آنچه خواهران را در نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار» به زندگی کنار هم زیر یک سقف واداشته، سایه پدری است که حتی حالا که نیست، قدرت پدرسالارانهاش آنها را مجاب کرده به وصیتش برای در کنار هم بودن عمل کنند. این، اگرچه سوژه جذابی برای یک نمایش در دفاع از حقوق زنان است، اما بستگی به این دارد که چقدر جزو باورهای نویسنده، کارگردان و عوامل اجرایی باشد تا بتوان به آن، برچسب کاری برای رهایی از پدرسالاری را زد. دقیقا همان اتفاقی که در «خانهای در خیابان بهار» رخ نداده و نهتنها دفاع از حقوق زنان در آن منعکس نشده، بلکه عملا به نمایشی ضد آنچه در نظر داشته باشد، تبدیل شده است. در ادامه با بنیتا همراه باشید تا درباره این نمایش زنانه بیشتر بدانید.
دختران این نمایش، که بعد از مرگ پدرشان از سلطه او رهایی پیدا کردهاند، قرار است از خانه قدیمی با همه خاطرات خوب و بد، به یک خانه جدید نقل مکان کنند، درست وسط جمع کردن اثاث خانه است که ما به عنوان تماشاگران، همراه زندگیشان میشویم و قرار است در یک ساعت، با آنها زندگی و اوج و فرود قصهشان را درک کنیم. اما، آنچه در نهایت اتفاق میافتد این است که تماشاچی در حالی از سالن اجرای نمایش بیرون میآید که نهتنها با شخصیتها همذاتپنداری نکرده، بلکه اساسا درکی از مساله آنها ندارد، چون این درک، پیش از این باید در ذهن نویسنده ایجاد میشده، که ناقص و بینتیجه مانده است.
شخصیتهای این نمایش، نهتنها به شخصیت تبدیل نشدهاند بلکه حتی در قالب تیپ هم به سختی میگنجند، از خواهر بزرگتر که قرار است ادامه دهنده راه پدرش در سختگیری به دیگران باشد گرفته تا خواهر کوچکتر که برگرفته از شخصیت دختر نمایشنامه «باغ وحش شیشهای» است، هر کدام تنها در قالب چند جمله تکراری، به بیان این میپردازند که در چه خانواده نامنسجمی زندگی میکنند و مشخص نیست چرا حالا که به گفته خودشان، دیگر آن دختربچهها نیستند و آنقدر بزرگ شدهاند که این خانه برایشان کوچک است، هر کدام مسیر زندگی خودش را انتخاب نمیکند، سهمش را نمیگیرد و از دیگر خواهرانش جدا نمیشود؟
Credit: Photo By: Sharareh Samei
تا اینجا، میتوان گفت داستان، بدون پیچیدگیهای کافی روایت میشود و چیزی برای جذب مخاطب ندارد، که موضوعی فنی و خالی از عناصر نمایشی است، اما آنجا کار برای تماشاگری که رفته در این برهوت شعارزدگی، کاری متفاوت برای زنان ببیند، سخت میشود که میبیند انگارههای مردسالارانه در قالب تحقیر توانایی شخصیتهای زن داستان به او تحمیل میشود. مادر این دختران، که احتمالا شخصیتی مهور در نظر گرفته شده و شاید نویسنده به او افتخار میکند، بعد از به دنیا آوردن پنج دختر، تصمیم میگیرد راهش را در زندگی پیدا کند و این راه چیزی نیست جز فرار از بار مسئولیت خانه و خانواده! انگار نویسنده، راهی جز فرار برای او ندیده و نمیتوانسته تخیل کند که میماند و هم جای خودش را در این دنیای درندشت پیدا میکند و هم فرزندانش را در اسارت یک پدر سختگیر باقی نمیگذارد.
بدتر از آن، وضعیت خواهرانی است که هرکدام به نحوی منفعل است؛ یکی خودش را با ساختن عروسک سرگرم میکند، یکی درد میکشد اما حاضر نیست تن به عمل جراحی بدهد که مبادا، شاید، امکان مادر شدن از او گرفته شود، یکی دیگر خودش را وقف خانه و خانواده کرده و به گفته خودش حالا دیگر سهمی از عشق ندارد، دیگری در انتظار مردی است که میخواهد بیاید و او را از خانه ببرد و حتی خواب میبیند که دستش بوی مرد میدهد! حتی دختر جسورتر این خانواده هم در انفعال دیگری گرفتار شده و با خندههایی که نشان دهد فریبنده و اغواگر است، به تلفنهایی پاسخ میدهد که معلوم است سرانجام خوشی ندارد.
همه اینها در حالی است که نباید از نظر دور داشت توجه به وضعیت زنان، آن هم در شرایطی که انواع آسیبهای اجتماعی تهدیدشان میکند، در عرصههای مختلف از جمله نمایش، قابل تامل و تقدیر است، اما بر اساس جمله معروف «دفاع بد، از دشمنی بدتر است»، ای کاش هنرمندان، با کمی مطالعه، تحقیق و مشورت با کارشناسان و صاحبنظران، به خلق اثر بپردازند.
این نمایش به نویسندگی محمد چرمشیر، کارگردانی ندا هنگامی و با بازی لیندا کیانی، نازنین بیاتی، مهسا ایرج پور، شیرین اسماعیلی و معصومه رحمانی تا 23 اسفند 1395 در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر اجرا میشود.
اگر دوست داشته باشید میتوانید سری هم به گالری گردی بنیتا؛ هفته اول اسفندماه 95/ از کجا به کجا بزنید.