اشاره:
آنچه از نظر خوانندگان فرهیخته می گذرد، مصاحبه ای است که نشریه ذهن با آقای دکتر محمد لگن هاوزن، از صاحبنظران مسلمان در حوزه معرفت شناسی، انجام داده است.
آنچه در این گفت وگو آمده مسائلی است در باب معرفت شناسی جدید، تعریف، اهداف، تقسیمات و مباحث مختلف آن همچون باورها، توجیه، صدق و نظریات مختلف در توجیه همچون برونی گرایی و درونی گرایی، سرنوشت نزاع معروف مبناگروی و انسجام گروی، رابطه معرفت شناسی با معرفت دینی و متافیزیک، تقسیم تاریخ معرفت شناسی به سه دوره و بیان ویژگیهای هر دوره، اعتنا و اقبال مجدد معرفت شناسی معاصر به ارسطو. و در پایان، مباحث مهم و تأثیرگذار فلسفه اسلامی در معرفت شناسی معاصر مورد توجه قرار گرفته است.
ذهن: یکی از مباحث بسیار مهمی که امروزه مطرح است، معرفت شناسی است. این رشته از مهمترین رشته های فلسفه در قرن بیستم است و رشد آن از دیگر رشته های فلسفی بیشتر بوده و در دیگر رشته ها تأثیرات عمیق داشته است. پرسش نخستی که مطرح می شود این است که معرفت شناسی به طور کلی چیست و چه اهدافی را تعقیب می کند؟
دکتر لگن هاوزن: در تعریف معرفت شناسی (Epistemology) می توانیم بگوییم که بخشی از فلسفه است که در آن به علم، باور، شناخت و شرایط آنها می پردازند و معرفت شناسی نظریه ای راجع به این مفاهیم است. اهداف معرفت شناسی هم از تعریف آن معلوم می شود. ساده ترین راه برای ایضاح معرفت شناسی این است که اشاره ای گذرا به بحث وجوه و صور معرفت و شرایط آن داشته باشیم که فلاسفه بدان پرداخته اند و نیز نگاهی اجمالی به انواع نظریاتی داشته باشیم که در معرفت شناسی مطرح شده اند. وقتی به بحث معرفت، شرایط و انواع آن می نگریم، در وهله اول می بینیم که در این بحث معرفت را به انواع زیر تقسیم می کنند:
ادارک حسی، معرفت پیشین، معرفت مربوط به اخلاق یا معرفت اخلاقی (یا معرفت عملی)، حافظه، معرفت مربوط به تاریخ یا معرفت تاریخی. هرمنوتیک را هم می توانیم در این فهرست بگنجانیم و آن را بخشی از معرفت شناسی به حساب آوریم. از این نظر که هرمنوتیک از معرفت به متن، یعنی از فهم و تفسیر متن سخن می گوید. همچنین، معرفت دینی، و معرفت استقرایی. یعنی معرفتی که از استقراء حاصل می شود و نیز معرفت به علتهای یک حادثه و اینکه آیا می توانیم نسبت به علتهای یک حادثه معرفتی به دست آوریم یا نه؟ و دیگر، معرفت شهودی و معرفت به نفس؛ زیرا در معرفت شناسی راجع به این بحثی هست که آیا می توانیم به نفس معرفت به اصطلاح فلاسفه اسلامی علم حضوری داشته باشیم یا نه؟ البته وقتی در فلسفه غرب از معرفت به نفس بحث می کنند، بیشتر به این مسأله می پردازند که آیا از معرفت به نفس می توان به هویت انسان پی برد یا نه؟
نوع دیگر، معرفت به جهان خارج و معرفت به اذهان دیگر است و معرفت عملی، یعنی معرفت به اینکه چگونه می توانیم کاری را انجام بدهیم. همچنین، معرفت به قاعده ها. ویتگنشتاین در این مورد مثالی دارد او می گوید اگر کسی از صفر شروع کند و دو را بر آن بیفزاید این قاعده ها است که باید دوتا دوتا اضافه بکنیم. چطور و از کجا می دانیم که این قاعده را وضع می کنیم؟ بحثی درباره شهادت (Testimony) نیز در معرفت شناسی به چشم می خورد. بحثی دیگر درباره معرفت به معنای بازشناسی و تشخیص هست. مثلاً اگر وقتی شما به اتاق من آمدید و دانستم که شما کی هستید، این کار چگونه صورت می گیرد؟ بحثی درباره معرفت یقینی و بصیرت، و نیز بحثی درباره معرفت گزاره ای، یعنی معرفت به گزاره که به تفصیل در معرفت شناسی مطرح می شود.
بحث جداگانه ای درباره باور و انواع آن، محتوای باورها، درجات باور، تفاوت قبول یک باور با اعتقاد به آن و ارتباط میان باور و امیال مطرح می شود.
بحث دیگری که خیلی مهم است، بحث درباره توجیه است. چطور باورهایمان را با شواهد، یا از طریق استنتاج توجیه کنیم؟ درباره تفاوتهای بین نظریه های مربوط به معرفت و توجیه مفصلاً بحث می شود. دو دسته از نظریات در این باب داریم: برخی از نظریه ها هستند که صرفا به باورها می پردازند و درباره ارتباط باورها بحث می کنند و تلاش می کنند این ارتباط را روشن سازند. این نظریات (Doxastic) یعنی عقیدتی عنوان گرفته اند. دسته دیگر (Non- Doxastic)، یعنی غیر عقیدتی هستند و این دسته معمولاً به دو نوع درونی گرایی (Internalism) و بیرونی گرایی (Externalism) تقسیم می شوند. بحث دیگری که فوق العاده مهم است، بحث از شک گرایی است. امروزه مباحثی از جامعه شناسی معرفت نیز در معرفت شناسی مطرح می شود. در معرفت شناسی، برخی نظریه های مربوط به تکامل مطرح شده است که شاید اولین نوع از این قبیل نظریه ها را ژان پیاژه مطرح کرده باشد. از این گذشته، نظریه هایی در باب تعریف معرفت هم مطرح می شود و برخی از فلاسفه این مسأله را مطرح کرده اند که چگونه می توانیم منطق خاصی را برای پرداختن به این مسائل ابداع کنیم.
علاوه بر اینها، می توانیم بگوییم معرفت شناسی خاص دیگری راجع به دین نیز به صحنه معرفت شناسی پا گذاشته است.
ذهن: برخی از این مباحث که نام بردید، تقریبا هم در اپیستمولوژی و هم در فرا معرفت شناسی، یعنی (Meta _ Epistemology) مطرح می شود. آیا ملاکی برای جدا ساختن این دو دسته از مباحث وجود دارد یا نه؟
دکتر لگن هاوزن: در بیشتر کتابها و مقالاتی که بنده دیده ام، چنین تفکیکی را مطرح نمی کنند و در آنها هر دو دسته مسائل مطرح شده اند.
ذهن: یعنی می توان این مسائل را از جهتی در معرفت شناسی و از جهتی دیگر در فرا معرفت شناسی گنجاند. مثلاً بحث بیرونی گرایی و درونی گرایی را هم در معرفت شناسی و هم در فرا معرفت شناسی می توان مطرح کرد؟
دکتر لگن هاوزن: بیشتر معرفت شناسان این تفکیک را ندارند، ولی می توانیم از بحثهای آن بفهمیم که این بحث مثلاً در فرا معرفت شناسی می گنجد. مثلاً گاهی از شرایط معرفت بحث می کنند. گاهی هم فراتر از آن، بحث درونی گرایی و بیرونی گرایی مطرح می شود.
ذهن: به مباحث بسیاری اشاره کردید. از میان این مباحث کدام یک مهمترین بحث به شمار می آید؟
دکتر لگن هاوزن: تا آنجا که بنده می دانم، بیشتر مقالاتی که امروزه نوشته می شود درباره تفاوت بیرونی گرایی و درونی گرایی است. این بحث به طور خلاصه از این قرار است که همه قبول دارند که معرفت و توجیه شرایطی دارد. معرفت باید ثابت بشود و این یک شرط بیرونی گرایی است، ولی بحث درباره توجیه است. آیا موجه بودن اعتقادم را فقط با نگاه کردن به باورها و احوال ذهنی خودم تعیین می کنم، یا باید نگاه بکنم به شرایط بیرونی؟ این نه تنها در مورد معرفت شناسی مطرح می شود، بلکه در مورد توجیه هم مطرح می شود. مثلاً آیا کسی می تواند اعتقاد موجه داشته باشد در حالی که این اعتقاد کاذب است به خاطر اینکه بهترین دلیلهایی که این شخص دارد، این اعتقاد نادرست را نشان می دهند؟ آیا در این شرایط می توانیم بگوییم که حال درونی آن شخص، برای توجیه کردن آن اعتقاد کافی است یا اینکه باید نگاه بکنیم به شرایط بیرونی؟ امروزه یکی از مهمترین فلاسفه غرب که از بیرونی گرایی دفاع می کند، «الوین پلنتینجا» است. البته ایشان از واژه توجیه استفاده نمی کنند، بلکه از واژه (Warrant)، یعنی تضمین استفاده می کند، ولی منظور ایشان از تضمین و دلیل ایشان برای معرفی کردن مفهوم تضمین، به جای توجیه این است که ایشان می خواهد بر بُعد بیرونی تأکید کند و می گوید در صورتی که کسی ذهنش درست کار می کند ما می توانیم بگوییم که آیا او در اعتقاد خود حق دارد و به عبارتی اعتقاداتش معقول می شود؟ و گاهی این را به عنوان اصلی معرفت شناختی به حساب می آورند و می گویند یک شرط موجه بودن اعتقادات شخصی، یا تضمین داشتن آنها، سالم بودن عقل او است.
ذهن: بیرونی گرایان معمولاً چه عوامل یاشرایط بیرونی را مطرح می کنند؟
دکتر لگن هاوزن: همان طور که عرض کردم، مثلاً سالم بودن عقل فاعل شناخت را، شرطی بیرونی می دانند. بعضی دیگر، مانند ارنست سوسا (Ernest Sosa)، بحثی درباره شرایط اجتماعی توجیه دارند. ایشان می گوید آنچه که برای توجیه کافی است، به جامعه ای که در آن زندگی می کنیم وابسته است.
ذهن: امروزه بحثها و مقالات زیادی در زمینه نزاع مبناگرایی و انسجام گرایی به چشم می خورد. خواهشمندیم در این باره نیز توضیحی بدهید.
دکتر لگن هاوزن: به نظر بنده این بحث دیگر امروزه تمام شده است و کسی را نمی شناسم که از مبناگرایی کلاسیک یا از انسجام گرایی صرف دفاع بکند. بر سر ردّ هر دو دیدگاه امروزه کم و بیش اتفاق نظر وجود دارد و همه می پذیرند که تلفیقی از این دو و حد متوسط میان آن دو را باید پذیرفت، امّا بر سر اینکه این حد وسط چیست اختلاف نظر در کار است. برخی از معرفت شناسان بیشتر بر باورهایی تأکید می کنند که نقش مبنایی دارند و برخی دیگر بیشتر بر انسجام باورها و ارتباط آنها اصرار می ورزند. مانند قدیم نیست که فقط یکی را بپذیرند، بلکه فقط اختلاف بر سر این است که برای کدام یک بیشتر اهمیت قائل بشویم. مثلاً خانم سوزان هاک (Susan Haack) که یک معرفت شناس است، به معرفت شناسی خودش عنوان (Fundherentism) داده است که خودش آن را وضع کرده است و آن را از واژه (Fundationalism) یعنی مبناگرایی و واژه (Coherentism) یعنی انسجام گرایی اخذ کرده است و می توان اصطلاح هاک را به مبنا انسجام گرایی ترجمه کرد. نمونه دیگر پال موسر (Paul Moser)است که از یک نوع مبناگرایی دفاع می کند، ولی وقتی با دقت می نگریم می بینیم مبناگرایی کلاسیک را هم رد می کند. در اصل، دو نقد بر مبناگرایی کلاسیک مطرح شده است: یکی اینکه مبناگرایان کلاسیک می گفتند که گزاره های پایه یقینی، ضروری، اصلاح ناپذیر و پیشینی هستند، ولی بسیاری از گزاره هایی که آنها پایه می دانستند اصلاح پذیر و شک پذیرند. نقد دیگر که مهمتر است این است که ویژگیهایی که برای باورهای پایه ذکر کرده اند، برای ساختن کل معرفت کافی نیستند. با توجه به این نقد، گرایش به انسجام گرایی پیدا شد. ولی اشکال انسجام گرایی این بود که بر طبق آن می توانیم خیال پردازی کنیم و نظامی کاملاً منسجم از باورها بسازیم، ولی صرف انسجام یک مجموعه برای معرفت بودن کافی نیست. باید این مجموعه ارتباطی با خارج داشته باشد. در نتیجه، هیچ یک از این دو دیدگاه امروزه به تنهایی مقبول نیستند. برخی مانند پال موسر گزاره های پایه را به حدّی وسیع در نظر می گیرند که برای ساختن کل معرفت کافی است. اگر هم گزاره های پایه وسیع شوند دیگر نمی توانیم مانند مبناگرایان کلاسیک، شرطهایی را برای محدودسازی آنها در نظر بگیریم و آنها را اصلاح ناپذیر بدانیم. لذا شرطهای ضعیف تری برای آنها مطرح شده تا قلمرو باورهای پایه وسیع تر شود، امّا وقتی چنین کاری را می کنند، یعنی باورهای پایه را وسیع تر و شرط آنها را ضعیف تر در نظر می گیرند، انسجام، اهمیت بیشتری پیدا می کند و چشمگیر می شود.
ذهن: آیا چیزم (Chishlom) که از معرفت شناسان معاصر است، مبناگرای کلاسیک به شمار نمی آید؟
دکتر لگن هاوزن: البته ایشان به مبناگرایی کلاسیک نزدیکتر است تا به بقیه نظریات، ولی ایشان هم توجه دارد که شرایطی که مبناگرایان کلاسیک مطرح کرده اند ایراد دارد و معتقد است که مبناگرایی کلاسیک باید اصلاح شود. لذا اصلاح آن را شروع می کند. یعنی به دنبال حداقل اصلاح است.
ذهن: همانطوری که مستحضرید چیزم برای معرفت شناسان امروزی بسیار اهمیت دارد. چرا اهمیت دارد؟ آیا این اهمیت به خاطر دفاع از مبناگرایی نیست؟
دکتر لگن هاوزن: به نظر بنده اهمیت چیزم به خاطر نظریاتش نیست، بلکه به این علت است که نوشته های ایشان بسیار دقیق و روشن است. بنابراین اگر کسی بخواهد مبناگرایی کلاسیک را نقد کند به حرفهای ایشان رجوع می کند. مثلاً اگر کسی بخواهد به سخنان جان لاک (John Lock) رجوع کند، نوشته های او در این زمینه چندان دقیق و روشن نیستند و به نحو دقیق آن را بیان نمی کند. لذا نظر او را باید استنباط کرد، اما چیزم این طور نیست. همچنین مطالب او در بحث تعریف معرفت بسیار اهمیت دارد. او از تعریف سه جزئی معرفت، یعنی باور صادق موجه شروع کرد و بعد به مثالهای نقض گتیه توجه کرد و سعی کرد این تعریف را اصلاح کند. البته دیگران پاسخهای او را نقد کرده اند و ایشان باز اصلاحات دیگری انجام داد و همواره سعی کرد حداقل اصلاحات را در این تعریف وارد کند. یادم هست که روزی ایشان برای ایراد سخنرانی به دانشگاه ما آمدند که به گمانم سال 1975 بود. در دست ایشان جزوه ای تایپ شده و بسیار حجیم بود و کسی از ایشان پرسید این چیست؟ در پاسخ گفتند که این شرح آخرین تعریف من از معرفت است که سعی کرده ام همه تعاریف را در آن جمع بکنم و تعریفم بسیار پیچیده و طولانی شد و فکر می کنم رفته رفته این تعریف دقیق تر شود. کار ایشان بسیار ارزش دارد، هر چند هیچ کس تعریف پیچیده و طولانی او را قبول ندارد، ولی چون در این مسأله بسیار دقت و موشکافی دارد، توجه دیگران را به خود جلب کرده است و از این نظر در رشد معرفت شناسی نقش داشته است.
ذهن: معرفت شناسی در دیگر رشته های فلسفی چه تأثیری داشته است، و خصوصا بر دین شناسی و فلسفه دین چه تأثیری بر جای نهاده است؟
دکتر لگن هاوزن: یکی از مهمترین مباحثی که امروزه در رشته های مختلف فلسفه مطرح می شود، واقع گرایی یا رئالیسم (Realism) است. این بحث در اصل یک بحث هستی شناسی است و در این بحث به چیزهایی که موجود هستند پرداخته می شود. مثلاً در فلسفه ریاضی درباره عددها یا مجموعه ها بحث می کنند که آیا موجوداتی مستقل از ذهن انسان اند یا نه؟ یا در فلسفه علم درباره موجوداتی که در نظریات علمی مطرح می شوند بحث می کنند. مثلاً نظریات فیزیکی درباره فضا و زمان بحث می کنند که آیا فضا و زمان وجود دارند یا اینکه باید آنها را جور دیگری تفسیر کنیم؟
همچنین در فلسفه اخلاق بحث می کنند که آیا خوب یا بد بودن چیزی، عینی است یا صرفا چیزی است که به قراردادها یا امیال انسانها وابسته است؟ آنهایی که از دیدگاه رئالیستی دفاع می کنند، یعنی می گویند عددها و مجموعه ها واقعیت دارند و موجودات عینی اند یا امور اخلاقی خوب یا بد بودن عینی اند، همه آنها با مهمترین نقدی که مواجه اند همان نقدی است که در معرفت شناسی مطرح شده است. یعنی مهمترین نقد رئالیسم در رشته های مختلف به معرفت شناسی مربوط است. چون نقد آن چنین است که می گویند شما که رئالیست هستید فرض می کنید چنین چیزی وجود خارجی دارد. در حالی که ما نمی توانیم از آن تجربه مستقیم داشته باشیم. پس از کجا می دانیم که چنین چیزی وجود دارد؟ اینجا، کسی که می خواهد از دیدگاه رئالیستی دفاع بکند، باید به صحنه معرفت شناسی برود و به این نظریه بپردازد که چطور می توانیم به آن موجود یا عینی که فرض می شود، معرفت داشته باشیم؟ به همین صورت می توانیم به اهمیت معرفت شناسی در دین نگاه کنیم. در قلمرو دین می گوییم که موجودات غیر محسوس وجود دارند. مثلاً فرشتگان و جن و خدا، و اگر آنها وجود دارند، ما هم رئالیست هستیم. یعنی می گوییم آنها عینا وجود دارند. این سخن بدین معناست که این موجودات، حاصل خیالبافی نیستند. طرفِ مخالف در مقابل می گوید، پس شما باید یک نظریه ای در معرفت شناسی داشته باشید که نشان دهد که چگونه کسی می تواند به این نوع موجودات معرفت داشته باشد.
ذهن: این مثالهایی که شما فرمودید با بحث دیگری عجین می شود و آن بحث بر سر تقدم معرفت شناسی و متافیزیک است، کدام یک از اینها بر دیگری تقدم دارد؟
دکتر لگن هاوزن: به نظر بنده به هم وابسته هستند و نمی توانیم تنها یکی را بر دیگری مقدّم بدانیم؛ زیرا اگر بخواهیم از تقدم هستی شناسی دفاع بکنیم، نقد آن به این صورت است که می گویند از کجا به آن معرفت یافته ای؟ برای جواب دادن به این نقد، یعنی برای دفاع کردن از تقدم هستی شناسی، باید به معرفت شناسی بپردازیم، ولی به این دلیل نمی توانیم بگوییم که معرفت شناسی تقدم دارد. در معرفت شناسی هم اوّل باید فرض کنیم چیزی وجود دارد. مثلاً در باب ادارک حسی زمانی این نظریه حاکم که ما به وسیله نمودهای ذهنی ادراک حسی داریم. یکی از مهمترین نقدهای وارد بر این نظریه، نقد هستی شناختی بود و مفاد نقد این بود که ما نمی توانیم وجود این نوع نمودهای ذهنی را اثبات کنیم. بنابراین، چنانکه از این دو مثال پیداست، معرفت شناسی و هستی شناسی مستقل از همدیگر نیستند، بلکه به هم پیوسته اند و هر دو را باید با همدیگر همگام سازیم.
امّا در مورد فلسفه دین، معرفت شناس مشهور، پلنتینجا(Plantinga) کتابی سه جلدی تحت عنوان «تضمین باور مسیحی» (The warrant of christian belief) دارد که در دو جلد آن به مناقشات امروزی در زمینه معرفت شناسی پرداخته است و جلد سوم آن به معرفت شناسی در فلسفه دین اختصاص دارد.
ایشان در این کتاب از دیدگاه بیرونی گرایی اش برای نشان دادن تضمین اعتقادات دینی استفاده می کند.
ذهن: سؤال دیگری مطرح می شود و آن پرسش از تفاوت معرفت شناسی قدیم و معرفت شناسی جدید است. به نظر شما چه تفاوتی میان این دو معرفت شناسی در کار است؟
دکتر لگن هاوزن: به طور مختصر به پاسخ این پرسش اشاره می کنم. وقتی می خواهیم به تاریخچه معرفت شناسی بنگریم، به نظرم بهتر است تاریخچه آن را به سه دوره باستانی، یونانی، دوره مدرن و دوره معاصر تقسیم بکنیم. البته این تقسیم، خیلی دقیق نیست. می توانیم در هر دوره تقسیم های خیلی مختلفی ایجاد بکنیم، ولی باید در این میان چند ویژگی خاص پیدا بکنیم. برای هر یک از این سه دوره یک فیلسوف را به عنوان نماینده آن دوره انتخاب کرده ام. ارسطو نماینده دوره باستان، لاک نماینده دوره مدرن و کواین (Quine) نماینده دوره معاصر است. هر کدام از این سه فیلسوف نظریه ای خاص درباره معرفت دارند و هر یک معرفت شناسی خاصی دارند و هر کدام توضیح و تبیینی خاص از ارتباط نظری و شواهد آن در اختیار دارند و هر سه پاسخی خاص برای شک گرایی دارند و هر کدام از آنها ادعا دارد که تجربه، در کسب معرفت نقشی مهم دارد. وقتی این سه را مقایسه می کنیم تفاوتهای عمیقی میان آنها می یابیم. میان ارسطو وکواین تفاوت بسیاری هست و می توانیم لاک را واسطه میان ارسطو و معرفت شناسی معاصر که به علوم جدید توجه دارد بدانیم. دیدگاه ارسطو در این باب تا حدّی صوری است و دیدگاه لاک در معرفت شناسی بیشتر مکانیکی است. در حالی که دیدگاه کواین بیشتر شبیه بحث درباره فرمولهای حاکم بر کامپیوتر است. هر یک از این سه فیلسوف یک علم خاص را الگو و مثل اعلای معرفت می داند. برای ارسطو بیولوژی اهمیت دارد و الگو همین است و به نظر او، تقسیم بندی به جنس و فصل در بیولوژی مهمترین راه معرفت است. در نظر لاک الگوی معرفت فیزیک نیوتون است و در دیدگاه کواین الگوی معرفت در نظریه اینشتاین پیدا می شود. به نظر می رسد که روش فکر ارسطو خیلی طبیعی است. دیدگاه لاک هنوز یک بعد شهودی دارد، ولی فیزیک نیوتون از متفکر می خواهد که صاحب روش جدید ریاضی بشود و بنابراین، شهودهایی که در معرفت لاک حاکم اند، بلافاصله در دسترس نیستند و وقتی به کواین می رسیم ظاهرا دیدگاه او قابل فهم نیست. او از اصطلاحات منطق ریاضی بسیار استفاده می کند. از این گذشته، مشهور است که فهم فیزیک انیشتاین بسیار دشوار است. ارسطو گمان می کرد که ما می توانیم معرفت شناسی را به طور پیشینی درست کنیم. یعنی بدون نگاه کردن به دریافتهایی که در علوم خاص داریم می توانیم نظریه ای درباره معرفت ارائه بدهیم. در معرفت شناسی لاک هم تقریبا همین طور است، ولی لاک به تجربه نقش مهمتری داد، در حالی که ارسطو گمان می کرد تجربه فقط در جزئیات معرفت نقش دارد و چارچوب آن پیشینی است. در لاک هنوز چارچوب معرفت پیشینی است، ولی تمام محتوای معرفتی که داریم از تجربه حاصل می شود. وقتی به کواین می رسیم هم محتوا و هم صورت به تجربه وابسته است.
وقتی به نوشتارهای قرن بیستم نگاه می کنیم، در می یابیم که فکر ارسطو تا چه حدی احیاء شده است. مثلاً ارسطو در هستی شناسی بحث ذات (Essence) را دارد که در ردّ آن سخن بسیار رفته است و اسم گرایان یا نومینالیستها با آن مخالف اند. همچنین در فلسفه اخلاق و در نظریه عمل (Action) به نظریات ارسطو بسیار توجه دارند. اخیرا از دیدگاه ارسطو در باب عقل عملی، شدیدا دفاع کرده اند. در فلسفه سیاسی هم خیلی از جامعه گرایان اعتراف می کنند که منشأ نظر آنان ارسطو بوده است. در معرفت شناسی هم می بینیم که درون گرایی که ویژگی فلسفه مدرن خواه عقل گرایی و خواه تجربه گرایی بوده از ارسطو است. در ردّ درون گرایی معمولاً معرفت شناسی طبیعی شده رامطرح می کنند.
در دوره مدرن بسیاری از عناصر ارزشمند تفکر ارسطو را کنار گذاشته اند. عکس العمل فلسفه مدرن نسبت به تفکر ارسطویی افراطی بود. آنها بدون دلیل عناصر ارزشمند را که شامل فلسفه اسلامی هم می شود کنار گذاشتند. ولی الآن بسیاری از فلاسفه معاصر، به بررسی سنت ارسطویی اشتغال دارند و می خواهند عناصری از این سنت را که بدون دلیل کنار گذاشته اند بیابند. همچنین می خواهند ببینند چه قسمتهایی از فلسفه ارسطو دشوار است. پیدا کردن سخنان ارسطو، آکویناس و ابن سینا در این باب آسان است، ولی فهم آنها و استفاده از آنها در حل مسائل معرفت شناسی معاصر بسیار دشوار است. در معرفت شناسی، مبناگرایی ارسطو را رد کردند؛ چرا که در این مبناگرایی باورهای پایه باید یقینی و اصلاح ناپذیر باشند. این را هم به عنوان رشدی در علوم طبیعی می توان دید. از پنج قرن پیش در علوم طبیعی فرض می کردند که مبانی باید یقین آور و اصلاح ناپذیر باشند، ولی در علوم جدید می بینیم این سخن را نمی پذیرند، اما تفاوت میان بعد درونی و بیرونی و توضیحات مربوط به غایت یا علت غایی و...، همه از وجوه فکر ارسطویی اند که با توجه به آنها می توانیم سر نخی برای حل مشکلات معرفت شناسی معاصر بیابیم.
ذهن: به نظر شما کدام بحث از مباحث فلسفه اسلامی در معرفت شناسی مفید است و اهمیت بسیاری دارد؟
دکتر لگن هاوزن: به نظر من تقسیم علم به علم حضوری و حصولی از مهمترین و مؤثرترین بحثهای فلسفه اسلامی است که در مباحث معرفت شناسی معاصر می تواند سودمند باشد. در بحثهایی از قبیل بحث مبناگرایی، حافظه، اداراک و...، این تقسیم بسیار پربار است و هنوز چندان به صورت جدی به این تقسیم توجه نشده است.
از اینکه در این گفتگو شرکت کردید بسیار متشکریم.