ماهان شبکه ایرانیان

نگاهی اجمالی به اثرات اجتماعی و روانی انسان مداری (اومانیسم)

انسان مداری یکی از مؤلفه های مهم عصر امروز می باشد که موجب جدا شدن دین از پیکره زندگی انسان امروزی شده است

چکیده:

انسان مداری یکی از مؤلفه های مهم عصر امروز می باشد که موجب جدا شدن دین از پیکره زندگی انسان امروزی شده است . سر این جدایی را در عواملی چند می توان جستجو کرد . متونی که به عنوان دین به مسیحیان عرضه می شود دارای مسائلی چون آلوده شدن تمام انسانها توسط گناه حضرت آدم، که مسیح با کشته شدن خود، انسانها را پاک می کند، مساله قربانی، خرید و فروش بهشت و ... هست که نه تنها قابل پذیرش نیست بلکه عقل ستیز است . از طرف دیگر تدریس فلسفه مدرسی در کلیسا که اندیشه جدید را بر نمی تابید، از بین رفتن انسان به عنوان محور جهان و روشن نبودن معنا و مراد از دین، اموری بود که بشر را به بی دینی سوق داد و بشر تمام تلاش خویش را انجام داد تا بتواند جایگاه خود را در نظام کیهانی بیابد، اما به مسیری رفت که چیزی جز فراموش کردن فلسفه خلقت خویش، افتادن در منجلاب مادی، غرق شدن در فساد، فحشا و از بین رفتن آرامش انسان نبود .

یکی از مؤلفه های مهم عصر حاضر انسان مداری است، در این نوشتار آنچه انسان امروزی به دنبال آن می باشد - یعنی، آزادی از هر قید، مخصوصا قید دین - مورد بررسی قرار می گیرد; آنگاه عواملی که به اعتقاد نگارنده موجب چنین تفکری شده است تبیین می شود و سپس این نکته مورد بحث قرار می گیرد که آیا بشر به آنچه می خواسته رسیده است؟ آیا آنچه امروز به عنوان تکنولوژی در اختیار بشر است همان چیزی است که به دنبال آن بود یا خواسته و یا ناخواسته به سمت دیگری سوق پیدا کرده است؟ یعنی، از بندی رها شده به قید دیگر گرفتار آمده که بشر را تهدید می کند .

انسان امروزی به دنبال چیست؟

روزگاری که در آن به سر می بریم عصر شکوفایی نیروی خدادادی انسان; یعنی، عقل بشر است و شاید بتوان مهمترین مؤلفه عصر حاضر را همین پیشرفت انسان در عرصه تکنولوژی دانست; اما این پیشرفت در کنار خویش مساله دیگری را در پی داشت که عده ای همین نکته را عامل پیشرفت بشر امروزی می دانند و آن مساله انسان مداری (اومانیسم) است . امروز انسان پرورش یافته با انسان مداری غرب در پی این است که حق خود را بستاند و انسان امروزی نه مکلف و نه پاسخگو، بلکه محق و پرسشگر می باشد . شکی نیست که بشر در عصر حاضر در زمینه علوم تجربی پیشرفت زیادی نموده و هنگامی که دستاورد عظیم پیشرفت علوم تجربی از شهرها و کشورهای اروپایی گذشت و قاره ها را درنوردید، پدیده مخالفت با دین، رخ نمود، به گونه ای که دسترسی به دستاوردهای علوم تجربی مساوی با از دست دادن مذهب و دین بود، چرا که در غرب امر دایر بود بین انتخاب تکنولوژی یا مذهب، و کشورهای دیگر گرچه مذهب مسیحیت را نداشتند اما این گمان در آنها تقویت شد که دین مانع پیشرفت بشر است، در نتیجه این دوگانگی و تغایر بین مذهب و تکنولوژی در سراسر جهان رواج یافت .

از طرف دیگر پیشرفت حیرت انگیز تکنولوژی موجب شده است بسیاری چنان مبهوت و متحیر به آن پدیده نگاه کنند که بی اختیار فرهنگ و سنن پدیدآوردندگان این امر - از جمله مخالفت با دین - را نیز مقدس بدانند و خواسته یا ناخواسته سعی در پیروی از آنان نمایند .

از طرف سوم، آنها که چنین پدیده ای را به وجود آوردند سرمست از این امر، خود را برتر و بالاتر از دیگران پنداشته و این اجازه را به خود می دهند که برای بقیه عالم تصمیم گیری نمایند و آنچه متعلق به اقوام دیگر است را به هیچ انگارند .

آنها که تکنولوژی امروزی را پدید آوردند، بدین باور رسیده اند، امور ماورایی چنان انسان را محدود می کند که بر اساس آن انسان باید برده وار فقط تابع دستورهای دیگران بوده و خود هیچ گونه اراده ای نداشته باشد و اگر قرار است دست به کاری بزند ابتدا می بایست ببیند آیا با مبدا در تعارض است یا خیر؟ آنگاه ببیند آیا برای معاد مفید است یا نه؟ و آنچه در این میان از بین می رفت زندگی این دنیایی انسان بود . وقتی نگاه انسان به دنیا نگاه ابزار انگارانه شد در فشار روانی شدیدی قرار خواهد گرفت . نفس واژه تکلیف، مبین مشقت و سختی است; که در این حالت انسان آزادانه قدم از قدم نمی تواند بردارد، پس دوران دینی انسان - دین را به هر معنایی بگیرید و فقط دو عنصر مبدا و معاد را دخیل بدانید، به این که اولا، انسان باید پاسخگو باشد; ثانیا، برای معاد وی مثمر ثمر باشد - دوران رکود و فلاکت انسان است; چرا که دین قیدی است بر اندیشه بشر و نمی توان از آن رهایی یافت . و با وجود آن، دیگر رشد دانش معنا نخواهد داشت . چون به گفته ارنست رنان:

«اعتقاد مؤمنین چون حلقه ای پولادین به دور ذهنشان حصاری بسته است که نفوذ دانش را در آن غیر ممکن می سازد و آموختن و پذیرفتن هر فکر نویی را غیر مجاز می شمرد .» (2)

پس باید از این حصار بیرون آمد و این است خواسته بشر امروزی .

بنابراین انسان امروزی انسان آزادی است که آنچه بخواهد انجام می دهد و به آنچه بخواهد می اندیشد، نه آنچه به او بگویند . و بشر امروز مهمترین دغدغه خود را رها شدن از هر قیدی، مخصوصا قید دین می داند; چرا که خود را محق می داند و خودش می تواند به خواسته ها و امیال خود پاسخ بگوید و نیازمند کس دیگر نیست .

چرا انسان امروزی چنین می خواهد؟

آنچه موجب شد غرب به چنین باوری برسد اموری بود که توسط متصدیان دین ترویج می شد:

الف) دین عقل ستیز

در متن دین مسیحیت یک سری مسائلی به عنوان دین مطرح بود که عقل ستیز بود و با عقل هماهنگی و سازگاری نداشت . در اینجا به دو مورد اشاره می شود:

1 - فدا (قربانی)

از عهد جدید چنین استفاده می شود که آدم و حوا با گناه خود باعث سرایت پلیدی به بشر شدند تا این که خداوند با فرستادن فرزند پاک و آسمانی خود (عیسی مسیح) و قربانی کردنش باعث نجات بشر و آمرزش گناهان او شد و از این راه، میان خدا و انسان آشتی برقرار شد .

«وقتی حضرت آدم گناه کرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و باعث شیوع مرگ در سراسر جهان شد در نتیجه همه چیز دچار تباهی گشت، چون انسانها همه گناه کردند ... آدم با گناه خود باعث مرگ بسیاری شد، اما عیسی مسیح از روی لطف سبب آمرزش گناهان بسیاری گشت . یک گناه آدم موجب شد که عده بسیاری محکوم به مرگ گردند در حالی که مسیح گناهان بسیاری را پاک می کند و باعث می شود ایشان را بی گناه بشناسند .» (3)

«مسیح لعنتی را که در اثر گناهان ما به وجود آمده بود به خود گرفت . بله مسیح لعنت ما را به خود گرفت .» (4)

«میان خدا و مردم انسانی وجود دارد به نام مسیح که جان خود را فدای بشریت کرد تا با این کار خدا و انسان را با یکدیگر آشتی دهد .» (5)

با این بیان باید پذیرفت حضرت آدم یک فرد گنهکاری است; آن هم گناهی که به تمام بشریت سرایت کرده، در حالی که در جای خود ثابت شده است که پیامبران معصوم هستند و گناه نمی کنند . (6)

افزون بر این، جان هیک یکی از متکلمان نامدار مسیحی می نویسد:

«پدر زمین، آشکارا نماینده پدر آسمانی است . وقتی که پسر خطاکار و گمراهش توبه می کند و به خانه بر می گردد پدر نمی گوید چون من پدر عادلی هستم نمی توانم تو را ببخشم، مگر آن که پسر دیگر را بکشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد .» (7)

پس پذیرش این سخن که فردی برای دیگران خود را قربانی کند - آن هم برای کاری که دیگری انجام داده و پلیدی آن دامن افراد دیگری علاوه بر صاحب گناه را گرفته است - تا آنها را پاک نماید با هیچ معیار عقلی قابل پذیرش نیست .

2 - بدعتهای موجود در کلیسا

در کلیساهای کاتولیک، ندامت از گناه کافی نیست، بلکه برای آمرزش گناهان علاوه بر اظهار پشیمانی باید با اعتراف و اظهار خشوع به کلیسا همراه باشد . قدرت بخشش گناهان به دست روحانیت کلیساها نهاده شده است . یک گناهکار در برابر روحانیت کلیسا گناهان خود را تک تک اظهار می کند و این عبارت را روحانی کلیسا بر زبان می آورد «من تو را از گناهانت آزاد می کنم به نام پدر و پسر و روح القدس .» (8)

وجود بدعتهای موجود در دین مسیحیت توسط روحانیت کلیسا، متکلم مسیحی مارتین لوتر (1567 - 1483) را بر آن داشت تا در مقابل آنها قد علم کند و مذهب پروتستان - مذهب اعتراض - را در مقابل آنان به وجود آورد . وی که اناجیل و دیگر کتب مقدس را به دقت می خواند و آنها را برای شاگردان خود تفسیر می کرد متوجه فاصله زیاد پاپ و تشکیلات کاتولیک با مسیحیت اولیه گردید و به بدعتهای پاپ و روحانیون پی برد .

جان ناس می نویسد:

«فروش بهشت و خرید گناهان عوام توسط روحانیون را امری شیطانی می دانست . اشرافیت و رفاه فوق العاده روحانیون و همدستی آنان با قیصر و حکام دولتی را نتوانست تحمل کند . او در سال (1517) رسما با عقاید و شعائر رسمی کاتولیک در افتاد و اولین اعتراض او نسبت به خرید و فروش بهشت و گناهان بود .» (9)

ب) علمی که اندیشه جدید را برنمی تابید

علمی که تحت نظر کلیسا برای مردم تدریس و ترویج می شد، به نام اسکولاستیک (علم مدرسی) معروف است و دارای خصایص زیر بود:

«نخست به طور کلی تحقیقات علمی، حکمتی برای اثبات اصول دین و استوار ساختن عقاید بود، نه کشف، تا آنجا که اولیای دین به صراحت می گفتند ایمان بر عقل مقدم است .

دوم: استقلال فکر و آزادی رای در کار نبود، در آغاز امر، اتکا و استناد همه بر مندرجات کتب مقدس و احکام و تعلیمات علمای دین بود و هر کس از آن تعلیمات بیرون می شد گرفتار حبس و تکفیر و آزار می گردید و می بایست توبه و استغفار کند و آنچه گفته و نوشته انکار نماید و کسانی که بواسطه تخطی از احکام اولیای دین، گرفتار عقوبت گردیده یا به قتل رسیده، زنده سوزانیده شدند بسیارند . و همچنین مکررا اتفاق افتاده که کتب و رسائل را به واسطه مخالفت با دین سوزانیده اند .

سوم: اصول و مبانی علمی، موضوع نظر و تفتیش و تفحص نمی توانست واقع شود . قوه عقلی فقط متوجه مباحثه و مناظره و مجادله بود و همواره بازار بحث منطقی را گرم داشتند و دل خود را به الفاظ خوش کردند .» (10)

ج) از بین رفتن مرکزیت انسان

یکی از ممیزه های قرون وسطی آنگونه که از بیان ایان باربور بر می آید پذیرش این نکته بود که خداوند عالیترین مرتبه از سلسله مراتب وجود بود و انسان مرکز و محور عالم هستی و طبیعت تابع و طفیل وجود بشر بود ... همه طبیعت در خدمت انسان بود و انسان در خدمت و بندگی خداوند بود; علم کیهانشناسی تاریخ و الهیات همه از منشا واحدی صادر و به معنای واحدی ناظر بود . (11) با پیدایی نظریه کپرنیکی یکباره این پندار فرو ریخت و زمین کره کوچکی در فضای غیر متناهی بود .

آری در دوران گذشته که انسان در کره زمین زندگی می کرد، اشرف مخلوقات بود و زمین مرکز عالم به شمار می رفت و انسان دارای تکیه گاهی بود که او را در شداید و سختیها یاری می کرد و اگر مجهولی چون طوفان و زلزله رخ می نمود چون از ناحیه موجودی بود که محافظ آنهاست و انسانها او را قادر بر این امور می دانستند به این که اگر مشکلی برای آنها پیش بیاید او آنها را نجات خواهد داد پس با امید زندگی می کردند . اما زمانی که انسان یک کره خاکی در اختیار داشت که معلق در فضاست به گفته ایان باربور انسان که مرکز و محور عالم امکان و کانون جهان انگاشته می شد تنزل مقام یافت و وابسته به یک سیاره سرگردان حاشیه ای گردید، بی همتایی و اشرفیت انسان و ادعای عنایت مخصوص خداوند به او به خطر افتاد (12) و خودش را موجود حقیر و کوچکی دید و از آن محافظ هم خبری نبود، تمام سعی خودش را انجام داد تا بتواند دوباره بر عالم سیطره پیدا کند تا به جای اول خودش برگردد با این تفاوت که دیروز موجود دیگری محافظ وی بود، امروز خود قصد چنین کاری را دارد .

به گفته جان مک کویری:

«با پیشرفت حیرت انگیز علوم طبیعی این فکر در اذهان انسانهای تجربی گرا شکل گرفت که علوم طبیعی می تواند نقش مهمتری ایفا کند تا جایی که علوم تجربی می تواند جای علوم دینی را هم بگیرد و تنها بر آنچه علوم تجربی می تواند برای ما اثبات کند باید تکیه کرد .» (13)

د) مبهم بودن معنا و مفهوم دین

1 - از این که دین عمری به درازای عمر بشر دارد فی الجمله در آن بحثی نیست .

2 - از این که دین برای انسان مفید است و برای انسان ارزش دارد فی الجمله در آن بحثی نیست; گرچه در چگونگی اثربخشی آن اختلاف دارند . برخی مانند فروید آن را «جبران رنجها و محرومیتها و ناراحتیهای حاصله از زندگی » می دانند . (14) و برخی چون ویلیام جیمز آن را «موجب شور و هیجانی می داند که تیرگی زندگی را از بین می برد .» (15)

3 - از این که ادیان مختلفی در جهان موجود است در آن بحثی نیست; گرچه برخی وحیانی هستند چون یهودیت، مسیحیت و اسلام و برخی غیر وحیانی هستند - خواه طبیعی خواه غیرطبیعی - مانند آیین های هندو، بودا، تاتویی و شینتو .

4 - از این که در ادیان موجود یا بین متدینان، خرافه هایی وجود دارد که عقل آن را رد می کند در آن بحثی نیست .

وجود این اختلافات از یک سو و تاثیر آن از سوی دیگر، اندیشمندان غربی را به دو باور متضاد کشانده است:

الف) آنچه دارای اثر می باشد این «باور» انسان است; یعنی چون انسان به آن باور دارد منشا اثر است نه این که این گزاره خاص در خارج حاکی از امر واقعی باشد . بنابراین از آن جایی که انسان به حقایق جهل داشت آن را به امور ماورایی نسبت می داد و چون به آن باور داشت احیانا برای او ثمراتی هم داشته و نام آن را دین گذاشته بود و امروزه چون خرافی بودن آن مشخص شد دیگر معنا ندارد که بشر به دنبال آن باشد .

ب) گرچه قضایایی خرافی در دین موجود است و ادیان مختلفی در جهان هست، اما در دین واقعیتی نهفته است که انسان را هدایت می کند و بخشی از گزاره های دینی - هر چند غیر معین - حاکی از امر واقعی هستند، از این رو اینان به نوعی دنبال امر مشترک بین تمام ادیان هستند که آن را اصطلاحا گوهر دین می نامند - گرچه در معنای گوهر دین نیز اختلاف دارند . به عنوان مثال بریت ویث امور اخلاقی و استیس امر عرفانی را گوهر دین می داند . (16) - و با همین ذهنیت، پلورالیسم دینی را مطرح کردند و قائل به حق بودن همه ادیان و مرجع نبودن دین واحد شدند . آنها که قائل به پلورالیسم دینی هستند گرچه به نقش دین اعتراف دارند - و گرنه معنا نداشت به سراغ دین و گوهر دین بروند - لکن معتقدند همین امر - حق ندانستن دین خاص - مردم را به یکی از دو نکته ذیل سوق می دهد:

الف) از آنجا که انسان باید در عمل به دین خاص ملتزم شود و ادیان متعدد همه حق هستند - بنابراین فرض - پس دین هر کس مربوط به خود اوست و در زندگی جمعی نمی توان از آن بهره گرفت . (سکولار ملایم)

ب) وقتی نتوان بین گزاره های صحیح و سقیم دین فرقی قائل شد چه اشکالی دارد آن را کنار بگذاریم . (سکولار خشن)

آیا انسان به آنچه می خواست رسیده است؟

1 - انسان در ابتدا گمان می کرد وقتی دین را از سر راه خویش بردارد آزاد خواهد شد و همینگونه هم شد; اما این آزادی آن چیزی نبود که بشر به دنبال آن بود، انسان به دنبال حق بود نه تکلیف، ولی عملا جای این دو را عوض کرده است; به این بیان که خود روزی مکلف بود، محق شد و عالم طبیعت را مکلف کرد تحت سیطره او باشد . اما اگر با دقت بنگریم انسان امروزی خود نیز مکلفی بیش نیست; یعنی خودش را از تکلیف آزاد نکرد بلکه خود را از موجود ماورای طبیعی آزاد ساخت اما تکلیف تکنولوژی و بازیافت علم تجربی را بر دوش کشید .

2 - چگونه انسان می تواند برای خودش تصمیم بگیرد در حالی که در حیطه نظر، یک نظریه ثابت علمی ندارد، بلکه صرفا فرضیه ها و تئوریها که ارزش عملی دارند جای علوم نظری را گرفته اند . آنچه به عنوان پیشرفت جامعه بشری مطرح است آیا جز در اموری چون تنوع غذاها، سریعتر شدن کارها و سیر در مکانهای دور و ... مطرح است؟ آیا با همه اینها زندگی انسان به سوی هدفی که انسان می خواست سوق پیدا کرده است؟

3 - مراد از انسانی که دم از حقوق آنها زده می شود کیست؟ آیا انسانهای فقیر و مظلومی که بر اثر پیشرفت تکنولوژی کشورهایی چند به بدترین وضع ممکن رسیده اند؟ یا مراد از انسانها کسانی هستند که باعث پیدایی تکنولوژی شده اند؟ و اگر چنین است و آنچه آنها انجام می دهند دیگران باید بپذیرند، آیا جز نظام برده داری نام دیگری می توان بر آن نهاد؟ پس این که دین، انسان را برده می خواهد و امروزه انسان آزاد است چه معنایی دارد؟ امروز انسان برده انسان دیگر است اما دین - البته کاش آنها کمی بیشتر تامل می کردند و دین تحریف شده و غیر تحریف شده را باز می شناختند تا چنین دچار سردرگمی و حیرت نشوند - انسان را بنده کسی می خواهد که انسان حقیقتا بنده اوست . به دیگر سخن این که انسان بنده خدا می باشد . یک واقعیتی است، پاک کردن صورت مساله و خود را بنده خدا ندانستن این واقعیت را تغییر نخواهد داد و دین کاری که می کند از یک حقیقت خبر می دهد تا انسان با بصیرت بتواند به سوی تعالی گام بردارد .

4 - وقتی انسان تمام هم خویش را مصروف دنیا داشت و آنچه دنیایی است برای او مهم بود، پس امور معنوی چون ایثار و کمک به دیگران جای خود را به حق من و ... خواهد داد و امور معنوی از جامعه رخت بر می بندد . در چنین جامعه ای افراد در کنار هم هستند برای آن که به هم احتیاج دارند پس همه، به نوعی دیگری را در استخدام خود دارند و به هر نحو ممکن سعی در برآوردن نیازهای مادی خویش می نمایند، خواه در این میان حق کسی ضایع گردد یا خیر، انسان را به قهقری سوق دهد یا خیر . در چنین جامعه ای دزدی، ناامنی، فحشا فراوان خواهد شد و همین امر آرامش را از انسان سلب خواهد کرد و انسانی که گمان می کرد از فشار روانی دین رها شده، امروزه چنان در فشار روانی غرق گردیده که امراضی چون، بیماری قلبی و استفاده از داروهای آرامش بخش جزء امور شایع عصر کنونی است . انسان با تکنولوژی شاید به آسایش رسیده باشد اما به آرامش نرسیده است و با راهی که در پیش گرفته هرگز به مقصد نخواهد رسید .

5 - وقتی هر چه هست مربوط به این دنیاست و معادی در کار نیست، انسان به هر قیمتی شده می بایست حق خودش را بگیرد و اگر نتوانست و دیگران حق او را تصاحب کردند، او نمی تواند به حقوق خود برسد، پس زندگی به چه معناست؟ چرا که طبق این نظریه، معادی نیست تا خود را امیدوار کند که در آنجا حقوقش را خواهد گرفت; پس به خط پایان می رسد و خودکشی، یگانه راهی است که می تواند انتخاب نماید; از این رو در چنین جامعه ای خودکشی امری عادی و فراوان است .

از طرف دیگر از آنجایی که هر چه هست مربوط به این جهان است و اگر کسی از این دنیا بهره نبرد بیهوده زندگی می کند و چون هر چه طبیعت انسانی اقتضا می کند باید به بهترین وجهی برآورده شود و با توجه به این که توان انسانی محدود است و خواسته های انسانی نامحدود، در نتیجه، سرخورده خواهد شد و باید از دنیا خداحافظی کند تا بتواند از دست خودش خلاص شود!

کاش بشر امروز این آیه شریفه را می شنید:

«و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا ...» (17)

یعنی: ای پیامبر، هرگز چشمان خود را به سوی نعمتهای مادی که به گروهی داده ایم، میفکن . اینها شکوفه های زندگی دنیا هستند . خاصیت شکوفه این است که وقتی آن را بچینی از بین می رود پس تنها در جای خود زیباست، آن هم مدت اندکی، و اگر زندگی انسانی فقط این دنیاست، شکوفه است و اگر به عاقبت بیندیشد از آن، میوه خوش خواهد چید .

پی نوشت:

1) مدرس حوزه .

2) ارنست رنان، علوم عربی و هنر اسلامی، ترجمه رامین کامران، مجله ایران شناسی (کالیفرنیا)، ش 4، ص 68 .

3) رومیان، باب 5، آیه 19 - 12 .

4) غلاصیان، باب 3، آیه 14 - 13 .

5) اول تیموتائوس، باب 2، آیه 6 - 5 .

6) ر . ک: علامه حلی، کشف المراد، مساله سوم از مقصد سوم; میسوری، ارشاد الطالبین، صص 303 - 302 .

7) جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی، نشر بین المللی الهدی، ص 285 .

8) یوحنا، باب 20، آیه 20 .

9) جان ناس، تاریخ ادیان، ترجمه حکمت، نشر پیروز، صص 453 - 448 .

10) محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، صص 110 - 109 .

11) ر . ک: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، نشر دانشگاهی; چاپ دوم، 1374 ش، صص 28 - 24، فصل دوم، البته آیا این دو با هم مرتبطند یا خیر امری است که وی مدعی آن است و در اینجا بنابر صحت فرض وی است .

12) همان، ص 39 .

13) جان مدکویه ی، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمه محمد رضایی و شعاعی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375، ص 169 .

14) فروید، ترجمه آینده یک پندار، ص 179 .

15) ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1372، ص 78 .

16) والتر توانس استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلی، حکمت، 1377، ص 396 .

17) طه/131 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان