نمونهاى از عذاب هاى الهى کفر پیشهگان و جفاکاران
در آیات قرآن فراوان به انگیزه های دنیایى ترس از خدا اشاره شده و از طریق یادآورى بلاها و عذاب هاى نازل گشته بر اقوام پیشین و ایجاد بیم و ترس در مردم، تلاش شده آنان به راه خداوند هدایت گردند.
خداوند در آیه 17ـ29 سوره «قلم»، تکذیبکنندگان رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و کسانى که او را با تهمت جنون مىآزردند تهدید مىکند و به آنها وعده عذاب مىدهد و مىفرماید: «ما آنها [اهل مکه] را بیازمودیم [به آنها نعمت دادیم ولى کفر ورزیدند] چنانکه صاحبان آن بوستان را آزمودیم؛ آنگاه که سوگند خوردند که هر آینه بامداد و پگاه [پنهان از مستمندان] میوه آن را خواهیم چید، و استثنا نکردند [نگفتند انشاءاللّه]. پس شبانگاه که خفته بودند، آفتى از سوى پروردگارت بر گرد آن [بوستان] بگردید. پس مانند باغى شد که میوه آن چیده و بریده باشند [یا همچون شبِ سیاه شد]. پس بامدادان یکدیگر را ندا دادند: اگر میوهچین هستید، پگاه به کشتزار خود درآیید. پس به راه افتادند و با هم آهسته مىگفتند: امروز مبادا بینوایى در آن [بوستان] بر شما درآید، و پگاه برفتند بدین آهنگ که بر [چیدن و] منع درویشان توانایند. پس چون آن را [خشک و سوخته] دیدند گفتند: هر آینه ما گمراهیم [ما راه را گم کردهایم، نه] بلکه ما ناکام شدهایم. بهترینشان [به خرد و میانهروى ]گفت: آیا شما را نگفتم: چرا خدا را به پاکى یاد نمىکنید؟ گفتند: پاک است پروردگار ما، همانا ما ستمکار بودهایم.
در تفسیر قمى از امام کاظم (علیه السلام) در ذیل آیه «إِنَّا بَلَونَاهُم کَمَا بَلَونَا أَصحَابَ الجَنَّةِ» روایت شده که حضرت فرمود: «اهل مکه به گرسنگى مبتلا شدند، همانگونه که صاحبان آن باغ مبتلا شدند و آن باغ در ناحیه یمن و نُه میلى صنعا قرار داشت و به آن رضوان مىگفتند.»(1)
جریان آن باغ، بنابر نقل ابنعباس از این قرار است که پیرمردى باغى داشت و هیچ میوهاى از آن باغ را به خانهاش نمىآورد، مگر آنکه از آن حق هر صاحب حقى را مىداد. پس از آنکه از دنیا رفت، فرزندانش که پنج پسر بودند، آن باغ را به ارث بردند. آن باغ در همان سال که پدرشان از دنیا رفت، بیش از سال های قبل محصول آورد. جوانان پس از نماز عصر به سوى باغ روانه شدند، میوه و رزقى فراوان دیدند که تا آن روز و در حیات پدرشان چنان محصولى در آن باغ ندیده بودند. وقتى آن محصول فراوان را دیدند طاغى و یاغى شدند و به یکدیگر گفتند: پدر ما پیر و خرفت شده بود و عقلش را از دست داده بود. بیایید با یکدیگر قرار بگذاریم که امسال به هیچ یک از فقرا چیزى از این میوهها ندهیم، تا اموالمان زیاد شود. آنگاه سال های بعد روش پدر را دنبال کنیم. چهار نفر از برادران قبول کردند و پنجمین آنها خشمگین شد و او همان بود که بعد از سوخته شدن باغ گفت: «أَلَم أَقُل لَّکُم لَولَا تُسَبِّحُونَ»؛آیا شما را نگفتم، چرا خدا را به پاکى یاد نمىکنید؟... او که اتفاقا از جهت سن و سال از همه کوچک تر ولى عاقل تر بود به بقیه گفت: از خدا بترسید و راه پدر را پیش بگیرید تا سالم بمانید و سود ببرید. برادران خشمگین شدند و او را سخت کتک زدند. وقتى آن برادر یقین کرد که برادران قصد کشتن او را دارند، تسلیم آنان شد و به اکراه و بدون رضایت درونى رأى آنان را تصویب کرد. از آنجا به خانه های خود برگشته، همسوگند شدند که صبح زود میوه بچینند و در این سوگند خود، انشاءاللّه نگفتند. خداوند متعال به جهت این جرمشان مبتلایشان ساخت و بین آنان و آن رزق حایل شد؛ رزقى که ایام برداشتش بسیار نزدیک بود و حتى یک دانه نیز عاید آنان نگردید... .
برادران وقتى صبح برخاستند، یکدیگر را صدا زدند که زودتر به باغ برویم و تا کسى خبر نشده میوهها را بچینیم. آنان به طرف باغ روانه شدند... همه فکر آنان به اجراى این نقشه معطوف بود که چگونه میوهها را بچینند و هیچیک از فقرا خبردار نشود. خاطرجمع بودند که میوهها را خواهند چید و اصلاً احتمال نمىدادند که میوهاى و باغى در کار نباشد، و عذاب خدا و خشم او ایشان را گرفته باشد. وقتى دیدند که چه بلایى بر آنان نازل شده، گفتند: «هر آینه ما گمراهیم، بلکه ما ناکام شدهایم.» آرى، خداوند متعال از آن رزق محرومشان کرد و این به جهت جرمى بود که مرتکب شدند و خدا به آنان ظلم نکرد.(2)
شاید تا پیش از این، باور اینکه باغى به یکباره و خودبهخود آتش بگیرد و نابود شود براى ما مشکل بود، اما شواهدى که از گوشه و کنار جهان به ما مىرسد مبنى بر اینکه رعد و برق و خشکسالى موجب گردید هزاران هکتار جنگل و یا باغها و مزرعه های مردم در آتش بسوزد و خاکستر شود، این باور را براى ما آسان کرده است. کشورهایى که در رفاه قرار دارند و بهرهمند از جنگلها و زمین های حاصلخیز و آباد هستند، اگر به خود مشغول شوند و خداوند را فراموش کنند و به فساد و طغیان در زمین بپردازند، ممکن است خداوند بلا و آتشى بفرستد و سرزمین های آنان را بسوزاند.
مؤمن و بیم از لغزش و انحطاط و گرفتار شدن به عذاب الهى
روشن شد که حتى کسانى که قیامت را باور ندارند، نگران آن هستند که امکانات و نعمت های مادى را از دست بدهند و به جهت خطرهاى دنیوى و بلاهایى چون زلزله، جنگ، خشکسالى و سایر حوادث و بلایاى طبیعى از خداوند مى ترسند. همچنین از آن مى ترسند که در چشم مردم ذلیل و خوار گردند و آبروى آنان بریزد؛ چه اینکه براى انسان های محترم و باشخصیت عزت، آبرو و محترم بودن در چشم دیگران چهبسا از ثروت های مادى ارزشمندتر باشد و با توجه به اعتقاد به تدبیر الهى بر امور دنیا، از آن ترس دارند که خداوند آنان را ذلیل و خوار گرداند و آبرویشان را بریزد. اما کسانى که آخرت و قیامت را باور دارند، انگیزه آنان براى ترس از خدا قوى تر است. آنان از آن بیم دارند که خداوند آنان را به عذاب هاى ابدى آخرت گرفتار گرداند. بى تردید این ترس بسیار شدیدتر و قوى تر از ترس از حرمان از نعمت های محدود دنیوى است. حتى کسانى که در سلامت نفس به سر مىبرند و رفتارشان تاکنون سالم و پسندیده بوده و درصدد اطاعت خداوند برآمدهاند، نگران آنند که نکند در آینده دچار لغزش شوند و به فرجام بد گرفتار گردند؛ زیرا چون انسان هرچند مؤمن و صالح باشد، نمىتواند به اعمال آینده خویش امیدوار باشد و بر این باور باشد که شیطان با وسوسه های خود او را نمىفریبد. فراوان بودند کسانى که از مراتب عالى کمال و علم برخوردار گشتند، اما در نهایت بر اثر انحطاط و انحراف از مسیر خداوند با فرجامى زشت و بد از دنیا رفتند. نمونه آن افراد، که قرآن از او سخن مىگوید بلعم باعوراست. وى داراى کمالات و علم فراوان بود و حتى بنابر برخى از روایات(3) اسم اعظم نیز مىدانست. اما چون پیرو هوا و هوس گشت و به لذت های مادى دل بست و به دشمنى و مخالفت با حضرت موسى (علیه السلام) پرداخت، خداوند فضائل معنوى را از او گرفت و او را به ضلالت و گمراهى ابدى و دوزخ خویش گرفتار ساخت. خداوند درباره او مىفرماید: «و بر آنان خبر آنکس [بلعم باعورا] را برخوان که آیت های خویش را به وى دادیم و او از آنها بیرون رفت. پس شیطان در پى او افتاد تا از گمراهان گشت. و اگر مىخواستیم هر آینه او را بدانها [با آن آیتها به جایگاهى بلند] برمىداشتیم، ولیکن او به زمین [دنیا و مال و جاه آن] چسبید و کام و خواهشِ دل خود را پیروى کرد. پس داستان او چون داستان سگ است، اگر بر او بتازى زبان از دهان بیرون آرد [از نفسنفس زدن به علت عطش یا رنج] یا واگذاریش باز زبان از دهان آویخته دارد. این است داستان گروهى که آیات ما را دروغ انگاشتند. پس این داستان را [بر آنان ]بازگو، شاید بیندیشند.(4)
وقتى انسان بر این باور باشد که هیچکس نمىتواند از وسوسه های شیطان ایمن باشد و حتى برخى از امامزادگان و پیغمبرزادگان در دام شیطان افتادند و شیطان آنان را فریب داد و فاسد ساخت، نگران عاقبت خویش خواهد بود و از احتمال لغزش از مسیر حق و گرفتار شدن به عذاب الهى و حرمان از نعمت های اخروى مى ترسد. انسان مؤمن و وارسته حتى اگر مطمئن گردد که به عذاب الهى گرفتار نمىشود، از اینکه از نعمت های بهشتى محروم گردد و بالاتر از آن، از حرمان از توجه و مهر خداوند به او و بىآبرو گشتن در نزد خداوند سخت بیمناک است. اولیاى خدا که به تدبیر و مالکیت خدا بر سراسر هستى ایمان داشتند و اراده و مشیت الهى را جارى در همه شئون عالم مىدانستند، پیوسته از قهر الهى بیم داشتند و پیوسته از ترس عذاب و حرمان از توجه خداوند مىگریستند. وقتى آن برگزیدگان و پاکان از بندگان خدا، که جز در مسیر بندگى خدا گام ننهادند و لحظهلحظه عمرشان در راه تعالى و ترویج آیین الهى و گسترش ایمان به خدا در بین بندگان خداوند سپرى گشت، چنان از عذاب هاى الهى مى ترسیدند و گریه و زارى و ناله سر مىدادند، حال ما که خود را به گناهانى آلودهایم که براى آنها وعده عذاب داده شده چگونه باید باشد؟ آیا اگر نیک بنگریم، معناى رفتار کسى که در پیشگاه خداوندى که همه هستىاش از اوست، عصیان مىکند و به مخالفت با فرامین او مىپردازد، سرکشى و گردنکشى نیست؟ البته انسان معتقد به بندگى خدا، در هنگام گناه از این مسئله غافل است و توجه ندارد که چه مىکند. اما اگر او با توجه در آستانه ارتکاب گناه قرار گیرد و انجام کارى را که خداوند آن را حرام و ممنوع دانسته است، به مثابه بىاعتنایى به فرمان خدا و تخلف از بندگى خدا به حساب آورد، زشتى آن عمل کاملاً در نظرش نمایان مىگردد و در صورتى که کاملاً دل و جان خویش را به گناهان و فساد نیالوده باشد، متذکر مىشود و از گناه باز مىایستد.
اگر انسان از خودش قدرتى مىداشت و مالک چشم، زبان و سایر اندام خویش مىبود، باز مخالفت با خداوند بسیار زشت و ناپسند بود. حال، وقتى بر این باور است که همه هستى او از خداست و او با چشمى که خدا داده و با گوش و زبانى که خداوند در اختیار او قرار داده گناه مىکند و به تمرّد و تخلف از فرمان مالک خود می پردازد، جا دارد که براى همیشه از شرم و خجالت در پیشگاه خداوند سرافکنده گردد. اما افسوس که پرداختن به امور دنیا و گرفتارىها انسان را غافل مىسازد.
سحرگاهان، که انسان فارغ از گرفتارىها و اشتغالات روزانه و در فضایى آرام و خلوت مىتواند به راز و نیاز و عبادت خدا بپردازد، فرصت ارزشمندى براى توجه به خویشتن و رفتارهاى ناپسندى است که از انسان سرزده است. فرصت مناسبى براى اندیشیدن در عاقبت گناهانى است که گرچه انسان توجه ندارد، اما ارتکاب آنها اعلان جنگ با خداست. تمرکز بر آثار گناه و زشتى آن و توجه به اینکه گناه اعلان جنگ با خداست، چنان احساس شرم و خجالتى را در انسان برمىانگیزد که در آن حال انسان آرزو مىکند که در زمین فرو رود و همچنین باعث ترس از عذاب الهى مىشود. البته انسان باید مواظب باشد که این ترس باعث یأس از رحمت الهى نگردد؛ چه اینکه یأس از رحمت الهى خود گناه بزرگى است. انسان در هر حال باید به خداوند امید داشته باشد و بر این باور باشد که مىتواند عنایت و توجه خداوند را به سوى خود جلب کند و با توفیق الهى به اصلاح نفس و جبران رفتارهاى زشت خود بپردازد.
پی نوشت ها :
1ـ علىبن ابراهیم قمى، تفسیر قمى، ج 2، ص 382.
2ـ همان، ج 2، ص 381ـ382.
3ـ همان، ج 1، ص 248.
4 ـ اعراف: 175ـ176
منبع: نشریه معرفت شماره 154