به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز جمعه 24 آذر 1340 آدولف آیشمن مسئول ادارهی امور مربوط به امور یهودیان حکومت آلمان نازی در دادگاه ویژهی اسرائیل به جرم قتل شش میلیون یهودی به اعدام محکوم شد و درست شش ماه بعد باز هم در روز جمعه ساعت 11 خرداد 1341 در اورشلیم( شهر قدس) به دار آویخته شد. او که پس از سقوط آلمان نازی در جنگ دوم جهانی به آرژانتین گریخته بود، سرانجام پس از چند سال، شناسایی و برای محاکمه به اسرائیل منتقل شد. روز پنجشنبه هشتم شهریور 1341 سه ماه پس از اعدام آیشمن روزنامهی اطلاعات، خبر داد که آیشمن در طول مدتی که در اورشلیم(شهر قدس) زندانی بوده یادداشتهایی نوشته که به طرزی مرموز به بیرون درز کرده است، اطلاعات از همان روز این یادداشتها را با ترجمهی احمد مرعشی به صورت سریالی منتشر کرد. [بخشی از] قسمت نخست این یادداشتها را در پی میخوانید:
زندگی من دیگر غیر قابل نجات شده است. دادگاه رای خود را صاد کرده و مرا مقصر دانسته. من به مفهوم رای دادگاه اسرائیل و نظریهی قضات آن خوب آگاهم، آنها میخواهند مرا اعدام کنند، آن هم اعدام به وسیلهی چوبهی دار.
سرنوشت من، سرنوشت موحشی است ولی من با خونسردی به پیشوازش میشتابم زیرا درست در همین ماههای آخر تنهایی در سلول مرگ بود که خوب فهمیدم زندگی چقدر بیارزش است و ما چگونه بیهوده به آن دل میبندیم. وقتی دادگاه پس از 19 ماه توقیف و یک سلسله محاکمات و بازجوییهایی بیپایان بالاخره از من پرسید: «آدولف آیشمن، آیا به عنوان آخرین دفاع چیزی برای گفتن داری؟» در اطراف دادگاه اورشلیم(شهر قدس) مردم طوفانی به پا کردند. فریادهای خوشحالی آنان شبیه غرش رعد در سالن پیچید. آنها رای دادگاه را یک حکم خدایی تلقی کرده بودند و بدین ترتیب قتلعام شش میلیون یهودی زیر نامهی اعمال من ثبت گردید. ولی آیا واقعا من مقصرم؟
من به تقصیر اخلاقی خودم معترفم، حتی بیشتر میروم و اعتراف میکنم که داوطلبانه حاضر به ساختن کورههای آدمسوزی در جهنم شدم، ولی هرگز اعتراف نمیکنم در رژیمی که به آن ایمان داشتم بیش از یک مامور معذور یا یک فرمانبردار کور ارزش دیگری داشتهام، پیشوای این رژیم و سران این کشور بودند که مرتب سنگ روی سنگ بنای بزرگترین حوادث قرن بیستم گذاشتند.
هیتلر، هیملر و هایدریش و امثالهم بودند که پشت به ملت کرده، بشردوستی و نوعدوستی را دِمُدهشده قلمداد کردند و ریشههایش را از قلبها کندند. پستی و فرومایگی همین عده بود که باعث شد آدمکهایی آفریده شوند که من سمبلشان هستم.
متاسفانه چندین سال بعد بود که فهمیدم اطاعت کورکورانه آخرین مرحلهی انجام وظیفه و عزت نفس نیست، چه کنم که دیگر کار از کار گذشته است و من دارم قربانی آنها میشوم.
مدیر زندان از من سوال کرده است: «در این آخرین راهی که در پیش داری مایلی کشیشی نزدت بفرستم؟» ولی من جواب منفی دادهام برای اینکه دیگر تلاش هیچکس برای نجات من از این گمراهی فایدهای ندارد. من در این ماههای ناآرام اخیرم، به زندگی پس از مرگ ایمان پیدا کردهام بنابراین حتی صدور حکم اعدام و اجرای آن نمیتواند کوچکترین ناراحتی و تشویشی در من به وجود آورد.
مرگ هر خوف و مهابتی که داشته باشد باز صد درصد بهتر از زندگی کردن و مرگ تدریجی در این سلول مرگ است. در لحظهی مرگ از اینکه یکسره به جهنم خواهم رفت ابدا بیمی ندارم، زیرا مدتهاست که دارم در جهنم زندگی میکنم. آری باور کنید دیگر هیچ پروایی از مرگ ندارم. هرچه جلاد زودتر به سراغ من بیاید من مشتاقانهتر به استقبالش خواهم شتافت.
از بعد از سقوط رایش سوم و رژیم نازی در سال 1945 من به طور گمنام و ناشناس بین مرگ و زندگی سرگردان بودم و در تمام این دوران پرتلاطم و طوفانی دربهدر فقط به دنبال یک چیز پرسه میزدم: به دنبال آرامش.
ادامه دارد...
23259