کاروان رفته است و او جا مانده است
چشمه لب تشنه تنها مانده است
آب، پیش از قصّه ات نیلى نبود
جاى سیلى روى دریا مانده است
کاروان سر مى برد بر کوفه، آه
رأس اکبر مى برد بر کوفه، آه
این همه قرآن ناطق را یزید
جاى کافر مى برد بر کوفه، آه!
پشت سر ـ من ـ روبه رو سر مى برند
روبه رو بال کبوتر مى برند
عشق مى خواهد سخنرانى کند
هان! سرش را روى منبر مى برند
قمریان و دست هاى بسته، من
بغض و زنجیر و شب دل خسته، من
جاى تو اى ماه سرگردان دشت!
زینبم، جان مى دهم آهسته، من
از مدینه کوه نور آورده اند
آسمان را در تنور آورده اند
ناکسان از دشت پاکش مى کنند
بر سرنعشش ستور آورده اند
سوره فتح المبین، عباس من
دست خالى آستین عباس من
آب، سربالاتر از این دیده اید؟
اى سرِبالانشین، عباس من!
بى تو از داغ مناظر رد شدیم
مثل مرغان مهاجر رد شدیم
بى تو از عباس و قاسم از على
از حبیب بن مظاهر رد شدیم
تکیه بر خواب زمستان مى زنند
تازیانه روى مرغان مى زنند
هم، قسم خوردند بر قرآن و هم
روى دندان هاى قرآن مى زنند
منبع : رزیتا نعمتى