاطفه برانگیز باشد؛ همانند کاری که انسان در نماز «استسقاء» می کند، برای اینکه آیه ای که ذات اقدس الهی درباره مباهله نازل کرد این است که ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾،[11]نه یعنی ما به خدا می گوییم خدایا تو لعنت بفرست، ما این کار را می کنیم و ما لعنت خدا را بر کاذبین قرار می دهیم، پس جعل به دست ماست. چه کسی چنین قدرتی دارد؟ یک وقت است ما می گوییم خدایا عذابت را بر کافرین، کاذبین و مانند آن نازل کن که این دعاست، اما یک وقت خودِ ما عذاب الهی را بر دیگران تحمیل می کنیم؛ این آیه این را می خواهد بگوید، ما این کار را می کنیم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ﴾ نه «ندعوا الله سبحانه و تعالی أن یجعل عذابه علی کذا» ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾ این یک نکته، دوم این است که کاذب به چه کسی می گویند؟ به تماشاچی که کاذب نمی گویند. تماشاچی نه صادق است و نه کاذب; مقصد صدق و کذب اِخبار است، اگر کسی گزارشگر باشد و خبر دهد او صادق است یا کاذب، اما کسی که گوشه نشسته یا همراه گزارشگر است او نه صادق است و نه کاذب، چون صدق و کذب مقصدش خبر و گزارش است. اگر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) سهمی در گزارش نداشت و حسنین هم همچنین؛ این نه صادق بود و نه کاذب، پس معلوم می شود حرف و گزارشی دارد؛ نه اینکه گزارش را از طرف پدرش نقل می کند، همه از طرف «الله» دارند می گویند; منتها یکی باواسطه و یکی بلاواسطه. یک وقت است که آدم مستمع است، این مستمع نه صادق است و نه کاذب، چه خبر دروغ بشنود و چه خبر راست بشنود او مستمعِ صدق و کذب است، نه صادق و کاذب باشد؛ اما کسی که خودش گزارش دارد و خبر می دهد، بالأخره خبر یا مطابق است یا مطابق نیست ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾؛ یا ما کاذبیم یا شما، ما از طرف خدا خبر می دهیم، این مقام است; حالا آن مقامات ذات مقدس صدیقه کبرا سر جایش محفوظ است؛ ولی زندگی او زندگی قرآنی بود. یک وقت است «سبحان الله» «سبحان الله» می گوید و ذکر می گوید تا ثواب ببرد، این یک عبادت است؛ اما یک وقت است در همین زندگی روزانه اش آیه را تفسیر می کند، حدیث را تفسیر می کند و فرزندش را با توحید آشنا می کند. بنابراین اگر به ما گفتند اُسوه شما این ذوات قدسی است؛ یعنی موحّدانه انسان زندگی کند و مواظب باشد که درون او سهم خود اوست تا بتواند این سهم را به صاحب سهم دهد؛ به تعبیر دیگران که گفتند او ضمیر زبان بسته ها را می داند، انسان همین را به او تقدیم می کند. اگر ـ خدای ناکرده ـ این جا جای «وَلِیجَه» باشد، این جا جای «بِطَانَه» باشد، این جا جای محبّت بیگانه باشد، دیگر انسان آلوده را که نمی تواند تقدیم به «الله» کند. همین سه طایفه آیات قرآنی را وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) در زندگی اش اِعمال می کرد.
حالا چون روز عزا و مصیبت است یک مقدار از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) را که در هنگام مراسم دفن آن حضرت بیان کردند بخوانیم. کتاب شریف نهج البلاغه قبلاً «نهج البلاغة» بود و متأسفانه صبغه حدیثی نداشت. روزگار نهج البلاغه به جایی رسید که این شده جزء مراسیل؛ اما به برکت کاری که علمای شیعه کردند ـ مخصوصاً بعد از انقلاب ـ این از نهج البلاغه بودن در آمده، از نهج الفصاحه بودن در آمده شده کتاب حدیث و نظیر کافی، منلایحضر، تهذیب و استبصار شد، برای اینکه سید رضی (رضوان الله علیه) این خطبه ها را تقطیع کرده، یک و سند را کنار گذاشته، دو; این دیگر حجیت نداشت، اما این بزرگوارها آمدند آن سخنرانی حضرت را مثلاً پنج صفحه بود همه را نقل کردند، نامه اگر پنج صفحه بود همه را نقل کردند. سید رضی(رضوان الله علیه)، چون هدف او بلاغت بود نه حدیث، اگر نامه ای پنج صفحه بود ایشان یک صفحه آن را انتخاب می کرد و آن جمله های آهنگین و فصیح تر و بلیغتر را نقل می کرد، اگر خطبه ای پنج صفحه بود ایشان یک صفحه آن را انتخاب می کرد؛ تقطیع کرده و تقطیع آن هم این است که گاهی اصلاً بخشی را در نهجالبلاغه ذکر نکرده بودند و گاهی هم تقطیع کردند. این خطبه که «قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[12] از کلمات بلند آن حضرت است، در همان تتمّه خطبه ای است که در وصف متقیان برای همّام تشریح کرده است.[13] این بزرگوارها آمدند تمام نهج البلاغه؛ یعنی کلّ این کتاب را، خطبه ها را، نامه ها و کلمات همه را جمع کردند و سندهای فراوانی هم که برای این خُطب و نامه ها و کلمات بود ذکر کردند و این را دیگر از صورت نهج البلاغه ای بودن در آوردند، شده کتاب حدیث؛ نظیر کافی شد.
جریان دفن وجود مبارک صدیقه کبرا همین طور است. جریان فدک را همه شما مستحضرید؛ باغی بود که در یکی از نبردها به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصالحه شده بود و حضرت هم برابر با ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ﴾[14] که در ذیل این آیه این بحث را ملاحظه بفرمایید، فدک را به وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیهما) بخشید[15] و «نِحله»[16] بود، برای اینکه دستشان باز باشد و فقرای مدینه مخصوصاً بنی هاشم را دریابند. بعد از رحلت حضرت، به بهانه های گوناگونی از دست حضرت گرفتند؛ اوّلی و دومی و سومی، سومی که داده بود به دودمان مروانی و بعد همین طور دست به دست گشت تا در زمان عمربن عبدالعزیز که برگرداندند به بنی هاشم و بعد دوباره غصب شد و بعد در زمان متوکل و منصور که تا زمان فاطمی ها چند بار فدک ردّ و بدل شد. الآن اگر سعودی عاقل باشد و بخواهد از آتش نجات پیدا کند باید این فدک را در اختیار سادات مدینه و مراجع سید قرار دهد که اولاد زهرا آن جا را حوزه علمیه درست کنند و مکتب فاطمیه آن جا ترویج شود؛ اگر بخواهند از عذاب الهی نجات پیدا کنند، راهش این است.
خود حضرت امیر که وقتی قدرت را در دست گرفت، با آن خطبه های غرّای خود که من چنین می کنم، اگر هفت آسمان را به من بدهند و بخواهند از من که به یک مورچه ظلم کنم نمی کنم،[17]این خطبه ها فراوان بود؛ ولی نتوانست فدک را استرداد کند و به اولاد فاطمه برگرداند. فدک که برای حضرت امیر نبود که از حقّ خودش صرف نظر کند یا فدک برای ملت نبود تا بگوییم او ولی مسلمین است، فدک برای بچه های فاطمه بود و حضرت امیر نتوانست این کار را کند، چرا حضرت امیر نتوانست؟ اگر می توانست که یقیناً این کار را می کرد، آن هم با آن قدرت. سرّش آن است که تنها اوّلی و دومی و سومی نبودند، سرّش در این خطبه و در این ناله های حضرت امیر در هنگام دفن حضرت زهرا مشخص می شود، این ناله را توجه کنید که حضرت چه فرمود؛ نگفت اوّلی و دومی و سومی به فاطمه(سلام الله علیها) ستم کردند، گفت امّت ستم کرد. وقتی امّت ستم کند، در برابر ملت کسی نمی تواند بایستد؛ لذا خود حضرت وقتی به حکومت رسید نتوانست فدک را برگرداند. چکار کردند که امت را فریب دادند؟! تمام تبلیغات دست اینها بود، تمام سخنپراکنیها دست اینها بود. آن بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه معروف جزء کلمات 202 است و اما در تمام نهج البلاغه که این کتاب شریف است؛ یعنی اسم شریف این کتاب تمام نهج البلاغه است. در صفحه 607 به عنوان، هشتاد و هفتمین کلام، چون چند کلام از این جهت نزدیک هم ذکر شدند. این کلماتی که وجود مبارک حضرت امیر هنگام غسل بدن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد که عرض کرد: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِک مَا لَمْ ینْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیرِک مِنَ النَّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ»[18]همین است؛ در هنگام شستن بدن مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد یا رسول الله حادثه شما یک حادثه بی نظیری است، برای اینکه با رحلت شما وحی قطع شد که با رحلت هیچکسی وحی قطع نمی شد، برای اینکه انبیای دیگر بالأخره اگر وحی شان قطع می شد خاتم انبیا که نبودند، بعد از مدتی وحی می آمد؛ اما شما یک فاجعه جهانی را رقم زدید «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِک مَا لَمْ ینْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیرِک»، جریان نبوّت دیگر به پایان رسید؛ این بیانات نورانی حضرت در هنگام غسل بدن مطهر پیغمبر بود، اما در جریان دفن حضرت زهرا ملاحظه بفرمایید که چه فرمود؛ اول رو کرد به قبر مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عرض کرد «السَّلاَمُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی»؛ از طرف خودم سلام می کنم «وَ عَنِ ابْنَتِک وَ حَبِیبَتِک وَ قُرَّةِ عَینِک النَّازِلَةِ فِی جِوَارِک»؛ از طرف دختر شما که «قرّة العین» شما هستند، حبیب شما هستند و در کنار شما الآن آرمیده اند سلام عرض می کنم «وَ زَائِرَتِک وَ الثَّابِتَةِ فِی الثَّرَی بِبُقْعَتِک»؛ این کسی که امشب در خاکی که در جوار شماست و در همین بقعه می آرمد «وَالسَّرِیعَةِ اللِّحَاقِ بِک»؛ در بین بنی هاشم او زودتر از همه به شما ملحق شده است. عرض کرد «قَلَّ یا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیتِک صَبْرِی وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی»؛ برایم دشوار است که صبر و مقاومت کنم «إِلَّا أَنَ لِی فِی التَّأَسِّی بِسُنَّتِک بِعَظِیمِ فُرْقَتِک وَ فَادِحِ مُصِیبَتِک مَوْضِعُ تَعَزٍّ»؛ ولی ما چون رحلت شما را تحمل کردیم و بعد به دستور الهی موظف بودیم که صبر کنیم، آن فاجعه را تحمل کردیم و آن فراغ را تحمل کردیم، به فرمان الهی این فاجعه و این مصیبت و این سانحه سنگین را تحمل می کنیم «فَلَقَدْ وَسَّدْتُک فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِک»؛ من مصیبت سنگینی را پشت سر گذاشتم و تجربه کردم و آن مصیبت این بود که بدن مطهّر شما را من دفن کردم «وَ فَاضَتْ بَینَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُک»؛ وقتی سر مطهر شما در سینه من چسبیده بود، همان وقت بود که روح مطهر شما به روح آفرین تسلیم شده است، من این مصیبت را تجربه کردم و از نزدیک دیدم و تحمل کردم «وَ غَمَضْتُک بِیدِی وَ تَوَلَّیتُ أَمْرَک بِنَفْسِی»؛ من چشمان شما را بستم و بدن شما را غَسل و غُسل دادم و تولیت و متولّی این کار را هم پذیرفتم «بَلَی وَ فِی کتَابِ اللَّهِ لِی أَنْعَمُ الْقَبُولِ»، چون ذات اقدس الهی در قرآنش این چنین فرمود که ما بگوییم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ﴾[19] و خدای سبحان به این گروه وعده صلوات داد؛ دو صلوات در سوره مبارکه «احزاب» است: یکی صلوات معروف است که برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی﴾[20]و در همان سوره مبارکه «احزاب» صلواتی است که خدا بر مؤمنین می فرستد که ﴿هُوَ الَّذی یصَلِّی عَلَیکمْ وَ مَلائِکتُهُ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾[21] خدا و ملائکه بر مؤمنین صلوات می فرستند تا مؤمنین را نورانی و روشن کنند که این خیلی جایزه بزرگی است و یک صلوات ویژه است که در سوره مبارکه «بقره» و امثال «بقره» درباره مصیبت زده های صابر دارد که ﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾[22] «مهتدون» بالاتر از «مهدییون» است ـ هم با ضمیر فصل و هم با الف و لام ـ فرمود خدا چنین وعده ای به ما داد که بگوییم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ﴾؛ اما درباره دختر شما که به شما ملحق شده است عرض کنم، «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهینَةُ» این امانت الهی بود که ما تحویل دادیم و «رهینه» را هم برگرداندیم. اینها که با صحیفه سجادیه مأنوس هستند مستحضرند که از اموات به عنوان «رَهَائِنِ الْقُبُورِ»[23]یاد می کنند؛ همه ما «رهائن» قبور هستیم این «رَهَائِنِ الْقُبُورِ» که در صحیفه است؛ یعنی قبر از ما طلب دارد، بعد ما را گرو می گیرد؛ این «فعیل» به معنی «مفعول» است، رهین به معنای مرهون است و عین مرهونه را می گویند رهن، ما در گرو خاکیم که ما را می گیرد؛ لذا از اموات به عنوان «رَهَائِنِ الْقُبُورِ» یاد می شود، این تنها رهن مربوط به «لیلةالزفاف» و امثال ذلک نیست «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ» که مربوط به آن می تواند باشد «وَ أُخِذَتِ الرَّهینَةُ» و بعد فرمود: «فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ یا رَسُولَ اللَّهِ» دیگر از این به بعد نه آسمان سبز، نه زمین خاکستری رنگ برای ما هیچ ارزش و بهایی ندارد «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ» من دائماً تا زنده ام محزونم «وَ أَمَّا لَیلِی فَمُسَهَّدٌ» «سَهاد» مثل «سَهر»، «سهر» با «هاء» هوز یعنی بیداری، «مسهّد» یعنی بیدار، «سهاد» و «سهر» یعنی بیداری؛ شب بیدارم «أَمَّا لَا یبْرَحُ مِنْ قَلْبِی إلَی أَنْ یخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَک الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ» تا اینکه به جوار شما ملحق شود «کمَدٌ مُقَیحٌ وَ هَمٌّ مُهَیجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ اللَّه بَینَنَا وَ إِلَی اللَّهِ أَشْکو» ـ این یک خط تقریبی در نهج البلاغه نیست ـ بعد فرمود: «وَ سَتُنَبِّئُک ابْنَتُک بتَضَافُرِ أُمَّتِک عَلَی هَضْمِهَا»؛ ـ تمام عرضم روی این دو کلمه است ـ عرض کرد این دختر شما که خدمتتان می رسد دو گزارش رسمی می دهد که این امت همه شان آمدند هم مرا خانه نشین کنند و هم فاطمه را خانه نشین کنند؛ حالا آن درب به پهلو زدن یا فلان کار و فلان کار اینها اگر از قنفز باشد یا شخص دیگری باشد اینها چهار پنج نفر بودند این علت نبود، فرمود کاری کردند که امّت علیه ما شورید و من نتوانستم کاری کنم؛ لذا بعد از اینکه وجود مبارک حضرت به مقام خلافت رسید، فدک را به اولاد زهرا نتوانست برگرداند. فرمودند کاری کردند و علیه ما آنقدر تبلیغ کردند که هم مرا و هم فاطمه را خانه نشین کردند؛ متأسفانه این «عَلَی» در نهج البلاغه نیست، البته سید رضی مثل سید مرتضی(رضوان الله علیهما) از هوشیارترین علمای ما بود، چون در فرمایشات حضرت امیر، در خطبه ها، در نامه ها و در کلمات چیزی از آنها باقی نگذاشت، اگر همه آنها را سید رضی نقل می کرد دیگر نهج البلاغه، نهج البلاغه نبود و همان طور که خود حضرت امیر را خانه نشین کردند، این کتاب هم خانه نشین می شد. الآن هشتاد درصد شرح نهج البلاغه برای اهل سنّت است. سید رضی خیلی مدبّرانه کار کرد؛ آن کلمات تند، کلمات گزنده، کلماتی که حق بود و در آن وقت جا داشت، اما الآن گفتنش خیلی مصلحت نیست، آنها را اصلاً سید رضی نقل کرد؛ اگر نقل می کرد دیگر نهج البلاغه، نهج البلاغه نبود. فرمود اینها تمام تلاششان این بود که این امت هم مرا خانه نشین کند و هم فاطمه را، فاطمه مگر چه کار کرده بود؟ اگر حمایت او از ولایت نبود، از امامت نبود، از رهبری نبود، و از نظام نبود اینها تلاش نمی کردند او را خانه نشین کنند. فرمود همه جمع شدند که او را خانه نشین کنند، از اینجا معلوم می شود که وارد صحنه شده بود. خدا غریق رحمت کند مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری را ـ پسر بزرگ مؤسس حوزه علمیه قم، شیخ عبدالکریم حائری ـ در همین مسجد امام قم این ایام فاطمیه گاهی همین خطبه را می خواند و به این جمله که می رسید نمی توانست خودش را کنترل کند که چطور شد این حضرت امیر می گوید امت تصمیم گرفت که زهرا را خانه نشین کند، نه اوّلی و دومی! اینها یکی دو نفر بودند، چه کار کردند؟ همه تبلیغات دست اینها بود، حکومت ها دست اینها بود و به دست گرفتن همه را، چطور می شود امتی تصمیم می گیرد که بانویی را خانه نشین کند! ای کاش همین کلمه اول را هم مرحوم سید رضی در نهج البلاغه نقل می کرد؛ ولی متأسفانه نیست.
فرمود دختر شما گزارش می دهد، حالا مانند این جمله که می بینیم نه تنها به من سلام نمی کنند، جواب سلام من را هم نمی دهند، اگر این نقل ها درست باشد باور کردنش سخت است، چون همه تصمیم گرفتند که بگویند تو بر خلاف اسلام و نظام هستی، خیلی کار کردند. فرمود این را به شما گزارش می دهد که اگر ما نتوانستیم حقّ اینها را بگیریم، برای اینکه ما با یک نفر و دو نفر درگیر نبودیم؛ خود شما در مکه چند سال صبر کردید، ما هم صبر کردیم. شما چرا در مکه قیام نکردید؟ برای اینکه امت علیه شما بود. «وَ سَتُنْبِئُک ابْنَتُک بِتَظَاهُرِ»؛ همه «تظاهر» کردند، همه شان اتفاق کردند «بِتَظَاهُرِ أُمَّتِک عَلَی وَ عَلَی هَضْمِهَا حَقَّهَا» که حقّ او را بگیرند. بنابراین سخن از اینکه باغ کسی را غصب کردند و دعوای شخصی باشد، نبود. می فرماید گزارش می دهد؛ ولی شاید در اثر آن فشارهایی که دیدند حضرت در اثر آن وبالی که داشت و دارد به عرض شما نرساند که شما را مکدّر بکند، اما شما سؤال پیچش کنید «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ» یک بار، دو بار، چند بار بگویید تا برای شما بگوید «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَکمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَی بَثِّهِ سَبِیلًا» یا رسول الله! بالأخره آدمی که غم در دلش هست جایی باید باز کند، او تا به حال جایی ندید که باز کند، اگر در قبر هم باز نکند... فرمود خیلی ها هستند که درد دارند، اما نمی توانند بگویند، غصه دارند نمی توانند بگویند شما بگذارید این بگوید و راحت شود «فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، فَکمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَی بَثِّهِ سَبِیلًا، وَ سَتَقُولُ» می گوید: «وَ یحْکمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَیرُ الْحَاکمِینَ»، «هذَا وَ لَمْ یطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ» یا رسول الله! خیلی طول نکشید که شما از بین ما رفتید هنوز نام شما بود، هنوز در اذان ها نام شما را می بردند، مشکل ما این است؛ نام شما در نماز بود، نام شما در اذان بود، نام شما در مسجدها بود و حالا که می خواهد بلند شود می فرماید: «وَالسَّلامُ عَلَیکمَا سَلامَ مُوَدِّعٍ» سلام وداع می کند «لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ» خسته نشدم، البته دستور هست که ماندن حسابی دارد و رفتن هم حسابی دارد، حسنین که در کنار دفن نبودند و این بچه ها الآن سرپرست می خواهند، من باید برگردم؛ بالأخره بنا نیست ما همیشه کنار قبر شما بمانیم «لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ» رسولا! من اگر بروم نه برای اینکه خسته شدم، اگر اینجا بمانم نه برای اینکه دستور الهی را که فرمود صبر بکن، صبر نمی کنم؛ ولی ماندن اندازه ای دارد و رفتن هم حسابی دارد، من آمدم دفن کردم، سلام کردم، به خدا و شما سپردم و دارم می روم «فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ وَاهَ وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَیمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَینَا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِک لِزَاماً»؛ مبادا عده ای سرزنش کنند وگرنه من مدت ها این جا می ماندم و «وَ اللَّبْثَ عِنْدَهُ مَعْکوفاً» من این جا معتکف می شدم، اما می ترسم که بدخواهان حرف های تند و تیز بزنند «وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکلَی عَلَی جَلِیلِ الرَّزِیةِ»؛ «ثَکلی» آن مادر جوان مرده را می گویند و او را کسی گریه کردن یادش نمی دهد، عرض کرد یا رسول الله! اگر طعن دشمنان نبود من مثل مادر جوان مرده داد می زدم و ناله می کردم «إِعْوَالَ الثَّکلَی عَلَی جَلِیلِ»، چرا این کار را می کردم؟ برای اینکه «فَبِعَینِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُک سِرّاً وَ یهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً» در حضور خدا، در محضر خدا، دختر پیغمبر خدا باید شبانه دفن شود؟! و حقّ مسلّم او را همه در روز روشن غصب کنند «فَبِعَینِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُک سِرّاً وَ یهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً وَ یمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْرا» اگر «نِحله» نبود، ارث بود. یکی از تلخ ترین جمله های خطبه فدکیه این است که حضرت رو کرد به اوّلی فرمود: «أَ تَرِثُ أَبَاک وَ لَا أَرِثُ أَبِی»[24] چطور تو از پدرت ارث گرفتی و من از پدرم ارث نمی برم؟ آیا در قرآن آیه ای هست که تو می دانی و من نمی دانم؟ اینکه نیست، اگر می گویی انبیا ارث نداشتند که سلیمان بن داود، سلیمان پسر او بود دارد ﴿وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ﴾[25] تو چه می گویی که انبیا ارث نمی گذارند! مگر سلیمان پیغمبر نبود؟ مگر داود پیغمبر نبود؟ مگر این آیه در قرآن نیست که سلیمان از پدرش ارث برد؟ هر دو هم پیغمبر بودند، پیغمبر ارث نمی گذارد یعنی چه؟! مال زیاد نمی گذارند، اما همین مختصری که می گذارند ارث است. آ ن جمله تلخ و سوزان این است که چون در اسلام اگر کسی مسلمان باشد و بعضی از فرزندان او ـ معاذ الله ـ مسلمان نباشند کافر از مسلمان ارث نمی برد فرمود: «هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَینِ لَا یتَوَارَثَانِ»[26] ما را مسلمان نمی دانید؟! «هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَینِ لَا یتَوَارَثَانِ» آخر چرا ارث ما را نمی دهید؟! او که پیغمبر بود ارث داد، مگر اینکه ـ معاذ الله ـ ما را مسلمان ندانید «هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَینِ لَا یتَوَارَثَانِ».
پی نوشت ها
[2] مجموعة ورام، ج1، ص163.
[3] تفسیر فرات الکوفی، ص210؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) طُوبَی شَجَرَةٌ فِی دَارِی وَ أَغْصَانُهَا فِی دُورِ أَهْلِ بَیْتِیثُمَّ قَالَ بَعْدُ طُوبَى شَجَرَةٌ فِی دَارِ عَلِیٍّ وَ أَغْصَانُهَا فِی دُورِ أَهْلِ بَیْتِی فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَیْسَ حَدَّثْتَنَا بِالْأَمْسِ أَنَّ طُوبَی شَجَرَةٌ فِی دَارِکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ دَارِی وَ دَارَ عَلِیٍّ وَاحِدَة».
[5] سوره توبه, آیه16؛ ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لاَ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾.
[6] سوره آل عمران, آیه118؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیَاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ﴾.
[8] سوره آل عمران, آیه31.
[9] سوره احزاب, آیه33؛ ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.
[10] سوره آل عمران, آیه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ﴾.
[11] سوره آل عمران, آیه61.
[12] نهج البلاغه, خطبه221.
[13] نهج البلاغه, خطبه193.
[15] الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص543؛ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ ص﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ﴾ فَلَمْ یَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِی ذَلِکَ جَبْرَئِیلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِیلُ(علیه السلام) رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکاً إِلَى فَاطِمَةَ(سلام الله علیها) فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ لَهَا یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکاً فَقَالَتْ قَدْ قَبِلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ».
[16] مصباح المنیر، ج2، ص595؛ «النَّحْلُ: مُؤَنَّثةٌ الْوَاحِدَة (نَحْلَةٌ) و (نَحَلْتُه أَنْحَلُهُ) بِفَتْحَتَیْنِ (نُحْلًا) مِثْلُ أَعْطَیْتُهُ شَیْئاً مِنْ غَیْرِ عِوَضٍ بِطیبِ نَفْسٍ».
[17] نهج البلاغه, خطبه224؛ «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُه».
[18] نهج البلاغه, خطبه235.
[22] سوره بقره, آیه156 و 157.
[23] صحیفه سجادیه, دعای3؛ «فَیُنَبِّهُ بِالنَّفْخَةِ صَرْعَى رَهَائِنِ الْقُبُورِ».
[24] نهج الحق، ص518. ر.ک: الاحتجاج، ج1، ص102؛ «أَ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَرِثُ أَبَاکَ وَ لَا أَرِثُ أَبِی».