روایت شده که حضرت سیدالشهدا علیه السلام زهیر بن قین و سعید بن عبدالله را فرمود که پیش روى من بایستید تا من نماز ظهر را به جاى آورم ایشان بر حسب فرمان در پیش رو ایستادند و خود را هدف تیر و سنان گردانیدند، پس حضرت با یک نیمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نیمى دیگر ساخته دفع دشمن بودند، و روایت شده که سعید بن عبدالله حنفى در پیش روى آن حضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هر کجا آن حضرت به یمین و شمال حرکت مى نمود در پیش روى آن حضرت بود تا روى زمین افتاد و در این حال مى گفت: خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود، اى پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او را آنچه به من رسید از زحمت جراحت و زخم چه من در این کار قصد کردم نصرت ذریه پیغمبر تو را، این بگفت و جان بداد، و در بدن او به غیر از زخم شمشیر و نیزه سیزده چوبه تیر یافتند.
شهادت زهیر بن القین علیه الرحمه
پس چون صاعقه آتشبار خویش را بر آن اشرار زد و بسیار کس از ابطال رجال را به خاک هلاک افکند، و به روایت محمد بن ابى طالب یکصد و بیست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه کثیر بن عبدالله شعبى به اتفاق مهاجر بن اوس تمیمى بر او حمله کردند او را از پاى در آوردند و در آن وقت که زهیر بر خاک افتاد، حضرت حسین علیه السلام فرمود: خدا تو را از حضرت خویش دور نگرداند و لعنت کند کشندگان تو را همچنانکه لعن فرمود جماعتى از گمراهان را و ایشان را به صورت میمون و خوک مسخ نمود. مرحوم محدث قمى مى افزاید:
زهیر بن قیل جلالت شانش زیاده از آن است که ذکر شود و کافى است در این مقام آنکه امام حسین علیه السلام یوم عاشورا میمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعید بن عبدالله فرمود که در پیش روى آن جناب بایستند و خود را وقایه آن حضرت کنند. (5)
شهادت شوذب و عباس رضى الله عنهما
عابس بن ابى شبیب شاکرى همدانى چون از براى ادراک سعادت شهادت عزیمت درست کرد روى کرد با مصاحب خود شوذب مولى شاکر که از متقدمین شیعه و حافظ حدیث و حامل آن و صاحب مقامى رفیع بلکه نقل شده که او را مجلسى بود که شیعیان به خدمتش مى رسیدند و از جنابش اخذ مى نمودند و کان رحمه الله و جها فیهم.
بالجمله عابس با وى گفت اى شوذب امروز چه در خاطر دارى؟ شوذب گفت مى خواهى چه در خاطر داشته باشم؟ قصد کرده ام که با تو در رکاب پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله مبارزت کنم تا کشته شوم. عابس گفت گمان من هم به تو همین بوده، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون دیگر کسان در شمار شهدا به حساب گیرد و دانسته باش که از پس امروز چنین روز به دست هیچکس نشود چه امروز روز یست که مرد بتواند از تحت الثرى قدم بر فرق ثریا زند و همین یک روز، روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنت است.
پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت پس به میدان رفت و مقاتله کرد تا شهید گشت، رحمه الله و رضوانه علیه
راوى گفت: پس از آن عابس به نزد جناب امام حسین علیه السلام شتافت و سلام کرد و عرض کرد: یا اباعبدالله هیچ آفریده اى چه نزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روى زمین روز بپاى نبرد که در نزد من عزیز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم که دفع این ظلم و قتل را از تو بنمایم به چیزى که از خون من و جان من عزیزتر بودى توانى و سستى در آن نمى کردم و این کار را به پایان مى رسانیدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت گواه باش که من بر دین تو و دین پدر تو مى گذرم، پس با شمشیر کشیده چون شیر شمیده به میدان تاخت در حالیکه ضربتى بر جبین او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردى از لشکر عمر سعد بود گفت که چون عابس را دیدم که رو به میدان آورده او را شناختم، و من از پیش او را مى شناختم و شجاعت و مردانگى او را در جنگها مشاهده کرده بودم و شجاع تر از او کسى ندیده بودم، این وقت لشکر را ندا در دادم که هان اى مردم هذا الاسود هذا ابن ابى شبیب.
ربیع ابن تمیم آواز برداشت
به سوى فوج اعدا گردن افراشت
که مى آید هزبرى جانب فوج
که عمان است از بحر کفش موج
فریاد کشید اى قوم این شیر شیران است، این عباس بن ابى شبیب است هیچکس به میدان او نرود و اگر نه از چنگ او به سلامت نرهد.
پس عابس چون شعله جواله در میدان جولان کرد و پیوسته ندا در داد که الا رجل! الا رجل هیچکس جرات مبارزت او ننمود این کار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد که عابس را سنگباران نماید لشکریان از هر سود به جانب او سنگ افکندند، عابس که چنین دیده زره از تن دور کرد و خود از سر بیفکند...
وقت آن آمد که من عریان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آنچه غیر از شورش و دیوانگى است
اندرین ره روى در بیگانگى است
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگى پایند گیست
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است
نهى لا تلقوا بگیرد او به دست
و آنکه مردن شد مر او را فتح باب
سارعوا آمد مر او را در خطاب
الصلا اى حشر بنیان سارعوا
البلا اى مرگ بنیان دار عوا
ربیع گفت قسم به خدا مى دیدم که عابس به هر طرف که حمله کردى زیاده از دویست تن از پیش او مى گریختند و بر روى یکدیگر مى ریختند، بدین گونه رزم کرد تا آنکه لشکر از هر جانب او را فرا گرفتند و از کثرت جراحت سنگ و زخم سیف و سنان او را از پاى در آوردند و سر او را ببریدند و من سر او را در دست جماعتى از شجاعان دیدم که هر یک دعوى مى کرد که من او را کشتم عمر سعد (ملعون) گفت که این مخاصمت به دور افکنید هیچکس یک تنه او را نکشت، بلکه همگى در کشتن او همدست شدید و او را شهید کردید.
مرحوم محدث قمى مى فرماید: نقل شده که عابس از رجال شیعه و رئیس و شجاع و خطیب و عابد و متهجد بوده است. (6)
شهادت نافع بن هلال بن جمل رحمه الله
نافع بن هلال که یکى از شجاعان لشکر امام حسین علیه السلام بود، تیرهاى مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تیرها نوشته بود، شروع کرد به افکندن آن تیرها بر دشمن و پیوسته با آن تیرها جنگ کرد تا تمام شد، آنگاه دست زد به شمشیر آبدار و شروع کرد به جهاد، پس دوازده نفر و به روایتى هفتاد نفر از لشکر پسر سعد به قتل رسانید بغیر آنان که مجروح کرده بود، پس لشکر بر او حمله کردند و بازوهاى او را شکستند و او را اسیر نمودند.
راوى گفت: شمر بن ذى الجوشن (ملعون) او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مى بردند به نزد عمر سعد (لعنه الله) و خون بر محاسن شریفش جارى بود، عمر سعد (لعنه الله) چون او را دید به او گفت و یحک اى نافع چه واداشت تو را بر نفس خود رحم نکردى و خود را به این حال رسانیدى؟ گفت خداى مى داند که من چه اراده کردم و ملامت نمى کنم خود را بر تقصیر در جنگ با شماها و اگر بازو و ساعد مرا بود اسیرم نمى کردند.
شمر (لعنه الله) به ابن سعد گفت بکش او را اصلحک الله، گفت تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بکش، پس شمر (لعنه الله) شمشیر خود را کشید براى کشتن او، نافع گفت به خدا سوگند اگر تو از مسلمانان بودى عظیم بود بر تو که ملاقات کنى خدا را به خونهاى ما.
فالحمد لله الذى جعل منایانا على یدى شرار خلقه.
پس شمر (ملعون) او را شهید کرد.
شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاریان رحمهماالله
اصحاب امام حسین علیه السلام چون دیدند که بسیارى از ایشان کشته شدند و توانایى ندارند که جلوگیرى دشمن کنند عبدالله و عبدالرحمن پسران عروه غفارى که از شجعان کوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسین علیه السلام آمدند و گفتند: یا ابا عبدالله علیک السلام حازنا العدو الیک.
مستولى شدند دشمنان بر ما و ما کم شدیم به حدى که جلو دشمن را نمى توانیم بگیریم لاجرم از ما تجاوز کردند و به شما رسیدند پس ما دوست داریم که دشمن را از تو دفع نمائیم و در مقابل تو کشته شویم، حضرت فرمود مرحبا پیش بیائید ایشان نزدیک شدند و در نزدیکى آن حضرت مقاتله کردند، و عبدالرحمن مقاتله کرد تا شهید شد.
راوى گفت: آمدند جوانان جابریان سیف بن الحارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع، و این دو نفر دو پسر عم و دو برادر مادرى بودند آمدند خدمت سیدالشهدا علیه السلام در حالى که مى گریستند حضرت فرمود: اى فرزندان برادر من براى چه مى گریید؟ به خدا سوگند که من امیدوارم بعد از ساعت دیگر دیده شما روشن شود، عرض کردند خدا ما را فداى تو گرداند، به خدا سوگند ما بر جان خویش گریه نمى کنیم بلکه بر حال شما مى گرییم که دشمنان دور تو را احاطه کرده اند و چاره ایشان نمى توانیم نمود، حضرت فرمود که خدا جزا دهد شما را به اندوهى که بر حال من دارید و به مواساه شما با من بهترین جزاى پرهیزکاران، پس آن حضرت را وداع کردند و به سوى میدان شتافتند و مقاتله کردند تا شهید گشتند.
شهادت حنظله بن اسعد شبامى رحمه الله
حنظله بن اسعد، قد مردى علم کرد و پیش آمد و در برابر امام علیه السلام بایستاد و در حفظ و حراست آن جناب خویشتن را سپر تیرد و نیزه و شمشیر ساخت. و هر زخم سیف و سنانى که به قصد امام علیه السلام مى رسید به صورت و جان خود مى خزید و همى ندا در مى داد که اى قوم. من مى ترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید، و مى ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائى که بر امتهاى گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که بعد از ایشان طریق کفر و جحود گرفتند و خدا نمى خواهد ستمى براى بندگان، اى قوم! من بر شما مى ترسم از روز قیامت، روزى که رو از محضر بگردانید به سوى جهنم و شما را از عذاب خدا نگاه دارند ه اى نباشد، اى قوم مکشید امام حسین علیه السلام را پس مستاصل و هلاک گرداند خدا شما را به سبب عذاب، و به تحقیق که بى بهره و ناامید است کسى که به خدا افترا بندد و از این کلمات اشاره کرد به نصیحتهاى مومن آل فرعون با آل فرعون.
و موافق بعضى از مقاتل حضرت فرمود اى حنظله بن سعد خدا تو را رحمت کند دانسته باش که این جماعت مستوجب عذاب شدند، هنگامى که سر بر تافتند از آنچه که ایشان را به سوى حق دعوت کردى و بر تو بیرون شدند و تو را و اصحاب تو را ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ایشان الان و حال آنکه برادران پارساى تو را کشتند. پس حنظله عرض کرد راست فرمودى فدایت شوم، آیا من به سوى پروردگار خودم نروم و با برادران خود ملحق نشوم؟ فرمود بلى شتاب کن و برو به سوى آنچه که از براى تو مهیا شده است و بهتر است از دنیا و آنچه در دنیاست و به سوى سلطنتى که هرگز کهنه نشود و زوال نپذیرد، پس آن سعید نیک اختر حضرت را وداع کرد و گفت:
السلام علیک یا اباعبدالله صلى الله علیک و على اهل بیتک و عرف بیننا و بینک فى جنته
فرمود: آمین آمین، پس آن جناب در جنگ با منافقان پیشى گرفت و نبرد دلیرانه کرد و شکیبایى در تحمل شدائد نمود تا آنکه بر او حمله کردند و او را برادران شایسته اش ملحق نمودند.
مرحوم محدث قمى مى افزاید: حنظله بن اسعد از وجوه شیعه و از شجاعان و فصحاء تعداد شده و او را شبامى گویند به جهت آنکه نسبتش به شبام (بر وزن کتاب موضعى است به شام) مى رسد و بنوشبام بطنى مى باشند از همدان (به سکون میم) (7)
شهادت ابى اشتعثا البهدلى الکندى علیه الرحمه
راوى گفت: یزید بن زیاد بهدلى که او را ابوالشعشاء مى گفتند شجاعى تیرانداز بود، مقابل حضرت سیدالشهدا علیه السلام به زانو در آمد و صد تیر بر دشمن افکند که ساقط نشد از آنها مگر پنج تیر، در هر تیرى که مى افکند مى گفت:
انا ابن بهدله، فرسان العرجله و سیدالشهدا علیه السلام مى گفت خداوند تیر او به نشان آشنا کن و پاداش او را بهشت عطا کن.
پس کار زار کرد تا شهید شد.
شهادت جمعى از اصحاب حضرت امام حسین علیه السلام
روایت شده که عمر بن خالد صیداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد مولى عمرو بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذى مقاتله کردند در اول قتال و با شمشیرهاى کشیده به لشکر پسر سعد حمله نمودند، چون در میان لشکر واقع شدند لشکر بر دور آنها احاطه کردند و ایشان را از لشکر سیدالشهدا علیه السلام جدا کردند و جناب عباس بن امیرالمومنین علیه السلام حمله کرد بر لشکر و ایشان را خلاص نمود و بیرون آورد در حالى که مجروح شده بودند و دیگر باره که لشکر رو به آنها آوردند بر لشکر حمله نمودند و مقاتله کردند تا در یک مکان همگى شهید گردیدند. رحمه الله علیهم.
و روایت شده از مهران کابلى که گفت در کربلا مشاهده کردم مردى را که کارزار سختى مى کند، حمله نمى کند بر جماعتى مگر آنکه ایشان را پراکنده و متفرق مى سازد و هرگاه از حمله خویش فارغ مى شود مى آید نزد امام حسین علیه السلام و مى گوید:
ابشر هدیت الرشد یابن احمدا
فى جنه الفردوس تعلو صعدا
پرسیدم کیست این شخص؟ گفتند: ابو عمره حنظلى، پس عامر بن نهشل تیمى او را شهید کرد و سرش را برید.
شهادت جون رحمه الله
ماه بنى غفارى و خورشید آسمان
هم روح دوستانى و هم سرو بوستان
جون مولى ابوذر غفارى رضى الله عنه در میان لشکر سیدالشهدا علیه السلام بود و آن سعادتمند نیز عبدى سیاه بود آرزوى شهادت نموده از حضرت امام حسین علیه السلام طلب رخصت کرد آن جناب فرمود تو متابعت ما کردى در طلب عافیت، پس خویشتن را به طریق ما مبتلا مکن از جانب من ماذونى که طریق سلامت خویش جوئى. عرض کرد: یابن رسول الله من در ایام راحت و وسعت کاسه لیس خوان شما بوده ام و امروز که در روز سختى و شدت شماست دست از شما بردارم. به خدا قسم که بوى من متعفن و حسب من پست و رنگم سیاه است پس دریغ مفرمائى از من بهشت را تا بوى من نیکو شود و جسم من شریف و رویم سفید گردد. لا والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه خود را با خونهاى طیب شما مخلوط سازم
این بگفت و اجازت حاصل کرد و به میدان شتافت و بیست و پنج نفر را به خاک هلاک افکند تا شهید شد. و در بعض مقاتل است که حضرت امام حسین علیه السلام بیامد و بر سر کشته او ایستاد و دعا کرد:
بارالها روى جون را سفید گردان وبوى او را نیکو و او را با ابرار محشور گردان و در میان او و محمد و آل محمد علیهم السلام شناسائى ده و دوستى بیفکن.
و روایت شده: گاهى که مردمان براى دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز یافتند که بوى مشک از او ساطع بود رضوان الله علیه.
شهادت حجاج بن مسروق، موذن حضرت امام حسین علیه السلام
حجاج بن مسروق موذن حضرت امام حسین علیه السلام به میدان آمد و رجز خواند:
اقدم حسینا هادیا مهدیا
فالیوم تلقى جدک النبیا
ثم اباک ذا الندى علیا
ذاک الذى نعرفه وصیا
و بیست و پنج نفر به خاک هلاک افکند پس شهید شد، رحمه الله علیه.
شهادت جوانى پدر کشته رحمه الله
جوانى در لشکر حضرت بود که پدرش را در معرکه کوفیان کشته بودند مادرش با او بود و او را خطاب کرد که اى پسرک من از نزد من بیرون شو و در پیش روى پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله قتال کن. لاجرم آن جوان به تحریک مادر آهنگ میدان کرد، جناب سیدالشهدا علیه السلام که او را دید فرمود که این پسر پدرش کشته گشته و شاید که شهادت او بر مادرش مکروه باشد، آن جوان عرض کرد: پدر و مادرم فداى تو باد مادرم مرا به قتال امر کرده، پس به میدان رفت کارزار کرد و این جهان را وداع نمود، کوفیان سر او را از تن جدا کردند و به لشکرگاه امام حسین علیه السلام افکندند، مادر سر پسر را گرفت و بر سینه چسبانیده و گفت:
احسنت اى پسرک من! اى شادمانى دل من، واى روشنى چشم من، و آن سر را با تمام غضب به سوى مردى از سپاه دشمن افکند و او را بکشت، آنگاه عمود خیمه را گرفت و بر ایشان حمله کرد، پس دو تن از لشکر دشمن را بکشت، جناب امام حسین علیه السلام فرمان کرد که از میدان برگردد و دعا در حق او کرد. (8)
شهادت غلام ترکى
گفته شد که حضرت سیدالشهدا علیه السلام را غلام ترکى بود در نهایت صلاح و سداد و قارى قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را بر صف سپاه مخالفان زد، پس حمله کرد و بسیارى از مخالفان را به درک فرستاد، و بعضى گفته اند هفتاد نفر از آن سیاه رویان را به خاک هلاک افکند و آخر به تیغ ظلم و عدوان بر زمین افتاد، حضرت امام حسین علیه السلام بالاى سرش آمد و بر او بگریست و روى مبارک خود را بر روى آن سعادتمند گذاشت، ان غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسمى کرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود. (9)
شهادت عمرو بن قرظله بن کعبت انصارى خزرجى
عمرو بن قرظه از براى جهاد قدم مردى در پیش نهاد و از حضرت سیدالشهدا علیه السلام رخصت طلبید و به میدان رفت و به تمام شوق و رغبت کارزار نمود تا جمعى از لشکر ابن زیاد را به جهنم فرستاد و هر تیر و شمشیرى که به جانب امام حسین علیه السلام مى رسید او به جان خود مى خرید، و تا زنده بود نگذاشت که شر و بدى به آن حضرت برسد، تا آنکه از شدت جراحت سنگین شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرض کرد: یابن رسول الله آیا به عهد خویش وفا کردم؟ فرمود:
بلى، تو پیش از من به بهشت مى روى رسول خدا صلى الله علیه و آله را از من سلام برسان و او را خبر بده که من هم بر اثر مى رسم. پس عاشقانه با دشمن مقاتله کرد تا شربت شهادت نوشید و رخت به سراى دیگر کشید. (10)
شهادت سوید بن عمرو بن ابى المطاع
سوید بن عمرو آهنگ قتال نمود واو مردى شریف النسب و زاهد و کثیر الصلاه بود، چون شیر شرزه حمله کرد و بر زخم سیف و سنان شکیبائى بسیار کرد چندان جراحت یافت که اندامش سست شد و در میان کشتگان بیفتاد و بر همین بود تا وقتى که شنید حسین علیه السلام شهید گردید. دیگر تاب نیاورده، در موزه او کاردى بود او را بیرون آورده و به زحمت و مشقت شدید لختى جهاد کرد تا شهید گردید. قاتل او عروه بن بکار نابکار تغلبى و زید بن ورقاء است، و این بزرگوار آخر شهید از اصحاب است. رحمه الله و رضوانه علیهم اجمعین و اشرکنا معهم اله الحق آمین.
ارباب مقاتل گفته اند که در میان اصحاب جناب امام حسین علیه السلام این خصلت معمول بود:
هر یک که آهنگ میدان مى کرد حاضر خدمت امام مى شد و عرض مى کرد:
السلام علیک یا بن رسول الله صلى الله علیه و آله
حضرت پاسخ ایشان مى داد و مى فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهیم شد، و این آیه مبارکه را تلاوت مى کرد:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (11) (12)
شهید یکپا
شهادتگاه کربلا گلستانى است که همه گونه گل دارد، و نمونه هایى از انواع گل هاى انسانیت در آن موجود است. شهیدان کربلا دو پا بودند، ولى شهید یکپا نیز در میان آنان وجود داشت. جهاد از یکپایان خواسته نشده، ولى شهید یکپا خود خواستار جهاد بود و جویاى شهادت و جهاد خواستار او نبود و احضارش نکرد. شهید یکپاى کربلا، مسلم ازدى است که یک پاى خود را در جنگى از دست داده بود، و پیش از خود به بهشتش فرستاده بود. و پایش زودتر از خودش به بهشت رفت.
خود در این جهان بود که پا در آن جهان گذارد. وه چه قدمى بزرگ!
در قانون جهانى، معلولان جنگ نبایستى دیگر در جنگ شرکت کنند، ولى مسلم به قانون عشق پاى بند بود نه قانون جنگ، لنگ بود و به سوى کوى شهادت مى دوید. با دوستش رافع که از یک عشیره بودند، از کوفه بیرون شد و رهسپار کوى شهادت گردید.
آیا پیاده مى رفت و لنگ لنگان گام بر مى داشت؟ یا سواره بود؟ هر چه بود خود را از دید ماموران یزید نهان مى داشت. کوشید و کوشید و خود را به حسین علیه السلام رسانید.
وقتى به شهادتگاه کربلا رسید که تازه پیشواى شهیدان در آنجا فرود آمده بود. مسلم یکپا، در زمره صف مدافعان نخستین حمله یزیدیان قرار گرفت، یکپا جنگید و نبرد کرد تا شهید گردید. یار او رافع تا ظهر زنده بود و جانبازى کرد و نماز ظهر را با حسین به جاى آورد، پس به میدان رفت و مبارزه طلبید و به جنگ دو به دو پرداخت، کوشید و کوشید تا جام شهادت نوشید.(13)