ماهان شبکه ایرانیان

نشست ها و همایش ها - سخنران: خانم عظیم زاده

موضوع: معلم مکتب آموز حسین «علیه السلام »
عجب کیمیایی ولای حسین است خوشا آن دلی کآشنای حسین است مسلم بدان میزبان است زهرا هر آنجا که بزم عزای حسین است
سنگرداران علم و دانش، مهمانان ارجمند! با توجه به تقارن ایام عزاداری سالار شهیدان، ایام شهادت استاد معظم شهید مطهری و هفته بزرگداشت مقام معلم مانده بودم که درباره چه موضوعی برایتان صحبت کنم. وقتی به سراغ کتاب الهی رفتم اولین آیه ای که آمد، آیه خلقت انسان بود و این را یافتم که شاید رمز توفیق دلبندگی همه این سنگرداران، در ادای ارزشهای والای انسانی باشد. همانطور که در آیه شریفه آمده است، خداوند متعال می فرماید: ما انسان را آفریدیم و می دانیم در نفس او چه وسوسه هایی می شود ولی ما از رگهایش به او نزدیکتریم. می خواهیم انسان را بشناسیم; انسانی را که نسیان دارد و جمع اضداد و مجموعه ای از صفات باری تعالی را در وجود خود دارد. قال رسول الله «صلی الله علیه وآله »: خلق الله الانس ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم و صنف اجسادهم اجساد بنی آدم و ارواحهم ارواح الشیاطین و صنف فی ظل الله یوم لا ظل الا ظله. می خواهید بدانید انسانها چگونه اند؟ پیامبر«علیه السلام » می فرماید: سه گروهند:
گروه اول: انسانهایی که به تعبیر قرآن "اولئک کالانعام بل هم اضل" هستند; مثل حیوان غرق در زندگی مادی شدن، فقط مادیات را دیدن، غرق لذات شدن، آخرت را ندیدن و خلاصه شدن در عیش و عشرت دنیا و مگر غیر از این است زندگی حیوانی؟!
گروه دوم: اجسادشان، اجساد انسان است اما در ارواحشان شیاطین رسوخ کرده است. چهره نفاق دارد. ظاهر الصلاح، است. همه فکر می کنند اهل نماز و عبادت و تقواست; اما نفس اماره به او حکم می کند; باید از این دسته انسانها حذر کنیم .
گروه سوم: اینان در سایه خدا هستند روزی که هیچ چیزی جز سایه خدا نیست; یعنی اگر در دنیا برای ثروت دویدی دیگر ثروت به دادت نمی رسد. اگر فقط برای علم دویدی از علم خبری نیست. اگر برای حب دنیا و مقام دویدی از مقام خبری نیست. همه فانی شدند و فقط ذات اقدس احدیت باقی ماند. حضرت علی «علیه السلام » می فرمایند: "اعجب لهذا الانسان" تعجب می کنم از این انسان، "ینظر بشحم" با یک تکه پی می بیند و " یتکلم بلحم" و با یک تکه گوشت تکلم می کند و "یسمع بعظم"و با یک تکه استخوان که همان ساختمان گوش است، می شنود و "یتنفس فی خرم" با یک روزنه کوچک نفس می کشد. فقط خدا خودش می داند چه خلق کرده و آفرینش انسان چیست؟ شیخ حر عاملی در کتابش حدیث قدسی زیبا و پر معنایی را آورده است: "الانسان سری و انا سره"انسان سر من است و من هم سر اویم; یعنی اگر رمز خلقت را می خواهی، انسان را بشناس. انسان را شناختی خدا را شناخته ای. خدا را می خواهی بشناسی انسان را بشناس. اگر پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله » می فرماید:"حسین منی و انا من حسین" این وحدت در عین کثرت است. پیغمبر«صلی الله علیه وآله » با وجود مقدس حسین «علیه السلام » یکی می شود. می گوید حسین را دیدی من را دیده ای. تعالیم حسین را دیدی تعالیم من را دیده ای. پیغام حسین را شنیدی پیغام من را شنیده ای. حال از این بالاتر ذات اقدس احدیت است، می گوید اسرار عالم آفرینش و رموز خلقت نزد انسان است. کدام انسان سر خداست؟ همان ظل الله، همانی که می شود سایه خدا، همان که برای خدا گام بر می دارد، کار می کند و قبول مسؤولیت می کند، همانی که درس می دهد و درس می خواند برای خدا، و خودش را محو می کند در جمال ذات اقدس احدیت و دیگر چیزی نمی بیند جز خدا. این انسان سیر تکامل و عروج و صعودش قرب است. می گویند هر چیزی به اصلش بر می گردد. اصل انسان خداست. "ونحن اقرب الیه من حبل الورید" ولی آیا ما هم به خدا نزدیکیم؟ ممکن ست بگویید: مگر می شود یک موجود به چیزی نزدیک باشد ولی نفهمد؟ بله! چشمهایمان را می بندیم. کسی جلوی ما چشمهایش باز است ما را می بیند ولی ممکن است ما او را نبینم. لازمه این تقرب، ایمان است. قرآن شصت و پنج مرتبه در کلام خود نام انسان را تکرار می کند.
ای انسان تو خلیفة اللهی و "لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم" خداوند می فرماید به بهترین قوام انسان را آفریدیم. "ان الانسان خلق هلوعا " این انسان تشنه است، سیرابی ندارد. رفع عطش نمی کند و برای اینکه اولین پله ایمان را طی کند، خلوص و تقوا لازم دارد.
حسین بن علی «علیه السلام » در قسمتی از دعای عرفه می فرماید: "ماذا وجد من فقدک، و ما الذی فقد من وجدک" خدایا آن که تو را پیدا کرد چه گم کرد و آن که تو را گم کرد چه پیدا کرد؟
اگر خدا را داشتی همه چیز داری ; عزت، هویت، شخصیت و منزلت; محبوب قلوب آدمیان می شوی. اگر عاشق خدای خود باشی و تمام دنیا دست به دست هم بدهند که تو را لگدمال کنند، عزت تو در دل بندگان خدا بیشتر خواهد شد. خدا را داری چه کم داری؟ "الهی و ربی من لی غیرک" و وقتی که خدا را نداریم چه داریم؟ اگر خدا را فراموش کنی و از کف بدهی دیگر هیچ نداری. فرعونیان و سلاطین بخاطر دنیا تلاشها کردند، کاخها ساختند، قدرتها به هم زدند و علمها اندوختند; ولی چون ذره ای خدا در آن نبود همه اش از صفحه تاریخ محو شد.
سنگردار علم و دانش، طلبه عزیز، دانش پژوه گرامی و استاد محترم!
اولین گام بقا، خلوص و ایمان است. این اولین مسیر تقرب است. انسان به جایی می رسد که فقط خدا را می بیند و می خواهد به ملاقات خدا برود. یک مژده از قرآن به شما بدهم: "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه" اگر می خواهی به ملاقات حضرت حق نایل شوی و به محضر او بروی، اگر می خواهی با خدا دوباره آشتی کنی، باید رنج بکشی، دردمند باشی و آبدیده شوی. قرآن می فرماید: رنج و سختی، مصیبت و مشکل و درد لازمه ملاقات با خداست. می دانید ولایت الهیه یعنی چه؟ یعنی من دیگر نیستم و در اراده خدا محو می شوم و محضر خدا می شوم. اراده، اراده خدا و خواست، خواست خداست. آنگاه این انسان زیر چتر ولایت الهیه خدا می رود.
می دانید کلید باب ولایت و بندگی چیست؟ عبودیت! " ان الانسان خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا ". این انسان هلوع به آنجا رسید که حالا می خواهد به ملاقات خدا برود؟ فرق است بین عبادت و عبودیت. عبادت ادای فرایض و اوامر است; ولی عبادتی که با حضور و با تعمق و تسلیم است، عبادتی که با دل در محضر الهی دادن توام است، آن عبودیت است و به چنین شخصی می گویند: عبدالله! چرا عبودیت کلید باب لایت شد؟ لازمه عبودیت و بندگی چیست؟ تسلیم است! تسلیم قضای خدا شدن، رضایت به رضای خدا داشتن و جز رضایت او چیزی ندیدن. و نتیجه این تسلیم "فملاقیه" است.
و خدا می خواست که بندگانش رنج بکشند، آبدیده شوند و عبودیت خود را به اعلا درجه برسانند. نمونه اش استاد شهید مطهری و علمای دیگر است که وقتی این تسلیم را پذیرفتند، خداوند هم آنها را به لقای خود نایل کرد. مگر به این راحتی ملاقات الهی را نصیب ما می کنند؟ چشممان می خواهد به جمال مهدی فاطمه «علیها السلام » روشن بشود، ولی چشم بصیرت نداریم. چگونه چشمهایمان به ملاقات ذات اقدس حدیت برود؟ علم هم مسیر تعالی و قرب است ولی نکند از آن پانزده ساله بسیجی جا بمانیم که او به محضر عشق ابی عبدالله برود و خدا را ملاقات بکند ولی من و شما در این ظواهر دنیا بمانیم.
ایمان اولین مرحله صعود و قرب بود و دومین مرحله کسب علم و آگاهی است. بودیت بدون علم و آگاهی مفهومی ندارد; "العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء" ;علم نور و معرفتی است که خدا آن را به قلب هر که بخواهد می تاباند. پس این نور شامل چه کسانی می شود؟ "لیس للانسان الا ما سعی " به هر چه برسی تلاش خودت است ولی او کمکت می کند. به هر جا بخواهی برسی باید کمر همت ببندی و نیت خود را خالص کنی.
مرحوم ملا محسن فیض کاشانی این عالم جلیل القدر و عارف ربانی در کتاب محجة البیضاء می فرماید که حضرت پیامبر«صلی الله علیه وآله » فرمودند:" اقرب الناس من درجة النبوة اهل العلم والجهاد." نزدیکترین مردم به درجه نبوت، اهل علم و اهل جهادند; یعنی شهدا هم در درجه دوم از اهل علمند. منتهی کدام علم؟ علمی که حجاب اکبر باشد؟! آن علمی که تفاخر بدهد؟!
علمهای اهل دل حمالشان علمهای اهل تن احمالشان علم چون بر دل زند یاری شود علم چون بر تن شود باری شود
علم باید ما را حمل کند یا ما باید علممان را حمل کنیم و چیزی جزمحمولاتمان نداشته باشیم. علم وقتی بر دل بزند کمکت می کند دستت را می گیرد و راهنمای زندگی ات می شود. حسین بن علی «علیه السلام » بدون آگاهی به کارزار نرفت. بدون علم به شهادت نرسید. بدون علم قیام نکرد. بدون علم تسلیم قضای الهی نشد.
خلقت و آفرینشمان را فراموش کرده ایم؟ کجا رفت تخصص ها و علمها و تکسب ها وقتی در یک لحظه شاهد از کار افتادن مغز بوسیله یک ویروس مغزی هستیم؟ علم، رشد است، تعالی است، مرتبه قرب است; به شرط آنکه اولین پله را پیموده باشی. به خدا نگریستن، او را دیدن و فراموش نکردن! خدایا توبه من علم دادی، به کلامم به قلبم به قلمم نظر کن! بدون نظر خدا قلمم نمی نویسد، زبانم تکلم نمی کند. می دانید رمز بقای مرحوم مطهری چه بود؟ چند وقت پیش محضر حضرت آیت الله مهدوی کنی شرفیاب شده بودیم، فرمودند: مرحوم مطهری در کنار همه کارهایش دوست داشتند همیشه معلم باشند، می فرمود چون معلم باقی است. ولی من یک پیام برای خودم و شما دانشجویان گرامی دارم. مطهری تا آخر عمر هم معلم بود و هم متعلم. شاگرد لایقی بود برای مرحوم علامه طباطبایی و او با تواضع، تلاش، برنامه ریزی و با دقت نظر از محضر استاد تلمذ می کند و لو اینکه دریای علم است ولی در مقابل استاد ادعای فیض نمی کند. متواضع است. اسوه تقواست، اصول فلسفه و روش رئالیسم را می نویسد. در حالی که شرحش بیش از اصل کتاب مرحوم علامه است ولی ادعای فضیلت بر استاد ندارد. از سوی دیگر استاد و معلمی است، باهدف، با برنامه، دقیق و دلسوز. یکی از شاگردان ایشان نقل می کرد که اگر روزی به محفل علم نمی آمدیم، بلافاصله سؤال می کردند که فلان طلبه کجاست؟
معلم شمع سوزان است. مطهری سوخت ولی شعله ای را برافروخت که هرگز خاموش نمی شود. معلم بقا دارد. شهید بقا دارد به شرط آنکه مسلح به سلاح تقوا باشد، عاشق باشد و در راه عشقش بسوزد و هرگز خستگی را احساس نکند. خدا رحمت کند شیخ آقا بزرگ تهرانی را - این کتاب شناس معروف قرن معاصر - می گویند ساعتها در حجره خود بدون ذره ای نور مشغول تحقیق و تتبع بودند. ولی بخاطر خدمت به این جامعه متوجه گذران زندگی نمی شدند.
پس علم فضیلت است، پله تقواست، پله قرب است بشرط آنکه ملازم باشد. بشرط آنکه بدانیم چرا درس می خوانیم و خلاصه در این کتابها و آنچه به ما تعلیم داده اند، نشویم. و خودمان تتبع کنیم و بدنبال علم برویم. عطش فراگیری معارف را داشته باشیم. علم فقط در دانشگاه و حوزه نیست. مجلس و منبر و جراید و سخنرانیها و... مجموعه اینها می تواند دامنه آگاهی های ما را اضافه کند.
و اما سومین مرحله از تعالی انسان شهادت است. ماده شهادت در قرآن "شهد" است. در کتب قرآنی شهید را اینگونه معنا کرده اند: حاضر، کسی که به حضور خدا می رسد، اقرار، معاینه، گواهی دهنده. شهید فقط نظاره نمی کند، علم دارد، اقرار می کند، حکم می کند، گواهی می دهد و به همین دلیل در قرآن متجاوز از بیست بار واژه شهادت تکرار می شود. ولی شهادت هم آگاهی می خواهد، شهادت تعالی انسان است، مرگ با عزت است ولی اگر شهادت به نیت شهادت باشد مقبول نیست; بلکه اگر به نیت آن باشد که مرضی خداوند قرار بگیریم، شهادت است.
چنان پر شد فضای سینه از دوست که نقش خویش گم شد در ضمیرم
این یعنی شهادت. ما معمولا در شبهای قدر احیا می گیریم و می خواهیم مقدراتمان به نیکی تعیین بشود. نقل می کنند که مرحوم شهید ثانی، این عالم و فقیه برجسته عالم تشیع - یک سال کامل احیا می دارد ما اگر توفیق داشته باشیم سه شب احیا می داریم شب زنده داری می کند، قرآن به سر می گیرد، زاری و تضرع می کند. از خدا چه می خواهد؟ می گوید خدایا مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده! دعای این بزرگوار مستجاب می شود و بوسیله خلفای جابر زمان به شهادت می رسد و لقب شهید ثانی را به خود اختصاص می دهد. خدایا مرگ ما را نیر شهادت قرار بده، دلهایمان را شهید قرار بده، دست و پایمان را شهید قرار بده! بین عشق و علم مناظره است، بین عشق و علم کشاکش است. عشق می گوید عاشق مصلحت را نبین، دل به معشوق بده، برو جلو، از همه چیزت بگذر! اما علم می گوید: تدبیر لازم است، کنکاش لازم است. ولی معمولا عشق برای عاشق دلسوخته گامش جلوتر است. حضرت اباعبدالله «علیه السلام » زمانی که تصمیم به رفتن و عزم شهادت می کند، فانی در خداست و هنوز شهادت به سراغ او نیامده ولی خدا او را به محضر پذیرفته است. جبرئیل امین به سراغ حسین بن علی «علیه السلام » می آید، می گوید: حسین جان! آمدم امر خدا را بر تو ابلاغ کنم که خدا تو را به محضرش پذیرفت. اما حسین فاطمه «علیه السلام » جلوتر از جبرئیل است، می گوید: جبرئیل بهتر است مرا تنها بگذاری. من خود می دانم که خدا مرا به حضور پذیرفته است.
آنکه از نزدش سلام آورده ای آنکه از سویش پیام آورده ای بی حجاب اکنون در آغوش من است راز او بی پرده در گوش من است جبرئیلا رفتنت زاینجا نکوست پرده برکن از میان ما و دوست
امام حسین «علیه السلام » به جبرئیل می فرماید: بساط امانتت را از میان من و معشوقم بردار! خودم پیام خدا را دریافت کردم. خودم به محضر حق رفتم. این محضر یک انسان کامل است. کجا دنبال انسان کامل می گردی؟!
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان