بیم و امیدهای توجه به راهبرد در  دولت چهاردهم

موانع عدیده در پیش روی مطالعات و مدیریت راهبردی در کشور هست. برای نمونه، آشفتگی چیستی "راهبرد" ممکن است نقض غرض شود و اثرهای ویرانگر بر شناخت، تصمیم، هماهنگی، اجرای موضوع ها، به ویژه در مقیاس های کلان، مانند سطوح ملی، منطقه ای و سازمان های بزرگ به دنبال داشته باشد

بیم و امیدهای توجه به راهبرد در  دولت چهاردهم

 ماجرای اول: سرگشتگی برای چیستی یک موضوع 
در سال های دهه 1360 اعلان خطر درباره  «تهاجم‌فرهنگی» در کشور رایج بود. بسیاری درباره خطراتش می گفتند و می نوشتند که «تهاجم فرهنگی» در صدد منحرف کردن انقلاب است. بیشتر درباره‌ی مصادیق و ظواهری به عنوان «تهاجم فرهنگی» می گفتند، کمتر معلوم بود که خود «تهاجم فرهنگی چیست».

صداوسیما به ضرورت پاسخ پی برد؛ برای دکتر حسن حبیبی و دکتر علی شریعتمداری که اولی در جامعه شناسی و دومی در تعلیم و تربیت استاد و نیز هر دو وزیر پس از انقلاب بودند برنامه ای گذاشت؛ موضوع برنامه «تهاجم فرهنگی چیست» بود. نتیجه‌ی بحث های آن دو استاد این شد که تهاجم 5 تعریف دارد و حدود 500 تعریف برای فرهنگ در منابع مختلف هست؛ با ترکیب این دو واژه، «تهاجم فرهنگی» در حدود 2500 تعریف دارد. در واقع، آن دو استاد در بحث خود، ناتوانی در تعریف «تهاجم فرهنگی» را اعلان کردند. با این همه، ماجرای هشدار، گریز و ستیز با «تهاجم فرهنگی»، به عنوان موجود ناشناخته، ادامه یافت. هر کسی از ظن خود یار راه آن شد!

ماجرای دوم: به گل نشستن یک تقلید 
در سال‌های 1370 تازه برگشته بودم و اندکی پس از جنگ بود، بازار مطالعات مربوط به بهره وری و استراتژی داغ بود، علت اش پایان جنگ بود. در دوران جنگ، همه چیز در خطر آسیب و نابودی بود و صحبت از  برنامه‌ریزی، سازندگی و توسعه اقتصادی و اجتماعی، بانگ های خروس بی محل بود. با پایان جنگ، موسم پرداختن به برنامه، استراتژی و بهره‌وری شد.

دانشگاه‌ها هم در پاسخ به تقاضاها، پروژه‌ها و پایان نامه‌های بهره‌وری و استراتژی را رواج دادند. حتی خودم استاد راهنمای افزون بر ده پایان نامه ی کارشناسی در بهره وری بودم. متأسفانه، بیشتر پایان نامه ها فقط اندازه گیری شاخص های بهره وری در سازمان ها بود و به مرحله ی بهبود نمی رسید. یعنی تب را اندازه می گرفت، ولی به درمان نمی پرداخت. قصه ی پر غصه ای در عالم پژوهش و مطالعات بود، چه بسیار توان ملی برای آن هزینه شد، بی آن که دردی را درمان کند. آن موج فراگیر تقلیدی در آرزوی ژاپن شدن ایران بود و بی سروصدا به گل نشست. شاید روزی پژوهشگرانی توانمند، برای عبرت آیندگان به تبیین زخم کهنه ی فروخفته ی پژوهش های بهره وری آن سال ها بپردازند.

ماجرای سوم: به دنبال معادل فارسی دو مفهوم 
از عناوین رساله های کارشناسی ارشد آن زمان می توان برخی نکات دریافت. می توان دریافت که هنوز برای واژه ی «استراتژی» معادل «راهبرد» راه و جا نیفتاده بود. این موضوع پیشینه ای شنیدنی دارد. 

مرحوم احمد آرام می خواست کتاب La productivité  اثر ژان فوراستیه (1) (Jean Fourastié 1959) را ترجمه کند (چاپ توسط شرکت انتشار). آقای آرام برای عنوان کتاب معادل فارسی پیدا نمی کند و وی productivité را از production  به معنای "تولید" برگرفت و productivité  را "قدرت تولید"  ترجمه کرد. بعدها فرهنگستان زبان فارسی، معادل "بهره وری" برای آن  واژه برگزید (فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، دفتر یازدهم). 

در این میان احمد آرام با واژه "استراتژی" روبه‌رو می شود. برای ترجمه ی آن هم در فارسی چیزی نمی یابد. پس از بررسی آن را واژه ای نظامی می یابد و در نظامیگری هم معادلی برای آن نمی یابد. این چنین بود که وی برای صفت strategic، نه واژه ی استراتژی، معادل فارسی "بزنگاهی" را می سازد. از خود واژه حال و هوای نظامیگری را می توان دریافت. این که یک واژه ی نظامی در موضوع های اقتصادی و اجتماعی به کار گرفته شود، حتی دور از تصور فرد با تجربه ای مانند احمد آرام بود. پس از آن وی نتوانست واژه ی مناسب برای معادل فارسی "استراتژی" بسازد و معادل "بزنگاه" وی نارسا بود. بعدها فرهنگستان زبان فارسی واژه "راهبرد" را برای "استراتژی" پیشنهاد کرد (همان منبع، دفتر اول) و رواج یافت. با تمام این تلاش ها هنوز در سال های 1370 همان واژه ی استراتژی، نه واژه ی راهبرد،  در عناوین پایان نامه های دانشگاهی و پروژه های اقتصادی و صنعتی دیده می شد. چرا؟

خلاصه ی این ماجرا این است که بهره وری و استراتژی مانند بسیاری از واژه های وارداتی در فارسی تا دهه ها معادل فارسی نداشت، ترجمه نمی شد و به کار گرفته نمی شد. وقتی هم که ترجمه و به کار گرفته شد، ماجراهای جدیدی رخ داد.

ماجرای چهارم: پا درهوایی مطالعات راهبردی 
در کشاکش شور برای ساختن پس از جنگ، پروژه های مطالعات راهبردی (استراتژیک) رونق و رواج گرفت. من انواع دروس برنامه ریزی ریاضی و تصمیم گیری را در سطوح کارشناسی و بالاتر درس می‌دادم. بر حسب تچربه ام، براین باور بودم که اصلا مطالعات راهبردی سازمان ها، به ویژه سازمان های بزرگ، کار تیمی است و یک رساله‌ی کارشناسی ارشد یا دکترا از پس آن بر نمی آید، مگر به بخشی کوچک از آن بپردازد. در این میان دیدم که برخی از رساله های پایانی به استخراج استراتژی پروژه ها و سازمان های بزرگ می پرداختند.  

یادم نمی رود که یکی از رساله های پایانی کارشناسی ارشد به مطالعات به اصطلاح استراتژی یکی از مجتمعات معدنی عظیم کشور پرداخته بود. دانشجو عین جوجه های تازه گام نهاده در عالم پژوهش بود. دیدم 11 گزاره با عناون "چنین کند و چنان کند" در یک جدول در صفحات پایانی رساله ی خود به عنوان استراتژی آورده بود و می خواست دفاع کند. در عالم ریاضی- منطقی هر کدام از آن گزاره ها یک ادعای بزرگ است که ده ها نکته، شاید، باید، اما و اگر در آن ها هست، ولی دانشجویی که کارشناسی خود را در یک رشته ی مهندسی با زحمت گرفته است و برای هر ادعای کوچک باید شواهد و مدارک عدیده ارایه می کرد، برای اقدامات بزرگ در یک مجتمع بزرگ ملی چنان پروا و بی باک 11 گزاره "بکند و نکند" عرضه کرده بود.

هر چه به وی می گفتم که این حرف ها بی پایه است، درک نمی کرد. باید چند جای کار می لنگید که آن دانشجوی دیروز، این دانشجوی امروز شده. به استاد راهنمایش گفتم که آن رساله قابل دفاع نیست، گفت: "مطالعات راهبردی همین است! شما برنامه ریزی ریاضی و تصمیم گیری ریاضی-آماری تدریس می کنید، در عوالم مطالعات استراتژیک نیستید و سختگیری شما خلاف مطالعات راهبردی است.  
  
در بخش پیشرفته ی نظریه تصمیم ریاضی-آماری، سیاست و استراتژی را به زبان ریاضی تدریس می کردم و به خاطر آن به عنوان ممتحن آن رساله انتخابم کرده بودند. آن استاد می گفت که شما در عالم ریاضی-منطقی هستید، در دنیای مدیریت، مطالعات استراتژیک چنان نیست.  

می دانستم که حرف هایش نادرست است و عالم علم آنقدر شیر تو شیر نیست که یک دانشجو 11 ادعای بزرگ بی پشتوانه ی اقناعی، برای مرگ و زندگی یک مجموعه ی چند میلیارد دلاری ارایه کند و آن را علمی بشمارند و بر سر بگذارند. دیدم که از گفتار آن استاد، فقط همان ادعایش درباره ی من درست بود:  "شما در دنیای مدیریتی مطالعات استراتژیک نیستید". پس از آن کوشیدم از ممتحن بودن در رساله های دانشگاهی پرهیز کنم. 

ماجرای پنجم: در پی چیستی راهبرد 
مدتی به متون مطالعات راهبردی از منظر مدیریتی پرداختم. در کمال شگفتی دیدم، بیش از 50 تعریف متفاوت برای "راهبرد" در متون مختلف مدیریتی هست و بیش از آن تجسس نکردم. در حالی که در دروس تصمیم گیری ریاضی-آماری فقط یک تعریف برای استراتژی وجود دارد. حتی با سیستم تعریف پسارنسانس که در آن هر تعریف به مثابه یک قرارداد تعریف می شود و این موجب انعطاف شگفت در تنوع تعاریف برای یک موضوع است، در دستگاه ریاضی-منطقی به سختی می توان تعاریف جایگزین برای مفاهیم مانند "استراتژی" و "سیاست" یافت. شگفت این که در عالم ریاضی نمی‌توان دو تعریف برای راهبرد یافت و در عالم مدیریتی ده ها می توان! ماجرای پیگیری مطالعات راهبردی قصه ای دراز دارد، ان‌شاءالله زمانی به آن خواهم پرداخت. 

خلاصه: 
موانع عدیده در پیش روی مطالعات و مدیریت راهبردی در کشور هست. برای نمونه، آشفتگی چیستی "راهبرد" ممکن است نقض غرض شود و اثرهای ویرانگر بر شناخت، تصمیم، هماهنگی، اجرای موضوع ها، به ویژه در مقیاس های کلان، مانند سطوح ملی، منطقه ای و سازمان های بزرگ به دنبال داشته باشد. از اینرو توجه به راهبرد هم امید های بسیار دارد، هم بیم های کلان؛ هم می تواند نوش دارو باشد و هم نیش زهر! 

*عضو هیات علمی دانشگاه امیرکبیر

*ادامه مباحثی درباره ی دولت چهاردهم: چه بایدها و چه نبایدها؟ می تواندها و نمی تواندها؟ بکندها و نکندها؟ (2)

منبع: کانال نویسنده 

1-Fourastié, Jean, La Productivité, Paris: Presses Universitaires de France, 1959 
فوراستیه، ژان، قدرت تولید، آرام، احمد (ترجمه)، تهران: شرکت انتشار 

 بیشتر بخوانید:

پزشکیان در محاصره مطالبات و انتظارات بی شمار / چه بایدها و چه نبایدها؟ می تواندها و نمی تواندها؟ بکندها و نکندها؟   
راستی‌آزمایی ادعای تقلب در انتخابات با قانون «بن‌فورد»
دور دوم انتخابات «خرده فرصت» یا «کلان تهدید»
راه‌حل نظریه‌پرداز توسعه دانشگاه جان هاپکینز برای تورم ایران
کسانی می خواهند گاو اردک بزاید

216216

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان