عطر میلاد نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)-(۲)

مدح پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)ای جلوه رخت زده آتش به جان گل نامت محمد است و نشانت، نشان گل میلاد باشکوه تو ای باغبان نور همزاد نغمه‌خوانی بلبل زمان گل قرآن تویی چو خیره نظر می‌کنم به نور گل می‌کند دوباره نگاهم میان گل این جای حیرت است که در گلشن کساء هم شاخه گلی تو و هم باغبان گل ای باغبان آل خدا در زمین بکار با مهدیت دوباره تو یک آسم ...

عطر میلاد نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)-(2)

مدح پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)

ای جلوه رخت زده آتش به جان گل
نامت محمد است و نشانت، نشان گل
میلاد باشکوه تو ای باغبان نور
همزاد نغمه‌خوانی بلبل زمان گل
قرآن تویی چو خیره نظر می‌کنم به نور
گل می‌کند دوباره نگاهم میان گل
این جای حیرت است که در گلشن کساء
هم شاخه گلی تو و هم باغبان گل
ای باغبان آل خدا در زمین بکار
با مهدیت دوباره تو یک آسمان گل
خلیل شفیعی

*******

از راه که می‌رسد

مهدی میچانی فراهانی
اینک منم؛ ایستاده بر کرانه جاویدِ تصویر و تخیّل.
فرو می‌روم در عمیقِ هزاره‌های دور دست.
زمین را می‌شکافم و خاطراتِ کهن را بیرون می‌کشم.
پس آن زمان که ابابیل، خدای کعبه را به وضوح فریاد زدند، همزمان، خدای ابابیل، آخرین سخن را و حجّت را تمام کرد؛ مردی که آخرین کلام را به لب دارد و آخرین اعجاز را، مردی که از راه می‌رسد.
امشب وعده‌گاهِ دیرین است. آتشِ آتشکده بزرگ را جز به خنکای نسیمی از آسمان رسیده، مگر می‌توان فرو نشاند؟
طاقِ بلند ظلم، کسری جز به قدرتی عظیم‌تر، مگر شکسته خواهد شد؟
تورات را می‌گشایم؛ نام تو، چشمانم را نوازش می‌دهد و انجیل مقدس، در جای جایش تو را زمزمه می‌کند. اینک، وعده دیرسال عیسای بزرگ است که چنین بشکوه، سر برآورده است. چه ائتلاف رفیعی!
ایمانِ پدرِ ایمان، ابراهیم، عظمت توفان نوح، ید بیضا و عصای موسی، احیای مردگانِ استخوان شده، سلطنت سلیمان، عدل داوود، صبر ایوب، کلامِ تورات، حقیقت انجیل؛ آن‌که را که از او سخن می‌گویم، ائتلافِ بزرگِ همه آسمانیان تاریخ است. پس اینک خود، به تمامی، گفتنی‌ها را گفته است. اینک پیکِ آخرین را باید دریافت.
از راه که می‌رسد، همچنان که سنگین‌ترین برگِ تاریخ، ورق می‌خورد، جبلِ «نور» لرزه‌ای شیرین را بر پیکر خود حس می‌کند و «حرا» خود را برای چهل سال انتظار، آماده می‌سازد.
از راه که می‌رسد، عرقِ شرمی بر جبین مکه می‌نشیند از جفاکاریِ شب پرستانی که ستاره فرو چکیده را تاب نخواهند آورد.
شهرها، اهالی خود را خوب می‌شناسد؛ آنها، ظلمتِ مطلقِ بت‌خانه‌ها را بیشتر می‌پسندند؛ این طریقی است که قرن‌ها آموخته‌اند.
هان ای ستاره! فرود آ.
فرود آی، که چشمانِ به راه مانده، دیری است بر خاکِ وعده‌گاه‌های مقدّس زمین خشکیده‌اند. دردا! غافلند که هیچ ستاره‌ای هرگز از زمین نمی‌روید، که تو از آسمان زاده خواهی شد.
فرود آی! که هر آینه، نام تو، شوق دیر سال زمین را سرشار می‌کند.
پس زمین را بگویید که:
هان! تو اینک میزبانِ بزرگ کهکشانی.
دریاب این ستاره کهن را که اینک زاده می‌شود.

*******

رسول مهربانی

دُردی کِش بلای تو ام یا محمدا
دیوانة ولای تو ام یا محمدا
گویند هرکه را تو بخواهی بلا دهی
مستانة بلای تو ام یا محمدا
بیمارم و نگاه تو اعجاز می کند
مبهوت چشمهای تو ام یا محمدا
من از ازل در عافیتم زان که تا ابد
در سایة لوای تو ام یا محمدا
مولاست بندة تو و من بندة علی
من ، بندة خدای تو ام یا محمدا
ای اسم اعظم اسم تو یا احمدا مدد
وی قلبها طلسمِ تو یا احمدا مدد
ای مکه از فروغ تو پاینده احمدا
مِهر و قمر ز روی تو رَخشنده احمدا
ای کِسوت خِتام رسالت به راستی …
بر قامت رسای تو زیبنده احمدا
کو دایه ای که کامِ تو را مایه ای دهد
بر دایه ات ، تو دایة بخشنده احمدا
ساطِع شود چو نور ز پیشانی ات ،، شود…
خورشید از جمال تو شرمنده احمدا
رضوان و حوریان و همه خازِنانِ آن
حیرانِ آن تبسُّمِ تابنده احمدا
گویا نمک زخندة تو آفریده شد
دریا به وجد رفت و نمکزار دیده شد
وقتی سخن ز کشف و کرامات می شود
کَسری تو را گواهِ مقامات می شود
اینجا سخن ز خشت و سرشت و بهشت نیست
جنت یکی تو را ، ز کرامات می شود
ای نسلِ تو ستارة دنباله دارِ عشق
روشن رَهت ز نورِ علامات می شود
حُبِّ تو را چگونه شود شعله کارگر
آتشکده ز دیدنِ تو مات می شود
ای هادیِ سُبُل نرود هر که راهِ تو …
بی شک دچار رنجش و طامات می شود
ای سنگِ سخت زیر قدومِ تو نرمِ نرم
دلهای ماخَلَق به وجودِ تو گرمِ گرم
ای مایة ازل و ابد ، آیة شَرَف
انسانِ کامل ، ای به بشر مایة شرف
خورشید جاودانی و بی سایه ای ، ولی
افکنده ای به کون و مکان سایة شرف
ایمانِ تو ، پیمبریِ تو ، کتابِ تو
اسلامِ تو نباشد بر پایة شَرَف
اینک پس از گذشتنِ دهها هزار سال
ایران شده از دعای تو همسایة شرف
تو ماندی و ، عدوی فرومایه ات ، نمانْد
ای تا اَبَد ولای تو سرمایة شرف
عالم ز تو تصرّفِ هستی گرفته است
دلها ز تو تشرّفِ مستی گرفته است
در شعرِ عشق و عقل ، امیرِ غزل تویی
در خُلق و خوی و عاطفه ، حُسنِ اَزَل تویی
دیباچة امانت و دیوان عاشقی
تأویلِ حمد و آیة بیت الغزل تویی
در وحدتِ کلام ، اگر لم یَلِد خداست
در محور معانیِ آن ، لم یَزل تویی
غارِ حَراسْت میکدة حق شناسی ات
در خانة ولای علی ، مُعتزَل تویی
چونکه دلت سِرشتْ خدا ، بر گِلت نوشت
زیبا تویی ، جمیل تویی و گُزَل تویی
کامل ترین محبتِ ما نذرِ مقدمت
جان و جهان و باغِ جنان بذرِ مقدمت
حقِّ تو را به شیوة عاشق ادا کنیم
دِین تو را به رسمِ شقایق ادا کنیم
اُمُّ القُری به یُمنِ تو مَهدِ تشیُّع است
حقِّ تو را به حضرت صادق ادا کنیم
ای عقلِ کُل ، سلوک ، چو زاهِق نمی کنیم
سِیرِ تو با مُلازمِ لاحِق ادا کنیم
در معرکه چو امر تو دائر شود به حَرب
تکلیف را به کُشتن فاسِق ادا کنیم
با دشمنان برائتِ دل را وفور کن
تا دِین خود به نعمتِ رازق ادا کنیم
در بندگی اگر صَنَما ، لایقت شویم
در شیعگی شهیدِ رهِ صادقت شویم
محمود ژولیده

*******

در حریری از نور

حمیده رضایی
تو را چه زیبا سرود خداوندِ کائنات با واژه‌هایی از جنس نور.
پروانه شاخساران آسمان! هر آنچه آینه، روبرویت آغوش گشوده‌اند تا تو را در خویش تکرار کنند.
هر آنچه آسمان، ببه خاک افتاده‌اند تا گام‌هایت را به سجده ببوسند.
بزرگمرد تاریخ! بهار از سر انگشتان تو به شکوفه می‌نشیند.
خورشید، از گوشه پیشانی بلندت طلوع می‌کند. تو را با کدام کلماتِ محدود؟ که نمی‌گنجی نه در کلام، نه در کلمه.
خورشیدی سرشار در دست‌هایت، ملائک به دست بوسی‌ات مباهات می‌کنند.
سرشار از چشمه مهتاب! هر چه پروانه بر گردت بال می‌زنند، هر چه آسمان، روبرویت دریچه می‌شود برای پرواز.
می‌آیی؛ ایوانِ کفر ویران می‌شود از ایمانِ چشم‌هایت.
شب، مچاله می‌شود زیرِ قبایِ گسترده آسمان، در روزی پایان‌ناپذیر؛ آن چنان روشن که هزاران خورشید، گویی در آن به طلوع نشسته‌اند. می‌آیی، وعده آمدنت را دهان به دهان از تورات تا انجیل کِل می‌کشند.
می‌آیی و حرا، روی دو زانو می‌نشیند و انتظار می‌کشد.
می‌آیی و مکّه می‌پیچد در حریری از نور و رنگ.
می‌آیی و از کشتگاهِ آسمان، خورشید برایت می‌آورند، ملائک.
کعبه در پوست نمی‌گنجد. تو را خدای بزرگ خلق کرده است؛ از آبشارها و نور که موج می‌زنی و می‌تابی.
تو را با کلماتی سبز باید سرود.
ای آخرین رسول خدا در زمین!
آمدی تا دهانِ به حیرت گشوده آینه‌ها، نامت را تکثیر کنند در همه زاویه‌های تاریخ.
دف می‌زنند و کل می‌کشند آمدنت را، هر آن چه که پیش از تو سر در گریبانِ انتظار فرو برده بودند.
شهاب‌های سرگردان می‌چرخند حول نامت.
به یمن آمدنت، هر چه بهار در سراشیب سکون و سکوت بار دیگر به جوانه نشسته است.

*******

سید بارگاه کونین

سلطان خرد به چیره دستی
ای شاه سوار ملک هستی
حلوای پسین و ملح اول
ای ختم پیمبران ِ مرسل
فرمانده ی کشتی ولایت
ای حاکم ِ کشور کفایت
و ای منظر عرش ، پایگاهت
ای بر سر سدره گشته راهت
روشن به تو چشم آفرینش
ای خاک ِ تو توتیای بینش
داننده ی راز صبحگاهی
دارنده ی حجت الهی
نسـّابه ی شهر قاب قوسین
ای سید بارگاه کونین
محراب زمین و آسمان هم
ای صدر نشین عقل و جان هم
بر هفت فلک جنیبه رانده
ای شش جهت از تو خیره مانده
بوالقاسم و آنگهی محمد
ای کنیت و نام تو مؤید
مقصود جهان، جهان مقصود
صاحب طرف ولایت جود
با تو نکند چو خاک پستی
آن کیست که بر بساط هستی
وز بهر تو آفریده شد کون
اکسیر تو داد خاک را لون
مقصود تویی ، همه طفیلند
سر خیل تویی و جمله خیلند
شاهنشه کشور حیاتی
سلطان ِ سریر کایناتی
گیسوی تو چتر و غمزه ، طغرا
لشکر گه تو سپهر خضرا
در نوبتی تو پنج نوبه است
وین پنج نماز کاصل توبه است
بستی در ِ صد هزار بیداد
در خانه ی دین به پنج بنیاد
نظامی گنجوی

*******

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

تو را دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
دلت گر نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند
تو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی بر کردگار
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی
ابوالقاسم فردوسی

*******

مصدر فیض

اى بر همـــه انبیــا, مقدم وى راهنــمــاى ولــــد آدم
منــشور شــریف امـر و نهیت
یک نکته نه بیش بوده, نه کم
دستـور تــو هرچه هست, متقن
آیـات تو هـرچــه هست, محکم
در خـاطر توست آنـچه در دهر
انجــام دهــد قضــاى مـبرم
دین تو که در خور خلـود است
دستـور تحــرک و صعــود است
سیدابـوالحسـن رضوى

*******

مدح پیامبر خاتـم(صلی الله علیه و آله و سلم)

بر سر کوى تـــو هـــر کـــه راه ندارد
واى بـــه حـــالش کــه داد خواه ندارد
نام تو نـــازم کـــه در صحیـــفه هستى
فاصله جـــز(میـــم), بـــا الـه ندارد
خواند احـــد,(احـمد)ت,از آنکه به عالم
غیر تو کس ایـن مقـــام و جـــاه ندارد
بـس که بلند است قاف قـدر تـــو,اى جان
چرخ, بـــر آن پایـــگاه, راه نـــدارد
ختـــم بـــه نــام تو شد رسالت و دنیا
بعد تو جـــز عتــرتت پنـــاه نـــدارد
بعـــد تـــو غیــر از دوازده وصــى تو
عالـــم اســـلام, پـــادشــاه نـــدارد
درس عفـاف از بشــــر ز فـاطمه(س) گیرد
روز جـــزا نـــامـــه سیــاه نـــدارد
روشنى طلعت حسین و حسن(علیهماالسلام) را
نیـــر تابـــان و نـــور مـــاه ندارد
لـــرزد و ریـــزد بنـــاى گنــبد گیتى
دســـت ولایـــت گـــرش نگـــاه نــدارد
کیست که چـــون از پـــس مباهـــله آید
جـــز علـــى و آل او سپـــاه نــدارد؟
جز در احسان مهـدى(ع) تـــو بـــه عالم
امـــت پـــاکت پـــناهـــگاه نـــدارد
جز به تـو گـویـد خدا درود بـــه وصفت?
گر شکـند ســـر, قـــلم, گنـــاه ندارد
شیـــوه ((مـردانـى)) است مـدحتت امروز
پیـــش تـــو فـردا, جز این گواه ندارد
محمـد علـى مردانـى

*******

در مدح حضرت ختمی مرتبت

بهر مدح پیغمبر طبع من چو گویا شد
دل ز عشق آن دلبر مست عشق و شیدا شد
ساقی از می باقی ساغرم نما لبریز
چون به لطف یزدانی درد من مداوا شد
مطرب آشنا بر لب خویش نما لب نی را
کز نوای جانسوزش شد بهار و گل وا شد
سبز و خرم و دلکش شد زمین چو فروردین
پر ز لاله و سنل دشت و کوه و صحرا شد
از افق هویدا شد چوه جمال شمس الدین
در شگفت موسی شد در تعجب عیسی شد
روز بعثت است امروز روز عشرت است امروز
روی احمدی بنگر قبله گاه دل ها شد
غرق عشرت و شادی عرش و فرش و بحر و بر
دل ز محنت و رنج و درد و غم مبرا شد
در حرا به امر حق اقرأ شد بر او نازل
بر پیمبری مبعوث ز امر حق تعالی شد
آمدش ندا از حق تا شود بحق ملحق
زان ندای حق الحق فارغ از من و ما شد
رمز قل هوالله را در حرا بدست آورد
لم یلد و لم یولد از کلامش افشا شد
سرنگون شد از تخت سلطنت شهنشاهان
چون ز امر حق شاهی میر و صاحب آوا شد
ریشه کن نمود از بن دین بت پرستی را
آنکه نام نیکویش نقش عرش اعلا شد
از قدوم وی عالم عالم دگر گردید
هست عالم از هستش هر چه هست پیدا شد
ختم انبیاء گردید در وجود او پایان
بس گره که از مشکل از وجود او وا شد
خوش بگو تو ژولیده وصف احمد مرسل
کز مصفای او بزمت تا ابد مصفا شد
ژولیده نیشابوری

*******

وصف پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)

ای که هستی به فرق عالم تاج عالمی بر عنایتت محتاج
ای که ناخوانده درس ، سیل علوم گشته از سینه تو استخراج
ای که شد از تو توبه اش مقبول چونکه آدم شد از بهشت اخراج
ای که از ماه و زهره و خورشید پرتو حسن تو بگیرد باج
ای که دلهای عاشقان یکسر تیر عشق تو را بود آماج
ای که باشد به تحت فرمانت باد و طوفان و غرش امواج
ای که چون تو ندیده دیده دهر یکه تازی بعرصة معراج
ای که از یُمن مقدمت گردید کعبه جای تمرکز حجاج
دارم امید با شفاعت خویش درد ما را کنی ز لطف علاج
وِرد من گشته در همه اوقات
بر محمد و آل او صلوات
ژولیده نیشابوری

*******

پابه‌پای میلاد سبز اولین فرستاده

محمدکاظم بدرالدین
صدای قدسی اشراق، با عطر صلوات درآمیخته است.
تولد گل‌های محمدی، رویشی از مهتاب را سر باغچه لحظه‌ها ریخته است.
زمین، حق دارد در خود نگنجد از این بشارت حجیم.
مژده امروز، چونان چشمه‌ای از امید، در همه‌جا جاری است.
کاخ‌های هراس، به خاکستر شومی خویش نشسته‌اند. لرزه بر طاقت طاق کسرا افتاده است. آتشکده فارس، مرده‌ای بیش نیست؛ مقابل خورشید لایزال حجاز.
نسیم بهاری، لابه‌لای درختان اندیشه وزیدن گرفته است.
قلم، با طرز دیگری از عشق روبه‌رو شده است. سلام است و جلوه‌های سپید در زمین، ترنم، رونق گرفته است. صدای شادی و صلوات، به موازات خرد شدن بت‌های جاهلی، شنیده می‌شود.
نیک‌خویی و پارسایی، به زوایای مختلف زندگی کشیده می‌شود.
تکرارهای هوس‌آلود مشرکان، درهم شکسته می‌شود. عمری بود که رنج‌های بشر از بیهودگی زندگی، از شماره گذشته بود. سال‌ها زور و جهل، بندگان را در کام خویش فرو می‌کشید. امروز اما، روز رهایی از یوغ تاریکی شب‌های یلدا است. برخیزیم؛ ما نیز با نقل و صلوات، به استقبال امروز برویم!

*******

سرود وحدت بخوانید

میثم امانی
بوی بهار می‌رسد / نسیم از درختان آویزان شده است / خورشید در شبه جزیره می‌رقصد / بیابان‌ها، به استقبال صبح فرش شده‌اند / پرتوهای هدایت، درخشیدن گرفته‌اند / شب، مرده است و فانوس رستگاری، بر فراز کوه‌ها حکم می‌راند.
«ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد»
زمین، به ارث صالحان رسیده است و ندای برادری، از دل میدان‌های جنگ قبایل برمی‌خیزد.
دل‌ها، در آستانه کلام وحی، به زانو درآمده‌اند و رنگ‌ها، از سیاه تا سفید، در یک صف نشسته‌اند تا سرود وحدت بخوانند.
«اسوه حسنه» آمده است
عشق، فرمانرواست و توحید، انگشت‌ها را به هم گره زده است. عشق، فرمانرواست و اسوه خداباوری آمده است تا پل‌های شکسته قلب‌ها را پیوند بزند.
امین مردم، امانت‌دار رسالت الهی خواهد شد، تا ندای فروخفته حقیقت را به گوش مجازپرستان زمین برساند و بگوید که خدا یکی است، هدف یکی است و معنای زندگی، دویدن به سمت جاذبه‌های نورست.
اسوه انسان‌باوری آمده است تا قفل‌های خشکیده بر افکار و اندیشه‌ها را بگشاید و به روح‌های زندانی شده در قفس خاک، صراط رهایی بیاموزد و بگوید «یا أیُّها الانسان، انک کادحٌ الی رَبک کدحا فملاقیه».

*******

آمده است؛ تا...

مهر خاتمیت بر انگشترش نقش خواهد بست، تا تحریفات گذشته را بپیراید و «دین حنیف» و «دین قیم» را مژده بدهد به ساکنان سراچه انس که در جست‌وجوی نشانه‌اند.
خاتم النبیین آمده است تا حجت الهی را بر خاک‌نشینان تمام کند و کتاب وحی را ببندد.
صاحب خلق عظیم آمده است تا ظرف وجود آدمیان را از مکارم اخلاق لبریز سازد، فضیلت‌های فراموش شده را به کوچه‌ها و خیابان‌ها بازگرداند، اشتیاق‌های خاموش شده را دوباره برافروزد، برای شب‌های هجران نور بیاورد، برای سفره‌های فقیر نان بیاورد. آمده است تا بر لب‌های یتیم، لبخند بکارد و بر دل‌های مریض، امید.
آمده است تا شمع باشد، تا آیین دلبری کردن را به انسان‌ها بیاموزد. جهان، برخاسته است؛ برخیزید که محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمده است!

*******

مکه، امروز بر صدر خبرهاست

علی خالقی
امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد. شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی برمی‌آورد و این شب بی‌سحر را فرمان هجرت می‌دهد.
امشب چه شبی است، شب بی‌تکرار عبداللّه‌ و اینک، از او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند تا قدرش، عالمی را حیران نماید. مردی می‌آید تا بهار، بر قدم‌هایش بوسه زند و پرنده‌های یخ‌بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنند و حجاز، از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.
او می‌آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند و تبسم خود را بر آینه‌ها حک کند.
می‌آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.
می‌آید تا نخلستان‌ها، آمدنش را سرک بکشند و دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.
آری! امشب محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌آید تا آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه پخش شود و جهان، طلوع تازه‌ای را بنگرد؛ طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.
مکه امروز بر صدر خبرهاست.
مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می‌دهند.
زود، از مهر پدر بی‌بهره ماند تا رحمة للعالمین شد
محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌آید؛ اما چه زود از نعمت مهر پدر و مادر محروم می‌شود! حال که خداوند اراده کرده تا معجزه‌ای بی‌بدیل را به خلق عرضه کند، چه جای شگفتی است، اگر دست تمام عوامل دنیوی را کوتاه کند؟! بگذار حبیب ما از مهر والدین، بی‌بهره باشد تا ما، خود محبت را بر او عرضه کنیم و او را از رحمت لبریز نماییم تا رحمة‌للعالمین شود.
محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در خانه‌ای به دنیا آمد که از پاکی و طهارتش، حجاز بارها قصه رانده است؛ خانه‌ای که جز نام خدا، بر بزرگی کسی شهادت نداده است. آری، محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمد؛ در میان نسلی غارت‌زده اشتباه خویش؛ مردمی که در آتش جهالتشان شعله‌ور بودند و دیوانگانی که از روی جهل، حرمت خویش را می‌شکنند؛ نسلی که به زشتی و غارت و وحشی‌گری، شهره عصر بودند و خدا برای این قربانیان مانده در حضیض جهل و تاریکی، چراغ هدایتی مهربان فرستاده است.
زمین، عشق را باور کرد
محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمد، تا زمین، طلوع عشق را باور کند و تیرگی‌ها، روشنای چشمانش را در خاطره ناسروده تقدیر خویش قاب بگیرند. او آمد تا در این شب قیرگون جهل، رنگ‌های خام، معنا بیابند و عشق را بر این صفحه تاریک بنگارند.
او آمد تا مکه، ـ جز بت‌هایش ـ احترام یابد و حجاز، عرصه جمعیتی متراکم شود که قصدی جز وحشی‌گری و غارت دارند.
او آمد تا نام خدا در زمین زنده بماند و حرمت ابدی و ازلی‌اش، چون چراغی روشن فراموش نشود.
بر تو درود
ای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی‌وجود تو معنایی نداشت؛
ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می‌کنند و تو را سید خویش می‌خوانند؛
ای آن‌که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی‌آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!
بگذار آتشکده‌ها خاموش شوند!
جهان، تا خبر میلاد تو را شنید، چنان بر خود لرزید که عنان خویش از دست داد.
ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی‌صدا و بی‌هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می‌پیچد، ایوان‌های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ‌های محکم ستم بشکند و خوار شود! بگذار وقتی شعله حضور تو بر چراغ هدایت، روشنی می‌بخشد، آتشکده هزار ساله به مرگ فرو رود تا خلق بدانند، چراغ همیشه روشن، تویی و نور را از هیچ سیاهی گدایی نکنند!
بگذار اهالی کوچه‌های نخوت و غرور، بر ناتوانی و حیرت خویش معترف شوند که اینک، ندای پایان بزرگ‌بینی‌شان بلند شد. پس با گوش جان بشنو صدای خداوندی را که از دهان جبرئیل جاری می‌شود.

*******

ناگهان بهار

زینب مسرور
دیرگاهی دور و دراز، زمین در انتظار بود و آسمان، بی‌قرار، کعبه، آکنده از ازدحام ناخدایان کر و کور بود؛ خانه‌ها تهی از آوای شوق و شور، و دختران بی‌گناه، آرمیده در زیر خروارها خاک خاموش و سرد هزارها گور!
دشت‌ها خسته بودند، جنگل‌ها بی‌خورشید، کوه‌ها ابری، آسمان خاکستری و فصل‌ها سر در گریبان. چشمه‌ها تشنه بودند، آفتاب غمگین، پنجره‌ها خاموش، جاده‌ها سوگوار و آدمیان، سرگشته و حیران. کوچه‌ها غریب بودند، لحظه‌ها سنگین، نگاه‌ها منتظر، زمین بی‌پناه و دل‌ها و جان‌ها بی‌سر و سامان.
و ناگهان، بهار از راه رسید؛ همچون خورشید، و آتشکده «فارس» خاموش شد. بت‌ها سرنگون شدند و کنگره‌های قصر «کسرا» واژگون... مردی آمد از تبار هابیل، در ربیع عام الفیل. و درخشید؛ چندان که نورش به تمامت آفاق رسید و عالم از آن روشن گردید... آمد و پاکیزه بود، و بی‌درنگ به ندای توحید، زبان گشود.
آمد و «محمد» و «امین» شد
آمد و «محمد» نامیده شد؛ نامی که پیش از او نبود! تمام پیامبران و فرشتگان او را می‌ستودند و می‌ستایند؛ که «کریم» و کرامتش زبانزد خاص و عام بود؛ چنان که پروردگار بدین وصفش ستود.
در مکه، چون وی را می‌آزردند، به کوه‌ها پناه می‌برد و دل و جان به خدا می‌سپرد. خدیجه علیهاالسلام و علی علیه‌السلام همه این‌ها را می‌دیدند؛ اما چون او را می‌یافتند، می‌شنیدند:
«اَللّهُمَّ اهْدِ قَومی فاِنَّهم لا یَعلَمُون؛ خدایا! اینان را هدایت‌گردان، که نادانند».
مهرت را در دل‌هاشان افکن، که نامهربانند... .
آمد و «رحمت» نامیده شد؛ برای همه آفریدگان ـ از خوبان و بدان ـ ؛ چندان که به خیل کافران، روی می‌آورد و در هدایتشان پافشاری می‌کرد. رنج‌ها و دردها می‌کشید؛ ولی هرگز از مهربانی دریغ نمی‌ورزید.
آمد و «متوکل» نامیده شد؛ که هماره به خدا اعتماد داشت؛ نه به دنیا... روزی از دشمنانش کسی در گیر و دار نبردی او را ـ تنها ـ در حالی که خواب بود، دید؛ شمشیر بر وی برکشید و پرسید:
ـ چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟
فرمود: خدا!
سپس آن کافر، ترسان از این همه صلابت، دست‌هایش لرزید و بر زمین فرو لغزید. آن‌گاه رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شمشیر در دست، بازپرسید: کدامین کس، ناجی‌ات می‌شود؟
و صدایی لرزان شنید: بزرگواری شما!
آمد و «امین» نامیده شد؛ چنان‌که «عبداللّه‌» بود؛ «مصطفی» و... برترین پیامبر و آفریده است؛ که آیینش مطابق فطرت آدمیان، و معجزه‌اش بیان کننده هر چیز در هر زمان و مکان... و این است سرّ خاتمیت.

*******

طلوع محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

زمین و آسمان مکه آن شب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جان موجودات می جوشید
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
شبی مرموز و رؤیائی
به شهر مکه مهد پاک جانان دختر مهتاب می خندید
شبانگه ساحت" ام القری" در خواب می خندید
ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابی
دمادم بس ستاره می شکفت و آسمان پولک نشان می داد
صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ
به سوی کهکشان می شد
دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت
و دست باغبان آفرینش در چنان حالت
سر " گل آفریدن" داشت
شگفتی خانه " ام القری" در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمکاری
به امید طلوع بامدادی بود
سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت
و نبض کائنات از انتظاری دمبدم می زد
همه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتند
که : امشب نیمه شب خورشید می تابد
ز شرق آفرینش اختر امید می تابد
در آن حال" آمنه" در عالم سرگشتگی می دید
به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش می چکد رنگین و نورانی
و زین قدرت نمائی ها نصیب او
شگفتی بود و حیرانی
در آن مرغکی را دید با پرهای یاقوتی
و منقاری زمّرد فام
کو سویش پر کشید از بام
و در صحن سرا پر زد
و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید
بناگه درد او آرام شد، آرام
به کوته لحظه ای گرداند سر را " آمنه" با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را
دو چشمش برق زد تا دید رخشا ن چهره احمد را
شنید از هر کران عطر دلاویز محمد را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز
الا، ای " آمنه" ای مادر پیغمبر خاتم!
سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد
سعادت همه جان تو و جان " محمد " باد
بدو بخشیده ایم " آمنه" ای مادر تقوا!
صدای دلکش " داوود" و حبّ " دانیال" و عصمت " یحیی"
به فرزند تو بخشیدیم:
کردار" خلیل" و قول" اسماعیل" و حسن چهره " یوسف"
شکیب " موسی عمران" و زهد و عفت" عیسی"
بدو دادیم: خلق" آدم" و نیروی " نوح" و طاعت " یونس"
وقار و صولت " الیاس" و صبر بی حد" ایوب"
بود فرزند تو یکتا
بود دلبند تو محبوب
سراسر پاک
سرا پا خوب
دو گوش" آمنه" بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم " آمنه" در چشم رخشانی " محمد" بود
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن دیگری طشت زمّرد بود
دگر حوری پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
" محمد" را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون" دست قدرت را"
زدند از سوی درگاه خداوندی
میان شانه های حضرتش مُهر نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدند
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند
که آمد تکسواری در مدائن سوی نوشروان
و گفت: ای پادشه " آتشکده آذر گشسب" ما
که صد سال روشن بود
هم امشب ناگهانی خاموش شد، خاموش
به یثرب یک یهودی برفراز قله ها فریاد را سر داد:
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند "عبدالله ..."
نوین پیغمبر پاک خداوندست
و انسانی کرامندست
یکی مرد عرب اما بیابانگرد و صحرائی
قدم بگذاشت در " ام القری" وین شعر را برخواند
که یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
چه کس دید از شما آن روشنای آسمان را؟
که دید از مکیّان آن ماهتاب پرنیانی را؟
زمین و آسمان مکه آن شب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
بیابان بود و تنهایی و من دیدم
که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند
ز هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد
بیابان بود و من اما چه مهتاب دلارائی!
بیابان بود و من اما چه اخترهای زیبائی
بیابان، رازها دارد
ولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیست
بیابان نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران؟
که دیشب آسمان ها، زمین مکه را کردند گلباران
ولی گل نه، ستاره بود جای گل
زمین وآسمان مکه دیشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
به شعر آن عرب مردم همه حالی عجب دیدند
به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند:
کجایی ای عرب ای ساربان پیر صحرائی؟
کجائی ای بیابانگرد روشن رأی بطحائی؟
که اینک بر فراز چرخ ، یابی نام" احمد" را
و در هر موج بینی اوج گلبانگ محمد را
" محمد" زنده و جاوید خواهد ماند
محمد تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانی نیک می داند
که نامی همچو نام پاک پیغمبر مؤید نیست
و مردی زیر این سبز آسمان همتای احمد نیست
مهدی سهیلی

*******

هر دم صلوات بر جمالش

به به که چه روز خرم آمد
مبعوث نبى اکرم آمد
بس عید فرا رسید بى شک
عیدى نبود چنین مبارک
از بعثت او جهان جوان شد
گیتى چو بهشت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارک
بر جمله مسلمین مبارک
از غیب ندا رسید او را
آن ذات خجسته نکو را
کاى ذات نکو پیمبرى کن
برخیز و به خلق رهبرى کن
چون قدر و مقام رهبرى یافت
در کوه «حرى» پیمبرى یافت
بشنید چو این ندا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
شد خاتم انبیا «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)»
هر روح که دور از بدى شد
با آمدنش محمدى شد
قانون حیات و هستى آورد
آیین خدا پرستى آورد
پیدا چو شد آن جمال هستى
بشکست اساس بت پرستى
با بعثت آن نبى مرسل
بتخانه به کعبه شد مبدل‌
هر دم صلوات بر جمالش
بر احمد و بر على و آلش
صد شکر به دین آن جنابم‌
قرآن مقدسش کتابم
خوشبخت کسى که امت اوست
در سایه دین و رحمت اوست
از عرش ملک دهد سلامش
شد ختم پیمبرى به نامش
اى داده ز ماه تا به ماهى
بر پاکى ذات تو گواهى
در شأن تو گفت ایزدپاک‌
لولاک لما خلقت الافلاک
اى بر سر هر پیمبرى تاج
یک قصه توست شام معراج‌
قرآن کریم حجت توست
خوشبخت کسى کز امت توست
گر زانکه تو بت نمى‌شکستى
اسلام نبود و حق پرستى‌
توحید به ما تو یاد دادى
بتخانه و بت به باد دادى‌
اى معنى ممکنات دریاب
اى خواجه کائنات در یاب‌
ما غیر تو دادرس نداریم
دریاب که هیچ کس نداریم
اى آنکه تو یار بینوائى
فریاد رس و گرهگشائى
دریاب که ما گناهکاریم
امید شفاعت از تو داریم
تنها نه منم به غم گرفتار
غم از دل هر که هست بردار
اى جان جهان فداى جانت
«شهرى» است غلام آستانت
عباس شهرى

*******

ستاره‌ای از آسمان شرق

امید مهدی نژاد
زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ، دست و پا می‌زند.
خانه خدا ـ همان مکعّب ملکوتی که بر سنگ‌هایش هنوز جای دست‌های ابراهیم باقی مانده بود ـ ، عرصه جولان بُت‌های کور و کر شده بود.
فرزندان نا خلف ابراهیم، خدا را به سکّه‌های سیاهی که از کاروانیانِ راه گم کرده می‌گرفتند، فروخته بودند.
مکّه، شهر شاعران هوسباز و تاجران زر اندوز شده بود.
معلّقات هفتگانه، بر سر زبان‌ها بود و آیات خدا در کنج فراموشی قلب‌های نومید، خاک می‌خورد و کسی نبود که در گوش انسانِ بریده از آسمان، از فردا و پس فردا بگوید.
زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ دست و پا می‌زد...
شبی عجیب بود؛ اعراب بیابانگرد از شهاب‌هایی می‌گفتند که آسمان شب مکّه را مثل روز روشن کرده بودند. خبر دهان به دهان می‌چرخید و در گوش جان‌ها می‌نشست. ستاره‌ای درخشان بر پیشانی آسمان شرق درخشیدن گرفته بود.
شبی عجیب بود.
خبرها دهان به دهان می‌چرخید؛ طاق کسری دهان گشوده است و به لبخندی تلخ، فرجام آتش پرستان را به آنها گوشزد می‌کند. شعله آتشکده پارس فرو نشسته است تا پیام مرگ را برای ستم پیشگان به ارمغان بیاورد.
ملایک، بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به خانه‌ای محقّر در گوشه‌ای از مکّه می‌روند و برای آسمان خبر می‌برند.
در آسمان‌ها هلهله برپاست. فرزند آمنه، پا به خاک دنیا گذاشته است.
محمّد آمده است؛ آخرین سفیر آسمان در کشور زمین.
محمّد آمده است؛ خورشید آخرین شام تاریخ.
محمّد آمده است، اما زمینیان، سرد و خاموش، مبهوت از ستاره باران شب میلاد، فردا را به انتظار نشسته‌اند.
باید چلّه‌ای بگذرد تا دریابند خداوند چه هدیه‌ای برای بشر فرو فرستاده است. باید چهل سال بگذرد.
طرب سرای محبّت چنین شود معمور
که طاق ابروی یاد مَنَش مهندس شد

*******

جمال محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسى به قیامت
لیله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى
آمده مجموع، در ظلال محمد
عرصه گیتى مجال همت او نیست
روز قیامت نگر، مجال محمد
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند، بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
پیش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب دید جمالش
خواب نمى‌گیرد از خیال محمد
«سعدى‌» اگر عاشقى کنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
سعدی شیرازی

*******

در نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام

کریم السجایا جمیل الشیم
نبى البرایا شفیع الامم
امام رسل، پیشواى سبیل
امین خدا، مهبط جبرئیل
شفیع الوری، خواجه بعث و نشر
امام الهدی، صدر دیوان حشر
کلیمى که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست
یتیمى که ناکرده قرآن درست
کتب خانه ى چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشیر بیم
به معجز میان قمر زد دو نیم
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسرى فتاد
به لاقامت لات بشکست خرد
به اعزاز دین آب عزى ببرد
نه از لات و عزى برآورد گرد
که تورات و انجیل منسوخ کرد
شبى بر نشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک برگذشت
چنان گرم در تیه قربت براند
که در سدره جبریل از او بازماند
بدو گفت سالار بیت الحرام
که اى حامل وحى برتر خرام
چو در دوستى مخلصم یافتى
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟
بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم که نیروى بالم نماند
اگر یک سر مو فراتر پرم
فروغ تجلى بسوزد پرم
نماند به عصیان کسى در گرو
که دارد چنین سیدى پیشرو
چه نعت پسندیده گویم تورا؟
علیک السلام اى نبى الورى
سعدی شیرازی

*******

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

خواجه‌ی دنیا و دین، گنج وفا
صدر و بدر هر دو عالم مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)
آفتاب شرع و دریای یقین
نور عالم رحمت‌للعالمین
جان پاکان خاک جان پاک او
جان رها کن، آفرینش خاک او
فریدالدین محمد عطار نیشابوری

*******

پیام‌های کوتاه:

  • میلاد آینه مهربانی‌ها، خاتم پیامبرن، رحمت زمین و آسمان، بر پیروان یکتاپرستش مبارک باد!
  • محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌آید؛ با بشارت آفتاب و سخاوت مهر می‌آید، تا سرشارمان کند از آیه‌های آبی آسمان و ما حضور متبرکش را در کوچه‌های آینه‌بندان، مکرر می‌کنیم.
  • محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم می‌آید، تا خورشید نفس‌هایش، برف ظلم و جهل را به رودخانه‌های جاری ایمان و راستی بدل کند.
    او می‌آید تا آیین آفتاب، ماندگار شود.
  • ای آخرین فرصت روشنایی! آمدنت را دف می‌زنیم و مژده میلادت را شکوفه می‌باریم.
  • ای محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم، تو عزت آفرینشی و زمین، بر ستون‌های بودن تو، این‌گونه استوار مانده است.
  • و ناگهان بهار، از راه رسید؛ همچون خورشید، و نورش به تمامت آفاق رسید.
  • آمد، مردی از تبار هابیل در عالم الفیل... و بت‌ها سرنگون شدند و کنگره‌های قصر کسرا، واژگون.
  • مبارک باد، میلاد روشنی و نیکی! خجسته باد، قدم‌های نورسیده انسانیت و یگانه‌پرستی! امشب، از گوشه گوشه آسمان، سمفونی ستاره بلند است.

    منابع:

    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره48
    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره72
    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره95
    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره107
    www.payambarazam.com
    www.hawzah.net
    www.shiati.ir

  • قیمت بک لینک و رپورتاژ
    نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
    اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
    ارسال نظر
    پیشخوان