امام حسین و عاشورا از دیدگاه برخى از نویسندگان معاصر

۱. علامه اقبال علامه اقبال، اندیشمند، عارف و شاعر شهیر پاکستانى، بحق از مفاخر عالم اسلام در قرون معاصر است

امام حسین و عاشورا از دیدگاه برخى از نویسندگان معاصر

1. علامه اقبال
علامه اقبال، اندیشمند، عارف و شاعر شهیر پاکستانى، بحق از مفاخر عالم اسلام در قرون معاصر است. این متفکر بزرگ از پیشگامان نهضت بازگشت به خویشتن فرهنگى و از احیا گران اندیشه توحیدى است. اقبال در اشعار خود از خاندان وحى یاد کردهایى دارد و تمایل او نسبت به اهل بیت نکته اى است که به سادگى از سروده هایش مشخص مى گردد. وى در اشعار خود به نهضت خون رنگ عاشورا، علل و انگیزه ها، اهداف و دستاوردها و پى آمدهاى آن اشاراتى دارد. در مثنوى رمز بیخودى از حسین (ع) و نهضت خونینش سخن گفته و در معنى حریت اسلامى و سیر حادثه کربلا به گفتگو نشته است:
مریم از یک نسبت عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمت للعالمین
آن امام اولین و آخرین
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى، مشکل گشا، شیر خدا
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروانسالار عشق
آن یکى شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیر الامم
و آن دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسین
اهل حق، حریت آموز از حسین
هر که پیمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
عقل گوید شاد شو، آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو
عشق را، آرام جان حریت است
ناقه اش را ساربان حریت است (1)
در نگاه اقبال حسین (ع) حماسه ستیز عشق با عقل و هوس است:
آن شنیدستى که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد
آن امان عاشقان پور بتول
سرو آزادى زبستان رسول
اله اله باى بسم اله پدر
معنى ذبح عظیم آمد پسر (2)
ستیز هابیل و قابیل، موسى و فرعون، مسیح و قیصر، محمد و ابولهب، و حسین و یزید همه و همه حلقه هایى است از زنجیره ستیز حق و باطل، که از بدایت تاریخ تا نهایت آن گسترده است. حقیقت، از خون بزرگ مردانى چونان حسین حیات مى گیرد و باطل بقاى خود را وامدار بقاى یزیدیان است. در فلسفه اقبال، این تضادها و درگیریها در نهایت به سود نیروهاى حق جو و عدالت خواه پایان خواهد یافت و سامرى باطل، سرانجام داغ ماتم بر دل، در زیر پاى موسى شکسته و در قربانگاه عشق، سربریده خواهد شد.
موسى و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوّت از حیات آمد پدید
اقبال براى مطالعه عاشورا و بهتر نگریستن به آن، از خلافت اسلامى و پیامبر (ص) آغاز مى کند. او بدین نکته اذعان دارد که خلافت اسلامى لااقل بعد از امام على بن ابیطالب (ع) رشته از قرآن گسیخته و راه بر کژ راهه برده است. ثمره این حاکمیت سیاسى از قرآن گسسته چیست؟
اقبال اعتقاد بر آن دارد که جدایى دین از سیاست دستاوردى جز زهر در کام آزادى ریختن ندارد. آزادى در نگاه اقبال تنها در سایه پیوند دین و سیاست ممکن است و لاغیر. نهضت خونین اباعبداللّه (ع) همچون سحابى که آزادى مى بارد و عشق مى پرورد و رودى است که از هر کجا که مى گذرد جوانمردى را از خاک برمى انگیزد. حسین بن على (ع) در نگاه اقبال تبلور عینى و عینیت متبلور شعار اساسى توحید - لا اله الا اللّه - است.
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خواست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون غلطیده است
پس بناى لا اله گردیده است (3)
عده اى از محققان برآن اند که امام به انگیزه حکومت و با عدم علم به شهادت پا به کربلا نهاد، بنابراین شهادت هدف نبوده است. در مقابل این دیدگاه، نظریه دیگرى وجود دارد که هدف نهایى امام (ع) را شهادت و رسوا نمودن رژیم اموى به وسیله بذل خون مى داند. اندیشمندان و صاحب نظرانى که به این نظریه معتقدند برآن اند که امام با آگاهى به شهادت پاى به سرزمین کربلا نهاده است و شهادت انتخاب حسین بن على است. شهادت سلاحى است که سالار شهیدان تاریخ براى مبارزه با رژیم یزیدى آگاهانه آن را برگزیده است. اقبال از زمره اندیشمندانى است که بدین نظریه باور دارند. او در اثبات نظر خویش به نحوه حرکت امام از مکه اشاره مى کند؛ خروج دسته جمعى و پر سر و صدا، تعداد کم نفرات، همراه بودن زنان و کودکان، ادامه راه با وجود خبردار شدن از شهادت مسلم - فرستاده امام به کوفه -، اعلام متوالى این مطلب که این کاروان به سوى شهادت مى رود و...
اقبال هدف سید الشهدا را حفظ عزت مسلمین و حراست از مرزهاى حماسه جاوید مى داند:
مدعایش سلطنت بودى اگر
خود نکردى با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزیدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنى آن اجمال را تفصیل بود
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
ما سوى اله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونى سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش اله اللّه بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعله ها اندوختیم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
اى صبا اى پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان (4)
2. عمر ابو النصر
یکى دیگر از نویسندگان معاصر عمر ابوالنصر، اهل سوریه است. او کتابهایى در تاریخ و ترجمه بزرگان اسلام و صحابه نوشته است. وى از کسانى است که مقایسه تعلیمات اسلام با وضع فعلى مسلمین او را سخت متأثر ساخته و با تنها وسیله اى که در اختیار داشته - یعنى قلم - خواسته است ضمن نوشتن تاریخ و ترجمه بزرگان دین، مسلمانان را از گذشته آگاه و به آینده امیدوار سازد تا شاید جامعه اسلامى به خود آمده و سیره بزرگان خود را الگو قرار داده و از این بدبختى رهایى یابد. در این راستا کتابى پیرامون حادثه عاشورا و شخصیت حسین بن على (ع) به نگارش درآورده به نام سید الشهدا وقعه عاشورا، در اینجا به فراضهایى از این کتاب اشاره مى کنیم.
نویسنده در آغاز پیرامون زمینه هاى پیدایش قیام امام حسین مى گوید:
«قیام حسین ابن على و مخالفت او با نظامات آن روز، از امورى نبوده که بدون مقدمه پدید آمده باشد بلکه مقدمات فراوانى در پدید آمدن نهضت عاشورا نقش داشته است. از این رو در نظر دارم موجبات تسلط معاویه و سلطنت او را بیان کنم. براى آگاهى خوانندگان لازم است به تاریخچه زندگى على بن ابیطالب و سیاست آن حضرت با معاویه و چگونگى اختلاف و خصومت آن ها و فرزندان آنها اشاره کنم».
وى ضمن اشاره به اینکه مقام خلافت و امامت بسیار والا و باارزش است و هر بى فضل و بى تقوا نمى تواند متصدى آن شود بلکه بایستى افضل و اعلم و اشجع و اعدل مسلمانان خلافت را به عهده گیرد، مى گوید: «پیامبر پس از خویش کسى را به جانشینى خود برنگزید، اما مسلمانان ضمن اعتقاد بر ضرورت امام و خلیفه، در شخص خلیفه اختلاف کردند. انصار معتقد بودند که چون آن حضرت را یارى کرده اند بایستى خلیفه از میان آنان باشد. مهاجران نیز مدعى بودند که چون نخستین گروندگان به پیامبراند باید خلیفه از میان آنان باشد. على بن ابیطالب هیچ یک را نپذیرفت؛ از این رو اقدام آنان را قبول نکرد زیرا خلیفه باید از خانواده پیامبر (ص) و از نزدیکترین افراد به آن حضرت باشد. این فکر در دوره ابوبکر و عمر که فتوحات بسیارى نصیب مسلمانان شد تقریباً مسکوت مانده و فراموش شد یا عمداً به آن توجهى نشد و این عدم توجه تا زمان عثمان بن عفان ادامه یافت ولى عثمان به خاطر اینکه به خلافت رنگ اموى داد و تمام کارهاى حساس را به آنها سپرد، مسلمانان را به اعتراض وا داشت، - چنانکه - او را محاصره کرده و کشتند».
عمر ابونصر مى گوید: «امام حسن با معاویه صلح کرد و در نامه اى که نوشت فرمود: هیچ یک از افراد عراقى را بازداشت ننماید و تمام مردم از سیاه و سفید در امان باشند و شرایط دیگرى هم فرمود که معاویه فقط بعضى از آنها را انجام داد و بقیه را با این که امضا کرده بود وفا نکرد. پس از صلح حسن بن على، معاویه بر کار خود مسلسط شد و بر خلاف حق و اصول دین مبین اسلام بر امام و خلیفه مسلمین و امام زمان خود قیام کرد و در حق واجب و مسلم او که صاحب حق بود دخالت کرد و آن فتنه بزرگ را بین مسلمین برپا ساخت. او بر خلاف رویه خلفاى راشدین عمل کرد و روش آنها را زیر پا گذارد و اقداماتى کرد که اساساً دیانت اسلام و کشور اسلامى را مبدل به یک سلطنت کرد. بیعت گرفتن از مردم براى پسرش یزید علاوه بر اینکه با اصول اسلام منافات داشت از مصیبت هاى بزرگى است که او بر عالم اسلام وارد کرد و این جوان بى لیاقت را به این مقام رساند که در برابر امام قایم و خلیفه حقیقى مسلمین بایستد». (5)
آنگاه درباره خصومت بنى امیه و بنى هاشم چنین مى گوید: «بنى امیه در مقام خصومت بنى هاشم برآمدند، به طورى که از ابتداى امر هر چه از دست آنها برآمد با رسول خدا فروگذار نکردند و وقتى دشمنى آنان به جایى نرسیده و پیغمبر (ص) پیشرفت فرمود، در این مقام دعوت آن بزرگوار را پذیرفته، خود را در پناه دیانت حفظ نمودند و از عظمت اسلام بهره گرفته و سلطه پیدا کردند. پس از فوت یزید پسر ابوسفیان، در شام براى معاویه جریان مساعدى پیش آمد و حاکم شام گردید و فعالیت خود را براى ریختن پایه هاى سلطنت آغاز کرد و چنان مهارت نشان داد که پس از چندى شام یکى از ایالات مهم مملکت اسلامى گردید و مستقل شد به طورى که با پایتخت اسلام - مدینه منوره - ارتباط زیادى نداشت. آنها تصمیم گرفتند که چون افتخار نبوت از آن بنى هاشم شد، آنها هم افتخار عزت و سلطنت را به خود اختصاص دهند و از هر بهانه اى در جهت تثبیت خود استفاده کردند. معاویه مى دانست پس از قتل عثمان، على او را یک لحظه والى شام نخواهد گذاشت بنابراین با عمر و عاص مشورت کرد و قرار گذاردند که به بهانه قتل عثمان فتنه و انقلابى به پا کرده و على بن ابیطالب را متهم به قتل عثمان نمایند. با این فکر پیراهن عثمان را که به خون آغشته و جاى انگشتان نائله - زوجه او - بر آن پیدا بود روى منبر مسجد انداخته و مردم را جمع کرده شروع به تبلیغ علیه امام نمود. گروهى را از این راه و جمع دیگرى را از راه پول به خود جذب نمود و آنان را خرید». نویسنده سپس مواردى را یادآورى نموده که معاویه به وسیله پول ایمان آنان را خرید.
عمر ابونصر درباره شخصیت امام، ضمن بیان چند روایت از پیغمبر (ص) که نشان دهنده توجه و مهربانى فوق العاده آن حضرت نسبت به او و برادرش حسن بن على مى باشد، مى نویسد: «حسین بن على از کسانى نبود که خلافت را براى جاه و جلال بخواهد بلکه آن وجود مقدس فقط در مقابل خواست مسلمین و اصرار آنها موافقت فرمود. از طرفى یزید بن معاویه صلاحیت خلافت را نداشته است». او در پایان کتاب مى نویسد:«آنچه در سیره و رفتار امام شهید نوشته ام چیزهایى است که انسان را فوق العاده تحریک کرده و عواطف و احساسات را به جوش مى آورد و تاریخ نگار را وادار مى سازد که بپرسد مگر در بین رجال مسلمان کسى نبود که آن آتش را خاموش کند و نگذارد شراره آن آتش که در کربلا پیدا شده بود تمام عالم اسلام را بسوزاند و موجب تفرقه اى بزرگ بین مسلمانان گردد؟ مگر زمین عوض شده بود؟ مگر این مردم همان مردمى نبودند که اگر به فردى از مسلمین ظلمى وارد مى شد تا رفع ظلم خوابشان نمى برد. مگر در عهد حسین بن على فقط همان یک دسته کوچک بودند که به یارى او رفتند و دفاع نمودند. مگر - مردم آن زمان - نمى فهیمدند که حسین بن على قادرتر و مهیاتر بود که نگذارد دین جدش بازیچه مردمان دنیا پرست گردد.
در این واقعه، اسباب تفرقه بین مسلمانان فراهم گردید ولى حالا که تمام مسلمانان فهمیده و دانسته اند و سر گرفتارى خود را تشخیص داده اند بر آنهاست که از این واقعه بزرگ و این مصیبت عظیمى که بر پیکر اسلام و دیانت وارد آمده است عبرت بگیرند و براى خود پیش بینى کنند و بدانند که حسین بن على در راه یک فکر و یک مبدأ و یک مقصود عالى جنگید و اگر خلافت را مى خواست براى آن بود که خود را احق و اصلح از دیگران مى دانست. از این رو از واجبات است که مسلمانان موارد اختلاف را کوچک شمرده و آن را دور بریزند و با هم اتفاق داشته باشند و مانند یک دست در راه خدا و - دین - محمد بن عبداللّه (ص) بکوشند». (6)
آنچه اشاره شد فرازهایى از سخنان عمر ابونصر در کتاب سیدالشهداست. (7)
3. علامه استاد شیخ عبداللّه علائلى مصرى
وى از نویسندگان مصرى است که با قلمى بسیار شیوا کتابى به نام تاریخ الحسین به نگارش در آورده است. وى در این کتاب پیرامون شخصیت امام حسین بن على و نهضت عاشورا تحقیق شایسته اى انجام داده است. البته تاریخ الحسین بخش دوم کتاب ارزشمند دیگر ایشان است که به نام سموالمعنى فى سمو الذات مى باشد.
در اینجا به فرازهایى از این کتاب اشاره مى کنیم، علاقمندان مى توانند به کتاب مزبور مراجعه نمایند.
ایشان در آغاز کتاب پیرامون شخصیت امام حسین مى نویسد: «اى ابا عبداللّه حسین! هیچ تاریخى سزاواتر از تاریخ تو نیست که عنوان بزرگوارى ابدى یابد. تو نهالى هستى که در جویبار معجزه روییدى تابار دیگر معجزه ببار آرى. درخت نیرومند باهمه نمایشهاى دلرباى خود همان نهالى است که نیرومند شده. نبوت معجزه اى است که انسان را براى فکر بلند تازه آماده مى کند. پیغمبر اسلام مردم را براى آدمیت بى آلایش آماده کرد و معجزه خود را به پایان رساند. اى ابا عبد اللّه حسین! تو خود را آماده کردى که معجزه آدمیت بى آلایش باشى و از این رو اعجاز را به پایان رسانیدى. پیغمبرى باید تا مغزها را از اندیشه هاى ناشایسته و خرافات شستشو کند و مصلحى لازم است تا مردان خودپرستى را که خدایى به خود مى بندند سرکوب نماید. جد تو همان پیغمبرى است که خدایان دروغى خرافات را نابود کرد و تو همان سبط مصطفى مى باشى که شور خدایى را از سر مردمان خودپرست بیرون کرده اى. زندگى همیشه جنبش است و مرگ آرامش؛ ولى مرد بزرگ وقتى هم مرد آرام و خموش نمى ماند بلکه از مرکز هستى خود در یک فضاى پهناور بى پایان در جنبش آید تا همه زندگان به جوش و خروش آرد. اى حسین! جان تو با جان هر مصلحى آمیخته، و هر مجاهدى، جانبازى را در پرتو آموزش حضرت تو آموخته».
آنگاه درباره ویژگیهاى امام مى گوید: «خانواده هاشم از دیر زمان، متخصص در شؤون دینیه بودند و در دوران جاهلیت در اعمال حج پیشواى مردم بودند. آنان نوعى پرورش دینى مخصوص داشتند که پیوسته شعور خداخواهى را در آنها مى افروخت. از این رو خون حسین از وراثتهاى دینى پشت اندر پشت آمیخته بود و باید کارهاى او را در پرتو این وراثت دینى بازرسى نمود. حسین اوصاف خوبى از مادرش به ارث برده بود نظیر:
1. واداشتن خویش به کارهاى نیک و تقوا؛
2. شعور آمیخته به اندوه؛ این صفت در حسین آشکار بود. بسیارى کم خنده و کم شادى بود، همیشه در آینده جامعه اسلامى اندیشه مى کرد.
3. بر آنان که از راه راست و برکنار بودند بسیار خشمناک بود و این از اوصاف مادرى بود که به ارث برده بود. آن بانو سوز دلى بى اندازه از دست دشمنان پدرش داشت و آرزوى انتقام از آنها را مى کشید. همان دشمنانى که پدرش را در احد خونین دل کردند و در روز عاشورا به روى پسر او شمشیر کشیدند.
همه اینها و مشاهدات روزگار جوانى و شورش هاى دوره عثمان و پدرش در جنگ جمل، صفین و نهروان او را آماده کرده بود که در راستاى راه اندازى برنامه اصلاح همگانى که پدرش تنظیم کرده بود مردى بزرگ باشد. از این روى بى انصافى است که آن حضرت را به شورش مؤاخذه کنند و بر او تندى نمایند. من هر روز زنده باد مى گویم به آن جوانمردانى که در برابر حکومتهاى فاسد شورش بر پا مى کنند و بر دل بزرگ آنهایى که پر از اخلاص و شرافت است آفرین مى گویم و بزرگترین همه آنان حسین بن على است».
علائلى درباره نقش پیامبر در تربیت و رشد امام مى گوید: «پیغمبر مى خواست هر چه از رموز و اسرار عالم در دل بزرگوارش جا گرفته بود را یک بار با روان آن جوان خود بیامیزد و آن چه دست خدإ؛ّّ در صفحه پاک دلش نگارش کرده بود را در صفحه پاک دل او بنگارد. دو شاگرد از گهواره پرورش پیغمبر بیرون آمد؛ یکى نمایش واژه آرامش حق بود و دیگرى نیز همان واژه بود ولى با جوش و خروشى که صدف طبع بشر را شکافت و زنگ گمراهى را از صفحه هستى آنها زدود چرا که طبیعت رنگ خورده انسان جز با سوهان فریاد حق، جلا و روشنى نیابد.
یکى از آن دو شاگرد داعى حق بود و دیگرى نمایش مدافع و نگهبان. پیغمبر شاگرد بزرگوار خود را در یک نوازش و دل نازکى فرو مى برد تا خود را دریابد و در عالم هستى مستقل شود».
آنگاه علائلى پرورش را به یک درخت تشبیه مى کند که در کنار آب روان کشت مى شود و کشاورز با کمک کارمندان طبیعت از آن وارسى مى کند تا به بار نشیند: «خدا نیروهاى آدمیت را در او نهاده تا کم کم نمود کند و اندک اندک در او نمایان شود، اندام و ملکات تدریجاًبه کمال رسد و ایمان کودک با نشو و نماى او ترقى یابد. پیغمبر مى خواست بچه خویش را اینطور بپرورد. سپس على هم به معنویت سرشار او که همیشه در فزونى بود کمک کرد.
اگر چه بیش از شش سال و کمى زیر دست پرورش پیغمبر زیست نکرد ولى بهره بزرگى از آن به دست آورد. در این شش سال از مشاهده جمال زیباى نبوت، دل و وجدان او پر از حقایق گردید. پیغمبر چنان به او و برادرش علاقه مندى نشان مى داد که آنها را گل بوستان خود خواند. حضرت فاطمه نیز در نفس پاک او، اندیشه خیر و دوستى مطلق را پرورش داد و در گوشه هاى دل و نهاد او فضایل عالیه را پروراند و چنان مبادى اولیه را در نفس او تشکیل داد که نقطه دایره الهى شد. کودک دایره کوچکى براى خود رسم مى کند که بر دور مادرش مى چرخد ولى در عوض مادر براى او یک دایره بى پایان رسم مى کند؛ چون که اندیشه خدایى را نقطه پرگار افکار او قرار مى دهد و به این وسیله دل او وسعت پیدا مى کند تا همه جهان را با عواطف پاک خود فرا گیرد».
او در جاى دیگر از کتاب خود مى گوید: «در آثار و اخبار آمده است که حسین، سایه مانند با جد بزرگوارش همانند بود و پیغمبر پرتوى از محبت و خصایص خویش به وى داده بود تا در پس صورت، معناى آن را نیز داشته باشد و پس از وى حقیقت او باشد، چنانچه پیشتر انسانى بود که از کنگره نبوت انا من حسین بالا رفته و یک نبوتى بود که به درجه انسانیت فرود آمده بود.
کودک به اعتبار خانواده اى که در آن بزرگ مى شود داراى تربیتى متفاوت مى گردد مانند قطره باران که گاهى در میان شیشه مى ریزد و گاهى میان خاک تیره بیابان. و حسین در خانواده نبوت زاده شد. حسین نهالى بود که پیغمبر به دست خویش آبش داد. اصلش پاکیزه بود و فرعش پاکیزه شد. نگریست تا از چشمه نبوت سرشار شود. سپس هر دو به عنوان یک حقیقت؛ یکى به سوى گذشته رهسپار شد و دیگرى به سوى آینده؛ اما پیامبر بزرگ تا آن زمان که مى رفت رو برمى گردانید و با چشم حسرت و دل هراسان ولى پر محبت به فرزند خویش مى نگریست.
حسین بن على رمز راستى و درستى وجود پیغمبر بود. در او معنا و طبیعت پیغمبر بود. گویا از وجود او دوباره پیغمبر پدیدار گشت، نماینده اخلاق محمدى بود و در هر کارى از کارهاى دنیا و آخرت مثال پیغمبر؛ تا آن که همه حفاظ و روات اجماع کردند که حسن سنت پیغمبر و روش آن حضرت را به همه نمایاند و از این رو انجمن او دلخواه همه کس و محل رفت و آمد فرشتگان بود. کسى که در محضر او مى نشست درمى یافت که در محضرى پر از سکینه و وقار جاى دارد که فرشتگان هر صبح و شام آستان بوس و شیفته جلوس آنند.
معاویه به مردى از قریش گفت هر گاه به مسجد پیغمبر رفتى حلقه اى مى نگرى با وقار و آرام نشسته اند، در آن حلقه ابى عبداللّه است که ازارى تا نصف ساق هایش پوشیده است. چون حضرت حسین به سوى مردم مى آمد حلقه حلقه و صف در صف تا چشم کار مى کرد برابرش مى نشستند و از سرچشمه فیض او کامیاب مى شدند و به دامن او مى چسبیدند؛ مانند مرغانى که از سختى گرما بر روى زمین نمناک بیفتند که خود را خنک سازند.
هر گاه حسین به لسان الغیب خود سخن مى گفت، در اسرار الهى در مى سفت و پرده از حقایق غیبیه برمى داشت و چون خاموش مى شد به طریقه دیگرى اسرار نهان را به فهم حاضران مى رسانید».
علائلى مى گوید: «مرد خدا تا زنده است استوار، و چون مرد نماینده اى است عالى مقدار که تا ابد در جهان بپاید و تاریخ هر ملتى واقعاً تاریخ بزرگان آن است هر ملتى که رجال بزرگ ندارد تاریخ ندارد و ما چون حسین را در میان رجال تاریخ داریم نه تنها از مردى بزرگ مانند دیگر رجال تاریخى بهره مندیم بلکه بزرگترین رجال تاریخ که عمر خویش را نه صرف تحصیل مجد و بزرگوارى زمینى بلکه صرف رضاى دوست نمود و جان خود را فداى آن کرد برخورداریم.
حسین مردى است که همه عظمت هاى جهان در او جمع شده و در هر صفت پسندیده یگانگى پیدا کرده است. آرى مردى که وجودش سرشار از عظمت نبوت محمد، عظمت مردانگى على و عظمت فضیلت فاطمه است؛ نماینده عظمت انسان و آیت آیات بینات است. از این رو یاد کردن او و انجمن کردن در ذکر حالات و مصایب او فقط یاد کردن مردى از مردان جهان نیست؛ بلکه یاد کردن انسانیت است که ابدى است و اخبار او اخبار یک نفر بزرگ نیست که اخبار بزرگوارى بى مانند است. مردى است که وجودش آیت مردان جهان است و بزرگوارى است که در او حقیقت بزرگى مجسم است و باید همیشه او را یاد کرد و از او موعظه گرفت؛ از این جهت شایسته است که همیشه در ذکر او باشیم و به یاد او رازهاى غیب را خواستار گردیم زیرا مصدر الهام الهى است و در این عالم جلوه گر شده و پرتو هیبتش در قرن هاى پى در پى کشیده شده و همیشه درخشنده خواهد بود تا آن که لا نهایت ابد را در اشعه انوار خود منتظم کند و در ماوراى آسمان و زمین جلوه گر شود و آیا براى نور خدا حدى هست.
هر کس در پایان کار حسین بنگرد بداند که بزرگترین پایان و بزرگترین فداکارى و بزرگترین یادگارى است که در جهان دست خدا به خامه توانایى به خطى سرخ تا ابد نوشته. اخلاص لفظى است که معناى آن در شهادت مظلومانه است. هر کس خواهد مخلص باشد دل بر مصیبات آن نهد.
قد خط سطراً على الایام فقرؤه
و کان آیة امجاد و احماس
یا جند الموت دون المجد مختلداً
و احقرن بعیش الذل انکاساً
سطرى نوشت بر صفحه روزگار که آن را مى خوانیم و آیت بزرگوارى و غیرت بود. خوش است مردن براى بزرگوارى و پست شمردن زندگى در خوارى.
نمایش کامل آن با روى خون آلوده جلوه گر شود. زنده باد گوییم پاکى را که در منزلش طشت، قدس و خون است. توده هاى آینده به آوازى بلند لرزان و سوزان از زیر سنگها و پشت پرده قبرها مى شنوند. زنده و جوشنده که در اعماق دلها اثر مى کند و سینه ها را آتش مى زند و شعور و وجدان را زنده مى کند. از سوز زیر و بم این آواز انسان مى تواند گناهان خود را بشوید و چرکهاى خود را پاک کند و پلیدى خویش را دور کند تا انسانى شود که دین خواسته و شریعت آن را آراسته... و حسین فقط براى این اوصاف پسندیده قربانى شد و این تهمت است اگر گفته شود فداى تصاحب سلطنت و پادشاهى شد. این امور در اندیشه ذات بزرگش راه نداشت زیرا اینها مقصود مردمان شهوت پرست است.
امام شهید برنامه شورش و نهضت خود را بیان کرد و به ولید بن عتبه بن ابى سفیان حاکم مدینه فرمود: اى امیر ما خانواده پیغمبر، معدن رسالت و محل نزول فرشتگانیم. خدا دین او را باوجود ما آغاز کرد و به وجود ما انجام مى دهد و یزید مرد فاسق و شرابخوارى است که مردم بیگناه را مى کشد و تجاهر به فسق مى کند و مثل من کسى با مثل او بیعت نخواهد کرد.
امام براى ما روح بیعت و فلسفه خلافت را در یک کلمه گنجانیده که فرمود: مانند من با مثل یزید بیعت نمى کند. بیعت با خلیفه خودفروشى است. بیعت با او این است که خود را به فسق و فحشا و ستمکارى و مجاهره در گناهکارى بفروشى. اگر خلافت را به معنایى که حسین اعتبار مى کرد بفهمیم ممکن است بزرگى او را درک کنیم. باید اندکى در حادثه کربلا تأمل کرد تا بزرگواریهاى امام را به روشنى دریافت».
علامه علائلى درباره زمینه هاى پیدایش نهضت عاشورا مى نویسد: «باید اندیشه بیشمار نمود و خود را از هرگونه طرفدارى مجرد ساخت زیرا هرگاه به غرض رانى آمیخته باشد موجب مبالغه و اغراق گردد و جز زنده کردن اختلافات مذهبى فایده دیگرى ندارد. تعصب مذهبى و قصد تقرب به سلطان زمان خود، از غرضهاى مهمى بوده است که تاریخ را درهم و برهم خواهد کرد و ما را در حیرتى سخت انداخته است».
آنگاه مى گوید: «براى - کشف - حقیقت افکار حسین بن على (ع)، بایستى احساسات عرب و افکارى را که بر اساس تقلید کورکورانه حاکم بوده بررسى کنیم و روشن سازیم که نبوت حضرت خاتم چه اثرى از خود بر به جاى گذاشت و در جنگ عصبیت با دین، چگونه عصبیت در کمین دستورات نبوت نشست تا در فرصت مناسب آن را در هم شکند و شرح دهیم حالت نفسانیه عرب را پیش از اسلام؛ همچنین دستورات و عادات بدویه، و نظام عشیرگى را و سهل انگارى خلفا در جلوگیرى از نظام ناهنجار بدویت که پیغمبر براى برانداختن اساس آن رنجهابرد و چون زمام حکم به دست امیران داده شد عالم اسلام یکپارچه استبداد محض گردید.
براى اداى حق مطلب درباره حسین بن على شایسته است به شرح - وقایع - زمان پیغمبر، روز سقیفه و دوران خلیفه اول، دوم و سوم بپردازیم و ببیننیم که على بن ابیطالب چگون زمامدار شد و معاویه و مستشارش عمرو عاص چه آثارى در جامعه اسلام به جاى گذاشتند و بدانیم گروهى از صحابه از جنگ على و معاویه کناره گرفتند و در گوشه عزلت خزیدند و فکر دینى جامعه را متزلزل ساختند و بساط خوارج را فراهم کرده و راه خروج و سرپیچى از فرمان امام وقت را براى نادانان گشودند. حوداث بزرگى به وجود آمد که باعث به وجود آمدن میدانهاى خون ریزى اسفناک شد و جامعه را از روح دین و معناى شریعت بسیار دور نمودند. از این رو زد و خورد میان على بن ابیطالب و معاویه زد و خوردى شخصى نبود بلکه جنگ میان قانون قرآن و مبادى جاهلیت بود، جنگ میان خلافت اسلام با ملک و پادشاهى و استبداد بود. وضع حکومت زمان خلفا از وضع زمان پیغمبر دور نبود هنوز گرمى ایمان در دل مردم بود و از پیغمبر یاد گرفته بودند ولى چاره اى جز پیمودن این راه نداشتند». (8)
4. عباس محمود عقاد
عباس محمود عقاد از نویسندگان مصرى است که کتابهاى فراوانى در زمینه هاى گوناگونى تالیف کرده است. یکى از کتابهاى ایشان کتاب حسین ابوالشهدا است. در این کتاب پیرامون زمینه هاى پیدایش نهضت عاشورا و ویژگیهاى بنى هاشم و بنى امیه به طور مفصل بحث شده و در اینجا به فرازهاى از آن اشاره مى کینم.
وى مى نویسد: «در تاریخ اسلام از دو گروه بسیار یاد مى شود؛ بنى هاشم و بنى امیه که هر دو گروه در اصل و نسب به عبد مناف و سپس قریش مى رسند، اما هر کدام ویژگیهاى مخصوص به خود دارند. یک گروه نماد فضایل و ارزش هاى معنوى و گروه دیگر سمبل مفاسد و نفع طلبى و جاه و مقام مى باشند .
این دو گروه نه تنها در معنویات، بلکه از نظر ظاهرى صورت و قامت نیز با یکدیگر اختلاف دارند چنانکه غفل نسابه مى گوید بر معاویه وارد شدم گفت عبدالمطلب بن هاشم را براى من توصیف کن. گفتم عبدالمطلب داراى صورت نیکو و سفید و قامتى کشیده بود و در پیشانى او نور نبوت و عزت مشاهده مى شد. ده تن از فرزندان، اطراف او را مانند نیزارى فرا مى گرفتند اما امیه پیرمردى کوتاه قد و داراى اندامى لاغر بود و چشمان او کور بود چنان که غلام او به نام ذکوان او را در پى خود مى برد و این عجیب نیست چرا که گاهى دو برادر در یک خانواده از جهات اخلاقى و رفتارى بایکدیگر متفاوت اند. بنى هاشم پیش از بعثت پیامبر(ص) در یارى حق، همکارى و تعاون پیشقدم بودند؛ برخلاف فرزندان عبدالشمس که اهل تجارت، ریاست، سیاست و ربا و کم فروشى بودند».
آنگاه مى گوید: «حوادث گوناگونى باعث خصومت بنى هاشم و بنى امیه مى شد. نخستین جدایى، پیش از تولد معاویه بود که امیه به شام هجرت کرد و هاشم در مکه ماند. آنگاه ستاره ابوسفیان بالا آمد و در حجاز زعامت قریش را به دست گرفت، تا هنگامى که دعوت محمدى از بنى هاشم آشکار شد، اینجا بود که آغاز جنگ جدیدى بین بنى هاشم و بنى امیه درگرفت که همچنان استمرار داشت.
حسین بن على نمونه بهترین فضایل و ویژگیهاى هاشمى بود، در صورتى که یزید بن معاویه نماد بسیارى از عیوب و مفاسد طایفه قریش بود.
گر چه معاویه برخى از خصلتها را نظیر وقار، حلم و سیادت دارا بود اما در برابر آنچه سلطنت او را تهدید مى کرد نمى توانست خود را نگه دارد؛ از این رو برخى از شیعیان على را که حاضر به سب و دشنام او نشدند به قتل رساند و همواره در زندگى خودش از این عمل، اظهار ندامت مى کرد و مى گفت: ما قتلت أحداً الا و أنا اعرف فیهم قتلته ما خلا حجراً فانى لا اعرف باى ذنب قتلته. مادر یزید میسون بنت مجدل کلبیه بود که زندگى با معاویه را در دمشق دوست نداشت و معاویه را تشویق مى کرد تا در بیابان زندگى کند، لذا معاویه او را با یزید به بیابان فرستاد و دراین مدت یزید از پدرش دور بود.
معاویه داراى مشاوران صاحب رأى نظیر عمر و عاص و مغیره بود، در صورتى که یاران یزید جلادها و سگانى بودند که در پى شکار مى گشتند و درون سینه هاى آنان از کینه بنى آدم پرشده بود. بدترین آنها شمشر بن ذى الجوشن، مسلم بن عقبه، عبید اللّه زیاد و عمر بن سعد بن ابى وقاص بودند. شمر داراى مرض پیسى بود. مسلم بن عقبه در مدینه سه شبانه روز مشغول تجاوز و قتل بود، او مانند قصابى که گوسفندان را ذبح مى کند، فرزندان مهاجرین و انصار و ذریه اهل بدر را سر برید. به نقل از زهرى هفتصد تن از بهترین مردان و ده هزار تن از موالى را کشت. آنگاه نامه اى به یزید نوشت: این نامه را در منزل سعید بن عاص در حالى که مریض هستم مى نویسم اما هیچ باکى ندارم اگر اکنون مرگ به سراغ من آید چرا که تا توانستم مردم را قتل عام کردم و بهترین افراد را به قتل رساندم تنها خانه هاى اولاد عثمان در امان بودند.
اما عبیداللّه زیاد در نسب خویش متهم به قریش است چون پدرش مجهول بود و گفته اند او زیاد بن ابیه بوده است. معاویه او را به ابى سفیان منتسب کرده است. در هر صورت این افراد جلادان و متمردین بزرگى بودند که مطیع هوا و هوس نفسانى و حقد و کینه اند. در برابر اینها، گروهى از انسانهاى پاک قرار دارند که تمام دنیا را در راه خدا رها ساخته و جز او اندیشه اى در سر نداشتند نماد توحید و آمال توحیدى بودند بنابراین جنگ عاشورا را بایستى جنگ میان جلادها و شهیدان نامید». (9)

 

 

پی نوشت:


(1) - دیوان اشعار، اقبال لاهورى، ص 103.
(2) - همان، ص 74.
(3) - همان.
(4) - همان، بر گرفته از روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 1351 - 20 مهر 1366.
(5) - سید الشهدا، عمر ابو النصر، ترجمه سید جعفر غضبان.
(6) - همان.
(7) - براى اطلاعات بیشتر ر.ک: همین کتاب.
(8) - تاریخ الحسین، نقد و تحلیل، عبداللّه علائلى مصرى، مترجم، حاج شیخ محمد باقر کمره اى .
(9) - حسین ابوالشهدا، عباس محمود عقاد.

 


منبع : فصل پانزدهم کتاب پاسخ به شبهات دینی،حسین رجبی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر