3. ادله احکام شرعى
یکى از موارد مهم اختلاف میان اخبارى و اصولى که از دو مورد قبلى هم مهمتر است اختلاف در ادله احکام شرعى است. اخباریان معتقدند که مدرک و ادله احکام شرعى فقط احادیث اهل بیت علیهم السلام است، ولى اصولیان آنها را چهار تا مىدانند که عبارت است از: کتاب، سنت، اجماع و عقل.
مرحوم ملا محمد امین استرآبادى مىفرماید:
«عند قدماء اصحابنا الاخباریین... لا مدرک للاحکام الشرعیة النظریة فرعیة کانت او اصلیة الا احادیث العترة الطاهرة; (63)
نزد قدماى اصحاب اخبارى ما... مدرکى براى احکام شرعى; اعم از فرعى و اصلى جز احادیث عترت طاهره وجود ندارد» .
مرحوم صاحب حدائق هم مىفرماید:
«الادلة عند المجتهدین اربعة: الکتاب و السنة و الاجماع و دلیل العقل الذى هو عبارة عن البراءة الاصلیة و الاستصحاب و اما عند الاخباریین فالاولان خاصة;
ادله نزد مجتهدان چهار تا است: کتاب، سنت، اجماع و دلیل عقل که عبارت است از برائت اصلى و استصحاب. اما نزد اخباریان فقط دو تاى اولى ادله احکاماند. (64)
در این جا به صورت فشرده اختلاف اصولیان و اخباریان در این چهار دلیل به ترتیب بیان مىکنیم:
الف) کتاب
اصولى استناد به قرآن را در احکام الهى جایز مىداند و کتاب خدا را یکى از منابع و مدارک احکام به شمار مىآورد، ولى اخبارى هیچ آیهاى را بدون تفسیر معصوم علیه السلام حجت نمىداند; یعنى تفسیر را فقط در شان پیامبر و اهل بیت او علیهم السلام مىداند.
البته روشن است که اگر اختلاف فقط منحصر به استناد به قرآن در احکام بود هیچ مشکلى پدید نمىآمد; زیرا اولا: تعداد آیات احکام در قرآن کم است. ثانیا: در مورد همه آنها مىتوان گفت که روایاتى از معصومان علیهم السلام رسیده است. ولى چون اخبارى ظواهر قرآن را به طور کلى از حجیت و اعتبار انداخته است لذا در نظر آنان فهم قرآن بدون اهلبیت علیهم السلام، حتى در آیات مربوط به مواعظ، اخلاقیات، توحید، معاد و... ممکن نیست. و بطالت این امر بدیهى است مگر آن که آنان اینگونه امور را از ضروریات بدانند.
مرحوم ملا محمد امین استرآبادى در این باره سؤال و جوابى طرح مىکند که: شما گروه اخباریان با ظواهر قرآن مثل «اوفوا بالعقود» و «او لامستم النساء...» چگونه عمل مىکنید؟ بعد جواب مىدهد که: ما فحص از احوال آنها را لازم مىدانیم، یعنى باید به کلام عترت طاهره مراجعه شود و اگر مقصود حاصل شد و حقیقت آشکار گشتبه آن عمل مىکنیم و در غیر این صورت توقف مىکنیم... . (65)
مرحوم صاحب حدائق هم در این باره مىنویسد: آن چه ما از کلام متاخران اخباریان اطلاع پیدا کردیم در مورد ظواهر قرآن بین افراط و تفریط است; برخى از آنان فهم هیچ چیزى، حتى مثل «قل هو الله احد» را بدون تفسیر اهل عصمت علیهم السلام منع مىکنند و برخى از آنان فهم قرآن را جایز مىدانند و تا اندازهاى در این زمینه پیش مىروند که نزدیک است ادعاى مشارکتبا اهل بیت در تاویل مشکلات و حل مبهمات قرآن کنند.
سپس مىفرماید: تحقیق آن است که روایات در این باره متعارضاند، ولى اخبار منع از فهم و تفسیر قرآن هم فراوان است و هم در دلالت صریحتر. آن گاه تعدادى از این روایات را نقل کرده و از مرحوم شیخ طوسى نقل مىکند که معانى قرآن بر چهار قسم است:
اول: آنها که علمشان مختص خداى تعالى است و هیچ کسى حق سخن گفتن درباره آنها را ندارد.
دوم: آیاتى که ظاهر آنها مطابق مراد و مقصود از آنها است. پس هر شخصى که عالم به لغت عربى باشد معناى آن آیات را مىداند، مانند:
«و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق» ; (66)
نکشید انسانى را که خداوند کشتن او را حرام کرده است جز به حق.
سوم: آیاتى که مجمل هستند و ظاهر آنها مطابق مراد و مقصود تفصیلى از آنها نیست، مثل:
«اقیموا الصلاة» رحمه الله (67)
نماز را بپا دارید» .
چهارم: آیاتى که الفاظ آنها دو یا چند معنا دارد که هر کدام از آنها ممکن است مراد باشد. در این گونه آیات نباید کسى بدون پیامبر یا امام معصوم اقدام به بیان مراد خدا کند.
سپس مرحوم شیخ در تایید سخن خود روایتى از امیر المؤمنین على علیه السلام نقل مىکند که در آن کلام خدا به سه قسم تقسیم شده است: اول: آیاتى که عالم و جاهل آنها را مىدانند. دوم: آیاتى که نمىشناسد آنها را مگر کسى که ذهنى صاف و حسى لطیف و عقلى صحیح داشته باشد که خداوند سینه او را براى اسلام فراخ کرده است. سوم: آیاتى که جز خدا و پیامبر و راسخان در علم آن را نمىدانند... .
آن گاه صاحب حدائق مىفرماید: قسم دوم از چهار قسم شیخ همان قسم اول از کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است که جاهل و عالم آن را مىداند. این قسم از آیات دلالتشان محکم و در صحت استدلال به آنها هیچ شک و شبههاى نیست و کسى که از این هم منع کند حرف بىدلیل مىزند» . (68)
مرحوم ملا احمد نراقى درباره عمل به ظواهر قرآن مىفرماید:
همه مجتهدان قائلاند: هر آیهاى که ظاهر یا نص در امرى باشد عمل به آن جایز است و تفسیر هم مىشود کرد اگرچه نصى در تفسیر آن وارد نشده باشد. و حق هم با مجتهدان است. برخلاف اخباریان که مىگویند: بر ما جایز نیستبه آیهاى از قرآن عمل کنیم یا آن را تفسیر نماییم بدون این که نصى از معصوم رسیده باشد... . سپس مىفرماید: دلیل بر این مطلب امورى است:
اول: در بیشتر آیات به صراحت ما را مخاطب قرار داده و مىفرماید: «یا ایها الذین آمنو» و «یا ایها الناس» و «انما ولیکم الله» و امثال این آیات. و بعد از آن که ثابتشد خطاب براى ماست و اصول و قواعد لفظى را هم معتبر دانستیم و به وجوب اطاعتخداى سبحان هم قائل شدیم، عمل به مراد خداى تعالى بنابر مقتضاى اصول واجب خواهد بود.
دوم: اخبار مشهورى که قرآن را براى ما نور، دلیل و... معرفى مىکند.
سوم: اخبار مشهورى که امر به تمسک به قرآن مىکند، مانند حدیث ثقلین که بین فریقین متواتر است.
بعد امورى دیگر را ذکر کرده و مىفرماید: بدان، بحث در این مسئله فائدهاش کم است و آن فقط در مسئله تقدیم خبر موافق با ظاهر قرآن در هنگام تعارض است در صورتى که مرجعى دیگر براى حدیث مقابل - بنابر قولى - نباشد; زیرا هیچ آیهاى در اصول و فروع نداریم جز این که در بیان آن یا در حکمى موافق آن خبر یا اخبار زیادى وارد شده است; بلکه در بیشتر موارد آیات، اجماع قائم شده است. اضافه بر این که بیشتر آیات اصول و فروع، بلکه همه آنها به گونهاى است که حکم در آنها به امورى مجمل تعلق گرفته است که عمل به آنها قبل از مراجعه به تفاصیل آنها در اخبار، ممکن نیست. (69)
بنابراین، با این بیان مرحوم نراقى روشن شد که اختلاف میان اخبارى و اصولى در باب حجیت ظواهر قرآن هم ریشهاى و عمیق نیست، بلکه اختلافى صورى و لفظى است.
ب) سنت
در این که سنت از جمله منابع و مدارک احکام شرعى مىباشد میان اخبارى و اصولى اختلافى نیست و هر دو در این امر با هم اتفاق دارند، جز این که اخبارى همه احادیث کتب اربعه شیعه را قطعى الصدور مىداند، ولى اصولیان در این باب اختلاف دارند و برخى همچون ملااحمد نراقى و مرحوم آقا رضا همدانى روایات کتب اربعه شیعه را اگرچه مقطوع الصدور نمىدانند، ولى همه انها را موثوق الصدور یا مظنون الصدور دانسته و قائل به اعتبار آنها مىباشند و برخى دیگر که اکثر اصولیان باشند قائلاند که همه روایات باید از جهتسند ملاحظه شود و رجال موجود در آنها از ضعاف نباشند و ارسالى در طریق آنها وجود نداشته باشد.
مسئله دیگرى که میان اخبارى و اصولى در رابطه با عمل به سنت وجود دارد این است که اخبارى چون عمل به ظن را به طور مطلق جایز نمىداند، به روایتى که دلالتش نص یا صریح نباشد عمل نمىکند; یعنى علاوه بر این که قائل است روایتباید مقطوع الصدور باشد همین طور قائل است که دلالت آنها هم باید قطعى و علمآور باشد، برخلاف اصولى که چون قائل به حجیت ظن خاص استبه خبر واحد ثقه یا صحیح، یعنى عدل عمل مىکند و در دلالت هم ظهور را کافى مىداند.
مرحوم ملا محمد امین استرآبادى مىگوید:
«انهم [اى الاخباریین] لم یعتمدوا فى فتاویهم و احکامهم الا على دلالات واضحة صارت قطعیة بمعونة القرائن الحالیة او المقالیة و تلک القرائن وافرة فى کلام اهل البیت علیهم السلام لا فى کتاب الله و لا فى کلام رسوله صلى الله علیه و آله وسلم... و اوجبوا التوقف والاحتیاط عند ظهور خطاب یکون سنده او دلالته غیرقطعى لانه من باب الشبهات فى نفس الاحکام (70) ;
اخباریان در فتاوا و احکامشان جز بر دلالت واضح و روشن که به واسطه قراین حالى و مقالى قطعى شده باشد، اعتماد نمىکنند و این قراین تنها در کلام اهل بیت علیهم السلام به وفور یافت مىشود نه در کلام خدا و رسولش صلى الله علیه و آله وسلم... و سبتبه خطابى که سند یا دلالش قطعى نباشد از باب این که شبهه در نفس احکام است احتیاط و توقف مىکنند» .
به نظر مىرسد به همین جهت است که اخباریان هیچیک از مفاهیم را قبول ندارند، ولى اصولیان برخى از آنها را حجت دانسته و طبق آن فتوا مىدهند. اما درباره مفهوم اولویت، بحثى است که در بحث عقل به آن اشاره خواهد شد.
ج) اجماع
اجماع بما هو اجماع از نظر عالمان شیعه اعم از اصولى و اخبارى هیچ گاه به عنوان یکى از ادله و مدارک احکام الهى مطرح نبوده و هیچیک از علماى شیعه به این عنوان در فتاواى خود به آن استناد نکرده است، بلکه شیعه از اول به اجماع از آن جهت که کاشف از قول معصوم است اعتماد کرده و در برخى موارد به آن عمل کرده است. و اختلاف درباره اجماع فقط در کاشف بودنش از قول معصوم و عدم آن مىباشد.
اما اخباریان معتقدند که اجماع به هیچ وجه کاشف از قول معصوم نیست، گرچه مرحوم استرآبادى در دو مورد کاشف بودن آن را پذیرفته و آن را معتبر دانسته است. او مىگوید:
«اما الاجماع بمعنى اتفاق اثنین فصاعدا على حکم بشرط ان یعلم دخول المعصوم فى جملتهم علما اجمالیا فهو من اصطلاح جمع من متاخرى اصحابنا و قد اعتراف المحقق الحلى و غیره من المحققین بانه من الفروض الغیر الثابتة; (71)
اجماع به معناى اتفاق دو نفر یا بیشتر بر حکمى به شرط علم اجمالى به دخول معصوم در میان آنها، از اصطلاحات جمعى از متاخران اصحاب ماست. و محقق حلى و دیگر محققان معترفاند که چنین اجماعى از فرضهاى غیر ثابت مىباشد» .
بعد مىگوید: بر فرض تسلیم، چنین اجماعى در حقیقت اجمالا به خبر معصوم برگشت مىکند، پس آن را نمىشود بر اخبارى که تفصیلا به معصوم منسوب است، ترجیح داد.
سپس مىفرماید: اصحاب ما لفظ اجماع را بر دو معناى دیگر اطلاق کردهاند:
اول: اتفاق جمعى از قدماى اخبارى ما بر فتوا به روایتى و ترک فتوا به روایتى دیگر که برخلاف روایت اول باشد. من این اجماع را معتبر مىدانم; زیرا قرینه استبه این که روایتى که عمل بر آن شده از باب بیان حق وارد شده است نه از باب تقیه... .
دوم: فتواى جمعى از اخباریان، مانند صدوق، پدرش، محمد بن یعقوب کلینى و شیخ طوسى... این اجماع هم در نظر من معتبر است; زیرا دلالت قطعى عادى دارد که نصى به آنها رسیده است. (72)
مرحوم ملا احمد نراقى بعد از نقل این دو نوع اجماع از مرحوم استرآبادى در مورد قسم اول مىفرماید:
«فهو فى الحقیقة لیس من ادلة الحکم بل من شواهد صحة الخبر او رجحانه فهو خارج عن محط الکلام فهو من القرائن لاعتبار الخبر و لا کشف فیه عن قول المعصوم; (73)
این قسم در حقیقت از ادله حکم نیست، بلکه از شواهد صحتخبر یا رجحان آن مىباشد. پس از محل کلام خارج است. و از قراین اعتبار خبر مىباشد نه کاشف از قول معصوم» .
صاحب حدائق معتقد است مجتهدان اگرچه در کتب اصولى خود اجماع را از ادله حکم مىدانند، ولى در مقام تحقیق در کتابهاى استدلالى در ثبوت و حصول آن مناقشه مىکنند و در تحقق آن و وجود مدلولش منازعه دارند تا آن جا که اثر اجماع به طور کلى از بین رفته است. کسى که کتب استدلالى، مانند معتبر و مسالک و مانند آنها را نگاه کند به این امر پى مىبرد» . (74)
این سخن صاحب حدائق شاید در مورد اجماع منقول درستباشد، ولى در مورد اجماع محصل و در مورد اجماعى که مرحوم استرآبادى مطرح کرد جاى بحث و تامل است. مرحوم آیت الله خوئى مىفرماید: اصحاب، تسالم دارند که بىهوشى و سکر و امورى دیگر که موجب ازاله عقلاند مانند خواب، ناقض وضوست; عمده دلیل در این مسئله تسالم و اجماعى است که از تعداد زیادى نقل شده است. بلى صاحب حدائق و وسائل در این باره توقف نمودهاند، ولى توقف آنها ضررى به اجماع نمىزند، زیرا مدار در حجیت اجماع حصول قطع یا اطمینان به قول معصوم است و چون در این مسئله از اتفاق اصحاب براى ما اطمینان به قول معصوم یا وجود دلیل معتبر حاصل مىشود پس چارهاى جز پیروى از آن نداریم... .
سپس مىفرماید: محقق همدانى رحمه الله مىگوید: در احکام شرعى خیلى کم اتفاق مىافتد که از اتفاق اصحاب قول معصوم یا وجود دلیل معتبر استکشاف کرد همان طور که اطلاع براجماع هم کم اتفاق مىافتد چنان که در مورد مسئله ما وجود دارد. (75)
مرحوم فیض کاشانى هم مىفرماید: اجماع نیز دو قسم است: اجماع معتبر و اجماع غیرمعتبر. اجماع معتبر آن است که همه استیا همه فرق امامیه من حیث لایشذ، به امرى متفق باشند، به گونهاى که هر که بر دین پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم یا به مذهب اهل بیت قایل باشد آن امر را به جهت آیتى یا حدیثى که در آن وارد شده بپذیرد و اگر کسى مخالفت کند از دین یا مذهب بیرون رود... و این قسم اجماع را ضرورى دین یا مذهب نیز گویند و به تواتر ثابت مىشود. و مثل چنین اجماعى هرگز مخالف قرآن یا حدیث نیست، بلکه آن را البته مستندى از کتاب یا سنت مىباشد; چرا که همه امت نمىشود که از پیش خود سخنى اختراع کنند بى آن که در قرآن یا حدیثباشد... .
اما اجماع غیر معتبر آن است که یک کس بیشتر از امتیا فرقه امامیه مذهبى اختیار کند و اتفاق آراى مردمان را بر آن دعوا نماید. .. مثل این اجماع، متواتر نمىباشد و آن را اجماع منقول به خبر واحد مىگویند و در حقیقت اجماع نیست. (76)
ظاهرا در حجیت اجماع همه امت در امرى کسى مخالف نیست، ولى وجود چنین اجماعى بدون روایتیا دلیل دیگرى امرى ناممکن مىنماید.
مرحوم آیت الله بروجردى هم مىفرماید: اتفاق قدما در مسئلهاى، اجماع معتبر است. پس اگر همه قدما در مسئلهاى فتوا دهند و در کتابهاى اصول آنها که از ائمه اخذ کردهاند بوده باشد، مفید اجماع و کاشف از قول معصوم است. (77)
بدین ترتیب با توجه به مطالب نقل شده درباره اجماع روشن شد که اختلاف اخبارى و اصولى در این امر هم اختلافى عمیق و ریشهاى نیست، لذا مرحوم ملا احمد نراقى مىفرماید: نفى کنندگان حجیت اجماع... طایفهاى از اخباریاناند. و ریشه مخالفت آنان غفلت از مراد قائلان به حجیت آن است; زیرا آنان وقتى عامه را دیدند که به اجماع استناد مىکنند و مرادشان اجماع لماستبدون وجود معصوم در میان آنها و اجماع را بماهو اجماع حجت مىدانند، و از طرفى مىبینند اصولیان شیعه هم لفظ اجماع را به کار مىبرند پس امر بر آنان مشتبه شده و گمان کردهاند که اصولیان شیعه هم مرادشان همان چیزى است که علماى عامه مىگفتند. پس شروع به بدگویى از آنان کرده و حجیت اجماع را نفى کردهاند. به همین جهت است که اخباریان متاخر از این گفتارها دستبرداشته و به این امر ا کتفا کردهاند که چنین اجماعى واقع نشده یا علم به آن ممکن نیستیا فائدهاى ندارد; زیرا روشن است وقتى علم به دخول معصوم یا قول او در اجماع شرط شد، حجیت آن را نمىتوان نفى کرد. (78)
ادامه دارد ...
پىنوشتها:
63. محمد امین استرآبادى، الفوائد المدنیة، ص 40.
64. شیخ یوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 167.
65. محمد امین استرآبادى، الفوائد المدنیه، ص 164.
66. انعام (6)، آیه 151.
67. بقره (2)، آیه 43.
68. شیخ یوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 26- 32.
69. ملا احمد نراقى، مناهج الاحکام، ص 159.
70. محمد امین استرآبادى، الفوائد المدنیة، ص 40.
71. محمد امین استرآبادى، الفوائد المدنیه، ص 134- 135.
72. همان.
73. ملا احمد نراقى، عوائد الایام، ص 690.
74. شیخ یوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 168.
75. سید ابوالقاسم خوئى، التنقیح، الطهارة، ج 3، ص 289.
76. ملا محسن فیض کاشانى، ده رساله، رساله راه صواب، ص 127- 128.
77. تقریرات فى اصول الفقه، ص 287.
78. ملا احمد نراقى، مناهج الاحکام، ص 196.
منبع: www.naraqi.com