آیت‌الله قرهی:

بیعت با عبد خدا مانند بیعت با خود خداست

گروه حوزه‌های علمیه: انسان وقتی با معصوم(ع) بیعت می‌کند، چون ید معصوم(ع)، یدالله می‌شود، دیگر بیعت با خداست؛ نه تنها معصوم(ع)، بلکه ید آن عبد الهی، تالی‌تلو معصوم(ع) هم یدالله می‌شود.


به گزارش خبرگز اری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، آیت‌الله قرهی همزمان با ایام عزاداری برای امام حسین(ع) با موضوع «بیعت» به ایراد سخنرانی پرداخت.



متن کامل سخنان این مدرس عالی حوزه در پی می‌آید:



دنیا، جایگاه تجلی بیعت «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» است. لذا تمام مراحل زندگی انسان، همه باید انسان را به این مطلب برساند که همان «قالُوا بَلى‏» است.



لذا اولیاء خدا و خصیصین حضرت حق بیان می‌کنند بالاترین مقام عندالله تبارک و تعالی برای عبد، مقام رضا است. انسان در مقام رضا، در حقیقت براساس آن «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» و جواب «قالُوا بَلى‏»، در مقابل هر چه مِن ناحیه‌الله تبارک و تعالی بیاید، راضی است. یک نکته بسیار مهمی که بارها به عناوینی بیان کردم، این است که مقام رضا فقط در این نیست که اگر به صورت ظاهر انسان به مشکلی برخورد، در مقام رضا قرار بگیرد؛ بلکه حتی در مقابل آن فرح، خوشی‌ها و مطالبی هم که برای انسان به وجود می‌آید، در مقام رضاست؛ لذا اولیاء خدا، بندگان حقیقی حضرت حق، چیزی به نام بالا و یا پایین، خوشی و یا ناراحتی، غم و یا شادی برایشان معنا ندارد و همه یکسان است. آن‌ها همه این مطالب را جایگاه تجلی جواب به آن «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» می‌دانند.



عرض کردیم که ما یک موقع در عالم ذر بودیم، بعد در عالم صلب آمدیم که با چشم مسلح باید دیده می‌شدیم و به تعبیر قرآن «مَنِی»  بودیم، تا آن موقع که درون رحم، لقاح صورت گرفت و بعد یک انسان شدیم و بعد هم در عالم برزخ و قیامت می‌رویم. پذیرش همه این مراحل، حتی شفاعت هم به معنی «قالُوا بَلى‏» است.



این‌ نکات یک دریچه‌ای را جلوی ما باز می‌کند که این را اولیاء خدا بیان کردند و به تعبیری انسان دیگر از نوک پا تا فرق سر، عبد می‌شود و وقتی در مقام رضا هم هست، رضا هم به این معنا نیست که حالا چون بدی آمد، من راضی به رضای خدا هستم، بلکه در مقام رضا بودن برای اولیاء خدا، یعنی رئیس و مرئوس بودن؛ امام و مأموم بودن و ... یکی است. همان‌طور که بحث مسلم‌بن‌عقیل را عرض کردم که در غیاب امام، امام است، ولی می‌داند وقتی امام آمد، او مأموم است. نه آن موقعی که امام است، شاد است، نه آن موقعی که مأموم است، غمگین است.



انسان وقتی با انبیاء هم بیعت می‌کنند، در حقیقت بیعت با خداست. طبیعی است وقتی با معصوم(ع) بیعت می‌کنی، چون یدش، یدالله می‌شود، دیگر بیعت با خداست. نه تنها معصوم(ع)، بلکه ید آن عبد الهی، تالی‌تلو معصوم هم یدالله می‌شود.



عبد خدا، در مقام رضا فقط و فقط هر چه پروردگار عالم بگوید، می‌پذیرد. لذا بیعت با عبد خدا هم بیعت با خود خدا می‌شود. بیعت برای همه هست. در جلسه گذشته روایتی را خواندیم که حتی پیامبر دست را در آب کردند و زن‌ها هم دست را در آب کردند و فرمودند: این‌طور بیعت می‌شود، ولی بیعت از کسی ساقط نمی‌شود؛ جالب این است که بیعت متعلق به یک فرد و یا گروه نیست، «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى»، شمر هم «قالُوا بَلى‏» را گفته است، اوباما هم «قالُوا بَلى‏» را گفته، منتها دنبال این هستیم که چه شد که در این عالم دنیا، بیعت‌شکن شدیم.



دو نوع بیعت‌شکنی است، یک موقع می‌گوییم: بیعت‌شکنی، یعنی این که مثلاً با یکی دست می‌دهیم، بعد با دیگری بیعت می‌کنیم. اما اولیاء خدا ملاکشان از بیعت‌شکنی این است که اصلاً اگر هر عملی را خلاف امر پروردگار عالم انجام دهند، در حقیقت بیعت‌شکنی کردند. لذا گناه، خودش بیعت‌شکنی است؛ چون خلاف امر پروردگار عالم است و ما از روز نخست که پروردگار عالم فرمود: «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ»، گفتیم «بَلى‏» و پذیرفتیم که هر چه تو بگویی.



لذا عبد اختیاراتش به دست مولا است؛ چون می‌داند که در جواب «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» پروردگار عالم، «بَلى‏» گفته است. حالا چرا خداوند «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» فرمود و «بإلهکم» نفرمود؟ یعنی پرورش همه چیز دست من است، تو عبدی، من ربم. عبد در مقابل ربوبیت است؛ مربی حقیقی، خود حضرت حق است. اگر توانستیم مربای خوبی باشیم، آن موقع می‌توانیم که همه چیز را به دست خودش بسپاریم، لذا آن موقع است که انسان آن‌قدر آرام می‌شود و در دنیای به ظاهر وانفساه آن قدر متین می شود که اصلاً مشکلی نمی‌بیند.



یک دلیل این که من و امثال من راحت مطیع نمی‌شویم، این است که یک جاهایی برای خودمان به تعبیر امروزی‌ها فایلی باز می‌کنیم که ما هم کسی هستیم. 



آقا! یعنی عقل را تعطیل کنیم؟! یعنی همه چیز تعطیل شود و فقط تقلید محض باشد؟! مؤمنین متوجه می‌شوند که چه عرض می‌کنم، آن‌هایی که نمی‌فهمند، یا واقعاً متوجه نیستند، یا خودشان را به نفهمیدن می‌زنند. باید گفت: منظور این نیست که عقل، تعطیل شود. منظور این است که انسان در مقام معرفتی می‌فهمد که آن حکیم مطلق، پروردگار عالم، وقتی از طریق حضرات انبیاء، حضرات معصومین(ع) و اولیاء خدا دارد این بیعت را تجدید می‌کند و او باید با اطاعت از این هادیان الهی، آن را بپذیرد.



إن‌شاءالله وقتی در روز عید غدیر خم به نجف اشرف مشرف شوید، می‌بینید که عرب‌ها و بادیه‌نشین‌ها از همه جا به محضر امیرالمؤمنین(ع) می‌آیند که حالا یا به لسان است و یا اصل و حقیقت است، می‌گویند: «بایعناک یا کرار، جئنا جدد البیعة» ما بیعت می‌کنیم با تو ای کرار! آمدیم تجدید بیعت کنیم؛ لذا تجدید بیعت با پروردگار عالم این است که انسان، حرف نبی، حجت خدا، معصوم(ع) و اولیاء خدا را گوش بدهد.



تجدید آن بیعتی که از روز نخست در عالم ذر با پروردگار عالم بستیم، «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى»؛ یعنی پذیرش هر چه که پروردگار عالم بگوید. لذا وقتی می‌گوید: هرچه تو بگویی، می‌پذیرم، دیگر اصلاً ناراحتی ندارد و برای همین است که بالا و پایین اصلاً برایشان معنا ندارد و عند الاولیاء همه چیز یکی است.



اصلاً می‌دانید معنی «اهْدِنَا الصراطَ الْمُسْتَقیم‏» چیست؟ این که به معنی «اهْدِنَا الصراطَ الْمولانا أمیرالمؤمنین و أولاده المعصومین‏»، درست است؛ اما معنی «صِراطَ الْمُسْتَقیم‏» یعنی چیزی، نه بالا دارد و نه پایین. یک چیزی که خیلی مستقیم و صاف است، نه بالا دارد و نه پایین دارد. ابداً برای عبد خدا این‌گونه نیست که بگوید یک روزی بالا و رئیس هستم، یک روزی پایین هستم؛ یک روزی صحت دارم و یک روزی مریضم و ...، بلکه همه چیز یکی است.



شاید کسی بگوید: حیات الآنمان، تصور است، یعنی ما الآن این‌جا نیستیم؟!  خیر، من این را بارها عرض کردم و مجبورم باز هم بگویم. مثلاً یک موقعی انسان برق، تلفن و تصویر را ندیده بود، اگر به او توضیحات آن را می‌گفتند، باورش نمی‌شد، اما حالا دیده است. لذا در عالم، عند العبد بما هو عبد (آن عبد حقیقی)، اصلاً چیزی به نام این که بالا و پایینی است، وجود ندارد، همه و همه مِن ناحیه الله است و برای همین همه چیز برای او بالسویه است. صورت ظاهرش، مرض است، اما حقیقتش مریضی نیست. تا انسان به این مسئله نرسد، نمی‌فهمد. مثل این که بگوییم: یک کسی ظاهرش، ظاهر تمیزی است، اما از درون مثلاً ناپاک است؛ لذا این مطالب، رسیدنی است و تا به آن‌ها نرسیم، متوجه نمی‌شویم و درک نمی‌کنیم. راهش هم همین بندگی است.



حالا من مدام این مقدماتی را که از جلسه گذشته بیان کردم، به انواع مختلف بیان می‌کنم و پرورش می‌دهم، تا وقتی به اصل بحث رسیدم، دیگر این‌ها خوب جا افتاده باشد. لذا من این نکات را عرض می‌کنم که وقتی بگوییم: بیعت با ابی‌عبدالله(ع) همان بیعت با پروردگار عالم است، این کاملاً جا بیافتد که یعنی چه. اگر از بیعت با ابی‌عبدالله(ع) دست کشیدی، یعنی به همان «بَلى‏» که به «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» پروردگار عالم گفتی، پشت پا زدی. به یک تعبیر دیگر بیعت‌شکنی کردیم.



عرض کردم که بیعت‌شکنی یک موقع با گناه است. چون کسی که گناه می‌کند، فرمان خدا را انجام نمی‌دهد و در حقیقت دارد بیعت‌شکنی می‌کند. یک موقع هم وقتی دستت را از دست حجت خدا کشیدی، بیعت‌شکنی کردی.



منظور از دست از دست حجت خدا کشیدن، این نیست که حتماً جلو بروی و بیعت کنی، آن ظاهر بود که پیغمبر خدا(ص) انجام می‌داد تا برای مردم یادآوری شود. لذا این که مردان می‌آمدند و دست در دست پیامبر عظیم‌الشأن می‌گذاشتند و با ایشان بیعت می‌کردند و زنان هم دستشان را در ظرف آبی قرار می‌دادند که دست مبارک پیامبر(ص) در آن ظرف قرار گرفته بود، برای این است که در حقیقت آن بیعت اولیه و آن «بَلى‏» که گفتیم، یادآوری شود و إلا اصلاً این‌گونه نیست که فکر کنیم یک بیعت دیگری است. همان‌طور که در غدیر خم هم می‌گویند: «جئنا جدد البیعة» آمدیم تجدید بیعت کنیم. لذا وقتی می‌خواهیم با پیامبر عظیم‌الشأن(ص) بیعت کنیم؛ یعنی با پروردگار عالم تجدید بیعت می‌کنیم. مثلاً الآن پیامبر (ص) و حضرات معصومین(ع) نیستند، اتفاقاً خاتم‌الاوصیاء هم که همه خصایص انبیاء و ائمه را دارد (آنچه خوبان همه دارند، تو یک جا داری)، حضرت حجت‌بن‌الحسن‌المهدی(عج) الآن به ظاهر نیستند و ما به صورت ظاهر بیعت نکردیم، اما آیا ما بیعت نکردیم؟! آیا باید حتماً پیامبر(ص) باشد و دست به دست ایشان دهیم؟ خیر، ما هم بیعت کردیم. چه زمانی؟ آن زمانی که هر چه بیان فرمودند، عمل کنیم، این بیعت می‌شود. آن که به ظاهر بیعت کنیم، اظهار قولیه است و اصل نیست. و إلا آن شخص هم آمد و گفت: «بخ بخ لک یا علی»، اما بیعت نکرد.



لذا قول، اظهار زبانی است. می‌دانید عرفا عنوان لسان را در ذکر و ... چه می‌گویند؟ اظهار لسانی را به عنوان هیجانات درونی حقیقت بیان می‌کنند که به لسان جاری می‌شود. یعنی آن‌قدر این بیعت، ذکر و ... در درون مملو است و دارد غوغا می‌کند، ناگهان از قلب به زبان جاری می‌شود و می‌گوید: سبحان‌الله؛ مثل آن، مثل آن است که می‌گویند: اگر کسی چهل شبانه‌روز خالصاً لوجه‌الله خدا را عبادت کند، حکم از قلبش بر زبانش جاری می‌شود، ما یک موقعی همین‌طوری سبحان‌الله می‌گوییم که این به درد نمی‌خورد و اصلاً اثر ندارد و نوشته هم نمی‌شود. اما گاهی از این هیجانات درونی که مملو است، نشأت گرفته و بر زبان جاری می‌شود.



لذا این بیعت به ظاهر با دست، یا بیان کردن «بایعناک یا کرار، جئنا جدد البیعة»، یا گفتن «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» و ... همان هیجانات درونی است که حالا به زبان جاری می‌شود ولی اصل کجاست؟ اصل، آن عمل است؛ لذا باز یک نکته بگویم این که می‌فرمایند: ایمان و عمل همیشه با هم است، «الذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحات‏»، ایمان همان بیعت است که آن بیعت در عمل، تجلی پیدا می‌کند. ایمان، همان «بَلى‏» است که گفتیم. این عمل، تجلی‌گاه است، حالا آن بیعت خودش را نشان می‌دهد.



پس معلوم شد از روز نخست که ما در عالم ذر بودیم، از همان ابتدای خلقتمان - که ابتدای خلقت ما، ذر بودن است، مثل این که از این دنیا به عالم برزخ می‌رویم و از عالم برزخ هم به قیامت می‌رویم، این تغییرات، حالت فیزیکی است و إلا اصل، همان اصل است - بیعت کردیم که این اولین حرف است. تمام این مباحث معلوم کرد که همه ما، چه آن عالم ربانی و چه نعوذبالله آن فاسق و فاجر، چه مؤمن، چه کافر و چه منافق، همه بیعت کردیم.



دنیا، جایگاه تجلی بیعت با پروردگار عالم با عمل است. حالا این‌جا از من و تو عمل را می‌خواهند که نشان بدهد آیا بر سر آن بیعت، پایدار و پایبند هستیم و یا بیعت شکستیم؟ فلذا اصلاً پروردگار عالم از ما تکالیف را نمی‌خواهد. تکالیف ما به چه درد پروردگار عالم می‌خورد؟! «هذه صلاتی صلیتها لا لحاجة منک الیها و لا رغبة منک فیها» اصلاً تو رغبتی به این نماز ما نداریم، منتها برای ما است، «إلا تعظیماً و طاعةً و اجابة». این انجام دادن احکام، منبر رفتن، سخن گوش دادن، کلام، خوردن، و ... همه یکی است.



کما این که عرض کردم قوا همه یکی است، دست یک کار می‌کند، چشم کار دیگری می‌کند و ...، اما همه در راستای یک مطلب باید باشد که آن، اطاعت پروردگار عالم است. عقل، ناظم‌القواست و برپا و برجا می‌دهد، ولی شرافت ندارد، موقعی شرافت دارد که مطیع باشد. لذا همه این‌ها در بیعت هستند. شهوت هم در بیعت است. اگر شهوت‌رانی کرد، بیعت‌شکنی کرده، و إلا خود شهوت که به‌خودی‌خود بد نیست، اگر بد بود که پروردگار عالم قرار نمی‌داد. شهوت‌رانی بد است.



لذا برای همین است که بیان می‌شود: در شب نکاح، دو رکعت نماز بخوان، چگونه باش، چه کارهایی را انجام بده، مستحباتی که هست. آن‌وقت ما فکر می‌کنیم عبادت نیست؟! عبادت است. مگر نفرمودند قطره قطره‌های آن غسل به عنوان عبادت محسوب می‌شود؟! پس بستگی دارد که با چه دیدی ببینیم. یک موقع یک کسی نعوذبالله آن‌قدر پست و رذل می‌شود و به هوی و هوس و نفس دون جواب می‌دهد که دائم به این عمل به دید شهوت‌رانی نگاه می‌کند، اما اصل آن، عبادت است.



لذا شاید ما این مطالب را نفهمیم، اما اصل این است که به همسر رسیدن عبادت است، به فرزند رسیدن عبادت است، فقط با رفقا بودن که عبادت نیست. اگر ازدواج کردی، به خصوص زمانی تازه که ازدواج کردی، عروس و داماد باید با هم باشند، بیشتر بروند و بیایند که همه این‌ها عبادت است؛ اصلاً نگاه عبد خدا، یک نگاه دیگر است. اگر با آن دید جلو برویم، محشر است. من و شما این جا نشستیم، عبادت است. معلوم است اگر این زبان به ذکر صلوات بر محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هم بچرخد، عبادتش بیشتر است.



آن‌جا که می‌فرماید: سکوت کن، مثلاً از جمله در بحث زفاف، آن سکوت، عبادت می‌شود. آن‌جا که می‌گویند: ذکر بگو، عبادت می‌شود. لذا سکوتت عبادت می‌شود، عین این که داری ذکر می‌گویی. این نگاه بندگی به اعمال مهم است، نه نگاه تکلیفی محض، اصلاً می‌دانید تکلیف هم عند الاولیاء، تکلیفی که ما تصور می‌کنیم، نیست. اصلاً معنی تکلیف با آن تکلیفی که ما فکر می‌کنیم، فرق می‌کند. تکلیفی که ما بیان می‌کنیم این‌طور است که می‌گوییم ما مجبوریم انجام دهیم، اما تکلیفی که عندالاولیاء، عند العبد بما هو عبد هست، آن تکلیف نیست. بلکه گاهی سکوت هم عبادت است، همان‌طور که ذکر می‌گوییم یا صحبت می‌کنیم. می‌دانید یک جا بیان کردن لا اله الا الله، ذکر است، اما اگر یک جا برعکس لا اله الا الله ای بگویی که طور دیگری باشد، اصلاً ذکر نیست، بلکه داری لعن و چیز دیگری می‌گویی. یا گاهی آن‌جایی که سکوت کنی، امکان دارد اصلاً اشتباه کنی، اما یک جایی هم سکوت می‌کنی و درست است.



پس انسان چه کند؟ این همان بیعتی است که گفتم. «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» حالا دیگر باید بدانیم دنیا تجلی‌گاه این بیعت است، باید خودت را به دست پیغمبر، امام، حجت خدا و ولی خدا بسپاری و این مهم است که انسان اصلاً عبد شود. من هیچ کاره‌ام، عبدم.



خدایا! ما نمی‌دانیم بیعت شکستیم یا نشکستیم، خبر نداریم چه خبر است، نمی‌دانیم دینمان را سالم می‌بریم یا نمی‌بریم. خدایا! فقط یک درخواست از تو داریم. ای خدا! به حق ابی‌عبدالله و به حق خون ابی‌عبدالله، به حق شهدای کربلا، ما را فردا قیامت بیعت‌شکن محشور مگردان.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر