همینکه مسلمانان به تفسیر قرآن مشغول شدند طبعا به ضبط لغات و فهم اسلوب عبارات قرآن محتاج گشتند و برای رفع این نیازمندی بفهم اشعار و امثال و گفته های عرب احتیاج پیدا کردند و برای آنکه بدون اشتباه و خطا و طرز جمله بندی و عبارات فصیح زبان عربی را بدانند بمعاشرت و گفتگو با عربهای بادیه نشین محتاج شدند.چه که قرآن بزبان قریش ظاهر (نازل) شده بود و قریش در زمان جاهلیت الفاظ و لغات و اسلوب جمله بندی را از عربهای صحرانشین فرا میگرفتند،از آنرو گروه انبوهی از مسلمانان نزد اعراب بادیه رفتند تا از آنان مثلها و شعرها و کلمات عرب را دهن بدهن فرا گیرند و از اسلوب جمله بندی زبان عربی اطلاع بیابند و اشتغال باین قسم علوم (صرف و نحو و بلاغه و امثال آن) را علم ادب نامیدند.
اما قبیله هائی که از آنان مطالب مورد احتیاج را فرا میگرفتند سه قبیله قیس و تمیم و اسد بودند،باین معنی که کلمات غیر مانوس و اعراب و تصریف را از این سه قبیله می آموختند و پس از آن سه قبایل هذیل و طی و قسمتی از کنانه نیز مورد استفاده بودند،بر عکس سایر قبایل دیگر بخصوص آنانی که در مجاورت مردمان غیر عرب میزیستند و همچنین عربهای شهرنشین مورد مراجعه اهل فن نبودند.مثلا به قبیله لخم و جذام برای همسایگی با مصریان و به قبیله قضاعه و قسان و ایاد برای همسایگی با شامیان (برای اینکه بیشترشان مسیحی بودند و سریانی و عبرانی میخواندند) و به قبیله بکر برای مجاورت با نبطی ها و ایرانیان و به قبیله عبد قیس و ازد و عمان برای اقامت در بحرین و آمیزش با هندیان و ایرانیان و به قبیله بنی حنیفه و اهل یمامه و به قبیله ثقیف و مردم طایف بواسطه آمیزش با تجار یمن و به مردم یمن بواسطه آمیزش با هندی و حبشی ها بمنظور فهم لغات و غیره مراجعه نمیشد،همینقسم از مردم حجاز چیزی نمیپرسیدند زیرا در آنموقع (موقعیکه جمع آوری و ضبط لغات و کلمات معمول شده بود) زبان عربی حجازیها بواسطه آمیزش با سایر ملتها فاسد شده بود.
بهر حال کسانیکه دست باینکار زدند و دنبال جمع آوری آن مطالب رفتند و آنرا تدوین و تنظیم کرده بصورت علم در آوردند عموما از بصره و کوفه برخاستند و بیشترشان ایرانی بودند چه که آنان بیش از عربها باین کار احتیاج داشتند.
علمای ادب در بصره و کوفه
کسی که پیش از دیگران و بیش از همه در جمع آوری لغات و تدوین علم ادب فعالیت بخرج داد و روایات و اخبار آنرا زیادتر از هر کس گرد آورد ابو عمرو بن علاء تمیمی است که در مکه دنیا آمده و در سال 154 در کوفه مرد.وی اتاقی پر از کتاب داشته که تا نزدیک سقف آن اتاق از کتاب انباشته بود و تمام آن کتابها راجع بسخنوران عرب بود،با این همه خود او میگفته است آنچه از عرب بما رسید اندکی از بسیار است و اگر همه آن میرسید دانش و شعر بسیاری داشتیم.
در قرن دوم هجری دانشجویان و دانشمندان بسیاری (در علم ادب و لغت) از عراق برخاستند که مشهورترین آنان ابوزید و ابوعبیده و اصمعی و خلیل میباشند که هر چهار نفر در یک زمان میزیستند و تمام علوم مزبور نزد آنان ضبط شده بود. سه تای اولی لغت و نحو و شعر و قرائت را از ابو عمرو بن علاء تمیمی فرا گرفته بودند.ابو زید انصاری متوفی در سال 214 هجری در قسمت لغت مورد اعتماد کامل است و سیبویه از او علم لغت را فراگرفته است.وی (ابو زید) در روایت حدیث نیز شهرت داشته است.
ابو عبیده در قسمت اخبار مربوط بعرب و جنگهای آنها و معلومات و اطلاعات آنان تخصص داشته و از گفته های اوست: «هر دو اسبی که در جاهلیت و اسلام بهم نزدیک شده اند هم آن اسبان و هم سواران آنرا بخوبی میشناسم ».
ابو عبیده در سال 209 هجری وفات کرد،اصمعی که در سال 213 در گذشته بیشتر در شعر و لغت تتبع داشته است.
خلیل بن احمد متوفی بسال 270 سید (بزرگ) علم ادب لقب داشته و مقدم بر دیگران میباشد.چه که وی در کتاب خود مشهور به «العین »لغات عربی را از نظر مخرج آن مرتب ساخته باینقسم تنظیم نمود که ابتداء از حروفی آغاز کرد که از حلق بیرون میآید سپس حروفی که مخرج آن زبان و دندان و لب است لذا از حلق بیرون میآید سپس حروفی که مخرج آن زبان و دندان و لب است لذا از حروف عین که از حروف حلقی است شروع نمود.و ترتیب کتاب عین چنین است:
ع-ح-ه-خ-غ-ق-ک-ج-ش-ص-ض-س-ر-ط-د-ث-ت-ظ-ذ-ث-ز-ل-ن-ف-م-و-ا-ی.
مثل اینکه خلیل این ترتیب و طبقه بندی حروف را از هندیها آموخت چه که آنان نیز لغات سانسکریت را از حروف حلق شروع نموده بحروفی پایان میدهند که با لب تلفظ میشود.
اما اینکه چرا کتاب خلیل را کتاب العین نامیدند جهتش آنست که عربها کتاب لغت را عادتا بنام اولین حرفی که کتاب با آن آغاز میشده موسوم میساختند مانند کتاب الجیم تالیف مروی و آن نیز کتاب لغتی بوده که از حرف جیم آغاز میشده است و کتاب الجیم تالیف ابو عمرو شیبانی و همین قسم کتاب الغین و کتاب المیم و امثال آن.
نکته دیگری که از مطالعه کتاب العین و طبقه بندی حروف آن مستفاد میشود آن است که عربها در آنموقع جیم را مانند گاف فارسی تلفظ میکردند.همینقسم تلفظ بسیاری از حروف با تلفظ امروزی فرق داشته است.
حافظان و راویان اشعار و امثال و لغات و الفاظ عرب سعی داشتند که آنچه از عربها میشنوند لفظ و مفهوم آنرا بدرستی فرا گیرند و با امانت کامل نقل کنند.چه که فهم معنای صحیح قرآن موقف بفهم مسائل آن بوده است از آنرو همانطور که برای نقل روایات سلسله اسناد ترتیب میدادند و در رواة احادیث عدالت و تقوی را شرط لازم میشمردند،در نقل اخبار و اشعار و غیره نیز همین شرایط را رعایت میکردند چه که تفسیر و تاویل صحیح آیات قرآن و احادیث منوط بفهم و تعبیر کامل آن اشعار و اخبار و اصطلاحات بوده است ولی آنطور که در رعایت شرایط فوق نسبت به نقل احادیث موفق شدند در قسمت علم و ادب یعنی ضبط و معنی و تاویل و امثال و اشعار و غیره توفیق نیافتند.
باری در قرن دوم و سوم هجری علمای بزرگی در نحو و ادبیات و شعر و روایت و حفظ احادیث و غیره از کوفه و بصره برخاستند،اما بصره از کوفه جلوتر بود و مردم کوفه از مردم بصره اقتباس میکردند.بر عکس مردم بصره چیزی از کوفیان اقتباس نمیکردند چون گفته آنانرا محقق نمیدانستند فقط ابو زید انصاری که از علمای بصره بود مطالبی چند از کوفیان فرا گرفت،در قسمت شعر مردم کوفه از مردم بصره جلوتر افتادند،چه در آنجا (در کوفه) اشعار بیشتر و منظم تر بود،گر چه اهل فن بیشتر اشعار کوفیان را ساختگی میدانند.
نامی ترین علمای کوفه کسائی است که در 182 در گذشته پس از او شاگردش (در نحو) فراء است که در سال 207 وفات کرده است و دیگر علی احمر لحیانی و غیره.
اما مشهورترین علمای بصره سیبویه و پس از او سایرین هستند که نامشان را ذکر نمودیم.
علمای ادب در بغداد
مدتی بصره و کوفه مرکز علم و ادب بود،اما همینکه بغداد بنا شد آنجا مرکز علم گشت و علمای کوفه که در نزدیکی بغداد میزیستند به بغداد آمدند.عباسیان هم آنان را گرامی داشتند زیرا در تاسیس دولت عباسی کمک کرده بودند،از آنرو خلفاء دانشمندان کوفه را بر بصره برتری دادند و دست و بال آنها را گشودند و کم کم مردم بشنیدن روایات عجیب و غریب و اخبار (نادر) کم نظیر مشتاق شدند و به توصیفات مباهات کردند و در واقع اصل را رها کرده بفرع مشغول شدند. نامی ترین علمای آنروز بغداد که بافراء همزمان بودند عبارتند از:
عبدالله بن سعید اموی-ابوالحسن اخفش کوفی-ابو عکرمه ضبی-ابو عمرو شیبانی و غیره.
خلاصه اینکه در دوره ترقی و تکامل علم و ادب (در زمان عباسیان) چهار نویسنده بزرگ پدید آمدند که چهار کتاب در آن موضوع تالیف نمودند و اساس و پایه علم و ادب در زبان عربی تاکنون همان چهار کتاب است و تالیفات دیگری که بعدا در آن موضوع پیدا شد بیشترش اقتباس از آن چهار کتاب است و اینک نام آن چهار کتاب و مؤلفان آن.
1-ادب الکاتب ابن قتیبه.2-کامل مبرد.3-بیان و تبیین جاحظ.4-نوادر قالی.
همینکه خلفای عباسی دانشمندان کوفه را جلو آوردند آنان نیز از این موقع خود مغرور شده با دانشمندان بصره بمجادله و مناظره پرداختند و میان آنان در بسیاری از مسائل مربوط به نحو و ادب و لغت و غیره کشمکش هائی در گرفت که مشهورترین آن داستان زنبور و نحله و اختلاف میان کسائی کوفی و سیبویه بصری است و چون کسائی معلم نحو امین پسر هرون بود البته دربار خلافت از کسائی طرفداری میکرد و طبعا پیروزی هر یک از این دو دانشمند به پیروزی همشهری های آنان منتهی میشد. اینک برای نشان دادن نمونه ای از توجه خلفای اسلام بعلم و ادب بی مناسبت نیست که خلاصه ای از آن داستان را بنویسیم:
«کسائی در بغداد میزیست و به امین فرزند هرون نحو (دستور زبان) میآموخت،همانروزها سیبویه از بصره به بغداد آمد، امین انجمنی بیاراست و کسائی و سیبویه را در آن انجمن آورد.این دو عالم در بسیاری از مسائل با یکدیگر گفتگو داشتند از آنجمله مسئله زنبور بود که کسائی مثلی از زبان عرب بدین مضمون گفت:«کنت اظن الزنبور اشد لسعا من النحلة فاذا هو ایاها» (ترجمه:گمان میبردم نیش زنبور از نیش مگس عسل تیزتر است ولی این درست همان بود) .سیبویه گفت:مثل را اشتباه گفتی چه که آخرش چنین است (فاذا هو هی) .کسائی اصرار داشت که همان گفته او درست است و سرانجام موافقت کردند که گفته یک عرب صحرانشین را بپذیرند و آنچه او بگوید قبول کنند.امین اصرار داشت که معلمش (کسائی) پیروز شود،لذا فرمان داد عربی بیابان گرد را آوردند و پنهانی مسئله را از او پرسید،عرب حق به سیبویه داد، امین عرب گفت میل دارم گفته کسائی را تصدیق کنی-عرب گفته امین را نپذیرفته گفت زبانم یارائی آنرا نمیدهد که بر خلاف حقیقت سخن بگویم.لذا تدبیری بنظرشان رسید عرب را گفتند که ما میگوئیم شخصی بنام سیبویه چنین و شخصی دیگری باسم کسائی چنان میگوید آیا حرف کدام درست است؟و تو در پاسخ ما بگو حرف کسائی درست است. عرب این پیشنهاد را پذیرفت و انجمنی از بزرگان علم لغت با حضور کسائی و سیبویه تشکیل یافت و از عرب بیابان گرد همان سؤال شد عرب چنانکه باو آموخته بودند گفت کسائی درست گفته و سخن او عرب است.
سیبویه دانست که نیرنگ بکار رفته و برای کسائی زمینه سازی شده از آنرو بغداد را رها کرده بایران رفت.
این میرساند که گر چه اغراض و مقاصد سیاسی نیز در کار بوده ولی رجال رسمی و بزرگان اسلام بمسائل علمی و ادبی توجه داشتند و حتی در زمان بنی امیه نیز این جریان بوده است و چنانکه مذکور است عبدالملک بن مروان غالبا برای مذاکرات ادبی جلسه هائی ترتیب میداد و موقعی در یکی از آن جلسه ها بحاضرین گفت کدام یک از شما میتواند اسامی اعضای بدن خود را بترتیب حروف هجاء بگوید،و مقصودش این بود که مثلا اول از حروف الف شروع کرده اسم عضوی را بگویند که با الف شروع میشود و همینطور تا حرف یاء که آخرین حرف هجاء میباشد.-هنوز سخن خلیفه پایان نیافته بود سوید بن غفله برخاست و آنطور که خلیفه طرح (اقتراح) کرده بود اعضاء را برشمرد و همین که سوید نشست شخص دیگری از حاضران برخاسته برای هر عضوی دو نام بهمان ترتیب شمارش کرد و خلیفه بهر دو جایزه داد.
علم لغت در ابتداء مختصر و مستقل بود و سایر شعبات آن نیز با لغت مشترک و مخلوط میشد ولی کم کم جدا جدا و شاخه شاخه گشت و علوم زیر از آن درآمد:
نحو-صرف-لغت-معانی-بیان-اشتغال-عروض-قافیه-اخبار عرب-امثال عرب-عرب-جدل و غیره که هر کدام از آن شرح و تفصیل جداگانه ای دارد و در کتاب تاریخ آداب اللغه به تفصیل آنرا ذکر میکنیم.