یادی از روز «الست »

آیه شریفه(الست بربکم) (۱) بیانگر این حقیقت است که پروردگارانسانها، خودش اسباب معرفت به خود را برای آنها فراهم کرده است. اوست که به مقتضای آیه مزبور، ذریه انسانها را از پشتهای آنها برگرفت(اخذ)و آنها را بر خویشتن گواه قرار داد و از آنهاپرسید:(الست بربکم)؟ و آنها با کلمه «بلی » پاسخ مثبت دادند.

فلسفه دین(بخش 39)

آیه شریفه(الست بربکم) (1) بیانگر این حقیقت است که پروردگارانسانها، خودش اسباب معرفت به خود را برای آنها فراهم کرده است. اوست که به مقتضای آیه مزبور، ذریه انسانها را از پشتهای آنها برگرفت(اخذ)و آنها را بر خویشتن گواه قرار داد و از آنهاپرسید:(الست بربکم)؟ و آنها با کلمه «بلی » پاسخ مثبت دادند.

اگر در مرحله ای از مراحل هستی انسانها مراسم «اخذ» و«اشهاد» صورت نمی گرفت و خداوند، وجود مقدس و ذات بی همتای خودرا به عنوان رب، معرفی نمی کرد، معلوم نبود که انسان خداشناس شود. بلکه قطعا حقیقت ربوبیت، همواره در هاله ابهام باقی می ماند و شاید انسان نمی دانست که مربوب است یا نه و اگر مربوب است، مربوب کیست و چه کسی رب اوست.

آنهایی که منکر خدایند و به ارباب متفرق روی می آورند، (2) درحقیقت انکار بعد از اقرار می کنند و معلوم است که انکار بعد ازاقرار، کاری لغو و زشت است.مگر این که گفته شود: آنهائی که انکار می کنند، از اول هم اقرار نکرده اند. بابا طاهر عریان می گوید:

مو از «قالوا بلی » تشویش دیرم

گناه از برگ و باران بیش دیرم

چو فردا نومه خونان نومه خونند

مو در کف نومه سر در پیش دیرم

این هم بعید است; چرا که خلاف نص قرآن است خدایی که ربوبیت خود را به انسان شناسانده، قطعا به گونه ای مرئی و مشهود انسان واقع شده که البته با شهود و رویت حسی وبصری تفاوت دارد.

فیلسوف دین می تواند مساله رویت خدا را مورد تحلیل عقلانی قرار دهد. آیا در متون دینی، رویت خداوند، ممکن تلقی شده یاغیر ممکن؟ اگر ممکن است، چگونه؟ آیه شریفه(...لن ترانی...) (3) .

ناظر به چیست؟ آیا فقط نفی رویت بصری است یا اعم از رویت بصری و قلبی است؟ آیا نفی رویت، به طور همیشگی است، به گونه ای که هم شامل دنیا شود و هم شامل آخرت، یا این که ابدیت نفی رویت به دنیا مربوط است و به آخرت مربوط نیست. موسی(ع)از خداوند تقاضای رویت کرد. مگر ممکن است که یک پیامبر اولوالعزم، امر غیر ممکنی را از خدا مسالت کند؟ درست است که همراهان از موسی(ع)تقاضاکرده بودند که(...ارنا الله . خدا را آشکارا به مانشان ده و گستاخانه گفته بودند:(...لن نومن لک حتی نری الله جهره...). (5) تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمی آوریم، ولی کافی بود که موسی(ع)به آنها بگوید: چنین چیزی محال است، نه این که او نیز از خداوند چنین درخواستی کند.

وانگهی اگر هرگونه رویتی محال است، پس چرا قرآن فرموده است:(وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره). (6) در روز قیامت،چهره هایی شادابند و به پروردگار خود نظر می کنند؟

چرا قرآن، در آیه(...انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه). (7) ازملاقات و دیدار خداوند، در روز قیامت سخن می گوید؟

اینها همه شاهد این است که رویت به طور عام محال نیست.

در روایتی چنین آمده است که خداوند به موسی(ع)فرمود:

«لن ترانی فی الدنیا حتی تموت فترانی فی الاخره و لکن ان اردت ان ترانی فی الدنیا فانظر الی الجبل..» (8) .

تو هرگز در دنیا مرا نمی بینی، تا این که بمیری، آنگاه درآخرت، مرا می بینی، ولی اگر می خواهی مرا در دنیا ببینی، به کوه بنگر».

سرانجام، خداوند برای کوه متجلی شد. از تجلی او کوه، مندک وموسی بیهوش گردیده چون به هوش آمد، از جهل قوم، به معرفت خودبازگشت و گفت: به درگاه تو توبه کردم و من از نخستین مومنانی هستم که به عدم رویت تو ایمان دارند (9) .

قطعا رویت بصری خداوند ممکن نیست. چشم، تنها رنگها و نورهای حسی را ادراک می کند. رنگ و نور حسی، در قلمرو عالم ماده است.

انوار حقیقی -یعنی مجردات- و خداوند که «نورالانوار» و «نورآسمانها و زمین است » (10) هرگز با رویت بصری قابل دیدن نیستندکه به گفته کتاب آسمانی مسلمانان -که بیانگر معارف ناب توحیدی است-(لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...) (11) . دیدگان، او راادراک نمی کنند و او دیدگان را ادراک می کند.

نفی رویت بصری، نفی سایر اقسام رویت نمی کند. شخصی ازامیرالمومنین(ع)پرسید: آیا پروردگارت را در حین عبادت دیده ای؟

فرمود:

«ویلک! ما کنت اعبد ربا لم اره » .

وای بر تو! پروردگاری که ندیده ام، پرستش نکرده ام.

سائل پرسید: چگونه او را دیده ای؟ فرمود:

(لا تدرکه العیون فی مشاهده الابصار و لکن راته القلوب بحقایق الایمان » (12) .

دیدگان در مشاهده بصری او را نمی بینند; ولی دلها به حقایق ایمان، او را می بینند.

فیض کاشانی در شرح حدیث فوق می گوید:

«حقایق الایمان ای ارکانه من التصدیق بالله بوحدانیته واعتبارات اسمائه و صفاته -جل و عز- و لرویه الله بالقلوب مراتب، بحسب درجات الایمان قوه و ضعفا» (13) .

حقایق ایمان، یعنی ارکان آن که عبارتند از تصدیق به یگانگی واعتبارات اسما و صفات خداوند. برای دیدن خدا به دلها مراتبی است که بر حسب درجات و قوت و ضعف ایمان، متفاوت است.

قطعا امیر مومنان بر قله بلند رویت حق قرار دارد. هرچند رویت تام خالق -که ذات و صفات و کمالاتش نامتناهی است- برای مخلوق،ممکن نیست. موجود واجب، نامتناهی و موجود ممکن، متناهی است.

مقام امیرالمومنین(ع)از پیامبران خدا -به جز پیامبر خاتم برتر است رویتی که برای حضرتش ممکن بود، برای هیچ بشری -به جزمقام و مرتبت خاتمیت که در این راه پیش قراول و قافله سالار همه ارباب معرفت و رویت است- ممکن نیست. همچنان که اسلام، برترین ادیان است، رهبران آن نیز، برترین رهبرانند.

همه مراتب رویت، با یکدیگر وجه اشتراک دارند. هرچند تفاوت آنها به شدت و ضعف و کمال و نقص است. حتما در روز «الست » نیزهمگان خدا را یکسان شهود نکردند. چنانکه شهادتها نیز یکسان نبود. از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا این شهود، به معاینه بود؟

فرمود:

«نعم، فثبتت المعرفه و نسو الموقف و سیذکرونه و لولا ذلک لم یدر احد من خالقه و رازقه. فمنهم من اثر بلسانه فی الذر و لم یومن بقلبه، فقال الله:(فما کانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل » (14) .

آری، معرفت ثابت شد و موقف را فراموش کردند و به زودی به یادمی آورند و اگر آن نبود، هیچ کس نمی دانست که آفریننده وروزی رسانش کیست؟ برخی در عالم ذر، به زبان اقرار کردند و به دل ایمان نیاوردند. از این رو خداوند فرمود: «به آنچه قبلا تکذیب کرده اند، ایمان نیاوردند» (15) .

در روایت دیگری آمده است که پیامبر و امیرالمومنین و سایرائمه(علیهم السلام) قبل از همه شهادت دادند; از اینرو خداوندآنها را حاملان علم و دین قرار داد و به فرشتگان فرمود: اینان حاملان دین و علم من و امنای من در میان خلق منند و همینهایندکه مورد سوال واقع می شوند. سپس به اولاد آدم فرمود: به ربوبیت خداوند و ولایت و طاعت اینان اقرار کنید. آنگاه به فرشتگان فرمود: شهادت دهید و آنها گفتند: شهادت دادیم (16) .

اکنون با توجه به این روایات، مقصود و معنای دو بیتی باباطاهر هم معلوم می شود. تشویش و دل واپسی وی از عدم شهادت نیست; بلکه از این است که فقط به زبان شهادت داده باشد، نه دل.

اقسام و مراتب شهود

بی مناسبت نیست که درباره اقسام و مراتب شهود، بحثی مطرح کنیم. ما انسانها با سه گونه شهود، سرو کار داریم:

1- شهود حسی

شهود حسی همان است که از طریق حواس حاصل می شود. هرچند بهتر است که شهود حسی را به مشاهده چشم محدود و محصور کنیم; چرا که نظر اهل عرف و توده مردم، همین است; ولی مگر مانعی دارد که ادراک حسی هر یک از حواس را به شهود حسی تعبیر کنیم؟ گوش انسان، مسموعات را و بینی انسان، مشمومات را و ذائقه انسان،مذوقات را و لامسه انسان، ملموسات را و باصره انسان، مبصرات راشهود می کنند. هرچند شهود هر حسی، متناسب با کارکرد خود آن حس است و اگر حس یا حواس دیگری برای انسان یا حیوانات، وجود داشته باشد -چنانکه علی التحقیق دارد- کارکرد شهودی متناسب با خوددارد.

قطعا خداوند -بلکه همه مجردات- از دسترس حس -بلکه وهم وخیال- خارجند و نباید انتظار داشت که به شهود حسی -بلکه وهمی وخیالی- درآید.

ای برون از وهم و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من

چنانکه دیدیم قرآن هم خداوند را از این که در تیررس شهودبصری باشد، منزه دانست. قطعا وقتی که قوه باصره از شهود حسی وبصری خداوند، عاجز و قاصر است، سایر حواس نیز از شهود متناسب با خود در مورد خداوند، محروم و ممنوعند.

2- شهود عقلی

عقل انسان، بدیهیات را بدون واسطه و نظریات را مع الواسطه، ادراک می کند، ادراک عقل را می توان شهود عقلی نامید. عقل ازطریق براهین لمی و انی -مخصوصا برهان انی مفید یقین- به مجهولات خود علم یقینی پیدا می کند و بر معلومات خود می افزاید. علم یقینی عقلانی هرچند علم حصولی است و از این حیث، با ادراک حسی فرقی ندارد; ولی نباید از شهود و مشاهده عقلی غافل بود.

در حقیقت، در هر علم حصولی یک علم حضوری، نهفته است. علم رابه این لحاظ حصولی می نامیم که سروکار نفس با مفاهیم و صور ذهنی است. لکن خود این مفاهیم و صور، در محضر نفس حضور دارند و نفس به دیده باطنی خود آنها را شهود می کند. تمام صور حسی و خیالی وهمه معانی جزئی وهمی و کلیه مفاهیم و صوری که آنها را معقول اول و ثانی می نامیم، مشهود نفس و معلوم به علم حضوری وشهودی اند و اگر این حضور و شهود نبود، احساس و ادراک و تعقل وتفکر و استدلال و ردیف کردن صغری و کبری و استنتاج و تحلیل وترکیب، معنی نداشت. بنابراین، اگر ما ادراکات حسی و خیالی ووهمی و عقلی را به شهود، تعبیر می کنیم، نه تنها بیراهه نرفته ایم، بلکه دقیق ترین و استوارترین تعبیر را برگزیده ایم.

البته باید موجودات مجرد تام را از هرگونه علم حصولی برتر ووالاتر بدانیم.

علم حصولی، علم مع الواسطه است. چنین علمی برای آنها-علی الخصوص برای خداوند- نقصان است. هرچند برای انسان کمال است.

آری هرچه برای ما انسانها کمال است، لازم نیست برای مبادی عالیه هم کمال باشد. مطلق علم، هم برای ما کمال است، هم برای آنها; ولی علم حسی و خیالی و وهمی و عقلی -که همه بازگشت به علم حصولی دارد- برای ما کمال و برای آنها نقص است. آنها ازعلم حضوری در مقام فعل و در مقام ذات برخوردارند. البته ماانسانها هم از چنین علمی -که کمالی خدا داد است- بهره ناچیزی داریم و همین است که نفس ما را به عنوان آیتی از آیات خدا ومظهری از مظاهر جمال و جلال او ظاهر کرده است.

پادشاهان مظهر شاهی حق

عالمان مرآت دانائی حق آری

(و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون) (17) .

در روی زمین و در نفوس خودتان، برای اهل یقین، آیاتی است.

به اعتقاد صدرالمتالهین، نه تنها شهود کلیات -که مشائیان،آن را نتیجه تجرید و انتزاع می دانند- از راه شهود مثالهای مجردعقلانی توسط نفس، انجام می گیرد، بلکه شهود حسی و خیالی نیز به مشاهده صور مثالی و برزخی توسط نفس برمی گردد و بنابراین، شهودحسی و خیالی و عقلی، همه به علم حضوری بازگشت می کنند و درحقیقت، این علوم ما همه حضوری است، نه حصولی و علت این که براین معلومات ما آثار مترتب نمی شود، نه این است که اینها مفاهیم ذهنی و معلومات به علم حصولی اند، بلکه چون مجردند، آثار ماده ومادیات را ندارند (18) . اضافه می کنیم که شهود ارباب انواع، به مشاهده بعید برمی گردد و اگر ابهام و قابلیت صدق بر کثیر دارد،به همین خاطر است (19) .

3- شهود قلبی

در این که نفس آدمی، ذات خود و بسیاری از قوای مدرکه و محرکه خود را به علم حضوری ادراک می کند، گفتگویی نیست. گفتگو درادراکات حسی و خیالی و عقلی است که به علم حصولی یا حضوری است.

چنانکه اشاره شد، صدرالمتالهین، همه را به علم حضوری برمی گرداند. ولی سایرین، چنین شیوه ای نداشته اند. حاجی سبزواری،علم حضوری را در علم به ذات و علم به آثار و معلولات، منحصرمی کند (20) . صدرالمتالهین علم به مثالهای برزخی و عقلی و قوای نفس را هم علم حضوری می داند. بنابراین، لازم نیست که معلوم به علم حضوری، خود ذات عالم یا معلول ذات او باشد. می توان رویاهای صادقه را موید نظریه او دانست. وقتی شخص مرده یا زنده ای را درخواب می بینیم، رویت او به علم حضوری است، نه علم حصولی. او نه خود خواب بیننده است، نه معلول او. به علاوه خوابهای مصنوعی وارتباط با ارواح نیز مویدی دیگر است. این تجربه ها را نمی توان انکار کرد. بازگشت همه این تجربه ها به علم حضوری است نه علم حصولی.

ما این شهود را شهود قلبی نامیده ایم. در کلام شیوای امیرالمومنین(ع)آمده بود که «راته القلوب بحقائق الایمان » (21) .این تعبیر، موید این است که خداوند را به رویت قلبی می توان شهود کرد. لکن نه شهود تام; چرا که شهود تام، در خور علت تام،نسبت به معلول است، نه معلول، نسبت به علت. ولی مگر مانعی داردکه معلول نیز به فراخورسعه وجودی خود، علت را شهود کند؟

خاطرم وقتی هوس کردی که بیند چیزها

تا تو را دیدم نکردم جز به دیدارت هوس

یعقوب بن اسحاق می گوید: به محضر امام عسکری(ع)نوشتم که آیا پیامبر اکرم(ص)خدا را دیده است، حضرت نوشت:

«ان الله -تبارک و تعالی- اری رسوله بقلبه من نور عظمته مااحب » (22) . خداوند متعال، از نور عظمت خود، آنچه را که دوست داشت، به قلب پیامبرش ارائه داد.

هرچه انسان، از خلق و از خویشتن، بیشتر انقطاع پیدا کند،حجابها و موانع از برابر دیده دلش، بیشتر برکنار می شوند و اگربه کمال انقطاع برسد، نه تنها حجابهای ظلمانی که حجابهای نورانی را هم می درد. در این دعا -که یادگار ائمه(علیهم السلام)است- چنین می خوانیم:

«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاءنظرها الیک، حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الی معدن العظمه...» .

«خداوندا کمال انقطاع را به من ببخش و دیده دلهایمان را به ضیاء و روشنی نظر به تو نورانی کن، تا دیده دلها حجابهای نوررا پاره کند و به معدن عظمت برسد» .

تاکید می کنیم که هیچ مخلوقی -هرچند عظمتش بی کران باشد- به احاطه علمی خالق و رویت تام، نائل نمی شود. همان طوری که قرآن کریم می گوید:(و لا یحیطون به علما) (23) . آنها به خداوند، احاطه علمی پیدا نمی کنند. مگر ممکن است که قطره ای ناچیز، پهنای دریارا ادراک کند؟ هنر قطره این است که به حقارت خود در برابر عظمت دریا، معرفت پیدا کند.

یکی قطره دریا ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم؟

گر او هست حقا که من نیستم

اگر انسان به آنجا برسد که در برابر هستی بی کران خداوند،خود را ناچیز و هیچ بداند، هنر بزرگی از خود نشان داده است.

آری او به اعتبار ذاتش هیچ و به اعتبار وابستگیش به مبدا،چیزی است. شهود این وابستگی در خور شان آنهایی است که انقطاع الی الله یافته اند.

پی نوشت ها:

1) اعراف: 172.

2) «... اءرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار»(یوسف: 39).

3) اعراف: 143.

4) نساء: 153.

5) بقره: 55.

6) قیامت: 22 و 23.

7) انشقاق: 6.

8) التوحید: ص 262، باب 36، حدیث 5، از امیرالمومنین(ع).

9) الاصفی: ج 1، ص 400 مرکز الابحاث والدراسات الاسلامیه.

10) النور: 25(الله نورالسماوات والارض).

11) انعام: 103.

12) کافی: ج 1، ص 98.

13) همان: پاورقی به نقل از «الوافی » .

14) الاصفی: ج 1، ص 412(پیشین).

15) یونس: 10.

16) الاصفی: ج 1، ص 412(پیشین).

17) الذاریات: 20 و 21.

18) نگاه کنید به تعلیقه علامه طباطبائی بر جلد ششم «الاسفارالاربعه » ص 164.

19) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه » ص 33 به تصحیح استادآشتیانی.

20) الاسفار الاربعه: ج 6، ص 160، تعلیقه حاجی.

21) کافی: ج 1، ص 98.

22) کافی: ج 1، ص 95.

23) طه: 110.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر