ماهان شبکه ایرانیان

جهاد با مرتدان

مشکل اصلی مسلمانان، حرکتی بود که به عنوان جریان «ارتداد» شناخته شده است.مورخان نوشته اند که پس از رحلت رسول خدا (ص) گروهی ادعای نبوت کرده، جماعتی مرتد شده تاج شاهی بر سر گذاشتند و کسانی هم از پرداخت زکات خودداری کردند.

مشکل اصلی مسلمانان، حرکتی بود که به عنوان جریان «ارتداد» شناخته شده است.مورخان نوشته اند که پس از رحلت رسول خدا (ص) گروهی ادعای نبوت کرده، جماعتی مرتد شده تاج شاهی بر سر گذاشتند و کسانی هم از پرداخت زکات خودداری کردند.

می دانیم که پس از فتح مکه اعراب بادیه نشین یکی پس از دیگری مسلمان شدند.این اقدام بیشتر به آن دلیل بود که قدرت اسلام هر روز رو به گسترش بوده و هر لحظه ممکن بود که مسلمانان به سراغ آنان بروند.بنابر این آنان باید راه جدید را، حتی اگر موقت نیز شده بپذیرند، این در حالی بود که آنان نه به درستی، اسلام را می شناختند و نه می توانستند به سادگی عقاید کهن جاهلی خویش را رها سازند.مسأله پرداخت زکات نیز برای آنان مشکلی جدی بود، در اصل آنان این امر را نوعی باجگیری از سوی مسلمانان می دانستند، مسلمانانی که در نظر آنان کسانی جز قریش و یا اوس و خزرج کس دیگری نبودند.این جریانات هر کدام انگیزه ویژه خود را داشت، اما دستگاه خلافت همه را از دید ارتدادنگریست و با همین ابزار با آن برخورد کرد.این در حالی است که با توجه به آنچه نقل شده می توان مرتدین را به چند دسته تقسیم کرد.

نخستین گروه کسانی بودند که ادعای نبوت کردند.کسان دیگری دین اسلام را رها کرده به آیین جاهلی خود بازگشتند، گروه سومی حکومت مدینه را منکر شده اما خود را پایبند به اسلام شناساندند، اینان به دلیل عدم اعتقاد به حکومت، حاضر به پرداخت زکات نبودند.در میان این گروه کسانی بودند که به دلیل عدم به رسمیت شناختن حکومت ابوبکر و اعتقاد به امامت اهل بیت رسول خدا (ص)، حاضر به پرداخت زکات نبودند.در اینجا نخست از مدعیان نبوت سخن خواهیم گفت.

در آغاز یادآور می شویم که اخبار ارتداد در کتابهای چندی آمده است.طبری در این زمینه متن اصلی را کتاب سیف بن عمر قرار داده است، نام کتاب وی کتاب «الفتوح الکبیر و الرده» بوده است، سیف از ناحیه تمامی شرح حال نویسان مورد تکذیب قرار گرفته است. (1) اثر مستقل دیگر، کتاب الفتوح از ابن اعثم کوفی است که خوشبختانه بر جای مانده است.واقدی و مدائنی نیز کتابهایی درباره اخبار ارتداد داشته اند.اخیرا کتابی تحت عنوان «الرده» از واقدی چاپ شده که با متن فتوح ابن اعثم مشترکات زیادی دارد.منابع دیگر نیز جسته گریخته در این باره مطالبی آورده اند.

در ارتباط با مدعیان نبوت یک انگیزه اساسی وجود داشت و آن این که برخی از قبایل یا اشخاص بلند پرواز، در این اندیشه بودند که اگر قرار باشد کسی با ادعای نبوت بر دیگر قبایل سروری داشته باشد ما نیز می توانیم چنین کنیم.این حرکت منجر به آن شد که کسانی از برخی قبایل ادعای نبوت کردند.نخستین اینان اسود عنسی بود که در یمن دست به شورش زده به نمایندگان پیامبر نوشت: «امسکوا علینا ما أخذنا من أرضنا» هر آنچه از زمینهای ما گرفته اید به ما باز گردانید. (2) این خبر به رسول خدا (ص) رسید و حضرت دستور دادند تا به هر نحو شده «غیلة یا مصادمة» او را به قتل برسانند.غائله اسود سه ماه به طول انجامید و در نهایت کشته شد گفته اند که خبر قتل وی چند روز پس از رحلت رسول خدا (ص) به مدینه رسیده است.فیروز نامی که نژاد ایرانی داشته و در یمن از طایفه «ابناء» بوده، اسود عنسی را به قتل رسانده است. (3) در همان منبع از شخصی دیگر با نام داذویه یاد شده که از جمله مسلمانان بوده و همین طور که از نام وی بر می آید ایرانی بوده است.

مسیلمة بن حبیب از طایفه بنی حنیفه از دیگر مدعیان نبوت بود.او در زمان حیات رسول خدا (ص) همراه بزرگان طایفه اش به مدینه آمده و اظهار اسلام کرده بود.اما پس از بازگشت، در اندیشه نبوت رفته خطاب به مردمان بنی حنیفه می گفت: «می خواهم بدانم که چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارتر شده اند؟ به خدا سوگند که جمعیت آنان افزون بر شما نیست، چنانکه شجاع تر از شما نیستند، سرزمین شما از آنان زیادتر است چنانکه اموالتان» . (4) پس از آن بود که ادعای نبوت کرد و ضمن نامه ای به رسول خدا (ص) نوشت: «من در کار نبوت با تو شریک شدم، نیمی از زمین از آن ماست و نیمی دیگر از آن قریش، اما قریش قومی تجاوز پیشه اند» رسول خدا (ص) در پاسخ وی نوشتند: «فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین» . (5) این نامه نگاری در اواخر سال دهم هجری بوده است.پس از رحلت رسول خدا (ص) زمینه بیشتری برای مسیلمه فراهم آمد تا جایی که توانست عده زیادی را در اطراف خویش فراهم آورد.او به تقلید از قرآن، کلماتی با نثر مسجع می ساخت و بر مردم عرضه می کرد. (6) به علاوه، به مردم گفته بود که نماز صبح و عشاء را وی بر آنان بخشوده است. (7) سجاح دختر حارث تمیمی (8) نیز ادعای نبوت کرده اما پس از برخورد با مسیلمه با وی ازدواج کرده بود! گفته شده: او مهریه سجاح را بخشودگی نماز صبح و عشاء قرار داده بود، در فتوح آمده است که چون سجاح نزدیک مسیلمه آمد گفت: «اوصاف حمیده تو شنیدم و تو را برگزیدم.آمده ام تا بر حکم تو شوم تا زن و شوهر، پیغمبر باشیم و به اتفاق یکدیگر عالم را مطیع و منقادگردانیم...مسیلمه گفت: در عوض مهر، نماز خفتن و نماز بامداد را از امت تو برگرفتم.» (9)

زمانی که مسلمانان با سپاهی به فرماندهی خالد بن ولید به سوی یمامه رفتند به دسته ای از یاران مسیلمه برخورد کردند؛ از آنها پرسیدند: عقیده شما چیست؟ آنان گفتند: منا نبی و منکم نبی، پس از آن بود که درگیری آغاز شد، نبرد یمامه یکی از سختترین جنگهای مسلمانان با مدعیان نبوت و ارتداد است.در این جنگ عده زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند که تعداد پنجاه و هشت نفر از مهاجر و انصار در میان آنها بودند، و از این شمار، سیزده نفر آنان، کسانی بودند که در جنگ بدر حضور داشتند. (10) جمع شهدای مسلمان به روایت ابن اعثم، یک هزار و دویست نفر بوده که تعداد هفتصد نفر حافظ قرآن بوده اند. (11) در متن منسوب به واقدی شرحی مفصل از درگیری با رجزهای فراوان اصحاب رسول خدا (ص) و از جمله رجز عمار یاسر آمده است.بلافاصله پس از پایان یافتن ماجرا، خالد با دختر مجاعة بن مراره، یکی از سران توطئه گر بنی حنیفه ازدواج کرده به عیش و نوش خود مشغول شد، مسلمانان با دیدن این وضع نامه ای به ابوبکر نوشته گفتند:

أترضی بانا لا تجف دماءنا 
و هذا عروس بالیمامة خالد

خبر این اقدام به ابوبکر رسید و عمر گفت: همیشه خالد کاری می کند که دل ما را به درد می آورد.ابوبکر نامه تندی به خالد نوشت.وقتی نامه به خالد رسید خندید و گفت: مطمئن است که این کار عمر است و الا ابوبکر از وی راضی است. (12)

مدعی دیگر نبوت طلیحة بن خویلد اسدی بود.او نیز طوایفی از قبیله غطفان و بنی فزاره را فراهم آورده و با ساختن کلماتی سجع گونه کوشید تا با ادعای نبوت در برابر حکومت مدینه بایستد.در نبردی که میان مسلمانان و سپاه طلیحه صورت گرفت، عیینة بن حصن با طایفه اش بنی فزاره شکست سختی خورد و طلیحه از صحنه درگیری بسوی شام گریخت و بدین ترتیب شورش دیگری سرکوب شد. (13) این عیینة بن حصن بارها در زمان حیات رسول خدا (ص) با مسلمانان دشمنی کرده و عاقبت اسلام آورده بوداما حضور او در این جریان نشان داد که او همانند بسیاری دیگر هیچ گاه به درستی ایمان نیاورده بود.زمانی که به عنوان اسیر به مدینه آمد مردم او را مورد طعنه قرار داده گفتند: ای دشمن خدا! آیا پس از آن که ایمان آوردی کافر شدی؟ عیینه گفت: به خدا سوگند که حتی برای یک لحظه نیز ایمان نیاورده بود. (14) ابوبکر اسرای این نبرد را مورد عفو قرار داد.طلیحه نیز زمان عمر به مدینه آمده اظهار توبه کرد.عمر به او گفت: چگونه انتظار نجات از جهنم را داری در حالی که ثابت بن ارقم انصاری و عکاشة بن محصن اسدی را کشته ای؟ طلیحه گفت: خداوند برای اینان اراده شهادت کرده بود و من نیز با دست خودم آنها را نکشته ام که در جهنم باشم، عمر از استدلال او خوشش آمد! و او را مورد بخشش قرار داد.

جدای از مدعیان نبوت ادعا شده است که برخی از قبایل دیگر از اساس مرتد شده اند.در این که زمینه ارتداد فراهم بوده و کسانی مرتد شده اند تردیدی وجود ندارد اما به درستی روشن نیست که کدامیک از کسانی که مرتد شده اند به واقع در شمار مرتدین واقعی هستند و کدام یک صرفا به دلایل سیاسی و یا مذهبی دیگری حاضر به پذیرش دولت مدینه نشده اند. (15) به عنوان نمونه یکی از این گروهها طایفه مالک بن نویره است که بدون هیچ گونه تردیدی صرفا به دلیل مسائل شخصی خالد و انگیزه های پست اخلاقی وی مورد اتهام قرار گرفته و بیرحمانه کشته شدند.این لکه ننگی است در پرونده خالد و کسانی که از وی دفاع کرده، جنایت او را در کشتن شماری مسلمان و زنای او را با همسر مالک بلافاصله پس از قتل شوهرش به عنوان تأویل و خطای در اجتهاد مطرح کرده اند. (16) عمر پس از شنیدن این خبر بشدت علیه خالد تحریک شده از ابوبکر خواست تا او عزل کند، اما ابو بکر او را سیف الله خواند و از این اقدام خودداری کرد. (17)

در میان قبایلی که مرتد شناخته شدند کسانی بودند که ابوبکر را قبول نداشتند و طالب حکومت «اهل بیت» پیغمبر بودند.آنها می گفتند: ابوبکر هیچ «عهدی» با آنان نداشته واطاعت او بر آنان واجب نیست.باور آنان این بود که مهاجرین و انصار به دلیل حسادت مانع از روی کار آمدن اهل بیت شده اند. (18) به گزارش واقدی و ابن اعثم، یکی از طوایفی که به عنوان مرتد شناخته شدند طایفه ای از کنده ساکن در حضر موت بودند.در این دیار، زیاد بن لبید مسؤول جمع آوری زکات بود.کسانی از این قبیله موافق پرداخت زکات بوده و کسانی راضی به پرداخت آن نبودند.یکبار، زیاد شتری را که متعلق به زید بن معاویه بود به عنوان شتر صدقه جدا کرد.شخص مزبور از یکی از بزرگان کنده با نام حارثة بن سراقه درخواست کمک کرده از او خواست تا شتر وی را باز گرفته شتر دیگری بجای آن بردارد.حارثة به آرامی این درخواست را از زیاد کرد، اما وی نپذیرفت.حارثه نیز خود در جمع شتران صدقه رفته، شتر مزبور را جدا کرده به صاحبش باز گرداند، آنگاه به سراقه گفت: «ما تا رسول خدا (ص) زنده بود از وی اطاعت می کردیم، اکنون نیز لو قام رجل من أهل بیته لأطعناه، اگر شخصی از اهل بیت او بر سر کار آید از وی اطاعت می کنیم، در حالی که ابوبکر هیچ حق حکومت و بیعت بر ما ندارد.گویند زیاد بن لبید که وضع را چنین دید شبانه از آن منطقه گریخت و ضمن اشعاری طایفه مزبور را مرتد نامید: «با شما خواهیم جنگید تا از ابوبکر اطاعت کنید و...و تا آن که بعد از کفر و ارتداد بگویید که دیگر به کفر باز نخواهید گشت.»

البته چنین نبوده که همه افراد طایفه مزبور چون حارثه بیندیشند، آنچه مهم است همین است که آنها حاضر به پرداخت زکات به دولت مدینه نبودند و این را نوعی ذلت برای خود می دانستند .در اصل آنها یا بسیاری از آنها، بر این باور بودند که می توان زکات را میان فقرای خود قبیله تقسیم کرد.در جمع همین طایفه گفته شد: به خدا سوگند ما بنده قریش شده ایم که یکبار مهاجر بن ابی امیه را برای اخذ زکات می فرستند و بار دیگر کسی چون زیاد بن لبید را که اموال ما را گرفته و اکنون نیز ما را به جنگ تهدید می کند. (19) اشعث بن قیس نیز که از همین طایفه بود گفت: گمان نمی کنم که عرب سلطه بنی تیم را پذیرفته و سادات بنی هاشم را رها کند.او در اشعارش گفت: اگر بنا باشد که قریش کار را به دست بنی تیم سپرده و از «آل محمد» دور کند البته ما بدان اولی هستیم زیرا که ما ملوک زاده ایم .

در ادامه نقل فوق آمده است که، زیاد شتران صدقه را همراه شخصی به مدینه فرستاد و خود نزد طایفه ای از کنده با نام «بنی ذهل» آمد.در آنجا شخصی از بزرگان کنده با نام حارث بن معاویه گفت: ای زیاد! تو ما را به اطاعت از کسی می خوانی که هیچ عهد و پیمانی با ما ندارد.زیاد گفت: درست می گویی، هیچ عهد و پیمانی با شما ندارد، اما ما او را برای این کار انتخاب کردیم.حارث گفت: چرا حکومت را از اهل بیت پیامبر (ص) دور کردید در حالی که آنها احق به این کار بودند، چون خداوند فرموده:

و اولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض

، زیاد گفت: مهاجران و انصار مصلحت کار خود را بهتر از تو می دانند.حارث گفت نه به خدا، شما جز از روی حسد کار را از دست آنها دور نداشتید، و من نمی توانم بپذیرم که رسول خدا (ص) از دنیا چشم فرو بسته باشد و کسی را برای این امر نگزیده باشد، زود از نزد ما دور شو.عرفجة بن عبد الله نیز گفت: به خدا حارث راست می گوید، این مرد را از اینجا بیرون کنید، صاحب او اهلیت خلافت ندارد، مهاجرین و انصار مصلحت اندیش تر از رسول خدا (ص) نیستند .زیاد که وضع را چنین دید به مدینه آمد و گفت: کندیان مرتد شده و عصیان کرده اند. (20)

از اخبار دیگری که ابن اعثم درباره ادامه درگیری میان کندیان و ابوبکر آورده روشن می شود که مسأله عمده مخالفت با ابوبکر بوده است.زمانی که ابوبکر دانست باید با آنها بجنگد به عمر گفت: من بر آنم تا علی بن ابی طالب را بفرستم زیرا «فانه عدل رضا عند اکثر الناس لفضله و شجاعته و قرابته و علمه و فهمه و رفقه بما یحاول من الامور» ، عمر گفت: راست می گویی، علی همان گونه است جز آن که من از یک چیز هراس دارم، می ترسم او از جنگ با این قوم خودداری کند، اگر او نرود دیگر جز به اکراه کسی به آن سوی نخواهد رفت. (21) این مسأله با توجه به مشورت عمر با ابو ایوب درباره جنگ با همین قوم و مخالفت وی با این تصمیم که ابن اعثم آورده نشان می دهد که کسانی موافق با این اقدامات نبوده اند.

این نوع برخورد در نگاه خلیفه به عنوان ارتداد شناخته شد، چنانکه بعدها مورخان نیزدرگیری با آنان را به عنوان «جنگهای رده» مطرح کردند.ممکن است بتوان جنگ با آنان را به دلیل بغی بر حکومت توجیه کرد اما اثبات ارتداد آنها کار دشواری است.زمانی که ابوبکر تصمیم گرفت تا با قبایل مزبور بجنگد کسانی مخالفت کردند، از جمله آنها عمر بود که بعدها گفت : ابتدا با تصمیم ابوبکر مخالف بودم اما اندکی بعد متوجه شدم که اقدام او درست بوده است .

آنچه اهمیت دارد این که، آیا این قبایل مرتد بوده اند یا آن که تنها جنگ با آنان روا بوده است؟ ابوبکر معتقد به ارتداد آنها بوده و حتی زنان و فرزندان آنان را به اسارت به مدینه آورد. (22) گو این که عمر همانند بسیاری از مسلمانان با اصل جنگ موافق بود اما به مرتد بودن آنها باور نداشت و همان طور که شهرستانی یادآور شده عمر به دلیل همین اعتقادش بود که پس از روی کار آمدن اسرای آنان را آزاد کرد. (23)

افزون بر این، مشکل دیگر این است که حتی اگر مرتد به شمار آیند بسیاری بر این اعتقاد بوده اند که گرفتن اسیر از مرتد نامشروع است. (24)

در این زمینه که بسیاری از قبایل به اصطلاح مرتد در اصل منکر پرداخت زکات بوده اند شواهد متعددی وجود دارد.به عنوان نمونه درباره گروهی از اهل یمامه گفته شده است که اینان منکر حکم فقهی زکات نبودند بلکه پرداخت آن را به ابوبکر نمی پذیرفتند و می گفتند: ما زکات را از اغنیای خود گرفته و به فقر ایمان می دهیم، اما به کسی که کتاب و سنت پرداخت چیزی را بر ما به او لازم نشمرده نخواهیم داد. (25) یعقوبی نیز می گوید: کسانی تنها از دادن زکات به ابوبکر خودداری کردند. (26)

اشاره شد که عمر مخالف ارتداد آن بود، به نقل ابن اعثم ابوبکر قصد کشتن اسیران اهل رده را داشت (27) که به عنوان مرتد به اسارت در آمده بودند، اما عمر گفت: اینان بر دین اسلام هستند و در این باره قسم می خورند، فعلا آنان را زندانی کن تا ببینیم چه می شود.ابوبکر دستور داد تا آنان را در خانه رمله بنت حارث زندانی کردند.پس از مرگ ابوبکر، عمر به آنها گفت : می دانید که عقیده من درباره شما چه بود، اکنون شما بدون هیچ گونه فدیه ای آزاد هستید، به هر کجا که می خواهید بروید. (28) قیس به عاصم منقری از طرف رسول خدا (ص) مسؤول جمع آوری زکات قبیله خود بود.پس از آن که آن حضرت درگذشت، زکات قبیله خود را فراهم آورد، اما بجای آن که آن را نزد ابوبکر بفرستد میان فقرای قوم خویش تقسیم کرد.اقدام او به عنوان یک عمل جنایتکارانه شناخته شد و حتی این ضرب المثل به همین مناسبت ساخته شد که «جنایتکار از قیس به عاصم» . (29) ابن کثیر هم تصریح می کند که گروهی صرفا از پرداخت زکات به شخص خلیفه ابا داشتند. (30) نوبختی می گوید که گروهی گفتند ما زکات را به شما نخواهیم داد تا معلوم شود حکومت از آن کیست، آنان زکات را گردآوری کرده میان فقرای خود تقسیم کردند. (31) مقدسی نیز می گوید: گروهی از آنان کسانی بودند که از پرداخت زکات خودداری می کردند در حالی که برخی دیگر منکر زکات بودند. (32)

افزون بر مسأله عدم به رسمیت شناختن حکومت ابوبکر، مشکل دیگر قبایل آن بود که آنها با شنیدن خبر رحلت رسول خدا (ص)، ارتباط خود را با مدینه قطع کردند.آنان بر این باور بودند که تنها می بایست از لحاظ دینی با مدینه ارتباط می داشتند و اکنون که رسول خدا (ص) در گذشته دیگر لازم نیست تا آنان سلطه شخص دیگری را بپذیرند.بنابر این در برابر درخواست زکات از طرف مدینه آنان پاسخ رد دادند و همین امر سبب شد تا آنان به عنوان مرتد شناخته شوند. (33) این قبایل بر این باور بودند که ضرورتی برای تعیین یک حاکم عمومی برای تمامی مسلمانان وجود ندارد و اگر آنها از، پیامبر (ص) اطاعت می کردند به دلیل نبوت آن حضرت بود اما پس از وی چه دلیلی دارد که شخص دیگری که نبوت و رسالتی ندارد مورد اطاعت قرار گیرد.آنان می گفتند:

أطعنا رسول الله ما کان بیننا 
فیال عباد الله ما لأبی بکر

إذا مات بکر قام بکر مکانه  
و تلکم لعمر الله قاصمة الظهر (34)

بدین ترتیب آنان اطاعت از مدینه بر خود لازم نشمرده و همین امر سبب شد تا حکومت مدینه آنان را در شمار مرتدین به حساب آورد. (35)

محمد بن ادریس شافعی می گوید: دلیل این امر آن بود که اعراب اطراف مکه، هیچ امارتی را نمی شناختند و از اینکه زیر بار یکدیگر بروند ابا داشتند.زمانی که اطاعت رسول خدا (ص) را پذیرفتند چنین اطاعتی را برای جز رسول خدا (ص) قایل نبودند. (36)

در شعری از مالک بن نویره همین استدلال آمده است.گویند او خطاب به طایفه خویش گفت:

و قلت: خذوا أموالکم غیر خائف  
و لا ناظر فیما یجئ من الغد

فإن قام بالامر المخوف قائم  
منعنا و قلنا: الدین، دین محمد (37)

من گفتم اموالتان (زکات) را بدون ترس بگیرید و ملاحظه آنچه را فردا رخ می دهد نکنید، اگر کسی بر سریر قدرت نشست جلوی او را گرفته و خواهیم گفت: دین تنها دین محمد است.

اقدام ابوبکر برای وادار کردن همه قبایل به پرداخت زکات، مهمترین اقدام در جهت تحکیم پایه های دولت مرکزی مدینه به شمار می آید.او گفت: اگر صدقه یک سال (عقال) که به رسول خدا (ص) می پرداخته اند به من ندهند با آنان به جنگ خواهم پرداخت. (38) به هر روی این قابل انکار نیست که بسیاری از صحابه با رویه وی در جنگ با این افراد موافقت نداشته اند (39) و تنها از آن روی که حاکم بر آنان بود از وی اطاعت می کردند.مقدسی تصریح کرده است که پس از مسأله امامت، که اولین مسأله اختلافی میان مسلمانان بوده است، مسأله جنگ با کسانی که زکات نمی دادند سبب انگیزش دومین اختلاف شده است.او می گوید: مسلمانان با عقیده ابوبکر مخالف بودند اما بعد از مدتی اکثریت رأی او را پذیرفتند.مخالفت باقی ماند و برخی از مسلمانان بر این باور بودند که جنگ با آنها اشتباه بوده است. (40)

اشاره کردیم که در یک مورد عمر احتمال آن را داد که امام علی (ع) از جنگ با کندیان که ابوبکر آنها را مرتد می شمرد خودداری کند؛ در جای دیگری نقل شده است که ابوبکر بر آن بود تا خود به جنگ با مرتدان برود، در این حال امام به او فرمود تا چنین نکند بلکه کسانی دیگری را بفرستد و خود در مدینه بماند. (41) روشن است که گروههایی از کسانی که خلیفه به جنگ با آنان پرداخت، مرتد حقیقی بودند.در نقلی دیگری از مدائنی آمده است که پس از مخالفت امام با ابوبکر، عثمان به آن حضرت گفت : تا وقتی تو بیعت نکنی کسی به جنگ با مرتدان نخواهد رفت.همین اصرار عثمان سبب شد تا امام با ابوبکر بیعت کند (42) در برابر، کسانی در مدینه بودند که محتملا آرزوی موفقیت مرتدان را داشتند تا بار دیگر بتوانند عقاید شرک آلود جاهلی خود را حفظ کنند.یک بار فردی اموی با فردی از انصار تفاخر می کردند.اموی گفت: وقتی رسول خدا (ص) در گذشت بیشترین عمالش از بنی امیه بودند.انصاری پاسخ داد: آری «و لکنهم حالفوا أهل الردة علی هدم الاسلام» . (43) عایشه نیز از نفاق گسترده در مدینه در اولین روزهای خلافت پدرش یاد می کند. (44) مکه نیزپس از رحلت رسول خدا (ص) چندان فاصله ای با ارتداد کامل نداشت، گفته اند که سخنان سهیل بن عمرو بود که توانست وضعیت مکه را تثبیت کند.ابن اثیر گوید: پس از رحلت رسول خدا (ص) مکه در آستانه ارتداد قرار گرفت و عتاب بن اسید مخفی شد.سهیل بن عمرو برخاست و خطاب به مردم مکه گفت: «لا تکونوا آخر من اسلم و اول من ارتد» . (45)

به هر روی نباید این نکته را از نظر دور داشت که مقاومت مدینه در برابر ارتداد سبب شد تا دولت مدینه پایدار مانده و پس از این دوره خطیر بتواند مناطق دیگری را نیز تحت سلطه خود در آورد.خلیفة بن خیاط فهرست مرتدان را چنین نقل کرده است: ردة طلیحة بن خویلد، ردة بنی سلیم، ردة بنی تمیم، ردة الیمامه، ردة البحرین، ردة عمان و النجیر و حضر موت و الیمن. (46)

پی نوشت ها:

1.کتاب عبد الله بن سبأ یا بررسی روایات سیف اثر علامه عسکری به ارزیابی روایات همین شخص پرداخته است.

2.تاریخ الطبری، ج 2، ص 229

3.تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 117

4.الفتوح، ج 1، ص 23

5.تاریخ الطبری، ج 2، ص 149، الخراج و صناعة الکتابه، ص 282

6.نمونه آن چنین بود: «لا اقسم بهذا البلد، و لا تبرح هذا البلد، حتی تکون ذا مال و ولد، و وفر و صفد و خیل و عدد، الی آخر الابد، علی رغم من حسد،» ، کتاب الرده، ص 111، و نمونه دیگر در: البدء و التاریخ، ج 5، صص 162 161، 164 این موارد از نظر اخلاقی نیز زشت است.

7.البدایة و النهایة، ج 6، ص 326

8.در برخی مصادر وی دختر اوس بن حریز خوانده شده است: نک: جمهرة النسب، ص 226

9.الفتوح (ترجمه فارسی)، ص 21 20، البدء و التاریخ، ج 5، ص 165

10.تاریخ خلیفة بن خیاط، ج 1، صص 115 111

11.الفتوح، ج 1، ص 40

12.همان، ج 1، صص 44 43، کتاب الرده، صص 146 144

13.الفتوح، ج 1، ص 15 14، تاریخ خلیفة بن خیاط، صص 103 102

14.الفتوح، ج 1، ص 17، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 129

15.شیعیان از همان آغاز روی این سخن که همه افراد شورشی مرتد بوده اند اعتراض داشته است.نک: کنز الفوائد، ج 1، ص 346

16.تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 105، فقال ابو بکر: هل یزید خالد علی ان یکون تأول فاخطأ، نک: تاریخ الطبری، ج 2، ص 278، طبقات الشعراء، ص 48

17.تاریخ الطبری، ج 2، ص 279، الاغانی، ج 15، ص 302

18.کتاب الفتوح، ج 1، صص 58، 60، 61، کتاب الرده، صص 171، 176، 177، (و الله ما أزلتموها عن أهلها الا حسدا منکم لهم) .

19.کتاب الرده، صص 174 169

20.همان، صص 179 173، الفتوح، ج 1، صص 61 57

21.الفتوح، ج 1، ص 72 71

22.المصنف، عبد الرزاق، ج 10، ص 176، ابو بکر یکبار نیز دستور داد تا مرتدانی را آتش زده و از بالای کوه به روی زمین پرتاب کنند، نک: احکام القران، الجصاص، ج 3، صص 67، 81

23.الملل و النحل، ج 1، ص 31، جامع بیان العلم، ج 2، ص 129،

24.نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 151

25.الافصاح، ص 121

26.تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 128

27.مقدسی می گوید: زمانی که ابو بکر خالد را می فرستاد از او خواست تا اهل رده را با شمشیر کشته، با آتش بسوزاند، زنان و کودکان آنها را اسیر کرده و اموالشان را تقسیم کند .البدء و التاریخ، ج 5، ص 157

28.الفتوح، ج 1، ص 75، طبقات الکبری، ج 7، ص 102 101

29.الدرة الفاخره، ص 324، مجمع الامثال، ج 2، 65

30.البدایة و النهایه، ج 6، ص 311

31.فرق الشیعه، ص 4

32.البدء و التاریخ، ج 5، ص 151

33.تاریخ العرب و الاسلام، ص 71، دکتر حسن ابراهیم حسن می گوید: گروهی از مرتدین کسانی بودند که از پرداخت زکات خودداری می کردند و گمانشان بر این بود که زکات باجی بوده که باید به رسول خدا (ص) می پرداختند.باید توجه داشت که اینان با اسلام دشمنی نداشتند و از آن بیزار نبودند...آنها توحید را که اصل و اساس اسلام بود می پذیرفتند اما چنین فکر می کردند که زکات را تنها باید به پیغمبر (ص) می دادند.نک: تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 216، عقاد نیز می گوید: عده دیگری از آن ها به اصل زکات مؤمن و معتقد بودند اما به کسانی که باید زکات را بپردازند اعتقادی نداشتند.نک: عبقریة الصدیق، صص 125 124

34.تاریخ الطبری، ج 2، ص 246، مسائل الامامه، ص 14، کتاب الرده، صص 172 171، مختصر تاریخ دمشق، ج 3، ص 409، الأغانی، ج 2، ص 157، الجمل، ص 118، الشعر و الشعراء، ص 65، البدء و التاریخ، ج 5، ص 156 نک: تطور الفکر السیاسی عند اهل السنه، ص 38 پاورقی 2، و نیز نک: مقدمة فی تاریخ صدر الاسلام، ص 51

35.تاریخ العرب و الاسلام، ص 71، تطور الفکر السیاسی عند اهل السنه، ص 38.ناشئ اکبر می گوید: کسانی بر این باورند که آنان مرتد نشدند بلکه از پرداخت زکات امتناع کرده و گفتند: فقرای ما اولای بدان هستند.آنها گفتند: پرداخت آن به عاملان پیامبر (ص) به خاطر پیامبر (ص) بوده و اختصاص بدان حضرت داشته و اکنون که آن حضرت رحلت کرده مردم زکات خود را به هر فقیری می توانند بدهند.نک: مسائل الامامه، ص 14

36.الرساله، ص 80

37.طبقات فحول الشعراء ج 1 ص 206 مطبعة المدنی 1400 ق، کلمه دین در شعر مذکور، همانطور که مصحح کتاب در پاورقی آورده به معنای حکومت می باشد.

38.الامامة و السیاسه ج 1 ص 35

39.جامع بیان العلم، ج 2، صص 104، 125

40.البدء و التاریخ، ج 5، ص 123

41.المعیار و الموازنه، ص 94

42.تلخیص الشافی، ج 3، ص 77

43.ربیع الابرار، ج 1، صص 709 708، آنان برای از بین بردن اسلام با مرتدان همپیمان شدند.

44.تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 102، المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 434

45.اسد الغابه، ج 2، صص 372 371

46.تاریخ خلیفة بن خیاط، صص 117 102

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان