چکیده:
این مقاله نقدی است بر مصاحبه ای که در شماره 52 کیان با آقای مصطفی ملکیان با عنوان «دویدن در پی آواز حقیقت » به چاپ رسیده است. نویسنده ابتدا مطالب مصاحبه را در هفت بند دسته بندی کرده و سپس به نقد آنها پرداخته است. در اینجا بخشی از مهمترین نقدها می آید.
آقای ملکیان در پاسخ به این پرسش که ایمان چیست عباراتی دارند که، با صرف نظر از جنبه شاعرانه آنها، سه نکته عمده در آنها وجود دارد:
الف: واقعیت امری متبدل و معقول است.
ب: [ پس] ما نمی توانیم به عقیده ای ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است.
ج: ایمان پذیرش سیلان واقعیت و هماهنگ شدن با آن است.
اگر الف درست باشد دو حالت متصور است:
1. ما نیز به عنوان بخشی از واقعیت دائما در سیلان و تحول باشیم.
2. تنها امور خارج از نفس ما سیلان دارند و امور ذهنی و فهم و درک ما استثناست.
اگر اولی را بپذیریم، ما و احکام ذهنی ما نیز در سیلان خواهد افتاد و در نتیجه حکمی که در الف شد نیز نقض می شود; زیرا خودش را نیز در بر می گیرد و تحول می پذیرد و نقض می شود. بنابراین دیگر نمی توانیم در باب واقعیت سخنی بگوییم.
براساس تصور دوم، که ظاهرا مورد تایید آقای ملکیان است، صرفا واقعیت بیرونی دائما در تحول است و ذهن ما از این امر استثناست. پس نمی توان حکمی کلی کرد و همه چیز را در سیلان دانست و لااقل یک حکم مطلق و مطابق واقع داریم که آن را درست می دانیم و از نقض شدن آن سخت بی قرار می شویم. پس میان تصور دوم با ب تعارض می افتد. همچنان که میان تصور اول با خود الف تعارض افتاد. از این تعارض که بگذریم، مصاحبه کننده کوشش کرده تا مفهوم نوینی از ایمان عرضه کند و گزاره «ج » بخشی از این کوشش است. معنای جدیدی که ایشان از ایمان کرده اند، غیر از معنای متعارف و متداول آن است. کاربرد این واژه در زبان متعارف، معنای جدید آن را تایید نمی کند. ایمان، اطمینان، اعتقاد و توکل را به ذهن متبادر می کند، اما «ج » این معانی را نمی رساند. از آنجا که دلالت مفاهیم بر مصادیق امری قراردادی است، بر هم زدن این قرارداد، کار مفیدی نیست و موجب هرج و مرج زبانی و آشفتگی فکری می شود.
ایشان از سویی ایمان را، چنان که در «ج » آوردیم، «پذیرش سیلان واقعیت » دانسته اند و از سوی دیگر گفته اند «ممکن است کسی ایمان داشته باشد و مطلق انکار باشد» و مطلق انکار کسی است که «اعتقاد دارد که نه فقط برای انسان امکان دسترسی به حقیقت وجود دارد، بلکه وقتی که به حقیقت دسترسی پیدا کرد، از اینکه به حقیقت دسترسی پیدا کرده با خبر می شود.» باز خود ایشان فرموده اند: «فرد مطلق انگار دیگر حاضر نیست دست از عقیده اش بردارد.» حال سؤال اینجاست که چگونه این امکان با معنایی که در «ج » بیان شد قابل جمع است؟
آقای ملکیان در بخشی از مصاحبه می گویند: «[ ایمان دو معنا دارد] یکی ایمان به معنای عام و دیگری ایمان به معنای خاص، ایمان به معنای عام یعنی صرف ایمان آوردن، اما ایمان به معنای خاص یعنی ایمان به یک نظام دینی یا فکری خاص ». براستی آیا ایمان آوردن به معنای عام معنی دارد؟ ایمان آوردن همیشه با حرف اضافه همراه است و ایمان همیشه متعلقی دارد، چه این متعلق دین باشد و چه چیزی دیگر.
همچنین در جای دیگر گفته اند: «فرد مؤمن به هیچ فقره ثابت عقیدتی دلبستگی ندارد.» یعنی یکی از لوازم ایمان دلبستگی نداشتن به هیچ فقره ثابت عقیدتی است و مؤمن کسی است که چنین باشد. حال با توجه به عبارت نقل شده مؤمن به دین چه معنایی می تواند داشته باشد؟ آیا مؤمن به دین کسی است که به هیچ فقره ثابت عقیدتی دینی اعتقاد و دلبستگی نداشته باشد؟ چنین کسی چه فرقی با غیرمؤمن به دین یا بی دین دارد؟
ایشان در جایی می گویند: «گزاره های دینی انگشتهایی هستند که حقایقی را نشان می دهند.» در این باره دو مساله قابل طرح است. نخست اینکه اگر این انگشتها حقیقتی را به ما نشان می دهند و ما به کمک آنها حقیقتی را می بینیم، طبیعی است که به آن حقیقت عقیده پیدا کنیم و به آن دل ببندیم. و اگر ما نمی توانیم به کمک آنها حقیقتی را ببینیم، پس بی فایده اند و دلیلی ندارد تعبدا و بی دلیل و مدرک به آنها گردن نهیم. در این صورت دین اصلا فایده ای ندارد. مساله دوم اینکه آیا واقعا گزاره های دینی صرفا انگشت اشاره گرند و خود حاوی هیچ حقیقتی نیستند؟ آیا گزاره «لا اله الا الله » در اسلام خودش واجد هیچ حقیقتی نیست؟
اینکه گفته اند: «شک مؤلفه ایمان دینی است » سخن مبهمی است. اگر منظور این است که برای ایمان داشتن باید در حال شک بود، این شک گزاره های دینی را بر هم می ریزد، بلکه حقایق دینی را نیز بر هم می ریزد. ولی ایشان در جایی دیگر می گویند: «ارزش مؤمن به این است که به رغم شک، از مقتضیات ایمانی اش دست برندارد». روشن است که این تعارض شک و ایمان را می رساند. پس شک نمی تواند مؤلفه ایمان باشد. ایشان درباره شک ورزیدن گفته اند: «یک چیز می تواند متعلق نهی قرار بگیرد و آن شک ورزی است. شک ورزیدن غیر از شک کردن است. شک ورزیدن یعنی اینکه شخص عالما و عامدا کاری کند که شک به تدریج در او راسختر و پابرجاتر شود». اگر شک مؤلفه ایمان دینی است، چه اشکالی دارد کسی عالما و عامدا کاری کند که مؤلفه ایمان دینی اش در او راسختر و پابرجاتر شود؟
دیگر اینکه ایشان ایمان را امری اختیاری دانسته اند و پذیرفته اند که: «در واقع همان چیزی که شک آوردن را ممکن می کند، امکان ایمان آوردن را نیز فراهم می آورد و بالعکس ». اما از سوی دیگر گفته اند: «شک امری اختیاری نیست که نهی دینی به آن تعلق بگیرد.» چگونه ممکن است ایمان امری اختیاری باشد، اما مؤلفه آن یعنی شک، غیراختیاری نباشد؟
ظاهرا این اشکالات از اینجا پدید آمده که در این مصاحبه ایمان در سه زمینه فرهنگی متفاوت مورد بحث قرار گرفته است و کوشش شده تا میان این سه زمینه پلی زده شود. یکی از این زمینه ها عرفان شرقی و خصوصا هندی است که سیالیت ایمان و عدم تعلق خاطر مؤمن به گزاره ای خاص، باید از آن سرچشمه گرفته باشد. دیگری سنت مسیحی - کرکگوری است که مباحث مربوط به خلا معرفتی و جهش ایمانی، به آن مربوط است و بالاخره سومی زمینه فرهنگی مدرن است که در آن عقل و استدلال و فقه، قدر می بینند و بر صدر می نشینند. اینکه آیا اساسا چنین کوششی برای تلفیق این زمینه های فرهنگی تا چه حد ممکن و میسور است، بحثی جداگانه می طلبد. آنچه در اینجا می توان گفت این است که این کوشش خاص، متاسفانه، قرین موفقیت نبوده است.