ماهان شبکه ایرانیان

اعجاز ائمه(ع)و روایات مربوط به آن( نقد مقاله «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدا الکبری»)* (قسمت اول)

در شماره شانزدهم مجله تخصصی طلوع، مبحثی تحت عنوان حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایة الکبری از صدیق ارجمند جناب آقای دکتر صفری ـ دامت برکاته ـ مطرح گردیده بود

مقدمه

در شماره شانزدهم مجله تخصصی طلوع، مبحثی تحت عنوان حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایة الکبری از صدیق ارجمند جناب آقای دکتر صفری ـ دامت برکاته ـ مطرح گردیده بود. این جانب ضمن تقدیر از ایشان برای توجه به این مطالب و گشودن دریچه بحث در این گونه موارد که کمتر به آن پرداخته شده است، به ویژه در مورد کتب فضائل و معاجز، نکات مبهم فراوانی را در کلام ایشان مشاهده کردم که جهت روشن شدن آن مطالبی را عرضه می دارم. به ویژه اینکه نگاهی گذرا به مقاله مذکور ـ همان گونه که نویسنده محترم نیز فرموده اند ـ نشان می دهد که هدف اصلی آن ـ علی رغم عنوان جزئی آن که در مورد کتابی خاص و مؤلف آن است ـ بررسی احادیث مربوط به معاجز و کرامات است . متأسفانه آنچه این مقاله درباره دلائل و معاجز ائمه(ع) به خواننده عرضه می کند، چیزی جز کم اهمیت بودن این احادیث و بی توجهی بزرگان و فرهیختگان شیعه به آنها و ضعف اسناد و مخالفت عمده آنها با علوم قطعی و عقائد شیعی و نیز جزمی و اسطوره بودن آنها به ویژه با ارائه بخش پایانی نیست .

این برداشت به نظر این جانب با واقعیت بسیار فاصله دارد و چیزی در حد تحریف حقائق و دور کردن و محروم نمودن مردم از آیات و دلائل بزرگ الهی است. از آنجا که مباحث مطرح شده در مقاله بیشتر جنبه تاریخی و روایی دارد و پاسخ به دعاوی در این گونه مباحث، معمولاً نیازمند ارائه منابع و گزارشهای متعدد است، طبیعی است که این مقاله نیز مقداری به درازا انجامیده است. ولی بنده به خوانندگان گرامی اطمینان می دهم که با مطالعه و دقت در آنچه بیان شده است، با فضائلی جدید و بینشی برتر در مورد مسئله اعجاز و اهمیت آن و جایگاه آن در قرآن و تاریخ و سنت، مواجه خواهند شد، ان شاءالله.

محور بحث در مقاله مذکور در سه بخش خلاصه می شود:

شخصیت حسین بن حمدان خصیبی از نظر مذهب و وثاقت

کتاب الهدایة الکبری از نظر سند و محتوا

نکات و آرای نویسنده مقاله یعنی استاد صفری که مرکز ثقل مباحث است.

خواننده گرامی توجه دارد که بحث از شخصیت یک راوی و یا یک کتاب خاص گرچه قابل توجه است، اما در مبحث ما هدف مهم بیان برخی نکات مهم در مورد معجزات و کرامات اهل بیت(ع) و راویان این احادیث است، همچنان که نویسنده محترم مقاله به آن اشاره نموده اند. پس اگر سخن از خصیبی و کتاب او می رود، به جهت دستیابی به هر دو هدف است.

نکته قابل تذکر آنکه هدف این جانب تبیین روش بررسی احادیث مرتبط با دلائل است، نه تأیید احادیث کتاب خصیبی یا دیگر احادیث بخش معاجز.

 

1. شخصیت و ترجمه خصیبی

ابوعبدالله حسین بن حمدان خصیبی متولد 260ق ـ یعنی آغاز غیبت صغری ـ و متوفی 358 یا 346 یا 334ق است. وی در حلب به خاک سپرده شد.

شواهد علیه خصیبی

در مورد وی سخنان گوناگونی گفته شده است که عده ای بر مذمت وی و برخی بر مدح وی دلالت دارد؛ اما عمده آنچه در جرح اوست این است:

الف) ابن غضائری: « کذاب فاسد المذهب صاحب مقالة ملعونة... لایلتفت الیه صاحب مقالة ملعون (صاحب مقال ملعون).»

ب) نجاشی: « کان فاسد المذهب، له کتب.»

ج) علامه حلی: همان تعبیر ابن غضائری را دارد.

د) گرایش و احترام او به محمدبن نصیر نمیری که نزد شیعه جزء غلات و منحرفان مشهور و ملعون است و مستند این امر، جملاتی است که وی در احترام نمیری بیان داشته و حتی برای او ادعای علم غیب و معجزه کرده است.

ه) بخش پایانی کتاب الهدایة الکبری که در آن برای هر امامی بابی تعیین کرده و باب امام یازدهم را محمدبن نمیر ملعون می داند و روایاتی را در مدح وی ذکر می کند که نشان از احترام و اعتقاد وی به نمیری دارد .

اقوال و شواهد تأیید خصیبی

الف) روایات اجلاء از او: شیخ طوسی(ره) گوید: «روی عنه التعلکبری.» و ابن ندیم گوید: تعلکبری از او روایت کرده و در سال 334ق در خانه وی در کوفه از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد .

تلعکبری که نامش هارون بن موسی است از اجلاء کم نظیر امامیه است. نجاشی در حق وی گوید:

کان وجهاً فی اصحابنا ثقة معتمد لایطعن علیه له کتب منها کتاب الجوامع فی علوم الدین، کنت احضر فی داره مع ابنه ابی جعفر والناس یقرأون علیه.

اما عبارت شیخ طوسی(ره) در مورد وی بسیار سنگین تر است. وی می گوید:

(تلعکبری) جلیل القدر عظیم المنزلة واسع الروایة عدیم النظیر ثقة روی جمیع الاصول والمصنفات مات سنة 385ق.

می دانیم نقل از ضعفا در نزد قدما، امتیاز منفی و نقطه ضعفی بوده است که در پرونده افراد هنگام ترجمه آنها درج می کرده اند و چه بسیارند بزرگانی که در مورد آنها گفته شده است: «ثقة الا انه یروی عن الضعفاء.» ابوعمرو الکشی، البرقی، صاحب نوادر الحکمة محمدبن احمدبن یحیی، علی بن ابی سهل، نصربن مزاحم و... از آن جمله اند. با این حال دیدیم که هرگز در مورد تلعکبری چنین خرده ای نگرفتند و حتی نجاشی تصریح می کند که هیچ طعنی بر او نیست.

محدث نوری می گوید: از حسین بن حمدان و کتابش محدثان بزرگ مثل تلعکبری و شیخ حسن بن سلیمان حلی در منتخب البصائر و رسالة الرجعة و صاحب عیون المعجزات که منسوب به سید مرتضی است و المولی المجلسی و صاحب العوالم و دیگران روایت نقل کرده اند.

ب) شیخ طوسی(ره) وقتی او را در فهرست و رجال خویش مطرح می کند، هیچ گونه مذمتی از وی نمی کند، در حالی که اگر آن گونه که نجاشی و ابن غضائری می پندارند وی فاسد المذهب و کذاب است، شیخ می بایست به آن اشاره می نمود.

ج) صاحب ریاض العلماء: «(خصیبی) فاضل عالم محدث من القدماء.»

د) صاحب تعلیقه: محمدعلی بن الوحید البهبهانی می گوید: اینکه خصیبی شیخ الاجازه بوده، اشاره به نوعی وثاقت اوست.

ه) محدث نوری(ره) از فاضل ماهر محمدعلی بن الوحید در تعلیقه بر نقد الرجال از شیخ معاصر خود نقل کرده است: کسی که در کتاب الهدایة ـ تألیف خصیبی ـ تدبر کند معلوم می شود که او از اجلاء امامیه و ثقات ایشان است و شاید آنچه در کتابهای رجالی آمده است ـ از فساد مذهب و دروغگو بودن و... ـ در مورد این فرد نباشد وگرنه جمع میان این دو ممکن نیست .

و) ابن حجر عسقلانی از علمای اهل سنت (م852ق) در مورد مترجم می گوید: « احد المصنفین من فقه الامامیة، روی عنه ابوالعباس بن عقدة واثنی علیه واطراه وامتدحه... .»

ز) ابن حجر در ادامه کلام پیشین خود می گوید: سیف الدوله بن حمدان در حلب به او اقتدا می کرده است.

آن گونه که مورخ و عالم بزرگوار سیدمحسن امین گفته است: اگر آنچه در مورد خصیبی گفته اند صحیح می بود، هرگز امیر سیف الدوله که به صحت عقیده اسلامی و ولای عترت طاهره(ع) مشهور است، به او اقتدا نمی کرد.

سیف الدوله یکی از فرمانروایان حکومت مقتدر آل بویه است که از نیمه اول قرن چهارم تا اواخر نیمه اول قرن پنجم بر کشورهای اسلامی حکومت می کردند و عراق عجم و فارس و عراق عرب را تسخیر و حتی خلفا را عزل و نصب کردند. ابن خلدون می گوید: آل بویه صاحب دولت عظیمی شدند که اسلام بر سایر امتها بدان مباهات می کند. اینان یعنی آل بویه بی تردید شیعه بوده اند، آن هم شیعه دوازده امامی.

 

پاسخ به شبهات در مورد خصیبی

مهم ترین عامل مذمت خصیبی، جمله ای است که نجاشی، آن رجالی بزرگ، در مورد وی گفته است و او را فاسد المذهب شمرده است. ولی می توان از این شبهه به وجوهی پاسخ داد:

الف) نجاشی به احتمال فراوان در این حکم ـ همان گونه که قرائن گوناگون و تتبع نشان می دهد و برخی از بزرگان مثل صاحب کلیات فی علم الرجال نیز متذکر شده اند ـ متأثر از ابن غضائری است و ابن الغضائری، همچنان که خواهیم گفت، دارای بینش خاص و سختی در مورد راویان و مذهب آنها و به ویژه غلو بوده است که قابل تأیید نیست.

مثلاً نجاشی در مورد مفضل بن عمر که روایات فراوانی در فضائل و معاجز ائمه(ع) دارد می گوید: « کوفی فاسد المذهب، مضطرب الروایة لایعبأ به وقیل انه کان خطابیا وقد ذکرت له مصنفات لایعول علیها.» و ابن غضائری می گوید: « انه قد زید علیه شیء کثیر حمل الغلاة فی حدیثه حملاً عظیما لایجوز ان یکتب حدیثه.»

علامه حلی(ره) می گوید: «فاسد المذهب متهافت لایعبأ به مرتفع القول خطابی.»

می بینیم که مفضل و خصیبی هر دو متهم به غلو هستند؛ یکی غلو خطابی و دیگری غلو نمیری و هر دو با عنوان «فاسد المذهب» خوانده می شوند، با آنکه شیخ مفید(ره) در کتاب ارشاد، مفضل بن عمر را از شیوخ اصحاب امام صادق(ع) و خواص و اصحاب سرّ و ثقات مورد اعتماد حضرت و از فقهای صالح برشمرده و شیخ طوسی(ره) ایشان را از سفرای ممدوح شمرده و روایاتی در مدح وی آورده است. همچنین معلی بن خنیس در راه اهل بیت(ع) به قتل رسید و امام صادق(ع) به شدت از قتل وی ناراحت شد و به حاکم وقت ـ داودبن علی ـ اعتراض کرد و خواستار قصاص رئیس شهربانی وی شد و خود نیز نیمه شب نفرین کرد و خداوند او را به هلاکت رساند و حضرتش به بهشتی بودن معلی بن خنیس شهادت داد. با این حال نجاشی در مورد وی می گوید: ضعیف جداً لایعول علیه!!

ابن الغضائری می گوید:

کان اول امره مغیریا ثم دعا الی محمدبن عبدالله وفی هذه الظنة اخذه داودبن علی فقتله والغلاة یضیفون الیه کثیراً ولااری الاعتماد علی شیء من حدیثه.

محقق خوئی(ره) می گوید: « الذی تحصل لنا مما تقدم ان الرجل جلیل القدر من خالص شیعة ابی عبدالله(ع).» و جالب اینجاست که ابن غضائری به همان اتهام ـ غلو ـ وی را محکوم می کند که قاتل وی، او را محکوم کرده است!!

ب) نجاشی تنها به فساد مذهب خصیبی اشاره می کند و این با وثاقت وی تنافی ندارد و چه بسا که شخصی امامی نباشد اما ثقه باشد؛ لذا عبارت نجاشی دلالت بر ضعف حدیثی وی ندارد.

ج) قرائن ارائه شده در تأیید خصیبی ـ همچنان که گذشت ـ این گمان را به شدت تقویت می کند که وی قابل اعتماد بوده است و شبهه فساد مذهب، ناشی از عدم تحمل روایات او و یا برداشت ناصحیح از او و یا انتساب ـ نابجای ـ برخی فرقه های ضاله به ایشان است.

به نظر می رسد سخن سیدمحسن امین که می گوید: این مذمت ریشه در دیدگاه خاص قدما در مورد غلو دارد که به مجرد نقل فضائلی که آنها را غلوآمیز می دانسته اند، اشخاص را متهم به غلو می نموده اند، دور از واقع نباشد. و همچنین است سخن محقق رجالی مامقانی که می گوید: جمله ای از آنچه امروز از ضروریات مذهب است در گذشته غلو حساب می شده است و بر همین تضعیف جمعی از ثقات را تفریع کرده اند... .

تضعیف ابن غضائری

می دانیم که آنچه امروز به نام کتاب الضعفاء از ابن غضائری در دست است به شدت از نظر اعتبار محل تأمل است. برخی مثل صاحب ذریعه آن را کتابی جعلی می دانند که برخی معاندین شیعه برای تضعیف و تنقیص بزرگان، آن را نوشته و به حسین بن عبیدالله غضائری (م411ق) یا پسرش احمد نسبت داده اند.

در مقابل برخی آن را ثابت و معتبر دانسته اند، همچنان که از کلام علامه حلی در خلاصه به دست می آید، و برخی نسبت کتاب را به او تمام نمی دانند، مثل محقق خوئی(ره)، زیرا نسبت این کتاب با سند معتبر به غضائری ثابت نیست و برخی دیگر نیز کتاب را ثابت اما آرای غضائری را به جهت تکیه بر اجتهاد و قرائن و آن هم از جهت نقل روایت افراد، بی اعتبار می دانند.

به هر حال، آنچه امروز نزد بسیاری از علما معروف است آن است که کمتر کسی است که از نیش قلم ابن غضائری سالم مانده باشد و شما در عبارت ابن غضائری در مورد مفضل بن عمر و معلی بن خنیس دیدید که می گفت غلات به او توجه خاصی دارند و خود را منتسب به او می کنند و به دنبال آن، احادیث وی را غیر قابل اعتماد دانست.

تضعیف علامه حلی(ره)

این تضعیف ریشه در تضعیف نجاشی و ابن غضائری دارد که درباره آن توضیح دادیم.

 

گرایش و احترام خصیبی به نمیری

آنچه در مقاله به عنوان شاهد این مدعی ذکر شده است، سه امر است:

در مقاله آمده است: خصیبی در موارد فراوانی در هنگام ذکر سلسله اسناد روایات خود، از نمیری با احترام یاد می کند و حتی در مواردی برای او ادعای علم غیب و معجزه می نماید.

جواب: گویا نویسنده محترم دچار همان خطایی شده اند که به ابن غضائری نسبت داده شده است. زیرا تنها در سه مورد در سلسله سند روایات کتاب از نمیری نام برده شده، یعنی ص392 خبر مفضل و ص112 و ص116. عبارت «عنه بهذا الاسناد» که بدون تمجید است. البته در ص338 و 367 و 323 از او تجلیل می شود، ولی هرگز موارد ذکر شده در کل کتاب به ده مورد نمی رسد و فراوان نیست. به علاوه این سه مورد را که سخن از باب بودن نمیری برای حضرت عسکری(ع) می رود و یا عنوان ادعای معجزه و علم غیب برای وی یاد می شود، هر سه مورد را خصیبی از دیگران و باواسطه نقل می کند.

در مورد عبارت ص323 آمده است: « وعنه (خصیبی) قال حدثنی ابوجعفر محمدبن الحسن قال... .» در مورد عبارت ص367 آمده است: « وعنه عن محمدبن اسماعیل الحسنی عن ابی الحسن صاحب العسکر(ع)... .» در مورد عبارت ص338 آمده است: « وعنه عن ابی الحسن محمدبن یحیی وابی داود الطوسی قالا: دخلنا علی ابی شعیب... .»

می بینیم که هیچ یک از عبارتهای مذکور در مدح نمیری را خودش مستقیم نقل نکرده است و صرف نقل از دیگران علامت تأیید و تصدیق نیست. در دو مورد از این سه مورد نیز جریانی را از کرامات حضرت عسکری(ع) نقل می کند که نمیری نیز در آن هست و معلوم است محدثی که غرض او جمع آوری کرامات است، از چنین قضایایی نمی گذرد. اینها همه گذشته از تأملی است که در نسخه موجود کتاب الهدایة الکبری می باشد، چرا که صحت این نسخه ها ثابت نیست، هچنان که خواهد آمد.

یکی از منابع مهم نویسنده در مورد انحراف خصیبی، مطالبی است که در کتاب تاریخ العلویین، نوشته محمد امین غالب الطویل، از علویان معاصر، آمده است.

جواب: معلوم نیست با آنکه مقاله معترف است که عدم ذکر منابع از مهم ترین اشکالات کتاب محمد امین است، چگونه بیش از دو صفحه از آن کتاب را به عنوان شاهد نقل می کند!!

به هر حال بدون مدرک نمی توان کسی را متهم به انحراف از مذهب نمود؛ آن هم مذهب نمیری که بوی کفر از مرام او به مشام می رسد.

شاهد سوم در مقاله برای انحراف خصیبی ، بخش پایانی کتاب الهدایة الکبری است که در مورد دفاع از شخصیتهای غالی معروف است و همچنین بابی که با عنوان

«ما ورد فی ابی شعیب محمدبن نصیر» دارد و به تمجید او می پردازد.

جواب: ما به این مسئله در مبحث مربوط به کتاب الهدایة خواهیم پرداخت، ان شاءالله تعالی.

 

بخش دوم: کتاب الهدایة الکبری

با وجود آنکه از کلمات علما و محدثان به دست می آید که حسین بن حمدان خصیبی دارای کتابی به این نام بوده است ، در اینکه آیا خصیبی کتابی به این عنوان داشته است میان دانشمندان اتفاق نظر نیست. با آنکه عده ای مثل صاحب مدینة المعاجز و علامه مجلسی(ره) و محدث نوری(ره) از کتاب او به عنوان الهدایة الکبری نام می برند، اما آنچه از شیخ طوسی(ره) و نجاشی و ابن شهرآشوب به دست می آید این است که کتابی به نام الهدایة الکبری در فهرست تألیفات خصیبی نیست .

احتمال دارد که کتاب الهدایة موجود مجموعه ای باشد از کتاب تاریخ الائمه و کتاب

اسماء النبی و کتاب احوال اصحاب الائمة واخبارهم. به هر حال به جهت نبود سند قطعی در تعیین متن کتاب الهدایة الکبری، داوری در مورد خصیبی به وسیله مطالب کتاب وی مشکل می شود. زیرا احتمال دارد موارد مورد اشکال اصلاً جزء کتاب خصیبی نباشد و به آن اضافه شده باشد. می توان برای این مسئله، یعنی عدم استقامت نسخه هایی که در آن از نمیری و غلات معروف و مسلم تمجید شده است، به اموری تمسک جست .

الف) محدث نوری(ره) بعد از بیان برخی متفردات خصیبی و مذمت وی در مورد مطالبی که در مورد بابهای ائمه(ع) با ذکر امور منافی مذهب آورده است می گوید:

نعم کتاب الهدایة المنسوب الیه فی غایة المتانة والاتقان لم نر فیه ما ینافی المذهب وقد نقل عنه وعن کتابه هذه الاجلاء من المحدثین.

اگر واقعاً در کتاب هدایة آنچه مربوط به نمیری و بابهای ائمه(ع) و تمجید وی از ملاعین و غلات مشهور است می بود، هرگز محدث نوری(ره) این گونه در مورد وی سخن نمی گفت.

عبارت فوق که با کلمه «نعم» آمده و بعد از بیان مطالبی از او در مورد ابواب ائمهG است، می فهماند که مطالب منافی با مذهب وی در کتاب دیگری غیر از هدایة بوده است. به همین جهت است که در برخی موارد، محدث نوری(ره) وقتی احادیثی از خصیبی نقل می کند که از متفردات اوست می فرماید: «روی الحسین بن حمدان فی کتابه و هو غیر الهدایة عن... .»

ب ) قبلاً دیدیم که محدث نوری(ره) از فرزند محقق بهبهانی و او از شیخ معاصر خود نقل نمود که متن کتاب هدایة نشان می دهد که حسین بن حمدان از اجلاء امامیه و ثقات ایشان بوده است.

ج) تتبع در کتاب الهدایة مطبوع فعلی این گمان را تقویت می کند که نسخه مورد استفاده آن دارای تحریفات و اغلاط فراوانی بوده است زیرا اولاً بسیاری از داستانها و حوادث نقل شده در آن، ضمن اینکه دارای اصل و مدرک خوبی در دیگر منابع شیعی می باشد، ولی در جزئیات حادثه با دیگر منابع شیعی اختلافات کمی و کیفی زیادی دارد .

ثانیاً بسیاری از اسناد موجود در این کتاب قابل تأمل و تردید است. مثلاً در ص86 جریانی را از محمدبن سنان نقل می کند که با امام صادق(ع) حج کرده است...، با آنکه طبق نقل خصیبی حضرت صادق(ع) در سال 148ق رحلت نموده است و محمدبن سنان به گفته نجاشی سال 220ق یعنی 72 سال بعد از امام صادق(ع) از دنیا رفته است و محمدبن سنان را جزء معتمرین نشمرده اند، همچنان که وی را از اصحاب امام صادق(ع) نیز نشمرده اند.

همچنین در ص150 سند مشوشی این گونه آورده است: «عنه عن احمدبن محمد المجال الصیرفی عن محمدبن جعفر الصیرفی عن محمدبن علی عن ابی حمزة الثمالی عن ابیه عن ابی بصیر عن ابی عبدالله الصادق(ع).» با آنکه طبقه ابوحمزه ثمالی مقدم بر ابوبصیر است تا چه رسد به طبقه پدر او، و ابوحمزه خود از اصحاب حضرت سجاد(ع) است .

یا در ص157 سندی این گونه ارائه می دهد: «عنه عن جعفربن یزید القزوینی عن زید الشحام عن ابی هارون المکفوف عن میثم التمار عن سعد العلاف عن الاصبغ بن نباته... .» که روایت میثم که یار حضرت امیر(ع) است ، از حضرت به دو واسطه عجیب است و... .

گاهی نیز می گوید (ص203): «قال الحسین بن حمدان الخصیبی شرف الله مقامه حدثنی ابوالحسین محمدبن علی الفارسی عن ابی بصیر... .»

به هر حال نجاشی و شیخ(ره) اسمی از کتاب الهدایة الکبری نبرده اند و به کتابهایی هم که اشاره کرده اند سند نداده اند. در کلام محدث نوری(ره) نیز گذشت که ایشان از این کتاب، با عنوان کتاب منسوب به خصیبی یاد کرده است .

آنچه مقاله از نسخه های این کتاب از کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی(ره) نقل نموده، به قرن یازدهم برمی گردد نه جلوتر و ذکری از سند این کتاب تا مؤلف نیست که بتوان در مورد آن بررسی کرد.

به هر حال احتمال تحریف در کتاب وی بعید نیست ، چرا که غالیان برای مشروعیت بخشیدن به مسلک خویش، همواره به دنبال افرادی بوده اندکه بتوانند خود را به او منسوب کنند و مناسب ترین این شخصیتها کسانی هستند که روایات فضائل و معاجز اهل بیت(ع) را روایت کرده اند. لذا می بینیم که ابن غضائری در مورد مفضل بن عمر می گوید: «زید علیه شیء کثیر... .» و در مورد معلی بن خنیس می گوید: «والغلاة یضیفون الیه کثیراً.» و یا نجاشی در مورد داودبن کثیر رقی می گوید: «والغلاة تروی عنه.»

متأسفانه همین عمل، سبب سوء ظن علما و رجالیون شیعه گشته و چه بسا این گونه راویان را تضعیف کرده اند، همان گونه که در مورد این سه راوی چنین شده است.

به هر حال اصل وجود کتابی در تاریخ ائمه اطهارG و معجزات ایشان از خصیبی قابل قبول است، زیرا رجالیون و بزرگان شیعه از قدیم از کتاب او نقل کرده اند. اما اینکه این کتاب به نام الهدایة است و همین نسخه مطبوع فعلی یا موجود در کتابخانه های فعلی می باشد، نیاز به بررسی بیشتری دارد.

مجموعه آرای نویسنده محترم در مقاله در مورد اسناد کتاب الهدایة به نحو اختصار در امور ذیل خلاصه می گردد:

1. وجود ضعفا و مجاهیل در اسناد کتاب

مقاله ضمن شمارش مشایخ بی واسطه خصیبی در کتاب الهدایة الکبری تا 107 نفر به وجود تعدادی از افراد ضعیف همچون جعفربن محمدبن مالک و محمدبن (حسن) بن جمهور که به عللی همچون انحراف عقیده و به ویژه غلو مورد تضعیف قرار گرفته اند و تعدادی نیز همانند محمدبن یحیی الفارسی که بدون مدح و ذم در کتب رجالی از آنها یاد شده و در اصطلاح به آنها مجهول گفته می شود اشاره می کند.

جواب: وجود افراد ضعیف به ویژه متهم به غلو در روایات فضائل و معجزات، گرچه هشداردهنده است، ولی هرگز دلیل بر صرف نظر کردن از این روایات نیست، بلکه دقت و بررسی بیشتری را می طلبد.

اینک برای تکمیل فایده به بررسی این سه نفر که در مقاله به عنوان ضعیف یا مجهول یاد شده اند می پردازیم.

آیا جعفربن محمدبن مالک ضعیف است؟

نویسنده مدعی است وی که مقام دوم را در نقل خصیبی دارد، تضعیف شده است . ولی جزم به ضعف او بسیار مشکل است، زیرا بزرگانی مثل محمدبن حسن بن احمد بن ولید در استثنای او از رجال نوادر الحکمة و صدوق و ابن نوح که ابن ولید را تأیید کرده اند، مترجم را تضعیف نموده اند.

همچنین ابن غضائری او را به سختی نکوهش نموده و می گوید:

کذاب متروک الحدیث جملة وکان فی مذهبه ارتفاع ویروی عن الضعفاء والمجاهیل وکل عیوب الضعفاء مجتمعه فیه.

نجاشی در مورد وی می گوید:

کان ضعیفاً فی الحدیث. قال احمدبن الحسین: کان یضع الحدیث وضعاً ویروی عن المجاهیل وسمعت من قال: کان ایضاً فاسد المذهب والروایة ولاادری کیف روی عنه شیخنا النهبیل الثقة ابوعلی بن همام وشیخنا الجلیل الثقة ابوغالب الزراری رحمه الله.

ولی در مقابل این امور قرائنی او را تأیید می کند:

الف) شیخ طوسی(ره) در مورد او می گوید: «انه کوفی ثقة ویضفعه قوم روی فی مولد القائم عجل الله تعالی فرجه اعاجیب.»

ب) از ثقات و اجلاء بزوفری و ابن عقده و ابوغالب زراری و ابوعلی بن همام از وی روایت نقل کرده اند که علامت خوبی برای ممکن شمردن وثاقت اوست.

به علاوه وی کثیر الروایه است و بزرگان احادیث او را نقل کرده اند، همانند ابن قولویه و علی بن ابراهیم و دیگران. لذا می بینیم که محقق خوئی(ره) ادله را در مورد او معارض گرفته است. و بعید نیست که علت تضعیف وی همان روایات وی در معاجز و فضائل باشد که امثال ابن غضائری و ابن ولید را به عکس العمل منفی وادار کرده و نجاشی هم از آنها متأثر شده است.

کلام رجالی بزرگ محقق مامقانی در این مقام بسیار هشدار دهنده است. وی می گوید:

جمله ای از آنچه امروز از ضروریات مذهب ماست، در گذشته غلو حساب می شده است و بر همین تفریع کرده اند تضعیف جمعی از ثقات را، و گمانم این است که آنچه در حق او ـ مترجم مورد نظر ـ صادر شده از غمز و تضعیف، به جهت روایت تعدادی از معجزات ائمه (ع) به ویژه در معجزات ولادت حضرت قائم(ع) است ، و شاید سخن شیخ(ره) که گفت: «روی فی مولد القائم ـ عجل الله تعالی فرجه ـ اعاجیب»، بعد از آنکه فرمود: «یضعفه قوم»، اشاره به همین است که منشأ تضعیف او نزد اینان ، همان روایت اعاجیب است در مورد حضرت قائم(ع) و اشاره به اینکه این امر نمی تواند منشأ تضعیف باشد.

لذا وی به توثیق او اشاره کرده و سپس آورده که عده ای او را تضعیف کرده اند و سپس منشأ تضعیف و ضعف آن را با عبارت مختصر نشان داده است. وی سپس اضافه می کند: امور حضرت حجت مثل همگی ائمه(ع) عجیب است، بلکه معجزات انبیا همگی اعاجیب است و اگر عجیب نبود که معجزه نبود.

سپس می افزاید: اقوی این است که وی ثقه است به جهت توثیق شیخ که مؤید به اموری است. سپس اموری را ذکر می کند از جمله روایت آن دو بزرگوار ـ مشایخ نجاشی ـ از وی و اینکه آن دو بزرگوار، همچنان که مجلسی اول فرموده، نسبت به مترجم از ابن غضائری اعرف هستند و صدوق(ره) نیز این اعاجیب را در کتابهای خود به ویژه کمال الدین آورده است.

ترجمه محمدبن حسن بن جمهور

گرچه ابن غضائری و نجاشی او را غالی و فاسد المذهب شمرده اند و شیخ در مورد او می گوید: «بصری غال»، اما محقق خوئی(ره) طبق مبنای خویش می گوید: ظاهر این است که او ثقه است گرچه مذهبش فاسد است... . ما هرچند در وثاقت او به جهت عدم تمامیت مبنای توثیق مذکور تردید داریم، همان گونه که ایشان نیز از این مبنی عدول نموده اند، ولی حکم به ضعف او نیز به جهت تضعیفات مذکور مشکل است، زیرا کلام قدما در اتهام به غلو و تضعیف افراد از این ناحیه، قابل تأمل است، همچنان که قبلاً اشاره شد.

ترجمه محمدبن یحیی الفارسی

وی در مقاله راوی اول کتاب الهدایة معرفی شده است. علی رغم اینکه گفته شده او دارای مدح و ذمی نیست، شیخ در مورد وی می گوید: «روی عنه خلق کثیر وطاف الدنیا وجمع کثیراً فی الاخبار.»، و شاید به همین جهت برخی از رجالیون مثل صاحب وجیزه و بلغه او را ممدوح دانسته اند. مؤید همین مسئله این است که ابی داود، او را در باب اول کتاب خود ـ که مخصوص رجال معتبر است ـ ذکر کرده است .

به هر حال حکم به ضعف این سه نفر بسیار مشکل است و نمی توان اینان را نمونه راویان مسلم الضعف ذکر کرد.

 

2. مجهول و مهمل بودن اکثر مشایخ خصیبی

در مقاله آمده است که اکثر مشایخ کتاب، افراد مهمل هستند و چون احتمال جعل احادیث از ناحیه این افراد بعید نیست، اظهار نگرانی شده است.

جواب: توجه به چند نکته در این مقام سودمند است.

الف) مجهول یا مهمل بودن راوی، بیش از آنکه ضعف واقعی او را برساند، ضعف علمی ما را می رساند که نتوانسته ایم او را بشناسیم و این عدم آگاهی ما به معنای ضعف واقعی او نیست.

ب) ناشناخته بودن راوی به ویژه مشایخ بلاواسطه یکی از مشایخ به معنای ناشناخته بودن او در نظر شاگردانش نیست و چه بسا حسین بن حمدان از مشایخ خود آگاهی داشته و آنها را می شناخته است.

ج) با آنکه قدما دارای کتب رجالی متعددی بوده اند، اما از آنان به جز پنج کتاب مهم بر جای نمانده است و از این پنج کتاب یکی رجال ابن غضائری است که قابل اعتماد نیست.

دو تای آن یعنی فهرست شیخ طوسی و نجاشی ـ قدس الله اسرارهما ـ نیز در مورد راویانی است که دارای کتاب هستند نه بیشتر. یکی هم رجال کشی است که عمده در مورد راویانی است که توسط ائمه(ع) مورد مدح یا ذم قرار گرفته اند و تنها کتاب مهم در این مورد رجال شیخ طوسی(ره) است که اکثریت راویان را بدون جرح و تعدیل بیان کرده است.

بنابراین با این کمبود منابع، ما چگونه می توانیم جهالت یا مهمل بودن را علامت ضعف بدانیم. پیامبر گرامی اسلام(ص) و امیرالمؤمنین(ع) دارای هزاران صحابه بوده اند، اما اکثریت قاطع آنها برای ما ناشناخته اند و همچنین است حال دیگر راویان ائمه(ع) و بلکه نگاه گذرا به کتب رجالی نشانگر اکثریت افراد مجهول در میان راویان است.

د) بررسی مجموعه روایات رسیده نشان می دهد که توجه بیشتر علمای رجال به بیان حال افراد کثیر الروایه و صاحب کتاب و معروف، به ویژه کسانی که در مباحث فقهی دارای روایات هستند، بوده است؛ اما ترجمه کسانی که دارای روایات اندکی در دیگر مسائل اسلامی مثل تاریخ و یا فضائل و دلائل بوده اند، مورد توجه جدی قرار نمی گرفته است و این خود عامل مهمی در جهالت یا مهمل بودن بسیاری از راویان بوده است.

ه) ضعف یک راوی هرچند مسلم باشد، دلیل بر کذب و غیرواقعی بودن روایت او نیست، چرا که ممکن است در این خبر راستگو باشد، هرچند که اعتماد به او نمی شود کرد. به این جهت است که قرآن مجید در مورد خبر فاسق به تحقیق دستور می دهد.

و) تتبع در مشایخ بزرگانی مثل محمدبن ابی عمیر با بیش از 400 شیخ و بزنطی با 115 شیخ و صفوان بن یحیی با 230 شیخ نشان می دهد که اکثریت این مشایخ مجهول یا مهمل هستند و این پدیده امری نیست که مخصوص مشایخ خصیبی باشد.

ز) وجود راویان مجهول یا مهمل هرچند فراوان یا اکثری در یک کتاب، می تواند با صحت آن همراه باشد، همان گونه که در کتاب شریف کافی مشاهده می کنیم. این کتاب با آنکه طبق اصطلاح متأخرین از 16199 حدیث، مشتمل بر 9485 حدیث ضعیف است، ولی ثقه الاسلام کلینی در مقدمه کافی تمامی احادیث خویش را به عنوان آثار صحیحه معرفی کرده است. همچنین کتاب گران سنگ من لایحضره الفقیه که حداقل یک سوم آن مرسل است، اما مرحوم صدوق(ره) با تأکیدات فراوان در مقدمه کتاب، همه احادیث کتاب خویش را قابل اعتماد و حجت می داند.

بنابراین با توجه به نکات ذکر شده هرگز نباید وجود راویان مهمل را دلیل مردود بودن روایات شخص یا کتابی شمرد، بلکه این گونه روایات را باید همانند قطعه فلز یا پولی که احتمال طلای حقیقی بودن آن هست ، به بوته بررسی سپرد و هرگاه با اصول شناخته شده اسلام و مکتب اهل بیتG تنافی نداشت و به ویژه روایات مشابهی در دیگر کتب آن را تأیید کرد ـ همچنان که در اکثر احادیث کتاب الهدایة الکبری مشاهده می شود ـ باید به آن توجه نمود .

البته اظهار نگرانی از وجود راویان مهمل به ویژه در فضای آلوده ای که غالیان دنبال بهانه بوده و هستند بجاست، به این معنا که سبب دقت و تحقیق بیشتر در مفاد روایات شود. علمای اعلام ـ قدس الله اسرارهم ـ همواره سعی در پالایش و تهذیب کتب خود از روایات ناصحیح و به ویژه در بحث غلو داشته اند و بلکه حتی اگر روایتی از این نظر ابهام داشته است، بعد از ایراد آن، به توجیه روایت می پرداخته اند و یا ابهام آن را متذکر می شده اند.

از همین جاست که این خطر نیز که در مقاله آمده است، یعنی احتمال تأثیرگذاری روایات جعلی این افراد ناشناخته در شکل دهی باورهای توده مردم شیعه، کم رنگ می شود، زیرا بررسی روایات این افراد و تطبیق آن با اصول اسلام و مکتب اهل بیت(ع) و دیگر روایات و نکات تاریخی و... مانع مقبولیت احادیث جعلی و شکل دهی ناصواب باورهای آنان خواهد شد.

آری، این هشدار برای علما بسیار بجاست که اگر در این مورد اهمال ورزند و کار به دست قصه پردازان و نادانان افتد ـ آن گونه که مشاهده می شود ـ دچار عواقب سنگینی خواهیم شد.

 

3. غالی بودن اکثر مشایخ باواسطه خصیبی

در مقاله آمده است، با مطالعه اجمالی این مشایخ، این نکته مشاهده شده که در آن، افراد شناخته شده متهم به غلو حجم بیشتری را اشغال کرده اند. سپس مقاله نام پنج نفر را ذکر می کند؛ محمدبن علی صیرفی، معروف به ابوسمینه، محمدبن سنان زاهری، محمدبن صدقه عنبری، عبدالله بن عبدالرحمن الاصم و داودبن کثیر رقی.

جواب: گرچه تصدیق آمار ارائه شده نیاز به بررسی تفصیلی دارد، اما جای تعجب است که نویسنده محترم در بحث مشایخ بی واسطه خصیبی، اکثریت آنها را مجهول و بلکه مهمل معرفی نمودند که در هیچ کتاب رجالی اثری از آنها نیست، اما اکنون در مورد مشایخ باواسطه او که طبعاً می باید تعدادشان بیشتر و یا چند برابر مشایخ بی واسطه باشد، مدعی شناخته شدن آنها در کتب رجالی و معرفی آنها به غلو است.

به هر حال قبلاً گفتیم اتهام به غلو حتی اگر از جانب قدما نیز ثابت شود، برای تصدیق نیاز به بررسی دارد؛ به ویژه در قرن سوم و چهارم که غالیان فراوان بوده اند و جو اتهام هم برای دوری از آنان گسترده بوده است و چه بسا برخی از مسلمات مذهب به خاطر احتیاط یا برخی نگرشهای خاص در مراتب غلو، غلو به حساب می آمده است. مثلاً در مورد آن پنج راوی که به غلو متهم شده اند، تنها ابوسمینه است که غلو او ثابت است.

عبدالله بن عبدالرحمن الاصم

نجاشی صریحاً ایشان را متهم به غلو کرده و می گوید: «ضعیف غال لیس بشیء.»

و ابن غضائری می گوید: «ضعیف مرتفع القول وله کتاب فی الزیارات مایدل علی خبث عظیم ومذهب متهافت وکان من کذابة اهل البصرة.» ولی قبلاً گذشت که تضعیف به خاطر اتهام غلو آن هم از مثل ابن غضائری و سپس نجاشی محل تأمل است.

محمدبن صدقه عنبری

شیخ می گوید: «بصری غال من اصحاب الرض(ع)»، اما نجاشی در مورد او مدح و ذمی ندارد و حتی شیخ(ره) در امالی از ابراهیم بن منذر، توثیق او را نقل می کند. به هر حال گرچه عنبری متهم به غلو است، اما این اتهام هرگز ثابت نیست .

داودبن کثیر رقی

آرا در مورد وی به شدت اختلاف دارد. ابن غضائری می گوید: « کان فاسد المذهب ضعیف الروایة لایلتفت الیه.» نجاشی می گوید: «ضعیف جداً والغلاة تروی عنه.» اما شیخ(ره) در رجال خود در اصحاب امام کاظم(ع) می گوید: «داودبن کثیر الرقی مولی بنی اسد ثقة وهو من اصحاب ابی عبدالله(ع).» شیخ مفید(ره) در فصل ذکر امامت حضرت رض(ع) می گوید:

فممن روی النص علی الرضا علی بن موسیH بالامامة من ابیه والاشارة الیه منه بذلک من خاصته وثقاته واهل الورع والفقه من شیعته: داود بن کثیر الرقی و... ومحمدبن سنان.

شیخ صدوق(ره) و کشی روایاتی نقل کرده اند از امام صادق(ع) که داود رقی را نسبت به خویش همچو مقداد نسبت به رسول الله(ص) معرفی می کند و یا او را به عنوان مردی از اصحاب قائم(عجل الله تعالی فرجه) معرفی می نماید.

ابوعمرو کشی می گوید: غلات می گویند: وی از ارکان آنهاست و از او مسائل ناهنجاری در غلو روایت می شود، ولی من از هیچ یک از مشایخ شیعه نشنیدم بر او طعنی بزنند... .

بنابراین با وجود این همه اختلاف در مورد وی نه تنها نمی توان به ضعف او ملتزم شد، بلکه قرائنی وثاقت وی را تأیید می کند، مثل تأمل در تضعیفهای مبتنی بر غلو از قدما و ترجیح توثیق شیخ مفید(ره) که سنگین تر و اقدم از نجاشی و ابن غضائری است. به علاوه عده ای از اجلاء از او روایت می کنند، مثل محمدبن ابی عمیر که در مورد وی گفته شده است: جز از ثقه روایت نمی کند، و یا جعفربن بشیر که در مورد وی گفته شده: «روی عن الثقات و رووا عنه»، و همچنین ثقات دیگری مثل علی بن اسباط و علی بن حکم و حسن بن علی وشاء.

محمدبن سنان

وی یکی از راویان کثیر الحدیث و مصنفین بنام امامیه است که نمونه بارز راویان جنجالی است که در مورد وی اقوال گوناگون و ادله مختلف از طرفین ارائه شده است. عده ای مانند فضل بن شاذان و احمدبن محمدبن سعید و نجاشی و شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق حلی و دیگران او را به شدت تضعیف کرده اند.

در مقابل عده ای نیز ایشان را تأیید کرده اند، از جمله شیخ مفید(ره) با عبارت بسیار مهم و سنگین با تجلیل عظیم که در ترجمه داود رقی ذکر کردیم. شیخ طوسی(ره) نیز در کتاب الفقیه، محمدبن سنان را از سفرای ممدوح و دارای حسن طریقه و از خواص و متولی امر امام(ع) معرفی می کند.

اینها گذشته از روایات متعددی است که در مدح وی آمده است. امام جواد(ع) نیز فرموده اند که محمدبن سنان هرگز با من مخالفت نکرد و برای او دعا نمود. لذا مجلسی اول بعد از بیان روایات می گوید:

مع جلالته فی الشیعة وعلوّ شأنه ریاسته وعظیم قدره ولقائه من الائمة الثلاثة وروایته عنهم(ع) وکونه بالمحل الرفیع منهم.

به هر حال عده ای از بزرگان امامیه از قدیم و جدید معتقد به وثاقت وی شده اند. با این حال چگونه می شود او را به صرف اتهام به غلو که در برخی کلمات قدما آمده است، غالی یا ضعیف دانست. حداقل دیگر نمی توان او را به عنوان غالی مسلم مطرح نمود که سبب خدشه در روایات کتاب شود.

 

4. نبودن راویان بزرگ و معتدل در قسمت انتهای اسناد

نویسنده مقاله می گوید: از نکات جالب توجه در این بخش آن است که در هیچ یک از قسمتهای انتهایی اسناد به نام شخصیتهای بزرگ امامی همچون زراره، بریدبن معاویه، عبدالله بن ابی یعفور و یونس بن عبدالرحمن که بیشترین تأییدات را از ائمه(ع) داشته اند و در میان محافل شیعی با نوعی باورهای اعتدالی شناخته می شدند، برخورد نمی کنیم که این خود می تواند نشانه نوعی صف بندی در درون جامعه شیعی در این دوره ها باشد.

جواب: این بخش از مقاله دارای چند نکته است: 1. نبود شخصیتهای بزرگ روایی در انتهای اسناد؛ 2. معتدل بودن امثال راویان مذکور؛ 3. صف بندی در جامعه شیعه.

در مورد نبود شخصیتهای بزرگ امامی در انتهای اسناد ذکر نکاتی قابل توجه است:

الف) اگر منظور نویسنده، صرفاً اسناد کتاب الهدایة باشد، این بحث آن قدر از حساسیت برخوردار نیست که در مورد آن بحث مبسوطی صورت گیرد؛ اما ظاهراً نتیجه ای که گرفته می شود آن است که بحث نویسنده در مورد مطلق روایات دلائل و معجزات است و همین است که بحث را حساس و درخور دقت می کند.

ب) معلوم نیست چرا نویسنده محترم راویان بزرگ را منحصر در این چند بزرگوار کرده، با آنکه بزرگان فراوانی دلائل و فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع) را نقل کرده اند. در میان اصحاب ائمه اطهار(ع) کم نیستند بزرگانی که گزارشهای فضائل و معجزات را روایت کرده اند؛ مثل سلمان و میثم و زراره و ابوحمزه ثمالی و جابر جعفی و محمدبن مسلم و ابوبصیر و ابوهاشم جعفری و عبدالله بن میمون و معاویه بن وهب و یونس بن یعقوب و ابان بن تغلب و عبدالله بن سنان و حمران بن اعین و اسحاق بن عمار و علی بن مهزیار و الحلبی و... ، که حجم عظیمی از راویان بزرگ و مورد اعتماد را تشکیل می دهند.

داوری میان پرندگان!!

اینک برای نمونه، جریانی را که محمدبن مسلم، آن مرد جلیل القدر که به شدت مورد نظر اهل بیت(ع) بوده، روایت کرده است، ذکر می کنیم. وی می گوید: روزی نزد امام باقر(ع) بودم که یک جفت قمری آمدند و روی دیوار نشستند و به طبیعت خود بانگ می کردند. حضرت باقر(ع) مدتی به آنها پاسخ می گفت! آن دو برخاستند، روی دیوار ـ دیگری ـ نشستند و قمری نر برای مادّه مدتی آواز کرد و سپس برخاستند و رفتند . عرض کردم: فدایت شوم! جریان این پرنده چه بود؟ فرمود:

یابن مسلم! کل شیء خلقه الله من طیر او بهیمة او شیء فیه روح فهو اسمع لنا واطوع من ابن آدم.

ای پسر مسلم! هر آنچه خداوند آفریده است، از پرنده یا چهارپا یا هرچه که جان دارد، نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر از پسر آدم است.

این قمری به مادّه خود بدگمان شده بود و آن مادّه انکار می کرد و قسم می خورد. (ولی قمری نر باور نمی کرد) قمری مادّه گفت: آیا به داوری محمدبن علی(ع) راضی هستی؟ هر دو به داوری من رضایت دادند و من به قمری نر خبر دادم که او به مادّه خود ستم کرده (که به او افترا می زند). او نیز راضی شد و سخن مادّه خود را باور کرد.

ج ) روایت این اجلاء مذکور در مقاله هم کم نیست و استقصای آن نیاز به تتبع در اسناد دلائل و فضائل دارد. مثلاً زراره بن اعین که عظمت و اعتبار او نزد امام باقر و امام صادق(ع) پوشیده نیست، روایات بسیاری از معاجز اهل بیت(ع) را روایت می کند، مثل روایت کافی، ج1، ص263؛ بحارالانوار، ج40، ص170؛ کافی، ج5، ص74؛ کامل الزیارات، ص90؛ بحارالانوار، ج44، ص183؛ کافی، ج1، ص388 و 348 و 467؛ بحارالانوار، ج46، ص76 به نقل از الارشاد و شیخ مفید(ره)؛ مدینة المعاجز، ج5، ص22 و 84 و 98 و 149 و 330 و 408.

یکی از این موارد جریان محاجه محمدبن حنفیه است که مدعی امامت بعد از امام حسین(ع) شد و از حضرت سجاد(ع) خواست که با او مخالفت نکند . زراره از امام باقر(ع) به سند صحیح روایت می کند که حضرت فرمود: امام سجاد(ع) در مکه بود و محمد حنفیه را به داوری حجرالاسود دعوت کرد. محمدبن حنفیه پذیرفت و نزد حجرالاسود آمد، اما هرچه دعا کرد، پاسخی نشنید. سپس همین که حضرت سجاد(ع) از او خواست که وصی و امام بعد از حسین بن علی(ع) را معرفی کند، حجرالاسود به حرکت آمد و خداوند عزوجل او را به سخن آورد و گفت: «اللهم ان الوصیة والامامة بعد الحسین بن علی ابن فاطمه بنت رسول الله(ص) لک.» و محمدبن حنفیه پذیرفت و پیرو امام سجاد(ع) شد.

د) راویان دارای گرایشهای مختلف بوده اند و هر یک مطابق آنچه می خواسته و علاقه داشته است، از ائمه(ع) بهره مند می شده است، و این هرگز به معنای نفی دیگر رشته ها نیست. ما اکنون به وضوح می بینیم که در علوم اسلامی هر یک از طلاب علوم دینی ـ وفقهم الله تعالی ـ در رشته خاص خود تحصیل می کند و چه بسا یک دانشمند در رشته فقه و اصول و تفسیر و فلسفه و عرفان، تدریس می کند، اما شاگردان او متفاوت هستند و این هرگز به معنای نفی علوم دیگر نیست.

اصحاب ائمه(ع) نیز همین گونه بوده اند؛ لذا آنان که بیشتر به دنبال برخی اسرار و دلائل و فضائل بودند بیشتر می پرسیدند و از راویان این گونه اخبار تحقیق می کردند و آنها را نقل می نمودند.

ه) دلائل و معجزات، غیر از مسائل و احکام است. مسائل و احکام را می پرسیدند و یا امام(ع) برای تعلیم اصحاب در سطح عام یا خاص بیان می نمود، اما دلائل و معجزات. بیشتر قضایایی هستند که راوی درخواست می کرده و یا به نحو اتفاقی در جریان آن قرار می گرفته است.

چون بسیاری از راویان از دلائل نمی پرسیدند و تقاضای اعجاز نمی کردند ـ چون نیاز نداشتند یا مسئله برای آنها اهمیت فوق العاده نداشت و یا جهات دیگر ـ طبعاً این گونه افراد دلائل را مشاهده نمی کردند تا برای دیگران نقل کنند، لذا نباید انتظار بیش از حد از آنها داشت.

و) راویان و اصحاب ائمه(ع) هرچند بزرگ و از خواص باشند ، همگی از نظر اعتقاد به مقام و درجات و فضائل ائمه اطهارG در یک مرتبه نیستند و لذا چه بسا ائمه اطهار(ع) برخی از این راویان را به جهت عدم تحمل در معرض دلائل قرار نمی داده اند. مگر در احادیث مکرر نیامده است که: «ان حدیثنا صعب مستصعب لایؤمن به الا نبی مرسل او ملک مقرب او عبد امتحن الله قلبه للایمان.» امام سپس فرمود: هر آنچه را دلتان شناخت بگیرید و آنچه را نپذیرفت به ما برگردانید .

معصوم در حدیث دیگری فرمود: حدیث ما سخت و دشوار است... که نه فرشته مقرب و نه پیامبر مرسل و نه مؤمن امتحان داده آن را تحمل نمی کند. راوی عرض کرد: فدایت شوم! پس چه کسی آن را تحمل می کند؟ فرمود: هر که ما بخواهیم. راوی گوید: گمان کردم که خداوند بندگانی دارد که از این سه گروه برترند.

به همین جهت است که وقتی ابوذر در کنار سلمان بود و ظرف غذای او که روی آتش بود ، افتاد، ولی هیچ چیزی از محتوای آن روی زمین نریخت و سلمان آن را دوباره روی آتش نهاد... ، ابوذر به سرعت نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد، در حالی که سینه اش از آنچه دیده بود تنگ شده بود. سلمان هم به دنبال او نزد حضرت آمد . حضرت امیر(ع) به سلمان نگاه نمود و فرمود:

«یا اباعبدالله! ارفق بأخیک.» و پیامبر اکرم(ص) به سلمان فرمود: «یا سلمان! لو عرض علمک علی المقداد لکفر... .»

در کافی آمده است که امام صادق(ع) فرمود: روزی نزد علی بن الحسین(ع) سخن از تقیه شد، حضرت فرمود: «والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله.» در حالی که رسول الله(ص) میان آن دو برادری قرار داده بود ، شما چه گمان دارید به دیگر مردم؟ همانا دانش علما سخت و طاقت فرساست، آن را تحمل نکند مگر پیامبر مرسل یا فرشته مقرب یا بنده ای که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد . سپس حضرت فرمود: سلمان به این جهت از علما شد که او فردی بود از ما اهل بیت(ع)، به این جهت او را به علما نسبت دادم.

در روایت است که وقتی عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) از آیه « ثمّ لیقضوا تفثهم...» پرسید، حضرت آن را به گرفتن شارب و ناخنها و مانند آن تفسیر نمود. راوی گفت: ذریح محاربی از شما نقل کرده است که منظور ملاقات با امام است. حضرت فرمود: ذریح راست می گوید، قرآن دارای ظاهر و باطنی است «ومن یحتمل ما یحتمل ذریح.»

ز) بسیاری از کتابهای بزرگان اصحاب و راویان روایات اهل بیت(ع) از میان رفته است و معلوم نیست که اگر آن کتابها باقی می ماند، چه تعداد از روایات از راویان بزرگ گزارش می شد.

ح) اکثریت قاطع راویان که از اهل بیت(ع) به ویژه امام باقر و امام صادق(ع) روایت اخذ می کردند افرادی بودند که در دیگر شهرها به ویژه کوفه ساکن بوده اند و لذا در ترجمه بسیاری از آنها می بینیم که با عنوان کوفی از آنها یاد می شود. روایت آنها از ائمه(ع) نیز معمولاً طی سفرهایی بود که به مدینه داشتند، به ویژه در ایام حج و بعد از اعمال حج. لذا آنان مدت زیادی نزد حضرت نمی ماندند تا شاهد دلائل و معجزات باشند، به ویژه با توجه به این جهت که اهل بیت(ع) از اظهار معجزات نزد هر کسی (به جهات مختلف که بعداً اشاره می کنیم و در بند قبل یک جهت آن گذشت) امتناع می کردند.

اما افرادی مثل مفضل بن عمر یا معلی بن خنیس، مدت مدیدی در مدینه اقامت داشته اند و بلکه از کارگزاران بخشی از امور حضرت صادق(ع) بوده اند و لذا شاهد دلائل بیشتری می شده ااند.

اما مسئله اعتدال برخی از اصحاب ائمه(ع) مثل زراره و بربد و عدم اعتدال عده ای دیگر از اصحاب ائمه(ع) و صف بندی این دو گروه در مقابل هم در جامعه شیعه، اگر به معنای توجه و گرایش برخی از راویان به مقامات ائمه(ع) و اسرار آنها و دلائل امامت و گرایش برخی دیگر به فراگیری مباحث دیگری از علوم اهل بیت(ع) باشد، و یا به معنای تفاوت شناخت و اعتقاد افراد نسبت به مقامات و علوم و قدرت تکوینی ائمه اطهار(ع) باشد، فی الجمله قابل تأیید و بلکه طبیعی است، همچنان که نمونه هایی از این اختلافها را در روایات می بینیم. قضاوت در مورد اعتدال یعنی حقانیت هر گروه نیاز به بررسی ادله آنها دارد و صرف عنوان اعتدال در مقام راجح نیست.

اگر منظور این است که آن گروه از اصحاب که به فضائل بلند و عظیم اهل بیت(ع) معتقدند که عقل و نقل به آن حاکم است غالی هستند و گروهی که درجه وسط فضائل را گرفته اند معتدل هستند، سخنی ناصواب است. اندکی از یاران امام(ع) به طور طبیعی در میان انبوه اصحاب کسانی بوده اند که عقاید ناهنجاری داشته اند که در اثر تذکر ائمه(ع) یا دیگران اصلاح و یا طرد شده اند، ولی هرگز این گروه به اندازه ای نبوده اند که موجب تشکیل صف بندی میان اصحاب ائمه(ع) به عنوان معتدل و غالی گردد.

 

اشکالهای محتوایی و چند تذکر

در مقاله آمده است: مطالب فراوانی در روایات این کتاب یافت می شود که به عللی همچون: 1. تعارض با آموزه های کلامی؛ 2. عدم تطابق با تاریخ؛ 3. مشتمل بودن بر تعارض با علم قطعی 4. ناشناخته بودن در میان روایات امامی، مجالی برای تأمل می طلبد، گرچه ممکن است تعدادی از این روایات در کتب روایی پیش و پس از خصیبی نیز یافت شود.

جواب: قبل از بررسی موارد 26گانه که دارای اشکالهای فوق ـ به نظر نویسنده ـ می باشد، توجه به چند نکته ضروری است.

الف) از آنجا که مبنا و ملاک معجزه بر کار خارق العاده است، لذا صرف استبعاد تا وقتی از جهات دیگر دلیلی نداشته باشد، نمی تواند ملاک تردید قرار گیرد.

ب) تکذیب یک حدیث مثل تصدیق آن نیاز به دلیل قاطع دارد و گرنه مصداق قول بما لایعلم است که حرام می باشد. در روایتی راوی از امام صادق(ع) پرسید: از جانب شما برخی خبر بزرگی می آورند که سینه هایمان چنان تنگ می شود که تکذیب می کنیم. حضرت فرمود: آیا از من به شما حدیث نمی گوید؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: آیا به شب می گوید روز است و به روز می گوید شب است (یعنی این گونه واضح البطلان است)؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمود: آن حدیث را به ما برگردانید. اگر آن را تکذیب کنی، ما را تکذیب کرده ای.

در حدیث دیگری امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) فرمود: حدیثی را که کسی می آورد، تکذیب نکنید؛ چه می دانید! شاید حق باشد و خداوند را بالای عرش تکذیب خواهید کرد.

بلکه در حدیث دیگری آمده است: آنچه از ما به تو می رسد یا به ما منسوب است، نگو باطل است؛ هرچند خلاف آن را بدانی. زیرا تو نمی دانی ما برای چه گفته ایم و توضیح آن چیست. این جانب نیز در این مقاله درصدد تأیید و تصدیق مطالب کتاب خصیبی نیستم، بلکه روش برخورد و اشکال را مورد تأمل و توجه قرار داده ام.

ج) ای کاش نویسنده محترم موارد هر یک از اشکالهای چهارگانه را در موارد 26گانه مشخص می نمود تا خواننده بهتر بتواند مسئله را بررسی نماید. این گونه رها کردن مطلب، تحقیق را با ابهام مواجه می کند. آیا بهتر نبود که نویسنده محترم، تأمل خود و دلیل مجعول بودن هر یک از موارد 26گانه را مستند و مستدل بعد از هر موردی ذکر می نمود تا خواننده مسئله را مستدل دریافت کند؟

د) در کتاب الهدایة الکبری مثل برخی دیگر از کتابهای قدما گاهی با روایاتی مواجه می شویم که در دیگر کتابهایی که در دست ماست آن را نمی یابیم یا به آن صورت که نقل شده در خصوصیات واقعه نیست. در این گونه موارد تا قرائنی برخلاف آن در دست نباشد نمی توان حدیث را مردود شمرد . بله، حدیث از این نظر که جزو منفردات کتاب است، از اعتبار کمتری برخوردار خواهد بود ، ولی باید توجه نیز داشت که منابع موجود در دست ما، تنها بخشی از منابع گذشته است و مقدار قابل توجهی از آن در دسترس ما نمی باشد و از میان رفته است.

ه) غرض نویسنده کتاب الهدایة الکبری مثل بسیاری از مورخان و دلائل نگاران، صرفاً جمع آوری مطالبی است که در این موضوع بیان شده است و این به معنای اعتقاد نویسنده به صحت تمامی آنچه نگاشته نمی باشد. بلکه این محققان اند که می باید با تدبر و تحلیل مطالب، صحیح را از سقیم تشخیص دهند و برای مردم بازگو نمایند .

بنابراین صرف نقل برخی از حوادث ناآشنا و یا حتی ناصحیح، دلیل بر ضعف نویسنده یا کتاب وی نیست، چرا که غرض وی جمع آوری مطالب و عرضه آن است.

اصولاً بهترین روش برای یک مورخ و محدث آن است که حوادث را آن گونه که شنیده بازگو کند، نه آنکه در آن تصرف کند و یا از نقل آن صرف نظر کند؛ چرا که تنها با این شیوه است که اخبار به آیندگان می رسد و فرصت تدبر بیشتری پیدا می کنند. توجه به این نکته می تواند توجیه برخی مطالب غیرمعروف کتاب باشد.

و) اشکال به حوادث تاریخی یا معجزات و فضائل گاهی اثباتی است یعنی از نظر عقلی و احتمال وقوعی مشکل ندارد، فقط سند معتبری که وقوع را ثابت کند در کار نیست، و گاهی اشکال ثبوتی است، یعنی مستشکل مدعی است این گونه وقایع نمی تواند صحت داشته باشد و دارای محاذیر مختلف است.

در اشکال اثباتی، همواره باید آنچه ادعای وقوع آن می شود همراه با سند معتبر یا قرائن کافی باشد و گرنه نسبت جزمی دادن آن به خداوند یا معصومان(ع) حرام است، هرچند در واقع آن خبر صادق باشد؛ همچنان که تکذیب نیز همین گونه است. ولی اگر اشکال ثبوتی است، مستشکل باید وجه عدم امکان را بیان دارد. به نظر می رسد با توجه به عدم تعرض مستشکل محترم به بحث سندی و تکیه بر برخی استبعادها، اشکال مورد نظر ایشان یا ثبوتی است و یا با تکیه بر استبعاد می خواهند جریانی را زیر سؤال ببرند که این روشی منطقی به ویژه در بحث دلائل و معاجز نیست.

ز) مخالفت یک روایت با تاریخ قطعی و یا عقائد قطعی و یا تعارض با علم قطعی، حتماً دلیل بر ناصحیح بودن آن روایت در آن نکته است. اما ناشناخته بودن روایت در میان راویان امامیه، دلیل بر بطلان آن نیست؛ همچنان که مخالفت آن با دیگر گزارشهای غیرقطعی هرچند مشهور و یا با علوم طبیعی که معمولاً قطعی نیستند، دلیل بطلان آن نمی باشد.

 

بررسی موردی روایات کتاب الهدایة الکبری

مورد اول: مقاله: در کتاب ام حبیبه را به همراه عایشه و حفصه از زنان مذموم پیامبر(ص) به شمار می آورد.

جواب: ام حبیبه، دختر ابوسفیان که نامش رمله است، از مسلمانان و مهاجرین اولیه به حبشه می باشد. برخی از اینکه وی بعد از نصرانی شدن شوهرش استقامت کرد و همچنین از امتناع وی در جای دادن به پدرش (ابوسفیان ) در منزل پیامبر(ص)، حسن حال وی را حدس زده اند. ولی علامه تستری در قاموس گوید: او از افراد مذموم است و از شجره ملعونه (بنی امیه) که عِرق وی او را به اصل کشانده است. مسعودی در مروج الذهب گوید: وی پیراهن خونین عثمان را توسط نعمان بن بشیر برای برادرش معاویه فرستاده است (تا بهانه شورش او باشد). سبط بن جوزی در تذکره می گوید: وقتی خبر کشته شدن محمدبن ابی بکر (یار وفادار علی(ع)) و سوزاندن او (توسط سپاه معاویه) به ام حبیبه رسید، (از خوشحالی) گوسفندی را بریانی کرد و به عنوان تشفی (خنک شدن دل ) از جهت قتل محمدبن ابی بکر و انتقام خون عثمان (که محمد از متهمین آن بود)، آن را برای عایشه (برادر محمد) فرستاد . عایشه گفت: خدا بکشد دختر آن زن بدکاره را! به خدا سوگند که هرگز بریانی نمی خورم.

در انساب بلاذری در مورد آیه « ترجی من تشاء منهن» آمده است که به معنای کناره گیری است و از جمله کسانی که پیامبر(ص) از آنان کناره گیری نمود، ام حبیبه است.

مورد دوم: مقاله: در کتاب آمده است: بعد از ماجرای شق القمر 612 نفر در اثر دیدن این معجزه مسلمان شده اند، در حالی که در هیچ منبع تاریخی، ایمان آوردن این تعداد در مکه ثبت نشده است.

جواب: آنچه در کتاب آمده دارای ذیلی نیز هست که مشکل را کم می کند، زیرا می گوید: اکثر آنان ایمانشان را مخفی کردند تا آنکه پیامبر خدا(ص) به مدینه آمد.

مورد سوم: مقاله: در ضمن همین داستان، سخن از زنای همسر عبدالمطلب و مادر عباس به میان می آورد و می گوید: عبدالمطلب آن زن را به جهت این عمل زشت سوزانید.

جواب: آنچه در کتاب آمده است، نقل این جریان از زبان ابولهب است، نه اعتقاد صاحب کتاب؛ به ویژه که ظاهر جریان نیز نشان می دهد که پیامبر اکرم(ص) نیز با این اتهام ابولهب موافق نیست و ابولهب این مخالفت و همچنین کفر خود را به پیامبر(ص)، سبب دشمنی حضرت با وی و آوردن سوره تبت می داند.

مورد چهارم: مقاله: کتاب ضمن بیان قصه وار ماجرای عقبه که عده ای از افراد قصد ترور آن حضرت را داشتند، به نام افرادی از جمله عمر، ابوبکر، طلحه، زبیر و... اشاره کرده است. جالب آنکه می گوید حذیفه بن یمان به دستور پیامبر اکرم(ص) نام تمامی آنان را اعلام و لعنت پیامبر و علی ـ صلوات الله علیهما ـ و هفتاد نفر از اصحاب را به سمع حاضران رسانیده است.

جواب: اصل ماجرای عقبه و قصد و حتی اقدام عده ای از منافقین به ترور حضرت رسول(ص) به صورت پرتاب اشیایی در مقابل مرکب حضرت در هنگام رجوع به مدینه و عبور از برخی گردنه ها جای اشکال ندارد. تعداد این منافقان توطئه گر تا چهارده نفر بوده اند که برخی از مهاجرین و برخی از انصار بوده اند و حذیفه آنها را شناخته است. این مسائل در روایات متعددی وارد شده است.

در اسد الغابة آمده است: حذیفه صاحب سر رسول الله(ص) بود و کسی جز او منافقین را نمی شناخت، زیرا پیامبر(ص) به او یاد داده بود. البته تعیین نام توطئه گران و دستور اعلام لعنت پیامبر(ص) بر آنان، معروف نیست، گرچه از برخی روایات ظاهر می شود که پیامبر(ص) آنها را یک به یک صدا زد و حذیفه می شنید، اما در ذیل روایت دارد که به حذیفه فرمود: مخفی دار! به هر حال توضیح بیشتر در این گونه موارد که نام اشخاصی برده شده که حساسیت زیادی روی آنهاست، صلاح نیست .

مورد پنجم: مقاله: (در کتاب الهدایة آمده است) پیامبر(ص) در غار دست بر چشم ابوبکر کشید و او کشتی جعفربن ابوطالب را در دریا و مشرکان قریش و خوابیدن حضرت علی(ع) در بستر پیامبر(ص) را دید و جالب آن است که می گوید: امام علی(ع) در حالی در رختخواب پیامبر(ص) آرمیده بود که خدیجهJ در گوشه ای از اتاق قرار داشت، در حالی که خدیجهJ قبل از این ماجرا و در سال دهم بعثت از دنیا رفته بود .

جواب: اصل اعجاز پیامبر اکرم(ص) و اینکه ابوبکر ، کشتی جناب جعفر(ع) را در دریا ببیند، به همراه برخی خصوصیات دیگر در روایات متعددی وارد شده است و این مسئله با هیچ دلیل علمی یا گزارش تاریخی و آموزه کلامی و روایی شیعه تنافی ندارد . آری، دیدن حضرت خدیجهJ در لیلة المبیت کنار خانه ـ نه اتاق ـ با رحلت ایشان که طبق روایات ما یک سال قبل از هجرت واقع شده، سازگاری ندارد .

مورد ششم: مقاله: (در کتاب) از قول عایشه حدیثی را نقل می کند که در دژهای خیبر الاغی بود به نام عتیق بن شهاب که به پیامبر(ص) از قول پدرش و اجدادش نقل کرد که: هفتاد پیامبر سوار بر نسل ما بوده اند و آخرین آنها الاغی است که پیامبری به نام محمد(ص) بر او سوار می شود و من دوست دارم که آخرین فرد نسل خود باشم. سپس ماجرای غم انگیز مرگ الاغ را پس از سه روز ماندگاری نزد پیامبر(ص) نقل می کند.

جواب: معلوم نیست وجه اشکال یا استبعاد این حکایت چیست . آیا سخن گفتن حیوانات در مقابل انبیا قابل تردید است؟ با آنکه قرآن به کلام هدهد و مورچه تصریح دارد. نمونه های فراوانی از سخن گفتن حیوانات و بلکه جمادات را با ائمه(ع) در روایات داریم، مثل تکلم حجرالاسود با امام سجاد(ع) و تکلم دو قمری که در مباحث قبلی گذشت و یا بهره مندی حیوانات ـ در حد خودشان ـ از تعدادی از آگاهیها. آیا این مسئله غیر قابل تصدیقی است ؟ مگر قرآن مجید همه عالم را تسبیح گوی حق نمی داند: « وإن من شیء إلا یسبّح بحمده»؟ و مگر کوهها را صاحب خشیت در مقابل خداوند بر نمی شمارد؟ و اینها مگر مستلزم آگاهی و ادراک و بلکه عمل و اراده نیست ؟ به طور کلی وقتی آگاهی ما از عالم حیوانات و روابط و شعور و کیفیت زندگی آنها، از آگاهی ما به سیاه چاله هایی که میلیاردها سال نوری از ما فاصله دارند کمتر است، چگونه می توانیم در مورد آنان قضاوت کنیم و خبری را که از آگاهان به آن عوالم می رسد تکذیب یا تضعیف نماییم؟

آیا بهتر نیست تا دلایل قطعی بر رد آنها نداریم، آنها را در بوته امکان بگذاریم و همان گونه که در روایات آمده است، علم آن را به اهل بیت(ع) واگذار نماییم، نه آنکه با تکبر و خودمحوری برای دیگر موجودات حتی احتمال علم و ذکر و عبادت و اراده و... ندهیم؟!

اما روایت مذکور را با اندک تفاوتی ثقه الاسلام کلینی(ره) و مرحوم صدوق(ره) این گونه آورده اند: پیامبر اکرم(ص) الاغی داشت به نام عُفیر ـ که طبق برخی روایات از غنائم خیبر بود ـ

و آن را به همراه دیگر متاعهای خویش به حضرت علی(ع) تحویل داد. این حیوان، اولین حیوان از حیوانهای پیامبر(ص) بود که بعد از حضرت از دنیا رفت. حضرت علی(ع) همان ساعت که پیامبر(ص) از دنیا رحلت نمود، افسار حیوان را پاره کرد و او دوان دوان آمد تا در محله قبا خود را بر سر چاه بنی خطمه رساند و خود را در آن افکند و همان چاه گور او شد.

سپس صدوق(ره) می گوید: امام صادق(ع) فرمود: (در کافی با لفظ «رُوی» آمده است) آن الاغ به حضرت رسول(ص) گفته است: پدرم از پدرش از جدش از پدرش خبر داد که او با نوح در کشتی بوده است و نوح بر پشت او دست کشیده و گفته است: از نسل این الاغ، الاغی خواهد بود که سرور انبیا و آخرین آنها بر او سوار می شود و شکر خدای را که مرا آن الاغ قرار داد.

علامه مجلسی(ره) می گوید: هر که به قرآن و کلام هدهد و مورچه و غیر اینها ایمان دارد، سخن گفتن الاغ را مستبعد نمی شمارد.

اما جملاتی که جهت تشویش چهره داستان با تعبیر ماجرای غم انگیز مرگ الاغ در مقاله آمده است، چیزی نیست حز اینکه خصیبی در کتاب می گوید: آن حیوان نزد پیامبر(ص) بود تا آنکه حضرت از دنیا رفت و آن حیوان سه روز بعد در چاهی افتاد و مرد.

مورد هفتم: مقاله: خصیبی از قول امام صادق(ع) سخن از درخت خرمایی به نام نخل صیحانی به میان می آورد که به پیامبر(ص) و علی(ع) تواضع کرد و از این رو شفا و تبرک در میوه آن قرار داده شد. این داستان به گونه ای بیان شده که حاکی از شناخت درختان خرما از شخصیتهایی همچون آدم، شیث، نوح، سام، یعقوب، یوسف، موسی، یوشع، سلیمان، آصف، عیسی و شمعون(ع) می باشد.

جواب: در کلمات نویسنده مقاله نیامده است که این جریان با چه آموزه کلامی یا تاریخی یا علمی مخالفت دارد. آیا تواضع درخت و یا تبرک و شفا در میوه آن به جهت آن تواضع و یا شناخت انبیا و اولیا توسط درخت، با تاریخ قطعی یا علم قطعی یا آموزه های کلامی تعارض دارد؟ و آیا محض غیرمعروف بودن روایت می تواند دلیل بر ضعف آن باشد؟

پس دهها و شاید صدها روایت که همگی گواه بر شناخت و اعتراف برخی حیوانات و گیاهان و جمادات به خداوند و انبیا و ائمه(ع) می باشد چیست؟ یکی از معروف ترین آنها جریان ستون حنانه است که پیامبر اکرم(ص) در وقت خطبه به آن تکیه می داد. وقتی برای حضرت منبر درست کردند و حضرت بالای آن رفت، آن ستون ناله ای در فراق رسول الله(ص) زد، مثل ناله شتر مادّه برای فرزند خویش، به گونه ای که پیامبر(ص) از منبر فرود آمد و او را در بر گرفت تا آرام شد.

به هر حال مسئله عالم حیوانات و جمادات و نباتات، که از نظر ما ناشناخته است، در روایات به آن گونه که ما با نگاه سطحی می نگریم نیست و از نظر قرآن و روایات، آنها دارای مقداری از شعور و درک و معرفت و اختیار و عمل می باشند.

البته در ادامه روایت خصیبی، نام پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ره) نیز بعد از نام شمعون آمده است که از قلم نویسنده جا مانده است!

محمدبن عبدالعلا می گوید: با یحیی بن اکثم ـ قاضی القضات سامرا ـ در مورد علوم آل محمد(ص) بسیار بحث کردم. او گفت: روزی ـ در مدینه ـ مشغول طواف قبر رسول الله(ص) بودم که ناگاه محمدبن علی الرضا(ع) را دیدم که مشغول طواف بود. در مورد مسائلی با او مناظره کردم که برای من بازگو کرد. عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بکنم که خجالت می کشم. فرمود: من به تو خبر می دهم قبل از آنکه از من بپرسی! می خواهی از من در مورد امام بپرسی! عرض کردم: به خدا سوگند همین را می خواستم! فرمود: منم آن امام. عرض کردم: علامتی؟ در دست حضرت عصایی بود، به سخن آمد و گفت: « ان مولای امام هذا الزمان وهو الحجة.»

مورد هشتم: مقاله: خطاب پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) با عباراتی همچون «فدیتک بأبی واُمّی؛ پدر و مادرم فدای تو باد.» یا «فدیتک یا اباالحسن» در مواردی از این کتاب به چشم می خورد.

جواب: جمله مذکور در مقام ابراز علاقه و محبت است نه امور دیگری مثل برتری مخاطب بر گوینده، بلکه فقط در بیان اظهار لطف و علاقه به مخاطب است که به تناسب گوینده نشانگر بزرگی مخاطب خواهد بود. این گونه اظهار علاقه ها هرگز کذب یا خلاف مقام نبوت و عصمت نیست، بلکه ابراز مقاصد با تعابیر متعارف است و لذا می بینیم حتی این تعبیر را حضرت فاطمه(س) به پیامبر اکرم(ص) ابراز می دارد و می گوید: «بأبی انت واُمّی.»

به همین جهت است که در موارد متعدد دیگری از پیامبر(ص) یا دیگر ائمه (ع) آن را مشاهده می کنیم. مثلاً حضرت رسول(ص) به دخترش در جریانی سه بار فرمود: «فداها ابوها.» یا حضرت سیدالشهد(ع) به برادر بزگوار خود، حضرت اباالفضل(ع) فرمود: «ارکب بنفسی أنت.» یا حضرت به برادرزاده خویش که در جواب سؤال حضرت که پرسیده بود: مرگ در نزد تو چگونه است و او گفت: «أحلی من العسل.» فرمود: «ای والله، فداک عمک.»

همچنین حضرت صادق(ع) به حضرت کاظم(ع) می فرماید: «یا بنی بأبی أنت واُمی یا مودع الاسرار.» یا حضرت علی(ع) به حضرت زهرا(س) فرمود: «بأبی أنت واُمی... .» یا حضرت علی(ع) به امام حسن(ع) بعد از آنکه سر فرزند خود را بوسید فرمود: «بأبی أنت واُمی.» یا رسول الله(ص) در خوابی که سیدالشهد(ع) حضرت را دید و حضرت بین دو چشم سیدالشهدا را بوسید و فرمود: «بأبی أنت.»

مورد نهم: مقاله: خصیبی چنین معتقد است که قرآن حاضر در بخشهایی تحریف شده است که در آن موارد، قرآن عبدالله بن مسعود، آیه واقعی را بیان کرده است و مثال او این آیه است:

« إن علینا جمعه وقرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه» (طبق نسخه خطی کتاب الهدایة در هر دو مورد به جای «علین، «علیاً» آمده است).

جواب: اولاً این قرائت را خصیبی از ابن مسعود نقل می کند و صرف این نقل دلالت بر اعتقاد نمی کند. گذشته از آنکه اعتقاد به تحریف یا نقل روایتی در این مورد، ضعف مؤلف یا کتاب او به حساب نمی آید و چه بسیارند مواردی شبیه به آن در کتابهای بزرگان که مورد بحث و توجیه قرار گرفته است.

بعید نیست که منظور خصیبی بیان تأویل آیات باشد، یعنی چون جمع قرآن و توضیح آن بعد از پیامبر(ص) توسط علی(ع) انجام گرفته است (هرچند به نحو کامل)، خصیبی می گوید: مراد از این آیه که «علینا» دارد، حضرت علی(ع) است نه آنکه لفظ آن «علیاً» باشد. همچنین در کلام خصیبی، تعبیر قرائت ابن مسعود آمده که می تواند تسامح یا ذکر لفظ «علیاً» در تفسیر آن باشد نه در متن آیه.

مؤید این احتمال آنکه در متن کتاب، بعد از آیه فوق دو آیه دیگر یعنی « إنما أنت منذر ولکل قوم هاد» را آورده و می گوید: منذر پیامبر(ص) است و هادی علی(ع) است. سپس آیه « أفمن کان علی بینة من ربه ویتلوه شاهد منه» را آورده و می گوید: شاهد علی(ع) است، و در ادامه آیه مبارکه « عمّ یتسائلون عن النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون» را ذکر می نماید و با ذکر حدیثی مراد را علی(ع) می فهماند.

معلوم است که در قرآن کلمه هاد و شاهد و نبأ عظیم ذکر شده نه لفظ علی، و این سیاق نشانگر مراد از آیه اول نیز هست. در تفسیر برهان نیز از کتاب بُرسی، قرائت ابن مسعود و دو آیه بعد از آن را بدون تغییر قرائت ذکر می کند، بلکه فقط موارد را به علی(ع) تطبیق می نماید.

گذشته از آنچه گفته شد، اختلاف قرائت در قرآن امر نادری نیست و روایات فریقین بر آن دلالت دارد و هرگز به معنای تحریف قرآن تلقی نشده است.

مورد دهم: مقاله: خصیبی معتقد است که برای حضرت علی(ع) سیصد اسم در قرآن است.

جواب: معلوم نیست که وجه اشکال این کلام چیست و با کدام یک از امور اربعه مذکور سابق تنافی دارد. زیرا معلوم است که نامهای مشهور علی(ع) مثل علی و حیدر و... در قرآن نیامده است و آنچه در این موارد ذکر می شود، به معنای تطبیق یا اراده حضرت امیر(ع) از اوصاف موجود در قرآن است.

به نظر شما چه اشکالی دارد که تمام اوصاف کمال موجود در قرآن را بر حضرت علی (ع) تطبیق کنیم و به نام حضرت قرار دهیم؛ همچنان که در روایات متعددی اوصاف فراوانی از قرآن بر حضرت تطبیق شده است، مثل: السابق، المؤمن، الایمان، خیر البریة، السبیل، الصراط، المیزان، الشهید، الشاهد، المشهود، النور، الهدی، التقی، الصادق، الصدیق، الفضل، الرحمة، النعمة، الامام المبین، النبأ العظیم، الوالد، جعل الله، العروة الوثقی، کلمة الله، المؤذن، الصراط المستقیم، الهادی و... .

اما خصوص مورد سیصد نام در قرآن برای حضرت علی(ع) را در تفسیر برهان از بُرسی و ابن شهرآشوب از کتاب الانوار نقل کرده اند.

مورد یازدهم: مقاله: خصیبی به ذکر نامهای مختلف حضرت علی(ع) در کتب شیث، ادریس، نوح، ابراهیم، زبور، تورات و زبانهای مختلف سریانی، عبرانی، زنگی، حبشی، ارمنی و عربی می پردازد که حکایت از وجود نام او در این کتب و شناخته شدنش نزد آن امتها دارد.

جواب: معلوم نیست وجود نام حضرت علی(ع) در کتب انبیای سلف و آشنا بودن آنها با حضرت، با کدام دلیل تنافی دارد. آیا واقعاً با این گونه تحلیلها می شود به کتابی خرده گرفت؟ به ویژه کتابی که بر اساس بیان اسرار و خوارق عادات تألیف شده است؟ از نظر روایات نیز، احادیث فراوانی دلالت بر وجود نام حضرت در کتابهای آسمانی و ملل مختلف دارد که صدوق(ره) آن را در معانی الاخبار و علل الشرایع ضمن حدیث مفصلی آورده است.

ابن شهرآشوب حتی وجود نامهای حضرت علی(ع) را بر لوح و قلم و عرش و... روایت می کند و در کافی از ابوالحسن(ع) روایت کرده است: «ولایة علی مکتوبة فی صحف جمیع الانبیاء.» و خداوند هرگز رسولی را مبعوث نمی کرده است مگر به نبوت حضرت محمد(ص) و وصایت حضرت علیA .

اگر ولایت علی(ع) در همه کتابهای انبیا با زبانهای مختلف آمده باشد، ذکر نام حضرت چه استبعادی دارد؟

علامه مجلسی(ره) در بحارالانوار، ج38، ص41 بابی را با عنوان: «ذکره فی الکتب السماویة» مطرح کرده است و در برخی از این روایات مثل خبر راهب، حضرت امیر(ع) فرمود: «الحمد لله الذی لم اکن عنده منسیّا، الحمد لله الذی ذکرنی عنده فی کتب الابرار.»

مورد دوازدهم: مقاله: خصیبی می گوید: لقب امیرالمؤمنین لقبی است که پیامبر(ص) آن را فقط به حضرت علی(ع) اعطا کرده است: « ولایسمی به احد بعده الا کان مأفوناً فی عقله ومأبوناً فی ذاته.» و در جای دیگر آمده است: «مأبون فی عقبه.»

جواب: در این بخش دو نکته مطرح شده است: 1. منحصر بودن لقب امیرالمؤمنین برای حضرت علی(ع)؛ 2. مبتلا بودن و ناسالم بودن آنان که این لقب را بر خود روا بدانند.

در مورد نکته اول باید گفت که روایات متعددی دلالت بر آن می کند. امام صادق(ع) در حدیثی فرمود: پیامبر اکرم(ص) به سه خلیفه که به عیادت حضرت آمده بودند فرمان داد به علیA به عنوان امیرمؤمنان سلام کنند و در ادامه فرمود: «ان هذا اسم نحله الله علیاً لیس هو الا له... .»

و در جریان سقیفه، وقتی مأمور ابی بکر نزد حضرت امیر(ع) آمد و گفت: «اجب امیرالمؤمنین»، حضرت امیر(ع) فرمود: سبحان الله والحمدلله، به خدا که زمان زیادی از آن عهد نگذشته که فراموش شود. او ـ ابوبکر ـ می داند که این اسم جز برای من شایسته نیست و رسول الله(ص) به او که هفتمین از گروه هفت نفره بود دستور داد که بر من به امیری مؤمنان سلام کنند. حضرت باقر(ع) نیز به فضیل فرمود: «یا فضیل لم یسمّ بهذا الاسم ـ یعنی عنوان امیرالمؤمنین ـ الا مفتر کذاب الی یوم القیامة.»

اما در مورد نکته دوم ترجیح می دهم که سخنی نگویم، ولی همانند این روایت را محمدبن مسعود عیاشی ذکر نموده است.

مورد سیزدهم: مقاله: خصیبی در هنگام ذکر فرزندان علی(ع) از محسن یاد می کند

و درباره او می گوید: «مات صغیراً.» اما در موارد دیگر سخن از سقط شدن او در رحم مادرش دارد: «فسقطت محسناً علیه قتیلاً.»

جواب: با اندکی تسامح و حسن نظر می توان از جمع میان آن دو تعبیر نتیجه گرفت که منظور از «مات صغیر، همان سقط است زیرا کلمه سقط، برخلاف کلمه صغیر، تصریح می کند که وی قبل از تولد از دنیا رفته است.

البته این اشکال حتماً بر خصیبی وارد است که چرا این تعبیر را نه در نقل قول از دیگران بلکه با عبارت خویش آورده است، زیرا این تعبیری است که اهل سنت جهت کتمان علت مرگ محسن یعنی ضربات مراجعین در جریان سقیفه، بیان می دارند.

مورد چهاردهم: مقاله: خصیبی در مقام جریان ماجرای کشف قبر حضرت علی(ع) داستانی طولانی را که حکایت از طی الارض امام صادق(ع) همراه صفوان دارد، بیان می دارد.

جواب: اگر جهت اشکال این جریان، ناشناخته بودن و غیرمعروف بودن این جریان نزد راویان و محدثین است، قبلاً متذکر شدیم که صرف معروف نبودن خبر به ویژه در مورد معاجز و کرامات ائمه(ع) که سفارش به کتمان شده و موانع نشر فراوان بوده است، نکته منفی برای حدیث و کتاب و مؤلف آن تلقی نمی شود.

اگر جهت اشکال، استبعاد طی الارض از ائمهG باشد، این استبعاد با روایات شیعه و آموزه های کلامی ایشان در تضاد است و انبوه روایات نشان از توانمندی ایشان بسیار فراتر از مثل آصف برخیا دارد و عملاً نیز موارد فراوانی را در تاریخ می یابیم که این کار را انجام داده اند، مثل آمدن حضرت علی(ع) از مدینه به مدائن برای تجهیز سلمان و یا رساندن امام صادق(ع) معلی بن خنیس را از مدینه به کوفه و یا خبر شطیطه و حضور امام کاظم(ع) از مدینه به نیشابور و یا حضور حضرت جوادA از مدینه به طوس برای دیدار پدر و یا نجات اباصلت هروی از زندان توسط امام جوادA با حضور در زندان و نجات وی و خبر شامی و نجات او توسط حضرت جوادA و بردن او به مسجد کوفه و مسجد پیامبر(ص) و مکه مکرمه. در بصائر الدرجات بابی دارد به عنوان «ما اعطی الائمة من القدرة ان یسیروا فی الارض» و در آنجا احادیثی ذکر نموده است، از جمله اینکه حضرت صادق(ع) فرمود: «ان الاوصیاء لتطوی لهم الارض ویعلمون ما عنه اصحابهم؛ اوصیا ـ ائمه اطهار(ع) ـ زمین برای آنها در هم پیچیده می شود و آنها می دانند آنچه نزد اصحاب ایشان است. »

مورد پانزدهم: مقاله: در کتاب خصیبی، ابوالطفیل عامربن واثله از شخصیتهای بزرگ کیسانی، به عنوان یکی از شیعیان پر و پا قرص امام علی(ع) در زمان پیامبر اکرم(ص) و همراهی او با شخصیتهای بزرگی همچون سلمان، مقداد، ابوذر و... آمده است، این نکته بسیار شک برانگیز است و نشانه نفوذ کیسانیه در روایات فرق مختلف شیعی است. این در حالی است که عامربن واثله در سال اول هجرت به دنیا آمده است.

جواب: اولاً ابوالطفیل به عنوان شخصیت بزرگ کیسانی مطرح نیست و در منبع مذکور یعنی جامع الرواة نیز به عنوان کیسانی ذکر شده است نه شخصیت بزرگ کیسانی. ثانیاً اینکه او دارای مذهب کیسانی باشد نیز مسلم نیست ، زیرا در میان قدمای رجالی غیر از کشی، دیگری او را به این عنوان ذکر نکرده است و شیخ طوسی (ره) با آنکه او را چهار بار مطرح کرده، یعنی در اصحاب پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام سجاد (ع)، ولی او را کیسانی نشمرده است .

بله، تنها کشی او را کیسانی معرفی کرده و برخی مثل علامه هم از او تبعیت کرده اند. اما علامه مامقانی مسئله را مورد تردید قرار داده است و می گوید: حدس می زنم نسبت دادن وی به کیسانیه به خاطر سخنی است که به اشتباه از عامر نقل شده و خودِ کشی از فردی به نام اسلم نقل کرده که آن سخن را تکذیب کرده است. سپس رجوع او به امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) را مؤید عدم کیسانی بودن وی دانسته، چرا که کیسانیه به امامت اینان اعتقاد ندارند و اگر هم در اول کار، امر بر او مشتبه بوده، بعد از محاجه محمدبن حنفیه و شهادت حجرالاسود به امامت حضرت سجاد(ع)، شبهه او برطرف شده است. سپس بیان می کند که ابوالطفیل از خیار اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و بلکه از بزرگ ترین آنها و از اصحاب سرّ آن حضرت بوده است.

بنابراین، مسئله نفوذ کیسانیه در روایات فرق شیعه، به جهت این روایت، واضح نیست. بله، عامربن واثله بنابر نظر مشهور، در سال سوم هجری نه سال اول، یعنی سال وقوع جنگ اُحد متولد شده است و تصریح کرده اند که وی هشت سال از زندگی پیامبر را درک کرده است. ولی اولاً خصیبی، حضور وی را به همراه شخصیتهای مذکور با حدیثی از امام صادق(ع) نقل کرده است نه اینکه خود بخواهد این مسئله را اعلام کند. ثانیاً نفس حضور طفلی هفت یا هشت ساله در کنار بزرگان و شرکت وی در یک جلسه عمومی همراه آنان، امر مستبعدی نیست. بله، اگر وی جز مدعوین جلسه می بود، می شد این امر را مستبعد دانست، همچنان که در حدیث دیگری از کتاب خصیبی، ص378، مشاهده می شود و نیاز به تتبع و تحقیق بیشتری دارد.

مورد شانزدهم: مقاله: خصیبی سخن از روزه خواری ابوبکر و شراب خواری او و همچنین هجو شدن پیامبر(ص) توسط او به میان می آورد و این همه در حالی است که بنابه روایت ذکر شده، پیامبر(ص) خون روزه خواران را مباح کرده بود.

جواب: روایت مذکور را دیلمی حسن بن ابی الحسن در کتاب خویش و دیگران از امام صادق(ع) نیز روایت کرده اند. اما آنچه در مقاله آمده شامل دو نکته است: 1. شرب خمر، روزه خواری و هجو ابی بکر نسبت به رسول الله(ص)؛ 2. مباح کردن خون روزه خواران توسط رسول الله(ص).

اما در مورد مسئله اول باید گفت: آنچه از روایات تاریخ جاهلیت به دست می آید آن است که مردم جاهلی ـ و از جمله ابوبکر و عمر و... ـ علاقه بسیار زیادی به خمر داشته اند، به گونه ای که محور تفریحات و عیاشی آنها شراب و زن بوده است و رها کردن آن برای اینان بسیار مشکل و سخت بوده است.

لذا می بینیم که اسکافی می گوید: ابوبکر قبل از اسلام معروف بود، مردم نزد او می آمدند، شعر می خواندند و شراب می نوشیدند و خلیفه دوم می گوید: «انی کنت لاشرب الناس لها فی الجاهلیة وانها لیست کالزنا.»

به همین جهت است که می بینیم در مقابل آیه تحریم خمر، استقامت می کردند و هر بار به بهانه هایی آن را توجیه می کردند و خلیفه دوم که نمی توانست از این مسئله بگذرد، می گفت: خدایا، بیان کاملی بنما . بار دوم آیه دیگری نازل شد، ولی او قانع نشد و همان جمله را تکرار کرد. بار سوم آیه دیگری آمد، ولی او قانع نمی شد و همان جملات بهانه گونه را تکرار می کرد تا آنکه در نوبت چهارم وقتی آیه « فهل أنتم منتهون» نازل شد او گفت: «انتهینا، انتهینا.»

آلوسی در تفسیر خود می گوید: «شربها کبار الصحابة رضی الله عنهم بعد نزولها ـ یعنی آیة الخمر فی البقرة ـ وقالوا: انما نشربها ما ینفعنا ولم یمتنعوا حتی نزلت الآیة... .» با وجود این، نوشیدن شراب از کسانی که معتاد به آن بوده اند، آن هم در اوایل تحریم به ویژه از کسانی که ایمان آنها به اسلام استحکام نیافته بود، بعید نیست .

ممکن است گفته شود که این شرب خمر که در تواریخ ذکر شده است مربوط به جاهلیت است، نه در اسلام و در زمان تحریم آن. در پاسخ عرض می شود: اولاً، غرض از آن مطالب این بود که ارتکاب شرب خمر از کسانی که آن قدر به آن وابسته بوده اند عجیب نیست و ثانیاً، از برخی روایات ظاهر می گردد که این شرب خمر، بعد از تحریم بوده است.

بزرگان اهل سنت در کتابهای روایی خود مثل صحیح مسلم و بخاری در باب تحریم خمر، جریانی را توضیح داده اند که به نام جلسه خانه ابوطلحه زیدبن سهل در مدینه مشرفه سال هشتم هجری عام الفتح ـ یعنی بیست سال بعد از بعثت پیامبر اکرم(ص) ـ شناخته شده است. در این جلسه ده یا یازده نفر به شرب خمر مشغول گشته اند و ساقی آنها انس بن مالک بوده است. تاریخ نام این ده نفر را ذکر کرده و ابن حجر نیز نام آنها را یافته است که از جمله آنها ابوبکربن ابی قحافه در 58 سالگی و عمربن خطاب در 45 سالگی و ابوعبیده جراح در 48 سالگی و... انس بن مالک در 18 سالگی بوده اند. در صحیح مسلم آمده است که انس می گوید: «انی لقائم اسقیهم وانا اصغرهم.»

از آنجا که وجود نام ابوبکر برای ابن حجر گران آمده است و از طرفی تصریح می کند که ابن مردویه در تفسیر خود از انس روایت می کند که ابوبکر و عمر در میان آن جماعت بوده اند، برآشفته گشته و می گوید: این از مستغربات است و حدیثی منکر است، گرچه سندش پاکیزه است.

ولی در ادامه می گوید: حدیث را از بزاز یافتم که وی از انس روایت می کند که من ساقی قوم بودم و در میان آنها مردی بود که به او ابوبکر می گفتند!! وقتی شراب نوشید گفت: «تحیی بالسلامة ام بکر...» که اشعاری در رثای مشرکان کشته شده در بدر است... سپس مردی آمد و گفت شراب حرام شده است... .

سپس ابن حجر در ادامه می گوید: این ابوبکر، ابوبکر صدیق نیست، بلکه ابن شغوب است، ولی دوباره استدراک می کند و می گوید: قرینه ذکر عمر می رساند که اشتباهی در توصیف او به صدیق رخ نداده است. سپس می گوید: پس ما همه ده نفر را پیدا کردیم.

البته می بینیم که راویان برای حفظ کرامت صحابه و به ویژه ابوبکر و عمر و یا شاید از ترس، از ابوبکر به عنوان مردی که به او ابوبکر گفته می شد، تعبیر می کنند و یا در حدیث طبری با لفظ مردی تعبیر شده است و همچنین با آوردن اینکه سپس خبر حرمت آن آمد ، و یا در جای دیگر با تقیید به «فی الجاهلیة» می خواهند از شناعت مسئله بکاهند. و گرنه طبری از ابوالقموص زیدبن علی روایت کرده است که بعد از نزول آیات تحریم خمر مردی آن را نوشید و بر مشرکان کشته شده در بدر مرثیه سرایی کرد و چون خبر به پیامبر اکرم(ص) رسید، حضرت به شدت ناراحت شد و نزد او رفت و خواست با چیزی که در دست داشت بر او بزند... .

پیداست که نوشیدن خمر بعد از آیات تحریم و رثای کشته های مشرکین در بدر، ربطی به زمان جاهلیت ندارد. بله، ممکن است قبل از آخرین هشدار و بعد از آیات اولیه تحریم باشد ، همچنان که نفطویه می گوید: «شرب ابوبکر الخمر قبل ان تحرم ورثی قتلی بدر من المشرکین.»

به هر حال با این همه علاقه اینان به شرب خمر تا سال هشتم هجری، نوشیدن خمر ولو در ماه رمضان و گفتار سخنان جسارت آمیز دور از انتظار نیست.

حتی از خلیفه دوم نقل شده است که وی تا آخرین روزهای عمر یعنی هنگامی که مورد حمله قرار گرفت نیز نبیذ شدید می خورد. شرابی که او می خورد آن چنان شدید بود که دیگران را مست می کرد، اما وی به خاطر اعتیاد مست نمی شد، به گونه ای که روزی یک اعرابی از آن شراب که در ظرف او بود نوشید و مست شد! عمر او را حد زد، نه به خاطر شراب، بلکه به خاطر مستی و چون اعرابی اعتراض کرد که من از شراب تو نوشیدم، بعد از اجرای حد، خودش آن را با آب مخلوط کرد و خورد! وی می گفت: ما این شراب شدید را می نوشیم تا گوشت شتر ما را اذیت نکند و می گفت: هر که در شراب خویش تردید دارد آن را با آب مخلوط کند.

باری با وجود این همه علاقه شدید به شرب خمر تا سال هشتم هجری و بلکه با این توجیهات ناروا و نوشیدن مایع مست کننده تا اواخر عمر، هیچ استبعادی در اینکه ابوبکر حتی در رمضان شرابی نوشیده باشد و در حال مستی کلامی ناهنجار گفته باشد، نیست.

اما در مورد اینکه اینکه پیامبر(ص) خون روزه خواران را مباح کرده باشد باید گفت: این را خصیبی در ضمن روایتی آورده است و به معنای التزام به آن نیست. جمله ای نیز که در کتاب آمده، این است: «ان محمدا(ص) قد اهدر دم من افطر یوماً من شهر رمضان من غیر سفر ولامرض خلافا لرسول(ص).»

می بینیم که مباح شدن خون افطار کننده به نیت مخالفت با خداوند و رسول او مقید شده است و افطار با این قصد یا کفر است یا در حد کفر که با اباحه دم منافات ندارد. در روایات اهل بیت(ع) آمده است: آنکه افطار در رمضان را حلال داند کشته می شود. در روایت دیگری آمده است: هر که یک روز از رمضان را افطار کند، ایمان از او خارج می شود. نتیجه آنکه این بخش از کتاب خصیبی با هیچ دلیل قطعی منافات ندارد.

مورد هفدهم: مقاله: در کتاب داستانی را نقل می کند که حضرت نوح(ع) ـ العیاذ بالله ـ به شراب خواری می پردازد و مست می شود و عورتش نمایان می گردد. یکی از فرزندان او به نام حام با دیدن این واقعه پدر را استهزا می کند و می خندد، اما پسر دیگر او سام عصبانی می شود و عورت پدر را می پوشاند. نوح(ع) پس از هوشیاری و اطلاع از ماجرا، حام را نفرین می کند ولذا فرزندان او سیاه می گردند.

جواب: جریان مذکور گرچه کذب محض است و انبیا از شرب خمر مصون هستند ، ولی اندک تأمل در عبارت کتاب الهدایة نشان می دهد که مؤلف، این جریان را نه به عنوان گزارش از یک واقعه ، بلکه از قول مدافعین ابوبکر نقل کرده است که برای توجیه شرب خمر او نزد پیامبر(ص) آمده بودند تا او را شفاعت کنند ، و لذا در ادامه شرب خمر هارون و یا تحلیل خمر در زبور و... را مطرح کرده اند.

خصیبی جریان را با عبارت «واحتجوا بانه مطلق حلال ولم ینزل تحریمها فی کتاب من کتب الله عزوجل، از قول مدافعین ابوبکر می آورد و می گوید: «وذکروا خبر نوح... .»

مورد هجدهم: مقاله: خصیبی برای اثبات وصایت حضرت علی(ع) در زمان پیامبر(ص)، مواردی را نقل می کند، از جمله داستان سوار شدن ابوبکر و عمر و سلمان و علی(ع) بر روی فرش پرنده به امر رسول الله(ص) و پرواز این فرش به غار اصحاب کهف و سلام کردن حضرت امیرA به آنان و پاسخ آنان به عبارت «وعلیک السلام یا اخا رسول الله(ص) ووصیه، در حالی که هیچ جوابی به سلام آن دو نفر ندادند .

جواب: معلوم نیست وجه استبعاد این جریان چیست. آیا پرواز با فرش به فرمان پیامبر(ص) همان گونه که برای حضرت سلیمان(ع) اتفاق افتاد، بعید است؟ یا رفتن به غار اصحاب کهف و سخن گفتن با آنها؟ با آنکه سخن گفتن با اموات در انبوه روایات اسلامی آمده است، و یا معرفت اصحاب کهف به وصایت حضرت علی(ع) و یا بی توجهی اینان به آن دو نفر برخلاف آموزه های کلامی امامی و یا علمی و یا تاریخی است؟

از نظر سند نیز این حدیث در بسیاری از کتابهای شیعه ـ البته با تعابیر و تفاوتهای گوناگون ـ ذکر شده است: عیون المعجزات، ص8؛ مختصر بصائر الدرجات، ص115؛ الثاقب فی المناقب، ص173؛ الخرائج والجرائح، ج2، ص836؛ العمدة، ص372؛ الیقین، از سیدبن طاووس، ص133، باب134، «فیما نذکره من حدیث البساط واهل الکهف...»؛ الطرائف، از سیدبن طاووس، ص83؛ الصراط المستقیم، ج2، ص32؛ تأویل الایات، ج2، ص554؛ بحارالانوار، ج41، ص217 و ج39، ص138. حتی اهل سنت نیز این حدیث را در ینابیع المودة، ص141 از ثعلبی و مناقب ابن مغازلی، ص232 و در هامش آن از حافظ بن ابی الفوارس در کتاب اربعین ذکر کرده اند.

البته همچنان که نقل شد، تعابیر و جزئیات نقل شده در این مصادر بسیار متفاوت است و چه بسا وقوع آن مکرر باشد، اما اصل پرواز با بساط و ملاقات با اصحاب کهف در آنها هست.

مورد نوزدهم: مقاله: در کتاب از قول امام صادق(ع) نقل می کند که رسول خدا(ص) مهریه حضرت فاطمه(س) را چیزهایی مثل بخشی از بهشت، یک پنجم دنیا و آنچه در آن است، رودهای نیل، فرات، سیحان، جیحان و یک پنجم غنائم ذکر می کند. سپس نویسنده مقاله می گوید: به نظر می رسد انتخاب این رودخانه ها به جهت اهمیت فراوان آنها در زمان جاعل روایت بوده است.

جواب: روایت مذکور در کتاب الهدایة گرچه از نظر سندی ضعیف است، زیرا ابوسمینه ملعون آن را نقل می کند، اما در برخی روایات در مورد مهریه حضرت فاطمه(س)، سخن از یک پنجم دنیا و یک سوم بهشت و چهار نهر فرات، نیل، نهروان و بلخ آمده است. در روایت دیگری آمده است: خداوند متعال یک چهارم دنیا را مهریه او قرار داده با بهشت و جهنم، او دشمنانش را به جهنم و اولیای خود را به بهشت می برد و اوست صدیقه کبری «وعلی معرفتها دارت القرون الاولی.»

حتی در روایات اهل سنت آمده است پیامبر اکرم(ص) فرمود: یا علی! خداوند، فاطمه را به تو تزویج کرد و مهریه او را زمین قرار داد، هر که با دشمنی تو روی زمین راه برود، راه رفتنش حرام است.

مهم آن است که توجه کنیم آیا این روایات می تواند دارای معنای صحیحی باشد، هرچند ذهن ما از درک خصوصیات آن ناتوان باشد یا آنکه مخالف صریح عقل و دین است. از آنجا که این روایات قطعاً مخالف عقل و دین نیست و معنای ملکیت این امور برای حضرت فاطمه(س) برای ما روشن نیست و چه بسا این ملکیت به معنای اختصاصی ویژه میان مالک با مملوک باشد، فراتر از ملکیت اعتباری که آن هم معانی مختلفی دارد، لذا به حکم عقل و به حکم روایاتی که قبلاً گذشت و ما را از تکذیب بی مورد احادیث به شدت برحذر می داشت، باید علم آنها را به خودشان واگذار کنیم و درصدد تحقیق از فهم حقیقت آن باشیم و بدانیم که روابط و نظام حاکم بر موجودات، می تواند فراتر از مسائل تکوینی محسوس ما و یا قوانین اعتباری باشد.

مثلاً در اصول کافی بابی به عنوان «الارض کلها للامام(ع)» وجود دارد. در برخی از این روایات آمده است: «ان الارض کلها لنا فما اخرج الله منها من شیء فهو لنا... .»

در روایت دیگری آمده است که جبرئیل در زمین هشت نهر را ایجاد کرد، از جمله سیحان و جیحان (جیحون) و نهر شاش (شوش) و مهران که نهر هند است و نیل مصر و دجله و فرات؛ پس آنچه آب دهد و آب گیرد (از دریا و خشکی) از آن ماست... .

در روایت حضرت عسکری(ع) می خوانیم: «إن الدنیا وما علیها لرسول الله(ص).» و در برخی روایات آمده است که خداوند آدم را آفرید و دنیا را به او واگذاشت . پس هرچه برای آدم است برای رسول الله(ص) است و آنچه برای رسول الله(ص) است برای ائمه(ع) از آل محمد(ص) است.

مورد بیستم: مقاله: خصیبی در روایتی که ابوسمینه در سند آن است، برای اثبات وصایت حضرت علی(ع) در زمان پیامبر اکرم(ص)، پای ستارگان و خورشید را به میان می کشد. ضمن ماجرایی مفصل که به داستان سرایی شبیه است، دشمنان ده گانه حضرت علی(ع) که از جمله آنها سه خلیفه هستند آرزو کردند که ای کاش پیامبر(ص) برای اثبات فضیلت حضرت علی(ع) معجزه ای شبیه شق القمر بیاورد. شب هنگام همه مردم مدینه ستاره ای را دیدند که بر خانه حضرت علی(ع) فرود آمد و آیات اولیه سوره النجم اشاره به همین داستان دارد. اما منافقان راضی نشدند و خواستند تا خورشید، نام حضرت را صدا زند و بالاخره طبق ماجرایی مفصل، کلام خورشید و جواب سلام او را به سلام حضرت، با زبان فصیح نقل می کند.

جواب: گرچه ابوسمینه قابل اعتماد نیست، به ویژه در هنگام نقل این گونه حوادث که با عقیده غلو او متناسب است، ولی احتمال صدق جریان به ویژه که ممکن است روایت از ابوسمینه در حال استقامت اخذ شده باشد، هست و در این گونه موارد باید روایات را با دیگر ادله موجود در کتابهای شیعه مقایسه نمود تا صحت و سقم آن معلوم گردد. با تطبیق این روایت با دیگر روایات موجود مشخص می شود که اصل تکلم خورشید با امیرالمؤمنین(ع) و همچنین نزول ستاره در خانه علی(ع) در منابع متعدد شیعه و بلکه اهل سنت آمده است.

حدیث تکلم شمس را با امیرالمؤمنین(ع) در عیون المعجزات و مناقب آل ابی طالب با سندهای متعدد، و الیقین فی امرة امیرالمؤمنین، الخرائج و الجرائح، امالی صدوق(ره)، کنزالفوائد، و از اهل سنت قندوزی در ینابیع المودة، ص140 و شیرویه و خطیب خوارزمی و برخی دیگر از اهل سنت آن را ذکر کرده اند. در برخی روایات آمده است که خورشید، هفت بار با حضرت علی(ع) سخن گفته است و این امر هیچ جای استبعاد ندارد که خورشید که خلقی از مخلوقات الهی است به فرمان الهی به سخن آید و یا به مقام ولایت حضرت علیA آگاهی داشته باشد و به آن اعتراف نماید .

اما حدیث نزول ستاره در خانه حضرت علی(ع) و نشان فضیلت و وصایت آن حضرت بودن آن، در منابع متعددی آمده است. از جمله صدوق(ره) با چند سند و حتی ابن مغازلی شافعی در مناقب، آن را ذکر کرده اند.

بله، خصوصیات و جزئیاتی را که در این روایت و امثال این روایت آمده است و در دیگر ادله موجود نیست، باید در بوته امکان رها کرد؛ به ویژه که داستانهای طولانی مربوط به معاجز و فضائل، وقتی به وسیله مردم غیرموثق نقل می شود، به دلیل عدم دقت و حس بزرگ نمایی شخصیتهای محبوب و مقدس، سبب تحریف و اضافات گوناگونی در جزئیات ماجرا می شود که محققان می باید در ضمن توجه به این نکته از اصل ماجرا که چه بسا دارای حقیقت باشد غافل نمانند.

به هر حال کیفیت تصویر سقوط ستاره و اینکه حقیقت آن چه بوده، مبهم است و نیاز به بررسی بیشتری دارد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان