هشدار: این نوشته حاوی مطالبی است که قسمت چهارم فصل هشتم «بازی تاج و تخت» را دارد.
تا به اینجای کار، نبرد تاریخی هفتهی گذشتهی «بازی تاج و تخت» هزاران بار مورد بررسی و تشریح قرار گرفته است. پیش از پخش شدن آن، طرفداران در سرتاسر اینترنت دربارهی آن گمانهزنی و پیشبینی میکردند، اما حالا که ماه از پشت ابر بیرون آمده و موانع یخی کنار رفتهاند، آنچه به جا مانده چند قسمت پایانی است که رها از اجبار به قرار دادن هر کس در جای خود میتواند پایانی درخور این سریال را برای آن رقم بزند. در مورد تمام شخصیتها یا سیرهای داستانی تصمیمهای دلنشینی گرفته نشده است، اما حداقل حرکت پرشتاب این سریال به سمت پایان خود چشمها را به «بازی تاج و تخت» و وضعیت فعلی آن قفل نگه داشته است، با وجودیکه مرگبار و بیرحمانه است.
نیمهی اول قسمت چهارم فصل هشتم، با عنوان «آخرین استارکها» فاتحان نبرد وینترفل را در وضعیتهای مختلف سوگواری و شادمانی نشان میدهد. چنین وضعیتهایی به ندرت بعد از جنگها برپا میشوند. سپری کردن نیم ساعت به عیش و نوشهای وینترفلی، مکمل خوبی برای مقدمهی قسمت دوم است که در آن دنریس از «جنگ بزرگ» صحبت میکند.
همچنین بخوانید:
ده زوج برتر Game of Thrones
به شیوهی همیشگی «بازی تاج و تخت»، یعنی: “یک قدم به جلو، دو قدم به عقب”، در این قسمت به آیندهی این افراد پس از بزرگترین جنگ زندگیشان نگاه میاندازیم، و از این مساله برای مقاصد کنجکاوانه استفاده شده است. بازی مخصوص تیریون با نوشیدنی در وینترفل، وقتی که به عنوان ابرازی برای بیآبرو کردن برین — زنی که شوالیه شدنش در چند قسمت قبل به عنوان لحظهی زیبایی از پیروزی به نمایش درآمد — استفاده میشود، طنز خود را از دست داده و ناگوار میشود.
تصمیم دنریس برای اعطای مقام لرد به گندری، راه را برای سیاستبازی به شیوهی تیریون لنیستر باز میکند.
اما همچنان لجستیک ارتشی و نگاههای شکافندهای که تارگرینها و استارکها به همدیگر از دو طرف اتاق نقشه به هم میاندازند نشان میدهد که آنچه موتور داستانی «بازی تاج و تخت» را با حداکثر ظرفیت خود در حرکت نگه داشته است، خون و خونریزی است. آخرین افشاگری در مورد عقربهای مخصوص کیبرن (قسمت «کمانهای بزرگ» را ببینید) است که تعداد آنها نه یک، بلکه دو رقمی است. این عقربها همراه با لبخند شیطانی ایرون گریجوی تبدیل به قاتلان اژدها و اژدرهای وستروسی میشوند. در همان حین که فرار دنریس برای آخرین حمله در حال ترتیب دادن است، او ریگل و همچنین میساندی مورد اعتمادش را در زیر هجمهی تیرها از دست میدهد.
بار دیگر میبینیم که جنگهای «بازی تاج و تخت» به جای آنکه نتیجهی نهایی ساز و کارهایی باشند که در طول فصل چیده میشوند، اقداماتی لحظهای برای پیش بردن داستان و افزودن به سرعت آن هستند. مانند پیروزی بر ارتش پادشاه شب که به عنوان موفقیت یا شکست حاصل از تنها یک اقدام ارائه شد، مرگ اخیر اژدها هم پایان و یا نتیجهی هیچ داستانی نیست.
بیشتر به نظر میرسد حرکتی تصحیحکننده و مهیاکنندهی یک اتفاق و اوج دیگر باشد، تا قدمی معنیدار در راستای محقق کردن رسالتهای داستانی این سریال که پایههای آن از فصلهای پیشین بنا شده است. مرگ ریگل گریسلی و همزمانی آن با مرگ نابههنگام میساندی، «بازی تاج و تخت» را به وضعیت صفحهی شطرنج باز گرداند، که آنرا قادر میسازد برای مدت کوتاهی پیش از رسیدن به پایان بازی، در وضعیت حال عمیق شود.
البته که آینده به اندازهی کافی نشانه در اختیار ما قرار داده که بدانیم تاکید اولیهی آن بر روی وضعیت حال عمر چندانی نخواهد داشت. لحظهای که دنریس عامدانه آخرین جملات او و جورا را مخفی میکند: “گمشده در انتقال”. هوند که اعلام میکند تنها یک چیز او را خوشحال خواهد کرد، و احضار شدن عبارت “کلگن باول” با خاکستر بر روی سرش. حتی بحث وریس و تیریون در مورد ارزش تخت و آنچه که هفت قلمرو پادشاهی را شکل میدهد، نشان از عواقب کودتا و تصاحب قدرت توسط هر کدام از این دو زن را دارد.
در بحث میان وریس و تیریون به نکتهی تلخی در مورد دنریس انگیزههای دنریس اشاره میشود. این دو مشاور سیاسی در مورد ناکامی این تصور که تصاحب جایگاه قدرت چیزی است که از قبل مقدر شده، صحبت میکنند و این به عنوان اخطاری برای خود سریال هم تلقی میشود.
پس از صرف حدود سه فصل اخیر به یافتن جواب این سوال که چه کسی بر تخت آهنین خواهد نشست، حالا «بازی تاج و تخت» باید با عواقب آن کنار بیاید.
هر موفقیتی که این قسمت به دست آورد به این خاطر خواهد بود که به جای آنکه شخصیتهای خود را به سادگی کنار بزند تا راه را برای ماموتهایی که در افق محو میشوند باز کند، آنها را درگیر این سوالات میکند. شکست دادن مردگان یک هدف روشن بود. جایی برای مذاکره و یا پیروزی نصفه و نیمه نبود. این یکی از مهمترین عواملی است که باعث میشود این ماجراجویی گاهی اوقات به شدت ساکن و راکد به نظر برسد. اما در اینجا انتخاب شیوهی به زیر کشیدن سرسی هماهنگ با آنچه پس از آن میآید است.
چه عمدا چنین باشد و چه غیرعمدی، این قسمت منعکسکنندهی بسیاری از نقدهایی است که در فصلهای اخیر به این سریال وارد شده است. پس از دیدن تصمیمات شوربختانه و توهم متجاوزان که دنریس در برنامهریزی برای حملهی بعدیاش به نمایش میگذارد، سانسا و سوالی که رو به آسمان میپرسد را بیشتر درک میکنیم که: “چرا او؟”
«بازی تاج و تخت» به کلکهای قدیمیاش بازگشته و از انسانها به عنوان طعمه استفاده میکند، و همچنین قویترین شخصیتهای خود را به کارکرد آنها به عنوان یار عشقی تقلیل میدهد.
به جای استفاده از تاریخچهی مشترکی که برین و جیمی باهم دارند، این سریال از تمام آنچه بین آنها گذشته است به سرعت عبور میکند تا یک داستان شکست عشقی دست دوم را روایت کند.
این یک لحظهی انسانی است، اما به نظر میرسد اصلا برای این دو انسان به خصوص کافی نبود.
آخرین جملهی این قسمت نمونهی دیگری از تصمیم «بازی تاج و تخت» برای اتصال گذشته به آینده است. وداع ملکهی میساندی با او و “دراکاریس” که طنین میاندازد و او را راهی آیندهای میکند که به نظر میرسد از پیش تعیین شده است. مرگ او آخرین نمونهی استفادهی ابزاری برای رسیدن به مقاصد روایی داستان است. با جنگ و جدلهایی که پیش رو هستند و تعیینکنندهی ادامهی راهاند، «بازی تاج و تخت» همچنان زنجیرهایی برای پاره کردن دارد.
این مطلب برگرفته از نوشتهی استیو گرین در وبسایت ایندیوایر است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
174