شعری از محمد رضا آقاسی

آن شب که بتان نماز خواندند

ما را به حریم راز خواندند

در کف کف و بر لبانشان کف

از دلبر دلنواز خواندند

دستی به در نیاز بردیم

با غمزه خود به ناز خواندند

مطرب به ره عراق میزد

در گوشه ای از حجاز خواندند

ما شیعه ی آل مصطفی ایم

آئینه ی کربلا نمائیم

ای تشنه شهید سر بریده

دل از سر و پسر بریده

در ظهر عطش مگر چه دیدی

کس جان و جهان نظر بریدی

ای آب حیات دین احمد

ای کشتی امت محمد

تو نوح تمام ما سوائی

تاج سر عرش کبریائی

حب تو اقامه نماز است

ذکر تو همواره دلنواز است

ای ناز تو بهترین سرآغاز

چشمی به نیاز ما بیانداز

یک چشمه نگر نماز ما را

پر کن قدح نیاز ما را

چشم تو شراب خانه ی ماست

این مستی و می بهانه ی ماست

از روز ازل نیازمندیم

بر جام لب تو آزمندیم

ای لعل تو گوهر تبسم

بگشای لب از سر تبسم

ای راهنمای رهنوردان

ما را خس و خار نگردان

سوگند تو را به لن ترانی

این قافله را ز خود نرانی

تیریم که بسته بر کمانیم

لطفی که ز چله نمانیم

لنگیم که افتاده در کف تور

وز لحظه دیدن تو محسور

گفتیم که شعله شجر کو؟

گفتی که گدازه جگر کو؟


منبع : تبیان
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان