ماهان شبکه ایرانیان

تصوف و سیاست در «طریقت عدل و احسان» - (۱)

اشاره   آنچه از مفهوم «تصوف» در پارة شرقی جهان اسلام به ذهن متبادر می‌شود، عبارت است از فرد یا افرادی که در پی سیر و سلوک معنوی، دنیا و مافیها را وانهاده و بدور از اجتماع، در گوشه‌ای به تهذیب نفس مشغول‌اند؛ اما همین اصطلاح در خطة غربی جهان اسلام، یعنی شمال آفریقا، ماجرایی دیگر دارد و مفهوم جهاد و درگیری و دخالت در ...

تصوف و سیاست در «طریقت عدل و احسان» - (1)

اشاره
 

آنچه از مفهوم «تصوف» در پارة شرقی جهان اسلام به ذهن متبادر می‌شود، عبارت است از فرد یا افرادی که در پی سیر و سلوک معنوی، دنیا و مافیها را وانهاده و بدور از اجتماع، در گوشه‌ای به تهذیب نفس مشغول‌اند؛ اما همین اصطلاح در خطة غربی جهان اسلام، یعنی شمال آفریقا، ماجرایی دیگر دارد و مفهوم جهاد و درگیری و دخالت در سیاست و اجتماع از آن فهمیده می‌شود. از جمله طریقت‌های مهم و فعال در دورة معاصر در کشور مغرب طریقت عدل و احسان است. ویژگی برجستة این طریقت جمع دو پدیدة به ظاهر ناسازگارِ تصوف و سیاست است. طریقت عدل و احسان با الهام از آموزه‌های تصوف، جنبشی سیاسی را بنیان نهاده است که هم‌‌اکنون یکی از مهم‌ترین گروه‌های سیاسی اسلامی مغرب به شمار می‌رود. جهت شناخت بهتر این جنبش صوفیانة اسلام‌گرا، نخست به اختصار بر چگونگی ورود تصوف به خطة غرب اسلامی، به ویژه مغرب، درنگی می‌نماییم و پس از اشاره‌ای به طریقة بودشیشیه به بررسی احوال و اندیشه‌های پیر «طریقت عدل و احسان» می‌پردازیم و در فرجام آموزه‌ها و تعالیم صوفیانه و در عین حال اجتماعی این طریقه را برمی‌رسیم.
کلیدواژه‌ها: طریقت عدل و احسان، تصوف، سیاست، مغرب، اسلام‌گرایی

زمینه‌های تاریخی
 

تاریخ پر فراز و نشیب شمال آفریقا از هنگام فتح اسلامی در قرن اول هجری تا گسترش قلمرو اسلامی در اندلس و تا هنگامة فتور و سستی مسلمین در آن دیار و تهاجمات دولت‌های مسیحی اروپایی به قلمرو اسلامی، شاهد حضور مخلصانه و پرشور صوفیان مجاهدی بوده است که در بسط و گسترش اسلام، حراست و پاسداشت حدود و ثغور مسلمانان، نشر و ترویج آموزه‌های اسلامی در میان مردم، و مقاومت در برابر استبداد داخلی و مهاجمان خارجی نقش بسزایی ایفا نموده و شگفتی‌ها آفریده‌اند. در یک جمله می‌توان گفت اسلام در شمال آفریقا واجد صبغه‌ای صوفیانه بوده و هست. در این سرزمین دریافت صوفیانه بر دیگر تلقی‌ها از اسلام غلبه دارد و از این‌روست که وهابیت در آنجا رونق چندانی ندارد.
نخستین نشانه‌های تصوف در مغرب، به قرن چهارم و پنجم هجری بازمی‌گردد که ابتدا توسط حجاج مغربی وارد این سرزمین گردید. در آغاز شکل و شیوة غالب تعالیم، شعایر و نگرش‌ها تقلیدی بود از آنچه در شرق اسلامی جریان داشت و بزرگان و اولیای طرقْ به شاگردی اقطاب بزرگ تصوف شرق اسلامی افتخار می‌کردند (رک: الفاسی، 1998: فصل اول).
پیروی از مکتب شرقی تصوف در حدود دو قرن طول کشید (حرکات، 1965: 195)، تا اینکه در قرن هفتم هجری ابوالحسن شاذلی «مؤسس طریقت شاذلیه»، سمت و سویی مغربی به آموزه‌های تصوف بخشید. از آن پس تاکنون، تصوف در مغرب، در چارچوبی متفاوت از تصوف شرقی ادامة حیات داده و مدارس و مکاتب و نحله‌های مختلفی را در دامان خود پرورانده است. صوفیان در آغاز، به نشر و تبلیغ اسلام در خارج از شهرها یعنی قبایل و صحاری و مناطق دورافتاده همت گماشتند؛ اما در قرن هشتم و با عبور از مرحلة تبلیغی به سیاست نیز پرداختند و حکومت تشکیل دادند. اولین طریقة مستقل صوفیه در مغرب، در قرن هشتم هجری به دست ابوعبدالله محمد بن‌سلیمان جزولی شکل گرفت. به طور خلاصه می‌توان عملکرد طریقت‌های مختلف تصوف در مغرب را از قرن هشتم تا دوران معاصر چنین برشمرد:
1. طریقت‌‌هایی که اقدام به تشکیل حکومت کردند؛ همچون طریقت «جزولیه».
2. طریقت‌‌هایی که هدف آنها، معطوف به حمایت و تقویت شریعت بود؛ مانند «ناصریه» و «درقاویه».
3. طریقت‌‌هایی که از اقتدار اجتماعی گسترده‌ای برخوردار بودند؛ مانند «کتّانیه» (رک: ظریف، 1992: 84).
با مروری بر تاریخ تحولات مغرب آشکار می‌شود که تاریخ مغرب، به نوعی تاریخ اقتدار و حاکمیت طرق مختلف صوفیه است. تصوف در مغرب نه تنها بستری جهت تعلیم و تربیت روحی معنوی بود، بلکه گستره‌ای برای جهاد و مبارزه نیز تلقی می‌شد. اقتدار فرهنگی، اجتماعی و بعضاً سیاسی صوفیان موجب شد که تعالیم و آموزه‌های آنان با مذهب مالکی ممزوج گردد و دین‌داری در این کشور در قالب تصوف بروز نماید.

تبارشناسی طریقت بودشیشیه
 

از جمله طریقت‌های صوفیانة فعال که امروزه نیز در کشور مغرب پیروان و هوادارانی دارد و در عرصه‌های مختلف فرهنگی اجتماعی به فعالیت‌هایی مشغول است طریقت بودشیشیه می‌باشد. این طریقت صوفیانه سلسله به شیخ عبدالقادر گیلانی می‌رساند و پیروان آن همانند بسیاری از سلاسل تصوف قادریه، جهت تمییز و تشخص از دیگر قادریان، نام مختص به خود را پس از کلمة قادریه ذکر می‌کنند. این طریقه در نیمة قرن دوازدهم هجری به‌تدریج از طریقة قادریة کبری جدا شد. مجدّد این طریقه علی بن‌محمد بودشیشه‌ای[1] ابن البود خلیلی است. وی از قبیلة بنی‌ازناسن بود که از قبائل مهم شرق مغرب محسوب می‌شود. علی بن‌محمد نسب خویش را به شیخ عبدالقادر گیلانی می‌رساند و از طریق وی به امام علی بن‌ابیطالب(ع) متصل می‌گردد.
این طریقت صوفیانه و اقطاب و مشایخ آن همواره در مقابل سلطة استعمارگران فرانسوی در شمال آفریقا به‌ویژه مغرب، ایستادگی می‌کردند (رک: بوکاری، 2006: 3/174 به بعد). مقاومت صوفیان، مشایخ طرق و خانقاه‌ها و زوایا بر ضد استعمار فرانسه و اسپانیا تاریخی پر فراز و نشیب و آکنده از مجاهدت‌ها و شهادت‌هاست که در تنگنای این بحث مجالی برای طرح آن نیست.
طریقت بودشیشیه در اوائل قرن بیستم در هنگامی که مرشدِ طریقه شیخ مختار بن‌محی‌الدین بود (الجمعیة المغربیة، 1992: 5/1664)، به مکانت و منزلت قابل‌توجهی نایل آمد و مورد توجه مردم قرار گرفت. و این بدان سبب بود که پیر طریقت یعنی شیخ مختار که از همرزمان امیر عبدالقادر جزائری بود بر ضد فرانسه اعلام جهاد نمود و در سال 1907، به همراه مریدانش در نبردی سخت با استعمارگران فرانسوی درگیر شد؛ ولی به دلیل برتری عِدّه و عُدّة فرانسویان، نیروهای شیخ به‌تدریج شکست خورده و پراکنده شدند و شیخ به اسارت دشمن درآمد. وی در سال 1914 درگذشت و میراث درخشان تصوف جهادگر و مبارزه‌جو را از خود به جای گذاشت. پس از وی شیخ بومدین بن‌منصور (1877-1955) جانشین وی شد و هدایت طریقه را به عهده گرفت. در مدتی که شیخ بومدین پیر طریقت بود تطوراتی در شکل و محتوای طریقت حادث گشت که به‌طور خلاصه می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. پذیرش تکثر و تنوع مصادر و منابع فکری عقیدتی طریقت که در نتیجة آن، طریقت بودشیشیه مجموعه‌ای شد از تعالیم طریقت‌های درقاویه، جزولیه و تیجانیه؛
2. سخت‌گیری در قبول مریدان؛
3. تجدید نظر در مسئلة خلافت و جانشینی مرشد و قطب طریقت که تا قبل وی موروثی بود؛ لذا جانشین وی فرزندش نبود (ارحیحات، 1996: 103).
پس از درگذشت وی در سال 1955، شیخ عباس بن‌مختار خلیفة وی گردید و هدایت طریقت را بر عهده گرفت. در دورة وی سخت‌گیری در قبول مریدان به‌تدریج به محاق رفت؛ شیخ عباس بر این اعتقاد بود که؛ هر کس مایل باشد می‌تواند به این طریقت بپیوندد و ما او را آن‌گونه که می‌خواهیم تربیت می‌کنیم. این روش موجب شد مریدان بی‌شماری در سلک این طریقت درآیند. پس از درگذشت شیخ عباس در سال 1972، پسرش شیخ حمزه جانشین وی شد که تاکنون (2009) مرشد و پیرو این طریقت به حساب می‌آید (الجمعیة المغربیة، 1992: 5/1665). طریقة بودشیشه همواره سعی دارد از سیاست و مسائل آن اجتناب کند و هیچ‌گونه برخوردی با نظام حاکم نداشته باشد (گفت‌وگوی شفاهی‌نگارنده با مریدان نزدیک به شیخ حمزه پیر طریقت بودشیشیه در شهر رباط).

بنیان‌گذار طریقت عدل و احسان
 

شیخ عبدالسلام یاسین، قطب و مرشد جماعت «عدل و احسان»، در سال 1928 در شهر «مراکش» در کشور مغرب به دنیا آمد. وی در سال 1965 به طریقت «بودشیشیه» پیوست و مدتی ملازم و مصاحب شیخ این طریقت، حاج عباس قادری گردید. اما در زمان شیخ حمزه، به دلیل انحراف و سستی طریقت و اتباع آن و نیز راهیابی دنیا دوستی نفرت از مرگ در میان آنان و در نتیجه، قعود آنان از جهاد و مبارزه، از این طریقت جدا شد. پس از گسستن وی از طریقت، عبدالسلام مبارزه و جهادی که به نظر وی فریضه محسوب می‌شد در دو کتاب خود به نام اسلام بین دعوت و دولت و اسلام فردا تشریح نمود. نقطة اوج مبارزه‌جویی وی نامه‌ای بود با عنوان «اسلام یا طوفان» که آن را در سال 1974 خطاب به پادشاه نوشت. در این نامه ضمن نصیحت به پادشاه، وی را از راهی که در پیش گرفته و فرجامش تباهی ملک و ملت است، بر حذر می‌دارد. به دنبال این نامه، عبدالسلام به اتهام اهانت به پادشاه و مقدسات، دستگیر و به سه سال و نیم حبس محکوم گردید. پس از آزادی از زندان در سال 1978، با اینکه از هرگونه فعالیت تبلیغی منع گردیده بود، فعالیت‌های روشنگرانة خود را ادامه داد و یک سال بعد در فوریه 1979،‌ مجلّة الجماعة را منتشر کرد. وی در سپتامبر 1981 جنبش «اسرة الجماعة» را تأسیس کرد؛ اما دولت با فعالیت علنی آن مخالفت نمود. در سال 1983 نشریة «صبح» را با شعار «الیس الصبح بقریب» منتشر کرد که پس از دو شماره توقیف شد و عبدالسلام به همراه بسیاری از اعضای جنبش به زندان افتادند. عبدالسلام پس از آزادی از زندان در سال 1985 به فعالیت‌های سیاسی‌ـ‌مذهبی خود ادامه داد تا اینکه در 1989 در منزل خود تحت بازداشت قرار گرفت. این وضعیت تا درگذشت حسن دوم، پادشاه مغرب، در سال 2000، ادامه داشت (رک: ظریف، 1995: فصل اول).
شیخ عبدالسلام تألیفات بسیاری دارد[2] که در آنها به تبیین و تشریح دیدگاه‌های خود به‌ویژه در زمینه جامعة و نظام سیاسی مطلوب و چگونگی نیل به آن پرداخته است. مهم‌ترین بخش تألیفات و فعالیت‌های او را باید در تلفیق تعالیم معنوی صوفیانه با زندگی مادی در جهان امروز، جست‌وجو نمود؛ یعنی پیوند بین تصوف، مدنیت و فقه مالکی.

نقد و نفی حاکمیت
 

اگرچه اندیشة تأسیس «عدل و احسان» به اوایل دهة هفتاد میلادی بازمی‌گردد، ولی شکل‌گیری ساختار تشکیلاتی آن، به اوایل دهة هشتاد میلادی مربوط می‌شود. جنبش «عدل و احسان» تجارب عمومی جنبش‌های اسلامی را به عین عنایت نگریست و کاستی‌ها و بایستگی‌های آن را مد نظر قرار داد. الگوی رفتاری جنبش‌های اسلامی از اوایل دهة شصت میلادی چنین بود که به نقد اوضاع و شرایط موجود می‌پرداختند و خواستار رعایت و پاسداشت شریعت از سوی نظام‌های حاکم بودند. این خط مشی به‌تدریج متحول شد و اسلام‌گرایان متأثر از رقیبان چپ‌گرای خود جرئت و شهامت این را یافتند تا مرحلة جدیدی را آغاز نمایند. شاید بتوان این مرحله را مرحلة خودباوری و استقلال فکری و فرهنگی از رقبای چپ‌گرا و حاکمیت‌ها نامید. آنان در این مرحله به‌تدریج آرا و اندیشه‌هایی را در خصوص نظام اجتماعی و حاکمیت سیاسی مطرح ساختند که جنبة الگو و بدیل داشت و با رقبای خود چالش می‌کرد. از منظر «عدل و احسان» در ابتدا لازم بود با بیان کاستی‌ها و نادرستی‌های وضع موجود، مشروعیت حاکمیت مورد مناقشه قرار می‌گرفت تا به‌تدریج زمینة طرح بدیل فراهم گردد. به نظر شیخ عبدالسلام، ارائة بدیل بایستی به‌تدریج و ضمن مراحل مختلف انجام گیرد و هر مرحله بستر اجتماعی و فرهنگی را جهت طرح مراحل بالاتر فراهم کند. مظاهر این خط مشی نوین را می‌توان چنین برشمرد:
عبدالسلام در ماه می 1980 طی سخنرانی خود تحت عنوان «گفت‌وگویی با نخبگان مغرب» ــ که به زبان فرانسه، زبان فرهیختگان و روشنفکران کشورش، ایراد کرد ــ ضمن تشریح بحران اندیشه و عمل ملی‌گرایی در جهان عرب و به‌ویژه مغرب، از نخبگان فرهنگی سیاسی مغرب خواست در دیدگاه خود در قبال جنبش اسلامی تجدیدنظر کرده، به این جنبش بپیوندند.
یک سال بعد با انتشار نامة مفصلی تحت عنوان «پیام پادشاه از دیدگاه اسلامی» (ظریف، 1995: ص44)، پیام پادشاه به مناسبت آغاز قرن پانزدهم هجری را مورد نقد و بررسی قرار داد و ضمن تشریح وضع موجود امت اسلامی و تأکید بر ضرورت نصیحت حکام، به تبیین اوضاع جاری مغرب پرداخت. وی در این نامه تصویری گویا از جامعة مغرب به دست می‌دهد؛ جامعه‌ای که در آن استبداد، فقر و فسادِ گسترده، وابستگی سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، بوروکراسی فاسد، نظام آموزشی ناکارآمد و فرهنگ منحط و فاسد نهادینه شده است. وی سپس به حقوق افراد جامعه، مانند حق ایجاد تشکل و احزاب، حق آزادی بیان، حق انتخاب لباس و ظاهر (حجاب و ریش)، حق مسافرت و حق فعالیت‌های دینی اشاره می‌کند و خواستار پایان کنترل پلیسی جامعه و همچنین آزادی زندانیان سیاسی می‌شود. سه سال بعد در سال 1994 عبدالسلام با انتشار کتاب گفت‌وگو با فرهیختگان دمکرات، گامی دیگر در فراهم کردن مقدمات ارائة بدیل اسلامی برداشت. شایان ذکر است که این کتاب هنگامی عرضه شد که حاکمیت با ایجاد فضای باز سیاسی درصدد مشارکت دادن احزاب مخالف سکولار (جبهه دمکراتیک) در دولت برآمد. این احزاب ضمن مصالحه با حاکمیت، مشارکت در قدرت را پذیرفتند که نتیجه این خط مشی خارج کردن اسلام‌گرایان از منازعة قدرت و سیاست بود.
عبدالسلام در این کتاب ضمن تشریح اهداف واقعی اصلاحات رسمی و کنترل‌شده از سوی حاکمیت، دیدگاه‌های «عدل و احسان» را در خصوص اصلاحات در فرهنگ، سیاست، تعلیم و تربیت، توسعه و حقوق بشر تبیین می‌کند. در این اثر، نظام بدیل اسلامی از منظر «عدل و احسان» به طور ضمنی تشریح می‌گردد (رک: ظریف، 1996: فصل دوم).
این تحول کیفی در جنبش اسلامی، یعنی گذار از مرحلة مطالبه از حاکمیت برای احترام به قوانین شرع و پاسداشت هویت اسلامیِ امت به مرحلة ارائه بدیل، به‌تدریج وضعیت عمومی جنبش اسلامی در جهان عرب را متحول کرد.
اسلام‌گرایان مناطق مختلف عربی هر یک با توجه به شرایط و موقعیت ویژة خود، از این تحول به گونه‌ای خاص متأثر شدند. این جنبش‌ها با عنایت به شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعة خود، سعی کردند با استفاده از شرایط و فرصت‌های موجود داخلی، خطی مشی جدید خود یعنی «ارائة بدیل» را تقویت کنند. اسلام‌گرایان مغرب نیز در قالب جنبش «عدل و احسان» و با نظر به شرایط خاص این کشور، به تقویت و تعمیق تجربة جدید خود همت گماردند. از جمله این شرایط ویژه، می‌توان به موضع‌گیری صریح برخی خطبای جمعه و عالمان مستقل مانند عبدالعزیز بن‌صدیق و عبداللطیف جسوس در مقابل حاکمیت اشاره نمود. اشاره به این دو نمونه از عالمان که مسیری متفاوت با مجموعة سازمان و تشکیلات علما و فقها در پیش گرفتند، تصویرگر فضایی است که در آن، دو گونه درک و دریافت از اسلام، یعنی اسلام رسمیِ توجیه‌گر و نظریه‌پرداز نظام سلطنتی و اسلام مردمی و انقلابی و مبارزه‌جو، در چالشی سخت در مقابل هم قد برافراشته‌اند. جنبش «عدل و احسان» با استفاده از این فضا و بستر فراهم‌آمده که نوعی وحدت نظر بین اندیشه‌های «عدل و احسان» و موضع‌گیری برخی علمای دین را تداعی می‌کند، اقدام به تبیین مواضع عقیدتی سیاسی خود نمود. در این خصوص جنبش «عدل و احسان» از عالمان دین و فقیهان می‌خواهد رابطة خود را با قدرت و حاکمیت قطع نمایند و در بیان امر به معروف و نهی از منکر، هیچ مصلحتی را جز رضای خداوند در نظر نگیرند و زندگی اشرافی که لازمة آن خوف از اظهار حق است را رها نمایند. از سوی دیگر، این جنبش با اعلام حمایت و همبستگی با علمایی که در اثر اظهار حق و موضع‌گیری در قبال سیاست‌های وزارت اوقاف، تحت فشارهای امنیتی قرار می‌گیرند، از شرایط ایجادشده جهت تثبیت موقعیت خود و تشریح دیدگاه‌های جنبش بهره می‌گیرد. (رک: ظریف، 1999: ص56).

پی‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد رشتة عرفان و تصوف
[1]. کلمه «بودشیش» ماخوذ از «شیش»، نام نوعی غذا، است. وجه تسمیة مجدّدِ این طریقه به آن، این بوده است که در زمانی که وی ریاست معنوی طریقه را بر عهده داشت، به علت قحطی سخت و طولانی، مردمان از نقاط مختلف به زاویة وی روی آوردند و به دستور وی از مردم با «شیش» پذیرایی می‌شد.
[2]. تألیفات شیخ عبدالسلام یاسین عبارت‌اند از: الاسلام او الطوفان، (1974 ـ نصیحت به پادشاه و بیان عواقب شوم ستم و استبداد)؛ نظریات فی الفقه والتاریخ (1989 ـ ارتباط فقه و تاریخ ـ قوانین فقه جامع)؛ مقدمات فی المنهاج (1989 ـ مفاهیم بنیادی حرکت انقلابی نبوی(ص))؛ شذرات (1992 ـ دیوان شعر)؛ رسالة التذکیر (1995 ـ مجموعه نصایح و مواعظ به دانشجویان و یادآوری مسئولیت‌های خطیر آنان)؛ منظومة الوعظیه (1996 ـ مواعظ عمومی در زمینة دعوت اسلامی، به همراه قصیده‌ای بلند)؛ الاسلام بین الدعوة والدولة (1972 ـ تبیین ویژگی‌ها و مناسبات دین و سیاست در اسلام)؛ الاسلام غداً (1973 ـ تبیین طرح و برنامة اسلام‌گرایان به‌عنوان بدیل نظام‌های سکولار غرب گرا)؛ اسلام و تحدی المارکسیة اللنینیة (1978 ـ نقد مارکسیسم لنینیسم و تشریح مبانی عدالت اجتماعی در اسلام)؛ اسلام و القومیه العلمانیه (1989 ـ ملی‌گرایی و ارتباط وثیق آن با سکولاریزم و بیان دیدگاه اسلام‌گرایان در این خصوص)؛ محنة العقل المسلم بین سیادة الوحی و سیطرة الهوی (1994 ـ توصیف ویژگی‌های خرد و خردورزی در اسلام)؛ حوار مع الفضلاء الدیمقراطیین (1994 ـ طرح و ارائة بدیل اسلامی به روشنفکران)؛ فی الاقتصاد (1995 ـ اقتصاد اسلامی)؛ البواعث الایمانیه والضوابط الشرعیه، الشوری والدیمقراطیه (1996 ـ بیان نقاط افتراق و اشتراک شوری و دمکراسی)؛ حوار الماضی و المستقبل (1997 ـ تجارب تاریخی جنبش اسلامی و چشم‌انداز آیندة آن)؛ حوار مع صدیق آمازیغی (1997 ـ تشریح مطالبات قوم بربر و بیان دیدگاه اسلام‌گرایان)؛ الاسلام و الحداثه (به زبان فرانسه) – (1998 ـ اسلام و نوگرایی)؛ المنهاج النبوی، تربیتاً و تنظیماً و زحفاً (1981 ـ طرح و برنامة اسلامی بدیل و چگونگی تحقق آن)؛ الاحسان (1998 ـ تربیت ایمانی و سلوک معنوی)؛ تنویر المؤمنات (1996 ـ زن در اسلام)؛ الاسلام و الثوره (به زبان فرانسه) ـ (1980 ـ راهبرد انقلاب و دگرگونی از منظر اسلامی) شایان ذکر است که بیشتر کتاب‌های شیخ عبدالسلام را انتشارات افق منتشر می‌کند و اکثر این آثار بدون تاریخ و مکان نشر وبعضاً بدون ذکر ناشر است.
 

منبع:www.urd.ac.ir
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان