مناجات حضرت امام زین العابدین علیه السلام

منابع مقاله: کتاب : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد بک نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان     مناجات زین العابدین علیه السلام در کلام اصمعى   ۱- اصمعى، ادیب معروف مى گوید: شبى در طواف کعبه بودم، جوانى خوش منظر را دیدم که به پرده خانه آویخته بود و اینچنین با حضرت معبود مناجات مى کرد: «دیده ها به خواب رفت، ستارگان بر صفحه دل انگیز آسمان برآم ...

 

منابع مقاله:

کتاب : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد بک

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

  مناجات زین العابدین علیه السلام در کلام اصمعى  

1- اصمعى، ادیب معروف مى گوید:

شبى در طواف کعبه بودم، جوانى خوش منظر را دیدم که به پرده خانه آویخته بود و اینچنین با حضرت معبود مناجات مى کرد:

«دیده ها به خواب رفت، ستارگان بر صفحه دل انگیز آسمان برآمدند، پادشاه حىّ و قیّوم تویى، سلاطین و دنیاداران در به روى مردم بستند و بر ابواب کاخ ها و خانه هاى خود پاسبان گماشتند، تا کسى به وقت شب به آنان رجوع نکند، ولى درهاى رحمت تو به روى گدایان باز است، سائلى چون من به امید عنایت و رحمتت به پیشگاهت پناه آورده ام، اى وجود مقدّسى که ارحم الراحمینى». سپس اشعارى به مضمون زیر زمزمه کرد:

«اى آن که به تاریکى شب دعاى بیچاره را اجابت مى کنى! اى آن که گره از کار بسته مى گشایى! میهمانانت به دور خانه ات درخوابند، امّا تو اى نگهدارنده تمام کاینات بیدارى، به مناجاتى که به آن امر فرموده اى برخاسته ام، به حرمت بیت و حرم، بر گریه ام رحمت آور که اگر گنهکار بیچاره را مشمول عفو و بخششت نکنى، پس چه کسى باید به فریاد او برسد»؟

به دنبال صاحب ناله رفتم و وى را با پاى جان جستجو کردم، دیدم وجود مقدّس حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السلام است! «1»

چهره اش رنگ به رنگ مى شد، قیامش براى عبادت و راز و نیاز قیامِ عبد ذلیل در برابر مولاى جلیل بود، از خشیت حق که معلول آگاهى قلب او نسبت به حضرت ربّ العزّه بود، اعضایش مى لرزید و نمازش در هر بار نمازِ وداع بود که گویى پس از آن دیگر مهلت نماز ندارد! این همه محصول قلب پاک و دل عرشى حضرت سجّاد علیه السلام و معرفت والاى آن حضرت نسبت به مقام قدس ربّ العالمین بود.

 

مناجات زین العابدین علیه السلام در کلام طاووس فقیه

 

2- طاووس فقیه مى گوید:

وجود مبارک حضرت علىّ بن الحسین امام سجّاد علیه السلام را در حرم امن الهى دیدم که از سر شب تا به سحر در طواف و عبادت و نماز شب بود، چون مسجد الحرام و اطراف بیت را خلوت دید، گوشه چشم به آسمان انداخت و این چنین با محبوب محبّان و معروف عارفان و معشوق عاشقان به مناجات برخاست:

«الهى! ستارگان آسمان ناپدید شدند، دیده ها به خواب رفت، پیشگاهت براى ورود گدایان آماده است، گدایى چون من به اشتیاق غفران و رحمتت به درگاهت روى آورده، او امیدوار است که در قیامت از زیارت رسول مکرّمت محرومش ننمایى».

سپس چون ابر بهار از دیدگانش اشک بارید و به محضر حضرت دوست عرضه داشت:

«پروردگارا! از باب مخالفت به معصیت برنخاستم و به هنگام گناه تردیدى نسبت به تو در دلم نبود، به عذاب و جریمه ات جاهل نبودم و از عقوبتت روى گردانى نداشتم، این نفس بد اندیش بود که با من خدعه کرد، این دلگرمى درونم به ستّاریّت تو بود که مرا در لغزش انداخت؟ اکنون آن که مرا از عذابت برهاند کیست؟

به کدام ریسمان محکم چنگ بزنم اگر رابطه ات را با من قطع کنى؟ افسوس بر من به وقتى که مرا در پیشگاهت براى محاکمه حاضر کنند، آن زمانى که سبک باران را اجازه عبور دهى و حمّالان گناه را به چاه جهنّم دراندازى، در آن روز در صنف سبک بارانم تا نجات یابم، یا زیر بار سنگین گناهانم، تا در عذاب درافتم؟

آه و حسرت بر من! که به موازات طول عمرم بر گناهم افزوده شد و در مقام توبه برنیامدم، چرا زمان حیاى از پروردگارم به من نمى رسد»؟

سپس گریست و چنین زمزمه کرد:

«آیا مرا به آتش جهنّم مى سوزانى، اى منتهاى آرزوى من! اگر چنین باشد پس امید و عشقم به تو چه مى شود؟!

مولاى من با اعمال زشت و پست به پیشگاهت رو کرده ام و اقرار مى کنم که در میان بندگانت گنهکارى چون من وجود ندارد»!!

باز به سختى گریست و عرضه داشت:

«از هر عیب و نقصى منزّهى، مردم آن چنان به معصیت و گناه بر مى خیزند گویى از دیده تو دورند و تو چنان نسبت به آنان بردبارى که گویا گناهى مرتکب نشده اند.

آن گونه با برنامه هاى نیکویت به خلق محبّت مى کنى که گویا به آنان نیازمندى، در حالى که وجود مقدّست از همه هستى و عناصرش بى نیاز است».

پس از آن به زمین افتاد و با حالى عاشقانه و غیر قابل وصف به سجده رفت. به او نزدیک شدم، سرش را به زانو گذاشتم و چنان گریستم که اشکم به صورت پاکش ریخت، سر از زانویم برداشت و به حال نشسته درآمد و گفت: کیست که مرا از محبوبم به برنامه دیگر مشغول کرد؟

عرضه داشتم: طاووسم، اى پسر رسول خدا! این گریه و فریاد و این ناله و زارى و این جزع و فزع چیست؟ این ما عاصیان و خطاکاران هستیم که باید اینچنین به پیشگاه حضرت دوست بنالیم، شما چرا؟ شمایى که پدرت حضرت سیّد الشهداء و مادرت فاطمه و جدّت رسول خدا: است؟

به من متوجّه شد و فرمود: آه آه اى طاووس! سخن پدر و مادر و جد را رها کن، خداوند بهشت را براى مطیع نیکوکار آفریده گر چه سیاه حبشى باشد مگر نشنیدى:

جهنّم را براى گنهکار مقرّر فرموده گرچه فرزند قرشى قلمداد شود.

فَإذا نُفِحَ فِى الصُّورِ فَلا انْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و لا یَتَسائَلُونَ» «2»

پس هنگامى که در صور دمیده شود، در آن روز نه میانشان خویشاوندى و نسبى وجود خواهد داشت و نه از اوضاع و احوال یکدیگر مى پرسند.

به خدا قسم! در قیامت جز عمل صالحى که پیش فرستاده اى، برنامه اى دیگر برایت سودمند نیست!! «3»

3- طاووس فقیه مى گوید:

حضرت سجّاد را در حجر اسماعیل دیدم نماز مى خواند و مى گوید:

عُبَیْدُکَ بِبابِکَ، أسیرُکَ بِفِنائِکَ، مِسْکینُکَ بِفِنائِکَ، سائِلُکَ بِفِنائِکَ، یَشْکُو إلَیْکَ، ما لا یَخْفى عَلَیْکَ، لا تَرُدَّنى عَنْ بابِکَ. «4»

بنده اى کوچک به پیشگاه توست، اسیرى فانى، زمین گیرى فانى، گدایى فانى در درگاه توست، از آنچه بر تو مخفى نیست به تو شکایت دارد، عنایت کن او را از در خانه رحمتت مران.

4- امام صادق علیه السلام مى فرماید:

حضرت باقر علیه السلام بر پدر بزرگوارش امام سجّاد علیه السلام وارد شد، او را در عبادت آن چنان دید که از کسى سابقه نداشت: از بیدارى زیاد رنگش زرد شده و گویى از شدّت گریه چشمش سوخته بود و پیشانى مبارکش از زیادى سجود زخم آورده و از کثرت قیام قدمش ورم داشت. حضرت باقر علیه السلام چون این حالات را دید نتوانست از گریه خوددارى کند. امام سجّاد علیه السلام در فکر بود، ناگهان به فرزندش رو کرد و فرمود:

این اوراقى که عبادات امام على علیه السلام بر آن ثبت است بیاور، براى آن جناب اوراق را آوردم، کمى از آن را خواند سپس با ناراحتى زمین گذاشت و فرمود: چه کسى قدرت دارد همانند علىّ بن ابى طالب عبادت کند؟! «5»

 5- شبى در حال مناجات و عبادت بود، یکى از فرزندانش افتاد و دستش شکست، اهل خانه فریاد زدند، همسایه ها آمدند، با کمک هم طبیب شکسته بندى آوردند، دست کودک را بست. چون صبح شد دست طفل را به گردنش آویخته دید، پرسید: این چه وضع است؟ حادثه را به خاطر غرق بودنش در مناجات توجّه نفرموده بود، به او خبر دادند. «6»

 6- آن حضرت چون به مناجات و راز و نیاز و عبادت و نماز بر مى خواست صائب تبریزى آن بزرگ غزل سراى عرصه ادب، چه نیکو مى گوید:

چرخ است حلقه درِ دولتسراى دل

 

عرشست پرده حرم کبریاى دل

با آن که پاى بر سر گردون نهاده است

 

بر خاک مى کشد زدرازى، قباى دل

دل را به خسروان مَجازى چه نسبت است

 

دارد به دست لطف ید اللَّه لواى دل

خود را اگر گرفت جگردار عالم است

 

آن را که ازخرام تو لغزید پاى دل

     

با نور آفتاب به انجم چه حاجت است

 

با خلق آشنا نشود آشناى دل

صائب اگر به دیده همّت نظر کنى

 

افتاده است قصر فلک پیش پاى دل

     

(صائب تبریزى)

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 96/ 197، باب 35، حدیث 11؛ مستدرک الوسائل: 9/ 353، باب 18، حدیث 11058؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.

(2)- مؤمنون (23): 101.

(3)- بحار الأنوار: 46/ 81، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 3/ 150.

(4)- بحار الأنوار: 46/ 78، باب 5، ذیل حدیث 75؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 148.

(5)- بحار الأنوار: 46/ 75، باب 5، حدیث 65؛ وسائل الشیعة: 1/ 91، باب 20، حدیث 215؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 149.

(6)- بحار الأنوار: 46/ 80، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.

 

 



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان