پیرامون مساله تعیین موضوع روانشناسی و رابطه آن با ذهن و آگاهی، دیدگاه های متفاوتی در طول تاریخچه علم روانشناسی ابراز گردیده است و از مجموع مطالعه و مراجعه به منابع بی شمار متجاوز از 200 منبع معتبر فارسی و عربی، نتیجه ای که حاصل می گردد، اینک در اختیار خوانندگان گرامی قرار داده می شود .
در موضوع روانشناسی نظرات گوناگون و اختلافات وسیعی دیده می شود:
1 - برخی از دانشمندان و فلاسفه یونان قدیم موضوع علم روانشناسی را «نفس » یا «روان » و بحث از آثار و کیفیات و صفات واعمال نفس می دانستند چنان که این قول را در مقاله گذشته از فلاسفه یونان مثل افلاطون و ارسطو نقل کردیم و درباره آن مقداری توضیح دادم و این نظر از طرف برخی از دانشمندان غرب نیز مورد تایید و گواهی قرار گرفته، آن را توضیح داده اند چنان که موضوع روانشناسی از دیدگاه «ویلیام جیمیز» 1890م به این نحو است: «روانشناسی دانش زندگی روانی با همه پدیده های آن و شرائط این پدیده ها است و مراد از پدیده ها، چیزهائی است که ما آنها را احساسات، خواستها، شناخت ها و استدلالها، تصمیم ها و جز اینها می نامیم » (1) .
2 - برخی از دانشمندان موضوع علم روانشناسی را «تجربه بی واسطه » یعنی مشاهده و محتویات ذهن معرفی کرده اند و در مقابل دانشمندان دیگری بودند که موضوع روانشناسی را «تجربه با واسطه » قرار دادند که معلوماتی در مورد چیزی جز خود تجربه فراهم می آورد .
مراد از تجربه مورد مطالعه روانشناسی علمی جدید، همان تصاویر ذهنی مربوط به تاثرات حواس انسان از محیط خارج است که تمام آنها، ذهن انسان را تشکیل می دهند .
به عقیده «وونت » یکی از دانشمندان اروپائی تجربه های اساسی مانند رنگ قرمز مثلا حالتهای اساسی شعور یا عناصر ذهن را تشکیل می دهند و «وونت » می خواست ذهن یا آگاهی را به اساسی ترین و اصلی ترین اجزای ترکیبی آن تجزیه کند، دقیقا همان کاری که علمای علم طبیعی در موضوع تحقیقشان که جهان مادی است، انجام می دهند .
در کتاب «زمینه روانشناسی، ج 1، ص 36 چنین نقل شده است:
«ویلهلم وونت » (1892م) معتقد است که: «روانشناسی باید چیزی را مطالعه کند که ما آن را تجربه درونی می نامیم یعنی ادراکات حسی و احساسات و افکار و خواستها در مقایسه با موضوعات تجربه درونی که در علوم طبیعی مطالعه می شوند» .
«تیچز» یکی دیگر از دانشمندان غربی نیز تجربه را موضوع روانشناسی می داند، او می گوید: کلیه علوم، موضوع واحدی (یعنی جنبه ای از تجربه انسان) را مطالعه می کنند اما هرکدام با بعد خاصی از تجربه انسان سرو کار دارند .
پس موضوع مشخص مورد مطالعه روانشناسی عبارت است از تجربه انسان از نظر اتکای آن بر شخص تجربه کننده، این تجربه با آنچه مثلا وسیله علم فیزیک مورد مطالعه قرار می گیرد، کاملا متفاوت است، نور و صوت مثلا ممکن است وسیله فیزیک دانان یا متخصصین روانشناسی مورد مطالعه واقع شود، فیزیک دانان به آن از دیدگاه فرایند فیزیک نگاه می کنند در صورتی که روانشناسی بر حسب این که چگونه توسط مشاهده گر انسانی تجربه می شود، به آن می نگرد» (2) .
این نظر و عقیده را «ساخت گرایان » (3) که یک دسته از روانشناسان می باشد، انتخاب نموده، موضوع روانشناسی را تجربه معرفی کرده اند و در توضیح آن در کتاب «مکتب های روانشناسی و نقد آن » ص 165 چنین می خوانیم:
«منظور ساخت گرایان از تجربه غیر از برداشتی است که عموم از این واژه دارند، زیرا مراد انسان از تجربه همان صور و ایده هائی است که در حین احساس درونی و بیرونی برای انسان ظاهر و نمایان می شود .
با توجه به نکته فوق نباید بر آنان خرده گرفت که تجربه، روش است نه موضوع و یا مثلا نباید از آنان پرسید که در این صورت روش تحقیق شما درباره این موضوع چیست؟ مگر می تواند چیزی غیر از تجربه باشد؟ زیرا آنان روش را مشاهده و آزمایش در مورد تجربه های ذهنی می دانند و به زبانی دیگر می توان گفت که روش آنان تجربه ای است که بر روی تجارب ذهنی انجام می گیرد» .
در مکتب «ساخت گرا» موضوع روانشناسی تجربه معرفی شده و کلمات آگاهی و ذهن برای تبیین و توضیح آن بکار می روند .
از آنجا که در مورد مطالب یاد شده، موضع علمی باید روشن شود، لذا پس از معرفی موضوع به بحث درباره آگاهی و ذهن و ارتباط هر یک با تجربه پرداخته شده است و چون موضع ما نیز در قبال این بحث هرچند به طور اجمال باید مشخص شود از اینرو پس از بیان این نظر به نقد و بررسی آن می پردازیم:
از دیدگاه «تیچز» آگاهی به عنوان حاصل جمع تجربه های شخصی در ملاحظه معنی و ذهن به منزله حاصل جمع تجربه های شخصی در طی دوران زندگی معرفی می شوند . و نیز تصریح شده که این دو (ذهن و آگاهی) موضوع روانشناسی را تشکیل می دهند پس به لحاظی، آگاهی، تجربه و ذهن از نظر «تیچز» یکی هستند، زیرا از یک حقیقت برخوردارند و فرق آنها صرفا در اعتبار است » .
در همین جا است که سئوالهای متعددی از «تیچز» می شود و بالاخره این سؤال مطرح می گردد که موضوع اصلی روانشناسی کدام است؟ (4) .
در پاسخ آن گفته می شود که موضوع روانشناسی خود ذهن است ولی آنچه مستقیما تحت مطالعه روانشناسی قرار می گیرد، یک آگاهی است .
در اینجا سؤال دیگری مطرح می گردد و آن این که اگر آگاهی یک فرایند است پس چگونه مورد مطالعه قرار می گیرد؟ در جواب این سؤال اظهار می شود که دقیقا همین طور است زیرا آگاهی به مثابه رودخانه ای است که یک لحظه ثبات ندارد ولی در صورتی که ارگانیسم (یعنی به صورت مجموع) تحت شرائط و موقعیت واحدی قرار بگیرد آگاهی نیز در یک گروه قرار گرفته و الگوی واحدی تنظیم و ارائه می گردد و در نتیجه قابل مطالعه می شود .
این بود فشرده ای از نظریه «تیچز» برای توضیح بیشتر آن به کتاب مکتبهای روانشناسی و نقد آن ص 168 مراجعه نمائید .
از آنجا که در موضوع روانشناسی سه واژه: «تجربه، ذهن و آگاهی » به کار رفته، لازم است در باره این سه واژه توضیحاتی برای خوانندگان داده شود:
واژه ذهن در سه معنی بکار رفته است:
معنای اول) ذهن نزد برخی از دانشمندان غربی از جمله «دکارت » همان نفس و روان است به این معنی که ذهن مرادف با روان گرفته می شود و این واژه در اروپا و غرب از زمان دکارت به کار رفته است .
در روانشناسی نیز در مواردی این اصطلاح استعمال می شود، ولی فیلسوفان اسلامی معمولا این اصطلاح را بکار نمی گیرند .
نکته قابل ذکر در اینجا این است که کار برد واژه «نفس » به معنای ذهن بیشتر در ارتباط با نوع برخوردی است که دکارت با آن داشته و تنها ویژگی روح را اندیشه دانسته و از این راه آن را اثبات کرده است .
معنای دوم) ذهن قوه یا قوائی است که مبدا و منشا ادراکات حصولی، ترکیب و تفصیل و تحلیل و استنتاج آنها می باشد و به عبارت دیگر: ذهن مرتبه یا مراتبی از نفس است که منشا ادراکات حصولی اعم از ادراک تصوری یا تصدیقی، نظری یا عملی و هم چنین ضبط و حفظ آنها است، معمولا ذهن به این معنا در فلسفه اسلامی مطرح است .
معنای سوم) مراد از ذهن همان معنای نخست است با این فرق که چیزی بیش از حاصل جمع آگاهی ها و تجربه های شخصی که طی دوران زندگی متراکم شده اند، نیست و به عبارت دیگر: ذهن و نفس و روان از یک واقعیت حکایت می کنند و آن حاصل جمع آگاهی ها است .
آنچه مسلم است، این که ذهن به معنای نخست آن یک امر حقیقی است و از واقعیتی غیر مادی حکایت می کند و در معنای دوم نیز، یک امر حقیقی به شمار می رود، زیرا آن نیز مرتبه با مراتبی از نفس است که به هر حال می توان آن را در ارتباط با ادراکات حصولی دانست برخلاف معنای سوم که یک امر اعتباری و غیر حقیقی است، زیرا در این صورت ذهن یانفس، خود واقعیتی جوهری ندارد، آنچه که هست، همان پدیده های نفسانی و یا به تعبیر «تیچز» فرایندهای ذهنی است که به نحوی مادی نیز تلقی می شود .
آنچه از مطالب و کلمات «تیچز» استفاده می شود، این است که منظور از ذهن همان اصطلاح سوم است، به اعتقاد وی ذهن یا نفس واقعیتی جوهری ندارند و آنچه واقعیت دارد، همان پدیده های نفسانی و یا به تعبیر او فرایندهای ذهنی است و لکن این ادعا از نظر فلاسفه اسلامی مردود است، زیرا آنان با براهین قاطعی نفس را جوهری غیر مادی می دانند و به هیچ وجه نفس را مجموعه تجربه ها و آگاهی ها به حساب نمی آورند، زیرا انسان بدون توجه به شی ء خارجی یا داخلی می تواند خود را بیابد و نیز بدون توجه به سایر آگاهی های خویشتن، متوجه خود باشد از اینرو انسان چیزی غیر از آگاهی های خاص خود است یعنی چیزی غیر از دیدن، لمس کردن و یا اندیشیدن و ... است .
نتیجه: اینکه چنین انسانی در می یابد که همه آگاهی متعلق به اوست و نه این که خود او را که مورد تجربه خویشتن قرار می گیرد، همان آگاهی ها به شمار آوریم چنانکه تجربه یادشده از «من » و یا «خویشتن » برای هر فردی قابل احساس و تجربه است، زیرا انسان کارهای خود را به خود نسبت می دهد و می گوید: مثلا رفتم، آمدم، بوئیدم، لمس کردم، شنیدم، خوابیدم و گفتم و خوردم و مانند اینها یعنی در تمام این تجارب، این خود اوست که محور کنشها و فعالیت ها و احساس های خویش قرار می گیرد و تمام آنها را جزء افعال، فعالیت ها و یا حالات خود به حساب می آورد، و خود را غیر از همه آنها ولی در ارتباط با آنها تجربه می کند و همه آنها را جزء شؤون خود می داند .
اگر بنا بود که انسان صرفا در همان افعال، احساسها یا عواطف و مانند آنها خلاصه شود، دیگر نمی توانست خود را از همه آنها خالی بیابد و نیز قادر نبود که همه آنها را به خود نسبت دهد و اگر قرار بود که این «خود» یا «خویشتن » چیزی جز همان آگاهی ها و تجربه های حسی نباشد، نباید خود را جدای از آنها و محور همه آنها بیابیم و نباید تجربه ای از «خویشتن » و «خودآگاهی » برای ما حاصل شود، درحالی که روشن است که ما این تجربه را مستقل از سایر «آگاهی ها» داریم و نیز لازم می آمد که ما نباید با هر کنشی و یا فعالیت آگاهانه، خود را مستقل دریافت کنیم و آنها را به خود نسبت بدهیم .
خلاصه سخن اینکه: ما نمی توانیم نفس یا ذهن رامجموعه تجارب بدانیم، بلکه نفس یا ذهن چیزی است که مورد آگاهی حضوری ما است و انکار آن ممکن نیست و ما در آینده در بحث نفس و اثبات وجود آن گفتگوئی مفصل انشاءالله خواهیم داشت و خوانندگان عزیز نیز در این گونه مطالب می توانند به کتب فلسفی از قبیل اصول فلسفه و روش رئالیس، حکمت الهی، شرح منظومه سبزواری و اشارات و تنبیهات و اسفار اربعه 8 جلدی مراجعه نمایند .
آگاهی
از دیدگاه «تیچز» دانشمند غربی دو معنا برای آگاهی ذکر شده:
در معنای اول آگاهی همان فرایندهای خود انسان است و این، مستلزم ذهنی آگاه می باشد بنابراین در اینجا ذهن غیر از مجموعه تجارب شخصی است .
در معنای دوم آگاهی خود تجربه ها و احساسات است که معنای اول به عللی کنارگذاشته شده و معنای دوم اخذ می گردد، نتیجه این که معنای آگاهی تجربه و ذهن یکی است و فرق آنها صرفا اعتباری خواهد بود .
نقد و بررسی نظریه تیچز در معنای ذهن و آگاهی
قبل از هرچیز می پذیریم که احساس و تجارب ذهنی به معنای خود آگاهی است البته نه به این معنا که آگاهی منحصر درآن باشد و این که گفته می شود من درد را احساس می کنم، به معنای آن است که من بدان آگاهم ولی باید توجه داشت که آگاهی از جمله مطالبی است که نیاز به دو طرف دارد:
1 - شخص آگاه .
2 - چیزی که مورد آگاهی او قرار گرفته .
حال باید این سؤال اساسی را مطرح کرد مثلا در مورد آگاه بودن از خراش سوزنی بر بدن یعنی احساس آن خراش را در بدن باید پرسید چه کسی آن را احساس می کند و بدان آگاه است بنابراین در همین مورد هم باید گفت که در این حالت انفعالی یعنی احساس خراش در بدن نمودن آگاهی همان خود، خویشتن و یا نفس است و گرنه شما احساس خراش نمی کردید پس با بررسی واقعیت آگاهی نیز به این واقعیت دست می یابیم که نفس با ذهن (خویش و خویشتن خود) دارای واقعیتی است غیر از تجارب خویش و فرایندی از آنها نیست منتها آگاهی مراتبی دارد یکی از این مراتب، درست موقعی است که انسان چیزی را احساس می کند (احساس خارجی یا داخلی) .
مرتبه دیگر این که آنچه را که در حال احساس، تجربه می کند مورد دقت و توجه خاص قرار می دهد و بدان آگاهی مضاعف می یابد .
مرتبه سوم این که چیزی به کلی از ذهن او محو نشده ولی مورد توجه خاص ذهنی او نیست و از آن غافل است ولی بدان آگاه است .
و مرتبه چهارم این که انسان چیزی را در حیطه روشن ذهن قرار می دهد و بدان توجه می کند و به عبارت دیگر خاطره ای در ذهن او دیده می شود .
از اینجا یک نکته علمی مهمی روشن و واضح می گردد و آن این که بین تجربه (که ساخت گرایان آن را موضوع علم روانشناسی قرار داده اند) و بین آگاهی نسبت خاصی برقرار است، زیرا چنانکه قبلا گفته شد، هرگونه آگاهی نمی تواند موضوع کار ساخت گرایان قرار گیرد، بلکه منظور، آن نوع آگاهی است که انسان آن را تجربه می کند و نه آن که توسط ذاکره و قوه حافظه دوباره به خاطر می آورد . بنابراین بر مبنای فلسفی ساخت گرایان نسبت به موضوع روانشناسی باید گفت: تجربه که نوعی آگاهی و از شؤون و صفات نفس می باشد، می تواند در روانشناسی موضوع بحث قرار گیرد .
3 - نظر سوم در موضوع روانشناسی این است که عده ای از روانشناسان غرب به جای روح و به جای تجربه (مرکب از ذهن و آگاهی) تنها ذهن را موضوع روانشناسی قرار داده اند چنانکه دکتر علی شریعتمداری در کتاب مقدمه روانشناسی (5) در توضیح این نظر چنین می نویسد:
«پاره ای از روانشناسان ذهن را به جای روح، موضوع روانشناسی قرار داده اند و روانشناسی را مطالعه ذهن می دانند .
درباره ماهیت ذهن دو نظر مختلف و متضاد ابراز می شود:
1 - طبق نظر اول ذهن جوهر یا ذات معینی است (Sulntarce) و منشا اعمال روانی می باشد .
2 - نظر دوم مبتنی بر این امر است که ذهن عمل (Fumctiam) مغز است و اعمال ذهنی نتیجه فعل و انفعالات مغز و سایر مراکز عصبی است، بررسی ماهیت روح و ذهن چنانچه گفته شد، از حوزه روانشناسی خارج و از مسائل فلسفی به شمار می رود .
البته آنهائی که ذهن را جریان (Pyacem) و یا فعالیت (Actlvity) و یا عمل (Fumctiom) یا حرکت (Movement) می دانند خواه ناخواه ذهن را از اعمال و حالات روانی جدا ندانسته و حالات روانی را با توجه به مفهومی که از آنها در نظر دارند، در روانشناسی مورد بحث قرار می دهند .
ادامه دارد
پی نوشت:
1) زمینه روانشناسی ترجمه جمعی از دانشمندان ایرانی زیر نظر دکتر محمد نقی براهنی، تالیف: رینال . انکینسون و ... ج 1، ص 36 - انتشارات رشد، سال 1370ش .
2) مکتبهای روانشناسی و نقد آن، ج 1 از انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی در دانشگاهها، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ص 110 .
3) ساخت گرائی یا روانشناسی محتوائی با تاسیس آزمایشگاه تجربه به وسیله ویلهلم وونت در سال 1879م به عنوان نخستین موضوع گیری مکتب روانشناسی مطرح گردید و این مکتب را می توان «روانشناسی فیزیولوژیک » نیز نامید به جهت اهمیت علم فیزیولوژی و روشهای آن در ایجاد و رشد روانشناسی علمی و تحلیل های روان شناختی است .
در این نام گذاری قصد انکار بعد ذهنی انسان در کار نبوده است زیرا بنیان گذاران روانشناسی علمی به دوگانه بودن جهان و ترکیب انسان از ذهن و بدن معتقد بوده اند و در حقیقت در این مکتب سعی بر نشان دادن سهم هر یک از دو جریان فلسفی و علمی در روانشناسی است .
مبانی فلسفی ساخت گرائی عبارتند از: 1 - فلسفه مکانیستی یعنی جهان را به منزله یک ماشین فرض کردن یعنی روح ماشین گرائی و فرض جهان هستی به عنوان یک ماشین بزرگ، این فکر در فیزیک پس از تحقیقات گالیله سپس نیوتون به وجود آمد که بر حسب آن حقیقت عالم چیزی جز در ذراتی در ماده متحرک نیست (مکتب های روانشناسی، ص 83 ، 84 و 85 مراجعه نمائید) .
4) زمینه روانشناسی، ص 167 .
5) چاپ چهارم، تاریخ نشر 1369ش، از انتشارات جنگل، ص 3 .