خنجر کشیدند تا مهمانشان شویم

آیت الله مکارم شیرازی روایت‌های جالبی از پیاده روی اربعین در ۷۰ سال گذشته دارد.

خنجر کشیدند تا مهمانشان شویم

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، هر ساله در این ایام عاشقان و محبّان با پای پیاده، خود را به حرم امام حسین(ع) می‌ رسانند تا به زیارت اربعین مشرف شوند. به همین مناسبت خاطراتی از حضرت آیت الله مکارم شیرازی تقدیم علاقه‌مندان و فرهیختگان می‌شود.

ایشان در دوران طلبگی خود، در سال های 1329 تا 1330هجری شمسی، در نجف  ساکن بود و دو بار توفیق پیاده‌روی از نجف تا کربلا را داشته است. آیت‌الله مکارم روایت جالبی از خنجر کشیدن برای مهمان را نیز بیان می‌کند.

پیاده روی با پای برهنه

به ما گفته بودند با کفش نمی توانید پیاده روی کنید. توی کفش، پاهایتان، انگشت هایتان زخم می شود، لِه می شود. باید با پای پیاده بروید، با پای برهنه. طبعاً ما با پای برهنه می رفتیم و خارها هم در پایمان می رفت و خارها را هم قبول می کردیم. «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم * سرزنش ها گر کند خوار مغیلان، غم مخور» و مهم هم نبود.

یکی از دوستان ما بود دوتا فرزند داشت. تقریباً پنج ساله شش ساله؛ اینها را هم با خودش آورده بود. اینها هم سه روز پیاده راه رفتند و بالاخره رسیدند به کربلا. وقتی رسیدیم آنجا دیگر واقعاً یک عالم پُرنشاطی داشتیم که این راه را ما طی کردیم.

از خاطراتی که من هیچ وقت فراموش نمی کنم. گاهی خسته می شوم و ناراحت می شوم از بعضی چیزها، و ناچارم یک خاطرات شاد کننده ای را به ذهنم بیاورم، می روم توی آن حال و هوا. فکر می کنم از نجف داریم حرکت می کنیم و رفتیم زیر درخت ها. از آنجا رفتیم کجا و... اینها را در نظر مجسم می کنم تا رفع آن خستگی و ناراحتی بشود.

با یک ماده‌ای آب گل‌آلود را صاف می‌کردیم

ظهر که می شد زیر درختان نخل اطراق می کردیم و جایی نمی رفتیم. خودمان کنار شط، در آن سایه می نشستیم. منتها آب فرات گل آلود است. نمی شود از آن برای خوردن استفاده کرد. باید ته نشینش کنی، ما هم که نمی توانستیم ته نشین کنیم.

زوّار از روشی استفاده می کردند. ماده ای هست به نام «زاق» که این را در آب، با دست حرکت می دادند. تمام آن چیز ها را ته نشین می کرد و از آب صاف، استفاده می نمودند. یک خورده زاق همراهمان می بردیم، نان خشک همراهمان می بردیم. ماست کیسه انداخته همراهمان می بردیم؛ چراغی و بساطی و اینها. شب را در مضیف ها می ماندیم، طبعاً صبح هم آنجا بودیم.

خنجر کشیدند تا مهمانشان شویم

در یکی از سفر ها ما ظهر اطراق کردیم و استراحت و دیگر بعد از ظهر باید راه می رفتیم. شروع کردیم به راه رفتن، چندتا از جوان های عرب، مال یکی از مُضیف ها، آمدند. به ما پیشنهاد کردند که امشب را اینجا باشید. گفتیم ما تازه راه افتادیم، تا شب خیلی وقت است و باید برویم. یکیشان گفت علاج ندارد. از او اصرار و از ما انکار. یک وقت دیدیم خنجر کشید که باید پیش ما بمانید! یعنی اینقدر علاقه به زوّار داشتند!
من گفتم ما قول می دهیم که از طرف شما هم زیارت می کنیم. بنابراین اجازۀ مرخصی ما را بدهید. دیگر هر طوری بود راضی شان کردیم و اجازۀ مرخصی را گرفتیم و حرکت کردیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان