اقدامات مقدماتی معاویه

برای جلب همکاری عمرو عاص، گرگ باران دیده میدان سیاست، معاویه نامه ای به عمرو عاص، که در آن زمان به عنوان عنصری نامطلوب و مطرود در فلسطین زندگی می کرد، به شرح زیر نگاشت:

نامه معاویه به عمرو عاص

برای جلب همکاری عمرو عاص، گرگ باران دیده میدان سیاست، معاویه نامه ای به عمرو عاص، که در آن زمان به عنوان عنصری نامطلوب و مطرود در فلسطین زندگی می کرد، به شرح زیر نگاشت:

ماجرای علی و طلحه و زبیر به تو رسیده است.مروان بن حکم با گروهی از مردم بصره به شام آمده اند و جریر بن عبد الله به نمایندگی از جانب علی برای اخذ بیعت وارد شام شده است. من از هر نوع تصمیم خودداری کرده ام تا نظر تو را دریابم. هرچه زودتر خود را برسان تا در این موضوع به تبادل نظر بپردازیم. (1)

چون نامه به دست عمرو رسید، مضمون آن را با دو فرزند خود عبد الله ومحمد در میان نهاد و از آنها نظر خواست. فرزند نخست که در تاریخ تا حدودی به پاکی معروف است (و الله اعلم) چنین گفت: روزی که رسول خدا و دو خلیفه بعد از او درگذشتند همگی از تو راضی بودند و روزی که عثمان کشته شد تو در مدینه نبودی. اکنون چه بهتر که در خانه خود بنشینی و برای کسب منافعی اندک حاشیه نشینی معاویه را ترک کنی. زیرا تو هرگز به خلافت نخواهی رسید و نزدیک است که آفتاب عمرت غروب کند و در پایان زندگی بدبخت شوی.

ولی فرزند دوم او، بر خلاف نظر فرزند نخست، او را به همکاری با معاویه دعوت کرد و گفت: تو یکی از بزرگان قریش هستی واگر در این امور خاموش بنشینی در انظار کوچک می شوی. حق با مردم شام است. آنها را کمک کن و خون عثمان را بطلب، که در آن صورت بنی امیه بر این کار قیام می کنند.

عمرو عاص که فردی هوشیار بود رو به عبد الله کرد وگفت: نظر تو به نفع دین من است، در حالی که نظر محمد نفع دنیای من را در بر دارد. در این موضوع باید مطالعه کنم. آن گاه اشعاری سرود ونظر هر دو فرزند خود را در آن منعکس کرد وپس از آن از فرزند کوچکتر خود به نام وردان نظر خواست. او گفت:می خواهی از آنچه که در دل داری خبر دهم؟عمرو گفت: بگو آنچه می دانی. او گفت:دنیا وآخرت بر قلب تو هجوم آورده اند. پیروی از علی مایه سعادت در آخرت است وهرچند در پیروی از او دنیا نیست، ولی زندگی اخروی جبران کننده ناکامیهای دنیاست; در حالی که همراهی با معاویه دنیا را دارد ولی فاقد آخرت است وزندگی دنیوی جبران کننده سعادت اخروی نیست.تو اکنون میان این دو قرار داری ونمی دانی کدام را برگزینی.عمرو گفت: درست گفتی; حال نظر تو چیست؟وی گفت: در خانه خود بنشین; اگر دین پیروز شد تو در پوشش آن زندگی می کنی واگر اهل دنیا پیروز شدند، آنان از تو بی نیاز نیستند. عمرو گفت:آیا اکنون در خانه بنشینم در حالی که حرکت من به سوی معاویه به گوش عرب رسیده است؟ (2)

او به سائقه درونی یک فرد دنیا پرست بود، لذا جانب معاویه را گرفت، ولی گفتار فرزند کوچک خود را در قالب اشعار ظریفی چنین سرود:

اما علی فدین لیس یشرکه فاخترت من طمعی دنیا علی بصر دنیا و ذاک له دنیا و سلطان وما معی بالذی اختار برهان (3)

پیروی از علی همراه با دین است ودنیا با آن نیست، در صورتی که پیروی از معاویه واجد دنیا وقدرت است.

از روی آرزو وطمعی که در قدرت دارم با کمال بصیرت دنیا را پذیرفتم، ولی این گزینش عذر وحجتی ندارم.

آن گاه روانه شام شد وبا دوست دیرینه خود به بحث وگفتگو پرداخت ونقشه هایی برای براندازی امام علی علیه السلام طرح کرد که بعدا بیان خواهد شد.

همکاری دو سیاستباز کهنه کار

سرانجام عمرو عاص، سیاستباز کهنه کار«بنی سهم » وماکیاولیست معروف عصر خود، دنیا را بر آخرت ترجیح داد واز فلسطین روانه شام شد تا در دوران پیری وفرتوتی بار دیگر حکمران مصر شود. او از نیاز معاویه به تدبیر وسیاست خود کاملا آگاه بود، لذا کوشش کرد که به ازای دادن قول همکاری به معاویه او را ملزم به پرداخت بهای سنگینی سازد (4) ودر طی مذاکره پیوسته مطالب را دست به دست می کرد تا علاقه معاویه را به خود بیش از پیش جلب کند.

درنخستین جلسه مذاکره، معاویه سه مشکل را مطرح کرد که از آن میان، آمادگی علی علیه السلام برای حمله به سرزمین شام بیش از هر چیز ذهن او را مشوش ساخته بود. اینک متن مذاکره آن دو را، بدون کم وزیاد، از «تاریخ صفین » نصر بن مزاحم نقل می کنیم.

معاویه: چند روز است که سه موضوع فکر مرا به خود مشغول ساخته است وپیوسته در اطراف آنها می اندیشم واز تو می خواهم که راه حلی برای آنها نشان دهی.

عمرو عاص: این سه مشکل چیست؟

معاویه: محمد بن ابی حذیفه زندان مصر را شکسته واو از آفات دین [فی الواقع حکومت معاویه] است.

(توضیح اینکه در دوران خلافت عثمان اداره امور استان مصر به عبد الله بن سعد بن ابی سرح واگذار شده بود ومحمد بن ابی حذیفه از کسانی بود که مردم را به شورش بر ضد استاندار وقت تشویق می کرد. پس از قتل عثمان، استاندار او از ترس مردم خاک مصر را ترک گفت ونماینده ای به جای خود نصب کرد. اما فرزند ابوحذیفه مردم را به شورش بر نماینده استاندار نیز دعوت کرد وسرانجام او را از مصر بیرون کرد وخود زمام امور را به دست گرفت. در آغاز خلافت امام علی علیه السلام، استانداری مصر به قیس بن سعد واگذار شد ومحمد معزول گردید. وقتی معاویه بر مصر استیلا یافت محمد را زندانی کرد ولی او و یارانش به گونه ای از زندان گریختند. (5) باری، محمد بن ابی حذیفه مردی بسیار متحرک وحادثه آفرین بود، ضمن آنکه دایی زاده معاویه نیز بود).

عمرو عاص: این حادثه چندان اهمیت ندارد. تو می توانی گروهی را اعزام کنی که او را بکشند یا دستگیر کنند وزنده تحویل تو دهند،واگر هم بر او دست نیافتی او چندان خطرناک نیست که بتواند حکومت رااز تو باز گیرد.

معاویه: قیصر روم با گروهی از رومیان آماده حرکت به سوی شام است که این ولایت را از ما باز پس گیرد.

عمرو عاص: مشکل قیصر را باید از طریق ارسال هدایایی چون غلامان وکنیزان رومی وظروف طلا ونقره برطرف کنی واو را به زندگی مسالمت آمیز دعوت نمایی که به زودی به این کار کشیده می شود.

معاویه: علی در کوفه فرود آمده وآماده حرکت به سوی ماست. نظر تو در باره این مشکل چیست؟

عمرو عاص:عرب هرگز تو را همسان و همسنگ علی نمی داند. علی به رموز نبرد آشناست ودر قریش برای او نظیری نیست و او بحق صاحب حکومتی است که آن را در دست دارد، مگر اینکه بر او ستم کنی وحق را از او سلب نمایی.

معاویه:من از تو خواهان نبرد با این مرد هستم که خدا را نافرمانی کرده وخلیفه را کشته وفتنه بر پا نموده و اجتماع را از هم گسسته وپیوند خویشاوندی را بریده است.

عمرو عاص: به خدا سوگند، تو وعلی هرگز در شرف وفضیلت یکسان نیستید.تو هرگز نه فضل مهاجرت او را داری ونه دیگر سوابق او را; نه مصاحبت او را با پیامبر داری ونه جهاد او را با مشرکان ونه فهم ودانش او را. به خدا سوگند، علی فکری تیز، ذهنی صاف وتلاشی پیگیر دارد. او فردی با فضیلت وسعادتمند ودر نزد خدا مجرب وممتحن است. برای نبرد با چنین فرد با فضیلتی چه بهایی می پردازی تا من با تو همگام شوم؟ تو می دانی که در این همکاری چه خطرهایی وجود دارد.

معاویه: اختیار با تو، چه می خواهی؟

عمرو عاص: حکومت مصر.

معاویه (در حالی که یکه خورده بود) مکارانه مسئله دنیا وآخرت را پیش کشید وگفت:من دوست ندارم که عرب در باره تو چنین بیندیشند که تو به خاطر غرض دنیوی در جناح ما وارد شده ای. چه بهتر که تصور کنند که تو برای رضای خدا وپاداش اخروی ما را یاری نموده ای، وهرگز متاع کم وناچیز دنیا با باداشهای اخروی برابری نمی کند.

عمرو عاص: این سخنان [بی اساس] را رها کن. (6)

معاویه: من اگر بخواهم تو را فریب دهم می توانم.

عمرو: مثل من فریب نمی خورد ومن زیرکتر از آن هستم که تصور می کنی.

معاویه: نزدیک بیا تا راز درون خود را به تو بگویم.

عمرو نزدیک رفت وگوش در برابر دهان معاویه قرار داد تا راز درونی او را بشنود. ناگهان معاویه گوش او را گاز گرفت وگفت:حالا دیدی که من می توانم تو را نیز فریب دهم. سپس گفت: می دانی که مصر مانند عراق است وهر دو استان بزرگ شمرده می شوند.

عمرو: بلی می دانم، ولی عراق وقتی از آن تو خواهد بود که مصر از آن من باشد. در حالی که مردم عراق به اطاعت علی سر نهاده اند ودررکاب او آماده نبرد هستند.

در این هنگام که دو سوداگر غرق جر وبحث بودند برادر معاویه، عتبة بن ابی سفیان، بر او وارد شد وگفت:چرا عمرو را به بهای واگذاری سرزمین مصر نمی خری؟ای کاش همین حکومت شام برای تو بماند وکسی مزاحم تو نشود. آن گاه اشعاری سرود وماهیت همکاری عمرو را با معاویه فاش ساخت که یکی از ابیات شعر او چنین است:

اعط عمروا ان عمروا تارک دینه الیوم لدنیا لم تجز (7)

خواسته عمرو را به او بده.او امروز دین خود را به خاطر دنیا، ترک ورها ساخته است.

سرانجام معاویه تصمیم گرفت که به هر نحو همکاری عمرو را با خود جلب کند وتسلیم خواسته او شود. ولی عمرو از خدعه و حیله او مطمئن نبود واحتمال می داد که از او به عنوان پل پیروزی استفاده کند وپس از پایان کار او را کنار بزند. لذا رو به معاویه کرد وگفت: باید قرار داد ما بر روی کاغذ بیاید وپیمانی در این زمینه نوشته شود وبه امضای طرفین برسد. قرار داد نوشته وآماده امضا شد، ولی امضا کنندگان، هر کدام جمله ای را در کنار مهر وامضای خود نوشتند که فریب ونفاق خود را ظاهر ساختند. معاویه در کنار نام خود نوشت:«علی ان لا ینقض شرط طاعة ». یعنی: این قرار داد تا لحظه ای اعتبار دارد که شرطی اطاعتی را نشکند.

وعمرو نیز در کنار نام و مهر نگاشت: «علی ان لا تنقض طاعة شرطا» (8) یعنی: مشروط بر اینکه طاعتی شرطی رانشکند.

آن دو با افزودن این دو قید یکدیگر را فریب دادند وراه تخلف را باز گذاردند. زیرا مقصود معاویه از ذکر آن قید این بود که عمرو به طور مطلق وبدون قید وشرط با معاویه بیعت کرده است واگر روزی معاویه مصر را به او واگذار نکرد حق نداشته باشد بیعت خود را، به بهانه اینکه معاویه به شرط وعهد خود وفا نکرده است، بشکند. اما وقتی حریف کهنه کار معاویه از حیله او آگاه شد این راه را به روی او بست ونوشت که بیعت او تا هنگامی معتبر است که اطاعت از معاویه مایه بر هم خوردن شرط پیمان (حکومت مصر) نگردد ومعاویه باید مصر را تسلیم عمرو کند.

حقا که هر دو نفر سیاستبازانی روباه صفت بودند که گذشته از تقوای دینی، تقوای سیاسی نیز نداشتند.

عمرو، در حالی که از شادی در پوست خود نمی گنجید، از منزل معاویه بیرون آمد وبا افرادی که در بیرون انتظار او را می کشیدند روبرو شد وسؤال وجوابهایی به صورت زیر میان آنان ردوبدل شد:

فرزندان عمرو: پدر، سرانجام کار چه شد؟

عمرو: حکومت مصر را به ما دادند.

فرزندان: سرزمین مصر در برابر قلمرو قدرت عرب چیزی نیست.

عمرو: اگر سرزمین مصر شما را سیر نکند، خدا شما را هرگز سیر نگرداند. (9)

برادر زاده عمر: به چه عنوان می خواهی در میان قریش زندگی کنی؟ دین خود را فروختی و فریب دنیای دیگری را خوردی. آیا مردم مصر، که قاتلان عثمان هستند، با وجود علی آنجا را در اختیار معاویه می گذارند؟ وبر فرض که معاویه برآنجا مسلط شود، آیا دست تو را، به بهانه جمله ای که در کنار امضای خود نوشته است، از سرزمین مصر کوتاه نمی کند؟

عمرو لحظه ای در فکر فرو رفت و بنابر عادت عرب ونه از روی ایمان به سخن خود، گفت: کار با خداست، نه با علی ونه با معاویه. اگر من با علی بودم خانه ام برای من کفایت می کرد، ولی اکنون با معاویه هستم!

برادر زاده عمرو: تو اگر معاویه را نمی خواستی، معاویه هم تو را نمی خواست. تو چشم طمع به دنیای او دوخته ای واو مشتری دین توست.

مذاکره برادر زاده عمرو با عموی خود در بیرون دربار به گوش معاویه رسید.معاویه خواست او را دستگیر کند ولی او به سوی عراق گریخت وبه سپاه امام علی علیه السلام پیوست واو را از مذاکره وداد وستد دو پیر سیاست آگاه ساخت وسرانجام نزد آن حضرت موقعیت خاصی پیدا کرد. (10)

مروان بن حکم نیز چون از معامله سیاسی معاویه وعمرو آگاه شد زبان به اعتراض گشود وگفت:چرا ما را همچون عمرو نمی خرند(وبه بهای دین اموی خود، بخشی از ممالک اسلامی را به ما نمی سپارند؟) وقتی معاویه از سخن او آگاه شد وی را تسلی داد وگفت: افرادی مانند عمرو برای امثال تو خریداری می شوند تا حکومت اموی را، که تو جزئی از آن هستی، استحکام بخشند. (11)

اجرای نقشه های شیطانی عمرو

داد وستد دو سیاستمدار نیرنگباز به پایان رسید ووقت آن بود که معاویه طرحهای عمرو را به مورد اجرا بگذارد. طرحی که عمرو در مورد مقابله با محمد بن ابی حذیفه واندیشه حمله قیصر به شام داده بود به دقت مورد اجرا قرار گرفت ودر هر دو موفقیتی به دست آمد. ولی مشکل بزرگ مقابله با علی علیه السلام که آماده حرکت به سوی شام می شد همچنان باقی بود. عمرو برای مقابله با امام علیه السلام طرحی داد که سبب شد اکثر مردم شام باکمال میل به زیر پرچم معاویه در آیند وآماده نبرد با علی علیه السلام شوند. باید دید چگونه این طرح سبب شد که مردم مرفه وراحت طلبی مانند مردم شام آماده خروج از شام شوند ومرگ را بر زندگی آسوده ترجیح دهند.

«گویند یکی از پیران صحابه، پیش معاویه رفت.معاویه او را استقبال نمود وتعظیم تمام کرد. او میان معاویه وعمرو عاص بنشست وگفت: می دانید که چرا در میان شما نشستم؟گفتند نه. گفت: روزی شما به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با یکدیگر سخن پنهانی می گفتید;پیغمبر فرمود که خدای تعالی بر آن کس رحمت کناد که ایشان را از هم دور گرداند، چه اتفاق ایشان بر خیر نباشد». (12) هیچ عاملی مانند ایمان حرکتزا وتلاش آفرین نیست. در عین حال، احساسات مذهبی به سان شمشیر دو دم است که اگر به دست زمامداران فرصت طلب افتد قدرت تخریبی آن خارج از وصف می گردد.

طرح عمرو عاص برای مقابله با علی علیه السلام آن بود که احساسات دینی مردم شام را بر ضد آن حضرت بشورانند واو را متهم به قتل خلیفه کنند ودر نشر این اندیشه از وجود زاهدان وناسکان جامعه که مورد احترام مردم هستند استفاده برند. او، علاوه بر اینها، خطاب به معاویه گفت:شرحبیل کندی (13) مورد احترام مردم شام است ودشمن هم ولایتی خود جریر نماینده علی است. باید او را از جریان آگاه سازی، به گونه ای که باور کند که علی قاتل عثان است وبه افرادی که مورد وثوق تو واو هستند ماموریت دهی که در سرتاسر شام این اندیشه را بپراکنند.واگر چیزی در قلب شرحبیل بنشیند به این زودی از دل او نمی رود. (14)

نامه معاویه به شرحبیل

معاویه نامه ای به شرحبیل نوشت واو را از آمدن جریر از طرف علی علیه السلام آگاه ساخت.شرحبیل در آن هنگام در حمص سوریه زندگی می کرد. معاویه از او دعوت کرد که هرچه زودتر به شام بیاید وآن گاه به جیره خواران دربار خود، که همگی از یمن قحطان بودند وبا شرحبیل روابط خوبی داشتند، ماموریت داد که به حمص بروند وهمه یکزبان ویکصدا علی را قاتل خلیفه سوم معرفی کنند. وقتی نامه معاویه به دست شرحبیل رسید یاران خود را دعوت کرد ودعوت معاویه را با آنان در میان نهاد. مردی به نام عبد الرحمان بن غنم ازدی، که فهمیده ترین مردم شام بود، برخاست واز عاقبت بد این کار به این زاهد وناسک هشدار داد وگفت:

تو از روزی که از کفر به اسلام مهاجرت کردی پیوسته مورد لطف الهی بوده ای وتا از ناحیه مردم ادای شکر الهی قطع نشود اعطای نعمت او قطع نخواهد شد و«خداوند هرگز وضع مردم را دگرگون نمی سازد مگر اینکه آنان وضع خود را دگرگون کنند». خبر قتل عثمان به وسیله علی به ما رسیده است. اگر واقعا علی او را کشته است، مهاجران وانصار با او بیعت کرده اند وآنان حاکمان بر مردم هستند، واگر علی او را نکشته است چرا معاویه راتصدیق می کنی؟ درخواست می کنم که خود وبستگان خود را در دام هلاکت میانداز. واگر می ترسی که جریر به مقامی برسد، تو نیز می توانی به سوی علی بروی وبا قوم خود ومردم شام با او بیعت کنی.

ولی خیر خواهی آن مرد ازدی مؤثر نیفتاد وشرحبیل به دعوت معاویه پاسخ مثبت گفت وراهی شد. (15)

استمداد معاویه از شیوخ قبایل و زاهدان ساده لوح

در اجتماعات قبیله ای دست شیخ قبیله در تصمیم گیری کاملا باز است وتمایل او به یک طرف، موجب تمایل تمام افراد قبیله با تیره ای از آن می گردد ودر حقیقت رای واحد او جانشین آراء ونظرها می شود، بالاخص اگر رئیس از قداست ظاهری برخوردار باشد.

معاویه در بسیج کردن مردم بومی شام ومهاجران یمنی که در آنجا سکنی گزیده بودند، به جلب تمایل چنین افرادی نیاز داشت وعقل منفصل او، عمرو عاص، نیز او را به این کار وادار کرد ودر این میان شرحبیل یمنی (16) مقیم حمص شام واجد هر دو شرط بود. هم مقدس م آب بود وهم بزرگ یمنیهای مهاجر به شمار می رفت وبا جلب نظر او تحولی در افکار عمومی نسبت به امام علیه السلام پدید می آمد.

از این جهت، معاویه نامه ای به وی نگاشت واو را به شام دعوت کرد (17) وافرادی را که مورد وثوق شرحبیل بود مامور کرد که پیوسته با او در تماس باشند وعلی علیه السلام را قاتل عثمان معرفی کنند واو را شستشوی مغزی دهند تا جز «قاتل بودن امام » اندیشه دیگری بر صفحه مغز او نقش نبندد. او وقتی از حمص وارد شام شد مورد احترام همگان قرار گرفت. معاویه با او جلسه کرد وبه زاهد شام چنین گفت:جریر بن عبد الله بجلی از عراق آمده است وما را به بیعت با علی دعوت می کند وعلی بهترین افراد است جز اینکه او قاتل عثمان است. من از هر نوع تصمیم خودداری کرده ام، زیرا فردی از مردم شام هستم وبه آنچه که آنها رای دهند نظر می دهم وآنچه را که آنان مکروه بشمارند من نیز ناخوش می دارم.

زاهد شام از اظهار نظر خودداری کرد وگفت: می باید تحقیق کنم وآن گاه نظر دهم. لذا مجلس را ترک گفت ودر مسیر تحقیق افتاد. (18) افرادی که معاویه قبلاآنان را به تغذیه فکری او مامور کرده بود به عناوین گوناگون با او تماس می گرفتند وقاتل بودن امام را تصدیق می کردند ودر دل او شک وتردید در باره علی علیه السلام ایجاد می کردند.

تبلیغات مسموم وسراپا دروغ، افکار این زاهد ساده لوح را دگرگون ساخت واو را به صورت کاسه ای داغ تر از آش ودایه ای مهربانتر از مادر در آورد. لذا بار دیگر که با معاویه تماس گرفت به وی گفت:من از مردم جز قاتل بودن علی چیزی نشنیدم. از این رو، تو حق نداری با او بیعت کنی واگر چنین کنی تو را از شام بیرون می کنیم ویا می کشیم. (19)

معاویه با شنیدن این مطلب مطمئن شد که خود فروخته ها، زاهد ساده دل را خوب فریفته اند. پس به وی گفت: من فردی از مردم شام هستم وهرگز با شما مخالفت نمی کنم. زاهد شام مجلس معاویه را ترک گفت وبه سراغ حصین بن نمیر رفت واز او درخواست کرد که کسی را در پی جریر نماینده امام علیه السلام بفرستد تا با او نیز به مذاکره بپردازد.

مذاکره زاهد شام با نماینده امام (ع)

پس از آنکه جریر به همراه حصین بر شرحبیل وارد شد هر سه نفر به بحث وگفتگو نشستند. زاهد شامی رو به نماینده امام علیه السلام کرد وگفت: تو با گزارش مبهمی به سوی ما آمده ای. گویا می خواهی ما را در دهان شیر بیفکنی وعراق وشام را بهم بریزی. علی را ستایش می کنی در حالی که او قاتل عثمان است، و تو نزد خدا در روز رستاخیز مسئول هستی. وقتی سخنان شرحبیل به پایان رسید نماینده امام علیه السلام چنین پاسخ گفت:

من هرگز با گزارش مبهمی به سوی شما نیامده ام.چگونه می تواند خلافت علی مبهم باشد در حالی که مهاجران وانصار با او بیعت کرده اند وبه سبب نقض آن، طلحه وزبیر کشته شدند؟تو خود را در دامان شیر افکنده ای ومن هرگز چنین کاری نکرده ام.اگر عراق وشام برای حفظ حق متحد شوند بهتر از آن است که به جهت یک امر باطل از هم جدا گردند. اینکه می گویی علی قاتل عثمان است، به خدا سوگند، این سخن جز پرتاب تیر تهمت، آن هم از نقطه دور، چیز دیگری نیست. تو به دنیا میل کرده ای ودر گذشته در زمان سعد وقاص چیزی در دل داشتی. (20)

مجلس به پایان رسید وجریر بعدا ضمن قصیده ای به همتای یمنی خود شرحبیل پیامی به شرح زیر به شام فرستاد:

شرحبیل، ای فرزند سمط، از هوی وهوس پیروی مکن که هرگز بدلی برای دین در این دنیا نیست. و به فرزند حرب بگو که تو امروز دیگر احترامی نداری تا به آنچه که قصد کردی برسی، پس امید او را قطع کن. (21)

وقتی پیام ناصحانه جریر ضمن سروده متین او به دست شرحبیل رسید تکانی خورد و در اندیشه فرو رفت وگفت: این سخن پندی است برای من در دنیا وآخرت. به خدا سوگند در تصمیم گیری عجله نمی کنم.

وقتی معاویه از مذاکره جریر با زاهد متنفذ شام وپیام جریر به او آگاه شد، نماینده امام علیه السلام را توبیخ کرد وبرای خنثی کردن سخنان جریر گروهی را واداشت که به طور مرتب با شرحبیل تماس بگیرند وقتل عثمان را به وسیله امام علیه السلام در نظر او قطعی جلوه دهند ودر این مورد از شهادت دروغ هم ابا نکنند ونامه های ساختگی را در اختیار او بگذارند.

این گروه مزدور کار را به جایی رساندند که آن زاهد بیدار شده را بار دیگر فریفتند واو فریب «شاهدان زور» را خورد ودر عزم خود استوار گردید. (22)

وقتی سران دیگر قبایل یمنی از تصمیم شرحبیل وفریب خوردن او آگاه شدند چاره ای جز این ندیدند که خواهر زاده او را به حضور او بفرستند تا با او سخن بگوید ووی را روشن سازد. او از افراد انگشت شماری از مردم شام بود که با امام علیه السلام بیعت کرده بود واز زاهدان وعابدان شام به شمار می رفت.

او ضمن قصیده ای از دسیسه ها وخدعه های معاویه پرده برداشت ویاد آور شد که این گواهها ونامه ها جز صحنه سازی نیست وهیچ یک واقعیت ندارد.

وقتی عابد شام از مضمون شعر او آگاه شد گفت: این فرستاده شیطان است. به خدا سوگند که او را از شام بیرون می کنم، مگر اینکه بر او دست نیابم. (23)

معاویه که به وسیله افراد خود سیر فکری شرحبیل را تعقیب می کرد وقتی او را در تصمیم خود جدی یافت پیامی به شرح زیر برای او فرستاد:

از اینکه حق را پاسخ گفتی پاداش تو با خدا باد.می دانید که صالحان جامعه نظر تو را پذیرفته اند ولی رضایت وآگاهی این گروه برای مبارزه با علی کافی نیست، بلکه باید رضایت عمومی را برای جهاد با علی جلب کرد. چاره ای جز این نیست که به شهرهای شام سفر کنی واعلام نمایی که عثمان را علی کشته وبر مسلمانان واجب است که انتقام او را از قاتل باز ستانند.

او سفر خود را به شهرهای شام آغاز کرد. نخست به منطقه حمص رفت و در آنجا خطابه ای ایراد کرد وگفت: ای مردم، عثمان را علی کشته وگروهی را که بر او خشمگین شدند نیز کشته است. وسرانجام علی بر تمام ممالک اسلامی مسلط شده وفقط شام مانده است. او شمشیر بر دوش خود نهاده ودر گردابهای مرگ فرو می رود تا به شما برسد مگر اینکه از جانب خدا حادثه جدیدی رخ دهد. وبرای مقابله با او نیرومندتر از معاویه کسی نیست.برخیزید وحرکت کنید.

سخنان عابد فریب خورده در مردم حمص که علاقه خاصی به او داشتند مؤثر افتاد وهمگان به درخواست او پاسخ مثبت گفتند جز عابدان وزاهدان آنجا، که همگی او را تخطئه کردند. آن گاه شرحبیل به دیگر شهرهای شام سفر کرد ومردم را برای شرکت در جهاد با علی دعوت نمود وپاسخ مثبت نیز شنید.

شرحبیل ازمسافرت دوره ای خود به دمشق بازگشت وسرمست از پیروزی خود بر معاویه وارد شد وسخن پیشین خود را به شدت مطرح کرد وگفت: تو اگر با علی وقاتلان عثمان جهاد کنی ما یا انتقام خود را می گیریم یا فدای راه هدف می شویم ودر این صورت در مقام خود می مانی ودر غیر این صورت تو را عزل می کنیم ودیگری را بر جای تو می نشانیم تا در سایه او جهاد کنیم وانتقام خون عثمان را از علی بگیریم یا کشته شویم. (24)

معاویه با شنیدن سخنان حاد وتند زاهد فریب خورده از خوشحالی در پوست نمی گنجید.

اتمام حجت از جانب جریر

جریر از این پیشامد، که هرگز انتظارش را نداشت، سخت ناراحت شد وبار دیگر با دوست دیرینه وزاهد قبیله خود تماس گرفت واو را از نتایج وخیم تصمیمش آگاه ساخت وگفت:

خدا امت اسلامی را از خونریزی باز داشته ودو دستگی را برطرف کرده ونزدیک است که ممالک اسلامی به سکون وآرامش برسد. مبادا در میان مردم فساد کنی. سخن خود را پنهان بدار که مبادا کار به جایی برسد که دیگر نتوانی آن را بازگردانی.

شرحبیل گفت:نه، هرگز نظر خود را کتمان نمی کنم.آن گاه برخاست ودر یک مجلس عمومی سخن گفت.مردم نیز با توجه به سوابق او در عبادت، نظر او را تصدیق کردند. در این هنگام بود که نماینده امام علیه السلام را یاس ونومیدی فرا گرفت ودیگر ندانست که چه کند. (25)

علل شکست نماینده امام (ع) در شام

شکی نیست که جریر نماینده امیر مؤمنان علی علیه السلام، که برای اخذ بیعت به شام اعزام شده بود، در ماموریت خود با شکست روبرو شد ونه تنها کاری از پیش نبرد، بلکه وقتی امام علیه السلام را از تصمیم نهایی معاویه آگاه ساخت که کار از کار گذشته بود ومعاویه مردم شام را آماده نبرد با امام علیه السلام کرده بود.علت سهل انگاری او این بود که از هنگام ورود به شام فریب وعده های امروز وفردای معاویه را خورد وحاکم معزول شام با شیطنتهای اموی خود از هر نوع اظهار نظر خودداری کرده ونماینده امام علیه السلام را بین خوف ورجاء نگاه داشت وجریر به امید اینکه بتواند معاویه را وادار به بیعت کند وشکاف را از بین ببرد، توقف را بر خود شایسته دید وپیوسته خواهان نظر قاطع معاویه بود.

اظهار نظر قاطع برای معاویه در روزهای نخست مقرون به صلاح نبود. البته نظر او از نخستین روزهای ورود نماینده امام علیه السلام مخالفت وسرکشی ویاغیگری بر خلافت مرکزی بود، اما چنین اظهار نظری در آن روزها سبب می شد که نماینده امام علیه السلام به کوفه باز گردد وآن حضرت را در جریان مخالفت معاویه بگذارد وطبعا امام علیه السلام نیز در سرکوبی مخالفان حق درنگ نمی کرد واو را با ارتشی گران بر سر او می ریخت وریشه فساد را می کند.

باری، معاویه نماینده امام علیه السلام را به عناوین گوناگون در شام معطل کرد تا همکاری عمرو عاص را در نبرد با حکومت مرکزی به دست آورد وآن گاه با اعزام گروههای تبلیغی به اطراف شام، سیمای بس زننده ای از علی علیه السلام در دلهای مردم آن منطقه ترسیم کرد واز علاقه آنان به خلافت وجانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نفع شخص خود استفاده برد. او بر این نیز اکتفا نکرد وموافقت زاهد معروف شام شرحبیل را، که نفوذ خاصی در افکار عمومی داشت، برای مخالفت با امام جلب نمود واین زاهد فریب خورده آنچنان بر جنگ با علی علیه السلام همت گماشت که اگر، بر فرض، معاویه هم کوتاه می آمد او مردم ساده لوح شام را بر ضد امام بسیج می کرد.

این موفقیتهای شیطانی برای معاویه از آن جهت رخ داد که جریر نماینده امام علیه السلام در انجام وظیفه ای که به او محول شده بود فریب ظاهر سازی معاویه را خورد وامام علیه السلام را در اخذ تصمیم بر قلع ماده فساد معطل کر دوهنگامی به سوی امام بازگشت که معاویه بخش عظیمی از ممالک اسلامی را بر ضد امام بسیج کرده واندیشه خونخواهی وانتقام از قاتلان عثمان، که از نظر آنان علی علیه السلام در راس آنها قرار داشت، در وجود آنان لانه گزیده بود.

آخرین نقشه معاویه

آخرین برگی که معاویه در اختیار داشت آزمون امام علیه السلام در آخرین فرصتها بود واینکه آیا او به راستی بر خلع معاویه از مقامش مصمم است یا نه. از این جهت، به خانه جریر نماینده امام رفت وگفت:فکر تازه ای دارم وآن اینکه به دوست خود بنویس که حکومت شام را به من واگذار کند وخراج مصر را نیز به من بدهد وچون مرگ او فرا رسید بیعت کسی را بر گردن من نگذارد. در این صورت من تسلیم او می شوم وحکومت او را کتبا تایید می کنم. (26)

نماینده امام علیه السلام در پاسخ او گفت: تو نامه ات را بنویس ومن آن را تایید می کنم. سرانجام نامه ها نوشته شد وپیکی، هر دو نامه را به کوفه برد.

متن نامه معاویه در میان قبایل عرب معروف شد. گروهی از همفکران معاویه مانند ولید عقبه او را در نوشتن چنین نامه ای انتقاد کردند. ولید در ضمن اشعاری به معاویه نوشت:

سالت علیا فیه ما لن تناله و لو نلته لم یبق الا لیالیا (27)

چیزی را از علی خواستی که هرگز به آن نمی رسی، واگر برسی جز چند شب بیشتر در دست نخواهی داشت.

فرزند عقبه در نخستین مصراع از شعر خود به درستی سخن گفته بود، زیرا علی -علیه السلام هرگز با باطل معامله وآشتی نمی کرد، ولی مصراع دوم شعر او کاملا اشتباه است، زیرا بر فرض محال اگر مصالح ایجاب می کرد وعلی علیه السلام از در مصالحه وارد می شد هرگز آن را نقض نمی کرد، چنان که امام علیه السلام تعهد وپایبندی خود را به پیمان، در مسئله «حکمین » کاملا روشن ساخت.

معاویه، علی علیه السلام را بهتر از ولید می شناخت ومی دانست که در هر دو صورت جریان به نفع او است.چه، اگر علی علیه السلام حکومت را به او واگذار می کرد، حکومتی مستمر وبدون درد سر نصیب او شده بود واگر چنین نمی کرد معاویه چکمه های خود را برای ریختن خون مردم بپا خاسته حجاز وعراق محکمتر به پا می کرد.گذشته از این نوع وقت گذرانی ومعطل کردن نماینده امام علیه السلام در شام، خود به نفع معاویه بود، زیرا بر توان رزمی خود می افزود وآمادگی بیشتری در مردم شام برای جنگ با امام پدید می آورد.

پاسخ امام (ع) به نماینده خود

... هدف معاویه این است که من در گردن او بیعتی نداشته باشم تا هرچه می خواهد برگزیند ومی خواهد تو را معطل نگاه دارد تا مردم شام را برای جنگ بیازماید. در همان روزهای نخست که من در مدینه بودم مغیرة بن شعبه نظر داد که من معاویه را بر مقام خود ابقا کنم، ولی من نپذیرفتم.خدا روزی را نیاورد که من افراد گمراه را به کمک بگیرم.اگر دست بیعت داد(که هیچ)، در غیر این صورت، به سوی من باز گرد. (28)

امام علیه السلام در این نامه به یکی از اهداف معاویه اشاره کرده است وآن اینکه وی با این پیشنهاد به سیاست «دفع الوقت » متشبث شده ومی خواهد در فاصله نگاشتن وبازگشت پاسخ آن، به توان رزمی خود بیفزاید واگر پاسخ امام علیه السلام منفی باشد (که خواهد بود)، با قدرت بیشتر در مقابل آن حضرت صف آرایی کند.

جریر به سازش با معاویه متهم می شود

تاخیر جریر در سرزمین شام مردم عراق را بر آن داشت که او را به سازش با دشمن متهم کنند. چون سخن مردم به گوش امام علیه السلام رسید در باره او گفت:مجددا نامه ای می نویسم وبه اقامت او در شام خاتمه می دهم. اگر از این به بعد نیز در شام اقامت گزید، یا فریب خورده ویا فرمان ما را نادیده گرفته واز در مخالفت در آمده است.ازاین جهت،امام علیه السلام نامه ای به شرح زیر به جریر نوشت:

...هرگاه نامه من به تو رسید، معاویه را بر اظهار نظر قاطع وادار کن واو را در میان جنگ کوچ دهنده(که مایه آوارگی جنگجویان می شود) یا تسلیم خوارکننده مخیر ساز.هرگاه جنگ را برگزید هر نوع امان وعهدی را که در میان بوده از او بردار واگر تسلیم شد از او بیعت بگیر. (29)

وقتی جریر نامه امام علیه السلام را دریافت آن را برای معاویه خواند وبه او چنین گفت: قلب آدمی در سایه گناه بسته می شود ودر پرتو توبه باز می گردد، ومن قلب تو را بسته می اندیشم. میان حق وباطل قرار گرفته ای وبه چیزی می نگری که در دست غیر توست. معاویه به وی گفت: در مجلس دیگر نظر قطعی خود را اعلام می دارم. او وقتی نظر خود را اعلام کرد که مردم شام با او بیعت کرده ومعاویه آنان را آزموده بود. در آن هنگام بود که نماینده امام علیه السلام را مرخص کرد که به آن حضرت ملحق شود ونامه ای به امام نوشت که گروهی از تاریخنگاران آن را آورده اند:

...چنانچه مهاجران وانصار در حالی با تو بیعت می کردند که تو از خون عثمان بری بودی در آن صورت خلافت تو به سان خلافت سه خلیفه قبلی بود، ولی تو مهاجران را بر ریختن خون عثمان تحریک کردی وانصار را از حمایت او بازداشتی. در نتیجه جاهل از تو اطاعت کرد وناتوان توانا شد.مردم شام تصمیم گرفته اند که با تو بجنگند تا هنگامی که قاتلان عثمان را به آنها تحویل دهی. هرگاه چنین کنی، مسئله خلافت در شورای مسلمین مطرح می شود.به جانم سوگند که وضع تو با من مانند وضع تو با طلحه وزبیر نیست، زیرا آن دو نفر با تو بیعت کرده بودند ولی من بیعت نکرده ام. همچنین مردم شام مانند مردم بصره نیستند، چه مردم بصره با تو بیعت کرده ودر اطاعت تو وارد شده بودند، در حالی که مردم شام خلافت تو را نپذیرفته اند و از در اطاعت وارد نشده اند. اما افتخارات تو در اسلام وقرابت تو با رسول خدا وموقعیت تو در میان قریش را هرگز انکار نمی کنم. (30)

این نامه که با مرکب دروغ نوشته شده بود از نیرنگهای ماکیاولی معاویه است که در پیشبرد اهداف خود از ایراد هر نوع تهمت بر رقیب خودداری نمی کرد.ولی امام علیه السلام در نامه های خود از واقعیات کمک می گرفت ودر مسند دفاع از حق، صرفا حقایق را مطرح می کرد. آن حضرت در نامه ای خطاب به معاویه پاسخ تهمت او را چنین می نگارد:

...نامه شخصی به دستم رسید که نه فکری دارد که او را هدایت کند ونه پیشوایی که او را به راه آورد. هوی وهوس او را فرا خوانده و او اجابت کرده و از آن پیروی نموده است.تصور کردی که کار من در باره عثمان بیعت مرا بر تو باطل کرده است. به جانم سوگند که من فردی از مهاجران بودم که از هرکجا که وارد شدند من نیز وارد شدم وهرگز خدا آنان را بر گمراهی گرد نمی آورد وپرده بر دیدگان آنان نمی زند. ودر باره قتل عثمان نه دستوری دادم که خطای در فرمان، مرا بگیرد ونه او را کشته ام تا بر من قصاص واجب شود.اینکه می گویی مردم شام امروز حاکمان بر اهل حجازند، شخصی را از اهل شام نشان بده که عضویت او در شورا پذیرفته شود وجانشینی پیامبر برای او برازنده باشد. اگرچنین تصور می کنی، مهاجران وانصار تو را تکذیب می کنند.

واینکه می گویی قاتلان عثمان را تحویل تو بدهم، سخن بس نابجایی است. تو را چه به عثمان؟ تو مردی از بنی امیه هستی وفرزندان عثمان بر این کار از تو شایسته ترند.اگر می اندیشی که تو برای گرفتن انتقام خون پدر آنان قویتر و نیرومندتری در حوزه اطاعت ما وارد شو وآن گاه از کشندگان او شکایت کن.من همگان را بر پیمودن راه راست وادار می کنم. اما داوری تو در مورد شام وبصره وخودوطلحه وزبیر بی پایه است ودر همگان حکم یکی است،زیرا آن یک بیعت همگانی بود وقابل تجدید نظر نیست وخیار فسخ ندارد.اما اصرار تو بر اتهام من در باره تقل عثمان، هرگز آن را از راه حق نگفتی وخبری در این باره به تو نرسیده است.فضیلت ونزدیکی مرا با پیامبر وشرف مرا در میان قریش پذیرفتی; به جانم سوگند که اگر می توانستی آنها را نیز انکار می کردی. (31)

آن گاه به نجاشی، سخنگوی حکومت خود، دستور داد که نامه معاویه را با یک سروده حماسی پاسخ بگوید وهر دو برای معاویه ارسال گردد.

بازگشت نماینده امام (ع) از شام

در سخنوری وتیز هوشی وشکیبایی وبردباری جریر نماینده امام علیه السلام که از شروط اساسی یک نماینده ودیپلمات سیاسی است، سخنی نیست ودر اینکه او کوشش بسیار کرد که بدون خونریزی نظر امام علیه السلام را تامین کند ومعاویه را وادار به اطاعت از حکومت مرکزی سازد نیز کلامی نیست، ولی او یک اشتباه کرد وآن اینکه فریب امروز وفردا کردنهای دو سیاست باز کهنه کار اموی را خورد،ومعاویه در آن فرصت مردم شام را آزمود وآنان را برای نبرد با امام علیه السلام آماده کرد وهنگامی نظر قاطع خود را اعلام نمود که از مردم شام برای اخذ انتقام خون خلیفه بیعت گرفته بود.

نتیجه اشتباه جریر این شد که امام علیه السلام که در نخستین روز ماه رجب سال سی وششم وارد کوفه شده بود تا ماهها در انتظار جریر بسر برد تا از نظر قاطع معاویه آگاه گردد ودر نتیجه معاویه در طی این مدت شامیان را تا دندان مسلح کرد وهمگان را برای نبرد با امام آماده ساخت ومسئله غافلگیری دشمن از میان رفت.

هرگز دلیل قاطعی در دست نیست که جریر خیانت کرده باشد، ولی به طور مسلم تقصیر یا قصور او در روند تاریخ اسلام مؤثر افتاد واستمرار حیات منحوس قاسطین تا حدی مرهون اشتباه مامور امام علیه السلام بود.

البته امام علیه السلام در مدت اقامت خود در کوفه کارهایی صورت داد وزمامداران واستاندارانی را عزل وافراد صالح وخدمتگزار را بر کارها نصب کرد ونمی توان علت اقامت علی علیه السلام را در این مدت به حساب تاخیر جریر گذارد، بالاخص که امام پس از اقامتی در کوفه، جریر را از استانداری همدان به کوفه فرا خواند وچنان ماموریت خطیری را به او سپرد.

یکی از مشکلات امام علیه السلام در این مدت، مراجعه دلاوران وجوانانی بود که آماده نبرد با دشمن بودند واز او درخواست حرکت وخروج به مرزهای شام می کردند.ولی از آنجا که امام از خونریزی پرهیز داشت ومی خواست بدون برخورد نظامی ماجرا فیصله یابد، با حرکت آنان موافقت نمی کرد وبه آنان چنین می فرمود:

صدور فرمان آماده باش، در حالی که نماینده من جریر در شام است، درهای صلح را به روی مردم شام می بندد واگر نیت خیری داشته باشند از میان می رود. من برای جریر نامه نوشته ام ومدت اقامت او را محدود ساخته ام. اگر تاخیر کند یا فریب خورده، یا با امام خود مخالفت کرده است. من ترجیح می دهم که در این کار قدری تانی کنم، ولی این کار مانع از آن نیست که افراد به تدریج آماده شوند تا در موقع اعلام حرکت، وقفه ای در کار نباشد. (32)

محاکمه جریر در نزد امام (ع)

جریر، پس از آن همه معطلی، با نومیدی به سوی امام علیه السلام بازگشت. مالک اشتر او را در محضر امام به محاکمه کشید وسخنان تندی میان آنان رد وبدل شد که برخی را می آوریم.

مالک: اماما، اگر مرا به جای او می فرستادی کار را به صورت صحیح انجام می دادم. این مرد هر نوع باب امید را به روی ما بست. خاندان امیه در گذشته با گماردن او بر استانداری همدان دین او را خریده اند. او شایسته نیست که بر روی زمین راه برود. اکنون که از شام بازگشته ما را به قدرت آنان می ترساند. اگر امام اجازه بفرماید او وهمفکران او را زندانی کنم تا جریان روشن گردد وستمگران نابود شوند.

جریر: ای کاش به جای من، تو می رفتی ودر آن صورت بازگشتی نداشتی، زیرا عمرو عاص یا ذی الکلاع وحوشب ذی ظلم تو را می کشتند، چه تو را از قاتلان عثمان می پندارند.

اشتر: اگر می رفتم پاسخ آنان مرا ناتوان نمی کرد.من معاویه را به راهی دعوت می کردم وبه او مجال تفکر نمی دادم.

جریر: هم اکنون راه باز است; برو.

مالک: حالا که کار از کار گذشته وجریان به نفع معاویه تمام شده است؟ (33)

شکی نیست که منطق اشتر از قوت برخوردار بود وجریر در مقابل انتقاد منطقی او پاسخ درستی نداشت. شایسته یک چنین دیپلمات شکست خورده ای این بود که به تقصیر یا قصور خود اعتراف کند ودرخواست پوزش نماید، ولی او در مقابل انتقاد مالک مقاومت به خرج داد وکم کم از امام علیه السلام فاصله گرفت وبه سرزمین «فرقیسیا» (34) که بر ساحل فرات قرار داشت پناهنده شد.

اگر جریر تا آن زمان مرتکب جرمی نشده بود تقصیر او قابل بخشش بود، ولی از آن به بعد کار او بر خلاف اصول بود، زیرا ترک جوار امام و زندگی در نقطه ای دور، عملا اعتراض به حکومت امام علیه السلام بود.گذشته از این به سبب کناره گیری جریر، تعصبات قبیله ای کار خود را کرد و از قبیله جریر عده اندکی (فقط نوزده نفر) به نام «قسر» که تیره ای از بجیله بودند در رکاب امام به سوی صفین حرکت کردند; هرچند از برخی از شاخه های بجیله به نام «اخمس » هفتصد نفر شرکت داشتند.

عمل جریر یک نوع یاغیگری وخروج بر حکومت حقه بود وامام علیه السلام برای اینکه ریشه این کارها را بسوزاند خانه جریر وهمفکر او ثویر بن عامر را ویران کرد تا برای دیگران درس عبرت باشد. (35)

نامه های معاویه به شخصیتهای اسلامی

معاویه پیش از آنکه به سوی صفین حرکت کند به عمرو عاص گفت: می خواهم با سه نفر مکاتبه کنم وآنها را بر ضدعلی علیه السلام بشورانم. این سه نفر عبارتند از عبد الله بن عمر، سعد بن وقاص، محمد بن مسلمه.

مشاور معاویه نظر او را نپذیرفت وگفت: این سه نفر از سه حالت برون نیستند; یا هوادار علی هستند که در این صورت نامه تو مایه استواری آنان در راه علی می شود، یا هوادار عثمان هستند که در این صورت چیزی بر استواری آنان نمی افزاید، واگر از افراد بی طرف باشند هرگز تو در نظر آنان موثقتر از علی نیستی ودرنتیجه نامه تو تاثیری بر ایشان نخواهد گذاشت. (36)

معاویه نظر مشاور خود را نپذیرفت وسرانجام نامه ای به امضای خود وعمرو عاص به عبد الله بن عمر نوشت که مضمون آن چنین است:

حقایق اگر از ما مخفی وپنهان باشد هرگز از تو مخفی نیست.عثمان را علی کشت، به گواه اینکه قاتلان او را امان داده است. ما خواهان خون عثمان هستیم، تا آنان را به حکم قرآن بکشیم.واگر علی قاتلان عثمان را به ما بدهد ما از او دست بر می داریم و آن گاه مسئله خلافت را مانند عمر بن خطاب به صورت شورا در میان مسلمانان مطرح می کنیم.ما هرگز خواهان خلافت نبوده ونیستیم. ما از تو می خواهیم که بپا خیزی وما را در این راه کمک کنی.اگر ما وشما با هم متحد شویم علی مرعوب می گردد وعقب نشینی می کند. (37)

پاسخ عبد الله بن عمر

...به جانم سوگند که شما هر دو نفر بصیرت و واقع بینی را از دست داده اید واز دور به وقایع می نگرید ونامه شما بر شک وتردید اهل شک افزود. شما را چه با خلافت؟ معاویه، تو طلیق وآزاد شده ای، وعمرو، تو هم شخصی متهم وغیر قابل اعتمادی. از این کار دست بردارید که من وشما کمک نداریم. (38)

پاسخ عبد الله بن عمر به معاویه دورنگری ومردمشناسی عمرو عاص را ثابت کردو روشن ساخت که معاویه هنوز به پایه حریف کهنه کار خود نرسیده است واگر در بخشی از مسائل سیاسی تفوق دارد(مثلا با سینه باز سخن مخالف را می شنود واگر به او رو آورند گذشته ها را نادیده می گیرد واگر در مذاکره به بن بست برسد فورا عنوان سخن را عوض کرده ورشته بحث را به جای دیگر می برد)هنوز مردمشناس کاملی نیست.

هدف معاویه از نگارش این نامه ها

هدف معاویه از این نامه پراکنیها جلب نظر شخصیتهای بی طرف بود که در صف موافقان قرار نگرفته اند وقیافه مخالف نیز نداشتند.آنان افراد متنفذ در مدینه ومکه ومورد احترام بودند وجلب نظر آنان ملازم با ایجاد کانون مخالفت در دو شهر بزرگ مکه ومدینه بود که مرکز شورا وثقل گزینش خلیفه اسلامی به شمار می رفتند.

ولی این افراد باهوشتر از آن بودند که فریب معاویه را بخورند ودست او را بفشارند.لذا دیگران نیز، یعنی سعد وقاص ومحمد بن مسلمه، مشابه عبد الله بن عمر پاسخ گفتند. (39)

نصر بن مزاحم در کتاب «وقعه صفین » نامه دیگری را از معاویه نقل کرده که به عبد الله بن عمر نوشته است واو را در آن نامه به مخالفت با امام علیه السلام متهم کرده واز این طریق خواسته است بذر مخالفت را در قلب او بیفشاند وآن گاه نوشته است:من خلافت را برای خود نمی خواهم، بلکه برای تو می خواهم واگر تو هم نپذیری، مسئله خلافت باید در شورای مسلمین مطرح شود.

فرزند عمر، با اینکه به سادگی معروف بود، دست معاویه را خواند ودر پاسخ او نوشت:نوشته بودی که من بر علی خرده گرفته ام. به جانم سوگند، من کجا وسابقه ایمان وهجرت علی ومقام ومنزلت او نزد رسول خداوصلابت او در مقابل مشرکان کجا؟ اگر من با او از در موافقت وارد نشدم به جهت آن بود که در این حادثه از پیامبر سخنی نرسیده بود ولذا از تمایل به یکی از دو طرف خودداری ورزیدم. (40)

نامه معاویه به سعد وقاص

معاویه طی نامه ای به سعد وقاص، فاتح سرزمین ایران، چنین نوشت:

شایسته ترین مردم برای کمک به عثمان شورای قریش بود. آنان او را برگزیدند وبر دیگران مقدم داشتند.طلحه وزبیر به کمک او شتافتنند وآنان همکاران تو در شورا وهمانند تو در اسلام بودند. ام المؤمنین(عایشه) نیز به کمک او شتافت. شایسته تو نیست که آنچه را آنان پسندیده اند مکروه بشماری وآنچه را که آنان پذیرفته اند رد کنی. ما باید خلافت را به شورا باز گردانیم. (41)

پاسخ سعد وقاص

عمر بن خطاب افرادی را وارد شورا کرد که خلافت برای آنان جایز بود.هیچ کس از ما بر خلافت شایسته نبود مگر اینکه ما بر خلافت او اتفاق کنیم.اگر ما فضیلتی را دارا بودیم، علی نیز آن را دارا بود ضمن آنکه علی دارای فضایل بسیاری است که در ما نیست. واگر طلحه وزبیر در خانه خود می نشستند بهتر بود.خدا ام المؤمنین را برای کاری که انجام داد بیامرزد. (42)

معاویه در نامه خود کوشید که برای خلیفه سوم فضیلتی برتر از سایر اعضای شورا ثابت کند، ولی سعد وقاص آن را نپذیرفت وزمامداری وجلو افتادن وی را از طریق رای اعضای شورا توجیه می کند ودر ضمن از طلحه وزبیر انتقاد می نماید.

نامه معاویه به محمد بن مسلمه

معاویه در این نامه او را فارس انصار خوانده ودر پایان نامه می نویسد:

انصار، که قوم تو باشند، خدا را نافرمانی کرده وعثمان را خوار ساختند وخدا از تو واز آنان در روز رستاخیز سؤال خواهد کرد. (43)

فرزند مسلمه در پاسخ، پس از مقدمه ای، انگیزه معاویه را از این نامه پراکنی توضیح می دهد ومی گوید:

تو جز دنیا چیزی را نمی خواهی وجز هوی وهوس از چیزی پیروی نمی کنی.پس از مرگ عثمان، از او دفاع می کنی، ولی در حال حیات او را خوار ساختی واو را یاری نکردی. (44)

مضمون نامه های معاویه وانگیزه های او

مضمون نامه های معاویه کاملا تحریک آمیز بود ونویسنده می کوشید با دست گذاشتن بر نقاط قوت مخاطبان، آنها را به مخالفت امام علیه السلام برانگیزد. فی المثل، فرزند عمر را برای قبضه کردن خلافت می خواند، چون او ناظر شورا بوده است. سعد وقاص چون عضو شورای شش نفری وهمتای طلحه وزبیر بود، عضویت او را در شورا به رخ او می کشد و او را به پیمودن را طلحه وزبیر دعوت می کند.ومحمد بن مسلمه را سوار کار انصار وبسیج کننده مهاجران می خواند ویاد آور می شود که آنان برای جبران گذشته، که عثمان را یاری نکردند، هم اکنون بپا خیزند و او را یاری کنند.

مجموع این نامه ها می رساند که معاویه جز برهم زدن نظام وتحریک جامعه اسلامی بر ضد علی علیه السلام هدف دیگری نداشت وبر فرض اینکه بپذیریم او ولی دم عثمان بوده است، هرگز قابل توجیه نیست که برای انتقام خون یک مسلمان بتوان مسلمانان را به جان هم انداخت.معاویه اصرار می ورزید که حتی خلیفه باید از طریق شورا برگزیده شود. عده اعضای شورای عمر از شش نفر تجاوز نمی کرد. اگر گزینش شورا تکلیف آفرین است، اتفاق مهاجر وانصار، به طریق اولی، الزام آور است. همگان می دانیم که امام علیه السلام از طریق مهاجرین وانصار به این مقام برگزیده شد.آن حضرت در خانه خود نشسته بود که مردم به آنجا هجوم آوردند وبا اصرار او را به مسجد بردند وبا او بیعت کردند وجز چند نفر معدود، هیچ کس از بیعت با او مخالفت نکرد.

گذشته از این، اگر مهاجران وانصار عثمان را یاری نکردند، خود معاویه نیز او را یاری نکرد، با اینکه محاصره خانه عثمان مدتها طول کشید واو از این محاصره آگاه بود ومی توانست با نیرویی که در اختیار داشت به کمک خلیفه بشتابد ولی او هرگز چنین کاری نکرد وتماشاگر ریختن خون او شد.

به علاوه، عثمان شخصا به مردم شام وحاکم آن معاویه نامه نوشته واز آنها استمداد جسته بود وحتی در پایان نامه خود افزوده بود: «فیاغوثاه یا غوثاه ولا امیر علیکم دونی، فالعجل العجل یا معاویة وادرک ثم ادرک و ما اراک تدرک ». (45) مع الوصف، معاویه این نامه های استمداد آمیز را نادیده گرفته وکوچکترین حمایتی از خلیفه خود نکرده بود، ولی پس از مرگ او به فکر انتقام خون او افتاد!

مورخان برای عثمان دو نوع محاصره نوشته اند که میان محاصره نخست ومحاصره دوم مدت زیادی فاصله شده است.برخی مدت محاصره ها را چهل ونه روز وبرخی دیگر دو ماه وده روز وبعضی چهل روز وبعضی دیگر بیش از یک ماه نوشته اند. بنابر این بسیار بعید است که خبر محاصره عثمان به گوش معاویه نرسیده واو از جریان به کلی غافل مانده باشد.

سخنوری در شام

اگر در هر زمان ومکانی افرادی هستند که نان به نرخ روز می خورند وچاپلوسان ستایشگر برای خوشایند صاحبان زور وزر سخن می گویند وحق را ناحق وباطل را حق جلوه می دهند، ولی در طول تاریخ با راد مردانی نیز روبرو می شویم که حقیقت را با چیزی معامله نمی کنند وزبان آنان جز به حقیقت نمی گردد.

افراد قبیله «طی » که در سرزمینی وسط دو کوه میان مدینه وشام زندگی می کردند، همگی ودر راس آنان عدی بن حاتم، به علی علیه السلام عشق می ورزیدند. عدی به حضور علی علیه السلام رسیدوگفت: مردی از قبیله ما به نام خفاف برای دیدار پسر عموی خود حابس عازم شام است.خفاف فردی خطیب وسخنور وشاعر است.اگر اجازه بفرمایید به او بگوییم با معاویه ملاقات کند وبا تشریح موقعیت شما در مدینه وعراق روحیه معاویه وشامیان را بشکند.امام علیه السلام با پیشنهاد عدی موافقت فرمود و او راهی شام شد وبر پسر عموی خود حابس وارد شد وبه او گفت که وی در حادثه قتل عثمان در مدینه بوده،سپس در رکاب علی علیه السلام از مدینه به کوفه آمده است واز اوضاع کاملا آگاه می باشد. مذاکره دو پسر عمو به آنجا منتهی شد که روز بعد به حضور معاویه بروند واو را از وقایع آگاه سازند. فردای آن رو هر دو به ملاقات معاویه رفتند. حابس به معرفی پسر عموی خود پرداخت وگفت که او در حادثه «یوم الدار» وقتل عثمان حضور داشته وبا علی به کوفه آمده است ودر گفتار خود کاملا مورد اطمینان است. معاویه رو به خفاف کرد وگفت: از جریان عثمان ما را آگاه ساز.

خفاف با جمله های فشرده رویداد قتل عثمان را چنین بیان کرد:

مکشوح او را محاصره کرد وفردی به نام حکیم فرمان حمله داد. محمد بن ابی بکر وعمار مباشر قتل بودند وسه نفر، عدی بن حاتم واشتر نخعی وعمرو بن الحمق در این واقعه فعال بودند، همچنان که طلحه وزبیر در قتل سعی بلیغ داشتند.ومبراترین فرد این گروه علی است که در قتل عثمان نقشی نداشت.

معاویه گفت: بعد چه شد؟

خفاف گفت: مردم پس از قتل عثمان، در حالی که هنوز جنازه او بر زمین بود، پروانه وار بر علی هجوم بردند، به نحوی که کفشها گم شد و رداها از دوشها بیفتاد وافراد پیر به زیر دست وپا رفتند وهمگی با علی به عنوان امام وپیشوا بیعت کردند. وقتی پیمانشکنی طلحه وزبیر پیش آمد، امام آماده حرکت شد ومهاجران وانصار سبکبالان با او به حرکت در آمدند. این حرکت بر سه نفر به نامهای سعد بن مالک، عبد الله بن عمر و محمد بن مسلمه سنگین آمد وهر سه انزوا گزیددند. ولی علی به وسیله گروه نخست از این سه نفر بی نیاز شد. امام در مسیر خود به سرزمین «طی » رسید وگروهی از قبیله ما به او پیوستند. وقتی در نیمه راه از مسیر طلحه وزبیر به بصره آگاه شد، گروهی را به کوفه اعزام کرد وآنان نیز دعوت او را اجابت کردند وبه سوی بصره رهسپار شدند. بصره سقوط کرد وشهر در اختیار او در آمد. سپس آهنگ کوفه کرد.غلغله ای در این شهر برپا شد.کودکان به سوی محل شتافتندوپیر وجوان با شادی به سوی او روی آوردند. هم اکنون وی در کوفه است وجز تسخیر شام فکر واندیشه ای ندارد.

وقتی سخنان خفاف به پایان رسید ترس سراسر وجود معاویه را فرا گرفت.

در این موقع حابس رو به معاویه کرد وگفت:پسر عموی من خفاف شاعر زبر دستی است.برای من در حوادث مورد مذاکره شعری خواند ونظر مرا در باره عثمان دگرگون کرد وبه علی عظمت بخشید. معاویه درخواست کرد که سروده خود را برای او نیز باز خواند. او اشعار خود را که در غایت لطافت بود برای او خواند.

روحیه معاویه پس از استماع شعر خفاف سخت درهم شکست ورو به حابس کرد وگفت:فکر می کنم این مرد جاسوس علی باشد. هرچه زودتر او را از شام بیرون کن. اما بار دیگر معاویه او را به حضور خود طلبیدوگفت: مرا از کارهای مردم آگاه ساز.وی سخنان پیشین خود را تکرار کرد ومعاویه از خرد ولطافت بیان او در شگفت ماند. (46)

استمداد از فرزندان صحابه

فرزند ابوسفیان در میدان مقابله با امام علیه السلام، که موقعیت بس عظیمی از نظر سبقت در ایمان وجهاد با شرک داشت، می کوشید که با گرد آوری برخی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وفرزندان ایشان برای خود کسب حیثیت کند. وقتی از ورود عبید الله بن عمر به شام وفرار او از عدل علی علیه السلام - که می خواست او را به سبب قتل هرمزان قصاص کند - آگاه شد (47) از شادی در پوست نمی گنجد. لذا با مشاور وعقل منفصل خود (عمرو عاص)تماس گرفت و ورود عبید الله را به او تبریک گفت وآن را مایه بقای ملک شام برای خود اندیشید. (48) سپس هر دو تصمیم گرفتند که از او درخواست کنند که در اجتماعی بر منبر برود ودر باره علی بدگویی کند. وقتی عبید الله وارد مجلس معاویه شد، معاویه به او گفت: برادر زاده من، نام پدر تو (عمر بن الخطاب) بر روی توست.با چشمان پر بنگر وبا وسعت دهانت سخن بگو که تو مورد اعتماد ووثوق مردم هستی. بر عرشه منبر قرار بگیر علی را دشنام بگو وشهادت بده که او عثمان را کشته است.

زمام امور را چنین فتنه گرانی به دست گرفته بودند که فرزندان خلفا را به کارهای زشت وناستوده وادار می کردند تا از این راه از عظمت امام علیه السلام بکاهند، ولی شخصیت امام به اندازه ای عظیم وگسترده بود که دشمن را نیز یارای انکار آن نبود. عبید الله که از عدالت امام علیه السلام گریخته بود، رو به معاویه کرد وگفت: مرا یارای سب وبدگویی علی نیست.او فرزند فاطمه بنت اسد فرزند هاشم است. در باره نسب او چه بگویم؟در قدرت جسمی وروحی او همین بس که او شجاعی کوبنده است. من همین قدر می توانم که خون عثمان را برگردن او بگذارم.

عمرو عاص از جای خود پرید وبه وی گفت:

به خدا سوگند که در آن هنگام زخم سرباز می کند(وعقده ها بیرون می ریزد) چون عبید الله مجلس را ترک کرد معاویه رو به عمرو عاص کرد وگفت:اگر او هرمزان را نکشته بود واز قصاص علی نمی ترسید به سوی ما نمی آمد.ندیدی که چگونه علی را ستایش کرد؟

باری، عبید الله به سخنرانی پرداخت وچون رشته سخن به علی علیه السلام رسید کلام خود را برید ودر باره او چیزی نگفت و از منبر پایین آمد.

معاویه به او پیغام داد وگفت: برادر زاده ام، سکوت تو در باره علی به دو علت بود:ناتوانی، یا خیانت.

وی در پاسخ معاویه گفت:نخواستم در باره مردی شهادت بدهم که هرگز در قتل عثمان شرکت نداشته است واگر می گفتم مردم از من می پذیرفتند. معاویه از پاسخ وی ناراحت شد واو را طرد کرد وبرای او مقام وموقعیتی قائل نشد.

عبید الله در سروده ای، به نحوی، سخن خود را ترمیم کرد ودر آن یاد آور شد که:

هر چند علی در قتل عثمان نقشی نداشت ولی قاتلان او گرد او را گرفتند واو کار آنان را نه تحسین کرد ونه تقبیح.ودر باره عثمان گواهی می دهم که او در حالی که از اعمال خود توبه کرده بود به قتل رسید. (49)

چنین انعطافی از فرزند عمر برای معاویه کافی بود ولذا، به سبب همین انعطاف، دل او را به دست آورد واو را از مقربان خود قرار داد.

مشکل تحویل قاتلان عثمان

بزرگترین بهانه معاویه در برافراشتن پرچم مخالفت وگرد آوردن سپاه برای نبرد با علی علیه السلام، مسئله حمایت امام از قاتلان عثمان بود.

پیشتر در باره علل قتل عثمان به تفصیل سخن گفته شد. آنچه در اینجا باید مطرح شود این است که وضع مهاجمان وموقعیت آنان در جامعه به گونه ای بود که علی علیه السلام هم قادر بر تحویل آنان نبود. درست است که گروهی خانه عثمان را محاصره کردند وگروهی دیگر او را به قتل رساندند، ولی موقعیت این گروه به سبب ستمهایی که والیان اموی خلیفه بر مردم روا داشته بودند آنچنان در میان مردم بالا رفته بود که تحویل آنان به هر مقامی مشکل بزرگی پدید می آورد. در این مورد به رویداد زیر توجه فرمایید.

نبرد با علی علیه السلام کار آسانی نبود.از این جهت، وقتی ابومسلم خولانی، زاهد یمنی ساکن شام، از تلاش معاویه برای نبرد با امام علیه السلام آگاه شد با گروهی از قاریان قرآن به نزد معاویه رفت واز وی پرسید:چرا می خواهی با علی نبرد کنی، در حالی که از هیچ نظر به پایه او نمی رسی؟ نه مصاحبت او را با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ونه سابقه او را در اسلام داری ونه مهاجرت وخویشاوندی او را با پیامبر.معاویه در پاسخ آنان گفت: من هرگز مدعی نیستم که فضائلی مانند فضائل علی را دارم، ولی از شما می پرسم که آیا می دانید که عثمان مظلوم کشته شد؟گفتند:آری. گفت: علی قاتلان او را در اختیار ما بگذارد تا ما آنان را قصاص کنیم. در این صورت ما با او نبردی نداریم.

ابومسلم وهمفکران او از معاویه درخواست نگارش نامه ای برای علی کردند. معاویه در این زمینه نامه ای نوشت به ابومسلم داد تا آن را به امام برساند.(بعدا متن نامه معاویه وپاسخ امام را خواهیم آورد).

ابومسلم وارد کوفه شد ونامه معاویه را به علی علیه السلام تسلیم کرد وبرخاست وچنین گفت:

تو کاری را بر عهده گرفتی که به خدا سوگند هرگز دوست ندارم که برای غیر تو باشد، ولی عثمان، در حالی که مسلمان محترمی بود، مظلومانه کشته شد. قاتلان او را به ما تحویل بده وتو امیر وپیشوای ما هستی. اگر کسی با تو مخالفت ورزد دستهای ما کمک تو وزبان ما گواه بر توست ودر این حالت معذور خواهی بود.

امام در پاسخ او چیزی نگفت وفقط فرمود: فردا بیا وپاسخ نامه خود را بگیر فردای آن روز ابومسلم برای دریافت پاسخ نامه به حضور امام علیه السلام رفت ودید که گروه انبوهی در مسجد کوفه گرد آمده وتا دندان زیر سلاح رفته اند وهمگی شعار می دهند:ما قاتلان عثمان هستیم.

ابومسلم این منظره را مشاهده کرد وبرای دریافت پاسخ به حضور امام علیه السلام رسید وبه او گفت:

گروهی را دیدم.آیا آنان با تو ارتباطی دارند؟ امام فرمود: چه دیدی؟ ابومسلم گفت: به گروهی خبر رسیده است که تو می خواهی قاتلان عثمان را به ما تحویل دهی، از این جهت دور هم گرد آمده اند ومسلح شده اند وشعار می دهند که همگان در قتل عثمان دست داشته اند.علی علیه السلام فرمود:

به خدا سوگند که هرگز یک لحظه هم تصمیم بر تحویل آنان نداشته ام. من این کار را به دقت بررسی کرده ام ودیدم که هرگز صحیح نیست آنان را به تو ویا به غیر تو تحویل دهم. (50)

این رویداد حاکی از آن است که قاتلان عثمان در آن روز دارای موقعیتی والا بودند وتحویل آنان به هر مقام ومنصبی مایه شورش وکشتار عظیمی می گردید.

این اجتماع وپیوستگی یک امر طبیعی بود وهرگز به دستور امام علیه السلام صورت نگرفته بود وگرنه امام در پاسخ پرسش ابومسلم خولانی اظهار بی اطلاعی نمی کرد. این سادگی ابومسلم بود که ماموریت خود را در مجمعی فاش ساخت وخبر آن دهن به دهن منتشر شد وافراد انقلابی را، که از ظلم وجور استانداران اموی خلیفه سوم به ستوه آمده بودند وبه همین سبب خون او را ریختند، آنچنان متحد وپیوسته کرد. واگر امام علیه السلام گفت که این مسئله را بررسی کرده ودیده است که هرگز شایسته نیست که آنان را تحویل شامیان ویا دیگران بدهد، به جهت این بود که هر نوع تصمیم در باره یکی از آنان موجب تحریک همه آنان می شد.

گذشته از این،درخواست قصاص مربوط به ولی دم است وآن فرزندان عثمان بودند نه معاویه که پیوند بس دوری با او داشت وقتل عثمان را برای ماجراجوییهای خود سپر وبهانه قرار داده بود.

پی نوشتها:

1- الامامة والسیاسة، ص 84; وقعه صفین، ص 34.

2- الامامة والسیاسة، ص 87.

3- وقعه صفین، ص 36.

4- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 87; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 186.

5- اسد الغابة، ج 4، صص 316- 315.

6- ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه(ج 2، ص 65، طبع مصر) می نویسد: به استاد خود ابو القاسم بلخی گفتم که آیا این سخن عمرو عاص نشانه بی دینی وبی ایمانی او به سرای آخرت نیست؟گفت:عمرو هرگز اسلام نیاورده بود وبر همان کفر دوران جاهلیت خود باقی بود.

7- رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در یکی از سخنان خود به عنوان یک حکم شرعی فرمود:«لا تبع ما لیس عندک ». یعنی هرگز چیزی را که مالک نیستی مفروش. اکنون باید دید که عمرو در برابر حکومت مصر چه چیز را فروخت وچه چیز را از دست داد. او که به تصریح ابن ابی الحدید تا لحظه معامله با معاویه فاقد دین واعتقاد بود، طبعا در این معامله نیز از راه خدعه ونیرنگ وارد شد ودست خالی ومفت حکومت مصر را خرید.

8- وقعه صفین، ص 40.

9- همان، صص 37 تا 40; الامامة والسیاسة، صص 87و88 (با اندکی تفاوت).

10- وقعه صفین، ص 41.در الامامة والسیاسة(ص 88; نصر بن مزاحم این جوان را «ابن عم »(عمو زاده) عمروعاص نوشته است.

11- الامامة والسیاسة، ص 88.

12- هندوشاه نخجوانی،تجارب السلف، به تصحیح عباس اقبال، ص 46.

13- کنده بر وزن «غبطه » نام یکی از قبایل یمن است که د رجنوب شبه جزیره عربستان سکونت داشتند وسپس گروه کثیری از آنها به نقاط دیگر مانند شام هجرت کردند. شرحبیل از این قبیله بود که نیاکان او از یمن به شام کوچ کرده بودند.

14- وقعه صفین، ص 44; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 71.

15- وقعه صفین، صص 44 و45; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 71.

16- ابن ابی حاتم در کتاب الجرح والتعدیل(ج 4، ص 338) نامی از او می برد وبخاری در تاریخ خود (ج 2، ص 249) شرحی از او نگاشته است.

17- وقعه صفین، صص 44 و45; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 71; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 143.

18- وقعه صفین، صص 44 و45; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 71; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 143.

19- وقعه صفین، ص 47 و48; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 73.

20- متن عبارت جریر چنین است: «فوالله ما فی یدیک فی ذلک الاالقذف بالغیب من مکان بعید». واین جمله اقتباس از آیه مبارکه است که می فرماید: ویقذفون بالغیب من مکان بعید (سوره سبا: آیه 53). وقعه صفین، ص 47 و48.

21- وقعه صفین، صص 48 و49; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، صص 80و81.

22- وقعه صفین، ص 49; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 81.

23- وقعه صفین، صص 49 و50.

24- شرح نهج البلاغه ا بن ابی الحدید، ج 3، صص 83- 82; وقعه صفین، صص 52- 50.

25- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 84; وقعه صفین، ص 52.

26و27- وقعه صفین، ص 52; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 84.

28- وقعه صفین، ص 52; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 84.

29- نهج البلاغه، نامه هشتم; وقعه صفین، ص 55، با تفاوتی د رمتن نامه.

30- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 91; کامل مبرد، ج 3، ص 184; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 88

31- الامامة والسیاسة، صص 92- 91; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 89; کامل ابن مبرد، ج 3، ص 224; وقعه صفین، صص 58-57. در نامه های ششم وهفتم نهج البلاغه نیز اشاره ای به مضامین این نامه شده است.

32- نهج البلاغه، خطبه 42(طبع عبده).

33- وقعه صفین، ص 60; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، صص 115- 114.

34- منطقه ای است بالاتر از «رجعه » ونزدیک به «خابور».

35- وقعه صفین، صص 60 و61.3- الامامة والسیاسة، ج 1، صص 88و89.

36- وقعه صفین، ص 63، طبق نظر ابن قتیبه دینوری، این نامه را معاویه به اهل مکه ومدینه نوشته است. الامامة والسیاسة، ص 89.

37- وقعه صفین ، ص 63. ولی ابن قتیبه، نامه دیگری را در پاسخ نامه معاویه آورده است. الامامة والسیاسة، صص 89 و90.

38- عین نامه معاویه به سعد بن ابی وقاص ومحمد بن مسلمه انصاری وپاسخ آنها را ابن قتیبه در الامامة والسیاسة (صفحات 90 و91) درج کرده است.

39- وقعه صفین، صص 72و73.

40- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 90; وقعه صفین، ص 74.

41و42- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 90; وقعه صفین، صص 77- 75.

43- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 90; وقعه صفین، صص 77 - 75.

44- الامامة والسیاسة، ص 38.

45- وقعه صفین، صص 66- 64; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، صص 122- 110.

46- تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، صص 42- 41; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 40.

47- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 92.

48- وقعه صفین، صص 84- 82.

49- وقعه صفین، صص 86- 85; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، صص 75- 74.

50- تاریخ طبری،ج 4، ص 457;تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 178، طبع بیروت...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر