خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: بین آثار ادبی و نسخههای سینمایی که با اقتباس از آنها ساخته میشوند، بحث مقایسه مطرح میشود که فیلم بهتر بود یا کتاب؟ به طور عمومی درباره آثار کلاسیک و رمانهایی مانند آثار شارلوت برونته، جین آستین یا نمایشنامههای شکسپیر، نسخههای مکتوب بر نسخههای تصویری و نمایشی ارجحیت دارند. دلیل این امر هم تا حدودی به مرجع بودن چنین آثاری بر میگردد. اما در دوره فعلی که رمانهایی در سطح بینالمللی نوشته شده و پس از مدت کوتاهی تبدیل به فیلم سینمایی میشوند، اوضاع تا حدودی دیگرگون است.
یکی از رمانهای موفق بینالمللی که در سالهای اخیر منتشر و سپس تبدیل به نسخه سینمایی شد، «قطار شبانه لیسبون» نوشته پاسکال مرسیه نویسنده سوئیسی است که نسخه فارسی اش با ترجمه مهشید میرمعزی توسط نشر افق به چاپ رسید. این ترجمه برگزیده ششمین دوره جایزه پروین اعتصامی شد و توسط ناشر به چاپ سوم رسیده است. ترجمه مورد نظر، از نظر روانی و برقراری ارتباط با مخاطب، ترجمه ای مناسب و خوب است که به خوبی زیر و بم و مطالب مد نظر نویسنده اثر را منتقل میکند.
کتاب «قطار شبانه لیسبون» از فیلمش کاملتر است. البته شاید فیلم جذابتر باشد چون نسخه نسبتا عامیانهتر و قابل فهمتری نسبت به رمان است. شخصیت آمادئو پرادو که برای گریگوریوس (شخیت فعال و اول داستان) جذاب و مورد توجه قرار میگیرد در رمان گویی یک اسطوره است و درک فلسفی و عرفانی و اندیشههایش از زندگی، بارها زیر ذره بین راوی دانای کل قرار میگیرند اما در فیلم، یک پزشک است و شور و شیداییهای فلسفی و آفاقی و انفسیاش، رنگ چندانی ندارند. پاسکال مرسیه خود فیلسوف است و مشخص است که بخشی از نظرات و دیدگاههای خود درباره زندگی و روابط آدمها را در قالب نوشتههای آمادئو پرادو گنجانده است. بخش بسیاری از سطور کتاب به مرور نوشتههایی اختصاص دارد که گریگوریوس مشخص خواندن آنهاست و به قلم آمادئو نوشته شده اند و همان طور که در ادامه این مطلب اشاره میشود، گاهی بسیار طولانی و خسته کننده هستند.
شخصیت پردازی رمان، بهتر و کامل تر از فیلم است و به نظر میرسد برای رسیدن به مدت زمان مناسب، این عنصر در نسخه سینمایی کمی سرسری گرفته شده است. در طول رمان، سر فرصت و به تفصیل زیر و بم شخصیتها در اختیار مخاطب قرار میگیرد اما نکاتی درباره کاراکترها وجود دارد که در فیلم اشاره ای به آنها نمیشود. نمونه بارز این مساله، خود شخصیت اصلی یعنی گریگوریوس است که در کتاب عادت و وابستگیاش به عینک، دوران کودکی و تب و تابهایش، زبان شناسیاش، ترجمه کردنش، علاقه اش به سرزمینهای دوری مانند ایران و شهر اصفهان و به طور کلی سیر و سلوکش به طور مفصل بیان میشود اما در فیلم خیلی از این مسائل اصلا ذکر نمیشوند و تنها به برخی از آنها به صورت گذرا اشاره میشود. به هر حال به این نکته توجه داریم که نسخه رمان «قطار شبانه لیسبون» در سال 2004 منتشر شد و روندی را طی کرده تا تبدیل به فیلمنامه شده و سرانجام نسخه سینمایی اش در سال 2012 ساخته و در سال 2013 اکران شود. به این نکته هم توجه داریم که کتاب، 495 صفحه است و مدت فیلم سینمایی «قطار شبانه لیسبون» یک ساعت و 51 دقیقه.
توضیحات و توصیفات کتاب به گونهای مفصل و مشروح هستند که گاهی خواننده را خسته میکنند. ابتدا و شروع رمان، مربوط به برخورد گریگوریوس با دختر اسرار آمیز روی پل رودخانه و سپس کنجکاو شدن و جذبش به سمت داستان شخصیت آمادئو پرادو است که همه این اتفاقات در 5 تا 10 دقیقه ابتدایی فیلم با سرعت بسیار بالایی رخ میدهند. حال آن که این مقطع از رمان تا آن جایی که گریگوریوس سوار قطار لیسبون میشود، یک فصل کامل و مفصل را در بر میگیرد. نکته جالب سرنوشت همین دختر اسرارآمیز است که در رمان مشخص نمیشود چه بر سرش میآید و اصلا پیدا نمیشود. تنها آمده تا برای گریگوریوس ایجاد کنجکاوی کرده و اصطلاحا آن جرقه لازم را در وجودش بزند. اما در فیلم، مساله کمی سطحی میشود و دختر اسرارآمیز به شخصیت قصاب لیسبون (یکی از نیروهای پلیس مخفی پرتغال و منفی داستان) مرتبط میشود. در رمان، این دختر نقش یکهاتف و شیداکننده تقریبا عرفانی را ایفا میکند اما در بخشهای پایانی فیلم، نقشش تنزل پیدا کرده و خود را نوه قصاب لیسبون معرفی میکند.
در رمان، رابطه عاطفی بین گریگوریوس و چشم پزشکش در لیسبون به وجود نمیآید ولی در فیلم این رابطه به وجود میآید و از آن برای پایان بندی فیلم استفاده میشود. در حالی که در پایان بندی رمان، گریگوریوس به برن برگشته و میخواهد درمان خود را در کلینیک پزشک یونانی آغاز کند، پایان بندی فیلم به این صورت است که مرد زبان شناس قصد سوار شدن به قطار برای ترک لیسبون را دارد ولی به دعوت خانم دکتر چشم پزشک که به او میگوید در لیسبون بماند، بین رفتن و ماندن مردد میشود و فیلم در حالی به پایان میرسد که مخاطب با توجه به شرایطی که دیده، حدس میزند که گریگوریوس نزد چشم پزشک پرتغالی میماند و زندگی جدیدی را شروع میکند.
بازیگر فیلم، اروپایی هستند و از بین چهرههای انگلیسی و آلمانی انتخاب شده اند. به همین دلیل، خبری از روح هالیوودی و روحیات آمریکایی در این فیلم نیست. نقش اصلی یعنی گریگوریوس هم توسط جرمیآیرونز بازیگر انگلیسی ایفا میشود. با مطالعه کتاب، میتوان گریگوریوس را در مرکز دید. یعنی شخصیت فعال و اکتیو رمان اوست که دارد درباره آمادئو تحقیق میکند اما این حالت در فیلم وجود ندارد و گریگوریوس در حاشیه قرار میگیرد. یکی دیگر از تفاوتهای رمان و فیلم در برخوردی است ژرژ دوست صمیمی آمادئو در دیدار اول با گریگوریوس دارد. در کتاب، آن تندی و آشفتگی که در فیلم شاهدیم، وجود ندارد. همان طور که اشاره شد، به وجود آمدن عاطفه و احساس بین گریگوریوس و چشم پزشک یکی از عواملی است که در فیلم وجود دارد ولی در کتاب نیست. آب و تاب دادن به چنین مسائلی در فیلم، تلاش سازندگان آن برای جذابیت بخشیدن به اثرشان را نشان میدهد. در حالی که پاسکال مرسیه در نسخه رمان، تلاش کرده مسائل و روابط را زود برملا نکند و همچنین اگر علاقهای بین شخصیتها به وجود آمده، آن را با تعلیق و کشاندن خواننده تا صفحات بعدی رو کند.
میتوان «قطار شبانه لیسبون» را یک رمان فلسفی اجتماعی دانست که نسخه سینماییاش از برخی جهات مانند خلاصهتر شدن، از نسخه مکتوبش جذابتر است. اما رمان، توصیفات و تعریفات بهتر و کامل تری از فیلم به مخاطب ارائه میدهد. به هر حال، نسخه سینمایی با محدودیت زمانی و دیگر محدودیتهای فیلمنامه، نمیتواند به طور کامل حق نسخه مکتوب و رمان «قطار شبانه لیسبون» را ادا کند. نکته مهم درباره این اثر بستر سیاسی اجتماعی برای وقوع حوادث داستان است که مبارزات انقلابی مردمان شهر لیسبون و پرتغال علیه دیکتاتوری است. اما در این میان یک سوال مهم بی جواب میماند و آن این که مشخص نیست بهانه پاسکال مرسیه از خلق این رمان چه بوده است! یعنی آیا قصد داشته به بهانه مسائل فلسفی از مسائل و اتفاقات انقلابی پرتغال و ظلمهایی که بر مردم رفته بگوید و یا این که؛ با بهانه قراردادن مسائل مبارزاتی و دیکتاتوری پرتغال از فلسفه و زندگی بگوید. شاید هم در این زمینه طرحی داشته که تلفیقی از فلسفه و اتفاقات روزمره بوده است.