ماهان شبکه ایرانیان

رابطه عقل، عرفان و وحی از دیدگاه صدرالمتألّهین

یکی از مهم ترین دغدغه های فکری و دینی بشر در طول تاریخ، مسأله «عقل و وحی» و سازگاری یا ناسازگاری این دو با هم بوده است. تا جایی که نوشته های تاریخی و فلسفی نشان می دهند، فیلون اسکندرانی (۲۰ ق. م ۵۰ م) اولین فیلسوفی است که در باب ارتباط آموزه های دینی یهود با تعالیم فلسفی اندیشید و در عقلانی کردن معارف یهودی کوشید.(۱)

تاریخچه بحث عقل و وحی پیش از ملاصدرا

یکی از مهم ترین دغدغه های فکری و دینی بشر در طول تاریخ، مسأله «عقل و وحی» و سازگاری یا ناسازگاری این دو با هم بوده است. تا جایی که نوشته های تاریخی و فلسفی نشان می دهند، فیلون اسکندرانی (20 ق. م 50 م) اولین فیلسوفی است که در باب ارتباط آموزه های دینی یهود با تعالیم فلسفی اندیشید و در عقلانی کردن معارف یهودی کوشید.(1)

پس از وی، هر روز بیش از پیش بر رونق این بحث افزوده گشته است. دینداران از یک سو و دین ستیزان از سوی دیگر، درباره تطابق یا تعارض عقل و وحی سخن ها گفته و کتاب ها نوشته اند. متفکران و اندیشمندان مسیحی نیز از همان قرون اولیه میلادی در این عرصه قلم زده و حجم عظیمی از نوشته های دینی خود را به حل این مسأله اختصاص داده اند. آموزه هایی همچون «تثلیث»(2)، «تجسّد»(3)، «گناه نخستین»(4)، «مرگ فدیه وار مسیح»(5) و نسبت آن هابا عقل و اندیشه بشری قریب نوزده قرن است که از مهم ترین دغدغه های فکری مسیحیان می باشد.

ارتباط حکمت و شریعت یا عقل و وحی در جهان اسلام نیز کم وبیش، مورد توجه فقیهان، عارفان، متکلّمان و فیلسوفان بوده و هر یک به گونه ای و از زاویه خاصی، همسنخی و همسخنی یا بیگانگی و نامحرمی این دو را تبیین کرده اند.

در میان فقیهان و ارباب مذاهب فقهی، عده ای همچون مالک بن انس و افراطی تر از او، احمد بن حنبل از تعبّد محض و کنار نهادن عقل و اندیشه بشری طرف داری کردند و برخی همچون ابوحنیفه و ملایم تر از او، شافعی، مدافع قیاس و تعقّل گشتند. در قلمرو فقه شیعی نیز اخباریان مدافع تفکر نص گرایی افراطی بوده و اصولیان از نقش و جایگاه عقل نیز پشتیبانی کرده، معتقد بودند: «کلّ ما حکَم به العقل حَکَم به الشرع و کلّ ما حَکَم به الشرع حکَم به العقل.»(6)

در میان عارفان و صوفیان مسلمان نیز هرچند عده ای عقل را معیار صحّت و سقم مشاهدات و مکاشفات عرفانی دانستند،(7) اما اندیشه رایج و شایع در میان آنان، بی اعتباری عقل و چوبین دانستن پای استدلال در مسیر عرفان بود و بیش تر بر محدودیت ها و ناتوانی های عقل انگشت نقد نهادند.

فرمان عقل و عشق به یکجای نشنوندغوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

زانگه که عشق دست تطاول دراز کردمعلوم شد که عقل ندارد کفایتی(8)

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزیترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست.(9)

ما را زمنع عقل مترسان و می بیارکان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست.(10)

در بین متکلّمان نیز مسأله عقل و جایگاه آن در اعتقادات و معارف دینی، نقش اصلی را ایفا کرده است و بی شک، یکی از مهم ترین وجوه تمایز فرقه ها و نحله های کلامی و یکی از عوامل اصلی نزاع هفتاد و دو ملت در تاریخ اندیشه اسلامی مسأله «جایگاه و قلمرو عقل و وحی» بوده است. مگر نه این که یکی از مهم ترین عوامل پیدایش اولین فرقه سیاسی و مذهبی در جهان اسلام، خوارج، تعصّب و تصلّب بر ظواهر و نصوص دینی و کنار نهادن تعقّل بود؟ و مگر نه این که معتزله به دلیل بهای بیش از اندازه ای که به عقل دادند، به صورت یک فرقه ناکام درآمدند؟ و اهل الحدیث و حنابله در نتیجه کنار نهادن عقل و جمود بر ظواهر دین، به وجود آمدند؟ مرجئه، مشبّهه، اشاعره، ماتریدیه، طحاویه، ظاهریه، وهّابیت و اخباریگری، همه ریشه ای در نوع نگاه به عقل و وحی و جایگاه و قلمرو هر یک دارند. به گفته شیخ محمود شبستری:

زدور اندیشی عقل فضولی

یکی شد اشعری، دیگر حلولی

اما فیلسوفان مسلمان، به دلیل دغدغه های دینی و مذهبی که داشتند و همچنین به سبب مخالفت های گسترده عالمان مسلمان با ترجمه کتاب ها و نشر افکار فلسفی یونانیان برای دفاع از دین داری خود و پاسخ گویی به تکفیرها و تفسیق های فقیهان، بیش از هر گروه دیگری به مسأله عقل و وحی و ارتباط حکمت و شریعت پرداختند. افرادی چون کندی(11) و فارابی(12)، اولین فیلسوفان و مترجمان کتاب های فلسفی، درباب پیوند فلسفه یونان و دین اسلام سخن گفتند و از همدلی و سازگاری آن ها دفاع کردند. ابوعلی سینا، بزرگ ترین مدافع فلسفه مشّاء در جهان اسلام، نیز برای حل مسأله «تعارض فلسفه و دین» کوشش فراوان نمود و پس از او هرچند فلسفه مشّائی از سوی برخی از متکلّمان مورد نقد قرار گرفت و حتی بار دیگر تیر طعن کفر و بی دینی از سوی متکلّم بزرگی همچون غزالی به سوی آن روانه شد،(13) اما فیلسوفان نیز ضمن پاسخ گویی به شبهات و اشکالات غزّالی، به تنقیح بیش تر مبانی فلسفی خویش پرداختند.(14) شهاب الدین سهروردی، بزرگ ترین احیاگر اندیشه های اشراقی در جهان اسلام، نیز کمر همّت برتطبیق فلسفه ودین بست. وی بااهمیت دادن به عرفان و کشفیات عرفانی در فلسفه و مبانی فلسفی،(15)گام بیش تری درجهت هماهنگی فلسفه ودین برداشت.

در نگرشی کلی به سیر فلسفه، بخصوص در دامان متفکران مسلمان، می توان گفت: حرکت آن به سوی هماهنگی بیش تر با دین بوده است. فیلسوفان مسلمان پیوسته کوشیده اند تا با بهره گیری از خرمن معارف دینی، زوایای تاریک اندیشه های فلسفی خود را روشن تر کنند؛ همچنین با توجه به حقایق فلسفی، فهمی دقیق تر از دین ارائه دهند. این تلاش ها در اوایل قرن یازدهم هجری توسط صدرالمتألهین (979 1050) به اوج خود رسید و این فیلسوف بزرگ، «حکمت متعالیه» خویش را تجلی گاه هماغوشی و همدلی قرآن و عرفان و برهان دانست. وی با طرح اندیشه ای معتدلانه(16) در باب نسبت عقل و وحی، ضمن نگه داشتن حرمت عقل و عرفان و تبیین جایگاه حقیقی آن ها، سخن وحی و قرآن را بر صدر نشاند.

دراین مقاله، سعی بر آن است تا گوشه ای ازتلاش های این فیلسوف الهی دراین موضوع،بازگووشیوه کاراوبیش ترتبیین گردد.

عقل و عرفان

صدرالمتألهین برای بیان نحوه ارتباط عقل و عرفان و تبیین جایگاه هریک، نخست در معرفی «عرفان» حقیقی و «عارفان» راستین کوشید و در این راه، با صوفیان دروغین و همچنین عرفان ستیزان ریایی به مبارزه برخاست و سپس چگونگی ارتباط برهان و عرفان را بیان نمود.

مبارزه با دلق پوشان تردامن

تصوّف اسلامی قرن ها پیش از ملّاصدرا رو به انحطاط و زوال نهاد و به آداب و رسوم بی محتوای خانقاهی و تشکیلات اجتماعی و فرقه ای آن افزوده گردید. این انحطاط و انحراف در قرن یازدهم و در عصر ملّاصدرا به اوج خود رسیده بود. ارباب خانقاه و مدعیان دروغین عرفان هرسخن ضدعقل و بی اساسی را تحت عنوان «مکاشفات عرفانی» و «الهامات اشراقی» ترویج و تبلیغ می کردند. آن ها در واقع، عرفان اسلامی را از خاستگاه اصلی اش، یعنی قرآن و سنّت، بریده می خواستند و با عقل و برهان بیگانه.

ملّاصدرا علاوه بر این که در مواضع متعددی از نوشته های خویش، به افشای فریب کاری ها و خطرات صوفیان «دجال فعل» پرداخت و «تخیّلات»(17) و «تُرّهات»(18) آنان را برملا نمود، اما به این اندازه بسنده نکرده، با نوشتن کتاب کسر اصنام الجاهلیة، به ابطال شیوه های صوفیانه در وصول به حقایق الهی پرداخت.

وی در این کتاب، ضمن بیان شیوه صحیح سلوک عرفانی، پرده از دکان داری ها و مردم فریبی های دلق پوشان ریایی برداشته، همگان را از خطرات و عواقب ناگوار این انحراف بزرگ آگاه گردانید.

به زیر خرقه چه زنّارها پنهان است

امان زشیوه این صوفیان نادرویش

مبارزه با عرفان ستیزان ریایی

البته این عالم آگاه و نگهبان مرزهای اندیشه و عرفان و قرآن، از این که می دید برخی از عالم نمایان و ظاهربینان برای جلوگیری از شیوع تصوّف دروغین، با اصل عرفان و سیر و سلوک عرفانی درافتاده آن را مورد انکار و طعن قرار داده اند و سخنان ناصواب و «بیرون از دایره سداد و رشاد» در حق اولیاءالله بر زبان می رانند، سخت برآشفته شد، و از مشاهده این که بعضا بدبینی نسبت به صوفیان و خانقاه نشینان به ساحت مقدّس عرفان و عارفان راستین نیز کشیده شده است و عده ای از عالمان اسمی و رسمی دیگران را هدف تیر طعن می سازند و زهر قهر بر جراحت سینه مجروحان می پاشند و در ردّ و انکار و سرزنش هر دم مصرتر می باشند،(19) بسیار نگران و افسرده خاطر شد و در ردّ این دسته نیز سخنان فراوان گفت(20)، تا جایی که تنها اثر منثور فارسی خویش، یعنی رساله سه اصل را در ردّ این دسته به رشته تحریر درآورد و در خطاب به آنان نوشت:

ای عزیز دانشمند و ای متکلّم خودپسند، تاکی و تا چند خال وحشت بر رخسار الفت نهی، و خاک کدورت بر دیدار وفا از سر کلفت پاشی، و در مقام ردّ و سرزنش و جفا با اهل صفا و اصحاب وفا باشی، و لباس تلبیس و ریا و قبای حیله و دغا در پوشی، و جام غرور از دست دیو رعنا بنوشی، و در ابطال حق و ترویج باطل و تقبیح دانا و تحسین جاهل بکوشی، و با کسی که خواهد قدمی چند از جاده هواپرستی دورتر نهد و یا قدری در تضییع عمر به باد رفته سعی نماید... کمر عداوت دربندی...؟(21)

پیوند عقل و عرفان

کار مهم تر و بنیادی تری که صدرالمتألّهین انجام داد، تبیین پیوند برهان و عرفان بود. وی برهانی کردن مکاشفات عرفانی را یکی از وظایف خود برشمرده، اعلام نمود: هرچند برخی از صوفیان و عارفان به دلایل گوناگون(22) از برهانی کردن مشاهدات خویش خودداری کرده اند، اما او مکاشفات ذوقی آنان را به قالب برهان و استدلال خواهد ریخت: «و نحن قد جعلنا مکاشفاتهم الذوقیة مطابقةً للقوانین البرهانیة»(23) او بر آن بود که اعتمادی به مکاشفاتی که برهانی قطعی بر صحّت آن ها اقامه نشده است، نداشته باشد: «امّا نحن فلا نعتمد کلَّ الاعتماد علی مالا برهان علیه قطعیّا.»(24)

ملّاصدرا با تکیه بر عقل در ارزیابی مکاشفات عرفانی، راه هماهنگی برهان و عرفان را فراهم نمود. وی ضمن آن که نظریه «بطلان احکام در قلمرو عشق» را اندیشه ای سخیف و سست بنیاد دانست(25)، به پی روی از عارفان نامی همچون غزّالی و عین القضاة همدانی معتقد بود: عقل و برهان میزان و معیار سنجش صحّت و سقم مشاهده و عرفان هستند و در قلمرو عرفان، امور خردستیز پذیرفتنی نیستند. البته این عقیده بدان معنا نیست که وی قلمرو عقل را گسترش داده، آن را شامل حوزه عشق نیز دانسته باشد، بلکه وی نیز بر این باور بود که:

ورای عقل طوری دارد انسان

که بشناسد به آن اسرار پنهان.(26)

و به تعبیر خود وی:

عقل بنشست آنگهی که عشق خاست

عقل را با عشق الفت از کجاست؟

عقل رفت و عشق برجایش نشست

وارث عقل است عشق، ای حق پرست.(27)

بنابراین، عشقی که وارث عقل است و مرحله ای که پس از مرحله عقل به دست می آید، نمی تواند به داده های مورّث خود پشت پا زده، آن ها را نادیده بگیرد. هرچند عقل و برهان به منزله پای افزار وادی عشق هستند، اما این گونه نیست که پس از ورود به عرصه عشق، از آن ها بی نیاز بوده، سخنان خلاف عقل را باور کنیم.

وی خردگریزی برخی از مراتب کمالی و بی تمکینی پای استدلال در عرصه عشق و عرفان را پذیرفته، معتقد بود که بعضی از مراتب و مراحل رشد و کمال هستند که از طریق عقل و استدلال، امکان دست یابی به آن ها نیست و به دلیل عظمت و شرافت ویژه ای که دارند، از محدوده ادراک عقلی فراترند. اما این فراتر بودن از حد درک عقل به معنای «خردستیزی» آن معارف و حقایق نیست:

در قلمرو ولایت و عرفان، وجود امور خردگریز ممکن است؛ اموری که با ابزار عقل قابل درک نیستند و کسی که بین مسائل خردستیز و امور خردگریز تفاوت نگذارد، ارزش گفت وگو ندارد و باید با نادانی اش رها شود.(28)

نتیجه آن که به نظر ملّاصدرا، عقل معیار صحّت و سقم مکاشفات عرفانی است و عدول از احکام عقل در مسائل عرفانی جایز نیست.(29) باید توجه داشت که:

مجرّد کشف بدون برهان در سلوک عرفانی کافی نیست؛ چه این که صرف بحث و نظر بدون کشف و بصر نیز کمبود بزرگی در سیر و سلوک است.(30)

ملاصدرا و اخباریگری

دسته دیگری از عالمان خردستیز و ظاهربین هم روزگار صدرالمتألهین، که حرمت عقل و وحی را نادیده گرفته و در مذمّت عقل گرایی و عالمان عقلگرا سخن گفتند و نوشتند «اخباریون» بودند. توضیح آن که از اواخر قرن دهم هجری و اوایل قرن یازدهم، در عالم تشیّع، اندیشه اجتهادی رو به افول نهاد و عالم تشیّع آبستن تحوّلی بسیار دردناک و حیرت آور در عرصه اندیشه اجتهادی و عقل گرایانه بود. ملامحمدامین استرآبادی (م. 1033یا 1036) معاصر ملّاصدرای شیرازی، بذر اندیشه ای ظاهرگرایانه و عقل ستیزانه را کاشت. به دنبال آن، فقیهان عقلگرا و فیلسوفان به شدت هدف تیر طعن و ناسزای او و پیروانش قرار گرفتند.

ملّاصدرا جزو نخستین فیلسوفان و عالمانی بود که پرچم مخالفت در برابر این اندیشه متحجرّانه را برافراشت. وی در مواضع گوناگونی از نوشته هایش، خطر اخباریگری و ظاهرپرستی را گوشزد نمود. در مقدّمه کتاب الحکمة المتعالیه(31)، و همچنین در دیباچه مفاتیح الغیب(32) و شرح اصول الکافی(33)، از کوته فکری و تنگ نظری این جماعت می نالد و آنان را به حنابله و جماعت اهل الحدیث عالم تسنّن تشبیه می کند که خفاش صفت دیدگان خویش را بر مشاهده انوار و اسرار حکمت و معرفت بسته و تعمّق و تأمّل در آیات قرآنی و احادیث اهل بیت علیهم السلام را بدعت و ضلالت می دانند. وی سیطره اخباریگری را عامل عزلت و کناره گیری عالمان و سروری و عزّت جاهلان می دانست و در ابطال رأی اخباریان و سستی و بی مایگی آن، این گونه نوشت:

چگونه ممکن است کسی که به تقلید کورکورانه از روایات و اخبار قناعت کرده و شیوه های برهانی و عقلی را انکار نماید، به حقیقت دست یابد؟ آیا نمی داند که یگانه مستند شریعت، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است و اثبات صدق سخن پیامبر نیز بدون استناد به دلایل و براهین عقلی امکان پذیر نیست؟ و چگونه کسی که به صرف بحث عقلی و پی روی از آن اکتفا کند و از نور شرع و وحی بهره نبرد، به راه صواب هدایت می شود؟... آیا نمی داند که گستره جولان عقل تنگ و باریک است؟... یقینا کسی که بین عقل و شرع جمع نکند، زیان کرده و گم راه می شود. مثل عقل، مثل دیدگانی است که از آفات و امراض سالم باشد، و مَثل قرآن، مثل خورشیدی است که نوری عالمگیر دارد... بنابراین، کسی که از برهان روگردان است و به نور قرآن اکتفا می کند، همانند کسی است که از نور خورشید و ماه چشم پوشی نماید... که هیچ فرقی بین او و بین نابینایان نیست. وحی نور است و عقل نور و وحی همراه عقل، «نورٌ علی نور».(34)

هماهنگی عقل و وحی

در یک تقسیم بندی کلی، گزاره های وحیانی را در مقام سنجش عقلانی، می توان به سه دسته تقسیم نمود: گزاره های خردپذیر یا عقلی، گزاره های خردگریز یا فرا عقلی، و گزاره های خردستیز یا ضدعقلی. به عقیده ملّاصدرا، در وحی واقعی و پیام راستین الهی، هیچ گزاره ای از نوع سوم یافت نخواهد شد:

حاشا که احکام دین نورانی خداوند با معارف یقینی و ضروری ناسازگار باشد! و برقرار مباد فلسفه ای که قوانین آن با کتاب و سنّت ناهماهنگ باشد!(35)

وی بر این باور بود که حکمت راستین و فلسفه واقعی فلسفه ای است که در خدمت وحی باشد، و اصولاً فیلسوفانی را که سخنی خلاف سخن دین داشتند، فیلسوف نمی دانست و می گفت: «منّ لم یکن دینه دین الانبیاء علیهم السلام فلیس من الحکمةِ فی شی ءٍ»؛ فیلسوفی که دینش دین پیامبران نباشد، بهره ای از حکمت نبرده است.(36)

او درباره برخی از فیلسوفان، که به عقل و فلسفه اکتفا کرده و از مشکات نبوّت و انوار ولایت بهره نمی گیرند، می گوید:

کسی که در اثبات فلک بکوشد و ملک را نبیند، از معقول پی روی نماید و منقول را انکار کند؛ همانند انسان یک چشم فریب کار است. چرا با دو دیده نمی نگرد...و چرا بین معقول و منقول و عقل و شرع جمع نمی کند؟ شرع، عقل ظاهر است و عقل، شرع باطن.(37)

خلاصه آن که ملّاصدرا با حساسیت تمام در هماهنگی عقل و وحی و حکمت و شریعت کوشید و در این زمینه، ضمن آن که در کتاب های فلسفی خویش، از آیات و روایات بهره گرفت و از شعاع نور کلمات معصومان روشنی یافت، در تفسیرها و شرح هایی که بر قرآن و روایات و ائمه اطهار علیهم السلام نوشت، از نور برهان و فلسفه خویش نیز مدد جست و فهمی هماهنگ با اندیشه های متقن فلسفی خود ارائه داد.(38) البته این فیلسوف عالی قدر به این اندازه اکتفا نکرد و برای حفظ حرمت وحی و سخنان معصومان و مقدّم داشتن آن ها بر آراء و اندیشه های فلسفی اش از هر رأی و نظری که در تضاد و تعارض با وحی باشد، بی زاری جست و اعلام داشت:

این بنده ذلیل از هر گفته، کرده، اندیشه و نوشته ای که نسبت به درستی پی روی از شریعت اسلام زیان برساند، یا بوی اهانت به دین دهد و یا چنگ زدن به ریسمان محکم الهی را ضعیف نمایان کند، به پروردگار بزرگ پناه می برم؛ چرا که به یقین می دانم کسی را امکان بندگی شایسته الهی نیست، مگر به واسطه انسانی که از اسم اعظم الهی آگاه باشدواوکسی جزانسان کامل و خلیفه اکبر الهی نیست.(39)

تأویل متون دینی

یکی از مهم ترین راه کارهای زدودن تعارض از معارف بشری و حقایق وحیانی «تأویل متون دینی» است. بسیاری از فیلسوفان و متکلّمانی که درصدد تطبیق عقل و وحی برآمده اند، کوشیده اند با بهره گیری از این شیوه، معارف وحیانی را با آموزه های عقلانی تطبیق دهند. برای مثال، ابن رشد، که به عنوان فیلسوف تطبیقی شناخته می شود و مسأله عقل و وحی یکی از مهم ترین مشاغل فکری او بود؛ تنها راه پیوند عقل و وحی را تأویل متون دینی می دانست.(40) وی با مبنا قراردادن عقل، هر گزاره دینی را که با معارف فلسفی موردپسندش سازگاری نداشت، تأویل می کرد.

اما صدرالمتألّهین ضمن آن که از تأویل برخی از گزاره های دینی در جهت تطبیق آن ها با مسلّمات و قطعیات فلسفی بهره برده، ولی هیچ گاه عقل را یگانه میدان دار و معرکه گردان حقایق و معارف ندانسته و معارف خردگریز و فراعقلی را نیز گردن نهاده است. وی مردم را در فهم آیات و روایات متشابه، به سه دسته و طبقه تقسیم می کند:(41)

الف. گروهی که آیات و روایات متشابه را به همان مفاهیم و معانی اولیه شان حمل می کنند، بی آن که مرتکب نقص و نقضی شده و به دام تشبیه یا تجسیم درافتاده باشند. این دسته «راسخان در علم» و «عالمان راستین»اند.

ب. دسته دیگر کسانی اند که آیات و روایات متشابه را متناسب با قوانین و قواعد عقلی موردپسندشان معنا کرده و در واقع، دین را در برابر اندیشه های فلسفی خود، به خضوع و خشوع وامی دارند. اینان را «عالمان عقلگرا» و «فیلسوفان ظاهرگرا» می نامد؛ کسانی که به عمق حقایق عقلی و فلسفی پی نبرده و درفهم اسرار علوم نظری کوشش نکرده اند. این گروه در واقع، همان فیلسوفان محض هستند که ملّاصدرا بارها دیگران را از پی روی آنان برحذر داشته و از شرّ آنان به خدا پناه برده است.(42)

ج. گروه سوم کسانی اند که آیات متشابه را کورکورانه به ظاهر لغوی شان اخذ کرده و مبتلا به تشبیه و تجسیم شده اند. این دسته، که همان فرقه های حنابله و مجسّم هستند، با تعطیل عقل و عدم استفاده از آن در فهم متون دینی، در اعتقادات خویش به انحراف کشیده شده اند.

او پس از این تقسیم بندی، می گوید: دسته دوم و سوم، یعنی اهل تأویل و ارباب تشبیه، هر دو از جاده حق منحرف شده، هر کدام تنها با یک چشم به حقایق می نگرند؛ اصحاب تجسیم با چشم چپ و ارباب تأویل با چشم راست. اما راسخان در علم کسانی اند که با دو چشم سالم و حق بین می نگرند؛ یعنی ضمن حفظ حرمت متون دینی، از عقل و اندیشه بشری نیز بهره می گیرند.

هماهنگی در هدف و اختلاف در شیوه کسب

راه های کسب معرفت در سه طریق عمده خلاصه می شود: راه عقل، راه کشف و راه وحی. این سه طریق، شیوه های متمایز و متفاوتی برای کسب معارف و حقایق هستند و هریک به سهم خویش در خدمت تبیین راه سعادت و هدایت انسان ها قرار می گیرند. ملّاصدرا ضمن آن که عقل و برهان را میزان و معیار عرفان دانسته(43)، مکاشفات خردستیز را باطل و غیرمعتمَد می داند، اما راه کشف و عرفان را از راه عقل و برهان یقین آورتر و مطمئن تر می داند.(44) او شهود نبوی و وحی را مطمئن ترین و متقن ترین شیوه کسب معرفت دانسته آن را معیار صحّت و سقم سایرمکاشفات ومشاهدات عرفانی می داند.(45) و بدین ترتیب، هماهنگی بین برهان و عرفان و قرآن به خوبی نمایان می شود.

البته منظور ملّاصدرا از «هماهنگی و اتحاد عقل و کشف و وحی»، اتحاد آن ها به عنوان شیوه های کسب معارف عقلانی و عرفانی و وحیانی نیست، بلکه وی تفاوت در شیوه کسب این معارف سه گانه را امری مسلّم می داند. اما این اختلاف در روش کسب را به معنای اختلاف در غایت و مقصود نمی داند، بلکه اصولاً منظور اصلی وی از تطبیق عقل و وحی، هماهنگی از نظر غایت و مقصود است:

بارها گفته ایم که فلسفه با ادیان راستین الهی تضاد و اختلافی ندارد، بلکه مقصود و هدف هر دوی آن ها یک چیز است: شناخت خدای سبحان و صفات و افعال او. و این معرفت و شناخت گاهی از راه وحی و پیامبری به دست می آید که «نبوّت» نامیده می شود، و زمانی به شیوه سلوک عرفانی و عقلانی تحصیل می گردد که «حکمت» یا «ولایت» نام گذاری می گردد. کسانی قایل به تضاد و اختلاف غایت دین و فلسفه اند که توانایی تطبیق گزاره های دینی با براهین فلسفی را ندارند.(46)

شرایط حکیم تطبیقی

او درباره شرایط و خصوصیات «حکیم» واقعی و دین شناس و عقل شناس راستین، که درصدد تطبیق معارف دینی با معارف عقلانی و فلسفی است، می گوید: کسی قادر بر این مهم است که بهره مند از سه شرط تأیید الهی، کمال در علوم فلسفی، و آگاهی از اسرار تعالیم وحیانی باشد.(47) او در جای دیگر می گوید:

کسی که در درون، از پیامبری قلبی و از دلی زنده و بیدار برخوردار نباشد، سخن پیامبر بیرونی را نمی شنود... انسانی که از نور حق بی بهره باشد، سخن پیامبر هدایت، نورانیت کلام اوومعارف کتاب او را فهم نخواهد کرد.(48)

عدم کفایت عقل و نیازمندی به وحی

ملّاصدرا با وجود دفاعی که از حریم عقل و فلسفه به عمل آورد، اما هیچ گاه این منبع معرفتی را برای هدایت بشر و وصول او به کمال نهایی و شناخت حقایق عالم کافی ندانست. وی علاوه بر این که در حوزه عرفان، بسیاری از حقایق عرفانی را خارج از دسترس عقل دانست و راه شناخت آن ها را «کشف و شهود» معرفی کرد، در قلمرو وحی نیز بسیاری از حقایق وحیانی را بیرون از حدود دسترس عقل دانسته، تنها راه شناخت آن ها را «وحی و نبوّت» می داند:

پاره ای از اسرار دین و عرصه های شریعت به حدی رسیده که از قلمرو عقل و اندیشه بیرونند، و تنها راه شناخت آن ها، «ولایت و نبوّت» است. و نسبت محدوده عقل و نور اندیشه با قلمرو ولایت و نور آن، همچون نسبت نورحس بانورفکر است. بنابراین، در آن قلمرو از نیروی عقل و اندیشه کار چندانی ساخته نیست.(49)

وی شناخت برخی از حقایق مربوط به خداشناسی، راهنماشناسی، خودشناسی و به ویژه مسائل مربوط به معادشناسی را جز از طریق تعلیم الهی و هدایت آسمانی غیرممکن می داند.(50) در رساله سه اصل می گوید:(51)

عقل نظری از ادراک اوّلیات امور اخروی عاجز است و از این قبیل است: معرفت روز قیامت که به قدر پنجاه هزار سال دنیاست و سرّ حشر و رجوع جمیع خلایق به پروردگار عالم و حشر ارواح و اجساد... و معنای «صراط» و «میزان» و... سرّ «شفاعت» و معنای «کوثر» و «انهار اربعه» و «درخت طوبی» و «بهشت» و «دوزخ» و طبقات هریک و معنای «اعراف» و «نزول ملائکه و شیاطین و حفظه و کرام الکاتبین» و «سرّ معراج روحانی و هم جسمانی که مخصوص خاتم الانبیا است» و... سایر احوال آخرت... و هرچه از این مقوله از انبیاء علیهم السلام حکایت کرده اند، همه از علوم و مکاشفاتی است که عقل نظری در ادراک آن اعماست و جز به نور متابعت وحی سید عربی و اهل بیت نبوّت و ولایتش ادراک نمی توان کرد. اهل حکمت و کلام را از آن نصیبی چندان نیست:

ای دوست، حدیث عشق دیگر گونه است

وزگفت و شنید این سخن بیرون است

گردیده دل بازگشایی نفسی

معلوم شود که این حکایت چون است.

راه توحید را به عقل مجو

دیده روح را به خار مخار

نقد و بررسی

هرچند هدف اصلی در مقاله حاضر، تبیین رأی صدرالمتألّهین درباب «پیوند عقل و وحی» بود، اما در پایان برای آگاهی از میزان موفقیت وی و آشنایی بیش تر با جوانب کار این فیلسوف بزرگ اسلامی، ذکر دو نکته مفید است:

1. همان گونه که ملاحظه شد، ملّاصدرا به شدت از افراط و تفریط در باب پیوند عقل و وحی پرهیز نمود و ضمن آن که فیلسوفانی را که می خواستند تعالیم وحیانی را در خدمت آراء غیرقطعی خویش درآورند، مورد سرزنش و توبیخ قرار داد، در جهت ارائه اندیشه ای معتدلانه در این زمینه تلاش فراوانی به عمل آورد. اما این که میزان موفقیت وی در تطبیق اندیشه های فلسفی اش با تعالیم دینی تا چه اندازه بوده است، جای تأمّل و بررسی دارد.

برای مثال، آیا ملائکه مقرّبی که در متون دینی از آنان سخن گفته می شود، همان عالم عقول فلسفی است؟(52) و موارد دیگری که در ظاهر با گزاره های دینی ناسازگارند. به نظر می رسد ملّاصدرا در این زمینه، هرچند گام های استواری برداشته، اما راه های ناپیموده فراوانی هنوز باقی هستند و بر فیلسوفان و حکیمان دیگر است که با تمسّک به محکمات دینی و قطعیات عقلی، کار نیمه تمام او را به انجام رسانند.

2. نکته مهمی که در ارزیابی کار صدرالمتألّهین و بسیاری دیگر از فیلسوفان باید مورد توجه قرار گیرد، محدوده و قلمرو کار آنان است. توضیح آن که نزاع عقل و وحی در طول تاریخ تفکر بشری، مراحل گوناگون و صور متفاوتی به خود گرفته است. اولین جلوه گاه رابطه این دو، در قالب «پیوند فلسفه و دین» مطرح بوده است. برای مثال، در مغرب زمین از فیلون اسکندرانی، معاصر حضرت عیسی علیه السلام ، گرفته تا ترتولیان، ایمان گرای افراطی مسیحی، و آگوستین و توماس آکویناس و پیروان لاتینی ابن رشد و موسی بن میمون یهودی، همه به هماهنگی یا ناهماهنگی اندیشه های فلسفی با گزاره های دینی می اندیشیدند. و یا در جهان اسلام، کوشش افرادی همچون کندی، فارابی، ابن سینا، اخوان الصفا، غزّالی، ابن رشد، شهاب الدین سهروردی، میرداماد و اکثر قریب به اتفاق متفکران در این مسیر بوده است.

به عبارت دیگر، منظور از «عقل» در مسأله «عقل و وحی» نزد آنان، فلسفه و اندیشه های فلسفی بوده است. البته ملّاصدرا افزون بر آن، عرفان و داده های عرفانی را نیز مورد بحث قرارداد. اما صورت های نوین ارتباط عقل و وحی، مسأله «علم و دین» و «نظام ارزشی بشری و نظام ارزشی دینی» است که حتی اگر بپذیریم ملّاصدرا و سایر فیلسوفان مسلمان در تطبیق حکمت و شریعت موفق بوده و سخن نهایی را بیان کرده اند، اما به یقین، در عرصه تطبیق «علم و دین» و «نظام ارزشی بشری و دینی» هنوز جای بحث های فراوان وجود دارد و بر فیلسوفان و اندیشمندان است که در این موضوعات بسیار مهم و سرنوشت ساز اندیشه کرده، راه چاره ای ارائه دهند.

··· پی نوشت ها

1 آ.ج. آربری، عقل و وحی از نظر متفکران اسلامی، ترجمه حسن جوادی، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1372، ص 5

2. Trinity

3. Incarnation

4. Original Sin

5. atonement

6 ر.ک: مصطفی الزلمی، فلسفة الشریعة، بغداد، دارالرسالة للطباعة، 1979 / محمدرضا مظفر، اصول الفقه

7 ر.ک: تمهید القواعد

8 شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، کلیات، طیّبات، ص 662

910 شمس الدین محمدحافظ شیرازی،دیوان،غزل 48/ غزل 72

11 ر.ک: حنّا الفخوری و خلیل الجرّ، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چ چهارم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1373، ص 654655

12 م.م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه زیرنظر نصرالله پورجوادی، تهران، نشردانشگاهی، 1363، ج 1، ص 790

13 ر.ک: محمد غزّالی، تهافت الفلاسفه

14 برای مثال ابن رشد دو کتاب تهافت التهافت و فصل المقال فیما بین الحکمة و الشریعة من الاتصال را در پاسخ به اشکالات غزّالی و برای بیان هماهنگی دین و فلسفه به رشته تحریر درآورد.

15 مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن، 1355 ش، ج 2، حکمة الاشراق، ص 1213

16 ر.ک: صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، کتاب «حجة»، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص 387388

17 همو، المشاعر، اصفهان، مهدوی، بی تا، ص 5

18 همو، الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعه، چ سوم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1981 م، ج 1، ص 12

19 همو، رساله سه اصل، تصحیح سیدحسین نصر، تهران، دانشکده علوم معقول و منقول، 1340 ش، ص 7

20 همو، الحکمة المتعالیه، ج 1، مقدمه مؤلف / همو، مفاتیح الغیب / همو، شرح اصول الکافی، کتاب «الحجة»، ص 387388

21 همو، رساله سه اصل، ص 7

22و23 همو، الحکمة المتعالیة، چ چهارم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 6، 1990م، ص 286 / ص 263

24و25 همو، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 234 / ج 2، ص322

26 شیخ محمود شبستری، گلشن راز

27 صدرالدین شیرازی، منتخب مثنوی، ضمیمه رساله سه اصل، ص 140

28 ملّاصدرا، الحکمة المتعالیه، ج 2، ص 322323 / الرسائل (رسالة فی سریان الوجود)، ص 138

29 همو، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 321322 / همو، الرسائل (رسالة فی سریان الوجود)، ص 138

30 همو، الحکمة المتعالیة، ج 7، ص 326

31 همان، ج 1، ص 56

32 همو، مفاتیح الغیب، ص 4

33و34 شرح اصول الکافی، کتاب «الحجة»، ص 387388

35 همو، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 303

36 همان، ج 5، ص 205

37 صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم،تصحیح محمد خواجوی، ج 7 (سوره واقعه)، قم، بیدار، 1361، ص 124

38 همو، الحکمة المتعالیة، ج 1، مقدمه چاپ سوم از محمدرضا مظفر، ص ی ل

39 همو، العرشیة، تصحیح و ترجمه غلامحسین آهنی، تهران، مولی، 1361، ص 69

40 محمدبن رشد، فصل المقال فیمابین الشریعة و الحکمة من الاتصال، بیروت، مکتبة التربیة، 1987

41 ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 343344

42 همو، المشاعر، ص 3 / همو، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 12 / همو، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 12 / همو، تفسیرالقرآن الکریم، ج 7 (سوره واقعه)، ص 1011

43 همو، العرشیه، ص 70

44و45 همو، تفسیرالقرآن الکریم، ج 1، مقدمه محسن بیدارفر، ص 2628

46و47 همو، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 326327

48 همو، تفسیرالقرآن الکریم، ج 7 (سوره واقعه)، ص 281283

49 همو، شرح اصول الکافی، کتاب «الحجة»، باب «ان الارض لایخلو من حجة»، حدیث 2، ص 479

50 همو، تفسیرالقرآن الکریم، ج 7 (سوره واقعه)، ص 10

51 همو، رساله سه اصل، ص 5859

52 همو، الحکمة المتعالیه، ج 3، ص 362

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی