علم مدنی در دیدگاه فارابی

در دیدگاه فارابی، علم مدنی یا علم سیاست به معنای اعم، مبین تحقیق در مورد چیستی این علم و متعلق موضوع آن بوده، همچنین شامل جایگاه علم مدنی در نظام علمی موردنظر وی می باشد.

پیش درآمد:

در دیدگاه فارابی، علم مدنی یا علم سیاست به معنای اعم، مبین تحقیق در مورد چیستی این علم و متعلق موضوع آن بوده، همچنین شامل جایگاه علم مدنی در نظام علمی موردنظر وی می باشد.

همین طور، در برگیرنده تفحص در مورد اهم ویژگیهای علم مدنی ازاین نظر است. بنابراین، علم مدنی از دیدگاه فارابی، طی سه بخش به ترتیب زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت:

1- تقسیم بندی علوم و نظام علمی فارابی که در آن، به نظریه فارابی در تقسیمات علوم و سلسله مراتب آنها و نظام علمی موردنظر وی پرداخته می شود.

2- جایگاه و ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی که درآن، به مرتبه یا جایگاه علم مدنی در نظام سلسله مراتبی علوم درنظریه فارابی می پردازیم.

3- موضوع علم مدنی از دیدگاه فارابی، که از نظر وی، عبارت است از:

علم شناخت و بررسی مدینه، اجتماع مدنی و سیاست مدنی یا علم سامان دهی مدینه و راهبرد آن.

1- تقسیم بندی علوم و نظام علمی فارابی

اول تقسیم بندی علوم

فارابی، نخستین دانشمند اسلامی است که به طبقه بندی جامع علوم پرداخته و بر این اساس، به ارائه نظام علمی جامعی اقدام نموده است. نظام علمی وی شامل: فلسفه یا علم به معنای عام و نیز علم به معنای خاص و از جمله علم مدنی می باشد. شاید بیشتر به همین مناسبت، در مقایسه با ارسطو که در غرب و در قدیم، از اوبه عنوان فیلسوف و معلم اول یاد کرده اند، فارابی را فیلسوف ومعلم دوم دانسته اند. به تعبیر ت،ج. دبور در «تاریخ فلسفه دراسلام » ، وی را «ارسطوی مشرق زمین » خوانده اند. کما اینکه سیدحسین نصر در کتاب «سه حکیم مسلمان » نیز معتقد است:

«فارابی را به دلیل طبقه بندی کردن علوم، معلم ثانی نامیده اند» . وی، مدعی است که معلم کسی نیست که تنها تعلیم دهد یا استاد بوده و تدریس نماید; بلکه کسی است که برای نخستین بار، حدود هر شاخه ای از معرفت را تعریف می کند و هرعلم را به صورتی منظم در طبقه بندی مخصوص خود قرار می دهد. در حقیقت، معلم از این حیث، صرفا کسی است که نظریه پرداز علمی، مکتب دار وبه اصطلاح از این طریق، درس آموز صد مدرس می گردد. به تعبیر داوری در «فارابی موسس فلسفه اسلامی » ; وی براین اساس «مجدد علم برهانی و موسس آن در عالم اسلام » است. او با «صورت برهانی به تمام علوم دادن » ، اقدام به این مهم می نماید. بنابراین،،همچنان که در میان یونانیان، ارسطو نخستین کسی محسوب می شود که علوم را تقسیم بندی و طبقه بندی کرده است، فارابی نیز در عالم اسلامی، پس از ارسطو، دومین شخصیتی است که به طبقه بندی علوم وارائه یک نظام علمی می پردازد. در اینجا نیاز به تاکید نمی باشدکه هرچند نظام علمی فارابی با الهام از ارسطو و نظام علمی اوصورت گرفته است; لکن این حرکت وی، صرفا ترجمه یا تقلیدی از اونیست. چنانچه صاعداندلسی در کتاب «طبقات الامم » می گوید: «چون ابونصر، کتب ارسط و را تلخیص کرد و حدود علوم را از یکدیگرامتیاز داد، به این جهت او را معلم ثانی لقب دادند.»

بعد از فارابی و در پیروی از سنت علمی او، دانشمندانی ازقبیل ابن سینا ابن حزم اندلسی و ابی زیداحمد ابن الفجایی، به ارائه نظام علمی پرداخته اند. همچنان که به تعبیر عثمان محمدامین، در مقدمه «احصاءالعلوم » فارابی، بعدها دانشمندان غربی امثال «بیکن، امپر، اگوست کنت و اسپنسر» ، همانند وی اقدام به طبقه بندی علوم نموده اند.طبقه بندی علوم فارابی و نظام علمی وی، مبتنی بر جهان بینی فلسفی و علمی او بوده و براساس نظام سلسله مراتبی هستی است. وی، از نخستین اندیشمندانی بوده که در عرصه معرفت، به تفکیک و تعاون سه عامل یا سه قلمرو عین،ذهن و علم پرداخته است از دیدگاه فارابی، عالم عین و پدیده های واقعی که موضوع مطالعات علوم قرار دارند، دارای قانون مندی،نظام و سلسله مراتب بوده که شناختن آنها، کار ویژه علم می باشد.

همچنین، ذهن انسان که شناسنده حقیقی بوده و به تعبیر خودفارابی، ناظر و فاحص است، نیز به نوبه خویش دارای تجهیزات،نظام، قانون مندی و سیر مراحل خاص خویش می باشد. فرایند فهم وکشف علمی نیز دارای نظام و قانون مندی است.

فهم، در نظریه وی، از حواس ظاهری و از جمله مشاهدات و آنگاه سایر حواس و حتی احساسات درونی بویژه در علم مدنی شروع شده، به تخیل یا تجزیه، تحلیل و ترکیب رسیده و سپس به مرحله انتزاع وتجرید یا تعقل می رسد. آن هم ابتدا عقل اولی و به اصطلاح، تعقل علمی به معنای خاص، یعنی کلی سازی ها شامل مفاهیم کلی و قوانین کلی واقعیت، و در ادامه، عقل دومین یا به اصطلاح، تعقل فلسفی شامل حقایق و ماهیت پدیده ها است، و سرانجام تعقل منطقی شامل قواعد، ابزار و راهکارهای راهیابی، اقتباس و شناخت و نیزارزشیابی داده ها و یافته های علمی می باشد. عقل همچنین در نظریه فارابی، اعم از نظری و عملی بوده و شامل سیر و پیوستاری تکاملی از عقل بالقوه یا هیولایی، تا عقل بالفعل و حتی عقل فعال می باشد. همین طور کلیت هر علم عبارت از، منظومه معلومات نسبت به متعلق و به اصطلاح، ما به ازای خارجی و واقعی آن علم است، یاعبارت از یافته ها و داشته های عینی می باشد; یعنی شامل یکی،توصیفها، تعاریف و مفاهیم عناصر و اجزا بوده، دیگری، شامل قواعد و قوانین روابط متقابل دو یا چند جانبه پدیده ها، اعم ازروابط ساختی یا تعاملی آنها است. بنابراین، در نگاه فارابی،کلیه این عرصه ها، هر یک دارای قانون مندی، نظام و سلسله مراتب خاص خویش و فرایند ویژه خود می باشند.

دوم نظام علمی فارابی

همان گونه که اشاره شد، در نگرش نظام گرای فارابی، هم کلیه علوم، دارای نظامی ویژه و سلسله مراتبی می باشند، هم هریک ازعلوم از جمله علم مدنی، به نوبه خویش دارای نظامی خاص است;نظامی که هریک از علوم در آن، دارای جایگاه و روابط متقابل دویا چند جانبه ساختی، تعاملی و حتی علی هستند. آن هم در یک فرایند تکاملی که به اصطلاح وی، از علوم مبادی و حتی از مبادی علوم شروع شده، به مبادی عام و سپس مبادی خاص رسیده و تا علم غایی، که از نظر وی علم مدنی است، فرا می رود.بنابراین، نظام علوم موردنظر فارابی به مثابه یک کل همبسته، دارای ساختار وفرایندی بوده که در یک روند تجزیه تحلیل و ترکیبی طبقه بندی شده و قرار دارد. به این ترتیب، ارتباطات و به اصطلاح ابن سینا،تعاون علوم یعنی تبادل و همکاری علوم را در یک سیر تکاملی مطرح می نماید.

فارابی، علم به معنای عام را شامل هم فلسفه به معنای خاص یافلسفه عمومی و الهیات دانسته و هم حتی آن را شامل فلسفه به معنای اخص مانند فلسفه مدنی می داند. همچنین، وی آن را شامل علم به معنای خاص تلقی می نماید; مانند: علم طبیعی و علم مدنی. اوحتی آن را در برگیرنده منطق و زبان نیز می داند. گاه علم رابه طور کلی تحت عنوان فلسفه می آورد. وی، در مقدمه «احصاءالعلوم » خویش، علوم مشهور را به ترتیب عبارت از: اول علم زبان، دوم علم منطق، سوم علوم تعالیم یا ریاضیات شامل: علم عدد یا حساب، علم هندسه خطی، مسطحه و فضایی، مناظر یا ترسیمی ورقومی و به اصطلاح پرسپکتیو اشکال و حجمها، علم موسیقی، علم اثقال یا وزنها و تقریبا فیزیک و علوم حیل یا مکانیک، چهارم علم طبیعی مانند: پزشکی، شیمی، علوم پایه مربوطه از قبیل تشریح، وظایف الاعضا، جانورشناسی و علم الهی شامل: فلسفه عمومی یا هستی شناسی و نیز فلسفه الهی یا خداشناسی، پنجم علم مدنی وتوابع آن; یعنی علم فقه و علم کلام می داند. علم مدنی به معنای عام، از نظر وی، شامل: فلسفه مدنی و علم مدنی به معنای خاص است. علم مدنی به معنای خاص عبارت از: علم مدینه و اجتماع مدنی و بویژه سیاست مدنی یا علم ساماندهی و راهبرد مدنی است.

وی در رساله «التوطئه فی المنطق » ; در تقسیم فلسفه یا علم به معنای اعم و در زمینه اقسام و مراتب علوم و نظام علمی، تصریح می نماید که فلسفه چهار قسمت است; شامل: علم تعالیم، علم طبیعی،علم الهی و علم مدنی. «الفلسفه اربعه اقسام » ،«علم التعالیم، العلم الطبیعی، العلم الالهی و العلم المدنی » دراین موضع، اولا; علم زبان و منطق را به عنوان مبادی علوم و ابزارآنها از محدوده نظام علمی خارج نموده است و آنها را مقدم برعلوم و طبقه بندی علمی آنها می داند. ثانیا; علم طبیعی را کاملااز علم الهی تفکیک نموده و آن را تحت عنوان مستقلی آورده است.

بنابراین، می توان گفت; در نگاه وی در این تقسیم بندی، شش علم کلی وجود دارند. وی علم تعالیم را در اینجا شامل: علم عدد، علم هندسه و علم موسیقی دانسته و علم طبیعی را علم اجسام خوانده است. «العلم یشتمل علی النظرفی الاجسام و کل ماهو فی جسم بالطبع »

; یعنی علم طبیعی مشتمل بر نظر در اجسام طبیعی است. او درتوضیح طبیعی تاکید می نماید; یعنی غیرارادی «ای لاباراده الانسان » و یا علم پدیده هایی که به اراده انسان نیستند.

از نظر وی، علم یا علوم طبیعی در مقایسه با علم مدنی، تحقیق دراجسام و کشف اجزا و قوانین طبیعی حاکم بر پدیده هایی است که خارج از اراده و خواست انسان می باشند. در حقیقت، نقش انسان دراین پدیده ها و علم آنها، تنها یا بیشتر، کشف آنها، تطبیق خودبا آنها و حداکثر کاربری آنها است; چرا که قادر به ایجاد و یاتغییر آنها نمی باشد. علم الهی نیز در تعبیر او عبارت است از:

نظر در آنچه جسم و جسمانی نبوده و بررسی اسباب اولیه و نهایی پدیده هایی که موضوع سایر علوم می باشند. «یشتمل النظر فیمالیس بجسم ولاهوفی جسم و علی النظرفی الاسباب القصوی کل مایشتمل علیه سائرالعلوم الاخر»

بنابراین، علم الهی; یکی شامل وجود مجرد و مجردات بوده; اعم از ذات الهی و صفات او و نیز سایر مجردات; یعنی به اصطلاح: عقول،ملائکه، اعیان ثابته و اسباب الهی یا الهیات و دیگری، در برگیرنده فلسفه عمومی است که اسباب و مبادی یا بنیادهای اولیه وعمومی و امور عامه فلسفی کلیه علوم محسوب می گردند.

در مقایسه با علم طبیعی، علم مدنی در حقیقت، عبارت است از:

علم به آنچه مربوط به اراده انسان می باشد. علم پدیده هایی که براساس مبادی و بنیانهای الهی و فلسفی شکل می گیرند. در عین حال علم مدنی، به جنبه عملی و راهبردی یا به ایجاد، تغییر و تکمیل پدیده های مدنی; یعنی مدینه و اجتماع مدنی و سیاست مدنی، علاوه بر جنبه نظری صرف یعنی کشف و شناسایی آنها می پردازد. این علم مدنی همان طوری که بعدا ملاحظه خواهد شد، به تعبیر خود فارابی،شامل: نظر در سعادت حقیقی و ظنی می باشد و شامل نظر در امور وپدیده هایی است که درصورت به کارگیری در کشورها و در جوامع، اهل آنها به سوی سعادت مطلوب دست می یابند. بر این اساس، تاکیدمی نماید که این علم، فلسفه انسانی و عملی نامیده می شود. وی،سبب نامگذاری علم مدنی به این نام را آن می داند که به بررسی درمورد اشیاء و پدیده های ارادی می پردازد; یعنی در زمینه موارد واموری مطالعه می نماید که شان و ویژگی آنها، این است که بااراده بدانها عمل می شود، یعنی با اراده بدانها دسترسی یافته وبه این وسیله، ایجاد و اصلاح می گردند.بنابراین، به طور کلی،پدیده های مدنی، ماهیتی ارادی و عملی داشته و طبیعی یا جبری وغیرارادی نمی باشند.

ارسطو، نخستین طبقه بندی علوم را ترسیم نموده است. وی، از این جهت، بیشترین سهم را در سیر تفکر و پیشرفت علمی بشری داشته است. او، علم و فلسفه را به نظری و عملی تقسیم نموده و علم نظری را شامل علوم سه گانه ریاضی، طبیعی و الهی دانسته است.

علوم عملی را نیز شامل سه علم می داند; یکی، علم سیاست نفس وعلوم اخلاقی; دیگری، علم سیاست اهل و خانواده یا اقتصاد; وسرانجام، علم مدنی یا علم سیاست مدینه، کشور و مردم. تقسیمات ونظام علمی فارابی دو تفاوت عمده با نظام علمی ارسطویی دارد.

یکی اینکه، فارابی برخلاف ارسطو، از زاویه خود علم وارد شده ونه از زاویه نظری یا عملی بودن آن علم; دیگر اینکه، فارابی علم اخلاق و خانواده را در ضمن و ذیل علم مدنی می آورد; بلکه درحقیقت، آنها را در علم مدنی ادغام نموده است. او در واقع، علم عملی را تنها یکی دانسته و آن هم، علم مدنی می باشد. وی، علم مدنی را در عوض، در بردارنده علم کلام و علم فقه دانسته و آنهارا تابع علم مدنی تلقی می کند. او به نوبه خود، علم کلام و علم فقه را به نظری و عملی تقسیم نموده است. در عین حال، وی درموضعی دیگر در کتاب «التنبیه علی سبیل السعاده » خود، تقریبابه شیوه ارسطویی اشاره و تصریح نموده است که علم و حکمت و فلسفه دو قسم می باشد; قسمتی که به وسیله آن، علم و معرفت به پدیده ها،اشیاء و اموری پیدا می شود که شان آنها این نیست که مورد عمل انسان واقع شوند که این قسم، علم و یا فلسفه و حکمت نظری نامیده می شود. «العلم....و الحکمه....و الفلسفه صنفین: صنف به یحصل معرفه الموجودات التی لیس للانسان فعلها و هذه یسمی النظریه »

دوم، علم به اموری است که شان آنها، عمل و عمل زیبا و بهینه است که این نیز علم و یا حکمت و فلسفه عملی یا فلسفه مدنی خوانده می شود. یعنی حکمت و فلسفه ای که به وسیله آن، معرفت به پدیده هایی بدست می آید که شان آنها، عمل بدانها است; یعنی انسان، قادر به انجام بهینه و نیکوی آنها می باشد. این صنف،فلسفه عملی و فلسفه مدنی نامیده می شود; موضوعی که از نظر وی،علم مدنی بر پایه و در بستر آن نشو و نما می نماید. «الثانی به تحصل معرفه الاشیاء التی شانهاان تفعل و القوه علی فعل الجمیل منها و هذه یسمی الفلسفه العملیه والفلسفه المدنیه » .

او در اینجا طبق معمول، فلسفه نظری را به سه علم تعالیم یاریاضی، طبیعی و ماورای طبیعی، تقسیم می نماید; علومی که به تعبیر وی، شان این موضوعات فقط علم به آنها بوده و عمل بدانها، مراد نیست. «کل واحد من هذه العلوم الثلاثه یشتمل علی صنف من الموجودات التی شانهاان یعلم فقط »

بنابراین، این خود، مبین آن است که فارابی در عین وقوف به نگرش و تقسیمات علمی ارسطویی، در نگرش و نظام علمی خویش باآگاهی از آنها درگذشته و فراتر رفته است. در نتیجه، همان گونه که اشاره شد، تفاوتهای اصلی فارابی نسبت به ارسطو و فاصله گرفتن بیشتر و حتی کامل وی از او، در دو زمینه می باشد; یکی،تقسیم علوم به نظری و عملی است، این تقسیم بندی در ارسطو، بیشتربا تفکیک جهات نظری و عملی انسان می باشد. همین تقسیم درفارابی، با تفکیک امور مطلق از نسبی و نیز امور خیر از شر وبه اصطلاح از جهت زیبایی شناختی صورت گرفته است. دیگری، این است که ارسطو، علم و فلسفه عملی را نیز منقسم به سه قسم و سه علم می نماید; در حالی که فارابی، علم و فلسفه عملی را عبارت ازهمان فلسفه مدنی می داند; علمی که خود، متشکل از دو علم انسانی و اجتماعی مدنی بوده و مبتنی بر دو فلسفه اخلاق و سیاسی تلقی می شود. وی خانواده را به عنوان یک گروه اجتماعی در اجتماع مدنی ادغام می نماید. در نتیجه، علم عملی فارابی تنها یک علم می باشدو آن، یعنی علم مدنی است.

او که در فراز قبل در باب علم عملی، اصطلاحات رایج و یا تعبیرخود را آورده و فلسفه عملی و فلسفه مدنی را مترادف دانسته است;در ادامه تصریح می نماید:

«الفلسفه المدنیه صنفان: احداهما تحصل به علم الافعال الجمیله و الاخلاق التی تصدرعنها الافعال الجمیله و القدره علی اسبابها وبه تصیر الاشیاء الجمیله قنیه لنا»

که فلسفه مدنی خود دو صنف و حتی دو مرتبه می باشد; یکی، علم وصناعت اخلاق، که به وسیله آن، شناخت افعال بهینه، ملکات، ارزشهاو نیز انجام افعال زیبا و مناسب عملی شده و قدرت بر فراهمی اسباب و شرایط آنها حاصل می شود. و همچنین در نتیجه آنها،زیبایی گرایی، فضیلت و تعالی طلبی و بهینگی، مطلوب ما می گردند.

با این صناعت، مطلوبیت و طلب و تلاشهای ما در جهت به زیستن و رشدو تعالی، سمت و سو می یابند. وی، همین را صناعت اخلاق می خواند.

«و هذه یسمی الصناعه الخلقیه » دیگری، فلسفه سیاسی که به تعبیروی; یعنی صنفی که مشتمل بر معرفت اموری است که به وسیله آنها،زیبایی ها برای اهل مدن فراهم آمده و قدرت کسب و حفظ آنها درمدینه و اهل آن، فراهم می گردد.

«یشتمل علی معرفه الامور التی بها تحصل الاشیاء الجمیله لاهل المدن و القدره علی تحصیلها لهم و حفظها علیهم »بنابراین، از نظر او، فلسفه سیاسی شامل معرفت اموری است که به وسیله آنها، پدیده ها و اشیای بهینه و زیبا یا ارزشها،هنجارها و نهادهای مدنی مناسب که تحصیل و کسب آنها برای اهل مدینه ها لازم است شناسایی و مشخص می گردند، همچنین قدرت وزمینه های ایجاد آنها در اهل کشورها و حفظ آن هنجارها و نهادهادر کشورها عملی شده و اجرا می گردند. وی آنگاه تاکید می نماید:

«فهذه جمل اجزاء صناعه الفلسفه » ; یعنی اینها جمله، اجزای صناعت فلسفه بوده و اجمال آنهاست.

به نظر می رسد نگرش راهبردی و کل نگرانه فارابی را باید عامل اصلی این گرایش دانست. براین اساس خانواده جزء مدینه و اجتماع مدنی است و عنصر اصلی آنها می باشد. کمااینکه افراد نیز اعضای خانواده محسوب می شوند و همه در فرایند راهبرد و سیاست مدنی،کلیت و نظام مدینه و غایت آن، موضوعیت و واقعیت می یابند.

بنابراین، نظام علمی فارابی، نظامی است که اولا، شامل علوم پنج گانه بوده; ثانیا، این علوم دارای سلسله مراتب می باشند. این سلسله مراتب از علم زبان و منطق به عنوان اساس و ابزار علوم آغاز شده و به سایر علوم از جمله علم ریاضی، علم طبیعی و علم الهی به عنوان بنیادهای علم مدنی می رسد. و در نهایت و در راس این نظام علمی نیز علم مدنی قرار دارد. علم مدنی نیز خود درنظر وی، ضمن اینکه در برگیرنده علم کلام و علم فقه است، در عین حال، دارای اجزا، موضوعات و مسائل گوناگون و ارکان مختلف خاص خویش نیز می باشد.

2- جایگاه و ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی جایگاه و ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی به ترتیب دردو قسمت زیر ارائه شده و اجمالا مورد بررسی قرار می گیرند. یکی،جایگاه علم مدنی در نظام علمی فارابی و دیگری، ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی.

اول جایگاه علم مدنی در نظام علمی فارابی

همان گونه که روشن گردید، در نگاه فارابی، علوم دارای نظامی هستند. هرعلم در این نظام سلسله مراتبی و به اصطلاح وی متفاضل، دارای موقعیت و نقش خاص خویش است. جایگاه علم و ازجمله علم مدنی، عبارت از همان موقعیت علم در نظام علمی است.

کمااینکه خود فارابی از جایگاه، تعبیر به مرتبه علم می نماید. جایگاه علم در عین حال، مبین ارتباطات گوناگون تعاملی میان آن علم با سایر علوم می باشد، بویژه شامل تبادلات باعلوم پیش از خود یا مبادی خویش و نیز با علوم پس از خود یاغایتهای آن علم است.

فارابی در زمینه علم مدنی، به تعبیر درست سیدحسین نصر درکتاب «سه حکیم مسلمان » در زمره فیلسوف دانشمند محسوب می شود. گرایشی که می توان از آن، تعبیر به مکتب فلسفی علمی درجهان اسلام نمود. مکتبی که به تاکید وی در آن، علم با فلسفه آمیخته بوده و علم را شاخه ای از فلسفه می شمردند. در مکتب فیلسوف دانشمندی، علم و فلسفه معمولا با طبقه بندی علوم شروع می شده است. بنابراین، فارابی، علم مدنی را براساس فلسفه مدنی می داند. وی، فلسفه مدنی را پایه و زیربنای مستقیم و به اصطلاح،مباشر و خاص علم مدنی دانسته و بنیاد آن تلقی می کند. او در عین حال، هم علم مدنی و هم فلسفه مدنی را به نوبه خویش براساس فلسفه عمومی می بیند. وی براین اساس، فلسفه عمومی را به عنوان پایه وزیربنای غیرمستقیم و به اصطلاح دور و عام، علم مدنی دانسته و آن را منشا و مبادی یا بنیادهای علم مدنی می داند. او، آنها رابه این سان طراحی، سازمان دهی و در حقیقت مهندسی و معماری می نماید. همچنین، همان گونه که اشاره شد، با عنایت به گرایش نظام نگرانه و سلسله مراتبی در جهان بینی علمی مدنی، فارابی،همچنان که برای هر پدیده، قائل به جایگاه یا موقعیت خاص بوده،برهمین اساس، برای علم هر پدیده یعنی برای کلیه علوم نیز قائل به جایگاه وجودی و ایجادی خاص با تمامی ویژگیهای مربوطه می باشد.

فارابی، مدینه، اجتماع مدنی و سیاست مدنی را، دارای جایگاه ونقش غایی دانسته و غایی ترین پدیده و نهاد انسانی و اجتماعی تلقی می نماید. از نگاه وی، نقش، تاثیر و جایگاه کلیه پدیده هادر مدینه، با عنایت به نوع و میزان تاثیرگذاری و کاربری درحیات مدنی انسان، به عنوان پدیده های مدنی محسوب می گردند. به همین صورت، از نظر او، علم مدنی و همچنین علم اجتماع مدنی ونیز علم سیاست مدنی; اولا، علمی کلی و فراگیر بوده و فراگیربررسی کلیت حیات و روابط فرد و جامعه انسانی در جهت دستیابی به اهداف خویش است; ثانیا، علمی نهایی بوده که تمام علوم وموضوعات آنها، مبادی آن محسوب می شوند. این علم همچنین از این حیث، تاثیرگذار بر سایر علوم بوده و بلکه تعیین کننده نقش وکاربری سایر علوم و یافته های علمی و عملی در این جهت می باشد.

فارابی، خود در کتاب «الجمع بین الرای الحکیمین » و درست درمبحث سیاست، درخصوص مرتبه علم یا جایگاه آن تصریح می نماید:

«مرتبه العلم الذی هومنه » یعنی مرتبه هر علم، عبارت است از: آن چیزی که آن علم، از آن به وجود می آید، یا علم مزبور براساس آن یافته ها و داده ها، به وجود آمده و بر همان یافته ها و داده هاقرار دارد. وی در همین جا، به درستی و با دقت تاکید می نماید:

«و ههنا اصل عظیم الغناء فی تصورالعلم » یعنی این در تصور علم،اصلی بسیار غنی می باشد. پس مرتبه و جایگاه علم در تنظیم و تصورعلوم و نظام علمی و در تعریف علم، اصلی عظیم و با آثار ونتایجی پربار می باشد. وی با اشاره به مشکل پدیده های مدنی وسیاسی و علم آنها، معتقد است که خصوصا راهبردهای مدنی و سیاسی و عوامل و موانع آن، در عین اینکه مادی نیستند; لکن با ماده آمیخته هستند. «و خصوصا، فی امثال هذه الموانع، وهوانه کماالماده...الخ » پدیده های مدنی و علم مدنی از این حیث،دقیقا در نقطه مقابل ریاضیات قرار می گیرند; چرا که موضوع آن علوم، کاملا از مواد متعلق خویش قابل انتزاع و تجرید می باشند.

فارابی براساس نگرش منظومه ای و نظام گرایانه خویش در عین، علم و عمل، رساله ای نیز تحت عنوان «فضیله العلوم و الصناعات »

تالیف نموده است. وی در این رساله و همین طور در موضعی دیگر درکتاب «التنبیه علی السبیل السعاده » خویش، به دسته بندی وطبقه بندی علوم و صنایع علمی و عملی به مثابه اساس نظام علمی خویش اقدام می نماید. در این مواضع به عنوان تبیین گر، به گونه وجایگاه هر علم پرداخته است. او فضیلت علوم را همان جایگاه علوم دانسته و آن را ناشی از یکی از موارد سه گانه زیر می داند: یکی،شرف و برتری موضوع علم; دیگری، نوع و برتری روش پژوهش ومطالعات علمی; سوم، کاربری و گستره عملی علم و شدت و میزان اثربخشی و تاثیرگذاری آن. به همین مناسبت، مدعی است که فضیلت،برتری و برجستگی علوم و صناعتها به یکی از موارد سه گانه زیراست:

«فضیله العلوم و الصناعات انماتکون با حدی ثلاثه. «سواءکان ذلک منتظرا و محتضرا»

فضیلت علوم، یا به شرف موضوع آن بوده، یا به روش تحقیق و نیزعظمت کاربری آن است; صرف نظر از موجود یا ممکن و به اصطلاح،بالفعل یا بالقوه بودن آن. از این نظر و براساس این شاخصه های سه گانه، علم مدنی دارای ویژگی بوده و به تعبیر وی دررساله «النجوم » ، علم مدنی از دو نظر برجسته است; یکی، اینکه دارای برتری موضوع می باشد; چرا که از نظر وی، موضوع علم مدنی عبارت از: انسان، اجتماع مدنی، مدینه و نیز سیاست یا سامان دهی و راهبرد آنها است و براین اساس، در جهت نیل به کمال شایسته فردی و اجتماعی خویش در تمامی جهات مادی و معنوی می باشد.

دیگری، با توجه به شدت نیاز بدان پدیده و علم آن در بقا وتکامل شخص و نوع انسان و میزان و گستره اثربخشی های مربوطه است.

در نتیجه، این پدیده و این علم، از برتری و جایگاه بالایی درمیان سایر پدیده ها و سایر علوم، فنون و صنایع نظری و عملی برخوردار می باشد.

براین اساس، فارابی که در «احصاءالعلوم » ، علوم به اصطلاح مشهور و اصلی را در ظاهر به پنج گونه تقسیم نموده است، در واقع آنها را پنج مرتبه وجودی می داند. به عبارت دیگر، هرچند نظام علمی فارابی، مرکب از پنج علم و در حقیقت پنج حوزه علمی می باشد; لکن در عین حال، نظام علمی وی دارای پنج طبقه و مرتبه علمی است. در این نظام، هر مرتبه پیشین، مقدم بر مرتبه پسین بوده و هر مرتبه بعدی و فراتر، مترتب و مبتنی بر مرتبه و مراتب فروتر و قبلی است; یعنی به ترتیب همان علوم زبان، منطق، ریاضی،طبیعی و الهی و پنجم علم مدنی; همان طوری که کتاب «احصاءالعلوم فارابی » در مقدمه به عنوان مراتب العلوم نامیده شده است. فارابی، خود نیز به تقدم و تاخر این علوم و ترتیب وترتب طبقات علوم اشاره می کند. همچنین براین اساس، تشارک وتعاون علوم و نیز نیاز و تبادلات آنها را تبیین می نماید و بویژه به ابتنای علوم بر همدیگر تاکید نموده است. وی در رساله «التوطئه فی المنطق » خویش، همان گونه که ملاحظه گردید، این چنین نگرش و برخوردی دارد.

او در کتاب «الجمع بین رایی الحکیمین » نیز از زاویه ای دیگر، یعنی از منظرگاه موضوعات و مواد یا یافته های علمی، به بیان انواع علوم می پردازد. در عین حال، نظام مندی و غایت مندی کلیت علوم و نظام علمی آنها را در آنجا مورد تاکید قرار داده است. براین اساس، فلسفه عمومی به طور کلی و بخصوص فلسفه سیاسی ومدنی را در عرصه حیات مدنی، تعیین کننده و تبیین گر مبدا و غایت علوم و موضوعات آنها می داند. در آنجا با اشاره به اینکه;«الفلسفه تشمل جمیع العلوم » ، فلسفه، در برگیرنده جمیع علوم است، تصریح می نماید که: «ان موضوعات العلوم و موادهالاتخلومن ان تکون; اما الهیه و اما طبیعیه اما منطقیه[واللسانیه] اما ریاضیه او سیاسیه »

موضوعات علوم و مواد آنها، یا الهی و طبیعی اند، یا منطقی وریاضی و یا مدنی می باشند. بنابراین، برخلاف «احصاءالعلوم » که مراتب علوم را به اعتبار موضوع و روش آنها ارائه نموده است،دراینجا علم را به اعتبار موضوع و مواد علمی آنها، طبقه بندی می نماید. به این ترتیب، علم الهی به عنوان علم مبدا بوده و علم مدنی، نه به عنوان علم آخر و صرفا آخرین گستره یا حلقه علوم;بلکه به مثابه مرتبه نهایی و در مقام علم اعلی و علم غایی، درنظام علمی وی رخ می نماید.

دوم ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی

ویژگیهای هر علم عبارتند از: خصلتهای خاص آن علم، که به وسیله آنها از سایر علوم متمایز می گردد. ویژگیهای علم عمدتا یا ناشی از خصلت موضوع علم بوده، یا ناشی از خصلت علمی و روشهای آن می باشند. جایگاه و روابط علم با سایر علوم و امور، ضمن اینکه نوعا حاصل ویژگیهای هر علمی بوده، در عین حال چه بسا خود مبین ویژگیهای علم و یا برخی از آنها باشد. علم مدنی در نگرش و نظام علمی فارابی، از کلیه جهات مزبور دارای خصلتهای خاص است وبنابراین، در نگاه وی، علمی ویژه محسوب می گردد. در دیدگاه فارابی، اجتماع مدنی و مدینه، پدیده ای کلی است. یک کل جامع که فراگیر تمام ارکان زندگی مدنی انسان می باشد و در عین حال،پدیده ای هدفمدار محسوب می شود; به گونه ای که در جهت نیل به اهداف مطلوب خود تلاش نموده و سیر می نماید. در نظر وی، سیاست مدنی نیزبه عنوان رهیافت و چگونگی سیر مدینه و اجتماع مدنی، فرایندی کلی و فراگیر بوده و در عین حال، غایی و راهبردی می باشد. غایی وراهبردی بودن، از مهمترین ویژگیهای پدیده مدنی و علم مدنی درنگاه فارابی محسوب می شوند. از دیدگاه وی، براین اساس، حیات مدنی و بالتبع مدینه و اجتماع مدنی، یک کل و گستره جامع بوده وفراگیر تمامی اجزا و عناصر مدینه یا پدیده های فردی، گروهی واجتماعی مدنی و مدینه است. کمااینکه سیاست مدنی نیز به عنوان یک کل، فراگیر کلیه راهبردها و فرایندهای جزیی تر اجتماعی، از قبیل سیاستها، نهادها و نظامهای اقتصادی، فرهنگی و امنیتی است.

بنابراین، پدیده مدنی به عنوان یک کل و فراگیرترین کل و گستره مدنی است. این پدیده از طرفی، جامع ارکان زندگی مدنی افراد،گروهها و اجتماع مدنی محسوب می شود و از طرف دیگر، فراگیر تمامی پدیده ها و فرایندهای کلی و جزیی مدنی در مدینه و اجتماع مدنی می باشد. پدیده مدنی، اعم از حیات مدنی، اجتماع مدنی، مدینه وسیاست مدنی است. این پدیده علاوه بر جامعیت، فراگیری و شمول، به مثابه هدف نهایی و نهایی ترین هدف پدیده های جزیی تر می باشد، به عبارت دیگر، کلیه پدیده ها و فرایندهای جزیی تر مدنی در مدینه واجتماع مدنی، در جهت هدف عمومی و غایی مدینه یا اجتماع مدنی قرار می گیرند. همچنین توجیه و تنظیم کلیه پدیده های جزیی تر درکل و گستره فراگیر پدیده مدنی صورت می گیرد. این پدیده ها در جهت غایت مدنی و از آن مهمتر، سامان دهی و راهبرد مدنی و سرانجام کاربرد یا به تعبیر خود فارابی، استعمال آنها در کلیت پدیده مدنی ترسیم می گردند. همچنین این پدیده ها در جهت غایت مدنی و درگستره فرایند سیاست مدنی تبیین یا توجیه می شوند. بر این اساس،کارکرد و کاربری مدنی مزبور، ویژگی و نیز کار ویژه بنیادین سیاست مدنی و علم مدنی محسوب می شود. بنابراین، سیاست مدنی وعلم مدنی، از جهتهای فوق، تاثیرگذارترین و نقش آفرین ترین پدیده، فرایند و علم، در پدیده های جزیی تر مدنی و در مدینه واجتماع مدنی و علوم مربوطه می باشد. مواردی که می شود آنها رابه طور کلی مربوط به صورت دهی و صورت نهایی سایر پدیده ها و علوم قلمداد نمود; یعنی آنها را صورت کاربری، کارکرد، نقش و صورت نهایی مدنی پدیده ها و فرایندها و حتی علوم جزیی تر مدنی درمدینه دانست.

به عبارت دیگر، انسان و جامعه مدنی و سیر آنها به سوی کمال مطلوب خویش، از آن گونه مواردی است که هرگونه پدیده ای در آن جهت، سمت و سو یافته و هویت و حتی واقعیت پیدا می کند. هرپدیده، نهاد و هنجاری در رابطه با زندگی مدنی و به اعتبارجایگاه و کاربرد آنها، معنا و مفهوم مدنی و سیاسی می یابد، یابه این سبب، وجود و معنای ثانوی و نهایی و به اصطلاح، فی غیره وراهبردی خواهد یافت، موضوعی که خود فارابی از آن، تعبیر به کمال ثانوی می نماید. این پدیده ها حتی اگر چه از نظر موضوعی;سیاسی و مدنی نباشند; لکن از لحاظ منظر، یا به اعتبار جایگاه ونوع و میزان نقش پذیری و متقابلا نقش آفرینی آنها در سرشت وسرنوشت ملتها و کشورها و حاکمیت آنها، سیاسی و مدنی محسوب می شوند. بنابراین، پدیده های مزبور، به این گونه و حتی به همان میزان، هویت و حقیقتی سیاسی و مدنی می یابند; اعم از داخلی وملی یا خارجی، بین المللی و جهانی. مثل بسیاری از پدیده های عمومی از قبیل رودخانه ها، خلیجها، آبراهه ها، تنگه ها و ماننداینها; کلیه پدیده ها و امور طبیعی و جغرافیایی یا پدیده های انسانی اجتماعی، همانند امور اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و حتی اجتماعی، امنیتی و یا دفاعی نیز این گونه می باشند.

بنابراین، علم مدنی نیز که علم این چنین پدیده هایی است، درنتیجه از این جهت، علمی کلی، غایی و راهبردی محسوب می شود.

فارابی به همین سبب، در مواضع گوناگون و به مناسبتهای مختلف;بویژه در کتاب «تحصیل السعاده » و «در آراء اهل مدینه » وهمچنین در «سیاست مدنی » ، بدین مهم پرداخته است. براین اساس،هم پدیده ها و هم علوم را شامل پدیده ها و علوم جزء و نیز جزیی وهمین طور پدیده ها و علوم کل و نیز کلی دانسته است. وی سیاست وپدیده مدنی و نیز علم مدنی را عین و علم کل و کلی تلقی می نماید. او از این جهت، سایر پدیده های اجتماعی و طبیعی و سایرعلوم اجتماعی و طبیعی را، جزء و جزیی قلمداد کرده است. البته به تاکید فارابی، پدیده ها و علوم مذکور، به نوبه خود کل و کلی بوده و فراگیر اجزای متنوعی می باشند; در عین حال، در نگاه وی،نسبت به فراگیری، کلیت و گستره پدیده مدنی و علم مدنی جزیی محسوب شده و جزء این پدیده و این علم می باشند. از طرف دیگر،این پدیده ها و علوم آنها، به وسیله سیاست مدنی و علم مدنی درمدینه و اجتماع مدنی توجیه و تبیین شده و کاربری می یابند.

همچنین داشته ها و یافته های آنها، داده ها و مواد سیاست مدنی وعلم مدنی هستند. بنابراین، از این نظر نیز جزیی بوده و جزءپدیده و علم مدنی محسوب می شوند.

در همین راستا، فارابی در کتاب «تحصیل السعاده » خویش به جایگاه و نقش غایی سیاست و صناعت مملکت داری و بالتبع، علم مدنی اشاره می نماید. در تعبیر وی، حالت صناعت مدنی; یعنی سیاست، عمل و علم مدنی نسبت به سایر صناعتهای علمی و عملی، مشابه رئیس بنایان بوده یا بسان معمار نسبت به بنایان می باشد; چرا که صناعت مدنی، سایر صناعات علمی و عملی را که در مدنیه ها هستند،در جهت اهداف و منافع مدنی، به کار می گیرد تا بدین وسیله، غرض مدنی آنها انجام شود. یعنی این امور در چارچوب حاکمیت، سیاست،مملکت داری و ساماندهی و راهبرد مدنی و امنیت و منافع ملی آنها، تنظیم و توجیه می شوند. متقابلا، این اهداف مدنی با کمک آنهاتامین می شوند; چنانکه تمامی فعالیتهای بنایان، براساس طرح ودر چارچوب نقشه معمار و مهندس انجام می پذیرند، آن هم در جهت تامین غرض اصلی وی; یعنی در راستای اجرای همان طرح و نقشه ودر نتیجه، تکمیل و تاسیس ساختمان برآن اساس. «هی الصناعه التی لاجل توفیه غرضها یطلب سائرالصنائع کلها» ، این صناعتی است که به منظور دستیابی به غرض خود، سایر صنایع را به طور کلی فرا می خواند.

براین اساس از نظر وی، این صناعت [علمی و عملی ملک، مدینه ومدنی]، صناعتی است که سایر صنایع [علمی و عملی در مدینه] را درجهت نیل به غرض و غایت مدنی، طلب [و تنظیم] می نماید وبنابراین، علم مدنی آنها را توجیه و تبیین کرده و به کارمی گیرد. براین مبنا: «فهذه الصناعه هی رئیسه الصناعات و هی اعظم الصناعه قوه » ،; این صناعت [مدنی]، رئیس سایر صناعتهابوده و پرقدرت ترین صناعتهاست.

بنابراین، از نظر وی، سایر صناعتها و سیاستها و فنون و نیزکلیه نظامها و سازمانها و نهادهای نظامی، اقتصادی، فرهنگی واجتماعی، اجزایی از کل فرایند مدنی یا سیاسی محسوب می گردند;هرچند خود به نوبه خویش، یک کل بسیار مهم، عظیم و فراگیرباشند. یعنی صناعاتی که به تعبیر فارابی: «نتلوهذه الصناعه سائرالصناعات » ; این صناعت به فراخوانی و فراهمی و حتی فرآوری سایر صناعتها می پردازد. به عبارت دیگر، همان صناعت مدنی،ملکی، سیاسی و رئیسه، سایر صناعتها را تبیین و توجیه نموده وکاربری می نماید. در نتیجه، صناعت مدنی، کامل ترین و موثرترین صناعتهای جزیی تر مدنی و در مدینه و اجتماع مدنی است. غایت این صناعت، استعمال افعال و کاربرد صنایع جزیی است; هرچند در تعبیروی، بسان صناعت فرماندهی نیروهای نظامی، خود صناعتی رئیسه وراهبردی باشد.

از نظر وی، صناعتهای جزیی تر مدنی، اعم از نیروها و نهادها ونیز نظامها و سیاستهای، اقتصادی، فرهنگی یا نظامی و دفاعی وهمچنین امنیتی و انتظامی، مدنی هستند. این پدیده ها، خود در جهت اهداف، راهبردها و سیاست مدنی قرار دارند، بلکه براساس و درچارچوب آن بوده و برهمین مبنا، معنا و توجیه می یابند و حتی براین مبنا، در جامعه و کشور تعبیه شده و تنظیم می گردند; اگرچه پدیده هایی در این حد، هرکدام خود، یکی از خرده نظامها ونهادهای کلی بوده و یکی از عرصه های حاکمیتی و سیاسی مدنی،به معنای اعم و کلان ملی محسوب می شوند. بنابراین، صناعت مدنی،«و هی الصناعه التی یبلغ الغرض منها باستعمال افعال الصنائع الجزئیه » ، با کاربری سایر صنایع جزیی تر، آنها را به غرض نهایی خویش می رساند. علاوه بر جهات نظامی، اوضاع، نظام و سیاست اقتصادی و اقتصاد سیاسی، توسعه اقتصادی و عمرانی و تامین منافع ملی، باز یک جزء محسوب می شود. این نیز به نوبه خویش،خرده نظام مدنی بوده و یکی از عرصه های سیاست مدنی به معنای اعم،عام و کلان کشوری است. رابطه پدیده و علم مدنی با حوزه اقتصادی نیز این چنین رابطه راهبردی می باشد. در تعبیر وی، صناعت مالی،سرمایه ای و اقتصادی مدنی یا در مدینه «وکذلک الصناعه التی تراس الصناعه المالیه فی المدینه » ، همان «صناعت کسب واکتساب اموال » است:

«هی الصناعه التی انمایبلغ غرضهامن المال باستعمال الصنائع الجزئیه فی اکتساب الاموال »

یعنی صناعت و سیاست اقتصادی یا فن و علم ایجاد و کسب اموال وثروت در مدینه می باشد. براین اساس، صناعت مذکور همراه بانهادها و نظامها و نیز سیاستهای اقتصادی مربوطه، باز جزئی ازمدینه بوده و فرایندی راهبردی از سیاست مدنی است. بالتبع همه اینها، موضوع علم مدنی می باشند بنابراین، صناعت اقتصادی نیز درجهت اهداف مدنی تنظیم شده و بر آن اساس، موضوعیت و موجودیت می یابد. «و کذلک فی شئی شئی من سائرالاقسام العظمی للمدینه » ;همین طور سایر امور، عرصه ها و موارد، یعنی در یکایک سایرپدیده ها، در سایر اقسام بزرگ مدینه و مدنی همین گونه می باشند;از قبیل امور اجتماعی، فرهنگی و مذهبی و آموزشی. همچنین درامور حقوقی، اداری و سازمانی، حتی در امور طبیعی و جغرافیای سیاسی و مانند اینها که این چنین رابطه ای راهبردی با سیاست وعلم مدنی دارند.

خواجه نصیرالدین طوسی در شرح این نظریه سیاسی فارابی، به روشنی و با تمثیل، به تبیین کلیت، جامعیت و نیز غایی بودن سیاست و صناعت علمی و عملی مدنی پرداخته است. وی در «اخلاق ناصری » خویش، پس از تعریف حکمت و علم مدنی و روشن نمودن موضوع آن، تصریح می نماید: «به سبب آنکه هر صاحب صناعتی نظر در صناعت خود، بر وجهی کند که تعلق بدان صناعت داشته باشد» .

در این صناعتها به اصطلاح، به وجود فی نفسه موضوع آن توجه دارد،نه به وجود فی غیره آن; یعنی از آن روی که خیر و مفید بوده، یابرعکس شر و مضر می باشد، بدان نمی پردازد، به فرض، در رابطه باامنیت ملی; منافع ملی، توسعه ملی و سیاست ملی درنظر گرفته نمی شوند. برای مثال: «طبیب را نظر در معالجه دست بر آن وجه بود که دست را اعتدالی حاصل کند که بدان اعتدال بر بطش [و محکم گرفتن چیزی] قادر بود و بدانکه بطش او از قبیل خیرات بود یا ازقبیل شرور التفات نکند»در پزشکی، که کار به آسیب و صحت و سلامت اعضا دارد، به جایگاه یا کاربری آنها و نیز جهت مثبت یا منفی مربوطه، سروکار ندارد;اما در صناعت مدنی و سیاسی، اعم از عمل مدنی و علم مدنی،برعکس; زیراکه: «صاحب این صناعت را نظر در جملگی افعال واعمال اصحاب صناعات بود، از آن جهت که خیرات باشند یا شرور»

به اصطلاح، موضوع سیاست و علم مدنی، خود ماده موضوع تخصصی اجزای پدیده مدنی و به اصطلاح، وجود فی نفسه آنها نیست; مثلا مراد،خود امور صنفی و تخصصی اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی نمی باشد;بلکه موضوع سیاست و علم مدنی، وجود فی غیره این پدیده ها وفرایندهای اجتماعی فرهنگی، اقتصادی و دفاعی در مدینه است;یعنی به اعتبار نقش و تاثیر مثبت یا منفی و همچنین کار ویژه وکاربری آنها در سرنوشت مدنی است، خواه براساس نوع و میزان خیرات، یا منافع و مصالح آنها و به عنوان عوامل بوده، یا برعکس،به تناسب شرور و مضار آنها و به عنوان موانع باشند. ملاک تقسیم وارزیابی خیرات و شرور مدنی نیز اهم اهداف مدنی بوده، از جمله شامل امنیت مدنی یا ملی، منافع و مصالح ملی و سرانجام تعالی یاتوسعه مدنی کشور می باشند، یا به اصطلاح خود فارابی، در جهت ضرورت و امنیت، ثروت و یا فضیلت مدنی قرار دارند. درست به همین سبب: «پس این صناعت، رئیس همه صناعات بود، و نسبت این با دیگرصناعات چون نسبت علم الهی با دیگر علوم بوده و بنابراین، سیاست ملک، ریاست ریاسات باشد» .

براین اساس، علم مدنی نیز چنین ویژگی و موقعیتی نسبت به سایرپدیده ها و علوم دارد. در تعبیر فارابی، ارادی و صناعی بودن پدیده های مدنی موضوع علم مدنی، از دیگر ویژگیهای علم مدنی است;بویژه در مقایسه با پدیده های طبیعی و جبری موضوع علوم طبیعی.

براساس آن، علم مدنی، دو جهت توصیفی تجویزی یا هنجاری و نظری عملی می یابد. به گونه ای که در فصل سوم تبیین خواهد گردید،اینها نیز به نوبه خویش از اهم ویژگیهای علم مدنی در مقایسه باسایر علوم، بویژه علوم طبیعی و حتی علوم انسانی و اجتماعی محسوب می شوند.

دیگر ویژگی علم مدنی فارابی، یقینی بودن آن است. از نگاه وی،علم مدنی، علمی یقینی محسوب می شود; یعنی علمی که هم واقعی وواقع نما بوده و هم به سبب جامعیت و نمایش تمامیت واقعیت پدیده های مدنی و بنیادهای آنها; یعنی ماهیت و حقیقت این پدیده ها، قابل اطمینان و پایدار می باشد. در عین حال در نگاه وی، علمی پیچیده و آمیخته به شمار می آید. فارابی در رساله «الجدل » ، بر مشکل علم مدنی نسبت به علوم دیگر تصریح می نمایدو علت آن را هم، پیچیدگی موضوع آن، یعنی پدیده مدنی می داند. که به سبب آمیختگی و عجین بودن جهات انسانی ارادی با طبیعی جبری می باشد. آسیب پذیری و لغزش ذهن و مشکل تمرکز و تمیزموضوعها و مفاهیم اصلی و بودهای حقیقی آنها از نمودها و ظواهر;یعنی به اصطلاح از شواغب مادی و عوارض را نیز، سبب اشکال درقلمرو علم مدنی می داند. از نگاه او، بویژه به سبب عدم تجردپدیده ها و معارف مدنی از مواد، اغراض و حالات و به دلیل داشتن ووجود این موارد و آمیختگی این امور، فهم موضوعهای آن نیز صعب الوصول است. وی ابتدا با تاکید براینکه علوم یقینی; ازجمله علم مدنی دو نوعند; معتقد است که یکی، همانند علوم ریاضی می باشد. از نظر وی، در این علوم، پژوهشگر، با سهولت ذهنی و باسرعت می تواند، موضوع آنها را از عوارض نزدیک و پیوسته آن جداساخته و در نتیجه می تواند آن را درک کرده و دریابد; چرا که به تعبیر وی، ماهیت موضوع پدیده های ریاضی و متعلق علم ریاضی به گونه ای است که ذاتا امکان تخیل و تصور آنها را در ذهن و به صورت مجرد از ماده، فراهم می سازد، بدون آنکه نیاز به تمرکز و قدرت فکری آنچنان زیاد و خلاقی داشته باشد.اما برعکس، از نظر وی دستیابی به حقیقت موضوعهای دسته دیگرعلوم، تا سرحد ناممکنی، مشکل می باشد، آن هم به سبب مشکل بودن جداسازی صورت آنها از مواد علمی مربوطه، حتی در ذهن.

فارابی معتقد است که حتی این جداسازی، چه بسا عملی نبوده و این موضوعها بایستی را همواره، آمیخته با مواد آنها درک نمود. وی این علوم را عبارت از: علم طبیعی و از جمله علم الهی و بویژه علم مدنی می داند. کما اینکه خود می گوید: «علومی که حال مقدمات آنها این چنین بوده، عبارتند از: علم طبیعی، علم الهی و علم مدنی » .بر این اساس، علم مدنی از این نظر، آمیخته ترین و پیچیده ترین و در نتیجه مشکل ترین علم یقینی در نظام علمی فارابی محسوب می گردد، و به همین میزان، اشکال خیزترین علوم نیز می باشد.

بنابراین، اهم ویژگیهای علم مدنی از دیدگاه فارابی در این حدعبارتند از: یکی فراگیری تمامی پدیده های مربوط به زندگی واجتماع مدنی انسان به طور مستقیم یا غیرمستقیم، دیگری غایی وسرانجام راهبردی بودن پدیده مدنی. علم مدنی; یعنی تصرف در سایرپدیده ها، علوم و صنایع و تبیین و کاربری آنها، در جهت غرض وغایت مدنی و براساس راهبرد مدنی است. سایر ویژگیهای علم مدنی بویژه واقعی هنجاری و نظری عملی بودن آن، فرع بر ارادی واختیاری بودن پدیده مدنی و سیاست مدنی می باشند. این خاصه، خودمبتنی بر این خصلت پایه، یعنی صناعی مدنی بودن پدیده های مدنی است. آن هم به عنوان متعلق موضوع علم مدنی.

3- موضوع علم مدنی از دیدگاه فارابی

علم شناخت و بررسی ساماندهی و راهبرد جامعه

پیش درآمد: اصل وجود هرعلمی و نیز موضوع آن، از اهم دغدغه های فکری هر دانشمندی می باشد; مواردی که لازم است به عنوان پیش درآمدهر علم، ابتدا مشخص گردند. فارابی نیز از این امر مستثنی نبوده است. بخصوص در علم مدنی که به علت ویژگیهای خود، بیش از هر علم دیگری مورد سوال و شبهه بوده و در مواردی، گاه حتی اصل وجود آن مورد انکار قرار گرفته است. در سنت فکری فارابی، در بررسی هرعلمی، پیش از هر چیز، بایستی موضوع آن علم را تعیین و به اصطلاح تحدید نمود و آنگاه به داده ها یا مبادی علم و مسائل علمی آن پرداخت; مواردی که حاصل آنها، یافته های علمی آن علم می باشند.

کما اینکه خواجه نصیر در کتاب «اساس الاقتباس » خویش، در حقیقت با عنوان اساس و بنیاد تحقیق، تصریح می نماید: «هر علمی را سه چیز بود، موضوع و مبادی و مسائل » .بنابراین، در نگاه امثال فارابی، هر علم دارای موضوعی خاص می باشد. به تعبیر ابن سینا در«الشفاء» ، هر علمی دارای موضوعی بوده که ویژه آن علم است;«ان لکل علم موضوعا یخصه » ; یعنی آن علم، در مورد آن موضوع خاص بحث می نماید. براین اساس، موضوع علم از جمله علم مدنی، آن امور و پدیده هایی هستند که این علم، در مورد آنها و آثار وعوارض ذاتی مربوطه، بحث و بررسی می نماید. مباحث و مسائل علم درحقیقت، پیرامون آثار و حالات و نیز روابط آن پدیده و اجزا وعناصر آن و ارتباطات داخلی آنهاست. این مسائل همچنین پیرامون ارتباطات و تبادلات و در واقع تعامل یا تاثیر و تاثر متقابل پدیده با محیط پیرامونی و سایر پدیده ها می باشد. به تعبیرابن سینا; «الموضوعات هی الاشیا التی انما تبحث الصناعه عن الاحوال المنسوبه الیها والعوارض الذاتیه لها»

موضوعات علم، پدیده هایی هستند که آن علم از احوال و آثارذاتی آنها بحث می نماید. حتی به تعبیر مولف «دستورالعلما» یاراهنمای دانش پژوهان، و از زاویه ای دیگر: «موضوع هر علمی،عبارت از چیزی است که در آن علم، بحث از عوارض ذاتی بلاواسطه وبا واسطه آن می شود»

فارابی، خود پیش از سایرین، در کتاب «فصوص الحکم » ، موضوع را پدیده ای دانسته که دارای صفات و احوال مختلف یا آثار وعوارض متفاوت می باشد. وی، علم آن موضوع مثلا پدیده مدنی را، علم صفات و احوال تلقی می نماید. او درخصوص موضوع به طور کلی و ازجمله موضوع علم مدنی، تصریح می نماید که موضوع خارجی که متعلق علم واقع می شود، پدیده ای است که «الموضوع هوالشئی الحامل للصفات و الاحوال المختلفه » ; حامل و در بردارنده صفات و حالات مختلف باشد. در تعبیر وی، همچون آب که دارای صفات و حالات انجماد و جوش یا غلیان بوده، یا مانند چوب و تخته که قابلیت ایجاد صندلی و درب را دارد، یا پارچه که دارای رنگهای سیاه وسفید است، یا برفرض مثال، مدینه، حیات مدنی، اجتماعات مدنی حتی سیاست مدنی که موضوع علم مدنی می باشند; صناعی بودن و برهمین اساس، هدف مداری، نظام مندی، ارادی و راهبردی بودن پدیده های مدنی و مانند اینها، از اهم حالات و صفات پدیده های مدنی هستند و اجزاو عناصر مدنی آنها از جمله: دولت، حکومت، حاکمیت و نظام سیاسی مدنی، نیز دارای این ویژگیها می باشند.

در تعبیر وی، موضوع اصلی علم، اساسا حقیقتی است پنهان وپوشیده که با مظاهر خود، شناخته و آشکار می گردد; «الموضوع یخفی الحقیقه الجلیه » ; موضوع، حقیقت آشکار را مخفی می سازد.

موضوعات گوناگون مثل پدیده های مدنی، به طور کلی به تبع طبایع گوناگون خویش، دارای اشکال متفاوت بوده و دارای مظاهر; یعنی صفات، احوال و عوارض مختلف می باشند. به همین سبب، همان گونه که بعدا ملاحظه خواهد شد، از نظر وی، موضوع علم مدنی، پدیده های مدنی یعنی اجتماع مدنی، مدینه و سیاست مدنی محسوب می شوند.

موضوعات این علم شامل حتی عناصر آنها، از جمله دولت، حکومت،حاکمیت و قدرت سیاسی و مانند اینها است. همچنین اجزای آنها ازقبیل: اقتصاد سیاسی، فرهنگ و اخلاق سیاسی و همانند اینها را نیزدر برمی گیرد. در عین حال، این علم و موضوع آن، دارای انواع متفاوت و متعدد به تناسب انواع اجتماعات مدنی، مدن و سیاستهای مدنی می باشد. بنابراین، موضوع علم مدنی از دیدگاه فارابی طی دوقسمت به ترتیب زیر ارائه شده و مورد بررسی قرار خواهد گرفت:

یکی، موضوعیت و متعلق علم مدنی، یا علم شناخت و بررسی اجتماع مدنی و ساماندهی و راهبرد جامعه; دیگری، ارکان علم مدنی و درحقیقت، ارکان موضوع یا موضوعی علم مدنی.

اول موضوعیت و متعلق علم مدنی

در این قسمت، ابتدا موضوعیت علم مدنی تبیین می گردد و آنگاه،متعلق عینی، علمی و عملی علم مدنی یعنی پدیده مدنی یا موجودیت و زندگی مدنی طرح شده و مورد بررسی قرار می گیرد:

1- موضوعیت علم مدنی: در نظر فارابی، علم مدنی نه تنهاموضوعیت دارد; بلکه همان گونه که ملاحظه گردید، علمی با جایگاه برجسته و ویژگی خاص یا غایی و با دیرینگی کهن است. وی، با فرض ضرورت و وجود علم مدنی، در اغلب آثار سیاسی خود به صورت اجمالی و در کتابهای «المله » ، «احصاء العلوم » و نیز«تحصیل السعاده » به صورت مفصل تری به تشریح آن پرداخته است. دراین آثار، اصول، مبانی و اجزا و نیز مسائل علم مدنی را ترسیم می نماید. همچنین بنیادها یا به اصطلاح خود، مبادی نزدیک و خاص یافلسفی مدنی و نیز مبادی میانی یا علوم الهی و حتی طبیعی رامطرح ساخته و سرانجام، مبادی دور یا عام علم مدنی، یعنی بنیادهای فلسفی و سرانجام بنیادهای منطقی آن را مورد توجه قرارداده است. از نگاه او، این علم به مثابه جزیی ویژه از حکمت وفلسفه، در سیر طولانی تاریخ مدنی و سیاسی بشر، وجود داشته ودارای مسیر تاریخی و تکوینی خاص خویش می باشد. این سیر در نگاه وی، از بابل قدیم شروع شده است و پس از آن، به ترتیب به سرزمینها و زبانهای دیگر بویژه مصری و سپس یونانی، سریانی ورومی منتقل می گردد، آنگاه به دست مسلمانان رسیده و به زبان عربی درآمده است. به تعبیری، در این دوره به مولد و موطن اولیه خویش برگشته است. در دیدگاه وی، این علم، جنبه همگان فهمی داشته و همه مردم نیازمند به فراگیری و نیز به کارگیری مرتبه ای از مراتب آن; یعنی حداقل درحد عمومی و کلیات علم مدنی هستند،همچنین قادر به این فراگیری و به کارگیری آن می باشند. خواجه نصیر در شرح نظریه سیاسی فارابی، در «اخلاق ناصری » ، براین اساس آموزش سیاسی را عهده دار تعلیم و ترویج علم مدنی در جامعه مدنی می داند.

در نظر فارابی، علم مدنی دارای موضوعی واحد و ویژه بوده که می توان به طور کلی از موضوع آن، تعبیر به پدیده مدنی نمود.

پدیده ای ویژه که تمیز و بررسی وجوه، اجزا و عناصر آن و نیزلوازم، حالتها و عوارض مربوطه، موضوع اصلی این علم را تشکیل می دهد. فارابی، خود در رساله «تعلیم الفلسفه » معتقد است کسی که می خواهد فلسفه را فرا گیرد، باید در جهت عمل و عملی کردن علم بکوشد: «و اماالسبیل الذی ینبغی ان یسلکها من اراد تعلم الفلسفه، فهی القصد الی الاعمال و بلوغ الغایه... و القصد الی الاعمال یکون بالعلم و ذلک تمام العلم العمل » . آنگاه تاکیدمی کند که در سیر علمی، بعد از هندسه، بایستی طبایع; یعنی خواص و قوانین حاکم بر پدیده ها را شناخت، آنگاه در کاربری آنها، درجهت اصلاح خود، اهل خود و مدینه از آن بهره گرفت.

«بلوغ الغایه فی العلم، لایکون الابمعرفه الطبائع، لانها اقرب الی فهمناثم بعد ذلک الهندسه... و اما بلوغ الغایه فی العمل فیکون: اولا با صلاح انسان نفسه ثم با صلاح غیره ممن، فی منزله، اوفی مدینه [السیاسه]».

به عبارت دیگر، چه علوم عمومی و چه علم مدنی، در مدینه موضوعیت داشته و در جهت اصلاح، ساماندهی و راهبرد مدینه و مدنی مورد بهره برداری قرار گرفته و کاربرد دارند.

2- متعلق موضوع علم مدنی: موجودیت و زندگی مدنی پدیده مدنی یا موجودیت و حیات مدنی فرد و جامعه انسانی، متعلق عینی، واقعی و خارجی علم مدنی در نگاه فارابی محسوب می گردد. کمااینکه زمخشری نیز در «الکشاف » در مورد علم یا علوم مدنی تحت عنوان علوم سیاست تصریح می نماید: «علوم سیاست، متعلق و مربوط به امور تمدن و زندگی [مدنی] بشری است » . وی تاکید می نماید:

تحقیق و «معرفت علوم سیاست » ،در مورد «اصلاح امور جهان وتدبیر امور ناس است » . همچنان که نویسنده «دستورالعلماء»

نیز، تمدن را عبارت از: اجتماع به اصطلاح بنی نوع انسان یاهمگرایی و تعاون و تشارک آنها در تحصیل غذا، لباس و مسکن دانسته است، یا آن را همکاری، تقسیم کار و تبادل و مشارکت اجتماعی و مدنی می داند. به تعبیر مولف «فرهنگ معارف اسلامی » ،از نظر فارابی; زندگی مدنی به عنوان اولین مرتبت کمال انسانیت،در عین حال در مقام اولین مرحله اجتماع کامل، موضوع علم مدنی قرار گرفته است. در نتیجه، این علم با مطالعه و بررسی زندگی مدنی و اجزا و مبانی مربوطه و با شناختن اصول، ارتباطات و آثارآن، موضوعیت یافته و موجودیت می یابد. وی، زندگی مدنی فرد وجامعه انسانی را روبه روی حیات و موجودیت وحشی و حتی بدوی وحیوان صفتی قرار می دهد. همچنین به نفی اجتماع مدنی و مدنیت ازحیوانات و انسانهای بدوی می پردازد. بنابراین، موجودیت و حیات مدنی و یا پدیده مدنی را به عنوان پدیده ای ویژه انسان، یا حداقل در قلمرو انسانی با ویژگی خاص، موضوع علم مدنی می داند.

بدین ترتیب، این پدیده را به مثابه نخستین مرتبه از مراتب مدنی و علمی مدنی مورد توجه و تاکید قرار می دهد; چرا که ازنظر وی، مردم بالطبع بهیمی، مدنی نیستند و اساسا دارای اجتماعهای مدنی و مدینه نبوده; بلکه همانند ددان و گاه درندگان و حیوانات هستند یا مانند جانداران وحشی زندگی می نمایند.

«البهیمون بالطبع من الناس... لیسوا مدنین و لاتکون لهم اجتماعات مدنیه [مدینه] اصلا بل یکون بعضهم علی مثال ماعلیه البهائم الانسیه و بعضهم مثل بهائم الوحشیه بعض هولاء امثال السباع »

در تعبیر او، زندگی اینها، خواه اجتماعی بوده و یا پراکنده باشد و خواه نزدیک یا دور از شهرها زندگی کنند، در هر صورت فاقد قانون مندی بوده و دارای روابط و رفتار غیرمدنی بدوی یاوحشی می باشند. کمااینکه به اعتقاد او، بدین ترتیب، این گونه انسانهای غیرمدنی، صحرانشین و در حقیقت صحراگرد بوده و به صورت پراکنده زیست می نمایند; انسانهایی که گاه برخی از آنها بسان گله های وحوش مجتمع شده و حتی در نزدیکی یا در جوار شهرهامی زیند.

«کذلک یوجد فیهم من یاوی البراری متفرقین، و یوجد فیهم یاوی مجتمعین و یتسافد تسافد الوحش و فیهم من یاوی قرب المدن »

ولی ورای اینها، حتی اهل جاهلیت نیز مدنی بوده و اجتماعات آنها در عین تنوع که بسیارند، جوامع مدنی هستند، هر چند جاهلی محسوب می گردند.

«و اما اهل الجاهلیه فانهم مدنیون و مدنهم و اجتماعاتهم المدینه علی انحاء و کثیره »

این تنوع و کثرت در اجتماعات مدنی، به عنوان متعلق موضوع علم مدنی، در نگاه فارابی، مساله تنوع و کثرت علم مدنی یا علوم مدنی را سبب می شود; موضوعی که هرچند مبحث بسیار مهمی است; ولی فعلا از محدوده بحث ما خارج می باشد.

از نظر فارابی، در هر صورت حیات مدنی، اجتماعات مدنیه ها وامتهای خواه فاضله و یا ضد آنها که عبارتند از: جاهله، فاسقه وضاله، متعلق علم مدنی محسوب می شوند. زندگی مدنی عبارت از: سیراهل مدینه به هدف; یعنی به کمال و سعادت فردی و اجتماعی مدنی است. بنابراین، به اعتباری دیگر، غرض علم مدنی، شناخت سعادت مدنی و راهبردهای تامین آن و نیز ماهیت موضوع آن می باشد.

براین اساس فارابی در کتاب «تحصیل السعاده » تصریح می نماید:

«علم مدنی، علم اشیایی بوده که به وسیله آنها، اهل مدنی و بااجتماع مدنی هر یک به سعادتی که فطرتا استعداد آن را داراست،دست می یابد» . «العلم المدنی » ، «و هوعلم الاشیاء التی بهااهل المدنی بالاجتماع المدن ینال السعاده کل واحد، بمقدار مااعد بالفطره »

به عبارت دیگر، علم مدنی در حقیقت، علم راهبرد اهل مدینه;یعنی فرد، گروه و جامعه مدنی به سعادت و حد نهایی رشد و تعالی خود و نهایت ظرفیت رسمی و اسمی خویش است. وی در رساله «التوطئه فی المنطق » نیز تاکید می نماید که علم مدنی، شامل نظر پیرامون سعادت; خواه حقیقی و خواه ظنی است و همچنین شامل بررسی پدیده ها و مواردی است که در صورت استعمال و کاربری درمدن و کشورها، سبب ایجاد تعادل در جهت تعالی اهل مدینه ها و سیرآنها به سعادت می گردد.

«العلم المدنی » : «یشتمل علی النظر; فی السعاده التی هی بالحقیقه سعاده، فیما سعاده بالظن، لا بالحقیقه، فی الاشیاءباراده الانسان التی اذا استعملت فی المدن عدلت باهلها عن السعاده »

آن هم در نظر او، سعادت مطلوب، مستعد و مورد نظر خویش.

از نظر انسانی، ارادی و کاربردی یا عملی بودن علم مدنی راموضوع علم انسانی و عملی می داند; کمااینکه در تعبیر وی:

«و هذا العلم [المدنی] یسمی الفلسفه الانسانیه و یسمی العملیه »

این علم [مدنی] فلسفه انسانی و عملی نامیده می شود; چرا که علم مدنی در مورد پدیده های ارادی تفحص و گفت و گو می نماید،خواه پدیده های فردی یا اجتماعی انسانی و مدنی. پس ماهیت موضوع علم مدنی و علم انسانی و عملی، تفحص پیرامون پدیده هایی است که شان آنها عمل ارادی و هدف گیری و سیر ارادی فرد و جامعه مدنی به سوی آنها است.

«انها انما تفحص عن الاشیاء، التی شانهاان تعمل بالاراده وتنال بالاراده »دیگرانی نیز از جمله فرانسیس بیکن که احتمالا بی اطلاع از«احصاءالعلوم » فارابی نبوده است، علم مدنی را علم «مربوط به زندگی اجتماعی مردم » دانسته اند. بنابراین، متعلق واقعی وموضوع اصلی و کلی علم مدنی از نگاه فارابی، موجودیت و حیات مدنی فرد و جامعه انسانی است. همان گونه که بعدا ملاحظه خواهدشد، برد و گستره علم مدنی از دیدگاه فارابی، برحسب برد و گستره پدیده مدنی یعنی حیات مدنی، دارای سه سطح مدنی و ملی، امتی وجهانی و بین امتی یا اهل عالم است. یعنی موجودیت و حیات مدنی;یکی، در عرصه کوتاه برد یا مدینه و شهر، شهرستان و حتی کشور وملت در ادبیات سیاسی رایج بوده; دیگری، در عرصه میانی ومیان برد، یعنی امت یا منطقه ای می باشد و سوم، در عرصه و گستره فراگیر و بلندبرد یعنی بزرگ یا جامعه جهانی و نظام بین المللی وبین اممی است.

همچنین پدیده مدنی موضوع علم مدنی، دارای مظاهر و ارکان مختلفی است; مواردی که در بیان و مفهوم وی، به ترتیب عبارتنداز: اجتماع مدنی و جوامع مدنی، مدینه و مدن، امت و امم وسرانجام سیاست مدنی. این ارکان و مظاهر، اهم موضوعات علم مدنی و در حقیقت، ارکان اصلی علم مدنی محسوب می گردند; مواردی که درادامه همین بحث، ارائه خواهند شد. پیروان سنت فکری مدنی فارابی نیز همچون وی، به متعلق موضوع علم مدنی توجه نموده اند. از جمله اینها، ابوعلی سیناست. وی در «الرسائل » خویش تاکید می نماید:

«علم المدنی » یا «علم السیاسه المدینه » شامل علم «السیاسات و الرئاسه و الاجتماعات المدینه، المدنیه الفاضله والردیه » است;علم سیاست، عبارت از: علم سیاستها یا خطمشی های سیاسی و مدنی،علم ریاستها و علم اجتماعات مدنی فاضله یا ردیه و غیرفاضله است. از نظر او در رساله «الحدود» نیز علم مدنی، علم اصناف خطمشی های سیاسی، ریاستها و جوامع مدنی است. بنابراین، از نظروی نیز علم مدنی، علمی است که به وسیله آن، سیاست و سیاسات یاخطمشی های سیاسی و مدنی بررسی شده و ریاست، حاکمیت، حکومت ودولتها و سازمانها و نظامهای سیاسی و مدنی شناسایی می شوند.

سرانجام اجتماع و اجتماعات مدنی و سیاسی، به وسیله این علم،مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرند; خواه سیاستها، ریاستها واجتماعات فاضله، علمی و برتر; خواه غیرفاضله، غیر علمی وفروتر. وی در واقع، اینها را از اهم لوازم موجودیت و حیات مدنی دانسته و آنها را به اعتباری شامل اجتماعات مدنی، مدن و امم ونیز در بردارنده ضروریات آنها; یعنی سیاسات و ریاسات نیزمی داند. از نظر اینان، علم مدنی در برگیرنده شناخت و بررسی همه این پدیده ها و فرایندهای مدنی و سیاسی است. همچنین، اگر چه دردیدگاه فلسفی مدنی فارابی، اجتماع مدنی در حد مدینه، کوچکترین پدیده مدنی کامل از حیث ترکیب، حجم و گستره می باشد; لکن اجتماع خانواده، نخستین گروه یا جماعت مدنی و اجتماعی محسوب می گردد.

در عین حال، انسان مدنی یا حیوان مدنی، عنصر اصلی پدیده مدنی وبالتبع، علم مدنی محسوب می گردد.

در اینجا، ابتدا به بررسی این جزء یا عنصر پایه مدنی پرداخته و در ادامه، به تحلیل جایگاه آن در نظام عالم و در حیات و نظام مدنی و براین اساس، به علم انسان مدنی می پردازیم و آنگاه،ارکان موضوعی علم مدنی در نظریه فارابی ارائه خواهد شد.

الف- عنصر اصلی و اولیه مدنی و علم مدنی:

انسان مدنی از نگاه فارابی، کلیت پدیده مدنی که موضوع کلی علم مدنی است،پیش از هر چیز، پدیده ای انسانی مدنی می باشد. کلیه پدیده های مدنی اصلی و بنیانی; یعنی اجتماعات مدنی، مدینه ها و سیاستهای مدنی نیز که موضوعهای علم مدنی بوده یا موضوعهای علوم اصلی مدنی مربوطه می باشند، جملگی بیش از هر چیز، پدیده های انسانی مدنی هستند. انسان، انسان مدنی و حتی حیوان مدنی در دیدگاه وی،به عنوان یک واقعیت، مبدا اصلی علم مدنی است. به تعبیر دیگر،واقعیت انسان مدنی، موضوع علم مدنی می باشد; آن هم بدین سبب که انسان مدنی یا سیاسی، عنصر اصلی و اولیه و حتی مبدا عینی ومنشا علمی پدیده های مدنی محسوب می شود; چرا که از نظر وی، نوع انسان مدنی، هم مبدا یا فاعل و به اصطلاح، سیاسی یا سیاستگذاربوده و هم قابل و به اصطلاح، مسوس یا سیاست پذیر می باشد. در عین حال، همین انسانهای مدنی، عنصر اصلی و اولیه تشکیل دهنده جماعتهای مدنی یا گروههای اجتماعی، سیاسی و مدنی محسوب می شوند.

خود این جماعتها، تحت عنوان جماعتهای مدنی غیرکامل یا گروههای اجتماعی مدنی در عبارت فارابی هستند. این جماعات، همچون خانواده ها، عناصر تشکیل دهنده اجتماع مدنی و مدینه ها بوده و یاچون روستاها، بخشها، منازل و محله ها، اجزای آنها محسوب می شوند.

در همین راستا، همین انسان مدنی، حتی عالم مدنی و به بیان خودفارابی، فاحص و ناظر مدنی و علمی مدنی می باشد. بنابراین،انسان، مدنی است; چرا که این جاندار نوعا، هم مدینه گرا، اجتماع مدنی گرا و سیاست مدنی گرا بوده و بالتبع نظام، دولت وحکومت گراست و هم، مدینه پذیر، اجتماع مدنی پذیر و سیاست پذیرمی باشد و بالتبع نظام پذیر، دولت پذیر و حکومت پذیر است.

به اعتباری دیگر، واقعیت عینی این پدیده ها، حقیقت یا مبدا عینی و منشا علمی و نیز ماهیت انسانی مدنی دارند.

ویژگیهای انسان مدنی نیز از سه حال خارج نیست; یا مربوط به واقعیت عینی و خارجی او است که مستقیما موضوع علم مدنی می باشد،یا مربوط به ماهیت و چیستی انسان مدنی بوده و یا مربوط به حقیقت انسان مدنی است. ماهیت انسان مدنی بیشتر به ویژگیهای درونی بخصوص جهات فکری، غریزی تا فطری و حتی جسمی او می پردازد.

حقیقت انسان مدنی، بیشتر به تحقیق در زمینه های مبدا عینی وعملی و منشا اندیشگی، عقلی و علمی انسان مدنی توجه دارد و به خاستگاه او و نیز جایگاه وی در محیط فراتر و پیرامونی اجتماعی،طبیعی و حتی تکوینی و الهی می پردازد. همچنین، روابط و نوع ومیزان تاثیرپذیری و تاثیرگذاری او را در آن قلمروها موردبررسی قرار می دهد. در نظر فارابی، تنها بررسی و شناخت واقعیت انسان مدنی و سایر پدیده های مدنی، موضوع اصلی علم مدنی است;چرا که شناخت ماهیت و حقیقت انسان مدنی و سایر پدیده های مدنی حتی در حد کلی فوق، موضوع فلسفه مدنی محسوب می شوند. هر چند ازنظر وی، فلسفه مدنی به نوبه خویش بنیاد نزدیک و بی واسطه یامباشر و خاص علم مدنی بوده و یا از جهتی دیگر، علم مدنی برفلسفه مدنی استقرار می یابد; اما در عین حال و از نگاهی دیگر،واقعیت انسان مدنی و پدیده های مدنی، بر بنیاد حقیقت و ماهیت این پدیده ها مبتنی است و واقعیت پدیده های مدنی از آنها به شدت متاثر می باشد. حتی می توان بر منبعث بودن واقعیت مدنی این پدیده ها از حقیقت و ماهیت مدنی آنها تاکید داشت. در نتیجه ازنظرگاه وی، لازم است در علم مدنی کاملا به این امور و ویژگیهای مربوطه توجه نمود; زیرا همان گونه که اشاره شد، اینها منشاعلمی و مبدا عینی و نیز جنبه ماهوی واقعیت انسان مدنی و سایرپدیده های مدنی می باشند. همچنین بازتاب جدی در جهات واقعی وواقعیت انسان مدنی و پدیده های مدنی دیگر دارند. بنابراین،انسان مدنی بالتبع، موضوع علم مدنی است.

هریک از این ویژگیهای مهم مدنی انسان، دارای آثار و جهات خاص خویش است. این ویژگیها در پدیده های کلی یا جزیی مدنی و نیز درجهات فردی و اجتماعی مدنی انسان، انعکاس و نمود می یابند. درنتیجه، علم مدنی ناچار به شناخت و شناسایی و رعایت آنهاست. اهم این ویژگیها در تحلیل فارابی به ترتیب زیر می باشند: یکی، کمال جویی ذاتی انسان که در بردارنده هدف مداری و غایت مندی انسان است. این، همان ویژگی راهبردی پدیده مدنی محسوب می شود. دیگری، تدبیرگرایی انسان که در بردارنده تعقل و حسابگری او می باشد.

همچنین، نوع گرایی و جامعه گرایی انسان که در بردارنده همگرایی،زیست گروهی و همکاری جمعی است. این خصلت، مواردی از قبیل تقسیم کار اجتماعی و مدنی، روابط و تبادل کار و کالا و خدمات اجتماعی و تعاون و سازمان کار مدنی و اجتماعی را ایجاب و ایجادمی نماید. در عین حال، ارادی و اختیاری بودن پدیده های مدنی، ازمهمترین بنیادها و خصایص مدنی و مدنیت نوع انسان است. حیوان مدنی و مدنی بالطبع بودن انسان و در حقیقت انسان مدنی، مبین ماهیت انسان می باشد. این، خود متضمن یک سری مسائل گوناگون است.

این مسائل، هرچند ماهیت فلسفی سیاسی و مدنی دارند; لکن دراندیشه فارابی، پایه های اصلی علم مدنی محسوب می شوند; پایه هایی که بدون تبیین هر چه دقیق تر آنها، علم مدنی استقرار و استوارنگردیده و پایدار نخواهد بود. اهم این مسایل و فروض مبانی آنها، عبارتند از:

اول اینکه، معنا و شاخصه های مدنی بودن و مدنیت انسان چیست؟

آیا مدنی، روبه روی طبیعی است; آن گونه که هابز و روسو و حتی لاک به ترتیب در کتابهای «لویتان » ، «قرارداد اجتماعی » و«حکومت مدنی » معتقدند. چرا که اینها مدعی اند که به طور کلی،بشر در سیر تحول و تاریخ حیات خویش، دو مرحله و حالت داشته است; یکی، مرحله طبیعی و دیگری مدنی. شاخصه حالت و مرحله اولیه طبیعی در همه اینها، فقدان قانون، دولت و نظام است; هرچند حالت حیات اولیه در نظر هابز، بسیار منفی و بلکه زشت بوده و مبین حاکمیت توحش و وحشت و ناامنی است. این حالت در فلسفه سیاسی وعلم سیاسی وی، حاکمیت قانون جنگل و تنازع بقا و ستیز دائمی وفراگیر است; حال اینکه، حالت طبیعی روسو، برعکس هابز، حالتی آرام و بی دغدغه بوده; لکن در عین حال، اجتماع آنها اولیه،بسیط و عقب مانده بود. در نظرگاه اینان، طبیعی; یعنی بدوی، درمقابل مدنی است; کمااینکه در نظر لاک نیز حالت طبیعی به معنای فقدان ضمانت و تضمین حق و حقوق و تعیین حدود بویژه حق مالکیت ودارایی هاست. در نگاه وی نیز با نگرشی کاملا حقوقی و شکلی، حالت مدنی، حالت قانون مند و حاکمیت مداری است. درنظر اینها، مدنی به معنای پیچیده و پیشرفته است، آن هم با نگرشی مکانیکی وحداکثر آلی و زیستی. بنابراین، بشر برای فرار و گذر از آن، باقرارداد اجتماعی; دولت، قانون و حاکمیت را مستقر و مستحکم می سازد. در هر حال، همان گونه که ملاحظه می شود، حالت مدنی موردنظر اینها، در مقایسه با حالت طبیعی، قانون مندی، حاکمیت قانون،دولت و نظام، روح و اساس مدنی و مدنیت می باشد.

دوم، مدنی و حالت و وضعیت مدنی، گاه به معنای صناعی یاتولیدی و ایجادی نوع انسان است، در مقایسه با طبیعی; یعنی پدیده هایی که در طبیعت وجود دارند; آن هم صناعی ارادی یااختیاری و آگاهانه یا عقلانی، در مقایسه با طبیعی جبری و غریزی و غیرآگاهانه.

سوم، مدنی بودن همچنین به عنوان همگرایی، نوع گرایی وجمع گرایی اعم از گروه یا جماعت گرایی و نیز اجتماع گرایی انسان ونوع انسان نیز اطلاق می شود; آن هم اجتماع کوچک و مدینه گرایی،امت گرایی و جامعه جهانی گرایی انسانهای مدنی.

چهارم، مدنی به معنای کمال گرا بودن انسان نیز می باشد.

پنجم، مدنی همچنین به معنای تدبیری و راهبردی، تعقلی وحساب گرانه بودن انسان بویژه نظام گرا یعنی نظام نگر، نظام گذار وهمچنین نظام پذیر بودن انسان است. همین طور به معنای تدبری وبرنامه ریز و طراح بودن نوع انسان نیز می باشد; کمااینکه عقل اساسا یعنی تحدید و اولویت گذاری محسوب می شود. برای نمونه، شیخ طوسی(460-385ه)در کتاب «الاقتصادالهادی الی طریق الرشاد»

تصریح می نماید: «و یجب ان یکون الامام عالما بتدبیر ماهوامام فیه من سیاسه رعیته و النظر فی مصالحهم و غیرذلک بحکم العقل »; لازم است امام، رهبری و ریاست دولت و حکومت و حاکمیت، نسبت به تدبیر آنچه برای امامت و رهبری آن به عهده او است عالم باشد.

یعنی در خصوص سیاست و ساماندهی و راهبرد مردم، آگاه بوده ونسبت به مصالح و منافع و سایر امور مملکت، بر اساس حکم عقل بررسی نموده و سیاست گذاری نماید. به تاکید وی بر همین اساس،لازم است که رهبری دولت و نظام، عاقلترین مردم باشد. «و یجب ان یکون الامام اعقل رعیته، والمراد بالاعقل; اجودهم رایا واعلمهم بالسیاسیه » آنگاه تاکید می نماید که مراد از اعقل;یعنی اینکه «صاحب رای و صاحب نظرترین در امور مملکت » و«عالمترین دانشمندان سیاسی » باشد. این، بیان دیگری ازعقل در مفهوم فارابی است. وی به همین مناسبت برای نمونه دررساله «المسائل متفرقه » ، عقل را به معنای تدبیر و سیاست و«نظر در عواقب امور» می آورد.

مدنی بالطبع بودن انسان، مبین مبدا عملی و منشا فکری مدنی انسان; یعنی علت و انگیزه زندگی مدنی انسانهاست. چه کمبودها،نیازها و کششهایی و یا چه عامل و قوتی، انسانهای مدنی را متوجه زندگی و اجتماع مدنی و مدنیت سیاسی نموده و به سوی آن سوق داده و می دهند؟ احیانا انسان در حیات مدنی خویش، درپی و خواستارچیست؟ آیا گرایش مدنی انسان، ناشی از نیازهای جسمی و غریزی یاطبیعی او بوده، یا ناشی از نیازها و کششها و قوای روانی و روحی او می باشد؟ یعنی ناشی از مواردی از قبیل جامعه گرایی، تدبیر ونظام گرایی و امنیت گرایی یا تعالی گرایی و به تعبیر ارسطو، گرایش به بهزیستن و نه صرف زیستن می باشد، یا حتی ناشی از قدرت گرایی وتفوق طلبی انسانها و مانند اینهاست، یا اصلا " تصادف و یا عادت بوده که سبب جامعه گرایی و سیاست گرایی انسان شده است؟ منشاتشخیص دهنده این نیازها و رافع آن و همچنین عامل تعیین کننده راهبردها و راهکارهای رفع این نیازها در انسان چیست؟ آیا حس وتجربه محض بوده، یا عقل می باشد؟ یا همان عادت و یا حتی نقل ووحی و شرع است؟ یا کلیه موارد فوق و همه موارد مذکور; لکن هرکدام در موقعیت و مرتبه خاص خویش. فارابی در نظریه سیاسی خویش،از این نظر، کثرت گرا می باشد. وی، معتقد است که انسان تحت تاثیر عوامل مختلف الهی، طبیعی درونی و برونی و انسانی اعم ازفردی و اجتماعی و جبری و اختیاری، وارد حیات مدنی خویش می شود.

همچنین به کمک عقل، وحی و تجربه خود و دیگران یا عرف، عادت وعلم، به ساماندهی و راهبرد مدنی خویش می پردازد. در عین حال،غرایز یا گرایش به امنیت، رفاه، قدرت و بقا در زیستن و نیزفطرت یا گرایش به برتری و به زیستن در حیات مدنی انسان وجودداشته و نقش آفرینی دارند.

بنابراین، همه اینها در پدیده مدنی متعلق علم مدنی موضوعیت دارند و هرکدام در جایگاه خویش بایستی مورد توجه و مطالعه قرارگیرند; چرا که نوع انسان تا حدودی، هم امکان کشف و شناسایی نیازها، کششها و مطلوبیتهای مدنی خود و اجتماع خویش را داشته،و هم استعداد شناختن راهکارها و راهبردهای تامین نیازها ودستیابی به مطلوبیتهای فردی، گروهی و اجتماعی مدنی خود رادارد. انسان در عین حال، قدرت عمل و ایجاد مدینه و اجتماع مدنی و سایر پدیده های مدنی را داراست; پدیده هایی از قبیل: دولت،حکومت و نظام سیاسی و یا قدرت، جنگ و صلح، امنیت، انقلاب و تحول سیاسی و مانند اینها. این، همان معناست که گفته می شود نوع انسان خود هم سائس بوده، یعنی سیاست گزار و سامان دهنده اجتماع مدنی و به اصطلاح، مدبر آن می باشد، هم خود، سیاستمدار و مجری وعامل و مدیر بوده و به اصطلاح خود فارابی، صنعت گر صناعت مدنی وسیاسی و فاعل سیاسی و مدنی است. متقابلا انسان، مسوس یاسیاست پذیر نیز می باشد; یعنی قابل و پذیرای احکام و سیاستها ونیز قدرت و سامان و راهبردهای سیاسی و مدنی بوده و موضوع آنهاست. بنابراین، مدنی بودن انسان و سیاست گرا بودن او، شامل کلیه موارد فوق به ترتیب زیر می باشد: انسان مدنی و سیاسی، خود،هم عاقل مدنی و سیاسی بوده و هم عالم و آگاه مدنی و سیاسی می باشد; یعنی استعداد، امکان و قوه عقل و تعقل مدنی و نیزتعلیم و تعلم و عالم شدن مدنی و سیاسی را دارد; چه در مقام سیاست گزار و مدبر، چه در مقام سیاستمدار و مدیر. همچنین خواه در مقام سیاست پذیر و مسوس و خواه در مقام عاقل و عالم مدنی وبه اصطلاح، فاحص و ناظر مدنی و علمی مدنی باشد.

ب- جایگاه انسان در نظام مراتب هستی و حیات مدنی

در دیدگاه فارابی، شناخت موقعیت انسان در عرصه هستی و درحیات مدنی علاوه بر ماهیت وی، یکی دیگر از وجوه موثر پدیده مدنی است. این موضوع از ابعاد تعیین کننده شناخت پدیده مدنی و درنتیجه علم مدنی او می باشد. این موقعیت، از ارکان حقیقت انسان مدنی و شناخت آن محسوب می گردد. در نگاه فارابی، عالم هستی دارای نظامی مرکب از سلسله مراتب مختلف می باشد. مراتب هستی،به ترتیب شامل: مراتب الهی و تکوینی، طبیعی و جبری و انسانی ارادی مدنی اعم از فردی و اجتماعی می باشند. این مراتب،به عنوان مبادی سیاست، سیاسی و مدنی و نیز علوم مربوطه; یعنی علم الهی، طبیعی و مدنی، هر یک به طور کلی در نگرش مدنی و علمی مدنی فارابی وجود داشته و نقش دارند. یافته ها و داده های فلسفی و علمی هر یک از آنها، در بینش و جهان بینی علمی مدنی وی، دارای نقشی تاثیرگذار بوده و حتی تعیین کننده هستند. انسان مدنی، یکی از مراتب و به اصطلاح، مبادی مدنی محسوب می شود; یعنی مرتبه ومبدا انسانی سیاسی و مدنی، انسان مدنی با تمامی ویژگیهای خودو با کلیه جهتهای بدنی، نفسانی و غریزی و روانی خود و با تمامی جهتهای ذهنی و فکری عقلی و سرانجام روحی و فطری خویش. همین انسان دارای جهت گیری های گوناگون بوده و پیوستاری، از پائین ترین مراحل و پایه های کمال انسانی یا فروترین تا برترین حد انسان مدنی را در بر می گیرد. همچنین شامل: جهت گیری های طبیعی یا ضروری مدنی انسان و نیز جهت گیری فراطبیعی، برتر و فاضله یا متقابلافروتر از طبیعت یعنی رذیله او می باشد. این مرتبه، در برگیرنده گونه های مختلف انسان مدنی و مراتب آن است. این مراتب، خود بعداز حد انسان غیرمدنی یا غیرمدنیین در تعبیر فارابی; یعنی ازانسان بهیمی و بهیمیون شروع شده و تا انسان طبیعی و سرانجام عبد بالطبع پیش می رود. همچنین، انسان مدنی حر و آزاده را درنقطه مقابل آنها، شامل می شود.

انسانهای مدنی دارای جهت گیری های سه گانه می باشند; اعم ازطبیعی یا ضروری و نیز فراطبیعی، برتر و فاضله یا متقابلا فروتراز طبیعت; یعنی جاهله و رذیله. براین اساس، از نظر فارابی،جمله اینها درهر صورت، مدنی یا مدنیین محسوب می شوند. بنابراین،انسان به عنوان یکی از مراتب هستی و به اصطلاح خود فارابی، مبادی انسانی محسوب می گردد; خواه به اعتبار فردی، گروهی و یا اجتماعی و خواه در حیثیت انسان مطلق و یا انسان مدنی. پدیده انسان، درعین حال به عنوان یکی از ارکان جهان بینی علمی مدنی و ازبنیادهای علم مدنی وی محسوب می شود. فارابی براین اساس، در کتاب «تحصیل السعاده » نیز همچون «آراء اهل مدینه » و همچنین در«السیاسه » ، با اشاره به بنیادها و داده های انسان شناسانه،به تبیین و توجیه علم مدنی پرداخته است. در آنجا تصریح می نمایدکه انسان و جوهره حقیقی او، کمال گرایی و طلب و تلاش پیوسته وفراگیر در این راستا بوده و پایداری در این جهت می باشد. درنگاه وی: «ان الانسان، انمایصیرالی الکمال الاقصی الذی له مایتجوهر به فی الحقیقه » انسان، به طرف کمال نهایی خویش سیرمی نماید. کمال و سیری که در جوهره حقیقی او قرار دارد.

از نظر او، انسان برای سیر به کمال مطلوب و موردنظر خویش;اولا، نیازمند سعی، کوشش و فعالیت برای گذر از نقص و بالقوه بودن و گذار به کمال و فعلیت می باشد; ثانیا، این طلب و تلاش ازیک طرف و این سعی و فعالیت از طرف دیگر، جز با کمک به انجام کارهای متنوع ممکن و عملی نمی باشد; یعنی آن گونه کارهایی که به وسیله آنها، انسانها، استعدادها وقوای خویش و طبیعت پیرامون خود را پرورش داده و می سازند، آنگاه متناسب با منافع و مقاصدخویش و در جهت رشد و کمال خویشتن، از آنها بهره می جویند.

کمااینکه وی تصریح می نماید که انسان در کوشش برای دستیابی به کمال، به ناچار اشیای زیاد و امور طبیعی فراوانی را به کارمی گیرد; یعنی با تصرف در آنها، آنها را در سیر تکامل خویش،مورد بهره برداری قرار می دهد.

«اذا سعی عن هذالمبادی نحو بلوغ هذا الکمال، و لیس یمکنه یسعی نحوه الاباستعمال اشیاء و کثیره من الموجودات الطبیعه والی ان یفعل فیها افعالا لا یصیر بها تلک الطبیعیات فافعل له; فی ان یبلغ الکمال الا قصی، الذی سبیله ان یناله »

از نگاه فارابی، علم انسان مدنی عهده دار این بررسی هاست. درعین حال، این علم، تبیین می نماید که; هر انسانی به چه قسمت،نوع و میزانی از کمال نایل می آید. کما اینکه ثابت می کند که ممکن نیست جمیع کمالها و توان مندیها در یک فرد فراهم شود.

همچنین به تاکید وی، یک فرد به تنهایی و بدون همکاری و تعاون تعداد بسیار زیادی از سایر مردم، نمی تواند به کمال لایق خویش نایل شود. وی خود تصریح می نماید:

«تبیین مع ذلک فی هذالعلم; ان کل انسان انما ینال من ذلک الکمال قسطا ما و ان یبلغه من ذلک القسط کان از ید او انقص، اذجمیع الکمالات لیس یمکن ان یبلغه وحده بانفراد، دون معاونه ناس کثیرین له »

«در این علم، همچنین تبیین می گردد که هر انسانی به قسمتی کم و بیش از کمال نایل می گردد; چرا که جمیع کمالات و اهداف بدون همکاری تعداد زیادی از انسانها، دست یافتنی نمی باشد»

در دیدگاه فارابی، کلیه انسانها به حالتی آفریده شده و دارای وضعیتی هستند که در اموری که برای طلب و دستیابی به آنها تلاش می نمایند، با دیگر انسانها و مردم در ارتباط متقابل باشند. ازاین جهت نیز فطرتا و ذاتا یا به طور تکوینی، همگرا و نوع گرامی باشند. «ان فطره کل انسان، ان یکون مرتبطا فیما ینبغی ان سعی له، بانسان و او ناس غیره » . بنابراین، «کل انسان من الناس، بهذه الحال » ; کلیه انسانها هم در سیر و هم نیل و حتی در میل به کمال مناسب خویش و به تناسب ظرفیت و مرتبه وجودی خود،«انه لذلک یحتاج کل انسان فیما له ان یبلغ من هذا الکمال،الی: مجاوره ناس آخرین و اجتماعه معهم »

اولا، نیازمند مجاورت و همزیستی با مردم دیگر; یعنی با یکدیگربوده; ثانیا، نیازمند اجتماع، همگرایی و همگروهی با آنهاست;یعنی فطرت طبیعی و تکوینی این جاندار، این چنین بوده و چنین ایجاب می نماید که تمایل به سایر افراد نوع خویش داشته باشد. درتعبیر وی، به همین مناسبت و با این اعتبار او، حیوان انسی یاحیوان مدنی و سرانجام انسان مدنی بوده و نامیده می شود.

موجود یا جاندار انسی احتمالا به اعتبار انس و الفت جویی و همان نوع گرایی، همگرایی و نیز به اعتبار همزیستی و زیست گروهی واجتماعی انسان کمااینکه موجود یا جاندار مدنی احتمالابه اعتبار کمال جویی و هدفداری آن در حیات فردی، گروهی واجتماعی خویش و سیر به کمال مطلوب خویش است. حتی چه بسا،به اعتبار تدبیری و حسابگرانه بودن این فرایند و البته ارادی واختیاری یا آزادانه و انتخاب گرانه بودن آن است. یعنی ورای طبیعی صرف و فرای قوای غریزی و اجباری محض بوده و احیانا مبین آگاهانه بودن روابط و رفتار انسان مدنی می باشد. «کذلک فی الفطره الطبیعیه لهذا الحیوان،ان یاوی و یسکن مجاورا، لمن هوفی نوعه » ; یعنی در طبیعت و فطرت طبیعی و تکوینی این حیوان;یعنی انسان، گرایش به ماوا و مسکن گزیدن در مجاورت و در کنارهمنوع خویش قرار دارد و درست به همین سبب، حیوان انسی و حیوان مدنی نامیده می شود: «فذلک یسمی الحیوان الانسی و الحیوان المدنی » .

ج- علم انسان مدنی: از جهت علمی از نگاه فارابی، نخست علم انسان و انسانی به عنوان حیوان انسی یا علم حیوان انسی، وجوددارد. آنگاه یعنی در مرتبه انسان به مثابه حیوان مدنی وبه اعتبار مدنی بودن یا مدنیت او، علمی دیگر، آن هم با اعتبار وبا نظریه ای دیگر، ایجاب می گردد; یعنی علم انسان به عنوان حیوان مدنی یا علم انسان مدنی و حتی به اعتباری علم مدنی انسان ایجادمی شود. علمی و نظری دیگر که فراتر از صرف بررسی کمال طلبی ذاتی و نیازمندی ها و ضرورتهای آن بوده و نیز ورای مطالعه همگرایی هاو همزیستی طبیعی محض انسان تا سرحد حیوان انسی است; بلکه عبارت از علم این جاندار تا سرحد نیل به کمال خویش; یعنی تا سرحدانسان مدنی می باشد. یا علم، نگاه و نظریه دیگری که در موردمبادی یا بنیادها و داده های عقلی; یعنی کمال طلبی بررسی می کند.

همچنین در زمینه نیازمندی ها و همگرایی انسانها و حیوانهای انسی تفحص می نماید. علاوه بر آنها، درباره افعال، عملکردها، رفتارهاو کنشها و واکنشهای اینها تحقیق می کند، نیز به بررسی ملکات یاهنجارها و نهادها و روابط، ساختارها و سازمانهای مدنی انسان پرداخته، همچنین به مطالعه ارزشها و سنتها و نیز منشها و روشهاو راهکارها و راهبردهای مصنوع یا خود ساخته حیوان مدنی می پردازد. اهم مواردی که خود همین حیوان مدنی به وسیله آنها سعی در سیر به طرف کمال مطلوب خویش می نماید. به تعبیر او; از این منظر و به اصطلاح با این اعتبار علمی، علم انسانی و علم مدنی، ایجاب شده و ایجاد می گردد. یعنی به اعتبار حیوان، جاندار وموجود انسی، علم انسانی شکل می گیرد و به اعتبار حیوان، جاندار وموجود مدنی، علم مدنی به وجود می آید. «فیحصل ههنا علم آخر ونظر آخر یفحص: عن هذه المبادی العقلیه و عن الافعال و عن الملکات التی بها یسعی الانسان نحو هذاالکمال » کمااینکه وی تاکید می نماید:

«اینجا علم دیگر و نظر دیگری موضوعیت یافته و موجودیت می یابد که تفحص می نماید درباره این مبادی عقلی و افعال و نیزملکاتی که انسان به وسیله آن علم و یافتهای تحقیقاتی آن، سعی در دستیابی به این کمال می کند» . «فیحصل من ذلک:

العلم الانسانی و العلم المدنی »

در دیدگاه فارابی، علم مدنی در مرتبه علم انسان مدنی یا حتی علم مدنی انسان، یعنی در حد تدبیر و سیاست به اصطلاح شخص، نفس ویا فردی، از یافته های سایر علوم، به ترتیب بهره می جوید; خواه ازمفاهیم و معلومات این علوم و خواه از روشها و نمونه ها یاالگوها و مدل های آنها استفاده می کند. به تصریح خود وی، «العلم المدنی » : «فیبتدی و ینظر فی الموجودات التی هی بعدالطبیعیات » . علم مدنی از موجودات و پدیده های فراطبیعی شروع می نماید.از نظر وی این علم، نخست به یافته های آن علوم به عنوان داده علمی خود می نگرد، آنگاه از روشهای تحقیق در طبیعیات، بهره جسته، «یسلک فیهاالطرق، التی سلکها فی طبیعیات » ; یعنی به دنبال شیوه هایی می رود که علوم طبیعی بدانها می پردازند. در نگاه او، علم مدنی، بنیادهاو یافته های تحقیقی، علمی و تعلیمی آنها ونیز بینش، روش و مواد علمی آن علوم را، به عنوان داده های خودنگریسته و به کار می برد. به عبارت دیگر، مبادی مناسب علم طبیعی بویژه در زمینه روش علمی رامورد بهره برداری قرار می دهد.

علم مدنی همچنین در مرحله بعد، از یافته های علوم انسانی و به تعبیر خود وی; علم انسانی نیز استفاده می کند:

«یجعل مبادی التعلیم فیها، ماینفق ان یوجد; من المقدمات الاول التی تصلح لهذا الجنس ثم ماقد برهن فی العلم الطبیعی » .

علمی که از دیدگاه او، همان گونه که اشاره شد، عبارت است از:

العلم الانسانی; یعنی علمی که:

«یفحص عن الغرض الذی لاجله کون الانسان و هوالکمال الذی یلزم ان یبلغه الانسان، ماذا؟ و کیف؟»

«تفحص می کند از غرضی که انسان برای آن آفریده شده است و آن کمالی بوده که انسان ناچار است به آن دست یابد به اینکه چیست؟

و چگونه است » خود این مباحث نیز به نوبه خویش، مبتنی بر انسان شناسی و شناخت و احتساب قابلیتها، فاعلیت، ظرفیتها، نیازها و احساس نیازهای انسان هستند. همچنین مبتنی بر نگرشها، گرایشها و کنشها وواکنشهای جبری طبیعی و بویژه ارادی و تدبیری انسان، آن هم درروابط و حیات فردی، گروهی و اجتماعی و بخصوص مدنی خویش می باشند.

در نگاه فارابی، علم مدنی آنگاه و در این مرتبه، وارد موضوع و مسائل علمی خاص خویش می شود. کار ویژه علم مدنی در نظر وی دراینجا، به طور کلی تفحص پیرامون عوامل، موانع و راهبردهای مدنی و بویژه معلوم و متمایز ساختن آنهاست. به اعتبار دیگر، علم مدنی عبارت از شناخت چگونگی دستیابی به اهداف مدنی است. این علم به تعبیر وی: «ثم یفحص عن جمیع الاشیاء التی بها یبلغ الانسان ذلک الکمال او ینتفع فی بلوغها»

سپس به تفحص در مورد پدیده هایی می پردازد که انسان را به غایت خویش رسانیده یا برای او در سیر به کمال مفید می باشند: «این پدیده ها عبارتند از: خیرات، فضایل و نیکویی ها» . «هی الخیرات و الفضائل و الحسنات » . براین اساس در فسلفه مدنی او، علم مدنی، آنگاه پس از فراغت از مبادی الهی، طبیعی و انسانی وداده های علمی آنها، نخست به تفحص پیرامون جمیع اشیا; یعنی امورو پدیده ها یا عواملی می پردازد که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در پیشبرد او و امور مربوطه، موثر می باشند. وی از اینها، تعبیربه خیرات و فضایل و سرانجام حسنات و در مواضع دیگر، بتعبیر به زیبایی ها نموده است. در نظر او، اینها به طور کلی هنجارها،نهادها و ارزشهای انسانی و اجتماعی مدنی می باشند.

در مرحله بعد، علم مدنی:

«یمیزها من الاشیاء التی یقومه عن بلوغ ذلک الکمال » .

«هی الشرور و النقائص و السیئات »

به تمیز عوامل بازدارنده و به تشخیص اشیا، امور و پدیده ها یاموانع مدنی می پردازد; مواردی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم،مانع راهبرد به هدف کمالی انسان و جامعه انسانی و مدنی می باشند. این موانع همچنین، یا باعث کندی و کاهش شتاب سیرکمالی مدینه و اجتماع مدنی می شوند، یا سبب انحراف از مسیرصحیح، اصلی و تکاملی آنها محسوب می گردند. در تعبیر او، اینهاعبارتند از: شرور و بدیها و نقایص یا رذائل و پستیها، پلشتیهاو کاستیها و حتی نقایض و ناسازواری ها، همچنین عبارتند از سیئات یا زشتیها و قبائح هستند.

فارابی همچنین معتقد است که در مرحله نهایی، علم مدنی به تعریف و شناسایی راهبردهای مدنی می پردازد. براین اساس «یصرف ماذا و کیف کل واحد منها» ; به شناسایی علمی و تصرف و کاربری عملی در مورد چیستی و چگونگی هریک از پدیده های مزبور وفرایندهای تکاملی آنها می پردازد. بنابراین، علم مدنی به تعریف و شناسایی اهم موارد زیر می پردازد: چیستی، چگونگی و کیفیت کلیه موارد، اعم از عوامل و هنجارها و ارزشها، شامل: خیرات، فضایل وحسنات و متقابلا شناخت موانع و ناهنجاری ها و ضد ارزشها شامل:

همان شرور، نقایص و سیئات. درهمین راستا علم مدنی، اقدام به بررسی چگونگی کاهش ناهنجاری ها و افزایش هنجارها و نیل بدانها ونهادینه نمودن آنها می کند.

همچنین، علم مدنی به تحقیق ریشه ها و پیشینه ها و نیز منشافکری و مبداهای عینی و عملی آنها پرداخته و نیز به بررسی انگیزشها و محرکها و مطلوبیتهای انسانی و مدنی می پردازد. این علم براین اساس، به شناسایی اهداف، غایتها، نهایتها و آمال اقدام می نماید. بنابراین،، علم مدنی در اینجا به تفحص پیرامون هریک از این عوامل یا هنجارها و موانع یا ناهنجاری های انسانی،اجتماعی و سیاسی یا مدنی می پردازد. علم مدنی، همچنین به بررسی این موارد، اعم از عوامل و موانع پرداخته و اقدام به شناسایی اینکه اینها از چه چیزی، برای چه چیزی و در جهت و به سوی چه چیزی هستند، می نماید. «علم المدنی... یعرف... کل واحد منها وعن ماذا و لماذا و لاجل ماذا هو»

در نگاه او، این علم مدنی، در پی دستیابی به کلیه عوامل،موانع و راهبردهای گذار انسان مدنی و جامعه مدنی به سوی اهداف،کمال و سعادت ممکن و منظور نظر خویش می باشد. در نتیجه، به دنبال معلوم، معقول و متمایز ساختن و نیز طبقه بندی عوامل،موانع و راهبردهای مدنی است. این علم تا تحصیل و تحصل و کسب ودستیابی به کلیه این امور و موارد و نیز معلوم، معقول و متمایزساختن آنها از یکدیگر فرا می رود. «الی ان تحصل کلها معلومه معقوله متمیز بعضا " عن بعض » به تصریح وی: «هذا هوالعلم المدنی »،; این، همان علم مدنی می باشد. به تاکید او،این علم; یعنی علم مدنی در مقایسه با علوم الهی، علوم طبیعی وعلوم انسانی، همان علم اشیا، امور و پدیده های مدنی است. یعنی علم عوامل، موانع و راهبردهایی بوده که اهل مدینه با اجتماع مدنی خویش، در جهت سعادت و هدف مطلوب خویش سیر می نمایند; خواه سعادت حقیقی و خواه سعادت ظنی و پنداری باشد; آن هم عبارت ازسیر و سعادت هر فرد و هر گروه، طبقه و صنف و حتی هر منطقه ومدینه ای و هر اجتماع مدنی و به میزان امکان و استعداد خویش وبه تناسب مرتبه و موقعیت و جایگاه خود می باشد. یعنی علم مدنی،علم اشیایی است که به وسیله آنها، اهل مدن با اجتماع مدنی خویش،به سعادت خود نائل می شوند و در این راستا و براین اساس هر یک به مقداری که فطرتا معد و مستعد آن است، پیش می رود.

البته همان گونه که تاکنون نیز اشاره شده است، از نظرگاه فارابی، نقش انسان و انسان مدنی و مطالعات انسانی مدنی درموجودیت و حیات مدنی خویش بسیار تعیین کننده است. براین اساس،اهمیت این پدیده در مدینه، اجتماع مدنی و سیاست مدنی، بسیارفراتر از صرف طرح مطلب فوق می باشد. انسانی که به عنوان مبدا،مبنا و عنصر حقیقی مدنی است; در واقع، به مثابه حقیقت عناصرپدیده مدنی و همچنین سیاست و سایر پدیده های سیاسی محسوب می گردد. در این زمینه، توجیه، تبیین و تشریح جهات انسانی مدنی و منشاها و مبادی مدنی و سیاسی انسان لازم می باشد. بررسی حالتها، رفتار و چگونگیها، همچنین آثار و کیفیتهای انسانی مدنی و سرانجام غایتها و مطلوبات انسانی مدنی نیز در سیاست ضروری است; کاری که اثری حتی بیش از جلد نخست رساله قبلی نگارنده تحت عنوان، «مبادی انسانی سیاست » را می طلبد. اگر قرار بود تمامی رساله و یا رساله ای درحد و شان این رساله، صرفا به انسان شناسی مدنی اختصاص یابد جا داشت، اثری شامل شناخت ویژگیها،مبادی و منشاهای جسمی بدنی، ذهنی عقلی و روانی روحی وفردی اجتماعی انسان مدنی، این چنین بررسی شود; آن هم در سطح علم و فلسفه مدنی فارابی حتی در حد توصیف و تحلیل و احیاناتعلیل آن; یعنی هم کاملا ضروری بوده و هم از طرف دیگر امکان آن وجود دارد، منابع آن نیز تماما در آثار گسترده وی موجودند.

همان گونه که اشاره شد، فارابی در کتاب «تحصیل السعاده » ،به روشنی از طریق مبادی انسان شناسی و به اصطلاح خود، «العلم الانسانی » ، در نتیجه ضرورت علم مدنی و فلسفه وجودی آن را بیان می نماید. وی در رساله «عیون المسائل » نیز بر ویژگی انسان تاکید کرده و تصریح می نماید که: «الانسان من جمله الحیوان خواص » ; انسان حیوان خاصی است، یا انسان نسبت به حیوانات،خواص، ویژگیها و برجستگی هایی دارد. وی در اینجا به ویژگیهای نفسانی و عقلی و ادراکی انسان تاکید نموده است. نفس انسانی درنگاه او، دارای قوایی علمی و ادراکی اعم از نظری و عملی است:

«بان له نفسا یظهر منها قوی بها تفعل افعالها بالآلات...» .

از جمله این قوا; یکی، قوه عقل عملی است، که عبارت از قوه درک افعال و اعمال ضروری انسان می باشد.

«ومن هذه القوی العقل العملی، و هوالذی یستنبط مایجب من فعله من الاعمال الانسانیه »

از نظر او، عقل عملی، یکی از قوای نفس انسان محسوب می شود.

این قوه، استنباطکننده یا استنباطگراست. انسان به وسیله این نیرو، ضرورتهای عینی و عملی را استنباط نموده و بدانها علم می یابد; آن هم علمی استنباطی و بازسازی، نه صرفا علمی انعکاسی و بازتابی; یعنی علمی که ضمن انعکاس واقعیتهای عینی و تعقل درآنها، فراتر از آن، به ترتیب و تنظیم عملی اولویتهای زندگی مدنی انسان می پردازد. بر همین اساس، وی مطرح می نماید: «من قوی النفس العقل العملی » ،; از جمله قوای نفس، عقل عملی می باشد.

بنابراین، عقل عملی انسان براساس استنباط است. این عقل، یعنی عقل عملی: «هوالذی یتم به جوهرالنفس و یصیر جوهرا عقلیابالفعل » ; قوه و نیرویی است که جوهر نفس انسانی به وسیله آن کامل شده و تبدیل به جوهر عقلی بالفعل می شود. یا به تعبیری دیگر، نفس و عقل آدمی بدین وسیله فعلیت یافته و فعالیت می یابد.

این عقل، در اندیشه وی، عامل تشخیص و تبیین و وسیله تعیین وتامین رشد و ترقی و در حقیقت سبب تعالی انسان بوده و علت اصلی تکامل عقلی اوست. خود این عقل نیز در نظریه وی، دارای مراتبی چهارگانه می باشد; مراتبی که از عقل خام و هیولایی یا عقل عامی وعادی و بسیط اولیه شروع شده تا عقل بالملکه و عقل مستفاد وسرانجام عقل بالفعل پیش می رود; عقلی که در جهان بینی او درارتباط مستقیم با عقل فعال و عالم ملکوت و الهیات می باشد.

کمااینکه خود تصریح می سازد که این عقل، دارای مراتبی است; یک بار عقل هیولایی بوده و بار دیگر، عقل بالملکه می باشد: «لهذاالعقل مراتب، یکون مره عقلا هیولائیا و مره عقلا بالملکه ومره عقلامستفادا.. . الخ » . این دو، مبین جهات بالقوه بالفعل عقل آدمی هستند. به عبارتی دیگر، انسانها و حتی اجتماعات مدنی نیزبر این اساس در نگاه فارابی، دارای مراتب متفاوت بوده و حتی درحقیقت، دارای انواع متفاضل می باشند. این پدیده های مدنی به تناسب مرتبه عقلی و وجودی خود و به تناسب ترکیب و آمیزه های مربوطه، متفاوت و بلکه متنوع هستند. بالتبع بر هر کدام از این نوع پدیده های مدنی، قوانین و حتی مفاهیم فلسفی مدنی و علمی مدنی خاص، حاکمیت دارد. براین اساس، بر هریک از آنها، قوانینی مناسب و بلکه مسانخ خویش مصداق داشته و موثر می باشند. اصل ویژگی انسان; یعنی اینکه انسان دارای یک سری ویژگی بوده، چیزی است که مورد اتفاق و اجماع عمومی است. انسان حتی در افراطی ترین و مادی ترین گرایشها نیز، حداقل مکانیسم و پدیده ای پیچیده محسوب شده است. همین انسان در طبیعی ترین بینش و روش و دانش نیز، ارگانیسم و موجودی آلی و پیشرفته به حساب می آید. آدمی حتی ازنظر جسمانی و بدنی یا فیزیولوژیک و آناتومی، متفاوت از سایرموجودات و حتی حیوانات بوده و متفاوت نیز دانسته شده است، حتی از نظر اعضا و بویژه دست و زبان این چنین بود تا چه رسد به مغزو آنگاه عقل و بالاخص جهات روحی و روانی، که موجودی خاص و برتراست.

فارابی در رساله «عیون المسائل » هم «الانسان علی الحقیقه هو جوهر الانسان علی الحقیقه...» انسان را در حقیقت، همان جوهرحقیقی او می داند، و نه صرفا جهات جسمانی او که خارج از انسانیت وی می باشند. از نظر وی انسان، جوهر، حقیقت و ماهیتی یگانه وحتی منفرد داشته و انسان حقیقی، به عقل و درک، حقیقی می باشد.

به عبارتی دیگر، حقیقت و جوهره انسان، عقل و درک اوست.

کمااینکه خود او، در کتاب «تحصیل السعاده » همان گونه که ملاحظه شد، انسان را، الحیوان الانسی و الحیوان المدنی، جاندار عاقل،مدبر، همگرا و مدنی می خواند. اصطلاح انسان مدنی که مورد توجه خواجه نصیر در «اخلاق ناصری » و قطب الدین شیرازی شاگرد وی در«دره التاج » در شرح نظر فارابی بوده، همان تعبیر فارابی درخصوص پدیده و مفهوم حیوان مدنی است; همچنان که خواجه نصیرمی گوید که «انسان مدنی یعنی انسانی که قوام تمدن » یا مدنی ومدنیت به وجود او «و امثال او صورت می بندد» . به تعبیری دیگر، اختیار یا جهت عقلی ارادی انسان، اساس انسانیت و مدنیت او محسوب می گردد. فارابی در فراز دیگری از همین کتاب «تحصیل السعاده » ، مدعی می شود که سبب گرایش انسان به اجتماع،به عنوان حیوان مدنی و حتی وجه تشبیه انسان به حیوان انسی، همین گرایش وی به همنوع خود می باشد. وی، هم در کتاب «فصول مدنی » ،و هم در «التنبیه علی سبیل السعاده » ، همین انسان مدنی رابه نوبه خویش، براساس قدرت فکر و حسن اندیشه و همچنین برمبنای قوت و استحکام اراده او، به سه گروه احرار، بهیمیون و عبیدبالطبع تقسیم می نماید. بنابراین، انسان مدنی براثر اندیشه درست و قوت عزم و اراده، یا بهیمی بوده، یا فراطبیعی و مدنی می باشدو یا سرانجام، طبیعی محسوب می شود. «الانسان المدنی... بالجوده الرویه و القوه العزیمه » ، به تعابیر مختلف «الانسان البهیمی » و بهیمون یا «الحر» و یا «العبد بالطبع » و«عبید بالطبع » هستند.

این تقسیم بندی از یک نظر، شباهت زیادی هم با تقسیمات سه گانه افلاطون یعنی همان نفوس سه گانه زر، آهن و مفرغ داشته و هم شباهت با انواع سه گانه اتباع یا آزادگان، بردگان یا بندگان و سرانجام بیگانگان در نظریه سیاسی ارسطو دارد. در عین حال، در نظریه فارابی. این تقسیم بندی، طبقاتی نبوده و بر پایه اشرافیت، بویژه بر مبنای الیگارشی، تمکن و نفوذ مالی و سنتی و ارثی نیست; بلکه بر پایه تدبیر و اراده انسانی مدنی استوار است. تقسیم بندی مزبور، بیشتر مبین هویت و شان مدنی اجتماعات گوناگون بوده وبیانگر شخصیت و مرتبه مدنی آنهاست. فارابی در کتاب «آراءاهل المدینه » و کتاب «السیاسه المدینه » نیز به تفصیل به تشریح سرشت و طبیعت درونی مدنی آدمی و به نگرش و گرایش مدنی واجتماعی انسان، به عنوان انسان مدنی پرداخته است، وی در کتاب «جمع بین رایی الحکیمین » ، تناسب یا به اصطلاح خود او، تقویم وتعدیل نفس انسان را مقدمه لازمه و سبب تقویم و تعدیل غیر دانسته وآن را عامل سامان دهی و راهبرد اجتماع مدنی و مدینه می داند.

در رساله «المقولات » نیز، هیئتهای نفسانی انسان را شامل جهتها، مبادی و موضوعات ارادی و طبیعی تلقی نموده و بدانهاتقسیم می نماید. همانند صورت و شکل بدن آدمی که طبیعی است; حال آنکه، ساختار مدینه و اجتماع مدنی ارادی و صناعی می باشد. یانظم و قانون و قدرت گرایی که غریزی و فطری انسانها بوده; لکن شکل نظام و سازمان دولت و حکومت، وضعی و قراردادی است.

بنابراین، از نگاه فارابی و در یک جمع بندی کلی، انسان مدنی،مخزن اسرار، مبدا، مقوم و به اصطلاح خواجه نصیر، معدل و همچنین مدبر و مدیر بوده و بیش از آن، سیاست گراست. همین انسان در عین حال، قابل و سیاست پذیر و نیز صانع و آفریننده و ایجادکننده نهادهای مدنی بوده و خلاق است. انسان همین طور مختار و مراد;یعنی صاحب اراده و اختیار بوده و نیز عالم و ناظر مدنی می باشد.

بدین ترتیب از نظر وی، بدون آگاهی دقیق از واقعیت، ماهیت وحقیقت انسانهای مدنی و بود، نمودها و غایتهای مدنی آدمی، علم مدنی ناقص و نارسا; بلکه ناممکن می باشد. همچنین این علم بدون شناخت جامع از نیازها و کمبودها و نیز کششها و کوششها و همچنین گرایشهای انسان، علمی بی پایه است. بدین ترتیب، بدون وقوف جامع به استعدادها، امکانات و شرائط درونی و برونی انسان مدنی وبدون اطلاع صحیح به صیرورت و شدن مدنی انسان، یقینا علم مدنی،سست بنیان می باشد. بدین سبب، بدون آگاهی نسبت به حدود ونهایتهای آنها، در نتیجه، این چنین علمی متشتت و آسیب پذیر است.

همان گونه که انسان مدنی مقوم مدینه، اجتماع مدنی و سیاست مدنی و به تعبیر خواجه نصیر، مقوم تمدن و مدنیت و پدیده مدنی بوده;همین طور، علم انسان مدنی در نظریه وی، مقوم علم مدنی می باشد.

در اینجا به همین اشارات بسنده می گردد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان