نقش انحراف جامعه اسلامی در ظهور واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان کسانی بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلی از روی کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند

نقش انحراف جامعه اسلامی در ظهور واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان کسانی بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلی از روی کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتی آمده و حتی سوره ای به نام «منافقون» داریم، و در موارد متعددی در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان می کنند و دروغ می گویند، و حتی بر اظهار ایمان قسم می خورند: «اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون» (1)، تا آخر سوره. و موارد فراوانی از آیات دیگر درباره ی وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعی ایمان نیاورده بودند. قرآن حتی آن کسانی را که ایمان ضعیف و متزلزلی داشتند، نیز گاهی جزء منافقان به حساب می آورد. مثلاً در یک جا در وصف آنان می فرماید: «... و اذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یراءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلاً» (2)، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت می کنند؛ در مسجد نماز می خوانند اما کسل و بی حال هستند و از روی ریاکاری است و در دل به خدا توجه نمی کنند مگر اندکی. به هر حال این آیه نشان می دهد که مرتبه ای از توجه را داشته اند. شواهد زیادی هست که قرآن کسانی را که ایمان ضعیفی داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمی رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسی مصادیق این آیات نیستیم. گروهی از ایشان کسانی بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علی رغم دشمنی ها و کینه توزی های فراوانی که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را «طلقاء» یعنی «آزاد شدگان» نامیده اند، بسیاری از بنی امیه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولی بسیاری از ایشان ایمان واقعی نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلاً به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حسد می بردند: «أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله» (3) بعضی از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانی! شواهدی وجود دارد که وقتی نام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در اذان می شنیدند، ناراحت می شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسرعمو را داشتند. در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله می گفتند این پسرعمو را ببین، طفل یتیمی بود، در خانواده ی فقیری بزرگ شد، حالا به جایی رسیده که در کنار اسم خدا نام او را می برند، و از این وضعیت ناراحت می شدند.
به هر حال بعضی از آنان بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در حدود بیست و پنج سال به منصب هایی در جامعه اسلامی رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین (ع) رسید. خوب، می دانید قبل از این که امیرالمؤمنین (ع) به حکومت ظاهری برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه ی دوم به عنوان یک عامل، یک والی یا به اصطلاح امروزی استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طریق خلیفه ی سوم کاملاً تأیید و تثبیت شد. حتی چون خویشاوندی با خلیفه ی سوم داشت اختیارات بیش تری به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهی برای خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه ی تحت نفوذ دولت روم به شمار می رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومی ها در تماس بودند و بسیاری از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه ی جغرافیایی و حاکمی که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود، آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامی را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه ای به این که آنان اسلام را به خوبی یاد بگیرند، نداشت. او می خواست ریاست و سلطنت کند؛ کاری نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالأخره بعد از این که امیرالمؤمنین (ع) به خلافت ظاهری رسیدند، معاویه به بهانه ی این که علی (ع) قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بنای جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان می کنم و فقط اشاره ای به نقطه های عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتی را در جنگ با امیرالمومنین (ع) گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضی دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین (ع) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله ی حکمیت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین (ع) به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (ع) رسید و امام حسین (ع) هم مدت کوتاهی مبارزه ای را که امیرالمؤمنین (ع) شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدتی، معاویه از زمینه هایی استفاده کرد و کاری کرد که امام حسن (ع) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودی به وقایع نزدیک می شویم. از این جا به بعد نقشه هایی که معاویه می کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران های گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرتری نسبت به طبقه ی متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانی نبوغی داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانی به حساب آوریم. البته این یک بررسی تحلیلی است؛ اگر بخواهیم این مطلب را تفضیلاً از نظر تاریخی اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسی کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایی به نفع حکومت و توسعه ی قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها «خلافت» بود، اما در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتی بود. اصلاً آن ها آرزوی کسری و قیصر شدن و برپایی چنین سلطنتی را داشتند. آنان برای برقراری و ادامه ی حکومت خود در جامعه ی آن روز زمینه هایی را یافتند که می توانستند از آن ها بهره برداری کنند.

زمینه های اجتماعی انحراف جامعه

1. سطح فرهنگی جامعه؛ اولین زمینه، سطح نازل فرهنگی مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگی چیزی نیست که به این سادگی و سرعت از مدینه تا اقصی نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملاً با فرهنگ اسلامی تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگی ها تحقق یافتنی نیست. مخصوصاً وقتی حکومت منطقه در دست کسی مثل معاویه باشد. به هر حال، یکی از زمینه هایی که معاویه روی آن حساب می کرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگی قبیله ای؛ یکی دیگر از زمینه های مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگی قبیله ای در زمینه ی فرهنگی چنین اقتضا می کرد که اگر رئیس قبیله در کاری پیشقدم می شد، همه ی افراد قبیله و دست کم اکثریت به راحتی به دنبال او راه می افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی نمونه های فراوانی دارد. اگر رئیس قبیله ای به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایمان می آورد، به سادگی و بدون هیچ مقاومتی سایر افراد قبیله همه مسلمان می شدند؛ و اگر رئیس قبیله مرتد می شد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد، به راحتی افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام برمی گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایی بود که معاویه روی آن حساب می کرد و از آن بهره برداری می کرد.
3 ـ ضعف ایمان؛ زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه ی شام که مردم فاقد مربیان دینی بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتی در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تربیت شده بودند و هنوز مدتی از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستان های عجیبی درباره نادانی و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است.این ها زمینه هایی بود که معاویه از آن استفاده می کرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاکم بودن روح قبیله ای. در اصطلاح به این موارد «زمینه» می گویند.

عوامل انحراف جامعه

اما سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آن ها برای کار بر روی این زمینه ها استفاده می کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه ای نیست، اما معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبی از آن ها بهره برداری کرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایام تا جدیدترین دوران در دنیای مدرن از همین سه عامل استفاده می کرده و می کنند.
1 ـ تبلیغات؛ عامل اول تبلیغات است که همه سیاستمداران سعی می کنند به وسیله ی آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتی که می خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق می کنند، کیفیت به کارگرفتن عوامل تبیلغاتی نیز فرق می کند. آن روز عوامل تبلیغاتی در درون جامعه اسلامی مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزی نبود، کسی به این حرف ها گوش نمی داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر صلی الله علیه و آله و خدا معتقد بودند، قرائت های گوناگون از دین و حرف هایی از این قبیل هم خریدار نداشت. ولی عوامل دیگری بود که می توانستند در تبلیغات از آن ها استفاده کنند.
از جمله ابزار تبیلغاتی مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمی داشت. همه ی شما کم و بیش می دانید معاویه سعی می کرد شعرای معروف و برجسته ای را به کار بگیرد تا اشعاری در مدح او و ذم مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکی از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانی بود. شاعر بسار ماهری بود، و شاگردانی را برای این کار تربیت می کرد.
اما بین کسانی که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه برای آن ها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعی می کرد کسانی را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابوهریره یکی از حدیث سازان معروف است که خود علمای اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادیث عجیبی جعل می کرد، و آن احادیث جعلی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می داد. مردم ساده لوح هم زود باور می کردند. همین طور کسانی که آن زمان به نام قراء نامیده می شدند. قاری بودن در آن زمان مقام مهمی بود. البته قرائت فقط این نبود که مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند.
علمای بزرگ دین را در آن زمان قاری می نامیدند و ایشان کسانی بودند که قرآن را به خوبی می خواندند و آن را تفسیر می کردند، مفاهیم قرآن را تبیین می کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته ی قراء، شاعران و محدثان، را به کار می گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه ای را به نفع خود به راه اندازد.
2ـ تطمیع؛ عده ای را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب می داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤسای قبیله ها را بیش تر از راه تطمیع دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه های طلا فریب می داد و آن ها را مجذوب خود می کرد. یک سکه ی طلا امروز برای ما خیلی ارزش دارد، ک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتی یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامی که برای رئیس قبیله ای سکه های طلا را می فرستاد، کم تر کسی بود که در برابر آن سکه های طلا خاضع نشود. معاویه رؤسای قبایل را به این وسیله می خرید.
3 ـ تهدید؛ و بالأخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود می کرد. کسانی که مخالفت می کردند، به محض این که به معاویه بد می گفتند و انتقاد می کردند، فوراً جلب می شدند؛ آنان را کتک می زدند، زندانی می کردند، و در نهایت می کشتند. معاویه خیلی راحت با این سه عامل «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدثین و قراء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤسای قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به کارگیری این ابزارها جامعه را به سوی اهداف شیطانی خود منحرف کرد.
معاویه جامعه شام را با این عامل و در سایر زمینه هایی که اشاره شد آن گونه که می خواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجی دارد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفضیل بیان کنیم. بارها شینده اید که معاویه جامعه ی دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) و اندکی هم در زمان امام حسن (ع)، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجری) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین (ع) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمربن خطاب تا شهادت امیرالمؤمنین (ع)، معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایی را فراهم کرده بود. برای این کار تجربه کافی داشت، اشخاص را شناسایی و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت. سال های آخر عمر معاویه که رسید وصیتی کرد. خیلی علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقی بماند. می خواست یزید جانشین وی بشود، خودش هم خوب می دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلی هم سعی کرد او را به وسیله ی افرادی تربیت کند، و حتی کسانی را گمارد که مراقب او باشند. معاویه برای یزید وصیتی هم کرد. بنا برآنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینه ای برای سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر برای فرزندش نمی توانست فراهم کند. حکومت برای تو مهیا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنی. نخست دستوراتی نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق می خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صدهزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولی اصلی اسلام می دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایی کن. جوایزی به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده ای نزد آن ها بفرست تا جویای احوال آنان بشود و از آن ها دلجویی کند. این نصیحت ها را به یزید می کند. بعد می گوید: چند نفر هستند که به آسانی زیر بار تو نمی روند؛ فرزند ابی بکر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند علی (ع). این چهار نفر که سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شورای شش نفری به شمار می رفت، باید مراقب این چهار نفر باشی، معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید می گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین می رسد و می گوید: با حسین (ع) مقابله نکن! تا می توانی سعی کن از او بیعت بگیری، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدی باز هم با او مهربانی کن. به صلاح تو نیست با حسین (ع) بد رفتاری نکن، فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله است. در میان مردم جایگاه خیلی مهمی دارد و شخصیت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید کرد ولی به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این که به خلافت رسید ـ بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است ـ فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببرد! البته تفصیل این مطالب را نمی خواهم عرض کنم. این داستان ها را بارها شینده اید. نوجوان ها ممکن است خیلی نشنیده باشند، ولی به هرحال نمی خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلی بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانی در مدت کوتاهی دست از اسلام کشیدند، و نوه ی پیامبرشان را کشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنی، کسی که همین افراد هنگامی که ظاهر او را می دیدند، عاشق جمالش می شدند؛ اخلاق او را که می دیدند عاشق اخلاقش می شدند؛ اگر کسی از او چیزی می خواست به گونه ای به او می داد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد؛ چنین کسی را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانی کشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه برای آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگی بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعی که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده ی افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالی برسانند، عملاً امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعی کند روز به روز افکار متوسط را ولو اندکی، به سوی خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولی به هر حال مؤمنان کاملی که هیچ شرایطی نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلی کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف های فرهنگی، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتی که می خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین (ع) یا امام حسن (ع) یا هر امام دیگری در این شرایط می خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانی را در پی داشت، و بعد هم به کمک دستگاه های تبلیغاتی خود با اشعاری که می سرودند و یا با احادیثی که جعل می کردند، انبوهی از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج می دادند و عده ای وعاظ السلاطین و آخوندهای درباری هم بودند که عامل گمراه کردن مردم می شدند و می شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها برای گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه ی دینی که مردم چشمشان به دهان علما است.
قران می گوید که هر فساد و اختلافی که در هر دینی پیدا شد به دست همین علمای خود فروخته بوده است: «فما اختلفوا فیه الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم». (4) سر رشته ی فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانی بود که راه بلد بودند، دزدانی بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانی مثل معاویه این گونه افراد را شناسایی می کردند، با پول می خریدند و آن ها را تطمیع می کردند. اگر یکی از این علما هم غیرتی داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج می ساختند. مثل بسیاری از بزرگان اصحاب امیرالمومنین (ع) که یکی پس از دیگری ترور شدند، یا به بهانه هایی به دار زده شدند. حجر بن عدی، میثم تمار و دیگران که در ایمان خود راسخ بودند و هیچ کدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمی کرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهی این قتل و اعدام به صورت رسمی و گاهی هم ترور غیر رسمی بود. آنچه باعث می شد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتی عواطف دینی، سنن قومی، اخلاق عشیره ای و قبیله ای و مهمان دوستی خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آن ها استفاده می کرد. در همه ی زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسی از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمی که حسین (ع) را روی دست پیامبر صلی الله علیه و آله دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بالای منبر مشغول سخنرانی بودند و حسین (ع) از پله های منبر بالا می آمد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایین می آمدند و او را در آغوش می گرفتند؛ حضرت گریه ی او را تحمل نمی کرد. این قدر رعایت حسین (ع) را به مردم سفارش می کرد، اما همین مردم چنین رفتاری با امام حسین (ع) کردند.

تشابه جامعه ما با زمان امام حسین (ع)

امروز هم اگر کسی بخواهد جامعه ی اسلامی را از مسیر خود منحرف کند، ابزاری غیر از سه عامل تطمیع، تهدید و تبلیغات ندارد. شما خیال نکنید اگر کسی بخواهد حکومت انقلاب اسلامی ایران را نابود کند، حتماً باید از ینگه ی دنیا بیاید. بلکه در درون همین کشور منافقانی هستند و همان کاری را می کنند که منافقان صدر اسلام با حسین (ع) کردند. آن روز هم احتیاجی نبود از روم و ایران یا از چین و ماچین بیایند، پسرعموهای خود حسین (ع) بودند. منظورم پسر عموی نزدیک و بدون واسطه نیست، بلکه عشیره هایی که مربوط به قریش است. بنی امیه و بنی هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزی علاوه بر مصیبت خیانت خودی ها، کمک های خارجی هم اضافه شده است. اما نقش مستقیم را عوامل داخلی ایفا می کنند. فکر نکنید اگر بخواهند مسیر انقلاب اسلامی ایران منحرف بشود حتماً آمریکا باید مستقیماً عمل کند. آمریکا عوامل داخلی را شناسایی می کند، آن ها را به وسیله ی حمایت تبلیغاتی، کمک های مالی و احیاناً قضایای دیگری، مانند ایجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقویت می کند. درست است که بسیاری از این ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان که آمریکایی نیستند؛ از کجا آمده اند؟ از همین جامعه ی ایرانی آمده اند و بسیاری از این ها به نام طرفداری از اسلام به وجود آمدند. ملحدی که امروز علیه اسلام و علیه امام قدس سره سخن می گوید و در خارج مصاحبه می کند، او از درون جامعه اسلامی سر برآورده و شاید روزگاری هم به عنوان محافظ امام (ره) در این جامعه زندگی می کرده است؛ و امروز اسلام را انکار می کند! و می گوید امام قدس سره را باید به موزه ی تاریخ سپرد! (5) چنین فردی حتماً نباید از آمریکا بیاید. لکن این که چنین افرادی روزگاری به عنوان محافظ امام (ره) در این جامعه زندگی می کرده اند، به این معنا نیست که آمریکا آن ها را تأیید نمی کند. چطور است که وزیر خارجه آمریکا یا سایر شخصیت های بیگانه، از این که ـ به اصطلاح خودشان ـ دموکراسی در ایران رواج پیدا کرده و مطبوعات آزاد شده اند که هر غلطی بخواهند بکنند، اظهار خوشحالی می کنند؟
اگر دشمنان امید دارند روزی بتوانند به ایران برگردند و سلطه شیطانی خود را دوباره از سر بگیرند، به دلیل همین انحرافاتی است که گوشه و کنار در میان همین افراد پیدا شده است. متأسفانه برخی از این افراد در دستگاه حکومتی هم نفوذ کرده اند. اگر حسین (ع) «مصباح هدی» است، و نور هدایت را به دل های مردم می تاباند، و راه را برای مردم روشن می کند، در این زمان هم باید از نور حسین (ع) استفاده کرد.
از همان راهی که دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف کنند و عاقبت، حسین (ع) را کشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام می خواهند از همان راه، حسین زمان را از مسیر خود برگردانند. امروز هم می خواهند از همان عوامل و ابزار استفاده کنند؛ راه های کلی همان، تبلیغ، تهدید و تطمیع است. بنده هرچه فکر کردم عامل چهارمی پیدا نکردم، البته زمینه ها متفاوت است. ممکن است این ها از زمینه های دیگری استفاده کنند. اما عواملی که از آن استفاده می کنند همان سه عامل است.
ببینید امروز دشمنان اسلام در دنیا نسبت به اسلام چکار می کنند. آیا از تبلیغات کم می گذارند؟ کدام افترا و تهمتی است که نمی زنند؟ و در همین روزنامه ها که بسیاری از آن ها با بودجه ی بیت المال تأمین می شود با تیراژه های فراوان این تهمت ها و افتراها چاپ و پخش می گردد. بسیاری از جوان های ناآگاه ما هم تحت تأثیر واقع می شوند. فکر می کنید گناه این افراد از گناه کسانی که سیدالشهداء (ع) را به قتل رساندند کم تر است؟ این افراد، از آن ها چه کم دارند؟ آیا گناه این ها از گناه معاویه و یاران و طرفداران او کم تر است؟ آیا کسانی که به نام دین از این افراد حمایت می کنند، گناهشان از ابوهریره و امثال وی کمتر است؟ حتی به همان اندازه ای که امروز اسلام در دنیا گسترش یافته است و بیش تر مطرح می باشد، گناه این افراد هم بزرگ تر است. کسانی که خدمت بکنند، اجرشان بیش تر است، و کسانی که خیانت بکنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده ی این خدمت و خیانت وسیع تر است. زمانی که معاویه تسلط یافت، برعده ای از مردم مسلط شد که شتر نر و ماده را از هم تشخیص نمی دادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و کسی هم اعتراض نکرد، حتی یک از خلفای اموی، در حال مستی نماز خواند و نماز صبح راچهار رکعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو رکعت است، گفت امروز حال خوشی داشتم، اگر می خواهید بیش تر برایتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنین مردمی حکومت می کردند، امروز فریب دادن جوانانی که در انقلاب رشد کرده اند، به این آسانی ها ممکن نیست. اما حیله های دشمنان نیز بسیار پیچیده تر شده است.
نکته ای دیگر: شما تاریخ جاهلیت را پیش از بعثت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نگاه کنید، آیا در عرب کسی که به بی رحمی حرمله باشد پیدا می شود؟ کسی که طفل شش ماهه ای که در حال جان دادن است، آخرین لحظات حیاتش را می گذراند، تیر سه شعبه ی زهرآلود به گلوی این طفل بزند؟ آیا جانوری از این پست تر پیدا می کنید؟ آیا پیش از اسلام چنین کسانی بودند؟ من فکر نمی کنم در میان همه ی وحشی هایی که در زمان قبل از اسلام زندگی می کردند کسی به این قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود که شیاطینی چون یزید، شمر و حرمله با این همه قساوت، برای مبارزه با اسلام پیدا شدند. عجیب است، قرآن وقتی نازل می شود، مؤمنان را هدایت می کند، اما بر فساد، انحراف و کفر ظالمین می افزاید، «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین و لا یزید الظالمین الا خساراً»؛ (6) نتیجه ی آب باران این است که در جایی که گُل می روید، گل های با طراوت و خوشبو بیش تر می شود، اما محلی که گیاه سمی می روید، همان سَم بیش تر خواهد شد. در جامعه ی اسلامی، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، میثم تمارها و سعید بن جبیرها رشد می کنند. کسانی پیدا می شوند که در شب عاشورا می گویند اگر هفتاد بار کشته شویم، باز هم آرزو داریم در رکاب تو به شهادت برسیم؛ این از یک طرف، اما از سوی دیگر آن قساوت ها و بی رحمی ها رشد می کند. کسانی که هدایت الهی را زیرپا می گذارند و از رحمت خدا روی بر می گردانند، بر شقوات و قساوتشان افزوده می شود.
انقلاب اسلامی ایران از یک طرف گل هایی پروراند که در طول تاریخ اسلام کم نظیر هستند، اگر نگوییم بی نظیرند. بنده زمانی که طلبه شدم، تا حدودی با تاریخ اسلام، آشنا شدم یکی از بخش های تاریخ که بسیار بر من اثر می گذاشت و مرا به اعجاب وا می داشت، داستان حنظله ی غسیل بود. در صدر اسلام جوانی بود به نام حنظله، این جوان عروسی کرد، صبح روز بعد از عروسی در جنگ احد شرکت کرد، در حالی که هنوز فرصت نکرده بود از جنابت شب گذشته غسل کند در جنگ احد شرکت کرد و به شهادت رسید. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود ملائکه را می بینم که آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل می دهند، به همین مناسبت وی حنظله ی غسیل الملائکه نامیده شد، یعنی حنظله ای که ملائکه او را غسل داده اند. (7) این داستان برایم بسیار عجیب بود، که جوانی شب اول عروسی اش، از بستر عروسی برخیزد و در جبهه شرکت کند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله ی غسیل الملائکه داشتیم. گل هایی روییدند که حنظله ی غسیل الاملائکه باید پای آن ها را ببوسد. چقدر شهدایی داشتیم که از خدا خواسته بودند جنازه شان پیدا نشود. یکی از طلاب که از دوستان نزدیک خود ما بود، (8) چند سال در جبهه شرکت داشت، تا به فرماندهی لشکر رسید، هنوز ازدواج نکرده بود، گفت فقط آرزو دارم با یک دختر سید ازدواج کنم، تا با فاطمه ی زهراء محرم شوم، آمدند ده هزار تومان قرض کرد و با یک دختر سید ازدواج کرد. بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسی به جبهه برگشت و به شهادت رسید. از خدا خواسته بود که جنازه اش پیدا نشود و پیدا هم نشد.
در این انقلاب از یک طرف این گل ها روییدند، نوجوان ها و جوان هایی که ره صد ساله را یک شبه پیمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدی تربیت شدند که نظیر آن ها در شیطنت و نفاق در طول تاریخ کم تر دیده می شود. متأسفانه امروز این منافقان با احترام در همین جامعه زندگی می کنند. چرا؟ برای این که یک دستگاه تبلیغاتی از اول راه انداختند، و به وسیله آن خشونت را محکوم و تساهل و تسامح را ترویج کردند؛ غیرت را از مردم گرفتند تا در مقابل این حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، کسی اعتراض نکند و نفس نکشد؛ و اگر کسی به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوریسین خشونت معرفی می کنند و او باید به اعدام محکوم شود! این نقش اول تبلیغات بود و هنوز به نحو اتم و اکمل ادامه دارد. این همان نقشی است که معاویه و همه ی شیاطین عالم، هنگامی که در مقام سیاست بازی قرار می گیرند، بازی کرده اند. همچنین تطمیع، و پول و هدایا فرستادن، به جاهایی که گفتنی نیست. به کسانی که هم حزب و هم جبهه ی آن ها بودند، پست و مقام هایی بخشیدند. و بعد تهدید، علی رغم این که همه انواع خشونت را محکوم می کنند، اما در تهدید مخالفان خود، از تهدیدهای تلفنی، روزنامه ای و یا هر شکلی از آن فروگذای نمی کنند. عین همان سیاست هایی که معاویه عمل می کرد.

راه مقابله با سیاست های شیطانی

حال اگر کس بخواهد با این نوع سیاست بازی ها مقابله کند راه آن چیست؟ همان راهی است که حسین (ع) نشان داد. شرط اول مقابله با این نوع سیاست بازی ها این است که دل به دنیا نبندیم. حسین (ع) فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونه ای تربیت کرده بود که وقتی نوجوان سیزده ساله می خواست ببینید که آیا او به شهادت می رسد یا نه، حضرت فرمودند که مرگ در کام تو چگونه است؟ گفت: «الموت أحلی عندی من العسل»، (9) این شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموی خود شعار نمی داد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. یعنی مرگ از عسل برای من شیرین تر است. آیا تصور آن را می کنید که مرگ در کام یک نوجوان سیزده ساله شیرین تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگی، مرگی که در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الا مرگ که شیرینی ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهیم راه حسین (ع) را ادامه دهیم، باید با این توطئه های شیطانی پیچیده مقابله کنیم، اول باید آن روحیه را پیدا کنیم. «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (10)، و یا «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم أنکم أولیاء لله من دون الناس فتمنووا الموت» (11) اگر دوست خدا هستید، آرزوی مرگ داشته باشید. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما باید این را یاد بگیریم، باید به خودمان تلقین کنیم، باید عملاً در همین مسیر حرکت کنیم؛ به آرزوهای دنیا دل نبندیم؛ فریب این زرد و سرخ ها را نخوریم و مرگ در راه خدا و شهادت در اه خدا را بزرگ ترین افتخار بدانیم. در این صورت می توانیم راه خدا را حفظ کنیم. این درس بود که ابی عبدالله به ما داد. چگونه ما می خواهیم حسینی باشیم، و به او عشق بورزیم با وجود اینکه این درس را از او یاد نگرفته ایم؟ در بین نوجوانان عزیز ما فراوانند کسانی که از قاسم بن الحسن الگو بگیرند. در یکی از شهرها سخنرانی می کردم، شب که به منزل صاحبخانه برگشتنم، پسر دوازده ـ سیزده ساله ی صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصی با شما دارم ـ شاید جلوی چشم پدر و مادرش خجالت می کشید و می خواست به صورت خصوصی با من صحبت کند ـ زمانی که می خواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصی ام را نتوانستم بگویم. کناری رفتم و گفتم فرمایشتان را بفرمایید، گفت دعا کنید خدا شهادت را نصیب من کند! این بچه ها در مکتب امام حسین (ع) پرورش پیدا می کنند. این ها همراه و هم سوی قاسم بن الحسن می شوند. مردان کهنسال ما نیز رفیق حبیب ابن مظاهر می شوند. ما باید از این قافله دور نمانیم، رمز پیروزی ما این است که برای ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آید و افتخار باشد. اگر جنگی پیش آمد، حاضر باشیم به شهادت برسیم، همان طور که شهدای ما افتخار کردند. چقدر جوان ها نزد امام می رفتند و التماس می کردند که آقا دعا کنید ما به شهادت برسیم. متأسفانه طی چند سالی که از جنگ گذشته، این ارزش ها تدریجاً به دست فراموشی سپرده می شود. ولی این روزها باید به برکت نام حسین (ع) این ارزش ها از نو زنده شود.

پی نوشت:

1. منافقون، 1.
2. نساء،142.
3. نساء، 54.
4. جاثیه، 17.
5. ر. ک: کیهان، 1379/1/24، گزارش مصاحبه ی اکبر گنجی با نشریه آلمانی تاکس اشپیگل.
6. اسراء، 82.
7. ر. ک: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روایت 1.
8. منظور مرحوم شیخ مصطفی ردانی پور اصفهانی است.
9. وسیله الدارین فی انصار الحسین (ع)، ص 253.
10. آل عمران، 31.
11. جمعه، 6.


منبع : کتاب آذرخشی دیگر از آسمان کربلا
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر