ماهان شبکه ایرانیان

رمضان آن سالها (گزارشی از مراسم روزه داری و وعظ و خطابه در روزگار قبل از مشروطه)

باری اول از شب های رمضان بگویم که تا صبح آمد و شد آزاد بود و در غیر رمضان ساعت هشت یعنی دو از شب گذشته در میدان ارک و سربازخانه های شهر طبلی می زدند که آن را ورچین ورچین می گفتند و معنایش این بود که دکاندارها تخته های دکان را جمع کنند و رو به خانه بروند، بعد ساعت نه، یعنی سه از شب گذشته شیپوری می کشیدند که آن را بگیر و ببند می خواندند و هرکس بعد ا ...

رمضان آن سالها (گزارشی از مراسم روزه داری و وعظ و خطابه در روزگار قبل از مشروطه)

باری اول از شب های رمضان بگویم که تا صبح آمد و شد آزاد بود و در غیر رمضان ساعت هشت یعنی دو از شب گذشته در میدان ارک و سربازخانه های شهر طبلی می زدند که آن را ورچین ورچین می گفتند و معنایش این بود که دکاندارها تخته های دکان را جمع کنند و رو به خانه بروند، بعد ساعت نه، یعنی سه از شب گذشته شیپوری می کشیدند که آن را بگیر و ببند می خواندند و هرکس بعد از شیپور سه بدون اسم شب از خانه بیرون می آمد او را می گرفتند و تا صبح در سربازخانه نگاه می داشتند. هر محله ای مثل کلانتریهای امروز یک سربازخانه داشت و بعد از ساعت نه یکی از سربازها که به اصطلاح کشیک داشت جلوی سربازخانه می ایستاد و تا صدای پا می شنید به زبان ترکی داد می زد «گلن کیم» (کی می آید)، بعد اگر اسم شب می دادند رها می شدند و الا در سربازخانه توقیف بودند.

پدرم که مرد ملائی بود برای ما نقل می کرد در یکی از شب های سرد زمستان که اتفاقاً شب جمعه بود منزل مرحوم عزالدوله (عبدالصمد میرزا) برادر ناصرالدین شاه به شام دعوت داشتیم. شام تا ساعت چهار از شب گذشته طول کشید. موقع حرکت فراش های حضرت اقدس والا اسم شب را به فانوس کش ما گفتند، ما هم با اطمینان خاطر راه افتادیم و همین که به سربازخانه اولی رسیدیم سرباز فریاد زد «گلن کیم»؟ فانوس کش اسم شب را گفت. اما سرباز ول کن نبود. من (پدرم) نزدیک رفتم که از ماجرا خبردار شوم، سرباز تا چشمش به من افتاد در دلش باز شد که ای آقا! تو هر شب می روی خانه شاهزاده ها و رجال و اعیان سینه مرغ می خوری حالا هم می روی زیر کرسی گرم می خوابی، من توی این سرما با شکم گرسنه کشیک می دهم و هر وقت گلن کیم می گویم تو اسم شب تحویل می دهی، من اسم شب را قبول ندارم، یک شب هم به جای اسم شب پول بده.

به هر حال از شب غره رمضان تا غره شوال عبور و مرور آزاد بود. یک دسته از مردم هر شب بعد از افطار به مسجدها می رفتند و قرآن مقابله می کردند، و دسته دیگر در قهوه خانه ها پای نقل و قصه و شاهنامه خوانی می نشستند، دسته ای هم تا صبح در قمارخانه ها با آس و گنجفه سر و کار داشتند. عده ای هم برای شب نشینی و دید و باز دید می رفتند. حمام های مردانه و زنانه اول افطار تعطیل می شد و از ساعت نه یعنی سه از شب گذشته بوق حمام به گوش می رسید. بوق حمام یک نوع شیپور شیشه ای بود که باز شدن حمام را خبر می داد. در شب های رمضان از ساعت نه تا سپیده دم حمام ها باز می ماند و مؤمنین و مؤمنات فانوس به دست تا در حمام با هم بودند! آن یکی حمام مردانه و دیگری حمام زنانه می رفت و هر کدام زودتر بیرون می آمد فانوس به دست منتظر دیگری می ایستاد تا با هم به خانه بر گردند.

ماه وفور نعمت

لقب مخصوص ماه رمضان ماه شکم بود، چون در آن ماه مبارک شکم از عزا در می آمد. مهم ترین سفره های افطار و سحر در منزل مرحوم اتابک عین الدوله، مرحوم ساری اصلان، مرحوم مستوفی الممالک، مرحوم صاحب اختیار، مرحوم حاج ملک التجار، مرحوم عزالدوله، مرحوم رکن الدوله، مرحوم کامران میرزا ی نایب السلطنه و غیره گسترده می شد. حال اگر مایل باشید با هم به خانه مرحوم میرزا علی اصغرخان اتابک اعظم برویم. مهمانان علما، سادات و طلاب بودند و هرکدام به جای بلیط ورودیه یک ورقه ای در دست داشتند که مهر اتابک به آن خورده بود.

مهمانان دم در مهر را نشان می دادند و توی تالار می رفتند، در آن جا سنگ تمام نماز مغرب را می خواندند.

بعد پیشخدمت ها پیش افطاری می آوردند. پیش افطاری یعنی نان روغنی، خرما، پنیر، شیر، میوه های فصل، آب گرم، چایی که تا حدی سد جوع می شد.

سپس به سنگ تمام تر عشا را اداء می کردند، آن گاه شام افطار می آوردند، و اما شام افطار که روی سفره می چیدند عبارت بود از آبگوشت، آش، کوفته، شیربرنج، فرنی، ترحلوا، پلو، چلو، شربت، مربا، ترشی، پنیر، سبزی، ماست، برانی و مخلفات دیگر. بیشتر آقایان طلاب همین که سر سفره می نشستند پیش از اینکه شکم خود را سیر کنند دستمال بزرگی از جیب خود در می آوردند یک نان سنگک توی دستمال می گذاردند و مرغ دربسته را با مقداری پلو در آن جا می دادند، پنیر و سبزی و ترشی و تره و حلوا هم به آن می افزودند و بغل دست خود می گذاردند بعد مشغول غذا خوردن می شدند.

بعد از صرف شام به اتاق دیگر می رفتند و پس افطاری می خوردند.

پس افطاری، سینی های پر از پشمک و باقلوا بود. البته زولبیا و بامیه و مسقطی و نان برنجی و چایی و قهوه و قلیان هم دست به دست می گشت.

بعد فانوس ها را روشن می کردند و سرپایین راه می افتادند، دم در به هر طلبه پنج قران و به هر یک از پیشنماز ها و ملاها و وعاظ و روضه خوآنها مبالغ بیشتری توی پاکت گذارده تقدیم می کردند.

هدهد السادات

حالا داستان خانه ساری اصلان و هدهدالسادات را خدمت تان عرض کنم. در آن سالها سید مو قرمز و چشم زاغ روضه خوانی بود که او را هدهد السادات می گفتند.

هدهد السادات سواد درستی نداشت، خوش صدا هم نبود، اما با فحش و متلک همه را مستفیض می کرد، و از آن جهت او را هدهدالسادات می نامیدند که آغاز منبر را با این اشعار غلط و قولوت شروع می کرد.

ای هدهد صبا به سبا می فرستمت

بنگر که از کجا بکجا می فرستمت               

یعنی که سمت کرب بلا می فرستمت

در بارگاه آل عبا می فرستمت. . .

بعد از خواندن این اشعار و گریه گرفتن شروع به اخاذی می کرد با این عنوان که علویه (همسر هدهدالسادات) با هفت طفل مریض در منزل افتاده هرکس به قدر استطاعت کمک کند و مردم هم کمک می کردند. ولی صاحب خانه و صاحب مجلس هر کس بود بسیار ناراحت می شد که چرا آقای هدهد اسباب زحمت مهمانان را فراهم می سازد.

اتفاقاً یکی از مراکز افطار منزل مرحوم ساری اصلان در سنگلج بود که از شب اول ماه رمضان تا آخر ماه رمضان مجلس روضه خوانی و افطار دایر می شد و هر شب یک رسته و دسته برای صرف افطار آنجا می رفتند.

پیش افطاری می خوردند و برای شام به قول امروزی ها ‹‹سلف سرویس›› معمول می شد.

یعنی هر یک از اهل مجلس کاسه سینی، بشقاب بزرگ، همراه می آوردند و به طرف آشپزخانه می رفتند و در آنجا ظرف خود را پر از پلو خورشت کرده به اتاق روضه بر می گشتند و پس از استماع روضه با ظرف شام به خانه خود بر می گشتند.

و طبعاً این نوع افطاری (سلف سرویس) مناسب حال بود که زن و بچه هم از آن استفاده می کردند و اما آشپزخانه ساری اصلان از حیاط بزرگی مانند کاروانسرا تشکیل می یافت که اطراف آن اجاق های بزرگ زده بودند و روی هر اجاقی دیگ حلقه دار بزرگی مملو از پلو یا چلو قرا رداشت.

در ضمن وسط حیاط چاله ای برای آب چلو کنده بودند و همین که برنج را صاف می کردند آب چلو از اطراف توی آن گودال جمع می شد.

آقای هدهدالسادات از میهمانان سی شبه منزل ساری اصلان به شمار می آمد. صاحب خانه هم از این بابت! ایرادی نداشت، فقط استدعا می کرد که آقای هدهد بساط گدایی را جمع کند و به همان شام (سلف سرویس) قناعت نماید.

ولی هدهد دست برنمی داشت، تا این که شبی سید با سینی پر از مرغ پلو از کنار دیگ به طرف حیاط روضه می رفت.

فراش باشی ساری اصلان پیش هدهد آمد دو تا پنج قرانی نقره بزرگ کف دست سید گذارد و آهسته در گوش او گفت که این وجه ناقابل را بگیرد و از همین جا برگردد و اسباب زحمت مردم نشود.

هدهد، پول را توی جیب گذارده گفت: قاتل جدم با روضه مخالف است! و به جای اینکه از همان در برگردد راه حیاط روضه را پیش گرفت، ولی معلوم نشد کدام دست غیبی سید را با سینی پلو میان گودال آب چلو فرو برد و همین واقعه درس عبرت شد که آقای هدهد السادات تا زنده بود از علویه خانم و هفت طفل مریض اسم نمی برد.

روزه خوری

در آن سالها هم کم و بیش روزه خوری در تهران شیوع داشت. بخصوص عده ای که تریاک کش و یا عرق خور بودند به قول خودشان ناچار روزه می خوردند ولی بعضی از تریاک کش ها و عرق خورها در ماه رمضضان به جای کشیدن تریاک موقع سحر کمی تریاک می خوردند.

از آن رو پیش از توپ سحر روی پشت بام ها فریاد می زدند: آب است و تریاک. یعنی توپ سحر نزدیک است. تریاک و آب بخورید که توپ در می رود.

اما عرق خورها با تدبیر، روده گوسفند را به اندازه دو بند انگشت می بریدند و ته آن را می دوختند، بعد سر روده را هم می دوختند، به این ترتیب چند کپسول عرق را تهیه می کردند و پیش از سحر دو تا سه تا از این کپسول ها را با آب می بلعیدند.

این کپسول ها درست موقع ظهر که هنگام ناهار و عرق خوری معمولی آنها بود در معده حل می شد و آقایان را در ساعت معین از خماری در می آورد و چقدر تعجب آور بود که ظهر ماه رمضان روزه [طرف] صورتش گل می انداخت، چهره اش ارغوانی می شد و بوی عرق از دهانش در می آمد و با این همه روزه خور هم نبود!

بعضی ها اول ماه مبارک رمضان به سفر می رفتند تا در روزه خودرن آزاد باشند. بعضی ها هم محرمانه در منزل روزه می خوردند.

پاره ای از قهوه خانه ها مخصوصاً برای روزه خوری ماه رمضان در کوچک پنهانی محرمانه ای تهیه می دیدند و بعد از ماه رمضان جلوی آن را تیغه می گرفتند کسانی که اهل راز و محرم اسرار بودند از آن در پنهانی وارد قهوه خانه می شدند.

در پنهانی میخانه نداند همه کس

جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

البته این نوع قهوه خانه ها باج به نایب محل می دادند.

گاه هم ملای محل مجبور می شد برای نهی از منکر با مریدان به قهوه خانه هجوم آور شود و کاسه و کوزه روزه خوران را برهم بزند.

در هر حال روزه خوری علنی شدیداً ممنوع بود. حتی کلیمی ها و ارمنی ها حق نداشتند در ماه رمضان در محله خودشان قهوه خانه و یا دکان خوراک پزی دایر کنند.

عده ای هم راست یا دروغ بیمار می شدند و از اطبای مشهور برای روزه خوری اجازه می گرفتند.

منبرها و موعظه ها

ماه رمضان چنان که می دانیم بهار عبادت است. از آن رو مسجدهای تهران در آن سالها خیلی رونق داشت و گاه می شد که در یک مسجد دو مرتبه نماز جماعت و مجلس روضه دایر می شد و ناطقین، وعاظ و خطیبان مشهور منبر می رفتند و برای مردم موعظه می کردند. آن سالها روزنامه نبود و بیشتر حرفها بالای منبر گفته می شد، و به عقیده بنده تأثیرش از روزنامه زیادتر می بود، چون شنیدن کی بود مانند خواندن.

بعلاوه روزنامه را فقط آدم باسواد می خواند و بقیه چیزی از آن نمی فهمیدند، اما منبر چنان نیست هر با سواد و بیسوادی از آن بهره مند می شود، بخصوص اگر واعظ یا خطیب به زبان مردم آشنا باشد و طرز حرف زدن را بداند که به قول مرحوم شیخ الرئیس اثر ناطقه از صاعقه هم بیشتر است.

از خطبا و متکلمین قبل از مشروطه دو نفر از همه مشهورتر بودند. یکی مرحوم شیخ محمد مازندرانی مشهور به اصفهانی ملقب به سلطان الواعظین، و دیگر مرحوم حاج شیخ مهدی شیرازی ملقب به سلطان المتکلمین، که پیش از مشروطه و کمی بعد از مشروطه هم حیات داشتند و انصافاً در تغییر رژیم و برهم زدن اوضاع استبداد فداکاری بسیار نمودند. البته مرحوم آقا سید جمال الدین واعظ اصفهانی و مرحوم ملک المتکلمین نیز از خطیبان و شهدای نامی دوره مشروطه هستند، ولی این دو شخص اخیراً و کمی پیش از ظهور مشروطه به شهادت رسیدند. بر عکس آن دو نفر دیگر که هر کدام قریب نیم قرن بر منبر وعظ و خطابه دست داشتند. مرحوم حاج شیخ محمد ماه رمضان غالباً در مسجد شاه و مسجد سید ولی (خازن الملک ) وعظ می کرد و مرحوم حاج شیخ مهدی ماه رمضان منحصراً در مسجد سپهسالار قدیم منبر می رفت و شادروان آیت الله بهبهانی شهید در مسجد سپهسالار قدیم اقامه جماعت می فرمود.

یکی از وعاظ و خطبای نامی آن زمان مرحوم میرزا لطف الله می باشد که بیشتر در مسجد مرحوم حاج شیخ فضل الله مجتهد نوری وعظ می کرد و چون مرحوم شیخ با مشروطه مخالف بود مرحوم حاج میرزا لطف الله هم طبعاً از مشروطه تعریف نمی کرد.

و اما تربیت وعظ چنان بود که واعظ روز اول ماه رمضان یکی از آیات مبارکه قرآن را می خواند و تمام سی روز ماه رمضان در اطراف آن آیه صحبت می داشت و پرواضح است که چنین واعظ و ناطقی باید با مایه باشد تا بتواند سی روز راجع به یک موضوع حرف بزند. (تصاویر مربوط به اسامی فوق در انتهای کتاب می باشد)

پاره ای از علما خودشان در ماه رمضان بعد از نماز منبر می رفتند و موعظه می کردند، از آن جمله یکی مرحوم آیت الله حاج سید علی آقای یزدی بود. که از این حیث در عصر خود بی نظیر بود. و چند سال در مسجد مرحوم شیخ عبدالحسین شیخ العراقین (معروف به مسجد ترک ها) هر ماه رمضان بعد از نماز جماعت نطق و موعظه می کرد و گاه هم مرحوم مظفرالدین شاه با لباس مبدل و با عده ای از خواص پای منبر سید دیده می شد.

واعظ هفت ساله

یکی دوسال پیش از مشروطه یک واعظ هفت ساله در تهران ظهور کرد که واقعاً اسباب تعجب مردم شده بود. این واعظ هفت ساله پسر یکی از طلاب قم بود پدرش چندین مجلس وعظ و روضه برای او گفته بود، او هم تمام آن مطالب را کلمه به کلمه از حفظ می داشت. و همین که مردم در مسجدی یا در تکیه ای جمع می شدند طلبه قمی پسرک خود را با شب کلاه و عبا بغل می گرفت و روی منبر می گذارد، او هم بدون معطلی موعظه و روضه را شروع می کرد.

روزی واعظ هفت ساله در عصر ماه رمضان از منبر پایین آمد و در حضور جمعیت اظهار گرسنگی کرد، پدرش مقداری نان کماج و خرما از جیب درآورد به واعظ کوچولو خورانید و او را سوار الاغ کرده برای موعظه به مسجد دیگری برد.

نماز اندرون

یکی از جریانات ماه رمضان آن سال ها نماز اندرون بود. به این معنی که ناصرالدین شاه زنان متعددی داشت. این بانوان حرمسرا نمی توانستند خارج اندرون پای منبر بروند و به مسجدها سر بزنند. از طرفی هم دلشان می خواست در ماه رمضان نماز جماعت بخوانند و موعظه گوش کنند، لذا یکی از ملاهای متدین مورد اعتماد دعوت می شد که برای نماز جماعت و موعظه به اندرون برود و در آن جا مطابق فصل در حیاط و یا در تالارهای بزرگ و یا زیر چادر پرده و تجیر می کشیدند ‹‹تجیر›› یک نوع پرده ای بود که حالا آن را پاروان می گویند. پیشنماز از جلو می ایستاد و عده زیادی از خواجه ها به او اقتداء می کردند، زنهای حرمسرا هم از پشت پرده نماز جماعت می خواندند. بعد از نماز همان امام جماعت یا واعظ دیگر منبر می رفت. منبر را طوری می گذاشتند که چشم واعظ به زنهای حرمسرا نیفتد. اما صدایش به آنها برسد. بانوان حرمسرا بدون حجاب پشت پرده می نشستند و صدای موعظه و روضه خوانی را می شنیدند، ولی خواجه ها هم واعظ را می دیدند و هم صدایش را می شنیدند. مشهور است که روزی ناصرالدین شاه سرزده به مجلس وعظ اندرون آمد، واعظ اندرون که پیرمرد سیدی موسوم به سید عباس استرآبادی بود، تا چشمش به شاه افتاد برای احترام روی پله آخر منبر سرپا برخاست، زن های حرمسرا سید را دیدند و سید هم غفلتاً چشمش به آنها افتاد و از این پیش آمد جنجالی برپا شد و از آن به بعد مقرر گردید آخوند کوری به نام حاج شیخ علی اعلمی امام جماعت و واعظ اندرون باشد.

مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه از این قاعده مستثنی بود و با کمال آزادی به مسجدها می رفت و پای موعظه می نشست. همین قسم خانم منیرالسلطنه مادر کامران میرزای نایب السلطنه که او هم در محله سید نصرالدین مسجد و مدرسه ای بنا کرده بود و ایام رمضان برای نماز جماعت به مسجد خودش می آمد.

کار ادارات

در آن سالها غیر از تلگرافخانه و پستخانه اداره مرتبی به معنای امروز وجود نداشت و هیچ یک از این دو اداره در ماه رمضان تعطیل نمی شد، اما سایر مؤسسات دولتی بلکه معاملات بازار و هر نوع کار دیگر در ماه رمضان فلج می شد.

بساط رمضان

در آن سالها در ماه رمضان چند جور بساط عمومی گسترده می شد که در واقع مشغولیات و وقت گذرانیدن روزه دارها به حساب می آمد. مهم ترین بساط های آن روز بساط خرید و فروش خوراکی و پوشاکی و لوازم خانه بود که معمولاً پشت مسجد سپهسالار در دالان و جلوخان مسجد شاه در بازار بین الحرمین (میان مسجد جمعه و مسجد شاه) و در مسجد های معتبر تهران پهن می کردند. دیگر بساط مارگیری و نقالی درویش ها، و از همه عالی تر بساط مسئله گویی بود، قهرمان این بساط دو نفر به نام شیخ ابوالقاسم بودند که هردو کلاه سرداشتند، اما چون سرشان را می تراشیدند و ریش می گذاشتند و اهل مسئله بودند آنها را شیخ می گفتند با این فرق که شیخ ابوالقاسم بزرگتر در مسجد شاه بساط داشت.

او پسرکی را مقابل خود می نشاند، پسرک از شیخ مسئله می پرسید و شیخ جواب می داد. مثلاً پسرک می گفت: جناب شیخ! صبح زود از پشت بام پایین آمدم دیدم یک بشقاب چلو با خورش مسمای بادنجان زیر آب کش توی سینی است بی اختیار سر سینی رفتم و ته بشقاب را بالا آوردم یک کاسه آب هم روی آن خوردم یک مرتبه عیالم سر رسید گفت چه می کنی مگر روزه نیستی؟ آن وقت یادم افتاد که ماه رمضان است. حالا روزه من چه صورتی دارد؟

آشیخ می گفت: اگر واقعاً سهو کردی حلالت باشد. دیگر تا شام هیچ چیز نخورده روزه ات درست است.

شیخ ابوالقاسم کوچکتر که او را شیخ صراف هم می گفتند، کیسه پولی روی دوش داشت، پول خرد می کرد و در کوچه ها و خیابآنها و بازار مخصوصاً در ماه رمضان برای مردم مسئله هم می گفت و موعظه می کرد.

آری این بود نموداری از رمضان آن سالها که اسمش مانده و بسیاری از رسم هایش رفته است.

خدا همه رفتگان را بیامرزد. . . .

منبع: برگرفته از مجله خواندنیها سال 19 شماره 49، صفحه 15.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان